2ـ1 دو جناح روشنفکری
2ـ1 دو جناح روشنفکری استبداد رضاخان و هر استبداد دیگری نظیر آن، لازمه ی حتمی حاکمیت منورالفکران در جامعه ای است که در آن باورهای دینی و مذهبی در ابعاد گسترده ی اجتماعی به حیات خود ادامه می دهند; رشد فزاینده ی استبداد سیاسی همراه
2ـ1 دو جناح روشنفكري
استبداد رضاخان و هر استبداد ديگري نظير آن، لازمه ي حتمي حاكميت منورالفكران در جامعه اي است كه در آن باورهاي ديني و مذهبي در ابعاد گسترده ي اجتماعي به حيات خود ادامه مي دهند; رشد فزاينده ي استبداد سياسي همراه با وابستگي اقتصادي، موجب مي شود تا منورالفكران هر روز بيش از گذشته، خود را دورتر از آرمان هايي بيابند كه به دنبال آن در حركت هستند; از اين جهت نارضايتي از حاكميت در ميان كساني كه سهم عمده اي در تحقق آن داشته اند، ظهور مي كند.
نكته اي كه بايد به آن توجه داشت، اين است كه نارضايتي اين گروه متوجه آرمان ها و اهدافي كه حاكميت موجود از آن ها پوشش مي گيرد، نيست; بلكه متوجه روش ها و شيوه هايي است كه مانع رسيدن آن ها به آرمان هاي مورد نظر مي گردد. آنچه كه اين گروه به ويژه به هنگام دور ماندن از قدرت تقاضاي آن را مي كنند و يا دست كم شعار آن را سرمي دهند; شيوه هاي مبتني بر سياست هاي دموكراتيك، يا روش هاي اقتصادي مستقلي است كه جامعه را به سوي جوامع غربي سوق مي دهد و يا در رديف آن ها قرار مي دهد.
آزادي كه شعار پرجاذبه ي منورالفكران در مبارزه با استبداد پيشين بود، با به قدرت رسيدن استبدادي كه نتيجه ي حاكميت آن هاست، بار ديگر جاذبه ي خود را باز مي يابد و استقلال ملي نيز پس از درهم ريختن نظام موجود به نفع نيازهاي اقتصادي غرب، به عنوان يك شعار پرجاذبه در مي آيد; بدين ترتيب تمام منورالفكراني كه به دلايل مختلف به تدريج از حاكميت رضاخان كناره گرفته بودند، بعد از فرار رضاخان در پوشش دفاع از دموكراسي و استقلال ملي و انتقاد از استبداد گذشته كه وابسته به استعمار انگليس بود، به صحنه ي سياست قدم گذاشتند.
با حضور دوباره ي دولت روس در طول جنگ جهاني دوم و بعد از آن، جناح چپ منورالفكران نيز كه با روي كار آمدن رضاخان، غرامت ناپختگي و ناتواني سياست شوروي را پرداخت كرده بودند، ديگر بار با اعتبار و قدرتي قوي در قالب حزب توده به ميدان آمدند و بدين سان در كنار دربار ـ كه جايگاه دولت مردان وابسته بود و عناصر وجيه المله اي; نظير ذكاءالملك فروغي جز در مواقع حساس كه نياز به كمك جدي داشت به آن نزديك نمي شدند ـ جريان عمده اي از منورالفكران كه به عنوان نيروهاي جايگزين در رقابت با دربار بودند، شكل گرفت; اين جريان كه در رأس قدرت سياسي موجود قرار نداشت و خود را در ستيز با آن مي دانست، با عنوان نيروي روشنفكر جامعه شناخته شد و ما نيز از اين پس اين گروه از منورالفكران را كه در موضع گيري در برابر هيئت حاكمه قرار دارند روشنفكر مي ناميم، با اين بيان منورالفكري و روشنفكري، دو اصطلاحي است كه تفاوت آن ها در دو چيز است: نخست در كاربرد زماني آن هاست; يعني اصطلاح منورالفكر بيش تر تا قبل از شهريور بيست و روشنفكر در سال هاي بعد از آن به كار برده مي شود.
دوم : روشنفكر با نوعي بار سياسي چپ نسبت به هيئت حاكمه همراه است و به دليلي كه از اين پس خواهد آمد، بار سياسي چپ بر فضاي روشنفكري جامعه ي ايران تا چند دهه بعد از شهريور بيست سنگيني مي كند; به اين معنا كه حتي روشنفكراني كه ديدگاه هاي چپ و ماركسيستي را باور ندارند و يا در ارتباط تشكيلاتي پنهاني با دولت هاي غربي به سر مي برند از شعارهاي چپ پوشش مي گيرند و هيچ گاه به صورت آشكار از نظام سياسي غرب و كارگزاران آن در ايران دفاع نمي كنند.
