متن کامل

باسمه تعالی‏   ترجمه‏ «الصحابی و عدالته» علامه عسکری‏ مترجم: شکوه السادات حسینی‏ اداره کل پشتیبانی فرهنگی‏ معاونت بین‏الملل‏ بعثه مقام معظم رهبری‏   بسم الله الرحمن الرحیم‏

باسمه تعالي‏

 

ترجمه‏ «الصحابي و عدالته»

علامه عسكري‏

مترجم: شكوه السادات حسيني‏

اداره كل پشتيباني فرهنگي‏

معاونت بين‏الملل‏

بعثه مقام معظم رهبري‏

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

 

عدالت صحابه:

حضرت رسول(ص) در شأن شهداي اُحد فرمودند: بر آنان من شهادت مي‏دهم.

سپس ابوبكر گفت: اي رسول خدا! آيا ما برادران آنها نيستيم؟ اسلام آورديم همچنانكه آنان اسلام آوردند و جهاد كرديم همچنانكه آنان مجاهده نمودند.

سپس پيامبر(ص) فرمودند: بلي، ولي نمي‏دانم پس از من چه مي‏كنيد؟ موطأ 2: 462 ح 32 كتاب الجهاد

و بعد: ما مسلمانان بر سر مسائل اختلافي در بين خودمان نزاع كرديم و در نتيجه دشمنان اسلام از خارج و به نحوي نامحسوس ميان ما شكاف انداختند. و بدين ترتيب ما در دفاع از سرزمينهايمان ضعيف شديم و دشمنان بر ما مسلط شدند. همچنانكه حق سبحانه تعالي فرمود: «فرمان خدا و رسولش را اطاعت كنيد و هرگز راه اختلاف و نزاع را پيش نگيريد چرا كه ضعيف مي‏شويد و قدرت شما از بين مي‏رود و صبر پيشه كنيد، همانا خدا با صبركنندگان است. انفال/46

و امروز و هر روز شايسته است كه ما در آنچه كه بر سر آن اختلاف داريم به كتاب و سنت مراجعه كنيم و سخن خود را درباره آن يگانه سازيم همچنانكه فرمود: «پس اگر در چيزي منازعه كرديد، پس آنرا به خدا و رسولش ارجاع دهيد. نساء/59

ما نيز در اين سلسله مباحث به كتاب و سنت رجوع مي‏كنيم و آنچه را كه روشن‏كننده راهمان در مسائل مورد اختلاف است از آن برمي‏گيريم تا به اذن خداوند تعالي وسيله‏اي براي وحدت كلمه ما باشد.

از علماء و دانشمندان محترم تقاضا داريم با ما همكاري كنند و ديدگاهها و نظرات خود را به آدرس بيروت ص پ 124/34 ارسال دارند.

تعريف صحابه در دو مكتب:

1- تعريف صحابه در مكتب خلفاء:

ابن‏حجر در مقدمه الاصابه، فصل اول در تعريف صحابي مي‏گويد:

صحابي كسي است كه پيامبر(ص) را درك كرده باشد. در حاليكه ايمان به آن داشته و مسلمان از دنيا رفته باشد، كه اين شامل حال كسي مي‏شود كه همنشين پيامبر بوده و يا لحظه‏اي او را درك كرده باشد، از او حديثي روايت كرده باشد يا نكرده باشد، در ركاب حضرتش جنگيده باشد و يا نجنگيده باشد، كسي ؟؟او را لحظه‏اي ديده باشد اگر چه با مجالست نكرده باشد و نيز كسي كه به علت عارضه‏اي مانند نابينايي او را نديده باشد.(1)

در فصل ضابطه‏اي كه مي‏توان صحابه بودن را جمع كثيري را استنباط نمود آورده است:

