الف. امام خمینی و نفی سلطنت و قانون اساسی مشروطه
الف. امام خمینی و نفی سلطنت و قانون اساسی مشروطه اندیشه ای که بخواهد به عنوان مبنای فکری انقلاب اسلامی قرار گیرد، لزوماً باید نظام موجود را به لحاظ فکری و نظری نفی کند و با ایراد خدشه در مبادی و اصول آن، زمینه را برای طرح نظام ایده آل خود فراهم سازد. در و
الف. امام خميني و نفي سلطنت و قانون اساسي مشروطه
انديشه اي كه بخواهد به عنوان مبناي فكري انقلاب اسلامي قرار گيرد، لزوماً بايد نظام موجود را به لحاظ فكري و نظري نفي كند و با ايراد خدشه در مبادي و اصول آن، زمينه را براي طرح نظام ايده آل خود فراهم سازد. در واقع، اوّلين ركن هر انديشه انقلابي، نكوهش و نفي وضع موجود است و جريان فكري اسلام فقاهتي ـ ولايتي اين كار را از اوايل دهه 1340 شروع كرد. در شرايطي كه لايحه انجمنهاي ايالتي ـ ولايتي تصويب مي شد، امام خميني(قدس سره) مخالفت و مبارزه خود را عليه رژيم آغاز كرد و وقتي كه از اندرز و نصيحت نتيجه نگرفت و فاجعه فيضيه بهوجود آمد، با حمله مستقيم و بيواسطه به رژيم، سنت تقيه را شكست.(2)
1. ر.ك به: مصباح يزدي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، صص 317 ـ310.
2. نامه امام در پاسخ علماي تهران، مورخه 23/1/1342، ر.ك به: صحيفه نور، ج 1، ص 74.
[277]با اينكه امام(قدس سره) در سخنرانيها و اعلاميه هاي خود، ابتدا روي قانون اساسي و مشروطه احتجاج مي كردند،(1) اين امر هم به منظور به حركت درآوردن و به مبارزه واداشتن همه مخالفان شاه بود و هم اينكه يك جدال احسن بود و امام(قدس سره)مي خواست با منطق خود رژيم با آن برخورد كند. بدين لحاظ در سخنراني تاريخي آذر ماه 1341 خود پس از لغو لايحه انجمنهاي ايالتي ـ ولايتي، اين موضوع را تأكيد كرده، فرمودند:
... ما از طريق الزمواهم بما الزموا عليه انفسهم با ايشان صحبت مي كنيم نه اينكه قانون اساسي در نظر ما تمام باشد، بلكه اگر علما از طريق قانون صحبت مي كنند براي اين است كه اصل دوم متمم قانون اساسي، قانون خلاف قرآن را از قانونيت انداخته است. و الاّ ما لنا والقانون، ماييم و قانون اسلام، علماي اسلامند و قرآن كريم، علماي اسلامند و احاديث نبوي، علماي اسلامند و احاديث ائمه اسلام. هرچه موافق دين و قوانين اسلام باشد با كمال تواضع گردن مي نهيم و هرچه مخالف دين و قرآن باشد، ولو قانون اساسي باشد، ولو الزامات بين المللي باشد، ما با آن مخالفيم.(2)
بر اين اساس بود كه امام(قدس سره) روي قانون اساسي و مشروطيت احتجاج و جدال احسن مي كرد و تا سالهاي پس از تبعيد به طور صريح اساس سلطنت مشروطه و قانون اساسي را زير سؤال نبرد و نيز تا فاجعه فيضيه از حمله مستقيم به شخص شاه پرهيز كرد(3) و پس از آن بود كه شاه را منشأ همه بدبختي ها، نابسامانيها و جنايتها دانست.(4) امام خميني پس از آزادي از زندان در فروردين ماه 1343 تا تبعيد در آبان همان سال، علاوه بر حمله به شاه، حاميان خارجي او بخصوص اسرائيل و امريكا و به طور كلي استعمار را مورد حمله قرار داد.(5)
1. نظريه انقلاب;
نفي سلطنت و قانون اساسي به منزله صدور جواز قيام عليه قدرت مستقر و در واقع، همان تئوري انقلاب است كه جريانهاي التقاطي راديكال معتقد بودند بايد از ماركسيسم به عاريت گرفت. از اين نظر، نفي وضع موجود مي توانست تحولي1. روحاني، پيشين، ج 1، ص 158.
2. سخنراني امام در تاريخ 11/9/1341، ر.ك به: صحيفه نور، ج 1، صص 46 ـ 45.
3. روحاني، پيشين، ص 158.
4. صحيفه نور، ج 1، ص 64 .
5 . ر.ك به: همان، صص 153 ـ 103.
[278]عظيم در سير تفكر شيعه محسوب شود و اين اتهام را كه تفكر سنتي شيعه يك نظريه انقلاب نداشت(1) رد كند.
