ج . زوال اقتدار رضاشاه
ج. زوال اقتدار رضاشاه رضاشاه سلطنت خود را بهجای نیروهای اجتماعی بر سه پایه ارتش، دیوانسالاری دولتی و دربار استوار کرد و همین امر زمینه سقوط او را فراهم آورد. ارتش پایگاه اصلی قدرت او و نظامیان، بهرهمندترین مردم از حکومت او بودند. ارتش حدود یک سوم بودجه
ج. زوال اقتدار رضاشاه
رضاشاه سلطنت خود را بهجاي نيروهاي اجتماعي بر سه پايه ارتش، ديوانسالاري دولتي و دربار استوار كرد و همين امر زمينه سقوط او را فراهم آورد.
ارتش پايگاه اصلي قدرت او و نظاميان، بهرهمندترين مردم از حكومت او بودند. ارتش حدود يك سوم بودجه كشور را ميبلعيد. ديوانسالاري دولتي كه در دوره رضاشاه رشد چشمگيري داشت دومين ركن قدرت وي محسوب ميشد. رضاخان در ابتداي سلطنت از همكاري مرداني قوي و مديراني كارآزموده برخوردار بود اما آنها بهتدريج حذف شدند و افرادي متملق و چاپلوس و بيلياقت جايشان را گرفتند كه آنچه رضاخان ميخواست، ميديدند و ميگفتند. دربار ركن سوم قدرت رضاشاه بود. وي با مصادره اموال و زمينها به ثروت كلاني دست يافت و اين ثروت پشتوانه درباري بود كه براي افراد مشتاق خدمت به خاندان پهلوي مقامات و مساعدتهاي سودآوري فراهم ميكرد. (2)
در واقع اعضاي اين سه نهاد همگي ثروت و قدرت خود را مديون رضاشاه بودند و لذا از او حمايت ميكردند، گرچه با اخراج وي بسياري از اين افراد نيز به صف مخالفان او پيوستند.
دولت رضاشاه از حمايت نيروهاي اجتماعي برخوردار نبود. روحانيان و طبقات مختلف اجتماعي با سياستهاي ضدمذهبي او از دولت متنفر شدند. وي در حالي مخالفت اين طبقات را برانگيخت كه در
ــــــــــــــــــــــــــــ1. كاتوزيان، پيشين ، ص 108.
2. آبراهاميان، پيشين ، ص 173.
[58]جريانات تاريخي گذشته، قدرت عظيم خود را به نمايش گذاشته بودند و همچنين حمايت خود را از رشد و توسعه در شرايط مختلف تاريخي از جمله انقلاب مشروطه نشان داده بودند.
حمايت پرشور روشنفكران نيز كه نقطه اتكاي رضاشاه محسوب ميشدند با قرارداد نفت، حرص جمعآوري پول در رضاشاه، هزينه ارتش، تورم و استبداد خشن بهتدريج كاهش يافت و شماري از آنها اعدام و يا خانهنشين شدند و مزد خود را از دولتي كه خود باني آن بودند گرفتند.
در زمان رضاشاه مجلس نيز به دستگاه مهر تأييد اوامر ملوكانه تبديل شد و در عمل كارايي خود را از دست داد. سياستهاي خشن او در برخورد با ايلات و عشاير و سياستهاي اقتصادي او كه به فقر دهقانان انجاميد، در كنار مخالفتهاي خشونتباري كه با مذهب صورت گرفت ايندو طبقه را نيز از دولت متنفر كرد.
بدين ترتيب رضاشاه در پايان سلطنت خود جز ارتش و اقليتي ثروتمند كه حوادث نشان داد بر حمايت آنها نيز نميتوان حساب كرد، پايگاه اجتماعي ديگري نداشت. تلاش طولاني او براي مشروعيتسازي با استفاده از ناسيوناليسم و غربگرايي نهتنها راه بهجايي نبرد بلكه طرح ناشيانه ناسيوناليسم نژادي وي، مخالفت اقوام را برانگيخت و تبليغات گسترده او نيز جز خود كسي را فريب نداد. غربگراييتقليدي او نيز به واكنش تند جامعه منجر شد و بالأخره بستن فضاي انتقاد و از بين بردن هرگونه عمل وتفكر مستقل، امكان تصميمگيريهاي آگاهانه را از او گرفت و به سقوط او كمك كرد.
در سالهاي پاياني حكومت رضاشاه، خفقان و سكوت قبرستان برجامعه حاكم شده بود. نيروهاي اجتماعي، سركوب و يا پنهان شده بودند و صدايي از كسي برنميخاست. دراينحال روزنامههاي دولتي به مدح شاه و برنامههايش ميپرداختند.
عليرغم نبود مخالفت آشكار، قلبهاي مردم مالامال از تنفر بود بهنحوي كه وابسته مطبوعاتي انگليس در تهران مينويسد: اكثريت وسيع مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغييري استقبال خواهند كرد (1) دليل اين تغييرنگرشها را در طول 16 سال فقط بايد در رفتار رضاشاه و انديشههاي حاميانش جستوجو كرد او و يارانش با از بين بردن مشروطه و تزريق مجدد استبداد خشن به ساخت سياسي ايران، بيشترين اثر منفي را در تاريخ معاصر كشورمان برجاي گذاشتند.