ب. وضع دین و انحطاط مسلمین
ب. وضع دین و انحطاط مسلمین یکی دیگر از مسایلی که در آستانه دهه 1340 در جامعه ایران جلب توجه می کرد، وضع دین و روحانیت و هاله ای از ابهام و کهنگی بود که بر چهره اسلام سایه انداخته بود. با وجود اینکه از اوایل دهه 1330 شاهد موج احیای اسلام و تسلط الگوهای فکر
ب. وضع دين و انحطاط مسلمين
يكي ديگر از مسايلي كه در آستانه دهه 1340 در جامعه ايران جلب توجه مي كرد، وضع دين و روحانيت و هاله اي از ابهام و كهنگي بود كه بر چهره اسلام سايه انداخته بود. با وجود اينكه از اوايل دهه 1330 شاهد موج احياي اسلام و تسلط الگوهاي فكري
1. روزنامه اطلاعات، 27/2/1340، به نقل از همان، ص 124.
2. باري روبين، پيشين، ص 98.
3. محمدحسن رجبي، پيشين، ص 183.
4. باري روبين، پيشين، ص 183.
5. همان، ص 95.
[261]اسلامي هستيم، ولي يكي از شرايط اجتماعي اين دهه، مورد تهاجم و تهديد قرار گرفتن دين و روحانيت در جامعه بود.(1) گذشته از غربگرايان كه اسلام را مايه عقب ماندگي
مي دانستند و در اين دوره تقريباً از صحنه خارج شده بودند و نيز گروههاي چپ و ماركسيستها كه با ترويج جهان بيني ماترياليستي به اسلام حمله مي كردند، نسلي از روشنفكران اصلاح طلب و انقلابي در چارچوب الگوي تفكر اسلامي بهوجود آمدند كه اسلام را در شرايط جديد غير كارآمد تشخيص داده و معتقد به اصلاح دين و تعبير و تفسيرهاي جديد از آن بودند.(2)
شرايط به گونه اي بود كه ساليان دراز در اثر تبليغات زياد بيگانگان و استعمار غرب، اسلام در معرض اين اتهام قرار داشت كه ارتباطي به مسايل سياسي ـ اجتماعي ندارد و نسخه و دارويي براي حل معضلات اجتماعي روز نمي تواند بدهد. تحت اين تبليغات و تلقين هاي مستمر، هر كسي به گونه اي سعي داشت كه منكر طرح و برنامه اسلام براي اداره امور سياسي ـ اجتماعي مسلمين شود و حتي اين تبليغ در ميان بعضي از روحانيون و علماي مذهبي هم تأثير گذاشته بود.
اغلب حمله هايي كه به دين اسلام مي شد، با استناد به آسيب پذيري خود دين و روحانيت سنتي بود و نفوذ برخي از خرافات در دين، حاكميت تز جدايي دين از سياست و بركناري عملي برخي از مراجع تقليد از سياست، به چنين روندي دامن مي زد.(3) مردم مسلمان ايران روي باورهاي سنتي و قديمي خود، سالها زمزمه تفكيك و جدايي دين از سياست و تقبيح دخالت در امور سياسي را شنيده و تجربه كرده بودند و دخالت در هرگونه امر سياسي از سوي مراجع تقليد را به شدّت نكوهش مي كردند و هرگز به يك پيشواي مذهبي حق نمي دادند كه از مسايلي كه كوچكترين ارتباطي با سياست داشته باشد، سخن بگويد.(4)به تعبير حميد روحاني، در شرايط اوايل دهه 1340، دخالت در سياست براي يك مقام روحاني، عيب شمرده مي شد و حتي در اموري كه جنبه سياسي
1. ر.ك به: محمدعلي تقوي، پيشين، صص 296 ـ 289.
2. تفكر اين نسل از روشنفكران در مباحث قبلي تحت عنوان جريانهاي اصلاح طلب و راديكال اسلامي به اختصار مطرح شد.
3. محمدعلي تقوي، پيشين، ص 294.
4. سيدحميد روحاني، پيشين، ج 1، ص 179.
