متن کامل

عدالت صحابه صحابه در قرآن و سنّت و تاریخ نویسنده سید محسن حسینی فقیه مهرماه 1382   مقدمه الحمدلله ربِّ العالمین، و الصلاة والسلام علی خاتم الرسول والانبیاء محمد المصطفی و علی آله الطیبین الطاهری

عدالت صحابه

صحابه در قرآن و سنّت و تاريخ

نويسنده

سيد محسن حسيني فقيه

مهرماه 1382

 

مقدمه

الحمدلله ربِّ العالمين، و الصلاة والسلام علي خاتم الرسول والانبياء محمد المصطفي و علي آله الطيبين الطاهرين، وصحبهم المنتخبين.

 

 

يكي از مسائلي كه پيوسته در منظر بحثهاي علمي بطور چشمگيري مطرح بوده است مسئلة عدالت صحابه است كه در اين زمينه آراء و نظريات مختلف در طول تاريخ از سوي افراد مختلفي ابراز شده است و با توجه به اهميت موضوع و تأثيرگذاري ويژة آن رد مسائل مهم كلامي بايد به نحو شايسته به آن پرداخته شود. يكي از نكاتي كه در اين زمينه بايد دقت داشت بايد به توجه به فرمودة خداي متعال در قرآن شريف: (فإن تنازعتم في شيءٍ فردّوه إلي‎الله الرسول كنتم تؤمنون بالله واليوم الآخر ذلك خير واحسن تأويلا).

بر همة ماست كه مطالب محل بحث را به خداي متعال رد كنيم و معناي ردّ مطلب به خدا مراجعة به قرآن كريم است و رد مطلب به رسول مراجعة به سنت شريف حضرت ميباشد و در اين زمينه آنچه كه بسيار حائز اهميت است بررسي دقيق موضوع به دور از هرگونه حبّ و بغض خواهد بود و حال آنكه مع‎الاسف گاهي مشاهده مي‎كنيم ابتدا نتيجة مورد نظر گرفته شده آنگاه به تحقيق و بحث پيرامون مطلب پرداخته مي‎شود. به عنوان نمونه ابن خلدون كه در مقدمة خود قوانين بسيار دقيقي در نقد تاريخ ارائه نموده است در كتابش مي‎آورد:

«هذا آخر الكلام في الخلافة الاسلامية و ماكان فيها... أوردتها ملخصة من كتاب محمد بن جريرالطبري، و هو تاريخه الكوير، فإنه اوثق ما رأيناه في ذلك، و أبعد عن‎المطاعن و الشبه في كبارالأمّة من خيارها و عدولها من الصحابة و والتابعين، فكثيراً مايوجد في كلام المورخين مطاعن و شبه في حقهم أكثرها من اهل الاهواء، فلا ينبغي أن تسود بها الصحف.»

به هر حال آنچه كه در اين راستا اكنون در صدد بيان و نقد آن هستيم بررسي در قرآن و سنت و تاريخ در احوال صحابه است و اينكه آيا مفهوم صحابي به تنهايي سبب تبرير ذمّة آنان از همة مسائل ميباشد يا خير؟

و در پايان خوانندة بزرگوار را واگذار به آزادي در انتخاب قول و نظر مي‎كنيم.

البته بحث عدالت صحابه با توجه به اينكه از مباحث بسيار مهم در مسائل خلافي بين شيعه و اهل سنّت است و طريق بسيار جالبي براي بدور ريختن تعصّبات و بازنمودن راه گفتگو با اهل سنّت مي‎باشد بحثي است بسيار مهم و اساسي.

بايد دانست بحث اعتقاد به عدالت صحابه يا عدم آن داراي آثار و نتايجي است از جمله اينكه چون اهل سنّت قائل به عدالت مجموع صحابه هستند، حوادث و فتنه‎هاي مهمي كه سرنوشت اسلام را تغيير داده و در زمان صحابه اتفاق افتاده و سردمداران اين فتنه‎ها, صحابه بوده‎اند را قابل نقد و بررسي ندانسته و حق آن را به كسي نمي‎دهد و چون اين راه را برخود سدّ نموده‎اند بنابراين تمام حوادثي كه بعد از پيامبر؟ بدست صحابه انجام گرفته هيچگونه تحليل و بررسي در رابطة با آنها را مجاز نمي‎شمارد و الاّ هر انسان منصفي كه در رابطة با حوادث بعد از پيامبر؟ تحليل و بررسي كن چنين حقي را به خود خواهد داد. به عنوان نمونه ابن‎حجر در الاصابه در ترجمة مروان آورده است:

«اذاثبتت صحبته فلم يؤثّّر الطعن فيه.»

