متن کامل

اساس تفکر شیعه و اصلی‏ترین عقاید آن سال 1380 بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للَّه الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) مقدمه: پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و ماجرای سقیفه و تغییر مسیر خلافت که پیروان راستین اس

اساس تفكر شيعه و اصلي‏ترين عقايد آن

سال 1380

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد للَّه الذي جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع)

مقدمه:

پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) و ماجراي سقيفه و تغيير مسير خلافت كه پيروان راستين اسلام پيرامون علي بن ابيطالب (ع) جمع شدند و هسته مركزي تشيع در وجود مردان عدالتخواه و آزاده‏اي چون: عمار و ابوذر غفاري، سلمان فارسي، مقداد، حجربن عدي و...تبلور يافت، درگيري بين گروههايي كه هوادار حكومت وقت بودند و شيعه كه هوادار حق مطلق بود آغاز گرديد، ولي شيعه به پيروي از رهبر خود امام علي (ع) و در پرتو رهنمودهايش به موازات حفظ اصول عقيدتي خود، همواره مدافع سر سخت كليت اسلامي و مدافع واقعي وحدت صف مسلمين، مدافع اصيل آرمانهاي بزرگ انساني و جهاني آخرين پيام آور آسماني بود.

امام علي (ع) خود به خاطر مصلحت اسلامي نه اسلام مصلحتي و با توجه به شرايط عيني جامعه آن روز كه بقاي اساس اسلام بستگي تام و تمام به خورد صحيح و اصولي با آن شرايط داشت، نه تنها براي احقاق حق خود به نبردي برنخاست، بلكه براي بيعت نكردن دست به شمشير نبرد تا دشمنان ديرينه اسلام، نقطه ضعفي در جامعه نوبنياد اسلامي نيابند و در انهدام اركان رسالت و بعثت نكوشند، و آنگاه امام با صبر ويژه ساليان دراز از حق مشروع خود صرفنظر كرد و تا مردم دور خانه‏اش جمع نشدند و مصرانه بيعت نكردند خلافت ظاهري را نپذيرفت چرا كه از ديدگاه حضرت علي (ع) خلافت تنها وقتي مي‏تواند ارزش وجودي پيدا كند كه در راه بسط عدل اجتماعي احقاق حق مظلوم و از بين بردن باطل بكار رود و گرنه چنانكه خود امام بارها به صراحت اعلام داشته بود حكومت ظاهري و همه اين دنياي مادي در نزد وي به پشيزي ارزش نداشت.

در اين مقاله سعي بر اين شده است كه به تبيين اصول مقوم شيعه پرداخت شود كه در واقع تشيع را زا ديگر مذاهب متمايز مي‏كند و حقانيت آن را به اثبات مي‏رساند.

 

بخش اول

معناي لغوي و اصطلاحي شيعه

معناي لغوي: تشيّع مصدر باب تفعل از تشيع و شيعه كه داراي معاني لغوي و اصطلاحي است: «تشيع في الشي‏ء» در هوا چيزي مستهلك شد و «تشيُعه الشيب» پيري در او پخش و گسترش يافت (مجازي) «تشيع قطره اللبن في الماء» قطره شير در آب پخش شد «تشيع الرجل» آن مرد شيعه شد. شيعه فرقه يا گروهي است كه امر يگانه‏اي داشته باشند، «شيعه الرجل» يعني دوستان و ياران مرد.

معناي اصطلاحي: كساني هستند كه معتقدند حضرت علي (ع) مخصوصا از طرف پيامبر گرامي اسلام به خلافت منصوب گرديده است و مسأله شورا نفي مي‏كنند باستناد روايات متعدد و متواتر كه مستند به حضرت رسول است كه ايشان در موارد متعدد صراحتا حضرت علي (ع) را به جانشيني خود برگزيده‏اند و از جمله مسأله غدير خم است كه در آن در ملاء عام و در حضور مسلمانان حضرت علي (ع) را بعنوان جانشين خود معرفي نمودند.

منشأ تشيع:

عقايد عامه(1)

برخي مي‏گويند: تشيع مولود افكار ابن سبأيهودي است كه در ظاهر به لباس اسلام متلبس شده و در زمان خليفه سوم «عثمان عفان» در عراق و شامات مردم را عليه خلافت شورانده و سبب قتل خليفه شده است.

وي يك سلسله عقايد يهوديت را با مشتي از معارف اسلامي آميخته و در شعاع غلو در حق اميرالمؤمنين در ميان جمعي رواج داد كه بعدا به نام معروف شدند.

برخي ديگر مي‏گويند: مذهب تشيع روي اساس سياست انتقام گذاشته شده و در اثر داغ دلي است كه ايرانيها از خليفه دوم كه ايران را فتح كرده و مجوسيت را از بين برده داشته‏اند و از سوي ديگر به پاس خويشاوندي كه ائمه شيعه از راه مصاهرت با كسري داشتند مجوس مذهب تشيع را در لباس اتباع اهل بيت پيغمبر اسلام (ع) به وجود آورده و اختلاف كلمه در ميان مسلمين انداختند.

عده‏اي مي‏گويند: مذهب تشيع نتيجه مساعي ائمه اهل بيت و به ويژه امام پنجم و ششم شيعه اماميه بوده كه به منظور اشغال مقام روحانيت عمومي مردم را به غلو در حق خودشان رهبري كرده و احاديثي عليه خلفاي راشدين و صحابه گرامي و خلفاي بني اميه و بني عباس كه زمامداران اسلام بودند وضع كرده و باعث به وجود آمدن شيعه شدند.

گروهي مي‏گويند: مذهب تشيع ساخته ملوك آل بويه بوده كه در قرن چهارم هجري چندي حكمراني كردند.

برخي مي‏گويند: مذهب تشيع آفريده سياست سلاطين صفويه مي‏باشد كه در اوايل قرن دهم هجري به هواي سلطنت به دستياري عده‏اي از دراويش صفوي قيام كرده و سالهاي متمادي به خلفاي عثماني و ازبكها جنگيدند و همين صفويه بودند كه عقايدي درويشانه و غلوآميز با ماسك تشيع به هم بافته و سرو صورت يك مذهب اسلامي را به آنان دادند.

بي شك آناني كه درباره تكوين و آغاز تشيع اينگونه آراء و نظرات ناپخته و ناسنجيده‏اي را اظهار داشته‏اند در تحقيقات خود به بررسي تاريخ و حديث نپرداخته‏اند بلكه بيشتر به منقولات اعتماد كرده‏اند. آنان به تاريخ و حديث توجه نكرده و مراحلي را كه علي (ع) از آغاز بعثت تا آخرين لحظه حيات پيامبر اكرم (ص) با آن حضرت گذرانيده، ناديده گرفته واين را كه پيامبر خدا (ص) بارها به مناسبتهاي مختلف گاهي به طور اشاره و زماني صريح و روشن انتخاب او را به زمامداري امت پس از خود گوشزد فرموده است به ياد نياورده‏اند.

عقيده خاصه(2)

اولين كسي كه تخم تشيع ره در سرزمين با بركت اسلام كشت شخص پيامبر اسلام (ص) بوده است و شواهد متعددي از كتب خود اهل سنت دليل بر اين مدعاست، از جمله:

1- سيوطي در كتاب الدر المنثور في تفسير كتاب اللَّه بالمأثور در تفسير آيه مباركه «اولئك هم خير البريه» (بينه آيه 7) سه روايت ذكر مي‏كند:

الف - ابن عساكر از جابر بن عبداللَّه انصاري روايت كرده است كه در خدمت نبي اكرم (ص) بوديم كه علي (ع) وارد شد و پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «والذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامه» يعني قسم به كسي كه جانم به دست اوست اين مرد و شيعه او روز قيامت رستگارند.

ب - ابن عدي از ابن عباس روايت ميكند كه گفت چون آيه مباركه «انّ الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّه» نزول يافت رسول اكرم (ص) رو به علي (ع) كرد و فرمود: «انت و شعيتك يوم القيامه راضين مرضيين»

ج - ابن مردويه از علي (ع) روايت مي‏كند كه پيامبر اكرم (ص) به من فرمود آيا گفتار خداي تعالي را نشنيده‏اي كه فرمايد «انّ الذين امنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه» «هم انت و شيعتك و موعدي و موعدكم الحوض اذا جاءت الامم للحساب تدعون غراللمحجلين» يعني به درستيكه كساني كه گرويدند و عمل صالح به جاي آوردند بهترين مرد مانند، آن جماعت تو و شيعيانت مي‏باشيد، وعده گاه من و شما حوض كوثر است چون مردم براي حساب بيايند شماها با پيشاني سفيد خواهيد بود .

2- ابن حجر از دارقطني از كتاب صواعق روايت كرده كه ام سلمه روايت كرد كه پيامبر اكرم (ص) فرمود يا علي انت و اصحابك في الجنه انت و شيعتك في الجنه

3- در نهايه ابن اثير، نص عبارت در لغت قمح اين است «وفي حديث علي قال له النبي (ص) ستقدم علي اللَّه انت و شيعتك راضين مرضيين و يقدم عدوك غضبا مقمحين ثم جمع يده الي عنقه ليريهم كيف الاقماح» پيامبر (ص) فرمودند زود است تو و شيعه ات بر خدا وارد مي‏شويد در صورتيكه از خدا راضي و خدا از شما راضي است و دشمنان بر خدا خشمناك وارد مي‏شوند در حاليكه دستشان به گردنشان بسته است سپس دست خود را به گردن جمع كرده تا اقماح را به آنها نشان دهد.

4- زمخشري در كتاب ربيع الابرار روايت مي‏كند كه رسول اللَّه (ص) فرمودند: «يا علي يوم القيامه اخذت بحجزه اللَّه تعالي و اخذت انت بحجزتي و اخذولدك بحجزتهم فتري اين يؤمربنا» يعني يا علي روز قيامت من به خدا متمسك هستم و تو به من متسمك هستي و فرزندانت به تو متمسك مي‏شوند و شيعه فرزندانت به آنها متمسك مي‏شوند سپس مي بيني كه چه بر ما مي‏گذرد.

تحقيق اين كه تشيع به معناي معروف آن يعني اعتقاد به انتخاب علي (ع) به رهبري امت براي كامل گردانيدن دين كه پيامبر اكرم (ص) خود عهده دار آن بوده است از همان مراحل نخستين با اسلام همراه و همگام بوده و جزيي از رسالتي است كه پيامبر گرامي (ص) بدان مأمور شده است، شيعه اين اعتقاد رااز متن اسلام و نيز از نصوص رسول گرامي (ص)

الهام گرفته و با توجه به عظمت اين پيام و مجاهدتهاي مخلصانه‏اي كه آن بزرگوار در استقرار و انتشار آن در همه پهنه گيتي به عمل آورد و فداكاري و از خود گذشتگي آن حضرت در برابر همه سختيها و مشكلاتي كه در اين راه بوجود داشت موجب شد كه شيعه بدين اعتقاد دست يابد.

با تفحص در تاريخ و سنت مشاهده مي‏شود كه نام اسلام و شيعه از دير زماني قرين يكديگر بوده‏اند و از همان روزهاي اوليه پيدايش اسلام يعني روز انذار و يوم الدار و شايد پيشتر از آن مردم به اين فرقه ناجيه متوجه شده و نام پيشواي آن را از دهان خاتم الانبياء (ص) شنيده‏اند. بنابه نقل مورخين شيعه و سني درباره آيه شريفه «وانذر عشيرتك الاقرين» (شعراء214) پيامبر اكرم (ص) خويشان خود را گرد آورده و پس از بيان مأموريت خود و هدايت آنان بع حق فرمود كيست كه مرا ياري كند تا جانشين من بوده و اطاعت او بر ديگران فرض باشد فقط علي (ع) پاسخ داد و پيامبر اكرم (ص) مردم را به فضائل علي (ع) و به مشايعت و محبت و پيروي وي در حيات و پس از مماتش فرمان داد و شخصيت او را ممتاز كرد و ستود فرمود: ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فكيم فاسمعوا واطيعوا.

اما تعيين و تميز شيعه به شهادت تاريخ از روز رحلت پيامبر اسلام (ص) بوده است، يعني در همان موقعي كه هنوز جسد مقدس پيامبر (ص) دفن نشده بود و اهل بيت (ع) و عده‏اي از اخيار صحابه سر گرم لوازم سوگواري و تجهيز جنازه شريفش بودند، عده ديگري كه بعدا اكثريت را بردند با كمال دستپاچگي در محلي به نام سقيفه بني ساعده تجمع كرده و براي عامه مسلمين در قيافه مصلحتجويي و خير خواهي خليفه پيامبر را تعيين كردند. در خلال اين جريان حتي كمترين اطلاعي به اهل بيت و خانواده پيغمبر اسلام (ص) و بويژه علي (ع) كه در فضائل اسلامي و انواع فداكاري در تمام دوره بعثت پيشتاز همه مسلمين بوده و به نص ولايت اختصاص يافته بود، ندادند.

امير المؤمنين (ع) و جمعي از ياران او مانند سلمان، ابوذر، مقدادو... پس از اطلاع از جريان انتخاب خليفه به مقام اعتراض و انتقاد بر آمده و باستناد به نص به طريقه انتخاب خليفه اعتراض كرده و به احتجاج پرداختند، البته جوابي كه شنيدند همين بود كه مصلحت در اين بود و مسلمين چنين صلاح ديدند.

معترضين كه اولين افراد شيعه و پايه گزاران اين طريقه بودند، جمعي از صحابه كرام رسول اكرم (ص) و از مسلمين دوره اول از ياران اميرالمؤمنين (ع) بودند كه در ملازمت پيغمبر اسلام (ص) و اتباع كتاب و سنت و پيروي از سيرت نبي اكرم (ص) و فداكاري و مجاهده در راه دعوت ديني، كمترين مخالفتي به خرج نداده و هيچگونه فرو گذاري نكرده بودند و در تمام دوره بعثت در صف مسلمين و جزو جمع آنها بودند و با اين اعتراض و انتقاد نمي‏خواستند هدف نوبنياد ديگري را جايگزين اين آيين نوبنياد نمايند، بلكه غرضشان از اين انتقاد دفاع از يك رشته نصوص مسلمه‏اي بود كه به موجب آنها ولايت عموم مسلمين به دست اميرالمؤمنين (ع) سپرده شده بود، نصوصي كه به موجب آنها اهل بيت پيغمبر (ص) پيشوايان دين و مرجع جميع شئون علمي و عملي اسلام معرفي شده بودند و همين نصوص هم اكنون نيز به نحو تواتر در دست فريقين موجود مي‏باشد.

 

بخش دوم

در اين بخش سعي بر اين شده است كه به اساس تفكر شيعه و اصلي‏ترين عقايد آن در رابطه با توحيد و عدل، نبوت، امامت و معاد پرداخته شود.

توحيد:

الف - عقيده شيعه (اماميه) درباره شناخت ذات و صفات خداوند

شيعه معتقد است كه خداوند متعال و آفريدگار جهان هستي از هر جهت يگانه و بي همتاست، هيچكدام از موجودات نظير او نيستند و او هميشه بوده و هست و در آينده هم خواهد بود. او اول و آخر موجودات، دانا حكيم، عادل، هميشه زنده، توانا، بي نياز، شنونده هر سخن و بيننده همه چيز مي‏باشد.

با آنچه كه آفريده شدگان توصيف مي‏شوند نمي‏توان خداوند را توصيف نمود چون جزو موجودات ممكن نمي‏باشد، پس او نه جسم است و نه داراي صورت و شكل، نه جوهر است و نه عرض، او وزن ندارد تا سبك و يا سنگين باشد، حركت و سكون هم برايش متصور نيست، نه در مكاني جاي مي‏گيرد و نه زمان او را فرا مي‏گيرد. نمي‏توان به او اشاره نمود، همينطور نه شريك دارد نه شبيه و نه ضد، او رفيق و فرزند ندارد، هيچكدام از موجودات مجرد و مادي هم شأن او نيستند، ديده‏ها نمي‏توانند او را ببينند ولي او ديده ها را مي‏بيند «لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار» (انعام 103) پس هر كس خداوند را به مخلوقات تشبيه كند يعني برايش صورت و دست و چشم و اعضاء قائل شود يا اينكه بگويد او به آسمان دنيا پايين

مي‏آيد و يا معتقد باشد كه او به اهل بهشت مانند ماه شب بدر ظاهر مي‏شود آن شخص در اثر جاهل بودن به حقيقت ذات خداوندي به منزله كافر است چون خداوند از هر نقصي مبرا و منزه است چنانكه امام باقر (ع) مي‏فرمايند: هر چيزي را كه براي خداوند در ذهن خود تصور كنيد و بوسيله اوهام و با دقيق‏ترين معاني هم تشخيص دهيد او مانند خود شما مخلوق و ساختگي است و به خود شما بر مي‏گردد نه به خداوند.

ب - عقيده اماميه در توحيد و يگانگي ذات خداوند

شيعه معتقد است كه يگانه بودن خداوند از هر جهت واجب مي‏باشد پس همانطور كه واجب است ما او را ذات يگانه بدانيم و بگوييم وجود لازمه ذات اوست و از وي جدا نمي‏شود چون واجب الوجود است همانطور هم واجب است خداوند را از حيث صفات هم يگانه بدانيم. يگانه بودن خداوند از حيث صفات بدين جهت است كه همه صفات خداوند عين ذات اوست. شيعه معتقد است كه در صفات ذاتي خداوند هيچكس با او نمي‏تواند شريك باشد، بنابراين او در علم و قدرت بي نظير، در آفرينش و رزق دادن بي شريك و در همه كمالات رقيب ندارد باز هم واجب است كه در عبادت او را يگانه بدانيم و عبادت غير او را جايز ندانيم لذا اگر كسي در عبادت براي خداوند شريك قائل شود آن شخص مشرك و مانند كسي است كه در عبادت خداوند تطاهر مي‏كند و به غير خداوند تقرب مي‏جويد كه حكم اين اشخاص مانند بت پرستان مي‏باشد.

ج - عقيده اماميه در مورد صفات خداوند

اماميه براي خداوند دو گونه قائل است:

1- صفات ثبوتيه كه به صفات و جمال و كمال معروف است مانند علم، قدرت، بي نياز، اراده، زنده بودن قديم و ازلي بودن همه اين صفات ثبوتي عين ذات اوست، يعني قدرت خداوند از حيث وجود عين حيات خداوند و حياتش هم عين قدرت اوست يعني خداوند از اين جهت كه قادر است از همان جهت هم حي است و حي هست از اين جهت كه قادر است و تعدد صفات به ذات خداوند راه ندارد، ساير صفات كمالي هم مانند دو صفت ذكر شده مي‏باشند، ولي اين صفات در خارج از ذات خداوند از حيث معاني و مفاهيم با هم اختلاف دارند لكن در وجود يكي هستند زيرا اگر صفات خداوند در وجود با هم مختلف باشند چون بر حسب فرض مانند ذات خداوند قديم و واجب هستند آن وقت تعدد واجب لازم آيد كه اين ملازمه باطل است چون منافي با توحيد ذات خداوند مي‏باشد.

اما صفات ثبوتيه اضافي مانند خالق بودن، رازق بودن، تقدم داشتن بر همه موجودات همه اينها در حقيقت به يك صفت واحد حقيقي بر مي‏گردد كه آن قيموميت براي مخلوقات مي‏باشد، اين قيموميت صفت واحدي است كه تعدادي از صفات ديگر به واسطه مختلف بودن آثار و مظاهر، از صفت قيموميت منتزع مي‏شوند.

2- صفات سلبيه كه به صفات جلال معروف هستند مانند مانند مركب نبودن، جسم نبودن و...درست است كه از حيث معاني با هم فرق دارند ولي منشأ همه اين صفات يك صفت سلبي است كه آن صفت عبارت است از سلب ممكن بودن خداوند، چون سلب امكان با توجه به اينكه خداوند واجب الوجود است لازمه آن مي‏باشد و در حقيقت معناي سلب امكان از خداوند يعني سلب جسم بودن، حركت داشتن و ساير اوصافي كه لازمه ممكن بودن است.

سلب امكان از خداوند هم برمي‏گردد به اين مسأله كه خداوند واجب است نه ممكن، بنابراين همه صفات كمالي در ذات اوست نه صفات جلالي چون همه صفات جلالي خداوند بر مي‏گردد به صفات كمالي خداوند، بنابراين خداوند متعال با داشتن اين همه صفات از جميع جهات يگانه است و در ذات مقدسش نه تركيب است و نه كثرت بلكه حقيقت يگانه ازلي و ابدي است.

 

عدالت (عدل)

در مبحث عدل الهي ايرادها و اشكالهايي كه مطرح مي‏شود در سطح وسيع در ميان عامه مردم جريان دارد به عكس ساير مسائل الهيات كه اگر شبهات و اشكالاتي هست براي طبقه متكلفين و فلاسفه و اهل فن مطرح است، از اين جهت مسأله عدالت داراي اهميت خاص و موقعيتي بي نظير شده است و همين جهت را مي‏توان توجيهي فرض كرد براي اينكه علماي اسلامي (شيعه و معتزله نه اشاعره) عدل را در رديف ريشه‏هاي دين قرار دهند و دومين اصل از اصول دين بشناسند و گرنه عدل يكي از صفات خداوند است و اگر بنا باشد صفات خدا را جزء اصول دين به شمار آيد لازم است علم و قدرت و اراده و...را نيز در اين شمار آورد. ولي علت اصلي اينكه عدل در مذهب شيعه از اصول دين شمرده شده امر ديگري مي‏باشد و آن اينكه شيعه با اهل سنت در ساير صفات خداوند تعالي اختلافي نداشتند و اگر هم داشتند مطرح نبود ولي در مسأله عدل اختلاف شديد داشتند و به شدت هم مطرح بود به طوري كه اعتقاد و عدم اعتقاد به عدل علامت مذاهب شمرده مي‏شد كه مثلا شخص شيعه است يا سني و اگر سني است معتزلي است يا اشعري، عدل به تنهايي علامت اشعري نبودن شمرده مي‏شد، عدل وامامت هم توأما علامت تشيع بود، اين است كه گفته مي‏شود اصول دين اسلام سه چيز است و اصول مذهب شيعه همان سه چيز است بعلاوه اصل عدل و اصل امامت.

بنابر اعتقاد شيعه يكي از صفات كمالي خداوند اين است كه او عادل مي‏باشد و ظالم نيست پس او در قضاوت و حكمش جور و ستم نمي‏كند در نتيجه او به اطاعت كنندگان ثواب مي‏دهد و گناهكاران را از روي عدل مجازات مي‏نمايد، باز هم شيعه معتقد است كه خداوند افعال نيك را ترك نمي‏كند و فعل زشت را مرتكب نمي‏شود و شيعه او را به خوبي افعال نيك زشتي اعمال بد عالم مي‏داند، باز هم اماميه معتقد است دارد تا در اثر نياز مرتكب آن اعمال زشت گردد پس انجام عمل خوب به وي ضرر نمي‏رساند تا محتاج به ترك آن فعل خوب باشد و به انجام بد هم نيازي ندارد تا آن را انجام دهد.

 

نبوت

شيعه معتقد است كه نبوت يك وظيفه الهي و نمايندگي رباني است كه خداوند اين رسالت را به عهده كسي محلول مي‏كند كه او را از ميان بندگان صالح و اوليايي كه در انسانيت كامل هستند انتخاب مي‏كند و آن انبياء را سوي مردم مي‏فرستد تا وظايف زيرين را انجام دهند:

1- مردم را به منافع و مصالح خود در دنيا و آخرت آگاه سازند.

2- تا مردم بوسيله آن آگاهي خود را از آلودگيهاي اخلاق زشت و مفاسد اعتيادات نابجا پاك سازند.

3- پيامبران با ابلاغ احكام و تعاليم الهي حكمت و دانش را به انسانها بياموزد و راههاي رسيدن به سعادت و نيكي را به آنان نشان دهند تا انسانها با پيروي از آن احكام و تعاليم به كمال انساني خود كه مستحق آن هستند برسند تا به درجات عاليه در دنيا و آخرت نائل شوند.

شيعه معتقد است كه قاعده لطف(3) ايجاب مي‏كند خداوندي كه به بندگانش لطف و عنايت دارد پيامبري را براي هدايت آنان بفرستد تا آنها نمايندگان و جانشينان خداوند در زمين باشند. اماميه اعتقاد بر اين دارد كه خداوند بدين جهت حق تعيين و يا انتخاب پيامبران را به مردم واگذار نكرد كه در آن كار هيچگونه نفي براي مردم نبود بلكه امر اعزام و انتخاب پيامبران در دست خداوند مي‏باشد چون كه او قرآن فلسفه بعثت انبياء را در امور ذيل بيان نموده است:

1- تعليم و تربيت:

«هوالذي بعث في الأميين رسولا" منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين» (جمعه -2) او كسي است كه در ميان قوم درس نخوانده رسولي از خودشان بر انگيخت تا آيتش را بر آنان بخواند و...

«ربنا وابعث فيهم رسولا " منهم يتلوا عليهم ايتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم»

«بقره - 129) پروردگارا در ميان آنها پيامبري از خودشان مبعوث فرما تا آيات تو را بخواند و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و تزكيه كند زيرا تو توانا و حكيمي

«كما ارسلنا فيكم رسولا" منكم يتلوا عليكم اياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون» (بقره - 151) چنانكه رسول گرامي خود را فرستاديم كه آيات ما را براي شما تلاوت كند و نفوس شما را از پليدي و آلودگي جهل و شرك پاك و منزه گرداند و به شما تعليم شريعت و حكمت دهد و به شما بياموزد هر چه را نمي‏توانيد.