[262]نداشت، ولي دخالت در آنها از طرف مجامع روحاني بي سابقه و نامعهود بود، مردود و دور از شأن روحانيت تلقي مي شد.(1)
اين امر به گونه اي رايج و مسلم فرض شده بود كه مقامات رژيم پهلوي بعد از دستگيري امام خميني(قدس سره) در جريان قيام 15خرداد 1342، سعي كردند به خيال خود امام را نيز قانع كنند كه در سياست دخالت نكند و آن را به رژيم واگذارد.(2) در دوره مورد بحث، بسياري از جوانان مسلمان و حتي بزرگان آنها بر اين باور نادرست بودند كه دين اسلام تنها در احكام عبادي و دستورهاي اخلاقي خلاصه مي شود. اين تصورات القايي بيگانگان و عوامل داخلي آنها بدين منظور ترويج مي شد كه اسلام را در نظر جوانان و پژوهندگان علوم جديد، حقير و پست جلوه دهند.
در همين راستا، روحانيت نيز اغلب مرتجع، كهنه پرست و مفتخور(3) قلمداد مي شد و اين اتهامي بود كه در جامعه، قابل پذيرش بود و شاه از آن به عنوان حربه اي عليه روحانيت و نهضت اسلامي استفاده مي كرد. گروههاي چپ و روشنفكران راديكال مسلمان نيز به دلايل خاص خود معتقد بودند كه امكان ندارد روحانيت انقلابي شود و وضع موجود را تغيير دهد. ماركسيتها و چپي ها با استناد به اصول ماركسيسم و راديكالهاي مسلمان با استناد به اصول قرآني، معتقد بودند كه انقلاب از ناحيه طبقه محروم و به دلايل محروميت آنها، عليه طبقه مرفه و حاكم انجام مي گيرد و چون روحانيت در طول تاريخ، وابسته به طبقه حاكم و جناج بازار بوده، امكان ندارد كه عليه همان طبقه ها انقلاب كند.(4)
بدين لحاظ اسلام و روحانيت كاملاً در معرض اتهام بودند و كسي تصور نمي كرد كه امكان پياده كردن جامعه ايده آل اسلام در عصر اتم وجود داشته باشد و بتواند مسايل پيچيده امروز را پاسخ گويد.(5) با وجود برخي از اصول اسلامي همانند تقيه و انتظار فرج
1. همان، ص 147.
2. سخنراني.
3. توصيف شاه از روحانيت در ماجراي انقلاب سفيد هنگام سخنراني در قم، ر.ك به: سيدحميد روحاني، پيشين، ص 263. به نقل از: روزنامه هاي عصر تهران 4/11/1341.
4. تحليلها و انتقادهاي چريكهاي فدايي خلق، سازمان منافقين و حتي دكترعلي شريعتي از روحانيت در همين مقوله است.
5 . منوچهر محمدي، پيشين، ص 107.
[263]در تشيع، و اصل اطاعت از دولت مستقر در ميان اهل سنت، تصور نمي شد كه اسلام بتواند به عنوان مكتب فكري انقلاب و در جهت دگرگوني ارزشهاي حاكم مورد استفاده قرار گيرد.
