ب. تجدّدطلبی دینی

ب. تجدّدطلبی دینی معماران جریانها و اندیشه های التقاطی، به طور عمده در اثر تحصیل در غرب و آشنایی با افکار و اندیشه های جدید، نوگرا شده و در صدد بودند بین یافته ها و آموخته های جدید خود و اعتقادات سنتی، وحدت و هماهنگی ایجاد کنند. بدین منظور، آنها اسلام را

ب. تجدّدطلبي ديني

معماران جريانها و انديشه هاي التقاطي، به طور عمده در اثر تحصيل در غرب و آشنايي با افكار و انديشه هاي جديد، نوگرا شده و در صدد بودند بين يافته ها و آموخته هاي جديد خود و اعتقادات سنتي، وحدت و هماهنگي ايجاد كنند. بدين منظور، آنها اسلام را بر اساس مقتضيات و مستلزمات عصر جديد طرح و تفسير مي كردند.

يكي از راههايي كه براي همسوكردن يافته هاي جديد و معارف ديني به كار رفت، اين بود كه سعي كردند معارف ديني را از راه علوم تجربي اثبات كنند. اين امر، در واقع خلط كردن دو حوزه علم و دين بود و كمترين خطر آن، قلمداد كردن دين به عنوان جزئي از معارف علمي بود.(1) در اين صورت، بسياري از معارف ديني كه با محك تجربي قابل اثبات نبودند، خود به خود زمينه براي انكار آنها در اذهان فراهم مي شد و تجددگرايان مذهبي براي اثبات حقانيت اسلام و پاك كردن دامن اسلام از اتهامات، مجبور مي شدند موارد غيرعلمي را از اسلام جدا كرده، به نوعي دين پيرايي بپردازند.

دين گرايان تحصيل كرده عصر جديد، جهت هماهنگي با دين و دانش نوين و زندگي جديد، دست به تلاش و تحرك وسيعي زدند و تعبير و تفسير جديدي از اسلام ارائه دادند كه مفهوم آن، ايدئولوژيك كردن دين اسلام بود. اين حركتها كه نوعي اسلام سياسي و مترقي (مدرنيسم اسلامي) را تبليغ مي كرد،(2) خواهان اتخاذ مواضع معقولانه تري در مقابل غرب بود; به گونه اي كه نه غربزدگي و احساس حقارت همراه با تسليم و تقليد باشد و نه انكار و تحقير تمدن و علم جديد. ويژگيهاي اين حركتها عبارت بود از:(3)

1. رهبري آنها به دست نيروهاي مذهبي غيرروحاني بود.

1. جعفريان، پيشين، صص 70 ـ 69 .

,"lopcoks no stnemmoc" ,damha labqe .

,yteicos dna yroeht.692 ,p

3. ر.ك به: رزاقي سياهرودي، پيشين، صص 84 ـ 79.

[171]

2. پذيرش علوم و تمدن جديد با حالت تدافعي، سازشكارانه و يا التقاطي بود.

3. برتري انديشه علمي در مقابل نظام معارف ديني موجود، پذيرفته شده و مسلّم بود. صحت دستاوردهاي علمي جديد، چنان پذيرفته شده بود كه همخواني آنها با داده هاي ديني، دليل بر اعتبار دين به حساب مي آمد.

4. اعتقاد به اينكه اسلام راستين، عدالت خواه، ضداستبدادي و مشوق علم و نوآوري است.

5. اعتقاد به اينكه روحانيت معاصر، همگام با زمان نيست.

6. انتقاد به نگرش انسان مدارانه و انحرافات اخلاقي غرب.

7. شعار بازگشت به خويشتن خويش و بازگشت به قرآن.

همان گونه كه ملاحظه مي كنيم، وجه غالب اين ويژگيها، متوجه انتقاد از دين اسلام و روحانيت سنتي است و اين روند انتقادي چنان گسترش مي يابد و سكه رايج روزگار
مي شود كه برخي جريانهاي فكري عمده ايران را در دهه هاي 20 و 30 مبين اصلاح طلبي در فكر ديني و دوره مذكور را دوره نضج روشنفكري ديني در ايران مي دانند(1) و معتقدند كه اين اصلاح طلبي، دوسويه است; بدين معني كه هم روحانيت سنتي متحول مي شود و به اسلام از منظر سياست مي نگرد و هم، روشنفكران نوگرا، به دين رجوع مي كنند و افكار و برداشتهاي خود را از دين بيان مي كنند.