2- اقامه قسط و عدل:

«لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» (حديد- 25) همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات فرستاديم و برايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.

در اين آيه اشاره‏اي به صورت عام به يكي از اهداف مهم نهضت انبياء يعني برقراري عدالت اجتماعي كرده است كه نزول كتاب و ميزان را مقدمه‏اي بر آن شمرده است. تجهيز انبياء به سه نيروي «بينات» يعني دلايل روشن كه شامل معجزات و دلائل عقلي حقانيت دعوت انبياء پيشين مي‏شود و «كتاب» كه اشاره به كتب آسماني است و شامل بيان معارف و عقايد و احكام و اخلاق است و«ميزان» كه به معني قوانيني است كه معيار سنجش حق از باطل است، به آنها امكان مي‏دهد كه بتوانند انسانها را براي اقامه عدل بسيج كنند.

3- آزادي انسانها:

«الذي يتبعون الرسول النبي الامي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التواره و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم...»

(اعراف - 157) آنها از فرستاده خدا، پيامبر امي پيروي مي‏كنند همان كسي كه صفاتش در تورات و انجيلي كه نزدشان است مي‏يابند، او آنها را به نيكي‏ها دستور مي‏دهد و از زشتيها باز مي‏دارد، پاكيزه‏ها را براي آنها حلال و ناپاكي‏ها را حرام مي‏شمرد و بارهاي سنگين و زنجيرهايي را كه بر آنها بود بر مي‏دارد.

در اين آيه به يكي از وظايف پيامبران اشاره شده كه همان آزاد كردن انسانها از چنگال اسارتها است زيرا هميشه زمامداران مادي براي تثبيت موقعيت خود انسانها را به غل و زنجير كشيده‏اند.

4- نجات از ظلمات:

«كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الي النور باذن ربهم الي صراط العزيز الحميد» (ابراهيم - 1) اين كتابي است كه بر تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكي‏ها به سوي روشنايي به فرمان پروردگار شان در آوري به سوي را خداوند عزيز حميد.

5- بشارت و انذر:

«وما نرسل المرسلين الّا مبشرين و منذرين فمن آمن و اصلح فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون» (انعام -48) ما پيامبران را جز براي بشارت و بيم دادن نمي‏فرستيم سپس هر كس ايمان‏آورد و كار شايسته كرد هرگز بر او بيمي نيست و هرگز اندوهگين نخواهد شد.

6- اتمام حجت:

«رسلاً مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي اللَّه حجه بعد الرسل» (نساء-165) پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براي بعد از آنها بر خدا حجتي باقي نماند.

معمولا گروهي از مردم لجوج و خود خواه قبول دعوت پيامبران را مخالف منافع خويش مي‏بينند و از پذيرش آن سرباز مي‏زنند و با اينكه بعد از بعثت آنان موضع‏گيري مخالفي دارند چنانچه بعثتي صورت نگيرد ممكن است ادعا كنند اگر پيامبران الهي آمده بودند ما با آغوش باز از آنها استقبال مي‏كرديم، به همين دليل يكي از اهداف بعثت پيامبران اتمام حجت بر اين گروه و بر همه مخالفان است.

7-رفع اختلاف:

«كان الناس امّه واحده اللّه النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه» (بقره - 213) مردم يك گروه بودند خدا رسولان را بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاد و با آنها كتاب را بحق نازل نمود تا طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف كرده‏اند حكم كنند.

هميشه انسانها از اختلاف رنج مي‏برند و نيروهاي عظيم و امكانات فراوان به خاطر آن بر باد مي‏رود. از سوي ديگر مسلماً انسانها قادر به رفع اختلاف ميان خود نيستند چرا كه علم آنها به حقايق از هر جهت محدود است بعلاوه خودخواهي‏ها كمتر اجازه مي‏دهد زير بار يكديگر بروند، ولي انبياء كه علمشان از درياي بي پايان علم خدا سرچشمه مي گيرد و در سطحي مافوق ديگر انسانها قرار دارند مي‏توانند نقش مهمي در برطرف ساختن اختلافات داشته باشند.

8- تذكر و يادآوري (نسبت به فطريات و مستقلات عقيله)

«هذا بلاغ للناس و لينذروا به و ليعلموا انما هو اله واحد و ليذكر اولوا الالباب» (ابراهيم - 52) اين ابلاغي است به همه مردم تا با آن انذار شوند و بدانند كه او معبود واحدي است و تا صاحبان مغز انديشه متذكر گردند.

انسان بسياري از حقايق موجود عالم هستي و همچنين بايدها و نبايدها را با فرمان عقلش درك مي‏كند ولي هميشه وسوسه هايي كه در اين ادراكات عقلي نهفته است، اينجاست كه پيامبران بر اين ادراكات عقلي صحه مي‏گذارند و يافته‏هاي خرد انساني را با بيان خود كه از وحي آسماني سرچشمه مي‏گيرد تأييد و تأكيد مي‏نمايند.

9- دعوت به حيات و زندگي انساني:

«يا ايها الذين آمنوا استجيبوا للّه و للرسول اذا دعاكم يحييكم» (انفال - 24) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد دعوت خداوند و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي‏خواند كه شما زنده مي‏كند.

از اين آيه شريفه استفاده مي‏گردد كه انبياء افراد بشر را به يك حيات جامع و كامل واقعي دعوت مي‏كنند و هدف بعثت آنها زندگي و حيات در تمام ابعادش مي‏باشد.

شيعه معتقد است كه حدود چهارده قرن پيش هنگامي كه تيرگيهاي شرك و بت پرستي و پرستش خدايان مصنوعي سراسر گيتي را فرا گرفته بود و جامعه روم و ايران از مظالم و تبعيضهاي نارواي دو امپراطوري بزرگ به ستوه آمده بودند در يك زمين خشك و سوزان و بي آب و گياه از ميان يك ملت به تمام معنا عقب مانده، از خانداني شريف حضرت محمد بن عبدالله (ص) برخاست و خود را پيامبر ملتهاي جهان، پاره كننده زنجيرهاي اسارت، سركوب كننده هرنوع بت پرستي و تبعيضهاي ناروا، حامي مظلومان و افتادگان خواستار عدل و داد، طرفدار علم و دانش و... خواند و اساس دعوت خودرا فرمانهاي اللهي و وحي آسماني معرفي نمود و خود را خاتم پيامبران و آيين خود را خاتم آيينها دانست.

شيعه معتقد است كه او در همه چيز افضل بر انبياست، هيچ فاضلي در فصل با او برابري نمي‏كند و در كرامت اخلاق قرين او نمي‏شود، هيچ عاقلي از حيث كمال عقلي به مرتبه او نمي‏رسد و هيچكس در اخلاق او شبيه نيست.

شيعه معتقد است كه حضرت محمد(ص) خاتم پيامبران است و اين مطلب را از آيات و روايات متعدد استفاده مي‏كند از جمله:

1- آيه شريفه «ما كان محمد ابا احد من رجالكم رسول اللّه و خاتم النبيين»(احزاب - 40) محمد پدر هيچيك از مردمان شما نبود ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است.

2- آيه شريفه «و اوحي الي هذا القرآن لانذركم به و من بلغ»(انعام - 19) اين قرآن بر من وحي شده تا شما و تمام كساني را كه اين قرآن به آنها ميرسد انذار كنم.

وسعت تعبير و من بلغ (تمام كساني كه اين سخن به آنها مي‏رسد) رسالت جهاني قرآن و پيامبر اسلام را از يكسو و مسأله خاتميت را از سوي ديگر روشن مي‏سازد.

3- آيه شريفه «تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا» (فرقان - 1) جاويد و پر بركت است خداوندي كه قرآن را بر بنده‏اش نازل كرد تا تمام اهل جهان را انذار كند.

4- آيه شريفه «و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيرا و نذيرا» (توبه - 28) ما تو را جز براي عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستاديم.

5- آيه شريفه «قل يا ايها الناس اني رسول اللّه اليكم جميعا» (اعراف - 158) بگو اي مردم من فرستاده خدا بسوي همه شما هستم.

با توجه به وسعت مفهوم «عالمين» و «ناس» و «كافه» اثبات خاتميت رسالت به پيامبر اسلام(ص) مي‏شود. از اين گذشته اجماع علماي اسلام بر ضروري بودن اين مسأله دلالت مي‏كند.

عصمت انبياء

عصمت عبارت است از يك نيروي فوق العاده باطني و يك صفت نيرومند نفساني كه در اثر مشاهده حقيقت جهان هستي و رؤيت ملكوت و باطن عالم وجود حاصل مي‏شود. اين نيروي فوق العاده در هر كس وجود پيدا كرد از مطلق گناه و خطا معصوم خواهد بود. اما گرچه معصوم مرتكب معصيت نمي‏شود و بطور كلي از گناه مصونيت دارد ليكن چنان نيست كه اصلا قدرت بر معصيت نداشته باشد و در اطاعت پروردگار جهانيان مجبور باشد، بلكه معصوم نيز مانند ساير بندگان از آزادي عمل و اختيار كاملا برخوردار است و هيچگونه جبر و الزامي ندارد، او هم مانند ساير مردم مي‏تواند مرتكب گناه شود ليكن چون به عمق جهان هستي نائل شده و بوسيله چشم باطن حقيقت عالم وجود را مشاهده مي‏كند و بوسيله نيروي فوق العاده غيبي كه در وجودش نهاده شده عوامل خطا وگناه در وي بي اثر مانده است و او از روي اراده و اختيار از روي گناه و معصيت بيزار شده است.

شيعه معتقد است همه انبياء معصومند يعني مصون از خطا و گناه مي‏باشند. توضيح اينكه عصمت سه قسم است:

1- عصمت از اينكه پيغمبر در تلقي و گرفتن وحي دچار خطا گردد.

2- عصمت از اينكه در تبليغ و انجام رسالت خود دچار خطا شود.

3- از گناه معصوم باشد و گناه عبارت است از هر عملي كه مايه هتك حرمت عبوديت باشد و نسبت به مولويت مولا مخالفت شمرده شود و بالاخره هر فعل و قولي است كه به وجهي با عبوديت منافات داشته باشد.

دليل بر عصمت انبياء:

1- اگر فرض كنيم كه از پيامبري گناهي سر بزند با اينكه خود او مردم را دستور مي‏داده به اينكه اين گناه را مرتكب نشويد، قطعا اين عمل وي دلالت دارد بر تناقض گويي او، چون عمل او مناقض گفتار اوست و در چنين فرضي اين پيامبر مبلغ هر دو طرف تناقض است و تبليغ تناقض تبليغ حق نيست چون كسي كه از تناقض خبر مي‏دهد از حق خبر نداده بلكه از باطل خبر داده است چون هر يك از دو طرف تناقض طرف ديگر را باطل مي‏داند پس هر دو طرف باطل است، در نتيجه عصمكت انبياء در تبليغ رسالت تمام نمي‏شود مگر بعد از آنكه معصيت عصمت داشته باشند و از مخالفت خداي تعالي مصون بوده باشند.

2- اگر فرض كنيم معصيتي از رسول سر بزند يا قولي و يا عملي، از آنجا كه قول و فعل پيغمبر حجت است همين معصيت را از مردم خواسته است، در نتيجه بايد بگوييم يك قول يا فعل گناه در عين اينكه مقبوض و گناه است محبوب و اطاعت هم هست، و خدا در عين اينكه آن را نخواسته، آن را خواسته است و در عين اينكه آن را نهي كرده به آن امر نموده است و خداي تعالي منزه از تناقض در صفات او و افعال است.

3- اگر پيامبر مصون از ارتكاب معصيت و خطا نباشد ما مي‏توانيم هر كاري را كه از او سر مي‏زند يا سخني را كه مي‏گويد حمل بر معصيت يا خطا نماييم بنابراين لازم مي‏آيد كه اطاعت از او در هيچكدام از دستوراتش واجب نباشد، در اين صورت نصب چنين رسولي براي رسالت و هدايت مردم بي فايده خواهد بود.

4- يكي از علل نياز به پيامبر استقرار عدالت در جامعه است يعني بازداشتن مردم از بيدادگري و تجاوز به حقوق ديگران و برانگيختن آنها به انجام كارها و كردارهايي كه به بار آورنده خير و سعادت آنهاست، حال اگر پيامبر گرد گناه بگردد و بيداد پيشه كند خود به راهبري معصوم نياز خواهد داشت تا او را كه به سبب گناهكاري همچون ديگران از حق منحرف شده است به راه راست هدايت نمايد و اگر اين راهبر نيز به گناه اقدام نمايد او به نوبه خود نياز به راهبر معصوم ديگري خواهد داشت و بدين سان شمار پيامبران نامتناهي مي‏شود و كار به تسلسل مي‏انجامد كه عقلا باطل است .

 

امامت‏

امام در لغت به هر چيز كه انسان به آن توجه كند و مقصود آن واقع شود اطلاق مي‏شود. اين واژه در اصل به مادّه «ام» به معني قصد كردن آمده است. «ام» به معني اصل و مرجع و جماعت و دين است و امام به معني هر كسي است كه اقتدا به او مي‏شود و در كارها پيشوا است و در اصطلاح امام رهبر عموم مسلمانان در كارهاي ديني و دنيوي آنهاست. امام جانشين پيامبر(ص) است و بنا به عقيده اماميه از سوي خدا تعيين مي‏شود و بوسيله پيامبر يا امامي كه رهبري جامعه را بعهده دارد به مردم معرفي مي‏گردد. امام داراي صفاتي است خاص و تا جهان باقي است وجود وي نيز واجب خواهد بود.

واژه امام و جمع آن ائمه دوازده بار در قرآن مجيد آمده است، كه در يك مورد به معني لوح محفوظ است «و كلّ شي‏ء احصيناه في امام مبين» (يس - 12) همه چيز را در امام مبين (لوح محفوظ) احصاء كرديم. به خاطر اينكه لوح محفوظ در قيامت رهبر و پيشواي فرشتگان براي سنجش اعمال انسانهاست و همه از آن الهام مي‏گيرند.

در يك مورد هم اين واژه به معني راه و جاده به كار رفته است «و انّهما لبامام مبين» (حجر - 78) آن دو يعني شهرهاي ويران شده قوم لوط و قوم شعيب بر سر راه (شما به سوي شام) آشكار است.

در دو مورد هم بر تورات اطلاق شده است «و من قبله كتاب موسي اماما و رحمه» (احقاف 12 و هود 17) پيش از آن كتاب موسي پيشوا و رحمت براي آنان بود.

در پنج مورد هم به پيشوايان صالح و الهي اطلاق گرديده است «قال انّي جاعلك للناس اماما» (بقره - 124) خداوند به ابراهيم فرمود من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم. خداوند در سوره انبياء آيه 71 مي‏فرمايد «و جعلناهم ائمه يهدون بأمرنا» ما آنها را امامان و پيشواياني قرار داديم كه به امر ما هدايت مي‏كردند. همين مفهوم كلي و جامع در آيات 74 فرقان، قصص و 24 سجده نيز آمده است.

اين واژه در يك مورد هم به معناي پيشوايان كفر آمده است «فقاتلوا ائمه الكفر» (توبه - 12) پس با امامان و پيشوايان كفر پيكار كنيد.

در يك مورد هم بر مفهوم جامعي كه امامان هدايت و ضلالت هر دو را شامل مي‏شود اطلاق گرديده است «يوم ندعوا كل اناس بامامهم» (اسراء - 71) روزي كه هر گروهي را با پيشوايان فرا مي‏خوانيم.

براي روشن شدن عقيده اماميه در مورد امام بحث در پنج بخش تبيين مي‏شود:

1- انتخاب امام(نصب امام):

در اين زمينه دو پرسش قابل طرح است: الف- انتخاب كننده كيست؟ ب- طريقه انتخاب چيست؟

الف- انتخاب كننده امام: انتخاب كننده امام خداست و برگزيدن امام امري است كه بر خدا واجب است. اين وجوب از آن روست كه .ج.د امام لطف است يعني از پرتو وجود امام مردم از زشتيها و كردارهاي ناپسنديده‏اي كه در شريعت انجام گرفتن آنها منع شده است، دور مي‏گردند و به كردارهاي نيك يعني كردارهاي واجب شرعي رهنمون مي‏شوند.

لطف بودن وجود امام از ديدگاه اماميه مؤيد و مثبت دو مدعاست:

اول- وجوب وجود امام كه وجود امام لطف است و لطف بر خدا واجب است.

دوم- وجوب انتخاب امام از سوي خدا از آن رو كه در شرط امامت عصمت است و عصمت امريست نهاني كه جز خدا كسي از آن آگاه نيست، يعني تنها خداست كه از نهانها آگاه است و مي‏داند كه چه كسي نيك است و جز نيكي نمي‏كند و چه كسي بد است و به بدي مي‏گرايد، بنابراين امام معصوم را خدا مي‏شناسد و او را به امامت بر مي‏گزيند.

ب - طريقه انتخاب: طريقه انتخاب امام نص يا (تعيين) است، بدين معني كه چون خدا انسان معصوم عادل عالمي را كه شايسته مقام امامت است باز شناخت و او را بدين مقام برگزيده به پيامبر (ص) ابلاغ مي‏كند تا پيامبر (ص) نيز به نوبه خود در معرفي امام تعيين شده و ابلاغ حكم خدا به مردم اقدام نمايد و اين امر بر او واجب است.

2- علل وجوب انتخاب امام:

در پاسخ بدين پرسش كه آياانتخاب، يا به اصطلاح نصب امام است يا نه؟ اماميه انتخاب امام را عقلا واجب مي‏دانند و بر آنند كه اين وجوب معلول دو علت است: الف - نياز مردم ب - نياز دين كه با انتخاب امام اين د. نياز بر آورده مي‏شود و دوهدف تأمين مي‏گردد تحقق نيكي و حفظ شريعت.

الف - نياز مردم كه تحقق نيكي مي‏باشد. توضيح اينكه بر مردم خطارواست و همواره گناهكاري از سوي آنان محتمل است. وجود امام چنانچه گذشت لطف است و از پر تو وجود و حضور امام و راهنمايي‏هاي او كه هم معصوم است و هم عادل و هم عالم مكلفان جايز الخطا به طاعت حق نزديك و از معصوميت او دور ميگردند بدين سان نياز مردم به راهنما بر آورده مي‏شود از بديها كاسته مي‏گردد و نيكي تحقق مي‏پذيرد.

ب - نياز دين كه حفظ شريعت است، با وجود امام دين خدا پايدار مي‏گردد و شريعت در پناه او حفظ ميگردد و اين از آن جهت است كه آيين پايدار تا روز رستاخيز به نگاهباني معصوم و عالم و عادل نيازمند است. امام علت مبقيه دين خدا تا قيامت است.

3- وجود هميشگي امام:

اماميه در برابر پرسش كه آيات امامت محدود به زماني خاص يا مقامي است كه تا جهان باقي است پايدار خواهد بود چنين پاسخ مي‏دهند كه: تا علت وجودي امري باقي باشد امر كه به منزله معلول است باقي خواهد ماند. بنابراين وجود امام نيز تا دامنه قيامت واجب خواهد بود.

4- صفات امام:

امام از ديدگاه اماميه منزه از صفات منفي و متصف به صفات مثبت است:

الف - تنزيه امام از صفات منفي (عصمت از عيوب): امام بايد از كاستيها و عيبهاي ظاهري و عيوب باطني اعم از كاستيهاي نفساني مثل اتصاف به خويهاي ناپسند و كاستيهاي عقلاني مثل ناداني و ديوانگي منزه و مبري باشد. همچنين عدم اشتغال به كارهاي پست پيش از رسيدن به مقام امامت است. به دور بودن امام از اين ويژگيها و كاستيها موجب تأثير هر چه بيشتر وي بر مردم مي‏گردد.

ب - اتصاف به صفات مثبت - در كنار عصمت امام از عيوب اتصاف وي به صفات كمال و اصول فضايل نفساني كه منشأ تمام فضايل بشمار مي‏آيد نيز ضروري است. بر جسته‏ترين صفات امام صفت عصمت است و افضليت و ديگر صفات كمالي امام بگونه‏اي به اين دو صفت باز مي‏گردد.

1- عصمت: معصوم بودن امام يعني به دور بودن از گناهان بزرگ و كوچك (كبيره و صغيره) از آغاز تا پايان عمر بر جسته‏ترين صفت اوست.

متكلمان اماميه در اثبات عصمت امام، براهيني عقلي و نقلي آورده‏اند كه برخي از معروفترين آنها بدين شرح است:

ادله عقلي: برهان عدم تناهي ائمه، برهان نقض غرض (تناقض گفتاروكردار) كه در بحث نبوت گذشت و برهان بقاي شريعت، امامت معصوم، نگاهبان شريعت تا پايان جهان است. غير معصوم بودن امام، سبب دگرگوني آئين و ايجاد افزايش و كاهش (تحريف) در آن مي‏گردد.

ادله نقلي: الف - «واذابتلي ابراهيم ربُه بكلمات فاتهمن قال اني جاعلك للناس اماماًقال و من ذريتي قال لاينال عهدي الظالمين» (بقره - 124) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده آزمايش بر آمد خداوند به او فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ابراهيم گفت و از دودمان من خداوند فرمود پيمان من به ستمكاران نمي‏رسد.

بعد از اينكه خداوند از ابراهيم امتحانات و آزمايشهاي سخت بعمل آورد مقام امامت را به وي عنايت فرمود سپس ابراهيم اين مقام را براي نسلش طلب نمود كه خداوند در جواب فرمود امامت كه عهد و پيمان من است به ستمكاران (ظالمين) نمي‏رسد. با توجه به اين آيه شريفه نتيجه گرفته ميشود شخصي كه مي‏خواهد مقام امامت را عهده دار شود حتما بايد معصوم باشد و اين از آن جهت است كه غير معصوم به نوعي ظالم و ستمكار است. بنابراين جز معصوم، امام نمي‏تواند باشد.

توضيح اينكه ظلم يا به خود است يا به غير كه ظلم به غير هم ظلم به خدا را شامل مي‏شود و هم به غير خدا را، از آن طرف مردم به حكم عقل از چهار گروه خارج نمي‏باشند: يا در تمام عمر ظالمند و يا در تمام عمر ظلمي انجام نداده‏اند

و يا در اول عمر ظالم بوده و در انتها توبه نموده‏اند و يا بالعكس، ابراهيم (ع) هرگز از خداوند مقام امامت را براي دو گروه اول و چهارم در خواست نمي‏كند پس سؤال او در رابطه با دو گروه ديگر است آنكه در تمام عمرش ظلمي نكرده است و آنكه در ابتدا ظالم بوده و در انتها توبه نموده است سپس خداوند در جواب سؤال حضرت ابراهيم (ع) گروه دوم از اين دو گروه باقي مانده را لايق منصب امامت نمي‏داند. پس فقط يك گروه باقي مي‏ماند كه مي‏تواند امامت انسانها را عهده دار شود و آن گروهي است كه در تمامي عمر خود مرتكب هيچگونه گناهي چه به خود و چه به غير نشده‏اند لذا از اين آيه شريفه لزوم عصمت براي امام استفاده مي‏شود.

ب - «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيراً» (احزاب - 33) تعبير به انما

انما
كه معمولا براي حصر است دليل بر اين است كه اين موهبت ويژه خاندان پيامبر (ص) است.

جمله يريد

يريد
اشاره به اداره تكويني پروردگار است و گرنه اراده تشريعي و به تعبير ديگر لزوم پاك نگاه داشتن خويش انحصاري به خاندان پيامبر (ص) ندارد و همه مردم بدون استثنا به حكم شرع موظفند از هر گونه گناه و پليدي پاك باشند. كلمهؤ رجس
رجس
به معني شي‏ء ناپاك است خواه ناپاك از نظر طبع آدمي باشد يا به حكم عقل يا شرع و يا همه اينها، (ال) هم در كلمه الرجس
الرجس
الف ولام جنس است و انواع رجس و پليدي را شامل مي‏شود يعني همه اشكال رجس از اهل بيت پيامبر زدوده شده است.

تطهير به معني پاك ساختن در عبارت ويطهركم تطهيرا

ويطهركم تطهيرا
در حقيقت تأكيدي است بر مسأله اذهاب رجس و نفي پليديها.

تعبير اهل بيت

اهل بيت
به اتفاق همه علماي اسلام و مفسران اشاره به اهل بيت پيامبر (ص) است كه از ظاهر خود آيه نيز فهميده مي‏شود چونكه بيت به صورت مطلق ذكر شده است و به قرينه آيات قبل و يعد منظور بيت و خانه پيامبر (ص) است.

