ب. منشأ تأثیر

ب. منشأ تأثیر همان گونه که گفتیم، نقش علت این است که منشأ آثار و عامل حرکت می شود و منظور ما از این علت فاعلی در طبیعت و امور مادی همان منشأ حرکت و دگرگونی است. امّا علت برای اینکه منشأ آثار خارجی شود، باید وجود حقیقی و مستقل داشته باشد و اگر از تعبیر فلس

ب. منشأ تأثير

همان گونه كه گفتيم، نقش علت اين است كه منشأ آثار و عامل حركت مي شود و منظور ما از اين علت فاعلي در طبيعت و امور مادي همان منشأ حركت و دگرگوني است. امّا علت براي اينكه منشأ آثار خارجي شود، بايد وجود حقيقي و مستقل داشته باشد و اگر از تعبير فلسفي استفاده كنيم، هيچ وجود اعتباري نمي تواند منشأ آثار عيني شود.(1)

بنابراين، اگر بخواهيم علت انقلاب را جستجو كنيم، بايد سراغ يك وجود حقيقي برويم و اينجاست كه بحث فرد و جامعه و ساختارها و نهادهاي اجتماعي به ميان مي آيد و بايد مشخص شود كه كداميك داراي وجود حقيقي است؟

وقتي از وجود حقيقي بحث مي شود، منظور، وجودي است كه به طور واقعي و عيني در عالم خارج وجود دارد. در اينجا هم فلاسفه بحثي دارند تحت عنوان هستي همتاي وحدت است(2) يا حقيقت و اصالت با وحدت سازگار است;(3) يعني كثرت، وجود حقيقي ندارد و هيچ پديده و واقعيت عيني خارجي نمي تواند كثيرالمصداق باشد و بر چند امر متعدد منطبق شود.

با استفاده از اين تعبير مي توان گفت افراد انساني در جامعه داراي وجود حقيقي هستند; ولي حاصل اجتماع آنها يك موجود اعتباري به نام جامعه است. جامعه از آنجا كه قابليّت صدق بر كثير را دارد، وجود حقيقي و واقعيت عيني خارجي ندارد تا منشأ آثار خارجي شود. انسان هم وجود فردي دارد و هم وجود اجتماعي، امّا شرفاً حيثيت اجتماعي افراد، وجود حقيقي دارد و منظور از وجود جامعه همان وجود اعتباري و ذهني است كه در عوامل اعتباري(4) مانند فقه و حقوق، جامعه شناسيو... بررسي مي شود.

اگر جامعه وجود حقيقي داشت، در علوم حقيقي مانند فلسفه، كلام، رياضي، علوم

1. ولايت فقيه زير بناي حكومت اسلامي (مجموعه مقالات و سخنراني ها)، جمعي از نويسندگان، ص 111.

2. همان، ص 111.

3. غرويان، پيشين، ص 131.

4. علوم اعتباري، علومي هستند كه قوام آنها به جعل و اعتبار بشر است. اين علوم حاكي از واقعيتي در متن عالم نيستند، بلكه مجموعه اي از اعتبارات هستند كه انسانها به اقتضاي نياز خود آنها را جعل و وضع كرده اند. اما علوم حقيقي علومي هستند كه انسان در آن ها فقط نقش ناظر را دارد، يعني عالم در اين علوم فقط آنچه را كه در متن واقعيت عالم رخ مي دهد، گزارش مي كند. نگاه كنيد به: غرويان، پيشين، ص 34.

[61]

طبيعي، هيئت، الهيات و... مطرح مي شد; زيرا حيثيت اجتماعي هر فرد، گرچه وجود حقيقي دارد، ولي مجموع اين حيثيت ها و يا جامع آنها هيچ كدام وجود حقيقي ندارند. بر همين اساس، برخي وجود اعتباري جامعه را امري ثابت و پذيرفته شده مي دانند.(1)بنابراين آنچه اصيل است و واقعيت عيني مخصوص آن است، فرد است يعني فرد است كه مصداق ذاتي واقعيت است.

بحث وجود حقيقي يا اعتباري بحثي است كه همه متفكّران اسلامي كه وارد حوزه مسايل جامعه شناسي و تاريخ شده اند، آن را به نحوي مطرح كرده اند. وجود حقيقي فرد را همه اين متفكران قبول دارند، اما بعضاً معتقدند كه علاوه بر فرد، جامعه نيز مي تواند وجود حقيقي داشته باشد.(2) در عين حال، نظر غالب بر اين است كه آنچه وجود حقيقي عيني دارد، فقط افراد انساني اند نه جامعه. بدين لحاظ، جامعه داراي وجود، وحدت و شخصيت حقيقي و عيني به معناي فلسفي كلمه نيست.(3)

بنابراين، وقتي از منشأ اثر و حركت بودن بحث مي كنيم، بايد توجه داشته باشيم كه چيزي مي تواند آثاري از خود برجاي بگذارد كه وجود حقيقي و عيني داشته باشد و آن هم، افرادي انساني اند نه پديده اي اعتباري به نام جامعه. از اين نظر در جامعه و تاريخ فقط انسانهاي آزاده و مختار هستند كه وجود حقيقي و عيني دارند و آثاري از خود برجاي مي نهند.(4)

رابطه بين منشأ اثر بودن و عينيت داشتن به قدري واضح و روشن است كه احتياج به استدلال ندارد و شهيد صدر در بحث شناخت خود، حتي بين جنبه عيني و ذهني انديشه هم تمايز قايل مي شود. وي معتقد است كه جنبه ذهني انديشه، خصوصيات واقعيت خارجي را ندارد و منشأ اثري نمي شود، مثل آتش ذهني كه نمي سوزاند. اما جنبه عيني انديشه كه منطبق با واقعيات خارجي است، داراي خاصيت و منشأ اثر است.(5)

1. ولايت فقيه زيربناي حكومت اسلامي، جمعي از نويسندگان، ص 112.

2. ر.ك به: مرتضي مطهري، اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، صص 230 ـ 211 و فلسفه تاريخ، ج 1، صص 25، 42، 142 ـ 138.

3. مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 159.

4. همان، ص 161.

5 . محمدباقر صدر، تئوري شناخت در فلسفه، ترجمه حسين حسيني، صص 146 ـ 145.

[62]


| شناسه مطلب: 78987