روشنفكران علي رغم اشتراكات ظاهري كه دارند، از دهه ي بيست به بعد به دو جناح تقسيم مي شوند:
جناح چپ كه سايه ي آن بر جناح ديگر سنگيني مي كند، بعد از شهريور بيست در حزب توده سازمان مي يابد. آموزش هاي حزب توده كه جبنه ي ضدمذهبي و الحادي آشكاري داشت، در واقع بخشي از انديشه هاي غربي را به طور مستقيم و در سطحي گسترده به جامعه ي ايران معرفي كرد، به گونه اي كه اثر اين آموزه ها تا چندين دهه بعد در بخش هاي مختلف جامعه ي روشنفكري باقي ماند; برخي از شعارهايي كه از طريق حزب توده تعليم داده مي شد، حتي در ميان جناح ديگر به عنوان شاخص هاي اصلي روشنفكري شمرده مي شود.
عملكرد سياسي حزب توده، تابع مستقيمي از سياست كشور شوروي است، به گونه اي كه هرگز حركت ها و رفتارهاي سياسي آن، بدون نظر به موضع گيري هاي سياسي دولت روس در قبال مسائل جهاني و يا مسائل داخلي ايران، قابل پيش بيني نيست; ديدگاه سياسي اي كه ملكم خان در قرارداد رويتر و يا وثوق الدوله در قرارداد 1919 نسبت به انگلستان دارند، با توجيه روشنفكرانه در حزب توده نسبت به همسايه ي شمالي وجود دارد.
جناح راست روشنفكري داراي انسجام و آموزش هاي فكري هم آهنگ، نظير آنچه كه در حزب توده بود، نيست; آگاهي اين جناح با انديشه و تفكر غرب در محدوده ي آثاري نظير سير حكمت در اروپا اثر فروغي است كه در فروردين 1320 ترجمه و تأليف جلد اول آن به پايان رسيده است. در واقع آشنايي جامعه ي ايران با انديشه و تفكر غرب از اين سال ها به گونه اي ضعيف آغاز مي شود; در حالي كه پيش از اين در بين منورالفكران، بيش تر رفتارهاي تقليدآميز از مظاهر زيستي و سياسي غرب و به دنبال آن اهانت نسبت به ابعاد سنتي جامعه كه اولين مرتبه ي غرب زدگي است، به چشم مي خورد.
جناح راست طيف گسترده اي را تشكيل مي دهد و در يك انسجام جبهه اي - نه حزبي - در قالب جبهه ي ملي در صدد كسب قدرت بر مي آيد. ناسيوناليسم، (ملي گرايي) تفكري است كه به وسيله ي منورالفكران در طي سال هاي حاكميت رضاخان پرورش يافت و منشأ انسجام جناح راست شد; بنابراين، اين جناح از نظر فكري در اين مقطع كار چشم گيري نظير آنچه كه در جناح چپ مشاهده مي شود، انجام نداد و به همين دليل آموزش هاي جناح چپ ميدان وسيع تري پيدا كرد.
جبهه ي ملي از نظر سياسي ديرتر از جناح رقيب به ميدان آمد; علت اين تأخير پيشينه ي ضعيف و بيمار آن در دوران رضا خان است. اين جناح در شكل گيري حاكميت رضاخان و قوام آن دخيل بود و با تأييد و يا سكوت خود، تداوم آن را تا آخرين روزهاي حاكميت ممكن ساخت. همراهي و همكاري آن ها با رضاخان موجب شد تا قدرت مانور سياسي آن ها در برابر جناح رقيب ضعيف شود. آن ها هنگامي به بدگويي با رضاخان برخاستند كه راديو لندن نيز به او اهانت كرد. جلال آل احمد وضعيت جريان روشنفكري را بعد از شهريور بيست و ميدان داري ماركسيسم را در آن مقطع به عملكرد آن ها در سال هاي قبل از شهريور بيست و همكاري همه جانبه ي آن ها با رضاخان نسبت مي دهد و مي گويد:
وقتي راديو لندن به شخصه به شخص اول بركنارشده اهانت مي كند، روشنفكر كه نمي تواند از عصر عقب بماند، اين است كه يك مرتبه همه مي ريزند به حزب توده و با همان فرنگي بازي ها و با همان موضع گيري ها در قبال روحانيت شروع مي كنند به كوبيدن مذهب به اسم ارتجاع و كوبيدن حكومت به اسم استعمار... اصلا من نمي دانم كه در آن دوره ي بيست ساله، پيش از شهريور چه به روزگار روشنفكر ايراني آورده اند كه بازار روشنفكري پس از شهريور چنين بي رمق است و چنين يك دست و يك جهت سيدضياءالدين كه به يك حمله ي حزب توده خانه نشين شد، تا به اعتبار كودتا تا آخر عمر هم چنان مقرب الخاقان بماند و به اسب و عليق قناعت كند و حزب ايراني كه از نوع ليبراليسم بورژوا دفاع مي كرد، يك سره شد كلوپ مقاطعه كاران و ديگران كه در در دوره ي جبهه ي ملي توش و تواني يافتند (نيروي سوم، پان ايرانيست ها، نهضت آزادي و الخ...) نوش داروهايي بودند پس از مرگ سهراب و تنها يك حزب توده بود كه تمام اين مدت ندايي داد و جماعتي را به حركت واداشت و اثري گذاشت كه بسيار خبط و خطاها و حتي خيانت ها بر آن مترتب بود و ما به همين دلايل در 1326 از آن انشعاب كرديم... و آخر چرا تنها حزب توده بايد ميدان دار وقايع ده، دوازده ساله ي اول پس از شهريور بيست باشد؟ چرا ديگر چيزي نبود؟ آيا ديگر روشنفكران دوران بيست ساله همه مرده بودند؟ آيا در اصل ديگر خبري نبود؟
به گمان من شايد به اين دليل كه ديگر روشنفكران آن دوره ي بيست ساله به هر چه در آن مدت گذشته بود، رضايت داده بودند و به تسليم، يا به رضايت يا به همكاري سكوت كرده بودند و به همين دلايل است كه مي توان گفت ارزش روشنفكري تعليم و تربيت دوره ي بيست ساله پيش از شهريور با حكومت نظامي اش چيزي است اندكي بيش از صفر... .(171)
پيشينه ي تباه و موقعيت ضعيف روشنفكران موجب شد تا پس از هشت سال تأخير; يعني بعد از اوج گيري و افول حركت هاي سياسي حزب توده و پس از مخالفت برخي از نمايندگان مجلس دوره ي پانزدهم با قراداد الحاقي نفت و پس از شكل گيري فداييان اسلام و تبعيد آيت الله كاشاني و ترور شاه و... سرانجام جبهه ي ملي، در جريان يك تحصن در دربار كه جهت برپايي انتخابات آزاد انجام شده بود، در سال 1328 هـ .ش شكل گيرد.