اما اينكه مقصود از اهل بيت پيامبر (ص) چه كساني مي‏باشند در ميان مفسران بحث است برخي آن را مخصوص همسران پيامبر (ص) مي‏دانند و آيات قبل و بعد را كه درباره همسران پيامبر (ص) دليل بر اين مدعا ذكر مي‏نمايند. ولي با توجه به يك مطلي اين عقيده نفي مي‏شود و آن اينكه ضميرهائي كه در آيات قبل و بعد آمده عموما به صورت ضمير جمع‏مؤنث

جمع‏مؤنث
است در حالي كه ضمائر اين قسمت از ايه (انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهر كم تطهيرا) همه به صورت (جمع مذكر) است و اين نشان مي‏دهد معني ديگري در نظر بوده است. لذا بعضي ديگر از مفسران نظر ديگري داده‏اند كه آيه شامل همه خاندان پيامبر (ص) مي‏شود اعم از مردان و همسران او، اما روايات زيادي كه در منابع اهل سنت و شيعه وارد شده است اين نظر را نفي مي‏كند و مي‏گويد مخاطب در آيه منحصرا پنج نفرند: پيامبر (ص) حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) و امام حسن (ع) و امام حسين (ع) چون روايات فراواني از خود همسران پيامبر (ص) نقل شده: هنگامي كه پيامبر (ص) سخن از اين آيه به ميان مي‏آورد ما از او سؤال كرديم كه جزء آن هستيم فرمود شما خوبيد امام مشمول اين آيه نيستيد.(4)

يا در روايات ديگر آمده است كه پيامبر (ص) به مدت شش ماه هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه فاطمه (س) مي‏گذشت صدا مي‏زد: «الصلوه يا اهل البيت انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا(5)»

2- افضليت:

امام بايد همچون پيامبر در تمام صفات كمال و فضايل از همگان برتر باشد چونكه امامت مفضول بر فاضل عقلا و سمعا روانيست يعني رهبري و پيشوايي كسي كه در كمالات و فضايل در مرتبه‏اي فروتر از ديگران است و به تكميل نياز دارد بر آنان كه در كلمات و فضايل مقامي فراتر از او دارند و مي‏توانند او را به كمال برسانند نه در پيشگاه خرد پسنديده است نه با معيارهاي شرع سازگاري دارد. ناپسندي امامت مفضول بر فاضل در نظر خرد بديهي است.

ناسازگاري اين امر با معيارهاي نقلي را هم به استناد قرآن كريم از جمله آيه 35 سوره يونس مي‏توان تأئيد كرد. «قل هل من شر كائكم من يهدي الي الحق قل اللَّه يهدي للحق أفمن يهدي الي الحق أحق أن يتبع أمن لا يهدي الا أن يهدي فما لكم كيف تحكمون» طبق اين آيه كسي شايسته پيروي است كه خلق را به راه حق راهبر شود نه كسي كه چنين نمي‏كند و خود نيز نيازمند هدايت است.

5- ائمه چه كساني هستند؟

از خلال نگاه به تشريع اسلامي ضرورت نصب جانشين درك مي‏شود، همچنين با تأملي در تاريخ اسلام سيره پيامبر (ص) در اين مسأله به وضوح مشخص مي‏شود. پيامبر اكرم (ص) در جنگهايي كه خود حضور نداشتند اميري را بر مجاهدان تعيين مي‏فرمودند و هرگاه براي حضور در جهادي شهر را ترك مي‏كردند كسي را جانشين خود قرار مي‏دادند كه در غياب ايشان اداره امور شهر را بعهده داشته باشد و به همين شيوه عمل مي‏كردند جانشينان پيامبر (ص) هنگامي كه گروهي را براي جهاد بسيج مي‏كردند يا گروه معيني را به جاي ديگر مي‏فرستادند. اهتمام پيامبر (ص) بر اين عمل از همان آغاز شكل‏گيري اسلام مشاهده ميگردد، از زماني كه مسلمانان به حبشه هجرت نمودند، مهاجرين گر چه اندك بودند پيامبر (ص) براي آنان رهبري را انتخاب نمودند، براي گروه اول عثمان بن مظعون را وبراي گروه دوم جعفر بن ابيطالب را به عنوان رهبر بر گزيدند.

حال سؤالي در اينجا قابل طرح است كه آيا پيامبر (ص) براي بعد از رحلت خود كسي را به عنوان جانشيني كه رهبري جامعه را به دست بگيرد معين نمود يا خبر؟

در اين مسأله سه احتمال متصور است:

1- پيامبر اكرم (ص) اين موضوع مهم را واگذاشته و امت را به حال خود رها كرده است.

2- ايشان نظام خاصي را وضع نموده‏اند و امت را به پيروي از آن و لزوم اجراي آن راهنمايي كرده‏اند. كه همان انتخاب توسط خود مردم باشد.

3- ايشان به جانشيني خاص بعد از خود تصريح نموده‏اند.

درباره احتمال اول آنچه به تظر مي‏رسد اين است كه مسلمانان در نپذيردفتن آن اتفاق نظر دارند و آنان ته به شكل كروهي و نه به شكل فردي اعتقادي ندارند.

اكثريت اهل سنت احتمال دوم را پذيرفته‏اند و يكي از ادله ايشان مسأله شورا و اجماع مسلمانان مي‏باشد ايشان به آيه شريفه «وامرهم شوري بينهم» (شوري - 38) تمسك نموده‏اند.

در جواب بايد گفت كه اين آيه به مناسبتي نازل شده است كه در آن انصاربه سبب اين صفت مورد ستتايش قبرار گرفته اند و اين آيات مي‏خواهد نمونه‏اي والارائه دهد و حمل اين آيات به خصوص مشورت امت در تعيين امام براي خود وجهي ندارد و تعميم آن براي شامل شدن اين مورد نيز دليلي ندارد زيرا اگر فرض شود امامت از سوي رسول خدا واگذاشته شود در اين صورت امام با بيعت و عقد ميان او و امت تعيين مي‏شود ولي چنين چيزي مقدور نيست زيرا چكونه امت اتفاق نظر حاصل مي‏كند در حالي كه در مورد يك شخص نظر واحدي ندارند و فاقد عصمت هم هستند. از طرفي اختصاص دادن بخشي از مردم به انجام اين فهم نيز فاقد هر گونه دليلي است حتي مي‏توان گفت رأي مردم يك شهر هم به آساني بر يك نفر از اهل آن شهر تعلق نمي‏گيرد چه رسد به آنكه مردم سرزمينهاي اسلامي بر يك شخص اتفاق نظر يابند تا بر ايشان امير باشد و امر خود را در ميان آنان به اجرا در آورد و ايشان در هر حال از او فرمان برند، مفهوم چنيني امري آن است كه امت امور خود را به كسي واگذار كه از خطا و لغزش او در امان نباشد بويژه آنكه عصمت در ميان مدعيان شورا شرط نيست بنابراين دليلي بر آن نيست كه شورا به عنواننظامي مطرح باشد كه شيوه كزينش خليفه در قانون اسلامي به شمار آيد گرچه تنها وجود شك در عدم صحت استدلال بدان كافي است زيرا اگر شك به دليلي راه يافت ديگر نمي‏توان بدان استدلال كرد و آنچه قطعي است محال بودن اتفاق نظر مردم در مشورت پيرامون مسأله خلافت است.

دليل ديگري كه اهل سنت بر اين مدعاي خود آورده‏اند آيه شريفه «وشاورهم في الامر...» (آل عمران - 159) مي‏باشد. مفسران در اينجا چهار وجه ذكر نموده‏اند، با آگاهي از اينكه پيامبر در همه امورش مشورت نمي‏كرد بلكه تنها در اموري مشورت مي‏كرد كه نه وحيي در خصوص آنان نازل شده و نه نصي در مورد آن وجود داشت. مختصر اين وجوه حاكي از آن است كه اين رفتار پيامبر (ص) بدين دلايل بوده است:

1- براي خشنود كردن مردم تصميم قطعي گرفته شود لذا براي بر آوردن خواست آنها و جذب آنها با التزام به عدم منافات با وحي الهي پيامبر (ص) چنين رفتار مي‏كرد.

2- در اين كار الگويي بود كه رؤساي اقوام از آنم پيروي مي‏كردند و ديگر در اين كار خواري و نقصي مشاهده نمي‏كردند و در اين كار الگويي والا بود تل زياده روي فرمانروايان بكاهد، زيرا پيامبر (ص) خود با مردم چنين رفتار مي‏كرد.

3-هر دو وجه با هم‏

4- اين كار به سبب جدا كردن خير خواه از بد خواه در اظهار نظر و آشكار كردن نيت او صورت مي‏گرفت.

حال اگر تمام اين دلايل مورد نظر بوده باشد ولي اين بدان معنا نيست كه امت براي گزينش امام و خليفه رسول اللَّه (ص) از ميان خود اجتماع كنند بلكه شباهت بيشتر آن به قاعده‏اي تربيتي از تعاليم اسلامي و نظيرآن است.

از طرفي بسياري اوقات مي‏خوانيم كه مسلمانان بر بيعت اجماع كردند يا سخن از شورا و انتخاب و نظاير آن مي‏شنويم ولي اگر به كتب تاريخ اسلام از صدر اول آن ينگريم و سپس مسير طولاني آن را پي گيريم آيا در ميان همه خلفا حتي يك خليفه را مي‏بينيم كه شرايط در او كامل شده باشد؟ گزينش بوبكر - خليفه اول - در سقيفه صورت گرفت و اگر در نشست سقيفه نصار را به اتفاق شيعه وسني حق ندارند استثنا كنيم جز سه شيخ از مهاجران حضور نداشتند (ابوبكر، عمرو ابوعبيده بن جراح). آيا اساسا انتخاب و نظر خواهي يا شيوه‏هاي ديگري كه در كتب استدلالي يا كتبي كه خلافت خلفا را توجيه مي‏كنند صورت گرفت و اگر چنين است چه مفهومي دارد انتقال خلافت از سوي ابوبكر به عمر و آيا اين نيز به همان شيوه صورت‏پذيرفت؟ بيعت با ابوبكر براي خلافت نخستين فتنه يا خطايي بود كه خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ كرد و مقدمات نخستين آن همچنين متايجش ويژگي سياسي داشت كه در گزينش شخصي در برابر شخصي براي خلافت خلاصه مي‏شد ولي آنچه پس از سقيفه نبي ساعده در دوران خود ابوبكر رخ داد همگي داراي اين ويژگي سياسي يا تعصب موروثي نبود(6).

بيعت با ابوبكر براي خلافت نخستين فتنه يا خطايي بود كه خداوند مسلمانان را از شر آن حفظ كرد و مقدمات نخستين آن همچنين متايجش ويژگي سياسي داشت كه در گزينش شخصي در برابر شخصي براي خلافت خلاصه مي‏شد ولي آنچه پس از سقيفه نبي ساعده در دوران خود ابوبكر رخ داد همگي داراي اين ويژگي سياسي يا تعصب موروثي نبود(6).
اگر چنين است پس مفهوم انتقال خلافت از سوي ابوبكر به عمر چيست؟ و آيا اين نيز با همان شيوه صورت پذيرفت با در نظر گرفتن اين كه خليفه دوم بيعت با ابوبكر را خطامي دانست و خود ابوبكر در زمان حياتش مي‏خواست از خلافت كناره بگيرد؟

پس چگونه همر اين را براي خود مي‏پسندد در حالي كه به عدم صحت روشي كه بدان انتخاب شده تصريح دارد؟ و آن را رخنه و شكافي مي‏دادند كه مسؤوليتش با خليفه و بيعت كنندگان با اوست و اگر چنين چيزي بعداً رخ داد بيعت دهنده و بيعت شونده بايد كشته شوند. در روش تعيين خليفه بعد از او كه شورا ناميده مي‏شود آيا اجماع محقق شد؟ اگر دقت كنيم مي‏بينيم كه ابوبكر با شبه اجماع انتخاب شد وعمر با نص و گرفتن يبعت ابوبكر به خلافت رسيد ولي عثمان نا با اجماع و نه شبه اجماع و نه انتخاب خليفه به خلافت دست يافت. او نه همچون علي (ع) در ميان مردم به علم شهرت داشت و نه همچون همر به دور انديشي و نه همچون ابوبكر به سياستمداري بلكه تنها عاملي كه او را در رسيدن به خلافت ياري رساند اموي و قريشي بودن او بود.

شيعه در مورد جانشيني پيامبر (ص) نظر سوم را پذيرفته است كه ايشان جانشين خاصي را براي بعد از خود انتخاب نموده‏اند. بنابراين اعتقاد اماميه پيامبر (ص) بارها حضرت علي (ع) را به عنوان جانشين و خليفه بعد از خود به مسلمانان معرفي نموده‏اند و بر مدعاي خود ادله مختلفي دارند.

شيعه در بحث امامت از مسؤله عصمت مي‏رسند به مسأله تنصيص، بدين نحو كه از خداوند شروع ميكنند و مي‏گويند امامت لطفي است لز جانب خداوند چون لطف است پس بايد وجود داشته باشد و چون چنين لطفي بدون عصمت ممكن نيست پس امام بايد معصوم باشد و به همين دليل بايد منصوص باشد زيرا اين امر يعني عصمت موضوعي نيست كه تشخيصش با مردم باشد، همانطور كه تشخيص پيغمبر با مردم نيست و با خداست كه چه كسي را به پيغمبري معين كند و او با دلائل و آثار و معجزات معرفي نمايد تشخيص امام هم با مردم نيست و از جانب خدا بايد تعيين شود با اين تفاوت كه پيغمبر چون بشر ديگري در كار نيست بايد از راه آثار معجزات به مردم شناسانده شود ولي امام بايد از راه پيغمبر شناسانده شود. از اينجا وارد تنصيص. در اين جهت حتي يك نفر اختلاف ندارد كه غير از علي (ع) منصوص نيست و يعني صحبت اين نيست كه ديگران مي‏گويند پيغمبر (ص) كس ديگري را تعيين كرد و ما مي‏گوييم علي (ع) را بلكه صحبت اينست كه آيا پيغمبر (ص) كسي را تعيين كرده است كه در اين صورت غير از علي (ع) كس ديگري نيست و يا اساساً كسي را تعيين نكرده است؟ همين قدر كه بگوئيم نص و تنصيص لازم و واجب است و پيغمبر (ص) بر انساني تنصيص كرده است آن شخص غير از علي (ع) كس ديگري نمي‏تواند باشد چون ديگران چنين ادعايي ندارند و بلكه انكار دارند. حتي خلفا مدعي تنصيص (در مورد خود) نيستند چه رسد به ديگران، اتباعشانن هم مدعي تنصيص بر آنها نيستند. بنابراين براي آنها ديگر جاي بحثي نخواهد بود. اماميه براي ادعاي خود ادلّه متعددي را ذكر مي‏كنند كه در اين مجال به ذكر برخي از ادلّه موجود در منابع مختلف اسلامي و نصوصي كه در قرآن و روايات آمده است مي‏پردازيم.

آياتي كه در مورد امامت وارد شده را مي‏توان به دوبخش تقسيم كرد:

1- آياتي كه به طور مستقيم مسأله امامت را مورد توجه قرار مي‏دهد.

2- آياتي كه به طور مستقيم از اين مسأله بحث نمي‏كند.

در بخش اول به سراغ آيات زير مي‏رويم:

1- آيه تبليغ و داستان غدير

2- آيه ولايت

3- آيه أولي الامر

4- آيه قربي

بخش دوم آيات فضايل است. در اين بخش به سراغ آياتي مي‏رويم كه مستقيما مسأله خلافت و ولايت را مطرح نمي‏كند اما فضائلي براي امير مؤمنان علي (ع) اثبات مي‏كندكه او را برترين امت محمد (ص) و والاترين شخصيت بعد از پيامبر اسلام (ص) معرفي مي‏كند كه با ضميمه كردن يك مقدمه واضح عقلي نتيجه مي‏گيريم كسي شايسته‏تر از او براي رهبري امت بعد از پيامبر (ص) نيست.

اين آيات بسيار وسيع است كه از ميان آنها به تعدادي اشاره مي‏شود:

1- آيه مباهله

2- آيه خيرالبريُه

3- آيه ليله المبيت

4- سوره هل اتي

5- آيات سوره‏برائت

6- آيه صالح المؤمنين

آيات بخش اول:

1- آيه تبليغ:

«يا ايُها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربُك و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من النّاس إنُ اللَّه لا يهدي القوم الكافرين» (مائده - 67) اي پيامبر آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنين نكني پيام او را نرسانده‏اي خداوند تو را از مردم نگه مي‏دارد خداوند كساني را كه كافرند هدايت نمي‏كند.

ار حقايق مسلم تاريخ است كه پيامبر خدا (ص) در آخرين سال زندگي خود به گونه‏اي كه توجه همگان را بر مي‏انگيخت آماده حجه الوداع شد و به همه مسلمانان در هر جا بودند اعلام كرد كه اين آخرين حج اوست مردم گروه گروه به اسلام در مي‏آمدند و اينك مي‏بايست مناسك و واجبات حج را فراگيرند و به همين مطلب كه اين آخرين حج پيامبر (ص) است باعث شده بود بيشترين شمار ممكن از مسلمانان در اين سال آماده حج شوند تا در اين مراسم مقدس شركت داشته باشند. بدين سان اين بار پيامبر (ص) كساني را با خود به سفر آورد كه پيش از آن، آنها را با خود به سفر نمي‏برد. پيامبر (ص) همه همسران خود را روانه ساخت و اهل بيت او و همه مهاجران و انصار و همه علاقه‏مندان ديگر قبايل عرب با او همراه شدند چنانكه برخي شمار حاجيان را به يكصد و بيست و چهارم هزار تن تخمين زده و برخي بيشتر از آن نيز گفته‏اند. اين علاوه بر كساني است كه در مكه مجاور بوده و يا همراه با امام علي (ع) از يمن آمده بودند.

تاريخ درست در همين سال از دوران زندگي پيامبر (ص) شاعد فعاليتي گسترده و تحركاتي ترديد برانگيز از سوي منافقين بود. اين پديده گويا نوعي واكنش بود در برابر اهميت و اهتمام فزونتري كه بويژه در اين سال از سوي پيامبر (ص) به مسأله اهل بيت و تأكيد بر سفارش امت درباره آنان نشان داده مي‏شد و همين نيز براي منافقان دل آكنده از كينه آشكار مي‏ساخت كه آن حضرت تصميم دارد بدين وسيله زمينه‏هاي لازم براي مسأله مهم انتقال قدرت به اهل بيت در دوران پس از حياتش را فراهم كند. چنين چيزي به معناي ناكامي و بر باد رفتن اين آرزوي آنان بود كه روزي به همان آزادي لجام گسيخته خود كه با استفاده از آن مي‏توانستند هر كاري دوست دارند انجام دهند باز خواهند گشت. اين از يك سو،اما از سويي ديگر علي (ع) كسي بود كه آشكارا انتقام كشتگان خويش را از او مي‏خواستند و به همين دليل نيز نمي‏توانستند بپذيرند سلطه و حاكميت اسلامي در ادامه حيات خود به او انتقال يابد بويژه او كسي بود كه در راه خدا سر زنش هيچ سرزنشگري بر او اثر نمي‏گذاشت و به همين خاطر تاب آن نداشتند كه علي (ع) امام مسلمين باشد.

پس از اتمام اعمال حج در راه بازگشت به مدينه هشت روز پس از عيد قربان در روز پنجشنبه سال دهم هجرت در محلي به نام غدير خم بود كه اين آيه شريفه نازل شد لذا پيامبر اكرم (ص) دستور به توقف دادند و آنهايي را كه در پيشاپيش قافله در حركت بودند به بازگشت دعوت كردند و مهلت دادند تابقيه كه عقب افتاده بودند برسند. هنگام نماز ظهر بود پس از نماز منبري از جهاد شتران مهياشد و پيامبر (ص) بر فراز آن رفته و اين خطبه را ايراد نمود:

حمد و ستايش مخصوص خداست از او كمك مي‏جوييم و به او ايمان داريم و توكل مي‏كنيم و از شر نفس خود و كارهاي ناپسند به خدايي كه جز اوهادي و راهنمايي نيست پناه مي‏بريم...

مردم نزديك است كه من دعوت حق را لبيك بگويم و از ميان شما بروم در باره من چه فكر و عقيده‏اي داريد؟ مردم با صداي بلند پاسخ دادند: ما شهادت مي‏دهيم تو دين خدا را تبليغ كردي و خير خواه ما بودي و نهايت تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودي، خداوند تو را جزاي خير دهد.

پيامبر اكرم (ص) سپس فرمودند: آيا شما شهادت نمي‏دهيد كه جز خدا خدايي نيست و محمد بنده خدا و رسول او است و روز قيامت حق است و مي‏آيد؟

مردم گفتند: چرا همينطور است، گواهي مي‏دهيم.

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: خداوندا گواه باش. ايشان باز فرمودند: اي مردم، آيا صداي مرا مي‏شنويد؟

مردم گفتند: آري و بدنبال ان سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت.

سپس پيامبر (ص) فرمودند: اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار ميگذارم چه خواهيد كرد؟

يكي از ميان جمعيت صدا زد، كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللَّه ؟

پيامبر (ص) در پاسخ فرمودند: اوّل ثقل اكبر، كتاب خداست كه يك سوي آن به دست پروردگار و سوي ديگرش در دست شماست، دست از دامن ان برنداريد تا گمراه نشويد، و امادومين يادرگار گرانقدر من خاندان من هستند و خداوند لطيف خبير به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند از اين دو پيشي نگيريد كه هلاك مي‏شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد.

ناگهان مردم ديدند پيامبر (ص) به اطراف خود نگاه كرد گويا دنبال كسي مي‏گردد و همينكه چشمش به علي (ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد آنچنان كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم او را ديدند و شناختند در اينجا صداي پيامبر (ص) رساتر و بلندتر شد و فرمود: چه كسي از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ خدا و پيامبر داناترند.

پيامبر (ص) فرمودند: خدا مولي و رهبر من است و من مولي و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم سپس فرمود: (من كنت مولاه فعلي مولاه) هر كسي من مولي و رهبر او هستم علي مولي و رهبر اوست. اين سخن را پيامبر (ص) سه يا چهار بار تكرار كردند و بدنبال آن سر به سوي آسمان بلند كرده و عرض كردند: (اللهم وال من والاه و عاد من عاداه واحب من احبُه و ابغض من ابغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله وادرالحق معه حيث دار) خداوندا دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن كس كه او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن كس كه او را مبغوض دارد، يارانش را ياري كن و آنها را كه ترك ياريش كنند از ياري خويش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مكن. سپس فرمود: (الافليبلّغ الشاهده الغايب) آگاه باشيد همه حاضران وظيفه دارند اين خبر را به غائبان برسانند.

خطبه پيامبر (ص) به پايان رسيد و هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه امين وحي خدا نازل شد و اين آيه را بر پيامبر (ص) خواند «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (مائده - 3) امروز دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براي شما پسنديدم.

پس از نزول اين آيه پيامبر اكرم (ص) فرمودند: (اللَّه اكبر اللَّه اكبر علي اكمال الدين و اتمام النعمه و رضي الرب برسالتي و الولايه لعلي من بعدي(7 خداوند بزرگ است همان خدايي كه آيين خود را كامل و نعمت خود را بر ما تمام كرد و از نبوت و رسالت من ولايت علي (ع) پس از من راضي و خشنود گشت. در اين هنگام صحابه و از آنان ابوبكر و عمر به علي (ع) تبريك مي‏گفتند و بيان مي‏كردند: (بخٍّ بخٍّ يا ابن ابي طالب اصبحت و امسيت مولاي و مولا كل مؤمن ومؤمنه(8 آفرين بر تو باد، آفرين بر تو باد اي فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدي.

دلالت اين آيه وحديث بر امامت علي (ع) كاملاً آشكار مي‏باشد. اهل سنت كه به تواتر اين حديث قائلند در توجيه آن به كلمه ولي مشترك لفظي است تمسك جسته‏اند، كلمه ولي در لغت به معناي محب و صهر، قريب، ناصر، معتق، منعم و اولي بالامرو....آمده است. برخي از محققان تصريح كرده‏اند كه بازگشت تمامي معاني به اولي مي‏باشد. در اينجا براي معناي كلمه مولي دو وجه متصور است:

1- اينكه همچون برخي از محققان بپذيريم معني منحصر بفرد كلمه مولي همان اولي بالامر باشد.

2- لااقل جاي ترديد نيست كه يكي از معناي مولي، اولي مي‏باشد ولي قرائن متعددي در حديث موجود است كه معناي اولي بالامر را متعين مي‏نمايد:

الف - پيامبر (ص) در ضمن خطبه خود فرمود: (الست اولي بالمؤمنين من انفسهم) سپس فرمودند فمن كنت مولاه فهذا علي مولاه....اين دو عبارت در كلامي پيوسته در پي هم مي‏آيد و ارتباط و انسجام بين اجزاي كلام پيامبر (ص) گواه آنست كه همان اولويت ثابت براي پيامبر (ص) براي علي (ع) هم منظور مي‏باشد. در غير اين صورت بلاغت كلام حضرت در هم خواهد ريخت.

ب - در عبارت حديث غدير به روايت برخي از صحابه آمده است كه پيامبر (ص) در مقدمه سخن شهادت بر يكتايي خداوند و رسالت خويش را از مردم اقرار گرفته و باز فرمود: (ان اللَّه مولاي وانا مولي المؤمنين...فمن كنت مولاه...) اينكه مولويت

مولويت
علي (ع) در سياق شهادت به توحيد و رسالت و در پي مولويت مطلقه خدا و رسول آمده، مبيُن آنست كه مولويت علي
مولويت علي
در طول مولويت خدا و رسول بوده و اين امر با هيچ معنايي جز اولويت و سر پرستي و صاحب اختيار بودن سازگار نيست.

ج - به تصريح بسياري از مفسران و صاحبان اسباب النّزول، پيشاپيش اين واقعه آيه «يا ايها الرُسول بلّغ ما انزل اليك من ربك....»نازل شد يعني پيامبر مأمور گشت بع ابلاغي نو و تشريعي جديد. امري كه كوتاهي در آن به معني انجام نرساندن رسالت او است.

