فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت

فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت

فصل چهارم : روشنفکری و جابجایی قدرت   1.نیروهای اجتماعی ایران از 1320 تا 1332 1ـ1. استبداد و نظم بعد از جنگ نیروهای اجتماعی ایران در مسیر حرکت خود، گاه تغییراتی می یابند که در کیفیت نسبت نیروها تأثیر می گذارند. نسبت نیروهای موجود در ایران،

فصل چهارم : روشنفكري و جابجايي قدرت

 

1.نيروهاي اجتماعي ايران از 1320 تا 1332

1ـ1. استبداد و نظم بعد از جنگ

نيروهاي اجتماعي ايران در مسير حركت خود، گاه تغييراتي مي يابند كه در كيفيت نسبت نيروها تأثير مي گذارند.

نسبت نيروهاي موجود در ايران، در شهريور 1320 هـ .ش دگرگون مي شود و نتيجه ي آن تا دوازده سال بعد، به گونه اي تقريباً مشابه باقي مي ماند; 28 مرداد 1332، نقطه ي عطف ديگري است كه اثر آن تا سال 1342 ادامه مي يابد و از اين جهت اين ده سال به عنوان بخشي ممتاز مورد بررسي قرار مي گيرد.

سال هاي 1320 تا 1342، علي رغم نقطه ي عطفي كه در آن وجود دارد، به لحاظ برخي از ويژگي هاي مشترك، در يك فصل با عنوان روشنفكري و جابجايي قدرت جاي مي گيرد.

در سال 1320 بخشي از نيروهاي منورالفكري با عنوان روشنفكر در عرصه ي حيات اجتماعي ايران ظهور مي كنند و به عنوان يك نيروي اجتماعي به رقابت با بخش ديگري مي پردازد كه در متن استبداد استعماري عمل مي كند. اين دو بخش پيشينه و زمينه هاي مشترك فراواني دارند و اختلافات آن ها بيش تر در چگونگي سلوك به سوي فرهنگ و تمدني است كه به آن نظر دوخته اند. بدين ترتيب با آن كه استبداد قبل از مشروطه و قدرت اجتماعي ايل، از صحنه ي سياسي رخت بسته است، با رقابتي كه بين نيروهاي منورالفكر و روشنفكر پديد مي آيد، سه نيروي اجتماعي هم چنان در عرصه ي سياسي ايران باقي مي مانند. رقابت اين سه نيرو در دو مقطع 1320 - 1332 و 1332 - 1342 قابل بررسي است.

استبداد در سال هاي 1320 ـ 1332 نسبت به دوره هاي قبل و بعد از آن داراي ضعف است و ضعف آن عامل اصلي تغيير نسبت نيروهاي درگير در جامعه است; يعني ضعف استبداد در اين مقطع موجب مي شود تا نقطه ي عطفي در چگونگي حركت هاي سياسي نيروهاي مختلف اجتماعي پديد آيد.

قدرت، يا ضعف استبدادهاي قبل از مشروطه - همان گونه كه پيش از اين گذشت - در قلمرو روابط ايلات و عشاير شكل مي گيرد و موقعيت پادشاه و دربار در متن اين روابط قابل تحليل است; ولي استبداد بعد از مشروطه به دليل اين كه در چهار چوب شبكه هاي داخلي قدرت سازمان نيافته است، در اين مجموعه قابل تحليل نيست. اين استبداد نتيجه ي طبيعي حاكميت كساني است كه قبل از آن كه به صفت خيانت، يا صداقت متصف شوند، با تمام وجود خود فريفته ي تمدن و فرهنگ غرب مي شوند و همراهي و متابعت از سياست هاي كشورهاي غربي را كه در مراحل بسط خود نيازمند به حضور در كشورهاي غيرغربي مي باشند، وظيفه ي خود مي دانند.

متابعت اين گروه از سياست هاي هدايت شده ي غرب كه با حمايت مستقيم خارجي انجام مي شود، مستلزم تغيير ساختار فرهنگي و اقتصادي جوامع غيرغربي است و از آن جا كه اين تغيير در مقام پاسخ گويي به نيازهايي كه در متن جامعه و فرهنگ موجود احساس مي شود، نيست با مقاومت و ناسازگاري مردم روبه رو مي شود و در نتيجه با توسل به زور و فشار و در لباس استبداد اين امر اجرا مي شود; بنابراين پايگاه اصلي استبداد استعماري، قدرت هاي خارجي هستند كه به دنبال تأمين سلطه ي جهاني خود مي باشند، به همين دليل در تحليل شدت و ضعف استبداد استعماري بايد چگونگي نفوذ و توسعه ي قدرت هاي استعماري و هم چنين جايگاه قدرت مادر را در نظام سلطه ي جهاني استعمار در نظر داشت.

در سال هاي قبل از جنگ جهاني اول و بين جنگ جهاني اول و دوم، انگلستان در ميان كشورهاي استعمارگر از موقعيت ممتاز و ويژه اي برخودار بود; در ايران نيز انگلستان به دليل مشكلاتي كه دولت تزاري روس و پس از آن دولت نوبنياد لنين گرفتار آن بود، هم چنين به دليل نفوذ خاصي كه در دوره ي مشروطه با گشايش درهاي سفارت، در ميان منورالفكران پيدا كرده بود، گوي سبقت را از رقيب خود ربود و با حاكميت بخشيدن به رضاخان يكه تاز صحنه ي سياست ايران گرديد. در طول جنگ جهاني دوم و پس از آن عواملي كه قدرت استبداد استعماري انگلستان را در ايران تأمين مي كرد، دگرگون شد و در سال هاي نخست بعد از جنگ، همسايه ي شمالي ايران كه در هنگام به قدرت رسيدن رضاخان با حمايت از او - خواسته يا ناخواسته - موقعيت انگلستان را تقويت كرده بود، پس از دو دهه دور ماندن از صحنه ي اجتماعي ايران با حضور نظامي در قسمت هاي شمالي ايران; بهويژه آذربايجان، خواهان تضمين آينده ي خود در ايران بود; از طرف ديگر امريكا به عنوان رقيب جهاني جديد انگلستان و ميراث خوار استعمار با موقعيت برتري كه بعد از جنگ يافته بود، در حال جايگزيني در مناطقي بود كه زير نفوذ سياست انگلستان به سر مي بردند و اين مسئله قدرت سياسي انگليس را در سال هاي پاياني اين دوران تضعيف مي كرد. با تضعيف موقعيت انگلستان، استبداد رضاخاني نيز كه عامل اصلي اقتدار آن موقعيت برتر انگليس و حمايت هاي او بود، ضعيف شد. فقدان پايگاه داخلي، موجب شد تا با از بين رفتن اقتدار مورد نياز، زمينه ي سقوط و گريز استبداد به يك باره فراهم آيد و از آن پس نيز به دليل آن كه انگلستان در رقابت با ديگر قدرت ها نمي توانست با استفاده از شبكه ي سياسي موجود، حرف آخر را در زمينه ي سياسي ايران بيان كند; استبداد استعماري در كشاكش بين قدرت هاي داراي نفوذ به گونه اي متزلزل درآمد; آشكارترين نشانه ي اين تزلزل، عمر كوتاه دولت ها است كه ميانگين آن حدود شش ماه است.

با ضعف استبداد، نيروهاي رقيب كه در دو دهه ي گذشته در اثر فشار فزاينده، مجبور به سكوت و انزوا و حتي نابودي شده بودند، با شتابي هر چه بيش تر در زندگي سياسي جامعه ي ايران ظاهر شدند.




| شناسه مطلب: 79269







نظرات کاربران