3ـ4 غرب زدگی و مراتب آن
3ـ4 غرب زدگی و مراتب آن همراه با کوشش استعمار غرب برای درهم شکستن فرهنگ های غیرغربی و گسترش سیاست و اقتصاد مورد نظر خود، کششی نیز از سوی کشورهای استعمارزده در جهت تأمین اهداف مذکور وجود دارد; این کشش گرچه از طرف انسان استعمار زده است; ولی به دل
3ـ4 غرب زدگي و مراتب آن
همراه با كوشش استعمار غرب براي درهم شكستن فرهنگ هاي غيرغربي و گسترش سياست و اقتصاد مورد نظر خود، كششي نيز از سوي كشورهاي استعمارزده در جهت تأمين اهداف مذكور وجود دارد; اين كشش گرچه از طرف انسان استعمار زده است; ولي به دليل اين كه در خدمت اهداف و مطامع غرب است از سوي غرب نيز به زمينه هاي رواني و اجتماعي آن دامن زده مي شود.
حالت رواني فوق كه چهره اي اجتماعي نيز دارد، همان پديده اي است كه از آن با نام غرب زدگي ياد مي شود.
غرب زدگي از مكانيسم رواني خاصي برخوردار است كه نظير آن در زندگي فردي افراد و نيز در برخي از حيوانات مشاهده مي شود; گاه انسان، حيواني درنده; مانند شير را مشاهده مي كند و با آن كه راه گريز در پيش دارد و يا آن كه امكان دفاع از خود را دارد; ولي بدون هيچ مقاومت يا فرار به سوي شير حركت مي كند و حتي به فرض اگر شير راه خود را در پيش بگيرد او نيز به دنبال آن حركت مي كند; به انساني كه گرفتار اين حالت مي شود انسان مستسبع; يعني سبع زده يا وحشي زده مي گويند.
برخي از حيوانات نيز در هنگام مشاهده ي دشمن، رفتاري مشابه از خود نشان مي دهند; مانند بعضي از پرندگان كه به محض رويارويي با برخي از مارها به جاي گريز، جهت بلعيده شدن به كام مرگ گام مي گذارند.
در تبيين و توضيح حالت رواني فوق و مكانيسم آن سخن هاي فراواني گفته شده است و فلاسفه ي اسلامي نيز در مباحث عليت، در هنگام ذكر اقسام علت فاعلي، با عنوان فاعل بالعنايه به بحث از اين نوع فعل پرداخته اند; از جمله مثال هايي كه براي فاعل بالعنايه ذكر كرده اند، تمثيل شخصي است كه در ارتفاع قرار مي گيرد و زماني كه از فاصله ي خود با زمين آگاه مي شود، بلافاصله سقوط مي كند.
تبيين فلسفي اي كه علامه طباطبايي در اين باره، در هنگام ارجاع فاعل بالعنايه و فاعل بالجبر به فاعل بالقصد انجام مي دهد، اين است كه در همه ي اين موارد فعل بر اساس قصد و اختيار انجام مي شود; زيرا هر موجودي كه داراي اراده است رفتار خود را بر اساس اموري كه موافق خواسته ي اوست، انجام مي دهد و چون علم و آگاهي مقوم كار و فعل ارادي است، اراده ي هر كس در دايره ي آگاهي و علم او تحقق مي پذيرد; به عنوان مثال، كسي كه در هنگام حمله ي شيميايي دشمن از ماسك استفاده مي كند، در صورتي كه به نحوه ي استعمال آن علم نداشته باشد، با استفاده ي غلط از آن جان خود را از دست مي دهد.
در مواردي كه انسان پس از آگاهي به كاري كه قصد عمل به آن را دارد، نسبت به مفيد يا مضر بودن آن عمل ترديد كند، ترديد موجب تفكر و آمدوشد ذهني او مي گردد; اگر نتيجه ي تفكر به مفيد بودنِ عمل منتهي شود، فرد به انجام آن مبادرت ميورزد و اگر نتيجه خلاف آن باشد عمل را ترك خواهد كرد و در مواردي كه بيش از يك انديشه و تصور در ذهن آدمي نباشد و احتمال خلاف آن در خيال يا فكر ايجاد نشود، مجالي براي ترديد و تأمل باقي نمي ماند و در نتيجه پس از تصور و آگاهي به آن، عمل از شخص صادر مي گردد; يعني آن جا كه فعل بعد از تصور و بدون تأمل صادر مي شود، چيزي جز يك فعل ارادي كه بر اساس قصد و آگاهي است، واقع نشده است.