برخي، اين افكار و انديشه ها را به طور مستقيم متأثر از مدرنيسم و ورود مؤسسات تمدني جديد و ايدئولوژيهاي غربي مي دانند و معتقدند كه روشنفكران ايران تحت شرايط سياسي ـ اجتماعي، رواني و اخلاقي خاصي، در واكنش به ورود فرهنگها و معرفتهاي جديد و دگرگوني ساختار اجتماعي دست به تجديد ساختار شيعه زدند(2) تا ضمن پاسخگويي به مسايل جديد، تشيع را با عصر جديد منطبق سازند. آنها با انتقاد از وضع موجود، تخطئه رويه علماي گذشته، انتقاد تاريخي و كندوكاو در عناصر دمكراتيك و سوسياليسم، مبشّر عصر جديدي در تاريخ شيعه بودند كه برخي، آن را حتي تحول ايدئولوژي اسلام به يك آيين سياسي(3) و در واقع ايدئولوژيك شدن دين اسلام قلمداد كرده اند.

1. تقوي، پيشين، صص 15 ـ 14.

2. رزاقي سياهرودي، پيشين، صص 95 ـ 94.

3. ناصر ايراني، پيشين، ص 131، نقد و تلخيص كتاب:

- mehran kamrava, revolution in iran: the roots of turmoil.

[172]

اين جريان روشنفكري، مي كوشيد كه به اسلام جنبه سياسي و انقلابي بدهد و تعارض بين مخالفين مذهبي و غيرمذهبي رژيم را كاهش دهد تا ائتلافي بين روحانيون و روشنفكران ايجاد كند. اين جريان، حتي در ادبيات سياسي و داستاني و شعري ايران نيز روندي با مايه هاي اصلاح طلبانه، سوسياليست، دمكراتيك و حتي ضدروحاني ايجاد كرد(1) ونوعي مدرنيسم اسلامي را دامن زد كه از نظر سياسي پويا و تهاجمي بود و اصول مردمي داشت و ايده اسلام مترقي را با مقاومت در برابر استبداد و غربزدگي پيوند مي داد.

زبان و ابزاري كه براي اين منظور به كار مي رفت، عبارت از سمبوليسم بود.(2) اگر استفاده از علم تجربي در اثبات حقايق دين، موجب زدودن و حذف بخشي از معارف ديني مي شد كه توجيه علمي نداشتند، در سمبوليسم، معارف و مفاهيم و واژه هاي ديني، تعبيري مادي و اين جهاني مي شود و تجددطلب سعي مي كند با استفاده از سمبل سازي، آيات قرآني، احكام فقهي و مفاهيم ديني را به نحو دلخواه خود تعبير و تفسير كند و از محتواي اصلي خالي سازد. اين امر، در واقع روندي است كه عصر جديد به طور كلي دارد و سعي مي كند همه معنويات و مذهب را به صورت سمبليك توجيه كند.

تجدّدخواهان ايران هم تحت تأثير اين روند ناشي از مدرنيته، به روشنفكري و احياگري ديني روي آورده اند و همان طور كه خواهيم ديد، تغيير نگرش آنها نسبت به مذهب، در مسايل سياسي و اجتماعي نيز بازتاب مي يابد و به نوع خاصي از نظام سياسي و حكومت قايل مي شوند.

تلاش هايي كه براي بازسازي دين و تجديد ساختار شيعه در اين دوره (57 ـ 1332) صورت گرفته، به طور كلي در قالب دو پارادايم اصلاحگري و احياي فكر ديني و انقلابيگري و تشيع راديكال تداوم يافته است(3) كه ما اين دو را در قالب دو جريان التقاطي اصلاح طلب و راديكال بحث خواهيم كرد، ولي به لحاظ برخي جنبه هاي عمومي و مشترك آنها، در اينجا اشاره مختصري به بحث التقاط و بازسازي ديني كرديم. از سوي ديگر، از آنجا كه بحث ما به طور عمده مربوط به انديشه انقلاب اسلامي و سهم هر يك از جريانهاي فكري در ساختن مباني فكري انقلاب اسلامي است، نيازي به بحث مفصل

,damha labqe .

tic .po.792-692 .pp ,

2. در زمينه كاربرد سمبوليسم در تحريف حقايق دين ر.ك به: جعفريان، پيشين، صص 107 ـ 97.

3. رزاقي سياهرودي، پيشين، ص 95.

[173]

در اين مورد نيست و مي توان به منابع و تحقيقات موجود در اين زمينه مراجعه كرد.(1)




| شناسه مطلب: 79025