جبهه ي ملي در حقيقت پس از برخي رسوايي هاي سياسي و انشعاباتي كه در حزب توده رخ داد، در ميان روشنفكران فرصت بروز و ظهور يافت و به همين دليل اين جبهه برخي از عناصر جناح رقيب را نيز كه آموزش هاي ضدامپرياليستي را از آموزه هاي ماركسيستي فرا گرفته بودند، در بر گرفت.
بخش ديگر اين گروه عناصر كاملا وابسته اي بودند كه به عنوان نيروي جايگزين، براي روزي كه دربار توان سياسي خود را از دست مي داد، در جناح مخالف جاسازي مي شدند; اين گروه ـ به طور طبيعي ـ درصدد دست يابي به رده ي رهبري اين جريان بود و به مقامي كم تر از آن راضي نبودند; نام هاي برخي از اين افراد در اسنادخانه ي سدان و نيز در اسناد سفارت امريكا افشا شد.
بخش سوم، گروهي از روشنفكران هستند كه بدون وابستگي به قدرت هاي سياسي خارجي و پس از تجربه ي استبداد سياه، با انگيزه ي ضداستعماري، به مخالفت و درگيري با انگلستان پرداختند.
حركت جبهه ي ملي بعد از طرح مسئله ي نفت، در ملي كردن صنعت نفت تبلور يافت و حزب توده به دليل اين كه سياست شوروي به استفاده از نفت شمال تعلق مي گرفت، از همراهي با اين حركت باز ماند و در يك چرخش سريع، تنها به ملي شدن نفت جنوب بسنده كرد.
قدرت سياسي حزب توده بيش تر در وابستگي آن به دولت شوروي و تابعيت از موقعيت سياسي اين كشور و هم چنين سياست خارجي آن نسبت به ايران است. اما جبهه ي ملي به دليل اين كه از حمايت مستقيم دو دولت صاحب نفوذ در ايران; يعني شوروي و انگلستان برخوردار نبود، قدرت آن را يا در موقعيت مردمي آن، يا در اعتماد به قدرتي ديگر بايد جستوجو كرد.
جبهه ي ملي به عنوان يك جريان روشنفكري، علي رغم خصلت غير مذهبي به دليل اين كه مانند حزب توده يك جريان مستقيم ضد ديني نبود و به طور آشكار و مستقيم مانند دربار، يا حزب توده وابسته به بيگانه نمي باشد، در هنگام طرح مسئله ي نفت، مورد حمايت بخشي از نيروي مذهبي قرار گرفت و از اين طريق از نفوذ و حمايت مردمي برخوردار شد و به دليل همين حمايت به قدرت رسيد، ولي بعد از به قدرت رسيدن به دليل بي توجهي به نقش نيروي مذهبي در جلب حمايت هاي مردمي، از رعايت حريم آن خودداري كرد و در جهت اجراي سياست هاي غيرديني گام برداشت. از سوي ديگر با احساس تزلزل در پايه هاي قدرت، به جلب حمايت ها و كمك هاي امريكا دل بست و اين در حالي بود كه امريكا به دليل موقعيت جديد بعد از جنگ، به طور طبيعي در حال جايگزيني نسبت به انگلستان بود و از اين رو بايد به عنوان يك خطر جدي مورد توجه قرار مي گرفت.
عملكرد و برخورد جبهه ي ملي با نيروي مذهبي كه ميراث منورالفكران مشروطه است، سرانجام به شكست جبهه ي ملي و پيروزي جناحي منجر شد كه استبداد مورد نياز غرب را تأمين مي كرد; تحليل بيش تر اين مسئله در گرو تبيين موقعيت نيروي مذهبي در اين مقطع است.