موجود مختار و مريد، بدون اراده و آگاهي كاري را انجام نمي دهد و در مواردي نيز كه به اضطرار و اكراه كاري را انجام مي دهد، پس از سنجش علي رغم تعلقي كه به طرف هاي مختلف دارد، آن را كه بهتر مي داند به اراده ي خود انجام مي دهد; مانند كسي كه در شرايط احتمال سقوط ديوار، حركت خود را از كنارِ ديوار برماندن ترجيح مي دهد و در مواردي فرد را مجبور مي دانند; مانند وقتي كه چند نفر فردي را بلند كرده و از محلي كه نشسته است، منتقل مي كنند، در اين حال در حقيقت كاري از آن فرد صادر نشده و فعل متعلق به اشخاصي است كه او را با اراده ي خود انتقال مي دهند و استناد فعل به فرد و مجبور دانستن او در آن فعل جز با تسامح و مجاز نيست.
علامه طباطبايي عمل شخصي را كه با تصور ارتفاع و سقوط از آن سقوط مي كند، يا عمل فردي را كه با مشاهده ي رفتن شير به دنبال آن مي رود، اين گونه تبيين مي كند:
فردي كه درنده اي را مي بيند و به دنبال آن مي رود، يا با تصور ارتفاع و سقوط از ايستادن باز مي ماند و تعادل خود را از دست مي دهد، وحشت سقوط و هيبت درنده چندان وجود او را تسخير مي كند كه تصوري ديگر جز سقوط و يا رفتن پي شير در ذهن و انديشه ي او باقي نمي ماند و هرگاه يك تصور و آگاهي خاص بدون انديشه ي معارض در جان آدمي جاي گرفت، عمل مطابق با آن نيز بي آن كه با ترديد و شك همراه باشد، بلافاصله از او صادر مي شود.
بياني كه علامه طباطبايي در ارجاع فاعل بالجبر و فاعل بالعنايه به فاعل بالقصد دارد، در تبيين برخي از رفتارهاي اجتماعي نيز مناسب است و اين بيان با تحليل قرآن مجيد در باره ي نحوي عملكرد قوم فرعون سازگار است:
قرآن كريم رفتار متقابل فرعون و قوم او را اين گونه معرفي مي كند: استَخَفَّ قومه فاطاعوه; فرعون طلب خفت و خواري از قوم خود كرد پس آن ها از او اطاعت كردند.(99) طبق اين آيه، فرعون قوم خود را به زور و جبر به خدمت و اطاعت بر نمي گماشت و حتي او آن ها را خوار و ذليل نمي كرد، بلكه او تنها طلب خفت و تهي مغزي مي كرد و كساني كه اين طلب را پاسخ مي دادند، خود فاعل خواري و زبوني بودند; البته فرعون زمينه هاي فعل را فراهم مي كرد و بزرگ ترين كوشش او در اين مورد بزرگ نشان دادن خود و تحقير موسي(ع) بود. او از يك سو دستاوردهاي مادي مصر را كه دنياي آن روز به آن چشم دوخته بود، به رخ مي كشيد و تدبير خود را در جهت رشد و توسعه و در راه سعادت مي دانست و تمدن مصر را طريقه ي مثلي و تمدن بزرگ مي خواند و از ديگر سو موسي(ع) را ساحري كذاب و انساني فقير و خوار كه از تمدن و تكلم بي بهره است، معرفي مي كرد:
و نادي فرعون في قومه قال يا قوم أليس لي ملك مصر و هذه الانهار تجري من تحتي افلا تبصرون; آيا پادشاهي مصر از آن من نيست و اين آباداني را كه تحت كنترل و تدبير من است و نهرهايي را كه در قصرهاي من روان است مشاهده نمي كنيد.(100)
ام اناخير من هذا الذي هومهين ولايكاد يبين. فلولا القي عليه اَسْوِرةُ من ذهب اوجاءَ معه الملأئكة مقربين; آيا من از او كه خوار و ذليل و فقير و مسكين است بهتر نيستم، او كه عاجز از تكلم بوده است و سخني به روشني نمي تواند بيان كند، اگر او راست مي گويد، چرا زينت هايي از طلا با خود ندارد و دستبندهاي زرين بر دست نمي افكند و يا آن كه چرا فرشتگان آسمان و ملائكه با او راه نمي روند.(101)