بدنبال اين رخداد آيه شريفه «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (مائده - 3) در اين روز دين شما را به حد اكمال رساندم و نعمت خود را به حد اتمام رساندم و اسلام را براي شما به عنوان يك دين پسنديدم، نازل شد. يعني اين اسلام امروز آن اسلامي است كه خدا مي‏خواسته باشد. حالا ابلاغ كدام معني جز ولايت امر مي‏تواند از اين اهميت برخوردار باشد. از اين آيه مي‏فهميم كه آنچه پيغمبر (ص) در اين روز درباره علي (ع )فرموده چيزي بوده كه كمال و تماميت دين اسلام دميده شده است. آيا با اين قرينه روشن مي‏شود گفت كه مراد از مولي در اين حديث غير از سرپرست و اولي به تصرف بوده است؟

در اينجا نظرات مختلفي در مورد زمان نزول اين‏آيه ارائه شده است، از جمله:

1- منظور از (اليوم) در آيه روز بعثت پيامبر اكرم (ص) است و دليل قائلين به اين نظر اين قسمت از آيه است «ورضيت لكم الاسلام ديناً» اين نظر درست مي‏بود اگر جملات قبلش نبود زيرا كلام در اين است كه من امروز دين را به پايان رساندم و نعمت را به حد اتمام رساندم و حال آنكه روز بعثت روز شروع اين نعمت بوده است، پس (اليوم) نمي‏تواند روز بعثت باشد.

2- احتمال ديگري كه داده‏اند روز فتح مكه است با اينكه هيچ قرينه‏اي ندارد. ايشان مي‏گويند بعد از داستان اصحاب فيل تمام مردم جزيره العرب يك اعتقاد عظيمي و حرمت خاصي براي كعبه قائل شدند و از آن هنگام مردم اعتقاد پيدا كردند كه محال است كسي بر كعبه قدرت پيدا كند و مسلط شود، اما پيغمبر اكرم (ص) مكه را فتح كردندبدون هيچگونه خونريزي و اين سبب شد كه فتح مكه از نظر رواني در مردم اثر فوق العاده‏اي بگذارد كه حتماً چيزي هست كه محمد (ص) مكه را تصرف كرد و هيچ آسيبي به او نرسيد، بعد از اين بود كه مردم جزيره العرب تسليم مي‏شدند و اسلام اختيار مي‏كردند. پس در اينكه روز فتح مكه روز پيروزي عظيمي براي اسلام است هيچ بحثي نيست لذا مقصود از روزي كه كفار مأيوس شدند همين گذشته است و بخاطر همين آيه نازل شد.

اما اين سخن هم گذشته از اينكه هيچ قرينه‏اي ندارد و تاريخي آن را نأييد نمي‏كند صدر آيه نيز آن را تأييد نمي‏كند چون آيه مي‏گويد نعمت خود را به پايان رساندم يعني چيزي باقي نمانده كه نگفته باشيم، و حال آن كه ما مي‏دانيم بسياري از دستورات اسلام بعد از فتح مكه نازل شده است.

در اينكه منظور از (اليوم) در اين آيه روز فتح مكه باشد ايراد ديگري نيز وجود دارد و آن اين است كه آيه مي‏گويد: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم» امروز كافران از دين شما مأيوس شدند، يعني از تسلط بر دين شما مأيوس شدند. آيا در روز فتح مكه اينطور شد؟

3- روز ديگري كه بسيار مهم است و گفته شده احتمالاً مقصود از (اليوم) آن روز قرائت سوره برائت توسط اميرالمؤمنين علي (ع) در من مي‏باشد. در اين روز اعلام شد كه از امروز ديگر كفار حق ندارند در مراسم حج شركت كنند و محيط حرم اختصاص به مسلمين دارد و مشتركين فهميدند كه ديگر نمي‏توانند به وضع شركزندگي كنند، اسلام شرك را تحمل نمي‏كند، پس شايد مقصود از (اليوم) همين روز باشد.

در پاسخ بايد گفت ابن مطلب با «اتممت عليكم نعمتي» نمي‏سازد چون اين روز بايد از روزهاي آخر عمر پيامبر اكرم (ص) باشد كه بعد از آن دستور جديدي نرسيده باشد.

د - پيامبر اكرم (ص) قبل از معرفي علي (ع) فرمود نزديك است من از ميان شما بروم، ايراد و گفتن اين كلام مي‏رساند كه رسول اللَّه (ص) مي‏خواهد براي بعد از خود كاري را انجام دهد و چاره‏اي بينديشد تا حوزه اسلام به سرپرستي شخصي باقي بماند و چرخ اسلام به محور او بگردد سپس علي (ع) را آنگونه معرفي نمود كه هر انساني بااين قرينه به خوبي مي‏فهمد مراد جانشيني و ولايت امر است.

ه- آيا عقلاً ممي شود تصور كرد كه پيامبر (ص) در چنين روزي در آن هواي گرم و سوزان اين همه جمعيت را جمع كند و مردم در حيرت و ير گرداني كه چه حادثه‏اي رخ داده و يا چه حكمي از طرف خداوند نازل شده بعد دستور فرمايد منبري درست كنند و بالاي منبر برود و دست علي (ع) را بگيرد و به مردم اعلام كند كه مثلاً او را دوست داشته باشيد و يا از او كمك بجوييد، اين معنا كه اختصاص به علي (ع) ندارد قرآن قبا از روز عيد غدير همه مؤمنين را دوست و برادر خوانده و همه بايد هر مؤمن و مسلماني را دوست داشته باشند و از هر مؤمن و مسلماني كمك بگيرند و كمك كنند. علي (ع) هم يكي از مؤمنين و در اين جهت خصوصيتي ندارد و اگر مراد مودت و دوستي بستگان نزديك پيامبر (ص) باشد، باز قرآن قبلاً در آيه مودت به عنوان اجر رسالت دوستي خاندان پيامبر (ص) را بر همه مسلمين لازم فرموده و احتياج به چنين اجتماعي در اين بيان نيست، اين احتمالي است كه مورد قبول هيچ انسان عاقل و با انصافي نيست و خود اين مجلس با اين خصوصيات قرينه است كه مراد پيامبر اكرم (ص) از كلمه مولي، سرپرست و اولي به تصرف مي‏باشد و چون موضوع بزرگ و پر اهميتي است در خور چنين اجتماع باشكوهي است.

و - در انتهاي آيه 67 سوره مائده خداوند مي‏فرمايد «و اللَّه يعصمك من الناس» در اين قسمت خداوند حفظ پيامبر (ص) را از شر مردم ضمانت كرده، از اين قسمت فهميده مي‏شود كه پيامبر اكرم (ص) از انجام اين مأموريت خوف داشته است كه شايد با مخالفتهاي شديدي روبرو گردد آيا اين معانيي كه براي مولي غير از اولي به تصرف ذكر شده مي‏تواند براي مسلمانان غير قابل تحمل باشد كه پيغمبر اكرم (ص) از آن خائف باشد. قطعاً موضوعي را كه پيامبر اكرم (ص) مأمور بوده در باره علي (ع) بفرمايد چيزي بوده كه موجب اختلاف و عدم قبولي عده‏اي از صحابه و مسلمين است و آن غير از موضوع سر پرستي و خلافت چيز ديگر نمي‏تواند باشد.

ز - بعد از اينكه خطبه پيامبراكرم(ص) به پايان رسيد گروه بسياري از مسلمانان بهحضرت علي (ع) تبريك گفتند از جمله عمر گفت (بخٍّ بخٍّ لك يابن ابيطالب اصبحت و امسيت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنه(9 سؤال اينجاست كه‏علي (ع) در اين روز چه مقامي بدست آورد كه شايسته تبريك و بيعت همه صحابه و مسلمانان باشد؟ آيا غير از اولويت در تصرف و خلافت و سر پرستي را نفهميده‏اند، شاهد بر اين مطلب هم برداشتي است كه حسُان بن ثابت شاعر عرب داشته است وشعري در اين زمينه سروده است(10):

فقال له قم يا علي فإنّني رضيتك من بعدي إماماً و هادياً

يعني پيامبر (ص) در حاليكه با مردم صحبت مي‏كرد فرمود: يا علي بلند شو پس بدرستي كه من راضي شدمكه بعد از من امام و هادي باشي.

ح - در مورد شأن نزول آيه «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الللَّه ذي المعارج » 0معارج - 1تا3) سائلي از عذاب قيامت كه وقوعش حتمي است از سوال پرسيد كه آن عذاب چه مردمي است؟

بداند كه بر كافران است و هيچكس از آنان دفع نتواند كرد كه آن عذاب از قهر خداي مالك آسمانها است بنابر عقيده شيعه و برخي از اهل سنت اين آيات بعد از جريان غدير نازل شده به اينكه بعد از شايع شدن اين جريان شخصي كه نام‏او با اختلاف نقل شده به نام جابربن نضر بن الحارث يا حارث بن النعمان الفهري يا نعمان بن المنذر كه احتمال حارث بن نعمان بيشتر است خدمت رسول اللَّه (ص) آمد و گفت: يا محمد تو ما را امري كردي از طرف خداوند كه شهادت دهيم به وحدانيت او و رسالت خودتان و امر كردي از طرف خداوند ما را به نماز و روزه و حج و زكات همه اينها را ما از تو قبول كرديم ولي شما به اينها راضي نشدي تا اينكه دست پسر عموي خود علي را گرفتي و او را بر همه فضيلت دادي و گفتي من كنت مولاه فعلي آيا اين مطلب از طرف خودت بود يااز طرف خداوند؟

رسول خدا (ص) فرمود: «والّذي لا إلاهو إن هذا من اللَّه» (قسم به خدائي كه غير او نيست اين از طرف خدا بود) آن شخص با شنيدن اين حرف از رسول اللَّه (ص) پشت كرد و به طرف شتر خود رفت در حالي كه مي‏گفت خدايا اگر آنچه محمد مي‏گويد حق است سنگي يا عذابي از آسمان بفرست تا ما را هلاك كند هنوز به نزد شترش نرسيده بود كه سنگي از آسمان آمد بر سر او وادارد شد و از دبرش خارج گرديد و كشته شد و خداوند اين آيات را نازل كرد.

از اين آيات به ضميمه شأن نزول آنها كاملاً استفاده مي‏شود كه امامت و سرپرستي جامعه اسلامي مراد پيامبر اكرم (ص) در غدير خم بوده است.

2- آيه ولايت

«انّما وليكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه وهم راكعون» (مائده - 55) جز اين نيست كه ولي شما خداست و رسول او و آنان كه ايمان آورده‏اند، همان ايمان آورندگاني كه اقامه نماز و اداري زكات مي‏كنند در حالي كه در ركوع نمازند.

بسياري از مسافران و محدثان در شأن علي (ع) نازل شده است. در تفسير مجمع البيان از عبداللَّه بن عباس به نقل از ابوذر غفاري آورده است كه روزي از روزها با رسول خدا (ص) در مسجد نماز مي‏خواندم، سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد ولي كسي چيزي به او نداد، او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت خدايا تو شاهد باش كه من در مسجد رسول تو تقاضاي كمك كردم ولي كسي جواب مساعد به من نداد، در همين حال علي (ع) كه در حال ركوع بود با انگشت كوچك دست راست خود اشاره كرد، سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد، پيامبر (ص) كه در حال نماز بود اين جريان را مشاهده كرد و هنگامي كه از نماز فارغ شد سر به سوي آسمان بلند كرد و چنين گفت: خداوندا برادرم موسي از تو تقاضا كرد كه روح او را وسيع گرداني و كارها را بر او آسان سازي و گره از زبان او بگشايي تا مردم گفتارش را درك كنند و نيز موسي درخواست كرد هارون را كه برادرش بود وزير و ياورش قرار دهي و به وسيله او نيرويش را زياد كني و در كارهايش شريك سازي .

خداوندا من محمد پيامبر و برگزيده تو هستم، سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان ساز، از خاندانم علي را وزير من گردان تا به وسيله او پشتم قوي و محكم گردد ابوذر مي‏گويد: هنوز دعاي پيامبر (ص) پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را بر وي تلاوت نمود البته اين شأن نزول از طرق مختلف نقل شده كه گاهي در جزئيات با هم تفاوت هايي دارند ولي اساس همه يكي است.

در آيه مذكور روي مسأله ولي تكيه شده و درست است كه ولي مهاني متعددي داردو گاه به معني ياور و دوست و گاه به معني متصرف و حاكم و سر پرست آمده است اما شكي نيست كه در اينجا به معني دوست و ياور و ناصر نمي‏باشد چون ولايت به معني دوستي و ياري كردن مخصوص كساني نيست كه نماز را به جاي مي‏آورند و در حال ركوع زكات مي‏دهند بلكه يك حكم عمومي است كه همه مسلمانان را در بر ميگيرد، همه مسلمين بايد يكديگر را دوست بدارند و ياري كنند حتي آنهايي كه زكات بر آنها واجب نيست و اصولاً چيزي ندارند كه زكات بدهند تا چه برسد به اينكه بخواهند در حال ركوع زكاتي بپردازند، آنها هم بايد دوست و يار و ياور يكديگر باشند.

از اينجا معلوم مي‏شود كه منظور از ولي در اين آيه ولايت به معني سرپرست و اولي به تصرف مي‏باشد به خصوص اينكه اين ولايت در رديف ولايت پيامبر (ص) و ولايت خدا قرار گرفته و هر سه با يك جمله ادا شده است و هر سه بدون هيچگونه فاصله‏اي بر يكديگر عطف شده‏اند.

اين آيه با كلمه (انّما) شروع شده كه معني انحصار را مي‏رساند يعني ولايت و سرپرستي در امور مردم در انحصار سه كس است، خدا و رسول او و كساني كه ايمان آورده‏اند و نماز را بر پا مي‏دارند و در حال ركوع زكات مي‏دهند، كه شخصي جز علي (ع) نمي‏باشد.

3-آيه اولي الامر

«يا ايُها الّذين آمنوا اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» (نساء - 59) اي كساني كه ايمان آورده‏ايد اطاعت خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا و اولي الامر از خودتان را.

اين آيه دلالت مي‏كند كه بر مؤمنان واجب است از سه نفر اطاعت نمايند:

اول خداوند:

وجوب اطاعت خدا يكي از احكام عقلي و وجداني است، عقل هر كس گواهي مي‏دهد كه بشر بايد در مقابل احكام و قوانين الهي خاشع و مطيع باشد و بدون چون و چرا آنها را بكار بندد، زيرا خداوند خالق و مالك همه موجودات مي‏باشد و اختيار دار آنها ست. اگر برايشان وظيفه‏اي تعيين كرد بايد عمل كنند. احكام و قوانين الهي مستقيماً به دست مردم نمي‏رسد بلكه به وسيله پيامبران فرستاده مي‏شود. پيامبران قانونگذار و تشريع كننده نيستند، هيچ حكم و قانوني را از پيش خود تشريع نمي‏كنند. كليه احكام و قوانين دين را به وسيله وحي دريافت مي‏كنند و از جانب خدا به مردم ابلاغ مي‏نمايند. پس بر مردم لازم است كه احكام و قوانين دين را از پيغمبر بشنوند و عمل كنند، بكار بستن آنها عبارت است از اطاعت از خدا كه به حكم عقل و تأييد قرآن واجب شده است.

دوم رسول:

آيه دلالت دارد بر اينكه اطاعت از رسول خدا (ص) نيز واجب و لازم است. اطاعت از رسول در رديف اطاعت از خدا قرار گرفته و بايد غير آن باشد چونكه كلمه (اطيعوا) دوباره تكرار شده است و از اين معلوم مي‏شود كه پيغمبر (ص) نيز داراي احكام و دستورات مخصوص بوده بدانجهت واجب الاطاعه شده است. رسول خدا (ص) علاوه بر مقام دريافت احكام خدا و ابلاغ آنها موظف بوده احكام و قوانين الهي را در بين مسلمانان اجرا كند امنيت و نظم عمومي را بر قرار سازد و... او از جانب خداوند مأموريت دارد كه بر مسلمانان حكومت و زمامداري كند. رسول خدا (ص) حق داشت بر طبق مصالح عمومي هر حكمي را كه لازم بداند صادر فرمايد، در همين احكام است كه قرآن كريم رسول اكرم (ص) را در رديف خدا قرار داده و اطاعتش را واجب نموده است.

سوم صاحبان امر:

اين آيه شريفه اولي الامر را در رديف خدا و رسولش قرار داده و اطاعتشان را واجب نموده است. از اين معلوم مي‏شود كه در ميان مسلمانان كساني هستند كه اداره امور مردم در دست آنهاست، آنها كساني هستند كه منصب زمامداري و صاحب الامري رسول خدا (ص) به آنها رسيده است، آنان نيز مانند رسول خدا (ص) حق دارند براي اداره امور اجتماعي ملت احكام و دستوراتي را در حدود و شعاع احكام و قوانين الهي تدوين كنند و به اجرا در آورند. در همين احكام است كه قرآن كريم اطاعت از صاحبان امر را نيز واجب قرار داده است. بنابراين، دستورات و فرمانهاي رسول‏اللّه و صاحبان امر هر دو از يك سنخ بوده با احكام خدايي تفاوت دارد. شايد بهمين مناسبت باشد كه در مورد اطاعت از رسول، حفظ «اطيعوا» تكرار شده ليكن درمورد اولي الامر با واوعاطفه بدون تكرار لفظ «اطيعوا» اداشده است. به هر حال در اين جهت ترديد نيست كه صاحبان امر واجب الاطاعه هستند. ليكن در تعيين مصداقش بحث و گفتگو است.

به نظر ابتدائي سه احتمال در آيه وجود دارد:

احتمال اول:

مقصود از اولوالامر كسي باشد كه در رأس حكومت اسلامي قرار گرفته قدرت‏ها را قضبه نموده باشد. كسي كه چنين احتمالي بدهد مي‏گويد: هر كس به مقام زمامداري رسيد واجب الاطاعه ميشود همه مردم بايد مطيع و فرمانبر دارش باشند اوامر و دستوراتش را بدون چون و چرا بپذيرند، هيچ كس حق ندارد از فرمانش سر پيچي كند. هر حاكمي ولي امر واجب الاطاعه است كرچه بازور و ديكتاتوري و اعمال سر نيزه بدان مقام رسيده باشد، و براي حفظ و نگهداري آن، صدها جنايت و قتل نفس انجام دهد. گرچه منافق و دشمن اسلام و مسلمانان باشد و از قدرت خويش براي نابود كردن دين و اسير نمودن مسلمانان استفاده كند.

ليكن احتمال مذكور را به هيچ وجه نمي‏توان قبول كرد و آيه را نمي‏توان به يك چنين معناي نادرستي حمل كرد. اولي الامر در آيه اگر بمعناي مطلق زمامدار باشد آيه به دووجه مي‏توان تفسير نمود كه هيچيك از آنها قابل قبول نيست.

يا گفته مي‏شود كه آيه، اطاعت كليه زمامداران را در هر حال و بطور كلي واجب نموده است، ولو دستورات آن زمامدار بر خلاف تصوص قرآن شريف و احكام خدا و رسول باشد، ولو تصميم داشته باشد با قوانين و دستوراتش با قرآن مبارزه كند و ريشه احكام الهي را قطع نمايد.

اين احتمال از عقل دور وهيچ عاقلي زير بارآن نمي‏رود. آيا عقل مي‏پذيرد كه خدا شخص فاسق و ستمكاري را بر جان و مال و عرض مردم مسلط كند و اطاعت او را واجب نمايد و بدينوسيله اساس ديانت و بقاي احكام و قوانين شريعت را متزلزل سازد؟ از يك طرف بوسيله پيامبران احكام و قوانيني را براي تأمين سعادت و ارشاد و هدايت مردم بفرستد از طرف ديگر افرادي را از قبيل خلفاي بني اميه و بني عباس واجب الاطاعه قرار دهد و بر رفتار و گفتارشان صحه بگذارند كه از گناه و خلاف معصوم نبوده‏اند و هر گونه خلافي حتي ظلم و تعددي و مبارزه با قوانين آسماني برايشان امكان داشت؟ گمان نمي‏شود هيچ عاقلي حاضر باشد چنين نسبت ناروائي را بخداوند حكيم بدهد.

بعلاوه، بنابر احتمال مذكور ممكن است در صدر و ذيل آيه تناقض پيدا شود. زيرا اين زمامدار واجب الاطاعه اگر حكمي صادر كرد كه بر خلاف نص صريح خدا و رسول بود صدر آيه مي‏گويد از خدا و رسول اطاعت كنيد و احكام خدا را مقدم بداريد و ذيل آيه مي‏گويد از صاحب امر و زمامدار اطاعت كنيد و دستوراتش را بر احكام خدا مقدم بداريد و اين دو مطلب باهم سازش ندارند.

يا گفته مي‏شود كه گرچه اطاعت هر زمامدار و ولي امري واجب است ليكن چنان نيست كه در مورد تمام احكام ودستوراتش واجب الااطاعه باشد. در صورتي بر مردم واجب مي‏شود از او اطاعت نمايند كه دستوراتش بر طبق قوانين شريعت باشند. و چنانچه حكمي بر خلاف قوانين الهي صادر نمود نه تنها در اين مورد واجب الاطاعه نيست بلكه بر ملت لازم است با او مخالفت نمايند.

اين مطلب نيز از چند جهت مورد خدشه و ايراد واقع مي‏شود:

اولاً اين موضوع در صورتي امكان تحقق دارد كه همه مردم به تمام احكام و قوانين دين كاملاً آشنا و فقيه باشند تا بدانند كدام يك از دستورات زمامدار مطابق موازين شريعت بوده واجب الاتباع است، و كدام يك از آنها بر خلاف احكام الهي است و بايد با آن مخالفت نمود و چنين مطلبي براي عموم ملت امكان تحقق ندارد.

ثانياً بنابر اين فرض اطاعت از ولي امر در صورت موافقت شرع و عدم اطاعت در صورت عدم موافقت شرع در واقع اطاعت از خداست نه اطاعت از ولي امر و لازمه‏اش لغويت ايجاب اطاعت از ولي امر و زمامدار است.

ثانياً بنابر اين فرض روح انقياد و احترام به قوانين كه يكي از شرايط اساسي ترقي هر كشور و نظم وانظباط عمومي است در بين ملت وجود ندارد. جمعيتهايي با عقايد و آراء مختلف به وجود خواهد آمد، هر دسته‏اي به عنواني از عناوين با يكي از قوانين جاري به مخالفت قيام خواهد كرد، هرگروهي كه يكي از قوانين را بر خلاف منافع شخصي خودشان تشخيص دادند به بهانه‏هاي مختلف در صدد خلاف بر مي‏آيند، در نتيجه نظم و انظباط عمومي بر هم مي‏خورد و از ولي امر هم كاري ساخته نيست، پس احتمال مذكور به كلي مردود و آيه را نمي‏توان بدين معنا حمل كرد.

احتمال دوم:

ممكن است در تفسير آيه گفته شود كه مقصود از ولي امر كسي است كه به وسيله خود مردم به زمامداري و ولي امر انتخاب شده باشد. در اين صورت خدا مي‏فرمايد: از كسيكه به توسط خود شما به مقام زمامداري رسيده و فعلاً ولي امر شماست اطاعت كنيد.

اين احتمال نيز با ظاهر آيه سازش ندارد و اصولاً قابل قبول نيست زيرا آيه بيش از اين دلالت ندارد كه بر مسلمانان واجب است از شخصي كه در پست زمامداري قرار گرفته و ولي امر شده است اطاعت نمايند اما متعرض اين جهت نيست كه ولي امر كيست و به چه وسيله‏اي مي‏تواند به آن مقام برسد. آيه نمي‏گويد هر كس را به زمامداري انتخاب نموديد واجب الاطاعه است بلكه مي‏گويد از زمامدار و صاحبان امر اطاعت كنيد، امام چه كساني هستند و به چه وسيله‏اي به آن مقام مي‏رسند آيه ذكري به ميان نياورده است. با قطع نظر از اين اشكال باز هم نمي‏توان گفت كه هر كس به مقام زمامداري مسلمانان انتخاب شد و به وسيله انتخاب خود آنها در پست ولي امري قرار گرفت واجب الاطاعه مي‏شود و بطور كلي بايد از اوامر و دستوراتش پيروي كرد، زيرا عين همان اشكالاتي كه به احتمال اول وارد بود در اينجا نيز وارد است.

احتمال سوم:

مقصود از ولي امر كسي است كه از جانب خدا براي زمامداري و امامت مسلمانان تعيين شده است. درباره چنين زمامداري خدا به مسلمانان مي‏فرمايد: بايد از او اطاعت كنيد.

توضيح مطلب اينكه:

احكام و قوانين الهي منحصر به امور عبادي فقط نيست بلكه در تمام شؤون مادي و معنوي مردم جريان دارد. براي اداره ملت احكام سياسي و جزائي و قضائي دارد. اين مطلب نيز مسلم است كه قانون اگر ضامن اجرار نداشته باشد نتيجه كامل نخواهد داد.

پيغمبر كه آورنده احكام و قوانين شريعت است هميشه در بين بشر باقي نمي‏ماند تا ضامن اجرا و حافظ احكام باشد. بدين جهت خداوند حكيم، افراد مخصوصي را براي زمامداري ملت و حفظ و اجراي احكام تعيين مي‏كند. آن افراد برگزيده بايد صد در صد مورد اطمينان باشند، كليه احكام و قوانين دين را بدانند، از عصيان و گناه بيمه شده باشند. از خطا و اشتباه و نسيان محفوظ باشند. يعني معصوم باشند.

قرآن شريف اين افراد را به عنوان اولي الامر معرفي نموده آنها را در رديف خدا و رسول قرار داده اطاعتشان را واجب كرده است. چون از گناه و خطا و اشتباه و معصومند دستوراتشان هميشه در شعاع احكام الهي بوده هرگز از مرز ديانت تجاوز نم كنند.

