ج. غربزدگی و باستانگرایی
ج. غربزدگی و باستانگرایی جریان روشنفکری ایران که تحت تأثیر غرب و بدون پشتوانه فکری و نظری در گسست با نیازهای جامعه بود و بوی اسلام ستیزی هم می داد، به سمت غرب گرایش یافت، زیرا پناهگاه امن را در دامن غرب جستجو می کرد و هدفش را مدرنیزه کردن ایران و به عبارت
ج. غربزدگي و باستانگرايي
جريان روشنفكري ايران كه تحت تأثير غرب و بدون پشتوانه فكري و نظري در گسست با نيازهاي جامعه بود و بوي اسلام ستيزي هم مي داد، به سمت غرب گرايش يافت، زيرا پناهگاه امن را در دامن غرب جستجو مي كرد و هدفش را مدرنيزه كردن ايران و به عبارت بهتر غربي كردن ايران مي دانست. جريان روشنفكري ايران، علاوه بر اينكه پيامدهاي مثبت روشنفكري اروپا (آزادي خواهي، تفكر و روشنگري، استعمارستيزي) را نداشت، شعار حاكميت ملي را نيز صرفاً در قوميت و تفاخر به گذشته خلاصه مي كرد. بدين لحاظ، جريان روشنفكري بنا به طبيعت و منشأ خود، از ابتدا جداي از مردم بود و همچنان باقي ماند. برخي دليل اين بيگانگي با مردم را در بي اعتنايي به ديانت مي دانند.(3)
پيشگامان تجدّد در ايران، به دنبال برخي هدفها و غرضهاي سياسي، خواهان آزادي و دمكراسي، پارلمانتاريسم و قانون بودند. غالب آنها، اديب، خطيب و روزنامه نگار بوده، كمتر اهل تفكر به معناي فلسفي كلمه بودند. بدين لحاظ، سطحي نگري و ظاهربيني، توصيف كننده فعاليتهاي آنهاست. پيدايش اين جريان در ايران برخلاف غرب، هرگز ريشه فلسفي نداشت و بيشتر علت سياسي و حتي استعماري موجب نشو و نماي آن شد و مبلغين آن اغلب پيش قراولان استعمار بوده اند.(4) با وجود طيفها و گرايش هاي مختلفي
1. ولايتي، پيشين، صص 164 ـ 162.
2. آدميت، انديشه هاي ميرزا آقاخان كرماني، ص 193 به نقل از: آقاخان كرماني، سه مكتوب.
3. رضا داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما (وضع كنوني تفكر در ايران)، ص 16.
4. محمدعلي سادات، مكتبها و اصطلاحات سياسي، ص 20.
[111]كه در ميان آنها وجود داشت، همه آنها دستمايه اي از منابع فرهنگي و تاريخي غرب داشتند و در مقابل پيشرفت اعجازانگيز علمي و صنعتي غرب متحيّر بودند و مي خواستند رمز آن را بدانند.