نتيجة دومي كه بر اين بحث مترتّب است، اين است كه چون اهل سنت تمامي صحابه را عادل مي‎داند، بنابراين در رابطه با صدق و استقامت و شخصيّت آنها بررسي و جستجو نمي‎كنند و قول صحابي را علي‎الاطلاق قبول مينمايند و مشكل كار اين است كه بسياري از خرافات و دروغهايي را كه از بعضي از صحابه نقل مي‎شود، بدون تأمّل مي‎پذيرند.

مثلاً ذهبي در رسالة خويش به نام «الرواة الثقاة» آورده است:

«وامّا‎ الصحابة فبساطهم مطويّ و ان جري ماجري اذ علي عدالتهم و قبل ما نقلوا العمل و به ندين الله». 1

نتيجة سوم اين است كه چون همگي صحابه عادلند هر كس كه بخواهد يكي از صحابي پيغمبر ؟ را نقد كند، او را كافر و خارج از دين مي‎دانند همچنانكه بعضي آورده‎اند: «و معلوم ان انكار عدالتهم كفر بالرّسول.»

لكن شخص محقّق منصف، آنگاه كه به آيات قرآن و روايات و واقعيت تاريخ مراجعه مي‎كند حقيقت را غير آنچه ادّعا شده مي‎بيند.

 

فصل اول

آراء مورد نظر در بحث عدالت صحابه

قدما و تاريخ نويسان در مورد صحابه داراي نظريات مختلفي مي‎باشند، بعضي از آنها قائلند كه تمامي صحابه به حقيقت مفاهيم اسلامي و دستورات آن را در زندگي خويش از ابتداء تا انتها به منصة ظهور رسانده‎اند و بعضي ديگر قائلند كه صحابه تا قبل از فتنه‎ها و مشاكل تاريخي داراي چنين حالي بوده‎آند و امّا به مجرد احوالات و فتنه‎هاي تاريخي، بعضي‎ها بر عدالت خويش باقي بوده و بعضي به راههاي انحرافي متمايل شده‎اند.

و اما بعضي ديگر از علما قائلند كه صحابه را به عنوان صحابه نمي‎شود قائل به عدالتشان شد، بلكه بعضي عادل و بعضي غير عادل و بعضي منافقيني هستند كه حقيقت حال آنها بر ملا شده است و بعضي ديگر منافقيني كه همچنان نفاق خويش را پنهان نمودند تا جايي كه فقط عدة كمي از صحابه به اين امر واقف شدند.

به عنوان نمونه، چند نظر از بزرگان را اشاره مي‎كنيم:

آمدي قائل است: «اتفق الجمهور من الائمة علي عدالة الصحابة.»

و بعضي ديگر قائلند كه حكم به عدالت صحابه در اصل حكمي است كه در مورد عدالت صحابه در روايت آنها.

و بعضي ديگر قائلند كه: «كل من قاتل عليّاً عالماً منهم، فهو فاسق مردود الرواية والشهادة لخروجهم علي الإمام الحق.»

و در انتها آورده است:

«والمختار: انّما هو مذهب الجمهور من الائمة.» 1

ابن حجر عسقلاني آورده است: «اتفق اهل السنة علي أنّ الجميع عدول، و لم يخالف يخالف في ذلك إلا شذوذ من المبتدعة.» 2

و در ادامه به قول خطيب بغدادي استشهاد كرده است كه: «وانه لايحتاج إلي سؤال عنهم، و إنما يجب فيمن دونهم... لأنّ عدالة الصحابة ثابتة معلومة بتعديل الله لهم و إخباره عن طهارتهم.»