همانا ايشان در فتوحات خبر صحابه كسي را به امارت نمي‏گماشتند و همانا در سال دهم ؟؟؟ طائف كسي باقي نماند مگر آنكه اسلام آورد و همراه پيامبر در حجةالوداع شركت نمود. و نيز در ميان اوس و خزرج در پايان عمر پيامبر كسي باقي نماند مگر آنكه مسلمان شود و پيامبر(ص) از دنيا نرفت در حاليكه احدي از آنان اظهار كفر كند.(2)

و اگر محقق محترم به كتاب «150 صحابي ساختگي» نوشته اينجانب مراجعه كند، ميزان سهل‏انگاري آنان در اين مسئله و ضرر آن بر حد ؟؟؟ در خواهد يافت.

2- تعريف صحابه در مكتب اهل‏بيت(ع):

جمع صاحب عبارتست از واژه‏هاي صحب، اصحاب، صحاب، و صحابة.(3) صاحب به معني همراه(4) و ملازم(5) است و به كسي اطلاق نمي‏شود مگر اينكه ملازمت و همراهي زياد داشته است(6) و بطور كلي مصاحبت مستلزم مكث طولاني است.(7)

و بدان جهت كه صحبت بايد بين 2 طرف باشد، روشن است كه لاجرم بايستي لفظ «صاحب» و يا جمعش (صحب و...) به اسم مربوطه اضافه شود. همچنانكه در قران كريم آمده است: «يا صاحِبَيِ السّجن» و «اَصحابُ موسَي» و همچنين در زمان حضرت رسول(ص) گفته مي‏شده‏است: «صاحبُ رسولِ الله» و «اَصحاب رسولِ الله» يعني واژه صاحب را به رسول الله اضافه مي‏كردند. همچنانكه گفته مي‏شده‏است: «اصحابُ بيعةِ الشجرة» و «اصحابُ الصّفّه» كه اصحاب به اين واژه‏ها اضافه شده‏است. و بطور كلي در آن زمان به ياران پيامبر(ص) لفظ اصحاب يا صاحب اطلاق نمي‏شده‏است و ؟؟؟ پيروان مكتب خلفا كلمه «صحابي» يا «اصحاب» را به جاي «اصحاب الرسول» بكار مي‏بردند و بنابراين، اين نوع نامگذاري به دست مسلمانان صورت گرفت و اصطلاحي قراردادي بود.

اين بود نظر دو مكتب درباره تعريف صحابه.

3- معيارشان در شناخت صحابه و بحث پيرامون آن:

علاوه بر آنچه كه ذكر شد، تذكره‏نويسان درباره صحابه در مكتب خلفاء معياري براي شناخت صحابه آنگونه كه ابن‏حجر در «الاصابه» مي‏گويد، مطرح كرده‏اند:

از خلاصه سخناني كه از ائمه درباره مشخصات كسي كه به عنوان صحابي شناخته مي‏شود، آمده‏است اگر چه كه قول صريحي در اين باره وجود ندارد، قول ابن‏ابي‏شيبه در تأليفش از طريق مستند است كه: در فتوحات خز صحابه را به امارت نمي‏گماشتند.(8)

و همچنين روايت ديگري كه به روش مستند در اين زمينه نقل شده‏است قول طبري و ابن‏عساكر با استناد به سيف از ابي‏عثمان از خالد و عباده مي‏باشد كه در آن آورده‏است:

رؤسا از صحابه بودند مگر آنكه كسي را جزء صحابه باشد نمي‏يافتند.(9)

در روايت ديگري از طبري به نقل از سيف آمده‏است:

خليفه عمر اگر كسي را پيدا مي‏كرد كه بتواند به جاي صحابه در جنگ امارت كند، عدالت را در حق آنان رعايت نمي‏كرد، پس اگر كسي را نمي‏يافت به تابعين مي‏بخشيد و (در هر صورت) اصراري نداشت كه رؤسا و فرماندهان از راويان باشند...(10)

4- اختلاف بر سر معيار شناخت صحابه:

منبع دو روايت مذكور سيف است كه به جعل حديث و كفر متّهم بود.(11)

سيف معياري را از طرف ابوعثمان روايت مي‏كند، كسي كه در روايات سيف از خالد و عباده نقل قول مي‏كند و سيف مي‏گويد او همان يزيدبن‏أسيد غسا؟؟ است، كه در واقع شخصيت خيالي و ساخته دست خود سيف مي‏باشد.(12)

و هر جا كه چنين رواياتي از چنين كساني نقل مي‏شود، اسناد تاريخي خلاف آنست.