بر همين اساس، متفكرين شيعه تلاش كردند كه ضمن رفع اتهام از اسلام و اثبات جامعيت آن، چهره واقعي اسلام را آن گونه كه هست، معرفي كنند. امام خميني(قدس سره)در سال 1343، در پاسخ مقامات حكومت كه سياست را عبارت از دروغ گفتن، خدعه، فريب، نيرنگ; خلاصه پدر سوختگي مي دانستند كه مربوط به خودشان است نه علما، صريحاً فرمودند كه اسلام اين نيست، والله اسلام تمامش سياست است، اسلام را بد معرفي كرده اند، سياست مُدن از اسلام سرچشمه مي گيرد.(1)
امام(قدس سره) در چنين شرايطي تنها راه را معرفي چهره واقعي اسلام مي دانست و بر تمام مسلمانان و بخصوص علما و طلاب حوزه ها تكليف نمود كه عليه سمپاشي هاي دشمنان اسلام به هر وسيله ممكن اقدام كنند تا بر همگان روشن شود كه اسلام براي اقامه حكومتي عدل گستر آمده و همه قوانين و نظامات لازم را نيز دارد.(2) در كتاب ولايت فقيه نيز كه در سالهاي بلافاصله پس از تبعيد امام، توسط ايشان تدريش شده، وظيفه رفع ابهام از اسلام چنين آمده است:
... ما موظفيم ابهامي را كه نسبت به اسلام بوجود آورده اند، برطرف سازيم. بايد خود و نسلهاي آينده را مأمور كنيم كه اين ابهام را كه بر اثر تبليغات سوء چند ساله نسبت به اسلام در اذهان بسياري پيدا شده، رفع كنند و جهان بيني و نظامات اجتماعي اسلام را معرفي نمايند. حكومت اسلامي را معرفي كنند تا مردم بدانند اسلام چيست و قوانين آن چگونه است. امروز همه حوزه هاي علميه موظفند اسلام و مكتب اسلام را ارائه بدهند. مخصوصاً به قشر دانشجو و دانشگاهيان تحصيلكرده. مطمئناً اگر اسلام و حكومت اسلامي آن گونه كه هست معرفي شود، دانشجويان از آن استقبال خواهند كرد.(3)
امام خميني(قدس سره) حتي يكي از توجيحاتي را كه براي طرح بحث ولايت فقيه آوردند، همين وضع نامناسب اجتماعي مسلمانان و ابهام نسبت به اسلام بود. به تعبير ايشان، امر
1. صحيفه نور، ج 1، ص 99.
2. امام خميني، شؤون و اختيارات ولي فقيه، ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب البيع صص 20 ـ 19.
3. امام خميني، ولايت فقيه و جهاداكبر، صص 155 ـ 154.
[264]چنان بر همگان مشتبه شده بود كه آن روز (اواخر دهه 1340) امام مجبور بود براي ولايت فقيه، استدلال و برهان بياورد، در حالي كه داشتن حكومت احتياجي به برهان و استدلال نداشت و امري ضروري و بديهي بود.(1) حضرت امام با اشاره به تحريف حقايق اسلام، بين اسلام و آنچه به عنوان اسلام عرضه مي شد،(2) فرق گذاشتند و بر علماي حوزه ها واجب نمودند كه در معرفي نظامات و قوانين اسلام جديت كنند و نگذارند حقيقت و ماهيت اسلام مخفي بماند.
امام با روشنگري هاي خود، در مدت كوتاهي چنان انقلاب فكري و تحول بينشي در مردم بهوجود آوردند كه در جريان لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي، به طور صريح دخالت در امور سياسي جامعه و سرنوشت كشور را با مسايل اسلام پيوند دادند و مردم را به صحنه آوردند.
بر همين اساس كه مي بينيم بحث مهمي به نام علل انحطاط مسلمين در ميان متفكرين شيعه گشوده مي شود كه سعي دارند علل اين وضع رقّت بار مسلمانان را با مطالعه و تحقيق پيدا كنند. استادمطهري به اظهار خودش، 20 سال در اين موضوع مطالعه و تحقيق كرده و معتقد است كه يافتن راه اصلاح اوضاع حاضر جهان اسلام (دهه 1340)، بستگي به پيدا كردن علل اين انحطاط دارد.(3) در همين راستا، وي طرح پژوهشي گسترده اي شامل 27 موضوع ارائه مي دهد كه بايد مورد بحث و تحقيق قرار گيرند. خود وي در طول حيات علميش به منظور رفع اتهام از اسلام، بسياري از مفاهيم، اصطلاحات، اعتقادات، اخلاقيات و اجتماعيات اسلام را مورد تجزيه و تحليل و نقّادي قرار داد تا ضمن معرفي اسلام ناب به جامعه، ثابت كند كه اسلام عامل انحطاط نيست و آنچه فعلاً به عنوان اسلام مطرح مي شود، با اسلام واقعي تفاوت دارد.(4)