نظرية دوم اين است كه آنچه در خارج مشاهده مي‎شود بيانگر ثبوت عدالت براي تمامي صحابه است و در بين آنان كسي كه مرتكب آنچه سبب فسق باشد، يافت نمي‎شود. غزالي آورده است: «والذي عليه سلف الأمّة و جماهير الخلف: أنّ عدالتهم معلومة... الاّ أن يثبت بطريق قاطع ارتكاب و احد لفسق مع علمه به، و ذلك ممّا لا يثبت، فلا حاجة لهم إلي التعديل.» 3

نظرية سوم، عدالت تمامي صحابه قبل از وارد شدن آنان در فتنه مي‎باشد؛ كه از جملة قائلين به اين مطلب معتزله‎اند، آنجا كه آورده‎اند: «تمامي صحابه عادلند مگر كساني كه با امام علي بن ابي‎طالب ؟ جنگيدند، چرا كه فاسق و مردود‎الشهادت مي‎باشند.» 4

نظرية چهارم, اين نظريه در پي اثبات عدالت صحابه است از ناحية تأويل موقعيت و عملكرد آنها در طول تاريخ به طوري كه بتوان با عدالت آنها سازگاري برقرار نموده, يعني قائلند عدالت تمامي صحابه به حسب ميزانهاي جرح و تعديل نمي‎تواند ثابت شود, چرا كه بعضي از آنها كارهايي انجام داده‎اند كه ظهور در انحراف و فسق آنها دارد ولكن بخاطر تحفظ بر عدالت تمامي صحابه بايد عملكرد صحابه را توجيه نمود.

مثلاً ابن حجر هيتمي آورده است:«إعلم أنّ الذي أحمع عليه اهل السنّة والجماعة أنّه يجب علي كل مسلم تزكية جميع الصحابة بإثبات العدالة لهم، و الكفّ عن الطعن فيهم... و الواجب أن يلتمس لهم أحسن التأويلات، و أصوب المخارج، إذهم أهل لذلك.» 5

و از اين روست كه گناهاني كه بعضي از صحابه مرتكب شده‎آند را توجيه و تأويل نموده و قائلند كه از اجتهاد و تأويل آن صحابي صادر شده است، همچنان كه ستم معاويه و عمروعاص بر امام علي‎بن ابي‎طالب ؟ و ريختن خون بعضي از صحابة بزرگوار مانند عمّار و خزيمه بن ثابت و حجر بن عدي و ديگران را ناديده گرفته‎اند و آن را توجيه نموده و ناشي از اجتهاد آن دو دانسته‎اند.

ابن حجر آورده است: «و فئة معاوية و إن كانت هي الباغة لكنّة بغي لافسق به، لأنّه صدر عن تأويل يعذر به أصحابه.» 1

و يا ابن حزم در كتاب خويش آورده است: «و عمّار (رض) قتله ابوالعادية يسار بن سبع السلمي، وقدشهد بيعة الرضوان، فهو من شهداء الله له بأنّة علم ما في قلبه و أنزل السكينة عليه و رضي عنه، فأبوالعادية... متأول مجتهد مخطيء فيه باغ عليه مأجوراً أجراً واحدا.» 2

نظرية ديگر همچنان كه اشاره شد اين است كه عنوان صحابي به تنهايي دليل بر عدالت مصاحب پيامبر؟ نمي‎باشد، بلكه هر كسي بايد به تنهايي در احوالش تحقيق و بررسي نمود تا عدالت و يا فسق او آشكار شود. قبل از ورود در بررسي تحليلي موضوع مناسب است ابتدا ريشة لغوي و معناي اصطلاحي واژة صحابه مورد بررسي قرار گيرد.

 

فصل دوم

صحابه در لغت

جوهري آورده است: «كل شيءء لاءَم شيئاً فقد استصحبه. اصطحب القوم: صحبَ بعضهم بعضاً. أصحب: إذا انقاد بعد صعوبة.» 3

راغب اصفهاني نيز آورده است: «الصاحب: الملازم... ولافرق بين أن تكون مصاحبته بالبند و هو الأصل والأكثر، أو بالعناية و الهمه. والمصاحبة والاصطحاب أبلغ من الاجتماع، لأجل أنّ المصاحبة تقتضي طول لبثة، فكل اصطحاب اجتماع، وليس كل اجتماع اصطحاباً.» 4

خليل فراهيدي نيز آورده است: «كل شيء لاءم شيئاً فقد استصحبه، والصحابة: مصدر صاحبك، الصاحب يكون في حالٍ يعتاً ولكنّه عمّ في الكلام فجري الاسم.» 5

در قرآن كريم نيز معناي لغوي صحابه در معاني نزديك به اين معنا استعمال شده است، مانند: معاشرت و يا ملازمت همراه با اجتماع و برخورد و همنشيني بدون نگريستن به اتحاد در اعتقاد و عدم آن، چراكه گاهي قرآن كريم اين واژه را در همنشيني مؤمن با مؤمن يا مؤمن با كافر و كافر با كافر برده است؛ و به چند نمونه اشاره مي‎شود.