إني اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر في الارض الفساد; من ترس آن دارم كه او شما را از آيين و روشي كه داريد دور بدارد و زمين را دچار فساد و تباهي كند.(102)
...قال فرعون مااُريكم الاّ مااري و مااهديكم الاسبيل الرّشاد; من آنچه را شرط مصلحت مي بينم با شما مي گويم و شما را جز به راه توسعه و رشد هدايت نمي كنم.(103)
قالو ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلي; موسي وها رون دو ساحر بيش تر نيستند كه قصد آن دارند تا به سحر خود شما را از سرزميني كه داريد محروم كرده و بيرون كنند و شيوه ي نمونه و تمدن برتر شما را از شما
بازستانند.(104)
تمام گفته ها درجهت بزرگ نشان دادن خود و خوار كردن موسي(ع) است و به راستي كه تمدن فرعوني مصر با آن همه شكوه و جلال دنيايي كه همگان را فريفته ي خود كرده است، در آن زمان به مراتب بيش تر از آنچه هم اكنون به نظر مي رسد در ديده ي تنگ دنيابينان بزرگ جلوه مي كرد و كساني كه زرق تمدن فرعوني برق از ديدگانشان ربوده بود، ناگزير خود را خوار مي يافتند و فرعون را اطاعت مي كردند: فاستخفّ قومه فاطاعوه انهم كانوا قوماً فاسقين.(105) فرعون از قوم خود طلب خفت و خواري كرد و علي رغم آن كه مؤمن آل فرعون آن ها را برحذر مي داشت، دعوت فرعون را اجابت كردند و به تقاضاي او پاسخ گفتند و در حقيقت با اين عمل از آنچه كه عظمت و رشد و هدايت واقعي بود، روي گرداندند و امكانات الهي را كه در آن ها به امانت نهفته بود، از ياد بردند و بدين ترتيب با فراموش كردن هويت انساني خود از زمره ي فاسقان گرديدند و فرعون را كه در حقيقت دشمن آن ها بود، بزرگ ديدند و با بزرگ ديدن او بي آن كه اجباري باشد، با اختيار و اراده ي خود به اطاعت او گردن نهادند و به قتل موسي رأي دادند: و قال فرعون ذروني اَقْتُل موسي ولْيدعُ ربه...(106)
قرآن كريم در جاي ديگر خطر استخفاف را به رسول خود گوشزد مي كند: فاصبر ان وعدالله حق ولا يستخفنّك الذين لايوقنون; صبر و استقامت پيشه نما كه وعده ي خداوند حق است و از استخفاف كساني كه فاقد يقين هستند بر حذر باش.(107)
غرب نيز كه از معرفت يقيني بي بهره بوده و تمدن فرعوني خود را با نام توسعه و رشد به تماميت رسانده است، به استخفاف ملل و اقوام غيرغربي مي پردازد، اين رويارويي در حالي رخ مي دهد كه غرب همه ي امكانات داخلي خود را به فعليت رسانده و اينك ناگزير تا درون خانه ي آن ها وارد شده است و در اين حال سنت حقيقي و زنده كه از شهودي الهي و معرفت عقلي برخوردار است، در اغلب موارد غايب بوده و چيزي جز قالب و يا تقلبي از آن باقي نمانده است.
مردمي كه از نظاره ي ملكوت آسمان و زمين و عظمت آن محروم مانده اند، دنيا و آنچه در آن است با همه ي كاستي و خردي در ديدگانشان عظيم جلوه مي كند. آن ها قبل از آن كه غرب به خانه ي وجودشان رخنه كند، آفتاب حقيقت را از دست داده و به زندگي دنيا دل بسته اند و به همين دليل وقتي كه غرب را در پيش چشمان خود مي بينند در قياس با آنچه كه دارند بس عظيم و باشكوه مي يابند. آن ها كه از سنت محروم و در بدعت غوطهورند، بر سبيل عادت به رفتار خود صورتي ديني و آسماني مي دهند و اين صورت خشك و بي روح در رويارويي با غرب كه همه ي تعلقات الهي خود را بريده و تمام زمينه ي ديني خود را خشكانيده است، به سرعت در هم مي شكند.