همانند سازمان منافقين كه علم مبارزه را منحصر در ماركسيسم مي دانستند و اسلام را به دليل نداشتن چنين وسيله اي، با ماركسيسم تلفيق مي كردند، هنوز هم برخي از روشنفكران معتقدند كه روحانيون شيعه علي رغم شركت در جنبشهاي معاصر، هيچ گاه مشروعيت رأس سيستمهاي اجتماعي را زيرسؤال نبرده و به انقلاب نينديشيده اند،(2)بلكه به طور عمده در چارچوب نظام موجود و براي سهيم شدن در قدرت، مبارزه كرده اند. بر همين اساس عليرضا شيخ الاسلامي از يك نظريه وفاق و سازگاري با دولت در درون عقايد شيعه ياد مي كند كه به واسطه آن، علما اقتدار و مشروعيت دنيوي پادشاه را پذيرفتند و در مقابل، شاه نيز با اجابت تقاضاهاي آنها در اجراي قوانين اسلامي به علما شناسايي داد.(3)
در مورد انقلاب اسلامي نيز برخي همانند گاري سيك، معتقدند هدف ابتدايي مخالفان شاه، از ميان برداشتن سلطنت و استقرار جمهوري اسلامي نبود و حتي نزديكترين پيروان امام به قانون اساسي و مشروطيت و محدودكردن قدرت شاه مي انديشيدند و برخي قايل به كنارآمدن با بختيار هم بودند.(4) گرچه منظور گاري سيك از نزديكترين پيروان امام و آنهايي كه قايل به كنارآمدن با بختيار بودند، مي تواند اشاره به نهضت آزادي و مواضع آن داشته باشد، خود وي در ادامه مطلب با اكراه تمام واقعيّت را مي پذيرد و مي نويسد:
به قرار مسموع فقط خود خميني بود كه مصرّاً طالب دگرگوني انقلابي بود، يعني انحلال كامل رژيم سابق و خلق نظم جديدي منحصراً براساس اراده مردم بدان سان كه با حضور خود در خيابانها بيان داشته اند.(5)
امام با اينكه همواره به لحاظ حفظ فراگيري و شمول انقلاب اسلامي، بر اهداف
,tayane dimah .
tic.po.002.p ,
,imalselohkeihs azer ila .
tic.po .9-832 ,
.
,dibi.042 .p
,kcis yrrag .
nari htiw retnuocne cigart scirema :nwod llaf lla.581.p ,
ـ به نقل از: ناصر ايراني، پيشين، صص 13 ـ 12.
.dibi
ملموس كليه مخالفان رژيم انگشت مي گذاشت و تا اواخر دهه 1340، صريحاً سلطنت و قانون اساسي را نفي نكرد، ولي از همان اوايل دهه 1340 نيز به طور صريح نظر خود را نسبت به قانون اساسي و مشروطه بيان كرده بود و در سالهاي بعد نيز در مناسبتهاي مختلف اين هدف را اظهار مي كرد. امام(قدس سره) به عنوان مقدمه نفي كامل سلطنت، رژيم موجود را مصداق ظلم و جور معرفي كرد و فتواي تحريم دستگاه ظالم را صادر نمود، ايشان در پاسخ به استجازه در مورد پرداخت وجوه شرعيه به كساني كه قبلاً از سوي ايشان اجازه داشته اند، به طور صريح مي فرمايد:
كساني كه از دستگاه ظلم تأييد كرده اند يا مي كنند برخلاف شرع مطهر عمل مي كنند اگر اجازه اي از اينجانب دارند از درجه اعتبار ساقط است و مؤمنين به آنها از وجوه شرعيه خصوصاً سهم مبارك ـ امام (عليه السلام) ـ ندهند....(1)
2. قانون اساسي و مشروطيت;
امام خميني در سلسله درسهاي ولايت فقيه و حكومت اسلامي كه در بهمن ماه 1348 ارائه شده است، سلطنت و قانون اساسي را به طور واضح تري نفي كردند و اساس آن را زير سؤال بردند و نوشتند:وقتي كه مي خواستند در اوائل مشروطه قانون بنويسند و قانون اساسي تدوين كنند مجموعه حقوقي بلژيكي ها را از سفارت بلژيك قرض كردند و چند نفري... قانون اساسي را از روي آن نوشتند و نقائص آن را از مجموعه هاي حقوقي فرانسه و انگليس به اصطلاح ترميم نمودند و براي گول زدن ملت بعضي از احكام اسلام را ضميمه كردند.(2)
در شرايطي كه ساليان متمادي تبليغ شده بود كه سلطنت وديعه و موهبتي الهي است، سلطان سايه خداست و اطاعت از او، اطاعت از خداست، امام خميني(قدس سره) با نفي همه اين ارزشها مي فرمايند:
اين مواد قانون اساسي و متمم آن كه مربوط به سلطنت و ولايت عهدي و امثال آن است كجا از اسلام است؟ اينها همه ضد اسلامي است، ناقض طرز حكومت و احكام اسلام است. سلطنت و ولايت عهدي همان است كه اسلام بر آن خط بطلان كشيده و بساط آن را در صدر اسلام در ايران و روم شرقي و مصر و يمن برانداخته است.(3)
1. صحيفه نور، ج 1، ص 240. گرچه اين فتوا در كتاب مذكور، تاريخ ندارد، ولي در حدفاصل بين 28/4/1346 و 17/6/1346 ذكر شده است.
