الف. ناسیونالیسم ایرانی
الف. ناسیونالیسم ایرانی در ایران، ناسیونالیسم هم به عنوان یک ایدئولوژی و هم به عنوان یک نهضت، وجود داشته است. با این وجود، ناسیونالیسم ایرانی، بیشتر آزادی طلب و ضدخارجی بوده و تأکید بر دمکراسی، نظام پارلمانی و حکومت قانون، انتقاد از وضع و جریان امور و مقا
الف. ناسيوناليسم ايراني
در ايران، ناسيوناليسم هم به عنوان يك ايدئولوژي و هم به عنوان يك نهضت، وجود داشته است. با اين وجود، ناسيوناليسم ايراني، بيشتر آزادي طلب و ضدخارجي بوده و تأكيد بر دمكراسي، نظام پارلماني و حكومت قانون، انتقاد از وضع و جريان امور و مقايسه حسرتبار پيشرفتهاي جديد در مقايسه با عقب ماندگي ايران از اصول تفكرات آن بوده است.(1)
ناسيوناليسم ايراني، ابتدا به صورت تجددخواهي وسكولاريسم تجلي يافت. بر همين اساس، ملك الشعراي بهار مردم ايران را در دوران مشروطه، به دو گروه عمده تقسيم مي كند;(2) گروه متجدد كه بسيار اندك و اغلب با سواد، روشنفكر، انقلابي و مشروطه خواه بودند و اكثريت ملت ايران كه به تعبير وي ارتجاعي بودند و در نهايت، با تسلط اقليت بر اكثريت، تجدّد بر ارتجاع فايق آمد.
مرام اصلي متجدّدين انفكاك كامل قوه سياسي از قوه روحاني و نيز انتقاد از دولت و رجال دولت بود.(3) بدين لحاظ، جنبه تفاخر قومي و ملّي نسبتاً كمي داشت، ولي در عصر رضاخان كه سياستهاي نوگرايي و شبه تجددگرايي مبتني بر ناسيوناليسم فرهنگي
1. حميد عنايت، پيشين، ص 213.
2. ملك الشعراي بهار، پيشين، ج 2، صص 10 ـ 9.
3. همان، صص 3 ـ 12.
[119]آغاز شد و به تجليل از تمدن پيش از اسلام ايران و ناديده گرفتن ارزشها و مظاهر اسلامي انجاميد،(1) كم كم صورت منحط ناسيوناليسم ايراني رخ نمود.
از شهريورماه 1320 تا اواخر دهه1330، صورت ضدخارجي و آزادي طلب ناسيوناليسم ظاهر شد و از اوايل دهه 1340 و مستحكم شدن پايه هاي نظامي و سياسي محمدرضا شاه به پشتيباني امريكا، مجدداً موج جديد بازگشت به ايران پيش از اسلام شروع شد كه اين موج جديد را در فصول بعدي مطرح خواهيم كرد و در اين مبحث صرفاً به جبهه ملي و برخي وجوه ناسيوناليسم فرهنگي رضاخان مي پردازيم.
همان گونه كه گفتيم، ناسيوناليسم، زاييده تاريخ جديد غربي و ملازم با حاكميت ملت بود(2) و آثار آن به كشورهاي خارج از اروپا هم سرايت كرد. اما اين ايدئولوژي، با اينكه در غرب، آزاديخواه، منشأ آثار و مظهر نشاط بود و در انقلاب هاي بورژوا ـ دمكراتيك خود را نشان داد، وقتي كه در خارج اروپا مورد تقليد قرار گرفت، تعادل اجزا و عناصر آن به هم خورد و بيشتر به عصبيت نسبت به خاك، خون و زبان محدود شد.
در ايران نيز پس از شكست مشروطه و بن بست اصلاح طلبان، در آستانه ظهور رضاخان كم كم جنبه هاي قومي، فرهنگي و ادبي ناسيوناليسم نضج گرفت و برخي از روشنفكران به پالايش ادب و فرهنگ ايراني از عناصر اسلامي پرداختند و به ايران پيش از اسلام بازگشتند. برخي از پان ايرانيست هاي پرشور به فارسي سره يعني طرد لغات بيگانه (اغلب عربي)، از زبان ملي متوسل شدند.(3) اين عمل، علاوه بر اينكه بر حافظان ميراث اسلامي گران مي نمود، بعضي از طرفداران زبان و ادبيات قديم هم به شدت از آن اظهار نگراني مي كردند. اين صورت جديد ناسيوناليسم كه صرفاً به مفاخر آباء و اجدادي و تقديس خاك و خون مي پرداخت، در واقع صورت و قالب بي جان ناسيوناليسم فرهنگي اروپا بود;(4) نه طالب قدرت بود و نه در فكر رهايي از استعمار، بلكه صرف نازيدن به
1. همان، ص 215.
2. داوري، ناسيوناليسم وانقلاب، ص 45.
3. ناسيوناليسم فرهنگي رضاخان متأثر از فكر اين روشنفكران و در تداوم همين جريان مستقل (نه دولتي) روشنفكري است.