از آن جا كه سنت در اكثر اين كشورها زنده نيست، مظاهر مادي تمدن غرب به عنوان طريقه ي مثلي و تمدن عليا چشمان بي سو و بي فروغ آن ها را خيره كرده و گوش هاي ناتوانشان را كر كرده است و آن ها كه تنها از راه عادت، ـ نه يقين ـ به مبادي ديني خود پايبند هستند، بدون آن كه نيازي به ترديد و شك در گذشته ي آسماني و الهي خود داشته باشند، يكباره همه ي آنچه را كه داشته، فراموش كرده، با شوق و كششي برتر از وصف به سوي مظاهر مادي غرب حركت مي كنند و در نتيجه به اطاعت و پيروي از آن با اراده و خواست خود و بدون درنگ و تأمل - نه به جبر - گردن مي نهند.
بايد توجه داشت همان گونه كه اطاعت ارادي انسان مُسْتَسْبِع از شير و دنباله روي از او، هرگز آدمي را شير نمي كند; اطاعت و پيروي انساني كه با مكانيسم فوق به دنبال غرب راه مي افتد، او را به غرب نمي رساند.
شير داراي باطني حيواني است كه در طي سالياني چند مراتبي را از مقطع جنين تا جواني پيموده است، تا به شكل ظاهري خود دست يافته است. غرب نيز داراي تفكر و انديشه اي است كه پس از بالغ بر چند سده تلاش، به مظاهر سياسي و اقتصادي خود رسيده است و از اين جهت آنچه در غرب است مجموعه اي هم آهنگ با انديشه و جان انسان غربي است.
همان گونه كه انسان سبع زده جز ظاهري ترين ابعاد وجود شير را نمي بيند، انسان غرب زده نيز جز آشكارترين ابعاد هستي غرب را كه همان سياست و اقتصاد است، مشاهده نمي كند و او كه اين ظواهر تمام وجودش را فرا مي گيرد، بدون توجه به وضعيت جسماني و ساخت اجتماعي فعلي خود كه متناسب با انديشه هاي سنتي و رسوم و عادات قومي او شكل گرفته اند، به رفتاري ظاهري كه همان تقليد صرف است، بسنده مي كند.
همان گونه كه فرعون و قوم او هر دو در بي ايماني و فسق همانند هستند، انسان غرب زده نيز با غرب در قطع پيوندهاي آسماني همسان مي باشند; ولي غرب در زمينه ي تاريخي خود فرصت باروري و ظهور طبيعي خود را پيدا كرده است و انسان غرب زده كه از اين فرصت بي نصيب است، مانند كسي است كه دير آمدن خود را با زود رسيدن مي خواهد جبران كند. او بدون آن كه به طور كامل پيوندهاي خود را با سنت هاي ديني قطع كرده باشد و نظام و ساختي متناسب با سياست و اقتصاد موجود غرب ايجاد كرده باشد، مدل هاي غربي زيست و معيشت را بر زندگي فردي و اجتماعي خود تطبيق مي دهد و اين تطبيق چون جدا از زمينه ي فكري و رواني خاص خود است، صورتي جز تقليد ندارد.
گاه آدمي فريفته ي ظاهر چيزي مي شود كه آن را با او نسبتي نيست; در اين صورت مشكل اصلي فريفتگي و خود باختگي و تقليدي است كه به دنبال آن مي آيد و حل اين مشكل در پرتو شناخت و آگاهي به آن است; ولي گاهي آدمي فريفته و مسخر ظاهر دشمن حيله گري مي شود كه قصد هستي او را دارد; در اين صورت با پايان بخشيدن به هستي او راه هرگونه بازگشتي را مسدود مي گرداند. انساني كه از معرفتي عميق نسبت به سنت هاي ديني برخوردار نيست و با مشاهده ي مظاهر مادي غرب به دنبال آن راه مي رود، گام در كام دشمني مي گذارد كه جهت بلعيدن او دهان گشاده است.
غرب در ابعاد سياسي و اقتصادي خود به حذف رقيبان موجود مي پردازد; علاوه بر اين غرب در هنگامي كه به سوي كشورهاي غيرغربي گام مي گذارد، تحت تأثير الزام هايي است كه از ناحيه ي نيازهاي دروني صنعت، تكنولوژي و اقتصاد سياسي غرب بر او تحميل مي شود و اين نيازها به چيزي كم تر از هستي و نظام اجتماعي جوامع غيرغربي، اشباع نمي شود; در چنين شرايطي، چون غرب انبوه مقلدان را در ميان كشورهاي استعمارزده به عنوان پيروان مطيع و بي جير و مواجب مشاهده كند، جز آنچه را كه به مصلحت سياسي و اقتصادي او، اقتضا نمايد به آن ها انشا نمي كند و بدين ترتيب كشش انسان غرب زده در خدمت كوشش غرب، پايه هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي نظام سلطه را بيش از پيش تقويت مي كند.