1ـ خداي متعال از حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه السّلام در خطابش به خصر نبي آورده است: «قال إن سألتك عن شيءٍ بعدها فلا تصاحبني.» 6 كه هر دو مؤمن و معتقد به الوهيت مي‎باشند.

2ـ «و ان جاهداك علي أن تشرك بي ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفاً.» 7 كه در اين مورد فرزند با پدر و مادرش در اعتقاد مخالف است.

3ـ «فقال لصاحبه و هو يحاورة انا أكثر منك مالاً و اعزّ نفراّ... قال له صاحبه و هو يحاورة أكفرت بالّذي خلقك من تراب.» 1

كه در اينجا واژة صحبت بين مؤمن و كافر بكار برده شده است.

4ـ «فنادوا صاحبهم فتعاطي فعقر». 2

كه به صحبت بين كافر با ساير كافرين اشاره شده است. و از موارد ديگر, استعمال كلمة اصحاب در قرآن كريم است كه دلالت بر معناي لبث و درنگ طولاني و همراهي با رفيق مي‎نمايد, مانند: اصحاب‎الجنّة, اصحاب‎النّار, اصحاب‎الكهف, اصحاب‎مدين و... بنابراين صاحب همچنان كه در آيات قرآني آمده است به معناي معاشر و ملازم است و معاشرت و ملازمت نيز فقط با صرف برخورد به تنهايي صادق نمي‎باشد بلكه نيازمند به معاشرت در طول زمان مي‎باشد, بنابراين در جمع بين معناي لغوي و بين آيات قرآن به اين نتيجه مي‎رسيم كه صاحب كسي است كه ملازمت و معاشرتش طولاني و كثير باشد.

 

فصل سوم

معناي اصطلاحي صحابه

در اين مورد آراء و نظريات متفاوتي از سوي علما بيان شده است.

1ـ در تحقق واژة صحابي كثرت ملازمت و معاشرت با پيامبر؟ شرط نمي‎باشد, بلكه فقط صرف ديدار و رؤيت كافي است ولو در يك ساعت.

مثلاً احمدبن حنبل قائل است: «افضل الناس بعد اهل بدر القرن الذي بعث فهيم, كل من صحبه سنة أو شهراً أويوماً أو ساعة أو رآه, فهو من اصحابه.» 3

بخاري نيز از جملة قائلين به اين نظريه است: «و من صحبه النبي؟ أو رآه من المسلمين فهو من اصحابه.» 4

ابن حجر عسقلاني نيز آورده است: «الصحابي من لقي النبي؟ مؤمناً به و مات علي الإسلام, فيدخل فيمن لقيه من طالت مجالسته, له أو قصرت, و من روي عنه أولم يرويه, و من غزا معه أولم يغز و من رأه رؤيه ولو لم يجالسه, و من لم يره لعارض كالعمي.» 5

2ـ صحابي كسي است معاصر با پيغمبر ؟ باشد ولو ايشان را نديده باشد، از جملة قائلن به اين نظريه يحيي بن عثمان بن صالح مصري است، بنابراين تمامي مسلمين در عهد پيامبر ؟ از صحابه هستند.

3ـ نظر اصوليين اين است كه هر آن كس كه پيامبر؟ را ديده است و با ايشان معاشرت و ملازمت داشته بطوري كه اطلاق مصاحبت بر آن بشود ولو مقدار صحبت كمتر يا بيشتر باشد و از جمله قائلين به اين رأي غزالي است چنانچه كه آورده است: «لايطلق إلا علي من صحبه، ثم يكفي للاسم من حيث الوضع الصحبة ولو ساعة، ولكن العرف يخصص الاسم بمن كثرت صحبته.» 1

4ـ صحابي كسي است كه مصاحبت با پيامبر ؟ به نحو طولاني داشته باشد و از ايشان علم و دانش را فرا گرفته باشد. بعد از بررسي واژة صحابه در لغت و اصطلاح و انظار مختلف در اين مورد اينك به بحث و بررسي در عدالت صحابه در مدارك اسلامي مي‎پردازيم.