و صاحب اَغاني نقل مي‏كند:

امرؤالقيس به دست عمر اسلام آورد از طرف وي والي شد قبل از آنكه ركعتي نماز گزارد.(13)

و مفصل اين خبر در روايت پس از آن از عوف‏بن‏خارجه مرّي آمده‏است:

در دوران خلافت عمر(رض) نزد وي بود كه مروي پاكج با موهاي كم و آويزان(14) از روي سر مردم به طرف عمر آمد و به او خلافتش را تبريك گفت.

پس عمر به وي گفت: تو كيستي؟

جواب داد: من مردي نصراني هستم، من امرؤالقيس‏بن‏عدي الكلبي هستم، پس عمر او را شناخت و گفت: چه مي‏خواهي؟ جواب داد: اسلام‏

پس نزد عمر اسلام آورد و وي پذيرفت و نيزه به او داد و از او خواست كه والي قضاعه(15) در شام شود و ؟؟؟ مرد رفت در حالي كه پرچم بالاي سرش در احتزاز بود... تا آخر حديث(16)

و همچنين در داستات امارت علقمه‏بن ؟؟؟ كلبي پس از مرتد شدنش در اغاني و اصابة(17) آمده‏است:

علقمه در زمان حضرت رسول الله(ص) اسلام آورد و جزء اصحاب ايشان بود سپس در زمان ابوبكر مرتدّ شد، ابوبكر خالد را به سوي او فرستاد و وي فرار كرد. گفته شده كه سپس بازگشت و دوباره مسلمان شد.

و در اصابة نقل شده‏است:

وي در زمان عمر شراب خورد و حدّ بر او جاري شد پس به روم رفت و مورد اكرام پادشاه روم قرار گرفت، به وي گفت: تو پسر عموي عامربن ؟؟؟ هستي، او عصباني شد و گفت: من فقط به واسطه عامر شناخته مي‏شوم(18)، پس بازگشت و دوباره مسلمان شد.

و در اغاني و اصابه و اللفظ الاول آمده‏است:

وقتي علقمه‏بن‏علاثه به مدينه رفت در حاليكه مرتدّ شده‏بود و البته ميان او و خالدبن‏وليد دوستي بود، عمربن‏خطاب(رض) در دل شب در مسجد او را ديد و فكر كرد او خالد است زيرا آن دو شبيه هم بودند، پس به او سلام كرد. گفت: تو را عزل كرد جواب داد: اين چنين بود. گفت به خدا قسم فقط به علت كينه و حسد وي بر تو بود. پس عمر به او گفت: در برابر اين چه مي‏كني؟ گفت: به خدا پناه مي‏برم، ما مطيع تامّ عمر هستيم و كاري بر خلافش نمي‏كنيم.

و وقتي عمر مردم را فراخواند خالد و علقمه نيز براو وارد شد. آن دو كنار هم نشستند، پس عمر رو به علقمه كرد و گفت: اي علقمه تو بگو به خالد چه گفتي؟ پس علقمه رو به خالد كرد و گفت: اي ابوسليمان آيا آن را انجام دادي؟ جواب داد: واي بر تو، بخدا قسم قبل از اينكه تو ببيني، با تو مواجه نشدم و من تو را ديدم كه آن مرد را ديدي. گفت: آري بخدا قسم او را ديدم. سپس رو به عمر(رض) كرده و گفت: اي اميرالمؤمنين! چيزي جز خير نشنيدي. عمر پاسخ داد: بسيار خوب، حال آيا حاضري والي «حوران»(19) شوي؟ گفت: آري. سپس عمر ولايت آنجا را به وي واگذار كرد و تا زمان مرگش والي آنجا بود: پس حطيئه در رثاي او شعر سرود... تا آخر. و در «اصابه» اضافه مي‏كند: سپس عمر گفت: اگر پس از من افرادي مانند تو حاكم باشد من بيشتر از فلان و فلان دوست دارم.