غرب در هويت خود جايگاه غربت فطرت الهي آدم است و غرب زدگي با غروب يقين و به دنبال آن تزلزل در ايمان آغاز مي شود و به لحاظ هاي مختلف داراي مراتبي است:
در فرآيند برخورد و رويارويي كشورهاي غيرغربي با غرب، ابتدايي ترين و ظاهري ترين مرحله ي غرب زدگي آن است كه انسان شرقي به صورت مقلد صرفي درآيد كه براي پوشاندن هويت و پيشينه ي غيرغربي خود، در تشبه به ظواهر غربي از انسان هاي غربي به گونه اي مضحك پيشي مي گيرد; مانند كسي كه جز ظاهر شير را نمي بيند و در اثر سبع زدگي به دنبال آن راه مي رود; چنين فردي به دليل اين كه از شرايط و امكاناتي كه انسان غربي در طول گذشته ي حيات خود تحصيل كرده، محروم است; علي رغم رفتار تقليدي هرگز نمي تواند پا، جاي پاي او بگذارد و چون به عدم مطابقت پي مي برد، اشكال را در ضعف تقليد خود مي پندارد و بر شدت تقليد مي افزايد. انسان غرب زده كه در نخستين برخوردها پوشش، گويش و نحوه ي ظاهري رفتار و عمل غرب را مي بيند، در تقليد نسبت به ظواهر سرعت مي گيرد و چون نسخه ي تقليدي رفتار خود را مطابق با اصل نمي يابد، تقليد خود را ضعيف و ناكافي مي پندارد و به همين دليل به تقليد خود شتاب مي دهد. در اين شرايط استعدادهاي شكفتني فرصت بروز پيدا مي كنند: كلمات، اصطلاحات و عبارات غربي، هنوز به گوش نرسيده، در حافظه جا مي گيرد و مدهاي روزانه قبل از آن كه فرصت انتقال به بروشورهاي رسمي را پيدا كنند، در پوشش دختران و پسران كشورهاي استعمارزده، به گونه اي به مراتب غليظ تر از آنچه در كشورهاي مادر وجود دارد، ظاهر مي شوند و اين در حالي است كه نبوغي بيش تر در فراموشي آداب، رسوم و شيوه هاي پيشين رفتار و سلوك اجتماعي تبلور پيدا مي كند. بدون شك همان گونه كه استعداد تقليد با بار عاطفي مربوط به خود قرين است، نبوع نسيان نيز از شرايط رواني خاصِ خود تغذيه مي كند.
انسان غرب زده به موازات اضطراب و در نتيجه شتابي كه در تقليد خود پيدا مي كند، بر نفرت و عداوت خود نسبت به هر آنچه كه نشان از گذشته و پيشينه ي غيرغربي او دارد، مي افزايد. گذشته ي او در تكوين فاصله اي كه او تا وصول به غرب دارد، متهم است و به همين دليل در پرهيز از موضع اتهام، تلاش مي كند در اولين فرصت، نام خود را كه در فرهنگ پيشين او جز حسن و جمال نبوده است، تغيير دهد و در گام بعدي رنگ خود را در زير هزاران تُن گرد و پودر شيميايي كه به اسم لوازم آرايش وارد مي شود، دفن مي كند تا بدينوسيله از ننگ گذشته اي كه با ژن هاي او همراه است، نجات پيدا كند و به قالب جديدي از زيبايي و جمال كه از غرب وارد مي شود در آيد. اين سطح از غرب زدگي در كشورهاي جهان سوم از نخستين روزهاي آشنايي آن ها با غرب آغاز مي شود و پس از آن كم تر امكان دگرگوني آن فراهم مي شود; بلكه با مرور زمان بر ابعاد اجتماعي آن افزوده و يا اين كه تكنيك انتقال و جذب آن متحول مي شود. در ابتدا گروه هاي محدود از قشرهاي مرفه اجتماعي ـ بيش تر شهري - كه شانس معاشرت و برخورد با آدم هاي غربي را دارند، در معرض اين نوع از غرب زدگي قرار مي گيرند; ولي در نسل هاي بعدي كه وسايل ارتباط جمعي به طور ارزان و فراوان در اختيار همگان قرار مي گيرد و كانال هاي ماهواره اي همراه با جعبه ي جادو اقصا نقاط زمين را فرا مي گيرد، تبعيت و تقليد از ژست ها و حركات مدل ها و مانكن هاي غربي، از ضروريات روزمره ي زندگي همه ي خانواده ها مي شود و بدين ترتيب نقش خانواده در انتقال فرهنگ و آداب اجتماعي روز به روز ضعيف و كم رنگ تر مي گردد.
