د. مبانی فکری انقلاب اسلامی

د. مبانی فکری انقلاب اسلامی همان گونه که گفتیم، نظم سیاسی بدون داشتن پشتوانه نظری دوام ندارد(3) و هر انقلابی به دلیل آنکه در پی تخریب نظام سیاسی مستقر و ایجاد یک نظام سیاسی دیگر است، ناچار برای نظام مطلوب آینده خود باید یک پشتوانه فکری و نظری داشته باشد،

د. مباني فكري انقلاب اسلامي

همان گونه كه گفتيم، نظم سياسي بدون داشتن پشتوانه نظري دوام ندارد(3) و هر انقلابي به دليل آنكه در پي تخريب نظام سياسي مستقر و ايجاد يك نظام سياسي ديگر است، ناچار براي نظام مطلوب آينده خود بايد يك پشتوانه فكري و نظري داشته باشد، وگرنه مهندسي اجتماعي بعد از انقلاب، موفق نخواهد بود و نظام از هم خواهد پاشيد. به عبارتي، هيچ انقلابي صورت نمي گيرد، مگر اينكه مقدمات تغيير فكر فراهم شده باشد.

داوري اردكاني با اشاره به همين نكته، پيدايش علم كلام جديد توسط شهيد مطهري را يكي از نشانه ها و مقدمات انقلاب اسلامي ايران مي داند(4) حمله و هتاكي رژيم شاه به اسلام و دستاويز قراردادن ايرانيت، مليت و ناسيوناليسم از سوي رژيم، از جمله محركهاي شهيد مطهري در دفاع از اسلام بود و همين دفاع، مستلزم طرح جديدي از عقايد اسلامي بود كه مبناي فكري انقلاب اسلامي قرار گرفت.

1. مصباح، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، ص 348.

2. محمدي، پيشين، ص 45.

3.فرهنگ رجايي، پيشين، ص 72.

4. داوري اردكاني، دفاع از فلسفه، ص 114.

[92]

البته برخي منكر چنين مباني فكري و نظري براي انقلاب اسلامي هستند و در اين زمينه صرفاً به رساله ولايت فقيه يا حكومت اسلامي امام اشاره مي كنند كه تنها يك بحث فقهي و شامل كليات حكومت بود و وارد جزئيات نشده بود.(1) به نظر اينها، نيروها و ساير جريانهاي فكري ايران نيز هيچ كدام درباره مباني فكري و فلسفي انقلاب و طرح حكومت آينده، كاري نكرده بودند.

اگر اين نظر درست باشد، ناگزير بايد به اين گريزگاه پناه ببريم كه نظام جمهوري اسلامي، صرفاً نتيجه يك روند سعي و خطا بوده و انقلابيون، پس از پيروزي انقلاب، براي عمل سياسي گذشته خود كم كم مبادي فكري و نظري تدوين كرده اند كه در اين صورت اينها ديگر مبادي فكري و نظري نخواهند بود، بلكه صرفاً ايدئولوژي هايي است كه عمل اجتماعي يك ملت را توجيه مي كند و سرانجام روزي مشت طراحان آن بازمي شود و همه چيز را از هم مي پاشد.

ما در اين پژوهش قصد داريم صحت و سقم اين ادعا را بسنجيم و بر همين اساس، انديشه انقلاب اسلامي را طرح كرده ايم تا با توجه به اصول تفكرات و نظرات جريانهاي فكري عمده ايران در سالهاي 57 ـ 1332، ببينيم اولا چنين مبادي فكري و نظري براي انقلاب اسلامي هست يا نه؟ و ثانياً كدام جريان فكري روي اين مبادي و مقدمات كار كرده است؟ ما واقعيت ( fact ) مسلمي به نام انقلاب اسلامي را در پيش رو داريم و ناچار بايد تكليف خودمان را نسبت به آن روشن كنيم و ببينيم آيا انقلابي به عظمت انقلاب اسلامي و با نظامي كاملا بي سابقه و نوين كه تداوم هم دارد، مي تواند بدون مباني فكري و نظري از پيش انديشيده شده باشد؟!