ميرزا ملكم خان كه اغلبِ دست اندركاران تجدّدخواهي و اصلاح طلبي، در ارتباط مستقيم يا غيرمستقيم فكري با وي بودند،(1) رمز پيشرفت اروپاييان و داروي درد ما را در لفظ قانون دانست و در بيان فوايد و محاسن آن، روزنامه قانون را منتشر ساخت. اما كسي نپرسيد كه اين قانون از كجا مي آيد و چگونه حلاّل تمام مشكلات است؟! به لحاظ همان سطحي نگري و ظاهربيني، شايد تصور بر اين بود كه قانون هم يك كالاي وارداتي است كه خيلي راحت مي توان آن را از اروپا اقتباس كرد،(2) غافل از اينكه قانون بايد در مردم ساري و جاري باشد و اين نه با بخشش سياستمداران حاصل مي شود نه با تجربه و آزمون خطا. چندي بعد، سيدحسن تقي زاده آب پاكي روي دست همه مي ريزد و راه پيشرفت ايران را به اين صورت بيان مي كند:
... نخست قبول و ترويج تمدن اروپا بلاشرط و قيد و تسليم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربيت و علوم و صنايع و زندگاني و كل اوضاع فرنگستان بدون هيچ استثنا (جز از زبان) و كنار گذاشتن هر نوع خودپسندي و ايرادات بي معني كه از معني غلط وطن پرستي ناشي مي شود و آن را وطن پرستي كاذب توان خواند... اينست عقيده نگارنده اين سطور در خط خدمت به ايران و همچنين براي آنان كه بهواسطه تجارب علمي و سياسي زياد با نويسنده هم عقيده اند: ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگي مآب شود و بس...(3)
بدين ترتيب، پيشروان تجدّد و فرنگي مآبي كه اغلب رجال دولت و حكومت هم بودند، تسليم بي قيد و شرط به اروپا را توصيه مي كردند و مي پنداشتند كه با نفي گذشته، راه آينده هموار مي شود، درحالي كه به دليل ظاهربيني و سطحي نگري بيش از حد، چشمشان به روي گذشته و آينده خود بسته بود. همه آرايي كه در باب زبان، مليت، قوميت، فلسفه و تصوف و ديانت اظهار مي شود، تعليم متجددان قبل از مشروطه است.
1. ولايتي، پيشين، صص 78 ـ 77.
2. داوري، شمه اي از تاريخ غربزدگي ما، ص 47.
3. مجله كاوه، دوره جديد، ش 1، به نقل از: همان، ص 47.
[112]اين متجددان، بخصوص شريعت را متصف به صفات تمدن جديد مي خواستند و روح ديني را وسيله تجددخواهي كرده بودند.(1)
به دليل اينكه اين جريان فكري، مشكل اصلي ايران را عقب ماندگي مي دانستند، براي جبران آن و رسيدن به پيشرفتهاي تكنولوژيك همانند غرب، به نوسازي و نوگرايي و علم جديد متوسل شده بودند و بدين ترتيب، نوعي ظاهر موجّه و مردم پسند هم به تلاش هاي خود مي دادند. البته برخي معتقدند كه اين رويكرد به غرب و اقتباس علم و عقل از آن، نه تابع اراده و ميل يا تفنّن متجددان، بلكه امري قهري و خارج از اراده بود و قهر تمدن غربي، ما و ديگران را به مسير تبعيت از آداب و مناسبات غربي انداخت.(2)متجدّدان ما از گذشته خود بريده و آن را دوره جهل و بي خبري مي دانستند و آينده را نيز در ظاهر تاريخ غرب مي ديدند و به همين دليل به جاي تفكر و انديشه، مجبور به تقليد شدند. احتمالا همين غيراختياري بودن، موجب شده كه مخالفت و بي اعتنايي به مظاهر تجدد، نتواند جلوي ورود آن را بگيرد.
امّا چيزي كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه نه تقليد و اقتباس ما از غرب و نه مخالفت با آن، هيچ كدام ناشي از آگاهي از ذات و ماهيت علم و تمدن غرب نبود(3) و به همين دليل پس از صد سال تجربه به آنچه گمان مي كرديم مي رسيم، نرسيده ايم. متجددان دوره قاجار، فقط چشم ظاهر ما را به روي ظاهر تمدن غرب و عقل معاش آن بازكردند و از آن به بعد، چشم بصيرت كه مُدرك معاني كلي است، تيره شد. بدين لحاظ، داوري معتقد است كه بي اعتنايي امروزي ما به علم و دانش، بي اعتمادي و بي اعتقادي، بي نشان شدن مهر و معرفت و نزاع و قيل و قالهاي بيهوده و بر سر هيچ و پوچ، به اين سابقه تاريخي و وضع ما در مقابل غرب باز مي گردد.(4)