 

فصل چهارم

صحابه در قرآن كريم

در اين مورد آيات مختلفي در قرآن كريم آمده است. بعضي از آنها دلالت بر تعريف و تمجيد از صحابه دارد و در بعض ديگر عملكرد بعض از صحابه كاملاً مورد نقد و انتقاد قرارگرفته، بنابراين بررسي در آيات در اين راستا بسيار لازم است و با توجه به بررسي‎هاي متعددي كه از سوي محقّقين محترم در اين زمينه صورت گرفته ما فقط به يكي از آيات با ديدگاهي خاصّ اشاره مي‎كنيم و آن آيه‎اي است كه اهل سنت بر عدالت جميع صحابه اقامه مي‎كنند آيه هجدهم سوره فتح مي‎باشد.

(لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما في قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحاً قريبا.)

به اين آيه استدلال شده بر عدالت بيعت‎كنندگان تحت شجره و بلكه عدالت تمامي صحابه، البته به نظر بعضي از محققين اهل سنّت مانند خطيب بغدادي 2 و ابن حجر 3 .

آيه شريفه مي‎فرمايد: خدا از مؤمنين راضي شده است آنان كه تحت شجره با پيامبر ؟ بيعت كرده‎اند پس از اينها عادلند و بعضي قانوني كلي استفاده نموده‎اند كه هر كه با پيامبر بيعت كند خداوند از او راضي مي‎شود و انزال سكينه بر او كرده و فتح قريب بر او نازل مي‎كند و چون تمامي صحابه پيامبر ؟ بيعت كرده‎اند، پس چنين مي‎باشد. در جواب بايد گفت: آيه شامل تمامي صحابه نخواهد شد، چراكه ولو فرض كنيم آيه شامل بيعت‎كنندگان تحت‎الشجره است و لكن خداوند نمي‎خواهد اعلام كند كه من روز بيعت رضوان از همة مؤمنين راضي شدم و الاّ اجتماع نقيضين لازم مي‎آيد.

پيامبر؟ عثمان را نزد مشركين قريش فرستادند و شايع شد كه كفّار قريش او را كشته‎اند. حضرت از افراد خود در تحت‎الشجره در سال حديبيّه بيعت گرفت و اين آيه نازل شد.

اگر ظاهر آيه دلالت بر عدالت تمامي صحابه كند، بايد گفت در بين مشركيني كه قرار شد اصحاب با آنان بجنگند عده‎اي بودند كه بعداً ايمان آوردند و معناي اين مطلب اين است كه خداوند از آنان كه بعداً از صحابه شدند راضي است و از اصحاب نيز در همان زمان راضي است، پس رضايت خداوند در يك روز از مشركين و از اصحابي كه با هم در حال جنگ بوده‎اند همزمان تحقّق پيدا كرده است. و اما شمول آيه نسبت به بيعت‎كنندگان شجره، اين را مي‎پذيريم ليكن قانون كلي كه شما از آيه استفاده نموده‎ايد را قائل نيستيم با توجه به مراجعه به آيات ديگر قرآن؛ چراكه از مجموع آنها استفاده مي‎شود بيعت به تنهايي مؤثر در حصول رضايت نيست، بلكه شرطي ويژه دارد و آن هم وفاي به عهد است. شاهد مطلب اين آية شريفه است: ( ان الذين يبايعونك انّما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانّما ينكث علي نفسه و من أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجراً عظيما.) 1

اجماع همة بزرگان جمله شرطيه مفهوم دارد به اين معنا كه ملاك تأثير بيعت اينها در صورتي است كه به تعهدات خود وفا كنند و الاّ فلا.

بايد مورد بيعت نيز بررسي شود. بيعت به معناي اعلام تعهد است، تعهد بر اطاعت اوامر پيامبر ؟ . بنابراين آية اول فرمود: بر بيعت تحت‎الشجره ثمراتي بار است و در اين آيه مي‎فرمايد بيعت وقتي اجر عظيم دارد كه وفاي به عهد نيز داشته باشد، نتيجه اين مي‎شود هر بيعتي كه همراه وفاي به عهد باشد اثر شرعي دارد و هر زمان از وفاي به عهد جدا شود ديگر اثر شرعي بر آن مترتّب نيست، پس اين نكته كه هر بيعت كننده‎اي اين آثار بر عملش بار مي‎شود مقبول نيست. اگر اشكال شود كه از خود آية رضايت معلوم مي‎شود كه وفاي به عهد نيز داشته‎اند چراكه تعبير شده است «لقد رضي الله عنهم».