فرضيه ما اين است كه انقلاب اسلامي چنين مباني فكري دارد و مبتني بر تأمل نظري و فلسفي در حوزه انديشه و تفكر است و نفس همين تأمل نظري و فراگرد عقلي، تحولي بي سابقه در تاريخ انديشه سياسي شيعه است كه مكتب فكري نويني را بهوجود آورد و مبناي انقلاب اسلامي شد.

به نظر ما وجه تمايز اصلي انقلاب اسلامي از ساير جنبشهاي سياسي معاصر ايران،

1. بازرگان، پيشين،صص 86 ـ 85 .

[93]

در همين نكته نهفته است و برهمين اساس، ما انديشه انقلاب اسلامي را به تحولات فكري پيوند زده ايم كه يكي از اين تحولات اساسي، روي آوردن به مطلق انديشه و تفكر و تهيه مقدمات فكري انقلاب است. اگر متفكران ايراني عصر مشروطه نيز با چنين تأمل نظري و فكري به استقبال انقلاب مشروطه مي رفتند، انقلاب مشروطه به آن بن بست نظري و عملي كشانده نمي شد و احتمالا در نخستين سالهاي قرن بيستم و همزمان با انقلابهاي بورژوا دمكراتيك اروپا، در ايران نيز انقلاب اسلامي به وقوع مي پيوست.

انقلاب مشروطه، گرچه پل ارتباطي ما با عصر جديد بود،(1) ولي مبتني بر تفكر و انديشه قبلي و مستقل خودي نبود و به همين دليل هم دير نپاييد. روشنفكران عصر مشروطه براساس يك نظريه و منطق دروني انديشه و به طور طبيعي به اين نتيجه نرسيده بودند كه بايد انقلاب كنند; بلكه تفكر حاكم بر انقلاب مشروطه، تفكري قرضي و وارداتي بود و روشنفكران ما با عمل گرايي و تقليد از اعمال و شعارهاي انقلابي، چند صباحي به تهييج و تحريك احساسات توده ها پرداختند و چون اين احساسات مبتني بر انديشه و تفكر و بينش نبود، زود فروكش كرد و مردم خيلي راحت پذيراي استبداد صغير شدند.

گذشته از اين، عمل توده ها و بسيج انقلابي آنها به طور عمده به تبعيت از علما و مجتهدان و مراجع تقليد بود و مردم حتي به تبعيت از علما و به عنوان يك وظيفه و تكليف شرعي وارد صحنه شدند و برداشت و بينشي عميق نسبت به مشروطه نداشتند. آنها براساس مفهوم عدالتخواهي اسلامي، صرفاً به دنبال تأسيس عدالتخانه بودند.

بدين لحاظ، برخي معتقدند كه تحولات سياسي ـ اجتماعي دوره مشروطه، نه بر شالوده استوار انديشه سياسي، بلكه با تكيه بر نوعي روشنگري روزنامه نگارانه انجام شد(2) و هيچ انديشمند سياسي در اين دوره بهوجود نيامد; زيرا آنهايي كه خيلي پر و پا قرص پاي عَلَم مشروطه سينه مي زدند، با اعراض كامل از انديشه قديم و سنتي، از ايدئولوژي هايي حتي در حد نازل روزنامه نگاري كه به تبع تقليد از غرب، يگانه افق آنها بود، تقليد كردند و اين درحالي بود كه اين ايدئولوژيها، فرآورده فرعي تاريخ و تمدن جديد غربي بودند و نه انديشه و تفكر فلسفي.(3)

1.جواد طباطبايي، درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران، ص 34.

2.همان، ص 143.

3. همان، صص 112 ـ 111 و 34 ـ 33.

[94]


| شناسه مطلب: 78995