مرحله ي دوم غرب زدگي كه در طول مرحله ي نخست قرار دارد و تضادي بنيادين با آن ندارد، بيش تر با يك يا دو نسل تأخير در ملل استعمارزده و كشورهاي جهان سوم ظاهر مي شود.
پس از برخوردهاي اوليه و كسب اولين تجربيات، گروه هايي كه زهر سياست مسموم استعمار را در جان خود احساس كرده و مستي ديدار نخستين را نسبت به ظواهر سياسي آن از دست داده اند; ولي هم چنان نسبت به بنيادهاي فلسفي و فكري غرب و تضاد ذاتي اين مباني با اصول معرفت ديني و سنتي خود ناآگاه هستند، نقد خود را متوجه چهره ي سياسي غرب مي كنند و با خيره شدن به نظام صنعتي غرب در غفلت از خصوصيات بنيادين تفكر غرب باقي مي مانند. اين گروه كه در شرايط مساعد اجتماعي به برخي تحركات سياسي در قبال حاكميت هاي استعماري روي مي آورند، اگر متوجه غفلت خود نباشند در مسير حركت به مرتبه اي عميق تر كه مرتبه اي مخفي تر از غرب زدگي است، گرفتار خواهند شد.
مرحله ي نهايي كه عميق ترين و مخفي ترين نوع آن نيز هست، پس از آشنايي با چهره ي استعماري و شناخت ابعاد فرهنگي و مباني انديشه و تفكر غربي است; در اين مرحله تلاش انسان بر آن است تا با اعتقاد به مباني فلسفي و فكري غرب - نه در قالب تقيلد ظاهري - به صورت رقيبي نوين با قطع روابط اسارت بار استعمار، در صحنه ي سياست جهاني حضور به هم رساند.
انسان غرب زده در صورتي كه به اين آرمان اجتماعي نايل شود و امكان اين وصول براي او وجود داشته باشد، به جامعه اي دست خواهد يافت كه از فرط نزديكي به غرب در پايان خط غربت قرار گرفته و بدين ترتيب سرنوشت خود را با غرب پيوند زده است و در صورتي كه امكان وصول به آن را پيدا نكند - چه اين كه وصول به اين رتبه در شرايطي كه غرب، سلطه ي سياسي و اقتصادي خود را به فعليت رسانده است اگر غير ممكن نباشد، دشوار و توان فرسا است - در حسرت رسيدن به آن جان خواهد داد. تحقق آرمان اين گروه شديدترين مرحله ي غرب زدگي را به دنبال مي آورد; زيرا ديگر گروه ها، جامعه و نظامي را تشكيل مي دهند كه از هويتي دوگانه برخوردار است: اين نظام از يك سو ريشه در پيشينه ي سنتي و ديني خود دارد و از ديگر سو بدون آن كه به هدم و نابودي طبيعي آن ريشه ها پرداخته باشد، به سياست و اقتصادي ناهم آهنگ و بي تناسب با شرايط اجتماعي خود نظر دارد و افراد در اين جوامع همانگونه كه خويشتن را دور از مبدأ شرقي خود مي يابند، در ابعاد غربي خود نيز احساس غربت و بيگانگي مي كنند و به همين دليل روزنه ي بازگشت به طور كامل بر روي آن ها بسته نشده است، ولي انسان و يا جامعه اي كه فكر و ذكر غرب، تمام ابعاد فرهنگي و رفتاري او را پوشانده است، موقعيت و اضطرابي را كه در هستي او آشيان گزيده، به عنوان حقيقت خود پذيرفته و در برابر آن تسليم شده است و خيال گريز از آن را نيز در سر نمي پروراند.