در جواب گوييم: آية قرآن و واقعيت تاريخي مسلّم داريم كه نتيجه‎اش اين مي‎شود كه آيه مي‎فرمايد از مبايعين اعلام رضايت مي‎كنم به اين شرط كه وفاي به عهد داشته باشد و آن آية سورة فتح است.

(محمد رسول الله والذين معه اشدّاء، علي الكفّار رحماء بينهم تريهم ركعاً سجّداً يبتغون فضلاً من الله و و رضوان وعد الله الذين آمنو و عملوالصالحات منهم مغفرة و اجراً عظيماً.) 2

صدر آيه مي‎گويد اصحاب منتظر رضوان و فضل هستند ولي بدانند كه آنانيكه ايمان آورده و عمل صالح دارند داراي مغفرت و اجر عظيمند. «مِنْ» در آيه تبعيضيّه است و به اجماع علماء «مِنْ» بيانيه بر سر ضمير نمي‎آيد. مفسّرين مي‎گويند اين آيه در مورد بيعت رضوان است و شأن نزولش در مورد افراد تحت شجره است، يعني اي كساني كه تحت شجره بيعت كرديد، بدانيد كه همة شما رضوان خدا شامل حالتان نيست بلكه بايد همراه با (آمنوا و عملو الصالحات) باشد.

نكتة مهم اينكه شواهد و نمونه‎هاي خارجي متعددي نيز موجود است كه تمامي بيعت‎كنندگان قادر نبوده‎اند، به عنوان نمونه به دو نفر اشاره مي‎كنيم.

1ـ ابولغاديه جهني يسار بن سبُع كه از افراد تحت‎الشجرة بوده است.

«هوالذي قتل عمّار بن ياسر في حرب صفّين.»

و عمّار كسي بوده است كه تمامي اهل سنّت از پيامبر؟ روايت دارند. «قاتل عمار و ثالبه في النّار.» 1

و در روايت ديگر آمده است:

«ويح عمّار تقتله الفئة الباغية عمّار يدعوهم إلي الله و يدعون الي النّار.»

و از خود يساربن سبع نقل شده است كه: «و الله لو انّ عمّاراً لقتله اهل الارض لدخلوا في‎النّار.» 2

و هيچكدام از صحابه هم براي توجيه عمل خلاف خود به آية بيعت رضوان استناد نكرده‎اند.

2ـ عبدالرحمن؟ بن عُدَيس البلويّ

مكتب اهل سنت كه خلافكاريهاي صحابه را با عنوان «اجتهد فأخطأ» توجيه مي‎كند. حتي ابن حزم مي‎گويد: علما اتفاق دارند كه ابن ملجم «اجتهد فأخطأ».

ولي در يكجا اجتهاد را قبول نمي‎كنند و آن در مورد قاتل عثمان است. ابن حزم مي‎گويد: «قاتل عمار و قاتل علي؟ اجتهاد كرده‎اند به خلاف قاتلين عثمان كه فاسق شده‎اند.» 3

با توجه به اينكه عبدالرحمن، قاتل عثمان بوده، پس فاسق است و از طرفي از افراد بيعت‎كنندة تحت‎الشجره بوده؛ پس چگونه مي‎شود خدا از او راضي باشد در حاليكه شما ميگوييد قاتلين عثمان فاسقند! و در اين زمينه به مغازي واقدي ص 604 به بعد مي‎توان مراجعه نمود.

 

خاتمه

كوتاه سخن آنكه هر چند آياتي در فضائل بعض از صحابه موجود است وليكن آيات متعددي نيز در نقد در ردّ عملكرد تعداد ديگري از آنان مي‎باشد كه خود نشان‎دهندة اين است كه عنوان صحابي بتنهايي كافي براي اثبات عدالت نيست و به طور فهرست‎وار به آنها اشاره مي‎شود:

1ـ پيشگامان نخست: (والسابقون الاولون من المهاجرن...) (توبه 100)

2ـ بيعت‎كنندگان تحت‎الشجرة (فتح/18)

3ـ اصحاب فتح (فتح 29)

4ـ منافقين معلوم (منافقون/1)

5ـ منافقين پنهان (توبه /101)

6ـ الذين في قلوبهمن مرض (احزاب/11)

7ـ فاسقان (حجرات/6)

و... نمونه‎هاي ديگر.

