2ـ2 لیبرالیسم، اباحیت
2ـ2 لیبرالیسم، اباحیت لیبرالیسم از شعارهای اجتماعی دیگری است که هم زمان با ظهور اومانیسم، به عنوان یک اصل بدیهی در ذهنیت جامعه ی غربی مطرح شد. لیبرالیسم به معنای اباحیت و آزاد انگاری بشر است. 2آن گاه که معرفت الهی عهده دار هدایت آدمی است و
2ـ2 ليبراليسم، اباحيت
ليبراليسم از شعارهاي اجتماعي ديگري است كه هم زمان با ظهور اومانيسم، به عنوان يك اصل بديهي در ذهنيت جامعه ي غربي مطرح شد. ليبراليسم به معناي اباحيت و آزاد انگاري بشر است.
2آن گاه كه معرفت الهي عهده دار هدايت آدمي است و هويت انسان در چهره ي الهي آن تعبير و تأويل مي شود; انسان زندگي فردي و اجتماعي خود را مجراي قوانيني مي يابد كه به مقتضاي فطرت الهي او از طريق صاحبان معرفت ربوبي; يعني، انبيا و اوليا اعلام مي شوند. برخي از اين قوانين به عنوان بايدها و نبايدها، مرزِ وجوب، حرمت، استحباب و كراهت را مشخص و برخي ديگر محدوده ي مباح را معين مي كنند; ولي آن گاه كه آدمي به عنوان اصل برتر در محور قانون گذاري قرار مي گيرد، صحت و سقم تمام قوانين از طريق خواست ها و گرايش هاي او تعيين مي شود و بايدها و نبايدها و واجب و حرام و تمام قضاياي ارزشي از ناحيه ي اعتبار آدمي ارج و منزلت خود را باز مي يابد. همه ي حريم ها از ناحيه ي ذات انسان و به خواست و اراده ي او مشخص مي شوند. در قياس با بشر، هيچ چيز در حدِ ذاتِ خود حرام، يا واجب نيست; بلكه همه چيز مباح است و پس از گزينش و گرايش، ياگريز و نفرت انسان به امري خاص، آن امر ضرورتِ وجود و يا عدم پيدا مي كند. به بيان ديگر، هر ارزش عملي يا رفتاري كه ارزش قدسي و آسماني دارد و انسان الزاماً از راه آن به باطن و حقيقت هستي راه مي يابد، نفي مي شود.
مباح بودن همه ي امور در قياس با انسان كه همان اباحيت و آزاد انگاري بشر از تمام تكاليف و احكام الهي است، نوعي آزادي را به ارمغان مي آورد كه در برابر حريت و آزادگي ديني و فلاح و رستگاري انسان از تعينات خَلقي و خُلقي است. اين آزادي كه در ابتدا جواز تعين و تقيد بشر را به آنچه حدود عقلي پنداشته مي شود و پس از آن به تمام قيودِ مادي و طبيعي صادر مي كند، در فرهنگ ديني مذموم و ناپسند است.
امام موسي كاظم(ع) آن گاه كه از منزل فردي عبور مي كند كه از آن صداي لهو و لعب شنيده مي شود، مي پرسد كه صاحب اين منزل، برده است يا آزاد؟ و چون پاسخ داده مي شود كه آزاد است، امام مي فرمايد: او آزاد است كه چنين رفتار مي كند; به اين معنا كه او در برابر
عبوديت نسبت به خداوند و فرامين الهي آزاد است. اين سخن چندان بر صاحب خانه گران آمد كه هستيِ كاذب و دروغين او را در هم شكست و از آن پس با قصد عبوديت، پا در سلوك نهاد و چون در جذبه ي الهي براي وصول به محضر امام فرصت پوشيدن كفش را پيدا نكرد، در گرامي داشت آن لحظه و وقت، هيچ گاه پاي در كفش نكرد; از اين رو - او كه بشر نام داشت - به حافي، يعني برهنه پاي مشهور گشت.(72)
اعراض آدمي از حقيقتي كه محيط بر اوست و نسيان او از فطرتي كه عين نياز و ربط به آن حقيقت است، آزادي از هر امري را كه نسبت الوهيت و ربوبيت به انسان و حق فرمان و نهي بر بشر را داشته باشد، به عنوان اصلي بنيادين و به صورت روح حاكم و جاري بر اعلاميه ي جهاني حقوق بشر در مي آورد. به اين ترتيب، انسان زميني و دنيايي كه در نگاه ديني حقيقتي است كه از طريق ربوبيت خداوند و عبوديت آدمي و به خلافت از پرودگار در زمين تحقق پيدا مي كند، اينك واقعيتي مي شود كه بر همه ي خداوندان، حاكميت و فرمانروايي پيدا مي كند; به گونه اي كه از اين پس هيچ ديني بدون خواست و اراده ي انسان ها حق زيست و حيات ندارد و به قوانين و احكام ديني، فقط در صورتي حق زندگي داده مي شود كه از طريق خواست و اراده ي انسان ها جواز بقا يافته باشند.