2. امام خميني، ولايت فقيه و جهاد اكبر، ص 10.
3. همان.
[280]آنگاه با اشاره به نامه هاي حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) به پادشاهان ايران و روم براي دعوت آنها به اسلام و پرستش خداي يگانه مي نويسند:
سلطنت و ولايتعهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)براي جلوگيري از برقراري آن قيام و شهيد شد... اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد.(1)
بدين ترتيب، ارزشي كه ساليان دراز تبليغ و تلقين شده و جزو اصول قانون اساسي (اصل 35 متمم قانون اساسي) بود، باطل و ضدارزش قلمداد شد و براي اولين بار، قانون اساسي مشروطه و حتي متمم آن، مغاير با موازين شرعي و حقوقي اسلام و سلطنت هم مباين با اسلام تلقي گرديد. بر همين اساس، امام فرمودند:
حكومت اسلام، سلطنتي هم نيست، تا چه رسد به شاهنشاهي و امپراطوري... اسلام از اين رويه و طرز حكومت منزه است.(2)
امام(قدس سره) با اشاره به تحولات سياسي دوران پس از پيامبر(صلي الله عليه وآله) به انحراف و وارونه شدن حكومت اسلامي اشاره مي كند و معتقد است كه پس از اين انحراف بود كه سلطنت موروثي همانند پادشاهي ايران و امپراتوري روم و فراعنه مصر در سرزمينهاي اسلامي حاكم گرديد. به نظر امام اين انحراف و شيوه ضد اسلامي حكومت از آن زمان تاكنون (اواخر دهه 1340) تداوم يافته و امروز:
شرع و عقل حكم مي كند كه بايد نگذاريم وضع حكومتها به همين صورت ضداسلامي و يا غيراسلامي ادامه پيدا كند. دلائل اين كار واضح است. چون برقراري نظام سياسي غيراسلامي به معني بي اجرا ماندن نظام سياسي اسلام است. همچنين به اين دليل كه هر نظام سياسي غيراسلامي، نظامي شرك آميز است ـ چون حاكمش طاغوت است ـ و ما موظفيم آثار شرك را از جامه مسلمانان و از حيات آنان دور كنيم و از بين ببريم.(3)
بنابراين، امام(قدس سره) پس از نفي سلطنت، نظريه انقلاب و طغيان عليه آن را نيز ارائه مي دهد و وظيفه همه علماي اسلام و همه مسلمانان مي داند كه به اين وضع خاتمه دهند و حكومتهاي ظالم را سرنگون كنند; زيرا اين امر، راه سعادت صدها ميليون انسان است.(4)
1. همان، ص 11.
2. همان، ص 48.
3. همان، ص 34.
4. همان، ص 38.
[281]به منظور تحقق وحدت و آزادي ملتهاي مسلمان بايستي حكومتهاي ظالم و دست نشانده را سرنگون كنيم.(1)
ما چاره نداريم جز اين كه دستگاههاي حكومتي فاسد و فاسدكننده را از بين ببريم و هيأتهاي حاكمه خائن و فاسد و ظالم و جائر را سرنگونكنيم.(2)
... حكومت كنندگان موجود به درد نمي خورند چون جابر و فاسدند و صلاحيت ندارند.(3)
امام خميني(قدس سره) جداي از مباحث ولايت فقيه خود، در طول دهه 1350 نيز به مناسبت هاي مختلف اين هدف استراتژيك را همواره مدّ نظر داشته و نظريه سياسي خود را به عرصه مباحث سياسي و اجتماعي مي كشاند و در پيامها و سخنرانيهاي خويش آن را براي عامه مردم و قشرهاي مختلف جامعه تشريح و توصيف مي كند و حتي از ملت ايران مي خواهد كه شعار ضدشاهي را كه شعار اسلام است، زنده نگه دارند.(4)
مبارزه و مقابله جريان فقاهتي ـ ولايتي با سلطنت در دهه 1350 با ضرورتهاي ديگري پيوند خورد و تشديد گرديد. در اين دهه، شاهد شكل گيري يك جريان فكري قوي هستيم كه كم كم به فرهنگ پيش از اسلام ايران باز مي گردد و هدفش كند و كاو در ميراث تاريخي و تهيه پشتوانه نظري و فرهنگي براي حق سلطنت است(5) كه اصرار جريان فقاهتي بر نفي سلطنت را دو چندان مي كند. بدين لحاظ، به طور مختصر به اين جريان فكري، نظري مي اندازيم تا در پرتو آن حركتهاي جريان فقاهتي ـ ولايتي در محكوم سازي صريح تمدن پيش از اسلام، قابل فهم گردد.