در سنت و حاديث نيز به احاديث فراوان بر مي‎خوريم كه نشانگر ارتداد بعض از صحابه است مانند:

(يرد علي يوم القيامة رهطٌ من اصحابي فيحلوؤن علي الحوض فاقول: يا ربّ اصحابي فيقول: انّه لا علم لك بما أحدثوا بعدك إنّهم ارتدّوا علي أدبارهم القهقري) 1

و مطالعة تاريخ و عملكرد صحابه نسبت به يكديگر و يا نسبت به سايرين نيز خود گوهي واضح بر مدعاي ما مي‎باشد، مانند:

ـ تبعيد ابوذر غفاري تا زمان وفات

ـ زدن عمّار ياسر و عبدالله بن مسعود

ـ عزل اصحاب مخلص از منصبها و دادن ولايت به فاسقين بني‎اميّه كه دشمن اسلام بودند. 2

و نيز سب و لعن اهل بيعت؟ و نمونه‎هاي فراوان ديگر، مانند اينكه خود صحابه در زمان پيامبر؟ با يكديگر نزاع و فحاشي مي‎كردند. و با توجه به كارهايي كه در طول تاريخ از آنان سرزده است نمي‎توان ادّعاي عدالت آنان را پذيرفت و مطلب قابل توجه اينكه هر كتابي كه در طول تاريخ نويسندگان اهل سنت در مذمت صحابه نوشته‎اند به بوتة نابودي و فراموشي سپرده شده است، مانند كتاب «الحاوية في مذمّات معاوية» كه مرحوم ابن طاووس و علاّمة حلّي آن را بدون نام مؤلف نقل مي‎كنند و عماالدين طبري با ذكر نام مؤلف آن (قاسم بن محمد بن احمد مأموني) نقل مي‎كند و يا كتاب «مثالب بني‎اميّه» از ابوسعيد اسماعيل بن علي السمّان الحافظ است كه عماالدين طبري در كامل بهايي از اين كتاب نقل مي‎كند و نمونه‎هاي ديگر.

در پايان كلام بايد اين نكته را متذكر شويم كه هر چند بحث در آيات و روايات و واقع تاريخ بسيار فراتر از اين مختصر بايد باشد وليكن به همين مقدار بسنده مي‎شود و خود گواهي بر عدم عدالت همة صحابه به عنوان مطلق خواهد بود، آري بعضي از آنان شخصيتهاي بسيار بزرگوار و والامقامي بوده‎اند كه تاريخ گواه بر صدق اين مدعا است اما عنوان صحابي به تنهايي مؤثر در حصول عدالت نيست.

والسلام علي من اتبع الهدي

سيد محسن حسيني فقيه

مشهد مقدس ـ شعبان المعظم 1424 ه .ق

1 ـ الرواة الثقاة، ص 3 .

1 ـ الإحكام في اصول الاحكام 2/320 .

2 ـ الإصابه 06:1

3 ـ المستصفي 0275:2

4 ـ الإحكام في أصول الاحكام، 0320:2

5 ـ الصواعق المحرقه ص 325.

1 ـ الصواعق المحرقه، ص 398.

2 ـ الفصل في الاهواء والملل والنحل، 161:4.

3 ـ صحاح‎اللغة 162:1.

4 ـ مفردات الفاط القرآن، ص 275.

5 ـ ترتيب كتاب العين ص 440.

6 ـ كهف 76:18.

7 ـ لقمان 15:31.

1 ـ كهف 34:18- 37.

2 ـ قمر 29:29.

3 ـ العدة في اصول الفقه, فرّاء, 988:3.

4 ـ فتح الباري 3:7.

5 ـ الاصابه 4:1.

1 ـ المستصفي، 261:2.

2 ـ الكفاية ص 46.

3 ـ مقدمه الاصابه في تمييز الصحابه، ص 6.

1 ـ فتح 10.

2 ـ فتح 29.

1 ـ سير اعلام النبلاء 420:1.

ـ الطبقات الكبري 261:3.

ـ مجمع الزوائد 297:9. رجاله رجال صحيح.

2 ـ اسد الغابة، 267:5.

3 ـ الفصل 161:4.

1 ـ جامع الاصول 120:11. و صحيح بخاري در تفسير سورة مائده باب و كنت عليهم شهيداً و صحيح مسلم، كتاب الفضائل باب اثبات حوض نبيّنا.

2 ـ تاريخ يعقوبي 147:2.




| شناسه مطلب: 79838