چون معصومند مي‏توانند به طور كلي و بدون قيد و شرط واجب الاطاعه باشند. در بين دستورات آنها و احكام خدا و رسول هيچگاه تزاحم و تعارض پيدا نمي‏شود.

اگر آيه را بدين معنا تفسير كنيم اشكالات گذشته خود به خود مرتفع مي‏شود.

نتيجه:

صدر آيه مي‏گويد: از خدا اطاعت كنيد. وجوب اطاعت از خدا يك حكم كلي و مطلق است و به هيچ قيد و شرطي مقيد نيست. مردم بايد مطيع احكام و قوانين الهي باشند، هر حكمي كه بر خلاف اوامر او باشد ارزش و اعتبار ندارد. هيچ قانوني از هر كس و در هر حال، نمي‏تواند در قبال قوانين الهي قرار گيرد و آنها را محكوم كند. اين مطلب به خوبي از آيه استفاده مي‏شود، بعلاوه يك موضوع عقلي و وجداني است كه عقل انسان بدان گواهي مي‏دهد.

خداوند در ذيل آيه مي‏فرمايد: از صاحبان امر (زمامداران) نيز اطاعت كنيد. اين حكم نيز يك دستور مطلق و كلي است و هيچ قيد و شرطي ندارد. لازمه‏اش اين است كه اطاعت از ولي امر، در هر حال و بر همه كس واجب است. او به طور كلي واجب الاطاعه است، هيچ كس حق ندارد از اوامر و دستوراتش تخلف كند، يا حكم ديگري را بر آن مقدم بدارد.

بنابراين، در صدر و ذيل آيه دو حكم مطلق و كلي صادر شده است. بر مردم واجب شده به هر دو حكم عمل كنند، در صورتي مي‏توانند از دستور خدا و از دستور ولي امر مطلقاً اطاعت نمايند كه دستورات آنها هيچگاه با هم تزاحم و تعارض ننمايند. اگر مصداق «اولي الامر» معصوم باشد در بين صدر و ذيل آيه هيچگاه تزاحم و تعارض پيدا نخواهد شد. زيرا دستورات ولي امر معصوم هميشه در شعاع احكام الهي بوده تخلف نخواهد كرد.

اما اگر مصداف «اولي والامر» غير معصوم باشد بسا اوقات اتفاق مي‏افتد كه دستورات او بر خلاف احكام الهي است. در اين مورد خدا حكمي دارد و ولي امر غير معصوم حكم ديگر. اطلاق صدر آيه مي‏گويد: حكم خدا را بگيرو به دستورات ديگران اعتنا نكن. اطلاق ذيل آيه مي‏گويد: به دستورات ولي امر عمل كن و حكمش را بر همه احكام مقدم بدار. در اين ميان تكليف مردم روشن نيست بنابراين ناچاريم اولي الامر را به صاحبان امر معصوم حمل كنيم تا در بين اطلاق صدر و ذيل آيه تعارضي پيش نيايد. اما چون ما قدرت تشخيص و پيدا كردن اين افراد را نداريم به ناچار محتاج مي‏شويم به اين كه خود خداي تعالي در كتاب مجيدش و يا به زبان رسول گراميش اين افراد را معرفي كند و به نام آنان تصريح نمايد، قهراً آيه شريفه با كساني منطبق مي‏شود كه رسول خدا (ص) در رواياتي كه از طريق ائمه اهل بيت (ع) تصريح به نام آنان كرده و فرموده اولي الامر اينان هستند.

در تفسير برهان از ابن بابويه روايت كرده كه وي به سند خود از جابرين عبداللَّه انصاري نقل كرده(11) كه گفت: وقتي خداي عزوجل آيه شريفه «يا ايُها الّذين آمنوا اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم» را بر پيامبر گراميش (ص)نازل كرد، من به آن جناب عرضه داشتم: يا رسول اللَّه، خدا و رسولش را شناختيم اولي الامر كيست؟ كه خداي تعالي طاعت آنان كردن را دوشادوش طاعت تو قرار داده.

فرمود: اي جابر آنان جانشينان من هستند، و امامان مسلمين بعد از منند كه اولشان علي بن ابيطالب و سپس حسن و آنگاه حسين و بعد از او علي بن الحسين و آنگاه محمد بن علي است كه در تورات معروف به باقر است و توبه زودي او را درك خواهي كرد چون او را ديدار كردي از طرف من سلامش برسان، و سپس صادق جعفربن محمد و بعد از او موسي بن جعفر و آنگاه علي بن موسي و بعد از وي محمد بن علي و سپس علي بن محمد.و آنگاه حسن بن علي در آخر، هم نام من محمد است كه هم نامش نام من است و هم كنيه‏اش كنيه من است، او حجت خداست بر روي زمين و بقيه اللَّه و يادگار الهي است در بين بندگان خدا، او پسر حسن بن علي است، اوست آن كسي كه خداي تعالي نام خودش را به دست او در سراسر جهان يعني همه بلاد مشرقش و مغربش مي‏گستراند و او است كه از شيعيان و اوليايش غيبت مي‏كند غيبتي كه بسياري از آنان از اعتقاد به امامت او بر مي‏گردند و تنها كسي بر اعتقاد به امامت او استوار مي‏ماند كه خداي تعالي دلش را براي ايمان آزموده باشد.

جابر اضافه مي‏كند عرضه داشتم: يا رسول اللَّه آيا در حال غيبتش سودي به حال شيعيانش خواهد داشت؟ فرمود: آري به آن خدايي كه مرا به نبوت متعوث فرمود شيعيانش به نور او روشن مي‏شوند 7 و در غيبتش از ولايت او بهره مي‏گيرند همانطور كه مردم از خورشيد بهره‏مند مي‏گيرند همانطور كه مردم از خورشيد بهره‏مند مي‏شوند هر چند كه در پس ابرها باشد اي جابر اين از اسرار نهفته خدا است از اسراري است كه در خزينه علم خدا پنهان است، تو نيز آن را از غير اعلش پنهان دار و جز نزد اهلش فاش مساز.

4- آيه قربي

«قل لااسئلكم عليه اجراً الاالموده في القربي» (شوري - 23) بگو من هيچ پاداشي از شما بر (اداي) رسالتم در خواست نمي‏كنم جز مودت و دوستي ذوي القربايم را.

در اينكه منظور از ذوي القربي در اين آيه چيست؟ تمام مفسران شيعه و گروهي از مفسران اهل سنت گفته‏اند: منظور از ذوي القربي، نزديكان پيامبر اكرم (ص) است. در برابر تفسير احتمالات و تفسيرهاي ديگري ذكر شده كه به نظر مي‏رسد انگيزه اصلي آنها كم رنگ كردن مسأله امامت و خلافت پيامبر (ص) و كاستن از اهميت مقام اهل بيت (ع) است، از جمله سه تفسير زير است:

الف - منظور اين است كه اجر و پاداش رسالت، دوست داشتن اموري است كه شما را به قرب الهي دعوت مي‏كند، بنابراين (القربي) اموري است كه مايه قرب به خداوند مي‏شود.

روشن است كه اين تفسير به هيچ وجه با ظاهر آيه سازگار نيست زيرا آنچه در مورد نماز و روزه و...از اسباب قرب الهي مهم است، عمل كردن به آنها است نه مودت و محبت آنها. تعبير به محبت هيچ تناسبي با اين مسأله ندارد. وانگهي مگر در ميان مخاطبين پيامبر (ص) كسي بود كه اين امر علاقه داشتند هر چند عمل نمي‏كدند.

از همه اينها گذشته (القربي) به معني قرب و نزديكي است نه نزديك كننده، لذا در تمام مواردي كه اين واژه در قرآن مجيدد در آن به كار رفته است به معني اشخاصي آمده است كه داراي قرب و نزديكي هستند.

ب - يعضي ديگر گفته‏اند: منظور اين است كه شما مسلمانان بستگان خودتان رات به عنوان پاداش رسالت دوست داريد. جاي تعجب است كه چگونه دوستي ذوي القرباي پيامبر (ص) كه مناسب‏ترين معنا در اينجا است رها مي‏شود و دوستي ذوي القرباي خودشان كه هيچ تناسبي با اجر رسالت ندارد به عنوان اجر رسالت مطرح مي‏گردد؟

ج - برخي ديگر از مفسران گفته‏اند: منظور اين است كه خويشاوندي من را نسبت به خودتان به عنوان پاداش رسالت محفوظ داريد و به خاطر اينكه با بسياري از قبائل شما رابطه خويشاوندي سببي يا نسبي دارم من را آزار ندهيد.

ايراد اين نظر اين است كه در خواست اجر رسالت تنها از كساني مطلوب است كه رسالت او را پذيرفته‏اند ولي در مورد آنان اذيت و آزار رساندن نسبت به پيامبر (ص) معني ندارد، و مام اگر منظور دشمنان او است كه وي را آزار مي‏رساندند آناه اصلاً رسالتش را قبول نداشتند تا چه رسد به اجر و پاداش. چگونه ممكن است بگويد پاداش رسالتم اين است كه من را به حاطر خويشاوندي كه با شما دارم آزار ندهيد. نكته اصلي در مورد اين آيه اين است كه از يك سو قرآن از بسياري از پيامبران الهي نقل مي‏كند كه آنها با صراحت مي‏گفتند: ما هيچ اجر و پاداشي از شما نمي‏خواهيم، اجر و پاداش ما بر پروردگار عالميان است. «وما اسئلكم عليه من اجرٍ اجري الّا علي رب العالمين» اين جمله تنها در سوره شعراء در مورد پنج نفر از پيامبران الهي (نوح، هود، صالح، لوطو شعيب) آمده است.

از سوي ديگر آيه مورد بحث در مورد شخص پيامبر (ص) مي‏فمايد: من از شما پاداشي تقاضا نمي‏كنم مگر دوستي خويشاوندانم را.

و از سوي سوم در آيه 57 سوره فرقان باز در مورد پيامبر (ص) داريم «قل ما اسئلكم عليه من اجرٍ الّا من شاء أن يتخذ الي ربُه سبيلاً» بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ كونه پاداشي از شما مطالبه نمي‏كنم مگر كساني كه بخواهند راهي به سوي پروردگار شان بر گزينند.

از سوي ديگر در آيه 47 سوره سب‏ءدر مورد پيامبر (ص) دارد كه «قل ما اسئلكم من اجرٍ فهولكم إن اجري الّا علي اللَّه» پاداشي را كه از شما خواستم تنها به سود شما است، اجر و پاداش من تنها بر خداوند است.

از ضميمه كردن اين آيات چهار گانه به يكديگر به خوبي مي‏توان نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام (ص) نيز مانند ساير پيامبران الهي اجر و پاداشي براي شخصي خود از مردم نخواسته است بلكه مودت دريچه‏اي است به سوي مسأله امامت و خلافت و جانشيني پيامبر اسلام (ص) و ادامه خط رهبري رسول خدا (ص) در امت و هدايت مردم در پرتوي آن.

هرگاه اين آيات چهار گانه رااين گونه تفسير كنيم هيچ گونه نقطه ابهام و پيچيدگي و مشكلي در آنها باقي نمي‏ماند، ولي در غير اينصورت از يك سو تضاد در ميان آنها ديده مي‏شود و از سوي ديگر ناچاريم دست به سوي تفسيرهايي دراز كنيم كه به هيچ وجه با ظاهر آيات سازگار نيست.

آيه قربي در احاديث اسلامي

در ذيل آيه قربي روايات فراواني در منابع اهل سنت و شيعه نقل شده است كه در تفسير و تبيين مفهوم آيه اثر فراوان دارد، از جمله روايات زير است(12):

الف - حاكم حسكاني كه از دانشمندان معروف قرن پنجم هجري است در شواهد التنزيل از سعيد بن جبير از ابن عباس چنين نقل مي‏كند:

(لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجراًالّا الموده في القربي، يا رسول اللَّه من هولاء الذين امرنا اللَّه بمودتهم قال علي و فاطمه و ولدهما) هنگامي كه آيه قل لا اسئلكم نازل شد اصحاب عرض كردند: اي رسول خدا اينها كيستند كه خداوند ما را به محبت آنها امر كرده است؟ فرمود: علي و فاطمه و فرزندان آن دو هستند.

در همان كتاب چندين روايت ديگر به همين مضمون با طرق مختلف از ابن عباس نقل شده است.

2- «سيوطي» مفسُر معروف اهل سنّت در الدُرالمنثورذيل آيه مورد بحث از مجاهد از ابن عبُاس نقل مي‏كند كه پيامبر (ص) در تفسير آيه: قل لا أسئلكم عليه اجراً فرمود: ان تحفظوني في اهل بيتي و تودُوهم بي: «منظور اين است كه حقُ مرا در اهل بيتم حفظ كنيد و آنها را به خاطر من دوست داريد.»

3- «ابن جرير طبري» مفسُر معروف، نيز در ذيل اين آيه از ابن جبير نقل مي‏كند كه گفت: هي قربي رسول اللَّه (ص): «منظور نزديكان پيغمبر اكرم (ص) است.»

4- «زمخشري» در «كشّاف» و همچنين «فخر رازي» در«تفسيركبير»، و «قرطبي» در تفسيرش حديثي در ذيل اين آيه شريفه از رسول خدا (ص) نقل كرده‏اند كه اهميت محبُت و مودُت آل محمُد (ص) را به طرز عجيبي آشكار مي‏سازد، ئ و در اينجا حديثي به نقل از تفسيركشّاف ذكر مي‏شود: او مي‏گويد رسول خدا صلي اللَّه عليه وآله و سلم فرمود:

من مات علي حبُ آل محمُد (ص)مات شهيداً - الاومن مات علي حبُ آل محمُد (ص) مات مغفوراًله - الا و من مات علي حبُ آل محمُد (ص) مات تائباً - الاو من مات علي حبُ آل محمُد (ص) مات مؤمناً مستكمل الايمان - الاو من مات علي حبُ آل محمُد (ص) بشّره ملك الموت بالجنّه ثمُ منكر و نكير - الا و من مات علي حبُ آل محمُد (ص)يزفُ الي الجنّه كما تزفُ العروش الي بيت زوجها - الا و من مات علي حب آل محمد (ص) فتح له في قبره بابان الي الجنه - الا و من مات علي حب آل محمد (ص) جعل اللَّه قبره مزار ملائكه الرحمه - الا و من مات علي حب آل محمد (ص) مات علي السنه و الجماعه.

آيات بخش دوم:

آيات فضائل:

در اين بخش به سراغ تعداد اندكي از آيات از قرآن مي‏رويم كه مستقيماً مسأله خلافت را بازگو نمي‏كند ولي فضيلتي بزرگ از علي (ع) را در بر گرفته كه مجموعه آنها نشان مي‏دهد كه با وجود كسي مانند او در ميان امت نوبت امامت و خلافت به ديگران نمي‏رسد.

1- آيه مباهله

«فمن حابُك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللَّه علي الكاذبين» (آل عمران - 61) هر گاه بعد از علم و دانشي كه به تو رسيده كساني با توبه بحث و ستيزبر خيزند به آنها بگو بياييد ما فرزندان خود را دعوت مي‏كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را فرا مي‏خوانيم، شما هم زنان خود را 7 ما از نفوس خويش دعوت مي‏كنيم شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله مي‏كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

مباهله در اصل از ماده بهل

بهل
بروزن اهل به معني رها كردن و قيد وبند را از چيزي بر داشتن و ابتهال در دعا به معني تضرع و واگذاري كار به خداست، و اگر آن را گاهي به معني هلاكت و لعن و دوري از خدا گرفته‏اند نيز بخاطر اين است كه رها كردن و واگذار كردن بنده به حال خود اين نتايج را بدنبال مي‏آورد.

در آيه فوق خداوند به پيامبر (ص) دستوداد كه هرگاه پس از اين استدلالات روشن كسي درباره عيسي با تو گفتگو كند و به جدال بر خيزد، به او پيشنهاد مباهله كن كه فرزندان و زنان خود را بياورد و تو هم فرزندان و زنان خود را دعوت كن و دعا كنيد تا خداوند دروغگو را رسوا سازد.

در روايات اسلامي وارد شده كه هنگامي كه پاي مباهله به ميان آمد نمايندگان مسيحيان نجران از پيامبر مهلت خواستند تا در اين باره بينديشند و با بزرگان خود به شور بنشينند، نتيجه مشاوره آنها كه از يك نكته روان‏شناسي سر چشمه مي‏گرفت اين بود كه به نفرات خود دستور دادند اگر مشاهده كرديد محمد (ص) با سر و صدا و جمعيت و جار وجنجال به مباهله آمد با او مباهله كنيد و نترسيد زيرا حقيقي در كار نيست كه متوسل به جار و جنجال شده است و اگر با نفرات بسيار محدودي از خاصان نزديك و فرزندان خردسالش به ميعاد گاه آمد بدانيد كه او پيامبر خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطر ناك است.

آنها طبق قرار قبلي به ميعاد گاه رفتند ناگاه ديدند پيامبر (ص) فرزندش حسين (ع) را در آغوش دارد و دست حسن (ع) را در دست گرفته و علي و فاطمه (ع) همراه او هستند و به آنها سفارش مي‏كند هر گاه من دعا كردم شما آمين بگوييد، مسيحيان هنگامي كه اين صحنه‏ها را ديدند سخت به وحشت افتادند و از اقدام به مباهله خودداري كردند و حاضر به مصالحه شدند و به شرائط ذمه تن در دادند.

مفسران و محدثان شيعه و اهل تسنن تصريح كرده‏اند كه آيه مباهله در حق اهل بيت پيامبر (ص) نازل شده است و پيامبر تنها كساني را كه همراه خود به ميعادگاه برد فرزندانش حسن و حسين و دخترش فاطمه (س) و علي (ع) بودند، بنابراين منظور از «ابنائنا» در آيه منحصراً «حسن و حسين» هستند، همانطور كه منظور از «نسائنا» فاطمه، و منظور از «انفسنا» تنها علي (ع) بوده است و احاديث فراواني در اين زمينه نقل شده است.

بعضي از مفسران اهل تسنن كه كاملاً در اقليت هستند كوشيده‏اند كه ورود احاديث را در اين زمينه انكار كنند، مثلاً نويسنده تفسير «المنار» در ذيل آيه مي‏گويد(13):

«اين روايات همگي از طرق شيعه است، و هدف آنها مشخص است، و آنها چنان در نشر و ترويج اين احاديث كوشيده‏اند كه موضوع را حتّي بر بسياري از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته‏اند»

ولي مراجعه به منافع اصيل اهل تسنن نشان مي‏دهد كه بسياري از طرق اين احاديث به «شيعه و كتب آنها» هرگز منتهي نمي‏شود، و اگر بنا باشد ورود اين احاديث را از طرق اهل تسنن انكار كنيم ساير احاديث آنها و كتبشان نيز از درجه اعتبار خواهد افتاد.

از جمله احاديثي كه آنها ذكر كرده‏اند مي‏توان به حديث زير اشاره كرد:

در صحيح مسلم از عامربن سعد بن ابي و قّاص، از پدرش سعد روايت كرده كه گفت(14):

معاويه بن ابي سفيان به سعد دستور داده بود: به ابو تراب علي بن ابيطالب (ع) ناسزا بگويد و او امتناع مي‏ورزيد، روزي معاويه از او پرسيد: چه چيز تو را از دشنام به علي باز مي‏دارد؟ گفت: من تا چندي كه از رسول خدا (ص) سه تا جمله رابه ياد دارم، علي بن ابيطالب را دشنام نخواهم داد، سه تا كلمه است كه اگر يكي از آنها را درباره من گفته بود از هر نعمت گرانبها محبوب ترش مي‏داشتم، اول اينكه از رسول خدا (ص) در روزي كه به بعضي از جنگ هايش مي‏رفت و علي (ع) را جانشين خود در مدينه كرده بود و علي (ع) (به خاطر پاره‏اي زخم زبانهاي دشمنان) عرضه داشت: مرا در ميان زنان و كودكان جانشين كردي؟ شنيدم كه فرمود: آيا راضي نمي‏شوي به اينكه نسبت به من منزله هارون باشي نسبت به موسي (ع)؟ با اين تفاوت كه بعد از من ديگر هيچ پيغمبري نيايد و نبوتي نخواهد بود.

دومش اينكه در روز جنگ خيبر شنيدم مي‏فرمود: «به زودي رايت و پرچم جنگ را به دست مردي مي‏دهم كه خدا و رسولش را دوست مي‏دارد و خدا و رسول او نيز او را دوست مي‏دارند، فردا همه گردن كشيديم تا شايد آن شخص ما باشيم ولي هيچ يك از ما نداد و فرمود: علي (ع) را برايم صدا بزنيد، رفتند علي (ع) را در حالي كه درد چشم داشت آوردند، پس آب دهان در چشمهايش انداخت و رايت جنگ را به دستش سپرد و خداي تعالي قلعه خيبر را به دست او فتح كرد، سوم اينكه وقتي آيه «قل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساء كم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل...» نازل شد، رسول خدا (ص) علي و فاطمه و حسن و حسين (ع) را احضار نموده، آنگاه فرمود: «بار الها اينها ينداهل بيت من».

اشكال:

در اينجا اشكال معروفي است كه فخر رازي و ديگران درباره نزول آيه در حق اهل بيت ذكر كرده‏اند كه چگونه ممكن است منظور از «ابنائنا» (فرزندان ما) حسن و حسين (ع) باشد، در حالي كه ابناء جمع است و جمع بر دو نفر گفته نمي‏شود، و چگونه ممكن است «نسائنا» كه معني جمع دارد تنها بر بانوي اسلام فاطمه (س) اطلاق گردد ، و اگر منظور از «انفسنا» تنها علي (ع) است چرا به صيغه جمع آمده؟

پاسخ:

اولاً: همانطور كه قبلاً به طور مشروح ذكر شد احاديث فراواني در بسياري از منابع معروف و معتبر اسلامي اعم از شيعه و سني در زمينه ورود اين آيه در مورد اهل بيت به ما رسيده است كه در آنها تصريح شده پيغمبر (ص) غير از علي (ع) و فاطمه (س) و حسن و حسين (ع) كسي را به مباهله نياورد، و اين خود قرينه آشكاري براي تفسير آيه خواهد بود، زيرا مي‏دانيم از جمله قرائني كه آيات قرآن را تفسير مي‏كند «سنت و شأن نزول قطعي است».

بنابراين، ايراد مزبور تنها متوجه شيعه نمي‏شود. بلكه همه دانشمندان اسلام بايد به نحوي كه در بالا اشاره شد از آن پاسخ گويند.

ثانياً: اطلاق «صيغه جمع» يا بر «تثنيه» تازگي ندارد، و در قرآن و غير قرآن از ادبيات عرب و حتي غير عرب اين معني بسيار ديده مي‏شود.

ثالثاً: مراد از لفظ آيه امري است و مصداقي كه حكم آيه به حسب خارج منطبق بر آن است امري ديگر، و اين اولين باري نيست كه خداي تعالي حكم و يا وعده و وعيد را كه بر حسب خارج با يك نفر منطبق است بطور دسته جمعي حكايت مي‏كند، مثلاً با اينكه فرد معيني زن را اظهار كرده بود و آيه در شأن او نازل شده بود مي‏فرمايد: «الذين يظاهرون منكم من نسائهم ما هن امهاتهم...» (مجادله - 2) به هر حال فضيلتي كه از اين آيه شريفه و احاديث متواتري كه در ذيل آن آمده استفاده مي‏شود مي‏تواند مسأله خلافت و جانشيني پيامبر (ص) را روشنتر سازد، چرا كه خداوند متعال هرگز راضي نمي‏شود كه فرد افضل و برتر مأموم باشد و غير افضل امام، كسي كه هكچون جان پيامبر (ص) است پيرو باشد و ديگران كه در درجات بعد قرار دارند پيشوا.

2- آيه خير البريه

در آيه 7و8 سوره«بينه» مي‏خوانيم: «ان الّذين امنوا و عملوا الصّالحات أولئك هم خير البريه - جزائهم عند ربهم جنّات عدن تجري من تحتها الانهار خالدين فيها ابداً رضي اللَّه عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه».

«كساني كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين مخاوقاتند. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهايي از بهشت جاويدان است كه نهرهااز زير درختانش جاري است هميشه در آن مي‏مانند، خدا از آنها خشنود است و آنها نيز از خدا خشنود و اين (مقام والا) براي كسي است كه از (مجازات) پروردگارش بترسد».

خداوند در اين آيات، و آيات قبل از آن، «بهترين» و «بدترين» مخلوقات خود را معرفي كرده است، كافران و مشركان اهل كتاب را كه با انواع دسايس و توطئه‏ها در فكر خاموش ساختن نور حق هستند، هم خودشان گمراهند و هم ديگران را به گمراهي مي‏كشانند، به عنوان شر البريه (بدترين مخلوقات) معرفي فرموده است.

درست است كه مفهوم آيه، مفهوم وسيع و گسترده‏اي است، و منحصربه شخص يا اشخاص معيني نميباشد ولي در روايات متعدد اسلامي كه در منابع حديث اهل سنّت مخلوقات خدا قرار دارند.» از «جابر بن عبداللَّه» نقل مي‏كند كه ما خدمت پيامبر (ص) بوديم كه علي (ع) به سوي ما آمد، هنگامي كه چشم پيامبر به او افتاد فرمود: «والّذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامه، و نزلت، ان الّذين امنوا و عملوا الصّالحات أولئك هم خير البريه فكان اصحاب النّبي (ص) اذا اقبل علُي (ع) قالوا جاء خيرالبريه(15):

پيامبر (ص) فرمود: قسم به كسي جان من به دست اوست، اين مرد و شيعيان‏او، رستگاران در روز قيامتند، و آيه: «ان الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات أولئك هم خيرالبريه» نازل شد، از اين رو اصحاب پيامبر (ص) هنگامي كه علي (ع) مي‏آمد مي‏گفتند: خيرالبريه (بهترين مخلوقات خدا) آمده.