4. براي اطلاعات بيشتر در مورد ناسيوناليسم فرهنگي، ر.ك به: داوري، ناسيوناليسم و انقلاب، صص 216 ـ 201.
[120]مفاخر قومي و غرق شدن در خيالها و اوهام عظمت و قدرت و احياناً در سوداي تجديد عظمت ديرين بود و در نهايت به حكومت پهلوي منجر شد. با اينكه در اواخر قرن سيزدهم شمسي، قشري از روشنفكران اصلاح طلب و ملي گرا در درون بروكراسي قاجار پيدا شده بودند و از دولت انتقاد مي كردند، به دليل انحراف انقلاب مشروطه و نيز استقرار ديكتاتوري رضاخان، اين روحيه نقّادي تضعيف شده و كم كم در فرهنگ سياسي اصلاح طلبي، انحطاطي بهوجود آمد(1) و جاي آن را مايه هاي قومي و فرهنگي گرفت.
استبداد و تفاخر قومي رضاخان، سرآغاز ظهور نسلي از ناسيوناليستها بود كه توانايي و اقتدار غرب را ناشي از تفوق و برتري نهادهاي سياسي آن مي ديدند(2) و به منظور ايجاد دولتي متمركز و مستحكم، سعي در ايجاد مباني فرهنگي جديد به شكل غربي، براي دولت داشتند. بر همين اساس، ايدئولوژي حكومت رضاخان بر دو پايه ملي گرايي و تجددخواهي استوار شد(3) و پايه تجدّدخواهي آن، در سياستهاي نوگرايانه و شبه تجدد رضاخان متجلي شد كه به منظور استقرار ساختارهاي حقوقي، سياسي، آموزشي و اداري مشابه اروپا وضع شده بود. رضاخان كه از لفظ ملّي صرفاً وطن دوستي و وطن پرستي (نه حاكميت ملي) را افاده مي كرد و فهم مبادي و مباني حاكميت ملي را نداشت، در ايران به عنوان مردي وطن دوست، مخالف فناتيزم و تعصبات مذهبي و نيز دشمن خرافات معرفي شد.(4)
بر همين اساس، در اين صورت ناسيوناليسم گرچه ظاهراً اثبات روح وطن دوستي مي شود، در حقيقت، غلبه با بُعد سلبي آن يعني نفي و ردّ اعتقادات مردم و جايگزيني آنها با چيزهاي ديگر است و رضاخان به دليل مخالفت با روحانيون و برانداختن رسوم و عادات قديم و تشكيل حكومت مقتدر و متمركز، مورد حمايت شوروي و انگليس بود(5) و خودش هم از جريانهاي ضد روحانيت كه در نشريه ها و روزنامه هاي خود عليه روحانيت و دين قلم فرسايي مي كردند، حمايت مي كرد.
,idabamjan henasfa .
tic.po.112 .p ,
.
dibi .702 .p .
3. ر.ك به: محمدحسن رجبي، زندگينامه سياسي امام خميني از آغاز تا هجرت به پاريس، صص 108 ـ 35.
4. ملك الشعراي بهار، پيشين، ج 2، ص 72.
5. همان، ص 86 .
[121]به عبارت ديگر، هم انگليس و شوروي و هم رضاخان، در تضعيف دين و روحانيت، داراي منافع مشترك بودند و روحانيت هم در مقابل اين سه جبهه ايستاده بود. با اين وجود، يكي از اقدامهاي اساسي رضاخان، تظاهر مذهبي و ارتباط نزديكش با روحانيت بود و به لحاظ موقعيت و جايگاه روحانيت در ايران، رضاخان از اولين اعلاميه بعد از كودتا تا چند سال پس از سلطنت، در همه آنها خود را مقيد به اجراي احكام شرع و اطاعت از فرمانها و دستورهاي مراجع نشان مي داد(1) و حتي دستور بستن مشروب فروشي ها و قمارخانه ها را صادر كرد و خودش با وضع خاصي در مراسم عزاداري شركت مي جست.
اين صورت ناسيوناليسم، همان گونه كه گفتيم، صورت قلب شده و ناقص ناسيوناليسم اروپا بود. خصيصه عمده ناسيوناليسم اروپا، ميل به حاكميت ملي و علاقه به رسوم و تشريفات دمكراسي بود،(2) ولي وقتي كه ما آن را اخذ كرديم، به علت تقليد و اقتباس سطحي و عدم توجه به مبادي آن، به بيراهه افتاديم و نتوانستيم به مفهوم اروپايي وحدت ملي برسيم; چون ناسيوناليسم وارداتي از مضمون خالي شده بود و مدعيان ناسيوناليسم، آن را به صرف تعصبات قومي تقليل داده بودند. ملي گرايي و ناسيوناليسم افراطي رضاخان (اگر از جنبه ضد روحانيت و وابستگي آن به بيگانه بگذريم)، حداكثر وسيله اي براي تثبيت سلطنت خودش بود و مي خواست خود را مظهر وحدت ملي و حافظ كشور پهناور ايران معرفي كند.(3)