از اين پس براي بشر، از حريم هيچ حقي با استناد به ضرورتي كه وحي براي هدايت او دارد و يا الزامي كه خداوند براي او ابلاغ كرده است، نمي توان سخن گفت; تنها مي توان از اعتباري كه بشر در زندگي خود به آييني خاص مي دهد، استفاده كرد. به اين ترتيب، براي الزام هاي شرعي بايد پايگاهي را كه در خارج از حوزه ي ديانت قرار دارد، جست و جو كرد.
با محور قرار گرفتن انسان و ظهور عريان تفرعن او، آزادي و اباحيت خداوندگار جديدي مي شود كه خداوندان ديگر به قرباني او برده مي شوند و يا از ناحيه ي او اذن زندگي مي گيرند.
اباحيت و آزادي بر جايگاه زئوس كه رب الارباب و خداوندِخداوندگاران بود، تكيه مي زند و صورت تجسم يافته ي او نه در خانه ي خدا كه نشاني از آفريدگار عالم و آدم دارد; بلكه بي هيچ پوشش و پرده اي در قالب صنم، بت و يا پاره سنگي سترگ در ميدان بزرگ شهر قرار مي گيرد تا همگان، همه گاه بر محور وجود او زندگي خود را سازمان بخشند و اين بت ـ كه اگر در چهره ي انسان نباشد، اثري انساني است ـ نشان و نماد شهر و يا تمدني مي شود كه روزهاي بي رمز و راز خود را با نام آن آغاز مي كند و به پايان مي رساند.
ميدان و يا مجسمه ي آزادي ـ به معناي اباحيت ـ نماد كدام حقيقت است كه براي انسان راز و رمز باشد؟ اين بت ، نشان غيبتِ حق و نسيان ياد اوست; زيرا تا يادي از حقيقت باقي باشد، تفرعن آدمي در قالب اساطير، پوششي آسماني مي يابد.
اباحيت، ظهور همان تفرعنِ عريان است و همان تعين را كه انسان در آن به سر مي برد، ارائه مي دهد. آدمي را به آشياني كه در باطن و فراسوي ابعاد مقيد و محدود او باشد، فرا نمي خواند; ظلمتي است كه راه را بر نور بسته است;. ظلمتي فزاينده، چندان كه آدمي دست خود را نمي بيند; اذا اخرج يده لم يكد يراها(73); مشعلي فروزان در دست او نيست و مثل او با آتشي كه در دست دارد به تعبير قرآن كريم: مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً فلما أضائت ما حولَه ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون صم بكم عمي فهم لا يرجعون; مَثَل كساني است كه چون براي روشن كردن اطراف خود آتش افروزند، خداوند نور آن را برده و آن ها را در ظلمات و تاريكي رها مي كند. آن ها هيچ نمي بينند، كر و گنگ و كور هستند و بازگشتي ندارند.(74)
انسان چون در فراسوي جايي كه هست، مقصدي نمي بيند، همه ي راه ها براي او يكسان و همه ي گام ها براي او مباح مي شود; به همين دليل بايدها و نبايدها راه را به او نمي نمايانند، بلكه از جاي پاي او حاصل مي شوند. پس اباحيت نمادي نيست كه راه را از بي راه باز نماياند و مقصدي را ارائه دهد و در ارائه ي واقع، تنها لفظي مهمل و بي معناست و در نزد اربابِ بصيرت، حجابِ حقيقت است.