احاديث مربوط به خير البريه را گروه زيادي در منابع معروف اسلامي نقل كرده‏اند و از بهترين دلائل بر افضليت علي (ع) نسبت به همه مسلمين و صحابه رسول خدا (ص) بعد از آن حضرت است.

3- آيه ليله المبيت

خداوند در آيه 207 سوره بقره مي‏فرمايد «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللَّه و اللَّه رئوفُ بالعباد» بعضي از مردم جان خود را به بهاي خشنودي خدا مي‏فروشندو خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.

در شأن نزول اين آيه روايات زيادي در منابع معروف اسلامي آمده است از جمله(16):

الف - مفسر معروف اهل سنت ثعلبي در تفسير خودش در شأن نزول اين آيه چنين نقل مي‏كند: «پيامبر اكرم (ص) هنگامي كه تصميم به هجرت به سوي مدينه گرفت علي بن ابيطالب (ع) را در مكه براي اداي ديون و امنتهاي مردم كه نزد او بود گذارد و آن شب كه به سوي غار حركت مي‏كرد در حالي كه مشركين اطراف خانه او را گرفته بودند دستورداد كه علي (ع) در بستر من بخواب ان شاءاللَّه هيچ مكروهي به تو نمي‏رسد. علي (ع) اين كار را انجام داد در اين موقع خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحي فرستاد كه من در ميان شما پيمان برادري ايجاد كردم و عمر يكي را طولاني‏تر از ديگري قرار دادم كدام يك از شما دو نفر زندگي ديگري را بر خود مقدم مي‏شمريد (و عمر طولاني را براي ديگري مي‏خواهيد) هر يك از آن دو حيات خويش را بركزيدند، در اين هنگام خداوند به آنها وحي فرستاد چرا شما همانند علي بن ابي طالب (ع) نبوديد من ميان او و محمد (ص) برادري بر قرار ساختم و او در بستر پيامبر (ص) خوابيد و جان او را بر جان خويش مقدم شمرد، به زمين فرود آييد و او را از دشمنانش حفظ كنيد آنها هر دو فرود آمدند جبرئل بالاي سرش و ميكائيل پايين پايش بود و جبرئيل صدا مي‏زد: آفرين آفرين، چه كسي همانند تواست اي علي؟ خداوند متعال با تو نزد فرشتگان مباهات كرد» در اين هنگام كه پيامبر (ص) به سوي مدينه در حركت بود اين آيه در شأن علي (ع) نازل شد.

ب - حاكم نيشابوري از علماي اهل سنت در كتاب معروف خود «مستدرك الصحيحين» از ابن عباس چنين نقل مي‏كند كه علي (ع) جان خويش را به خدا فروخت، لباس پيامبر (ص) را پوشيد سپس به جاي او خوابيد و....

4- سوره اهل اتي

اين سوره يكي ديگر از اسناد مهم فضيلت علي (ع) و اهل بين پيامبر (ص) است، دقت در محتواي اين سوره و تعبيرات آن و همچنين شأن نز.لي كه براي آن ذكر شده پرده از روي مسائل زيادي بر مي‏دارد.

شأن نزول آيه: زمخشري در تفسير كشّاف از ابن عباس چنين نقل مي‏كند: (2) كه حسن و حسين (ع) بيمار شده بودند پيامبر اكرم (ص) با جمعي از آنها عيادت كردند، صحابه رو به علي (ع) كردند و گفتند: اي ابوالحسن اگر براي شفاي فرزندت نذري مي‏كردي خوب بود، علي (ع) و فاطمه (س) و خادمه آنها فضه نذر كردند كه اگر آنها يابند سه روز روزه بگيرند چيزي نگذشت كه هر دو شفا يافتند و چون غذائي نداشتند علي (ع) سه من جو، وام گرفت، و فاطمه (س) يك صاع آن را خمير كرد و پنج قرص نان به تعداد آنها براي افطار اول درست كرد، در اين هنگام فقير سائلي بر در خانه آمد و گفت: «السلام عليكم اهل بيت محمد» «مسكيني از مساكين مسلمانانم» مرا اطعام كنيد، تا در خداوند شما را از غذاهاي بهشتي اطعام كند آناه مسكين را بر خود مقدم داشتند، غذاي خود را به او دادند و آن شب چيزي جز آب نخوردند، فردا نيز روزه گرفتند، و هنگام غروب موقعي كه طعام همانند روز سابق براي افطار آماده كرده بودند، يتيمي بر در آمد، او را نيز بر خود مقدم شمردند و غذاي خود را به او دادند ودر روز سوم اسير آمد همان كار را تكرار كردند، هنگام صبح علي (ع) دست حسن و حسين (ع) را گرفت و خدمت رسول خدا (ص) آمد هنگامي كه پيامبر (ص) آنها را ديد در حالي كه از شدت گرسنگي مي‏لرزيدند، فرمود: چقدر براي من ناراحت كننده است آنچه در شما مي‏بينم، و با آنها بر خاست و به سراغ فاطمه (س) رفت در حالي كه در محراب عبادت بود و شديداً گرسنه، پيامبر (ص) ناراحت شد در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد، بگير اين سوره را، خداوند با داشتن چنين اهل بيتي به تو تبريك مي‏گويد و سپس سوره هل اتي را بر پيغمبر (ص) خواند همين معني را با تفاوت مختصري، قرطبي در تفسيرش ذيل آيات مورد بحث نقل مي‏كند، و اشعاري هم از تقاضا كنندگان و بانوي اسلام در اين زمينه نقل مي‏نمايد.

5- آيه برائت

در سوره توبه در دو مورد آياتي نازل شده كه با توجه به شأن نزول آنها و رواياتي كه غالب مفسران و مورُخان و محدُثان نقل كرده‏اند فضيلت‏هاي بزرگي براي اميرمؤمنان علي (ع) در بر دارد.

نخست آيات آغاز اين سوره است كه درباره اعلان جنگ به مشركان پيمان شكن نازل شده، و تقريباً تمام مفسران و مورخان اتّفاق نظر دارند كه در سال نهم هجري هنگامي كه اين آيات نازل شد و پيمان‏هاي اين گروه از مشركان را نقض كرد، پيامبر اسلام (ص) ابوبكر را براي ابلاغ اين فرمان انتخاب نمود تا به هنگام حج در مكّه آن را براي عموم مردم بخواند، ولي چيزي نگذشت كه آيات را از او گرفت و به علي (ع) داد و ان حضرت را مأمور ابلاغ آن كرد تا در مراسم حج به تمام اهل مكّه ابلاغ كند و او چنين كرد.

اين حديث با گستردگي منابع و مدارك، يكي از دلائل روشن برتري علي (ع) نسبت به همه كس بعد از رسول خدا (ص) و اعتماد كامل آن حضرت، نسبت به او و نهايت تقرب او در درگاه خداست، چرا كه با صراحت مي‏گويد: «جبرئيل امين اين دستور را از سوي خدا آورد كه بايد ابلاغ اين آيات به وسيله علي (ع) صورت گيرد» و پيامبر (ص) فرمود: «اين كار، كار من، يا كار مردي از من است، و تنها علي (ع) شايستگي انجام اين كار را دارد».

6- آيه «وصالح المؤمنين»

در آيه 4 سوره تحريم، مي‏خوانيم كه خداوند بعضي از همسران پيامبر (ص) را كه تخلّفي كرده بودند مخاطب ساخته مي‏گويد: «وان تظاهرا عليه فإن اللَّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكه بعد ذلك ظهير» اگر بر ضد او دست هم دهيد (كاري از نخواهد برد) زيرا خداوند و جبرئيل و صالح مؤمنان مولي و ياور او هستند و فرشتگان بعد از آنها پشتيبان اويند».

در روايات متعددي «صالح المؤمنين» به علي (ع) تفسير شده است و نشان مي‏دهد كه او برترين و كاملترين مصداق اين آيه است و با توجه به اينكه در كنار جبرئيل قرار گرفته، عظمت مقام او و اهميت اين فضيلت به خوبي آشكار مي‏شود.

آري بعد از خداوند و جبرئيل امين، برتري يار و ياور پيامبر اسلام (ص) در تمام طول عمر، علي (ع) بود. بنابراين چه كسي جز او مي‏تواند شايسته خلافت و جانشيني او باشد؟

«حاكم حسكاني حنفي» در ذيل اين آيه هيجده حديث، از طرق مختلف نقل مي‏كند كه منظور از 0صالح المؤمنين» (ع) «علي بن ابيطالب» است(17)».

بسياري از مفسران نيز اين حديث را در تفسير خود نقل كرده‏اند، از جمله سيوطي در «الدرالمنثور» در ذيل آيه شريفه.

پيامبر (ص) و مسأله امامت

در اينجا تنها به بخشي از احاديث معروف كه مسأله امامت و ولايت را به طور عام مطرح مي‏سازد اشاره كوتاهي مي‏كنيم.

نصّ اول

«ان هذا اخي و وصيعي و خليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعوا» همانا او برادر، وصي و جانشين من در ميان شماست پس سخن او را بشنويد و فرمانش بريد.

روز نزول آيه شريفه «وانذر عشيرتك الاقربين» (شعراء- 214) بستگان نزديكت را بترسان، پيغمبر (ص) دستور دادند علي (ع) غذايي تهيه كند و مردان بني هاشم را كه تقريباً چهل نفر بودند دعوت نمودند و پس از صرف غذا فرمودند(18):

«اي فرزند عبدالمطلب، به خدا سوگند من در ميان عرب جواني را نمي‏شناسم كه براي قومش بهتر از آنچه من آورده‏ام آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براي شما كه مرادر اين امر ياري رساند برادر، وصي و جانشين من در ميان شما خواهد بود.» همه قوم از اين كار سرباز زدند تا آن كه علي (ع) فرمود: «همانا من جوانترين و كم سن و سال‏ترين و آگاهترين و استوارترين شما هستم. اي پيامبر خدا، من وزير تو خواهم بود.» پس پيامبر دست او را گرفت و گفت: «او برادر، وصي و جانشين من در ميان شماست، پس سخن او را بشنويد و فرمانش بريد.» سپس مردم برخاستند در حالي كه مي‏خنديدند و به ابوطالب مي‏گفتند از اين حديث چند نكته بدست مي‏آيد:

اولاً: معلوم مي‏شود كه خلافت امي المؤمنينن علي (ع) از روز بعثت توأم با نبوت اظهار شده و اختصاص به روز غدير ندارد گويي كه اساس رسالت پس از توحيد، نبوت رسول اكرم (ص) و ولايت علي (ع) بوده است.

ثانياً: از اينجا روشن مي‏شود كه چرا رسول اكرم (ص) از روز بعثت تا وفات در موارد زياد و زمانهاي مختلف تصريحاً و تلويحاً راجع به خلافت علي (ع) سخن گفته با آنكه از روز غدير خبري نبوده است، زيرا كه واضح است خلافت از روزبعثت بوده و حضرت در هر مقام مناسبي اين فرض الهي را به مردم ابلاغ نموده تا اينكه روز غدير در ميان جماعت انبوه بيعت عمومي به عمل آمد.

نصّ دوم

حديث ثقلين:

«إنّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللَّه عترتي أهل بيتي ما إن تمسكتم بهمالن تضلّوا أبداً ولن يفترقا حتّي يردا علي الحوض(19) »يعني من باقي مي‏گذارم در بين شما دو چيز گرانقدر را كتاب خدا و عترت و اهل بيتم را. اگر شما به اين دو چنگ زنيد ابدا گمراه نخواهيد شد و اين دو از هم هيچگاه جدا نخواهند شد تا وارد شوند بر من كنار حوض (روز قيامت) البته در متن حديث اختلافاتي هست مثلاً در ذيل بعضي نقلها اين جمله اضافه شده كه رسول اللَّه (ص) بعد از آن فرمود: «عليُ مع القران و القرآن مع علي» يعني علي (ع) با قرآن است و قرآن با علي. و در بعضي عبارت اين طور است كه فرمود: «انّي تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا بعدي، احد هما اعظم من الآخر كتاب اللَّه حبل ممدود من السماء الي الارض و عترتي اهل بيتي و لن يفترقا حتّي يراد علي الحوض» كه جمله «يكي از آندو بزرگتر از ديگري است كه قرآن باشد و قرآن ريسماني است كشيده شده از آسمان به زمين» اضافه شده و در بعضي حديث خيلي طولاني‏تر ذكر شده و ثلعبي كه از بزرگان اهل سنّت است در تفسير آيه «واعتصمو بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرقوا» بااسناد زيادي حديث را نقل كرده كه اول آن اين طور است: «أيها النّاس قد ترك فيكم الثّقلين خليفتين» كه كلمه خلفيتين بعد از كلمه ثقلين اضافه شده و در نقل مسلم و احمد حنبل كه هر دو از هر نظر امام الهي براي قبض روح من بيايد و بعداً فرمود انّي تارك فيكم الثقلين تا آخر - اين اختلاف روايات در متن حديث از اين نظر است كه پيغمبر (ص) در موارد متعدده اين سفارش را فرموده در هر دفعه با عبارتي، و اين نعدد موارد از كتب حديث شيعه و اهل سنّت بخوبي استفاده مي‏شود چنانچه بعضي گفته‏اند ه پيغمبر (ص) اين مطلب را در روز غدير خم فرمود و بعضي گفته‏اند در مراجعت از طائف و بعضي در حجه الوداع و بعضي بالاي منبر در مدينه و بعضي در بستر بيماري، از اينها استفاده مي‏شود كهپيغمبر (ص) اين مطلب را مكرر فرموده است و متن حديث را كه در بالا گفتيم معنائي است كه در نوع روايات موجود است.

اين حديث از نظر سند متواتر بين شيعه و اهل سنّت است تا جائي كه مرحوم ميرحامد حسين هندي در كتاب عبقات متجاوز از 500 كتاب از كتب علماء بزرگ و متعصّب اهل سنّت است در كتاب صواعق گفته است اين حديث را بيش از بيست نفر از صحابه نقل كرده‏اند كه بيشتر آن روايات صحيح است و در كتب شيعه هم حديث متواتر است در هر صورت از نظر سند هيچ گونه اشكالي در حديث نيست.

و اما دلالت حديث بر خلافت بلافصل علي (ع) از چنين راه است:

اول: در اين حديث قرآن و عترت هم رديف و مرتبط به هم ذكر شده يعني همچنان كه قرآن مرجع امت است بعد از پيغمبر (ص) عترت و اهل بيت هم همين طور است و همچنان كه قرآن حق است، و باطل در آن راهي ندارد عترت هم حق است و نمي‏شود پيغمبر كسي را كه حق بين و حقگو نباشد در رديف قرآن قرار دهد و هم چنين استفاده مي‏شود همانطور كه نمي‏شود بجاي قرآن چيز ديگر و كتاب ديگر را جايگزين كرد نمي‏شود بجاي عترت ديگري را گذاشت گر چه زمان كم و در يك ساعت هم باشد و پيدا است مراد از عترت افرادي است كه داراي اين لياقت باشند نه همه افراد و بعد از پيغمبر (ص) افضل از اهل بيت و عترت وهمچنين در بين صحابه م ومسلمين علي (ع) است كه از اين نظر مورد اتّفاق هر دوگروه از مسلمين است و بالاخره اين معنا به طور روشن استفاده مي‏شود كه بعد از پيغمبر (ص) مرجع امت و امام مسلمين بدون فاصله علي (ع) است.

دوم: در بعضي از رواياتي كه اين حديث را نقل كرده‏اند بعد از كلمه ثقلين خلفيتن نقل شده چنانچه در روايت ثعلبي گفته شد بنابر اين همچنان كه قرآن خليفه بلافصل است عترت هم كه افضل آنها علي (ع) است خليفه بلافصل است و معلوم است خليفه بودن هر چيزي مناسب آن است و خليفه بودن عترت همان معناي امامت و پيشوائي و رهبري است.

سوم: متن يعضي از روايات حديث ثقلين چنين است كه پيغمبر اكرم (ص) پس از آنكه از نزديك شدن رحلت خود خبر دادند آنگاه فرمودند: من دو چيز با ارزش در بين شما مي‏گذارم چنانچه در روايت مسلم و احمد حنبل اين گونه است پس معلوم مس شود پيغمبر (ص) در صدد بيان وظيفه مسلمين است بعد از رحلت خود در اين مقام مي‏فرمايد: دو چيز در بين شما مي‏گذارم: قرآن كه قانون الهي است و عترت كه حافظ و مجري قانون است و به عبارت ديگر مكتب اسلام و ادامه آن را به عهده عترت گذارده و اين همان معناي تعيين امام و خليفه است.

چهارم: در حديث ثقلين پيغمبر (ص) فرمود اگر به اين دو «قرآن، عترت »چنگ بزند ابداً گمراه نخواهيد شد يعني هدايت و رستگاري و روش صحيح براي مسلمين پيشوا قرار دادن قرآن و عترت است يعني بعد از من حاكم بر شما و اجتماع شما اين دو چيز است و در غير اين صورت چه قرآن باشد بدون عترت چه عترت باشد بدون قرآن گمراهي ايت نتيجه اين كه بعد از پيغمبر (ص) اگر عترت سر كار نيايد و رهبر مسلمين نباشد گمراهي و ضلالت است پس معلم قرآن و مجري قوانين آن عترت يعني علي (ع) است و اين همان معناي امامت و خلافت بلافصل علي (ع) است.

و براستي هر انسان با انصاف و بي طرفي اگر اين حديث را ببينيد و دقّت كند از نظر سند و دلالت شبهه‏اي براي او باقي نمي‏ماند كه پيغمبر (ص) عترت را كه اول آنها علي (ع) است امام و خليفه و جانشين بلافصل خود قرار داده.

در بعضي از كتب اهل سنت حديث ثقلين اينگونه است «إنّي تارك فيكم الثّقلين كتاب اللَّه و سنّتي» يعني بجاي كلمه عترتي سنّتي گفته شده سنّت به معناي احاديثي است كه از پيغمبر (ص) نقل شده بنابراين حديث دليل بر خلافت عترت نيست و اهل سنّت كتاب و سنّت راقبول دارند و پايه مذهب آنها همين دو مي‏باشد.

صحيح است كه در بعضي از كتب آنها مثل صواعق ابن حجر به اين صورت نقل شده ولي همين ابن حجر حديث را به صورت اول هم نقل كرده با اين تفاوت كه صورت اول بين شيعه و سنّت متواتر و به صورت دوم گذشته از اين كه متواتر نيست از نظر سند هم ضعيف است و شايد دست تحريك به ان رسيده باشد و از اينها گذشته فرضاً صحيح و متواتر باشد مي‏شود حديث ديگري نه اين كه همان حديث اول باشد يعني پيغمبر (ص) گاهي براي معرفي عترت فرموده كتاب اللَّه و عترتي و اين معنا بطور متواتر نقل گرديده و يك مرتبه هم فرضاً فرموده باشد كتاب اللَّه وسنّتي و آنچه ما به ان استدلال كرديم حديث‏اول استع كه كتاب اللَّه و عترتي باشد.

نصّ سوم

حديث سفينه نوح

از احاديث معروف درباره امامان معصومين (ع) «حديث سفينه» است كه به طور گسترده در كتب معروف شيعه و اهل سنّت آمده است كه ذيلاًبه قسمتي از آنها اشاره مي‏شود:

اين حديث را حداقلّ هشت نفر از صحابه از پيغمبر اكرم (ص) نقل كرده‏اند (ابوذر، ابو سعيد خدري، ابن عبّاس، انس، عبداللَّه بن زبير، عامربن واثله، سلمه بن الاكوع و علي (ع. احاديث فوق در دهها كتاب از كتب معروف اهل سنّت آمده است كه ذيلاً به قسمتي از آنها اشاره مي‏شود(20):

1- ابوذر در كنار خانه كعبه دست در حلقه در كرده و مي‏گفت: كسي كه مرا مي‏شناسد، مي‏شناسد و هر كس مرا نميشناسد بداند من «ابوذر غفاري» هستم، «سمعت رسول اللَّه (ص) يقول مثل اهلبيتي فيكم كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلّف عنها هلك و در روايتي آمده است و من تخلّف عنها غرق»:

«از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي‏فرمود: اهل بيت من در ميان شما همانند كشتي نوح اند هر كس بر آن سوار شود نجات مي‏يابد و هر كس از آن جدا شود، هلاك مي‏گردد.»

به اين ترتيب در درياي طوفان زده زندگي كشتي نجات آنهايند.

2- «ابن عباس» و همچنين «سلمه بن الاكوع» از پيامبر (ص) نقل مي‏كنند كه فرمود: «مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينه نوح، من ركبها نجي و من تخلّف عنها هلك»:

اين عبارتي است مه از ابن عباس نقل شده، ولي عبارت «ابن اكوع» از اين فشرده‏تر است: «مثل اهل بيتي مقل سفينه نوح من ركبها نجي»

در كتاب «عبقات الانور» اين حديث را زا نود و دو كتاب كه به وسيله نود و دو نفر از دانشمندان معروف اهل سنّت تأليف يافته به طور مشروح و با تمام مشخّصات نقل مي‏كند.

مفاد حديث سفينه

براي درك معني دقيق اين حديث لازم است يك نظر اجمالي به موفقيت كشتي نوح (ع) بيندازيم.

قرآن مجيد مي‏گويد «ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر - وفجرنا الارض عيوناً فالتقي الماء علي امر قد قدر» (قمر - 11و 12) مادرياهاي آسمان را با آبي همچون سيل گشوديم و آبي فراوان و پي در پي فروباريد و زمين را شكافتيم و چشمه‏هاي زيادي بيرون فرستاديم و اين دو آب به اندازه‏اي كه مقدر بود با هم در- آميختند.

اين طوفان و سيلاب عالم گير همه چيز را در هم نورديد و در خود فرو برد، تنها يك نقطه نجات در برابر آن وجود داشت وآن كشتي نوح (ع) بود كه خداوند سرنشينانش را از غرقاب بيمه كرده بود.

تشبيه اهل بيت (ع) به چنان كشتي در چنان شرائط بسيار پر معني است، و حقايق زيادي را مي‏تواند به ما بياموزد، از جمله:

1- بعد از پيامبر اسلام (ص) طوفانهايي امت اسلامي را فرا مي‏گيرد و بسياري را با خود مي‏برد و درميان امواج خود غرق كند.

2- براي رهايي از چنگال خطراتي كه دين و ايمان و روح و جان مردم را تهديد مي‏كند تنها يك نقطه اميد وجود دارد و آن كشتي نجات اهل بيت (ع) است، كه تخلّف وجدايي از آن به يقين مايه هلاكت است.

3- شرط قرار گرفتن در كشتي نوح (ع) ايمان و عمل صالح بود بنايراين شرط نجات اين امت از طوفان بللها و انحرافها ايمان و يقين به موفقيت اين كشتي نجات است.

4- آنچه مايه نجات است تنها مجبت و دوستي آنها نيست بلكه سخن از پيروي آنها (در مقابل تخلّف) است.

5- از حديث سفينه استفاده مي‏شود كه اين خط تا پايان جهان ادامه دارد چرا كه دنيا هميشه مركز طوفا نها آرام نمي‏گيرد و تا قيامت بر پا گردد بنابراين هميشه وجود اين كشتي نجات ضروري است.

6- تمسك بي قيد و شرط به اهل بيت (ع) مي‏تواند شاهد خوبي بر وجود امام معصومي در هر زمان در ميان اهل بيت (ع) باشد كه پيروي از او مايه نجات و تخلف از او مايه هلاكت است.

نصّ چهارم

حديث منزلت

جريان وقوع وعلت بيان اين خديث به اين شرح است: روزي در مدينه به پيغمبر(ص) خبر دادند كه سربازان روم آماده حمله به مدينه هستند، پيامبر اكرم (ص) دستور بسيج عمومي دادند و حدود سي هزار نفر مسلمان براي جلوگيري از حمله دشمن آماده كارزار شدند و با شخص پيامبر (ص) اراده خروج از شهر نموده و خارج شدند در اين بين منافقاني كه در مدينه بودند بنا داشتند كه در غياب پيامبر (ص) و مسلمين شورشي در مدينه بر پا كنند و پايتخت حكومت اسلامي را تصرف نمايند، پيامبر (ص) كه قبلاً از نقشه خائنانه آنها با خبر شده بود براي جلوگيري از هر حادثه‏اي دستور فرمودند علي(ع) در مدينه بماند وناظر و حافظ اوضاع باشد تا پيامبر (ص) و مسلمين باز گردند، منافقان كه نقشه خود را با بودن علي (ع) نقش بر آب ديدند حيله‏اي بكار زدند كه شايد علي (ع) را از مدينه خارج سازند حيله آنها آن بود كه شايع ساختند پيغمبر (ص) از علي (ع) ناراحت است و از وي رنجش حاصل نموده از اين جهت او را همراه خود نبرده علي (ع) از اين شايعه سخت ناراحت است و از وي رنجش حاصل نموده از اين جهت او را همراه خود نبرده علي (ع) از اين شايعه سخت ناراحت شد و براي اينكه دروغ آنها را آشكار كند خود را با عجله به پيغمبر (ص) رسانيد و جريان را عرض كرد، پيغمبر (ص) با مهرباني در حضور جمعيت فرمود: «أماترضي أن تكون منّي بمنزله هارون باشد نسبت به موسي (ع).

اين حديث كه به نام حديث منزلت معروف شده از احاديت متواتر بين شيعه و سنّي است و صدور آن از نظر هر دو گروه از پيغمبر (ص) قطعي است چنانچه از طريق اهل سنّت به صد طريق شيعه به هفتاد طريق نقل گرديده و در صحيح مسلم باب فضائل علي (ع) و صحيح بخاري باب غزوه تبوك ذكر شده و اين دو كتاب مورد قبول و ستايش تمام دانشمندان اهل سنّت است حتّي ايت حديث را سعد و قاصّ و معاويه كه از دشمنان سر سخت علي (ع) نقل كرده‏اند.

در اين حديث پيغمبر (ص) موقعيت علي (ع) را نسبت به خود تشبيه فرموده به موقعيت هارون (ع) نسبت به موسي (ع)، حالا بايد ببينيم هارون (ع) نسبت به موسي (ع) چه موقعيتي داشته. قرآن در اين باره مي‏فرمايد موسي (ع) در خواست كرد از خداوند و عرض كرد:

«واجعل لي وزيراً من اهلي هارون اخي اشدد بهارزي و اشركه في امري» (طه- 29 الي 32) يعني قرار بده از براي من وزيري از اهل من كه هارون برادرم باشد، او را پشتيبان من و شريك در كار رسالت من بگردان.

خداوند هم در خواست وي را اجابت فرمود چنانچه قرآن مي‏فرمايد «قال قد اوتيت سوُلك يا موسي» (طه 36) يعني خداوند فرمود: داده شد به تو آنچه خواستي اي موسي. باز قرآن در جاي ديگر فرموده: «و قال موسي لاخيه هارون اخلفني في قومي» (اعراف - 142) يعني موسي گفت به برادر خود هارون جانشين من باش بر قوم من.

روي هم رفته از اين آيات استفاده مي‏شود هارون (ع) وزير و كمك كارو شريك در امر رسالت و خليفه حضرت موسي (ع) بوده و به حسب حديث منزلت فهميده مي‏شود كه همه اين مناصب براي علي (ع) مي‏باشد، غير از مقام رسالت و نبوت كه پيغمبر (ص) آن را استثناء فرموده زيرا پيامبر اسلام (ص) خاتم الانبياء است.

نتيجه اينكه از اين حديث شريف به طور روشن استفاده مي‏شود كه پيامبر اكرم (ص) علي (ع) را به عنوان وزرات و خلافت معرفي فرموده است.

برخي از علماي اهل سنت شبهاتي را در اينجا مطرح نموده‏اند مثلاً اينكه اين خلافت و جانشيني فقط اختصاص به قضيه تبوك دارد يا اينكه پيامبر (ص) علي (ع) را به سر پرستي خانواده خود گمارد و اين حديث را بيان فرمود و....تحقق نشان مي‏دهد كه تعصب مانع شده كه اينان حقايق و شواهدي كه در هر عقل سليم آن را مي‏پذيرد، از جمله:

1- اين حديث به مناسبتهاي مختلف از سوي پيامبر اكرم (ص) صادر شده است كه خود دلالت بر اهتمام خاص آن حضرت و تأكيد شديد ايشان دارد، بنايراين وجهي ندارد كه به مناسبت خاصي محدود شود.

روشن است كه ذكر حديث شريف در موردي خاص (اگر از باب مماشات پذيرفته شود كه در مورد خاص و تنها به اين مناسبت بوده و ار تواتر اين خبر كه موجب قطعيت يافتن آن است چشم پوشيده شود) باز هم لازم نخواهد آمد كه اين حديث تخصيص بخورد و تنها به اين مورد منحصر باشد آن هم پس از ثبوت عموم و شمول روشن آن، و اين سخن را از دو جهت نمي‏توان پذيرفت:

الف - حديث (همانگونه كه روشن است) خود عام است و مورد آن (در صورتي كه آن را خاص بدانيم) از عموم خارجش نمي‏كند زيرا مورد موجب تخصيص وارد نمي‏شود.

ب- موارد حديث در جانشيني علي (ع) بر مدينه در جنگ تبوك منحصر نمي‏شود تا طرف مقابل يه تخصيص آن متوسل شود. احاديث صحيح متواتر ما از ائمه (ع) ورود اين گونه احاديث را در موارد ديگر نيز ثابت مي‏كند كه سنن اهل سنت نيز به اين حقيقت گواهي مي‏دهد.

2- اين زيادت شگفت‏انگيز برخي رئايان كه هيچ ابايي ندارند آن (جانشيني) را به خاندان پيامبر (ص) و علي (ع) منحصر كنند، گوياي آن است كه براي پيامبر اكرم (ص) تنها خاندان خودش و علي (ع) اهميت داشته و شهري كه همه مردم آن را براي جهاد بسيج كرده بعلاوه ساكنانش براي حضرتش اهميتي نداشته است و اين امري بعيد مي‏باشد از ديدگاه هر دو مذهب. ناگريز بايد قطعيت يافت كه اين قيد اضافي اساسي ندارد مگر آن كه از باب مماشات گفته شود: مراد از خاندان پيامبر اكرم(ص) و علي (ع) همه كساني بودند كه در مدينه حضور داشتند زيرا آنها مورد توجه پيامبر (ص) و علي (ع) بودند.

3- مضمون اين حديث عام است و دادن منزلتي چنين فراگير همان منزلت هارون است نسبت به موسي كه قرآن آن را كاملاً تشريح مي‏كند تا آنجا كه پيامبر (ص) تأكيد دارد ميان اين دو خليفه چندين تشابه وجود داشته باشد تا اين تشابه را براي مسلمانان روشن سازد همچون ناميدن دو فرزند حضرت به اسامي دو فرزند هارون شبر و شبير و توجه داريم كه پيامبر مي‏خواست اسامي فرزندان علي (ع) همچون اسامي فرزندان هارون باشد، بنابراين آنها را حسن و حسين (ع) ناميدو فرمود: من آنها را به اسامي فرزندان هارون يعني شبر و شبير و مشبر ناميدم. حضرت با اين عمل مي‏خواست به مشابهت ميان دو هارون تأكيد كند و شباهت آن دو رت در همه منزلتها و ساير شؤؤن تعميم دهد.

دقيقاً به همين منظور بود كه حضرت علي (ع) را به برادري خود گرفت و او را بر ديگران برگزيدتا با اين كار عموميت شباهت ميان منزلت دو هارون را در برادري اين دو تحقّق بخشيده باشد و بر اين نكته تأكيد كند كه تفاوتي ميان اين دونيست.

نص پنجم

حديث نجوم

حديث ديگري كه به طور وسيع گسترده در باره اهل بيت پيامبر (ص) در منابع اسلامي وارد شده و نشان مي‏دهد آنها در هر عصر و زماني هادي و راهنماي مردمند حديث «نجوم» است كه جمع كثيري از اصحاب پيامبر (ص) (حداقلّ هفت نفر، علي (ع) و جابربن عبداللَّه، و ابو سعيد خدري، وانس بن مالك و منكدر و سلمه بن اكوع و ابن عباس) از آن حضرت نقل كرده‏اند، ودر دهها كتاب از سوي حفّاظ و محدثان اهل سنّت به آن اشاره شده است كه بخشي از آن را در ذيل مي‏آوريم(21).

«حاكم نيشابوري» در مستدرك از «ابن عباس» نقل مي‏كند كه پيغمبر گرامي اسلام(ص) فرمود:

«النّجوم امان لاهل الارض من الغرق، و اهل بيتي امان لامتي من الاختلاف فاذا خالفتها قبيله من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس» «ستارگان براي اهل زمين مايه امنيت ونجات از غرق شدن در درياست (زيرا در زمانهاي گذشته كه قطب نما اختراع نشده بود بهترين راه براي پيدا كردن مقصد در سفرهاي ذريايي ستارگان آسمان بودند) و اهل بيت من امان و مايه نجات امتم از اختلافاتند، پس هنگامي كه قبيله‏اي از عرب با آنهامخالفت كنند، اختلاف در ميان امت ظاهر مي‏شودد و آنها حزب شيطان خواهند شد.»

حاكم بعد از ذكر اين حديث مي‏گويد: « هذا حديث صحيح الاسناد»: «اين حديثي است كه اسنادش صحيح است».

در روايت «سلمه بن اكوع» مي‏خوانيم: «قال رسول اللَّه (ص) النّجوم امان لاهل السماء و اهل بيتي امان لامتي»: «رسوا خدا (ص) فرمود ستارگان مايه امنيت و آرامش اهل آسمان است، و اهل بيت من امان امت من مي‏باشند».

همين مضمون را با تفاوت مختصري جابربن عبداللَّه انصاري از پيامبر اكرم (ص) و همچنين منكدر و انس و ابوسعيد خدري از آن حضرت(ص) نقل كرده‏اند.

در حديث ديگري كه از علي (ع) در اين زمينه از پيامبر اكرم (ص) نقل شده چنين مي‏خوانيم: «النّجوم امان لاهل السماء فاذا ذهبت اهل السماء و اهل بيتي امان لاهل الارض فاذا اهل بيتي ذهب اهل الارض».

«ستارگان مايه امانند براي اهل آسمان، هنگامي كه ستارگان از ميان بروند، اهل آسمان نيز از بين مي‏روند، و اهل بيت من امان براي اهل زمينند هنگامي كه اهل بيت من از ميان بروند اهل زمين از ميان مي‏روند».

محتواي حديث نجوم

حديث يا احاديث نجوم به امور مختلفي اشاره مي‏كند:

1- اين حديث در واقع اشاره به آياتي از قرآن مجيد است كه براي ستارگان آسمان دواثر مهم مي‏شمارد:

نخست اينكه مي‏فرمايد:

«وبالنّجم هم يهتدون» (نحل - 16) آنها به وسيله ستارگان هدايت مي‏شوند.

و درجاي ديگر مي‏فرمايد: «و هو الّذي جعل لكم النّجوم لتهتدوابها في ظلمات البر و البحر» (انعام - 97)

خداوند ستارگان را براي شما قرار داد تا در تاريكي و ظلماتهاي صحرا و دريا هدايت شويد.

اين در واقع اشاره به يكي از فوائد مهم ستارگان است، زيرا پيش از آنكه قطب نما اختراع شود، وسيله پيدا كردن راهها بويژه در سفرهاي دريايي كه از گوهها و درختان و ساير نشانه‏ها اثري نبود، جز به وسيله ستارگان ممكن نمي‏شد.

فايده ديگر اينكه به گفته قرآن بخشي از ستارگان «رجوم» شيطانند، يعني به منزله تيرهايي هستند كه به سوي شياطين پرتاب مي‏گردند و آنها را از نفوذ به آسمانها باز مي‏دارند، قرآن مي‏فرمايد: «انّا زينّا السماء الدنيا بزينه الكواب و حفظاً من كلّ شيطان مارد - لايسمعون الي الملاء الاعلي و يفذفون من كلّ جانب دحوراً و لهم عذاب واصب» (صافات - 6تا 9) ما آسمان دنيا را با ستارگان تزيين كرديم، وآن را از هر شيطانم خبيثي حفظ نموديم - آنها نمي‏توانند به (سخنان فرشتگان) عالم بالا گوش فر دهند، و (هر گاه چنين كنند) از هر سو هدف تيرها قرار مي‏گيرند- و به شدت عقب رانده مي‏شوند و براي آنها عذابي است دائم.

از اين آيات و آيات ديگر قرآن، مفهوم امان بودن ستارگان‏را براي اهل آسمانها مي‏توان درك كرد.آري اهل بيت پيامبر (ص) از يكسو همچون ستارگان آسمان مردم را از گمراهي در ظلمات كفر و فساد و گناه نجات مي‏بخشند، و طريق وصول به مقصد را به آنها نشان مي‏دهند و رهروان راه خدا را از غرق شدن در ميان امواج ضلالت حفظ مي‏كنند.

و از سوي ديگر هنگامي كه شياطين جن و انس، قصد نفوذ در حوزه اسلا م و تحريف احكام قرآن و سنّت را مي‏كنند همچون تيرهاي شهاب آنان را به عقب مي‏رانند.

2- از اين حديث استفاده مي‏شود كه خط هدايت اهل بيت (ع) تاپايان جهان ادامه دارد، همان گونه كه امان بودن ستارگان براي اهل آسمانها يا اهل زمين ادامه دارد.

3- معصوم بودن آنها را از خطا وگناه ثابت مي‏كند، چرا كه اگر امكان صدور خطا و گناه از آنان باشد نمي توانند امان - به طور كامل - براي اهل زمين در برابر اختلاف و گمراهي گردند.

4- همان گونه كه ستارگان آسمان هرگاه يكي از آنها غروب كند، ستاره ديگري طلوع مي‏كند، و هرگاه مجموعه‏اي در افق پنهان مي‏شوند، مجموعه ديگري سر از افق بر مي‏دارد، اهل بيت (ع) نيز چنينند.

علي (ع) اين مطلب را با صراحت در خطبه صد نهج البلاغه بيان فرموده است: «الا ان مثل آل محمد (ص) كمثل نجوم السماء اذا هوي نجم طلع نجم»: «آگاه باشيد آل محمد (ص) همچون ستارگان آسمانند هنگامي كه يكي از آنها غروب كند، ستاره ديگري طلوع مي‏كند».

نص ّششم

حديث امامان اثنا عشر

از آيات قرآن و احاديث نبوي و عقل استفاده شده كه خلافت .و امامت بعد از رسوا اللَّه (ص) مربوط به تعيين خداوند و معرفي رسول خدا است و رسوا اللَّه (ص) هم به امر خداوند علي (ع) را به اين عنوان معرفي فرموده‏اند.

حال سؤال اين است كه آيا اين تعيين و معرفي منحصراً مربو ط به علي (ع) است يا همه ائمه هدي (ع) يعني يازده فرزند علي (ع) را هم پيغمبر (ص) معرفي فرموده‏اند؟

بامراجعه به كتب شيعه و سنّي اين معنا فهميده مي‏شود كه پيغمبر (ص) همه دوازده امام را با اسم و خصوصيات معرفي فرموده‏اند پيغمبراكرم (ص) طبق روايات زيادي فرموده‏اند(22) كه امامان بعد از من دوازده نفر هستند اول آنها علي و آخرينشان مهدي امت است و همچنين فرموده‏اند همه آنها به عدد آنها از قريش هستند و فرموده‏اند يازده نفر از آنها فرزند علي و فاطمه هستند و فرمود ه‏اند عدد آنها به عدد نقباء بني اسرائيل است كه دوازده نفر بودند و فرموده‏اند نه نفر آنها اولاد حسين (ع) مي‏باشند و آخرين آنها مهدي (ع) است كه دنيا را پر از عدل و داد مي‏كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد اينگونه روايات در كتب شيعه و سنّي تا سر حد تواتر نقل شده و در اينجا براي نمونه بعضي از آنها از طريق شيعه و همچنين از طريق اهل تسنّن ذكر مي‏شود.

از حضرت صادق (ع) نقل شده كه آن بزرگوار از پدران بزرگوار خود نقل فرموده كه رسول خدا (ص) فرمود كه جبر ئيل از طرف خداوند عالميان مرا حديث كرد كه خداوند فرموده هر كس بداند كه جز من خدائي نيست و حضرت محمد (ص) بنده ورسول من است و علب بن ابيطالب خليفه من و امامان از اولاد او حجتّهاي منند او را به رحمتم داخل بهشت كرده و به عفو و بخشش خودم او را از آتش مي‏رهانم و كنيزانم را در بهشت برايش مباح مي‏كنم و كرامتم را بر او واجب كرده و نعمتم را بر او تمام مي‏كنم و او را از مخصوصين و خالصين خود قرار مي‏دهم اگر من را بخواند جوابش مي‏دهم و اگر دعا كند مستجاب مي‏گردانم و اگر از من درخواست چيزي كند به او مي‏دهم و اگر خاموش باشد ابتداً بدون در خواست به وي مي‏دهم و اگر بدي كند به او ترحم مي‏كنم و اگر از من بگريزد او را مي‏خوانم و اگر به طرف من بازگشت كند او را مي‏پذيرم و اگر به طرف خانه من آمد در بر رويش مي‏گشايم و كسي كه شهادت ندهد كه محمد بنده و رسول من است يا به اين شهادت دهد ولي شهادت ندهد كه علي بن ابيطالب خليفه من است يا بع اين هم شهادت دهد ولي شهادت ندهد كه امامان از اولاد حجتهاي‏منند پس تحقيقاً نعمتم را منكر شده و عظمت مرا كوچك شمرده و به آيات و كتابهاي من كافر شده (چنين شخصي) اگر قصد مرا كند بين خودم و او مانع قرار مي‏دهم و اگر از من سؤال كرد محرومش مي‏گردانم و اگر مرا بخواند ندايش را نمي‏شنوم و اگر دعا كند دعايش را نشنيده مي‏گيرم و اگر به من اميد داشت نااميدش مي‏سازم و اين جزاي او است از من و من به بندگان ستم نمي‏كنم پس جابر بن عبداللَّه انصاري به پا خواسته عرض كرد يا رسول اللَّه (ص) امامهايي كه از اولاد علي بن ابيطالب هستند كيانند فرمود حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت بعد از سيد عابدين زمان خودش علي بن الحسين و بعد حضرت باقر محمد بن علي واي جابر به زودي او را درك خواهي كرد و هر گاه او را يافتي از من سلامش برسان سپس حضرت صادق جعفر بن محمد و بعد حضرت كاظم موسي بن جعفر بعد حضرت رضا علي بن موسي پس از آن حضرت تقي محمد بن علي و بعد حضرت هادي علي بن محمد سپس حضرت حسن بن علي الزكي و پس از آن حضرت فرزندش آنكه به حق قيام مي‏كند مهدي امتم كه زمين را پر از عدل و داد مي‏كند چنانچه از ستم و بيداد گري پر شده است. اي جابر اينها خلفاء و اوصياء و اولاد و عترت منند هر كه اطاعتشان كرد تحقيقاً مر اطاعت كرده و كسي كه نافرماني ايشان كرد نافرماني مرا كرده و هر كه يكي از ايشان را انكار كرد تحقيقاًمرا انكار كرده خداوند به واسطه آنها آسمانها را نگه مي‏دارد تا بر زمين نيفتند مگر به اذان او و به سبب آنها زمين را حفظ مي‏كند از اينكه مضطرب شود و اهلش را نابود سازد.

حديث امامان اثنا عشر از گروهي از صحابه پيامبر (ص) نقل شده است. كه بيشترين اسناد آن به جابربن سمره مي‏رسد و سپس به عبداللَّه بن مسعود و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بم عاص و عبدالملك بن عمير و ابي الجلد و ابي جحيفه ولي حفاظ و ناقلان حديث كه آن را نقل كرده‏اند فراوانند از جمله(23):

1- در صحيح مسلم از جابر بن سمره نقل شده كه مي‏گويد: سمعت رسول اللَّه (ص) يقول: لايزال الاسلام عزيزاً الي اثني عشر خليفه - ثم قال كلمه لم افهمها، قلت لابي ما قال؟ فقال كلهم من قريش.

«اسلام پيوسته عزيز خواهد بود تا دوازده خليفه بر مسلمانان حكومت كنند، سپس سخني فرمود كه من نفهميدم، پس به پدرم گفتم، پيامبر (ص) چه فرمود؟ گفت فرمود: «تمام آنها از قريشند».

2- همين حديث در صحيح بخاري با عبارت مشابهي آمده است، جابر مي‏گويد از پيامبر خدا (ص) شنيدم مي‏فرمود:

يكون اثني عشر اميراً فقال كلمه لم اسمعها، فقال ابي انّه قال كلّهم من قريش: « بعد از من دوازده امير خواهد بود سپس سخني فرمود كه آن را نشنيدم، پدرم گفت، فرمود: همه آنها از قريشند».

3- همين معني در صحيح ترمذي نيز با تفاوت جزئي ذكر شده و ترمذي بعد از نقل آن مي‏گويد: هذا حديثُ حسنً صحيحً: « اين حديث نيكوي صحيح است.»

4- در صحيح ابي داود نيز همين معني با تفاوت مختصري آمده است، و لحن حديث نشان مي‏دهد كه پيامبر (ص) آن را در حضور جمعيت فرموده زيرادر آن وارد شده است وقتي پيامبر (ص) فرمود:

«همواره اين دين نيرومند و عزيز است تا دوازده خليفه» مردم با صداي بلند تكبير گفتند.

5- در مسند احمدحنبل نيز در چندين مورد اين حديث ذكر شده است كه بعضي ار محقّقان شماره طريق آن را در اين كتاب به جابر، سي و چهار طريق ذكر كرده‏اند.

تفسير اين حديث شريف كه در منابع معروف و دست اول آمده و همه علماي اسلام به آن معترفند براي پيروان مكتب اهل بيت (ع) روشن است و آنها مفهوم آن را چيزي جز دوازده امام معصوم نمي‏دانند ولي تفسير آن براي پيرامون مذاهب ديگر به صورت يك مسأله بغرونج و بسيار پيچيده ومعضل درآمده است.

عقيده شيعه در مورد امام مهدي (عج)

بشارت به ظهور مهدي از فرزندان فاطمه (س) در آخر الزمان كه جهان را پس از پر شدن با ظلم و ستم از عدل وقسط مملو مي‏سازد با احاديث متواتر از پيامبر (ص) ثابت مي‏باشند و مسلمانان به طور اجماع با اندكي اختلاف به آن معتقدند. بنابراين موضوع مهدويت در نزد شيعه فكر جديد نيست كه انتشار ظلم و ستم درباره شيعيان آنها را وادار به اين اعتقاد كرده باشد، تا خودشان را به ظهور كسي كه زمين را از ستم پاك خواهد كرد دل خوش كنند، چنانكه بعضي از غير منصفين اعتقاد شيعه را نسبت به مهدويت مي‏خواهند همينطور جلوه دهند و سابقه تاريخي آن را از بين ببرند.

اگر ثبوت فكر مهدي موعود از پيامبر (ص) بدان طريقي كه همه مسلمانان آن را مشناسند و در نفوس آنها متمركز شده و به آن اعتقاد پيدا كرده‏اند محرز نبود امكان نداشت كه ادعاي مهدويت در قرنهاي نخست اسلامي از جانب كيسانيها و عباسيها و تعدادي از علويها و غير از اينها ظاهر شود. اينها با ادعاي مهدويت مرد را فريب مي‏دادند و در اعتقاد خود غلو مي‏كردند تا به ملك و سلطنت و حكومت برسند پس وجود مهدويت از بد و اسلام از جانب پيامبر اكرم (ص) محرز شده بود كه اين فرقه‏ها ادعاي كاذب خود را راهي براي تؤثير در عامه مردم مسلمان و بسط نفوذ قرار دادند.

همچنانكه ذكر شد همه فرقه‏هاي مسلمانان و بلكه امتهاي غير مسلمان هم به انتظار مهدي موعود ايمان آورده‏اند، منتها فرق شيعه دوازده امامي با ديگر فرقه‏هااينست كه اماميه معتقد است به اينكه اين مهدي موعود و مورد انتظار همه جهانيان شخص معين و از قبل شناخته شده است كه در تاريخ 255 يا 256 هجري قمري متولد شده و تا كنون هم زنده است، او فرزند امام حسن عسگري (ع) مي‏باشد. مهدي بودن اين شخص از خود پيامبر (ص) و ائمه (ع) به نص وعده شده و اخبار متواتر ولادت و حجت بودن او را هم ثابت كرده است. امام مهدي (عج) تا سال 260 هجري كه پدر بزرگوارش شهيد شد تحت كفالت و تربيت پدر مي‏زيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جز عده‏اي از خواص شيعه كسي به شرف ملاقات امام مهدي نائل نمي‏گرديد. پس از شهادت امام يازدهم امامت در ايشان مستقر شد و به امر خدا غيبت اختيار كرد و جزبانواب خاص خود به كسي ظاهر نمي‏شد.

مخالفين شيعه اعتراض مي‏كنند كه طبق اعتقاد اين طايفه امام غايب بايد تا كنون نزديك به دوازده قرن عمر كرده باشد در صورتيكه هرگز انسان همر به اين درازي نمي‏كند.

در پاسخ بايد گفت كسي كه به اخباري كه در خصوص امام غايب از پيامبر (ص) و ساير ائمه اهل بيت (ع) وارد شده مراجعه نمايد خواهد ديد نوع زندگي امام غايب را يه طريق خرق عادت معرفي مي‏كنند و البته خرق عادت غير از محال است و از راه علم هرگز نمي‏توان خرق عادت را نفي كرد، زيرا هرگز نمي‏توان اثبات كرد كه اسباب و عواملي كه در جهان كار مي‏كنند تنها همانها هستند كه ما آنها را ديده‏ايم و مي‏شناسيم و ديگر اسبابي كه از آنها خبر نداريم يا آثار و اعمال آنها را نديده‏ايم يا نفهميده‏ايم وجود ندارد. از اين روي ممكن است در فردي يا افرادي از بشر اسباب و عواملي به وجود آيد كه عمري بسيار طولاني هزار يا چندين هزار ساله پيدا كند و از اين جا است كه جهان پزشكي تا پيدا راهي براي عمرهاي بسيار طولاني نوميد ومأيوس نشده است.

 

معاد از ديدگاه اماميه

معاد يعني بازگشت، مراد از معاد در كلمات متكلمان و فلاسفه بازگشت انسان است بعد از مرگ و حيات بعد از مرگ است كه انسان مجدداً زنده شده و در روزي كه آن را روز معاد گويند به حساب اعمال وي رسيدگي و نيكوكاران پاداش نيكو كاري خود را گرفته و منعم شوند و به نعم جاوداني و بد كاران به كيفر اعمال زشت خود برسند و معذب شوند به عذاب جاوداني.

يكي از مسايلي كه توجه انسان را عميقاً به خود جلب مي‏كند سرنوشت او پس از مرگ است. اين مسأله وقتي به آدمي رخ مي‏نمايد با خود اضطرابهاي التهاب آلودي به دنبال مي‏آورد. حال هنگامي كه انسان چشم از اين سراي فرو مي‏بندد و طومار زندگي چندين ساله‏اش در اين جهان با مرگ در هم نورديده مي‏شود چه سرنوشتي در انتظار اوست؟ آيا يكباره راهي ديار فنا و نيستي مي‏گردد؟ اگر چنين است پس داستان زندگي انسان پاياني اندوهناك و سر انجامي درد آور دارد.

اما اگر بعد از اين روز، روز ديگري در كار است و آدمي با مرگ نيست و نابود نمي‏شود، در آنجا چه سرنوشتي دارد؟ چه ارتباطي بين زندگي او در اين جهان با حيات او در جهان بعد از مرگ وجود دارد؟

پيامبران الهي بعد از انسان به سوي خدا پرستي مهمترين مطلبي را كه آموزش دادند وجود جهان بعد از مرگ است. آنان بعد از اينكه با رائه معجزات درستي ادعاي خود را اثبات نمودند، با معرفي حيات ابدي افقي وسيع و پايان‏ناپذير در برابر ديدگان انسانها گشودند و آنها را از محبوس ماندن در چاه تاريك طبيعت باز داشتند.

در ميان كتب آسماني، قرآن كريم تنها كتابي است كه از روز رستاخيز به تفصيل سخن رانده و در عين اينكه تورات نامي از اين روز به ميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصري ننموده قرآن كريم در صدها مورد با نامهاي گوناگون روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتي را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند گاهي به اجمال و گاهي به تفصيل بيان نموده است.

اعتقاد ما به معاد در درجه اول از اعتقاد ما به پيامبران سر چشمه مي‏گيرد يعني وقتي بر اساس دلايل كافي به آسماني بودن تعاليم آنها پي برديم، از آن پس گفتار آنها در زمينه‏هاي ديگر نيز براي ما صاحب است. اما اين مطلب بدان معني نيست كه عقل را هيچ راهي به سوي اثبات معاد نيست بلكه بر عكس، عقل اصل معاد را تأييد كرده و بر ضرورت آن تأكيد مي‏نمايد اگر چه از كشف و شناخت جزئيات مربوط به حيات بعد از مرگ ناتوان است.

قرآن براي آنكه موضوع معاد را به ذهنها نزديكتر گرداند به ذكر پاره‏اي دلايل و استدلالهاي عقلي نيز مي‏پردازد.

دو نوع استدلال در قرآن هست، يك نوع استدلال بر معاد بر اساس توحيد و صفات خداوند است كه حكمت و عدالت خداوند از جمله آن مي‏باشد كه قرآن در اين زمينه مي‏فرمايد: ممكن نيست خدا خدا باشد ولي معادي نباشد، يعني اگر معاد نباشد خلقت عبث است. قرآن خواسته روي اين مطلب استدلال كند: «افحسبتم انّما خلقناكم عبثاً و انّكم الينا لاتر جعون» (مؤمنون - 115) آيا چنين پنداشتيد كه ماشما را عبث آفريده‏ايم و به سوي ما بازگشت نخواهيد كرد.

قرآن در واقع اينطور مي‏گويد: يا بايد بگوييد خدايي نيست، پس خلقت و آفرينش عبث و باطل و بيهوده است، دنبال حكمت در خلقت نبايد رفت و مانعي نخواهد داشت كه خلقت بر عبث و بيهوده باشد و يا اگر خدايي هست كه جهان را آفريده است معادي هم بايد باشد، معاد متمم خلقت است، مكمل خلقت است، جزئي از خلقت است كه با نبودن آن خلقت عبث و بيهوده است.

البته آفرينش انسان و جهان كار خداست و خدا منزه است از اينكه كار بيهوده و بي هدف انجام دهد و دائماً بيافريند و روزي دهد و بميراند و باز بيافريند و روزي دهد و بميراند و همچنين درست كند و به هم زند بي اينكه از اين آفرينش غايب ثابتي را بخواهد و غرض پابر جايي را تعقيب كند.

پس ناچار براي آفرينش جهان و انسان هدف و غرض ثابتي در كار است و البته سود و فايده آن به خداي بي نياز بر نخواهد گشت و هر چه باشد به آفريده‏ها عايد خواهد شد، پس بايد گفت كه جهان و انسان به سوي يك آفرينش ثابت و وجود كاملتري متوجهند كه فنا و زوال نپذيرد، در نتيجه حكمت خداوند تعالي اقتضا مي‏كند كه جهاني ديگر بعد از اين جهان وجود داشته باشد.

اما از نظر عدل الهي بايد گفت وقتيكه از نظر تربيت ديني در حال مردم دقيق شويم، مي‏بينيم كه در اثر راهنمايي خدايي و تربيت ديني، مردم به دو گروه نيكوكاران و بد كاران منقسم مي‏شوند، با اين حال در اين نشأه زندگي تمييز و امتيازي در كار نيست بلكه بالعكس و علي الاغلب پيشرفت و موفقيت از آن بد كاران و ستمكاران مي‏باشد ونيكو كاري توأم با گرفتاري و هر گونه محروميت و ستمكشي مي‏باشد.

در اين صورت مقتضاي عدل الهي آن است كه‏نشأه‏ديگري وجود داشته باشد كه در آن هر يك از دو دسته نامبرده جزاي عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگي كنند، خداي متعال در قرآن به اين دو حجت اشاره نموده مي‏فرمايد: «وما خلقنا السموات و الارض و مابينهما لاعبين - ماخلقنا هما الا بالحق و لكن اكثر هم لايعلمون» (دخان 38 و 39) و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به بازيچه نيافريديم مگر به حق ولي بسياري از ايشان نمي‏دانند. يا خداوند در جاي ديگر مي‏فرمايد: «وما خلقنا السماء و الارض و مابينهما باطلاً ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النّار - ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين في الارض ام نجعل المتقين كالفجار» (ص - 27 و 28) ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم اين احتمال دور از خرد، گمان كساني است كه به خدا كافر شدند، واي به حال اين كافران از آتش. آيا ما كساني را كه ايمان آوردند و كارهاي نيك كردند مانند كساني قرار خواهيم داد كه در زمين افساد مي‏كنند يا پرهيزكاران را مانند اهل فجور قرار خواهيم داد.

و در جاي ديگر كه هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده مي‏فرمايد: «ام حسب الذين اجتر حوالسيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون - وخلق اللَّه السماوات و الارض بالحق و لتجزي كل نفس بما كسب و هم لايظلمون» (جاثيه - 21 و 22) آيا كسانيكه به جرم و جنايتها پرداخته‏اند گمان مي‏برند كه ما آنان را مانند كساني كه ايمان آورده و كارهاي نيك انجام داده‏اند، قرار خواهيم داد؟ به طوريكه زندگي‏و مرگشان برابر باشد. بر حكمي است كه مي‏كنند خدا آسمانها و زمين را آفريده به حق و براي اينكه هر نفس به آنچه با عمل خود كسب كرده جزا داده شود بي اينكه به مردم ستم شود.

يك سلسله استدلالهاي ديگر هم در قرآن هست كه همان نظام موجود و مشهور را دليل بر قيامت و روز رستاخيز قرار مي‏دهد. در اول سوره حج و مؤمنون هست كه‏اي مردم، اگر در بعث و در قيامت شك و ريب داريد، پس ببينيد خلقت خودتان را كا شمارا از نطفه آفرديم، نطفه را از خاك آفريديم، بعد نطفه را به علقه و علقه را به مضغه تبديل كرديم، بعد براي مضغه استخوان قرار داديم، بعد گوشت پوشانديم، بعد شما را به صورت طفل در آورديم «ثم انّكم بعد ذلك لميتون -ثم انّكم يوم القيامه تبعثون» (مؤمنون -15 و 16) سپس همه شماها بعداز آن خواهيد مرد، و آنگاه روز قيامت به يقين مبعوث خواهيد شد، كانّه همين راهي را كه تا به حالا آمده‏ايد دامه مي‏دهيد تا منتهي مي‏شود به قيامت.

قرآن بارها تذكر داده كه ايمان به روز جزا هم تراز ايمان به خدا و يكي از اصول سه گانه اسلام است كه منكر آن از آئين اسلام خارج و سرنوشتي جز هلاكت ابدي ندارد، و حقيقت امر نيز همين است زيرا اگر از جانب خدا حسابي در كار و جزا پاداشي در پيش نباشد، دعوت ديني كه مجموعه‏اي از فرمانهاي خدا و اوامر و نواهي او است، كمترين اثري در بر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر مساوي خواهد بود، بلكه عدم

آن بر وجودش رجحان خواهد داشت، زيرا پذيرفتن دين و پيروي از مقررات شرع خالي از سخني و سلب آزادي نيست و در صورتيكه متابعت آن اثري در بر نداشته باشد هرگز مردم بار آن را نخواهند پذيرفت و از آزادي طبيعي دست بر نخواهند برداشت.

از اينجا روشن مي‏شود كه اهميت تذكر و ياد آوري روز رستاخيز معادل با اهميت اصل دعوت ديني است، و هم از اينجا روشن مي‏شود كه ايمان به روز جزا مهمترين عاملي است كه انسان را به ملازمت تقوي و اجتناب اخلاق ناپسند و گناهان يزرگ وادار مي‏كند، چنانكه فراموش ساختن يا ايمان نداشتن به آن ريشه اصلي هر گناهي است. خداوند در قرآن كريم در سوره ص آيه 26 مي‏فرمايد: «ان الذّين يضلون عن سبيل اللَّه اهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب» كسانيكه از راه خدا بيرون رفته و گمراه مي‏شوند، براي ايشان عذابي است سخت در مقابل اينكه روز حساب را فراموش كردند. چنانكه پيداست در آيه كريمه فراموشي روز حساب منشأهر گمراهي شده است.

 

معاد جسماني

منظور از معاد جسماني اين نيست كه تنها جسم در جهان ديگر بازگشت مي‏كند بلكه هدف اين است كه روح و جسم توأماًمبعوث مي‏شود و به تعبير ديگر بازگشت روح مسلم است، گفتگو از بازگشت جسم است. جمعي از فلاسفه پيشين تنها به معاد روحاني معتقد بودند و جسم را مركبي مي‏دانستند كه تنها در اين جهان با انسان است و بعد از مرگ از آن بي نياز مي‏شود، آن رارهامي‏سازد و به عالم ارواح مي‏شتابد.

ولي عقيده علماي بزرگ اسلام اين است كه معاد در هر دو جنبه روحاني و جسماني صورت مي‏گيرد، در اينجا بعضي معتقد به خصوص جسم سابق نيستند و مي‏گويند: خداوند جسمي را در اختيار روح مي‏گذارد، و چون شخصيت انسان به روح اوست اين جسم، جسم او محسوب مي‏شود. در حالي كه محققين معتقدند همان جسمي كه خاك و متلاشي شده به فرمان خدا جمع آوري مي‏شود و لباس حيات نويني ير آن پوشانده مي‏شود و اين عقيده‏اي است كه از متون آيات قرآن مجيد گرفته شده است.

شواهد معاد جسماني در قرآن مجيد آن قدر زياد است كه به طور يقين مي‏توان گفت: آنها كه معاد را منحصر در روحاني مي‏دانند كمترين مطالعه‏اي را در آيات فراوان معاد نكرده‏اند و گرنه جسماني بودن معاد در آيات قرآن بقدري روشن است كه جاي هيچگونه ترديد نيست.

از جمله آيات مي‏توان به آيه 79 سوره «يس» اشاره كرد آنجايي كه مرد اعرابي قطعه استخوان پوشيده‏اي را پيدا كرد و از پيامبر (ص) سؤال نمود كه چه كسي اين استخوانهاي پوسيده را زنده مي‏كند؟ در جواب خداوند فرمود: «قل يحييها الذّي انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم» بگو همان كسي آن را زنده مي‏كند كه نخستين بار آن را آفريد و او به هر مخلوقي آگاه است.

تمام تعجب مشركان و مخالفت آنها در مسأله معاد بر سر همين مطلب بود كه چگونه وقتي ما خاك شديم و خاكهاي ما در زمين گم شد، دوبتره لباس حيات در تن مي‏كنيم. به همين دليل عموماً استدلالات قرآن در باره امكان معاد بر محور همين معاد جسماني دور مي‏زند، بعلاوه قرآن كراراً خاطر نشان مي‏كند كه شما در قيامت از قبرها خارج مي‏شويد، كه قبرها مربوط به معاد جسماني است.

داستان مرغهاي چهارگانه حضرت ابراهيم (ع) و همچنين داستان عزير و زنده شدن او بعد از مرگ، و ماجراي مقتول بني اسرائيل كه همه به صراحت از معاد جسماني سخن مي‏گوند.

توصيفهاي زيادي كه قرآن مجيد از مواهب مادي و معنوي بهشت كرده است همه نشان مي‏دهد كه معاد هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق مي‏پذيرد و گرنه حور و قصور و انواع غذاهاي بهشتي و لذائذ مادي در كنار مواهب معنوي معني ندارد.

به هر حال ممكن نيست كسي كمترين آگاهي از منطق و فرهنگ قرآن داشته باشد و معاد جسماني را انكار نمايد.

فهرست منابع

-قرآن مجيد

- اديان و مذاهب جهان، سيد محمد صادق بني حسيني، مؤلف

- امامت در پرتو كتاب وسنت، مهدي سماوي (مترجم ؛ حميدرضا آژير، حسن صابري) بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي

- امامت و رهبري، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- اصول اعتقادات، اصغر قائمي

- اصول عقايد، رضا استادي

- اصل الشيعه و اصولها

- اين است آئين ما، محمد حسين كاشف الغطاء، هدف

- براهين الشيعه الجليه في دحض اباطيل الندوي و ابن تيميه، احمد بن عزيز الموسوي الفلي

- پيام انقلاب ش 143، سپاه پاسداران، سپاه پاسداران

- پيام حكمت، محمد تقي فخلعي، بعثه مقام معظم رهبري

- تفسير الميزان، سيد محمد حسين طباطبايي (مترجم؛سيد محمد باقر موسوي همداني) دفتر انتشارات اسلامي

-تفسير نمونه،جمعي از نويسندگان زير نظر آيت اللَّه مكارم شيرازي، دارالكتب الاسلاميه

- تفسير موضوعي قرآن مجيد، سازمان چاپ دانشگاه آزاد اسلامي

- تشيع سيري در فرهنگ و تاريخ تشيع، دائره المعارف تشيع، نشر سعيد محبي

- تصوف و تشيع، هاشم معروف الحسني، (مترجم؛سيد محمد صادق عارف) بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي

- توحيد، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- تشيع مولود طبيعي اسلام، حجتي كرماني

- تاريخ علم كلام و مذاهب اسلامي، علي محمد ولوي، بعثت

- توضيح الملل، محمد بن عبدالكريم شهرستاني، اقبال

- چرا مذهب شيعه را انتخاب كردم، محمد امين انطاكي، اسلامي

- چگونگي ظهور و غلبه حضرت مهدي (عج)، سيد حسين تقوي،

- حيات پس از مرگ، سيد محمد حسين طباطبايي، دفتر انتشارات اسلامي

- دفاع از حريم تشيع، ابوالفتوح رازي

- راه دشوار، مالك محمودي، دارالقرآن الكريم

- ريشه شيعه و پايه‏هاي آن، محمد حسين آل كاشف الغطاء شركت سهامي چاپ

سيري در عقايد، احمدي شاهرودي

- شبهاي پيشاور، سلطان الواعظين شيرازي، دارالكتب الاسلاميه

- شئون ولايت، محسن شفائي، چاپخانه خرمي

- شيعه در اسلام، سبط الشيخ

- شيغعه در تاريخ، الزين العاملي

- شيعه، سيد محمد حسين طباطبايي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي

-شيعه در اسلام، سيد محمد حسين طباطبايي، دفتر تبليغات اسلامي قم

- شناخت شيعه پيروان علي (ع)، حسين عماد زاده، مكتب قرآن

- شيعه كيست و تشيع چيست، محمد جواد مغنيه، اقبال

- صد درس از بحث امامت، علي عراقچي همداني، انتشارات حقايق

- صفات الشيعه و فضائل الشيعه، محمد بن علي بن بابويه قمي

- عدل الهي، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- عقائد شيعه اثني عشريه، استر آبادي

-فرهنگ معارف اسلامي، سيد جعفر سجادي، شركت مؤلفان ومترجمان ايران

- فروغ ولايت، جعفر سبحاني، انتشارات صحيفه

- قيام و انقلاب مهدي، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- مأموريت در ايران، ويليام سوليوان، هفته

- محمد (ص) در آئينه اسلام و شش مقاله، سيد محمد حسين طباطبايي، نشر محمد (ص)

- مشكوه ش 2، گروهي از نويسندگان، آستان قدس رضوي

- معاد، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- مكتب تشيع، سيد محمد حسين طباطبايي

- نبوت، شهيد مرتضي مطهري انتشارات صدرا

- ويژگيهاي فكري شيعه، محمد رضا مظفر

- همراه با راستگويان، سيد محمد تيجاني سماوي، بنياد معارف اسلامي

- هويه التشيع، احمد الوائلي

كتاب شناسي‏

- آغاز و فرجام جهان از نظر قرآن، سيد محمدرضا حسيني هاشمي، كتابخانه احمدي شيراز

- آنگاه كه هدايت شدم، سيد محمد تيجاني سماوي، بنياد معارف اسلامي‏

- آواي در سكوت، جواد نعيمي، نسل جوان‏

- ابوطالب يگانه مدافع اسلام، محمدرضا طبسي، قائم‏

- اخلاق زندگي، احمد صادقي اردستاني، دارالنشر

- ارمغان هند و پاك، مرتضي لنگرودي، انتشارات ائمه‏

- اسلام ش 1 و 2، گروهي از نويسندگان، دارالاضواء

- اسلام و بلاهاي نوين، محمد غزالي، فراهاني‏

- امام صادق(ع) جلوه امامت در افق دانش، احمد ترابي، آستان قدس رضوي‏

- اين است شيخيگري، ا.خ.ليقواني، كتابخانه ولي عصر

- بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، گروهي از نويسندگان، انتشار

- بقيع ش 44، گروهي از نويسندگان، جامعه روحانيت مبارز جزيره العرب‏

- پژوهشي درباره تفسير شيعه و تفسير...، رجبعلي مظلومي، آفاق

- تاريخ تشيع اصفهان قرن 1 تا 10، مهدي فقيه ايماني، مؤلف‏

- تاريخ بانك و بانكداري، ژان ريووار، آموزش انقلاب اسلامي‏

- تاريخ فقه جعفري، هاشم معروف الحسني، بدر

- تشيع در اندلس، محمود علي ملكي، انصاريان‏

- حسن و قبح عقلي، محمدجواد حيدري خراساني‏

- حكمت ديني و يونان زدگي در عالم اسلامي، محمد مددپور، مركز مطالعات شرقي فرهنگ و هنر

- حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، سازمان تبليغات اسلامي‏

- دانشنامه حقوقي، محمدجعفر جعفري لنگرودي، اميركبير

- دبستان مذاهب، كيخسرو اسفنديار، كتابخانه طهوري‏

- در راه تفاهم، سيد عبدالحسين شرف الدين، آزادي‏

- در راه وحدت، مرتضي عسگري، بنياد بعثت‏

- راويان امام رضا(ع) در سندالرضا، عزيزاللّه عطاري، كنگره جهاني حضرت رضا(ع)

- رمضان در تاريخ، لطف اللّه صافي، قدر

- سقوط تعهدات، مهدي شهيدي، كانون و كلاس دادگستري‏

- سير كلام در فرق اسلام، محمدجواد مشكور، شرق‏

- سيري در صحيحين، محمدصادق نجمي، مهر

- سيري در قرآن، عبدالفتاح طباره، آستان قدس رضوي‏

- سيماي ارسباران، سعيد عباس زاده، نهاوندي‏

- شاهراه، ابوالفتح حكيم هاشمي، چاپخانه زهره‏

- شيعه مي‏پرسد، سيد علي اكبر موسوي، مرتضوي‏

- شهيد اول، محمدحسن اماني، سازمان تبليغات اسلامي‏

- فلاسفه شيعه، عبداللّه نعمه، كتاب فروشي ايران‏

- قهرمانان اسلام، علي اكبر تشيد، كتابخانه اسلام‏

- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عزالدين علي بن الاثير

- كليد قرآن، صادق حسن زاده، مؤمنين‏

- كيفر كردار يا قانون مجازات، سيد محمدتقي مقدم، كتاب فروشي اسلاميه‏

- كيهان فرهنگي ش 53، گروهي از نويسندگان، مؤسسه كيهان‏

- مباني دين و مذهب شيعه، سيد احمد نجفي خردمند، دارالتبليغ اسلامي‏

- مجموعه رسائل، ملاهادي سبزواري، انجمن اسلامي حكمت و فلسفه ايران‏

- مجموعه گفتارها، شهيد مرتضي مطهري، انتشارات صدرا

- مذهب شيعه و مذاهب ساختگي شيخيه و صوفيه، سيد حسن موسوي خراساني، امين‏

- مشتركات شيعه و سني پيرامون حشر و برزخ، محمدابراهيم ايزدخواه‏

- مظلومي گمشده در سقيفه، شهيد سيدرضا پاك نژاد، مهديه اشكذر

- معنويت تشيع، سيد محمدحسين طباطبايي‏

- مناظره علمي، محمدصادق نجمي، پارسا

- منهاج الدموع، علي قرني گلپايگاني، دين و دانش‏

- ناصر خسرو و اسماعيليان، آ.ي برتلس، بنياد فرهنگ ايران‏

- نامه شيعيان، احقاقي، شركت چاپخانه خراسان‏

- نداي وحدت، حسن سعيد، چهل ستون مسجد جامع‏

- هدايه القاصرين، مرتضي ثامني، مؤلف‏

هديه اسماعيل در قيام سادات علوي، علي اكبر تشيد، آستان قدس رضوي‏

- هماهنگي حقوق اسلامي با احتياجات روز، ابوالفضل عزتي، انجمن علمي مذهبي دانشگاه تبريز

- يادنامه علامه اميني، سيد جعفر شهيدي و محمدرضا حكيمي، مؤسسه انجام كتاب‏

 

 

1) به نقل از كتاب شيعه (علامه طباطبايي)

2) به نقل از كتاب ريشه شيعه و پايه‏هاي آن (محمد حسين آل كاشف الغطاء)

3) قاعده لطف: دائما بين عقل انسان و نفس او مخاصمه است كه اگر عقل برتر آمد انسان از حيث مقام رشد كرده و راه انسانيت و معنويت خود را مي‏يابد ولي اگر نفس برتر آمد زيانكار خواهد بود و چنين فردي از مرحله انسانيت به سوي حيوانيت تنزل خواهد كرد و عموما در ميان نسل بشري نفس است كه غالب مي‏آيد،

پس براي اينكه انسانها هميشه در چنگال اين كشمكشهاي دروني گرفتار نباشند بر خداوند از لحاظ رحمت و لطف درباره انسانها لازم است پيامبري از ميان خود آنها انتخاب كند تا آيات خداوندي را براي آنان بخواند و آنها را تزكيه نمايد و آنان را ازاعمال و رفتاريكه فاسد كننده است بترساند و با چيزهايي كه صلاح آنان در آنهاست و سعادتشان بسته به انجام آن كارها مي‏باشد مژده و بشارت دهد. علت وجوب اين لطف يعني بعثت اين است كه لطف به بندگان لازمهكمال مطلق خداوند است و او به بندگانش لطف كننده و كريم است و وقتيكه محل قابل و مستعد براي كسب فيض باشد لازم است خداوند لطف خود را درباره آن محل اضافه نمايد چون اگر اضافه نكند بخيل خواهد بود كه ساحت خداوند منزه از بخل است و نقص در خداوند راه ندارد.

4) تفسير نمونه ج 17 صفحه 298

5) تفسير نمونه ج 17 صفحه 300

6) امامت در پرتو كتاب و سنت صفحه 59

7) تفسير موضوعي قرآن مجيد صفحه 196

8) همان

9) صد درس از بحث امامت 161

10) همان

11) ترجمه تفسير الميزان ج 4 صفحه 653

12) تفسير موضوعي قرآن مجيد صفحه 200

13) تفسير نمونه ج 2 صفحه 440

14) ترجمه تفسير الميزان ج 3 366

15) تفسير موضوعي قرآن صفحه 206

16) 1و2 تفسير موضوعي قرآن صفحه 207 و 209

17) تفسير موضوعي قرآن صفحه 211

18) امامت در پرتو كتاب و سنت صفحه 121

19) صد درس از بحث امامت صفحه 141

20) تفسير موضوعي قرآن مجيد صفحه 168

21) تفسير موضوعي قرآن مجيد صفحه 170

22) صد درس از بحث امامت صفحه 177

23) پيام حكمت صحفه 34


| شناسه مطلب: 79848