آنچه نقل كرديم حوادث تاريخ بود اما علماي مكتب خلفا بر روايات منقول از ظابطه براي شناخت صحابه پيامبر اكرم(ص) استفاده و استناد كردند و در شمار صحابه ؟؟؟ افرادي ساخته دست سيف عمر كه متهم به كفر و الحاد است نيز آورده‏اند كساني كه در كتاب «150 صحابي ساختگي» كاملا مورد بررسي قرار گرفته‏اند.

پس از اتمام بررسي نظر پيروان دو مكتب در مورد تعريف صحابه، اكنون در مورد عدالت صحابه در اين دو مكتب بررسي خواهيم داشت.

عدالت صحابه در دو مكتب‏

1- نظر پيروان مكتب خلفا در مورد عدالت صحابه:

عقيده پيروان مكتب خلفا بر آنست كه همه صحابه عادلند و تمام معارف ديني را از آنها مي‏گيرند.

امام حافظ ابوحاتم رازي(20) حديث شناس در كتابش تقدمه مي‏گويد:

اما اصحاب رسول الله(ص) شاهد وحي و نزول قرآن بودند و تفسير و تأويل آن را مي‏دانستند، آنان كساني بودند كه خداوند عزّوجل ايشان را براي همنشيني و ياري پيامبرش(ص) و برپايي دين و اظهار حقّش برگزيد و رازي شد كه آنها صحابه او باشند و آنان را اسوه و رهبر ما قرار داد و آنچه كه از طرف خداوند عزّوجل به آنها مي‏رسيد و نيز آنچه كه در سنت و قانون قرار مي‏داد، حكم يا رد مي‏كرد، امر و نهي مي‏فرمود و يا تهديد و تأديب مي‏نمود همگي را حفظ مي‏كردند، آنها آگاه بودند و خوب عمل كردند و در دين تفقّه نمودند و با امر و نهي خدا در اثر نظارت پيامبر(ص) و اينكه ناظر بر تفسير و تأويل كتاب از جانب وي بودند، آشنايي داشتند، از او درس مي‏گرفتند و استنباط مي‏كردند پس خداوند جل و اعلي به واسطه منّتي كه بر آنها گذارد، آنان را در موضع رهبري و قيادت قرار داد و هرگونه شك و دروغ و خطا و ترديد و تفاخر و تمسخر را از آنان دور كرد و آنان را عادلان امت ناميد. چرا كه خداوند عزوجل در كتابش فرمود: «و اينچنين شما را امتي وسط قرار داديم تا شاهدان بر مردم باشيد» و پيامبر اكرم(ص) واژه (وسط) را «عدل» تفسير فرموده است پس ايشان عادلان امت، امامان هدايت، حجّتهاي دين و ناقلان كتاب و سنت بودند.

و خداوند عزوجل به تمسك به هدايت ايشان و پيروي طريقشان و تأسي از آنان امر كرده و فرموده است: (و پيروي كند غير از راه مومنين را ويرا بهمان طريق كه برگزيده هدايت مي‏كنيم)(21)

و ما مي‏بينيم كه حضرت رسول اكرم(ص) در بسياري از روايات، تأكيد زيادي بر ابلاغ سخنانش داشته شد و در بسياري از موارد اصحابش را مورد خطاب داده و فرموده است: «خدا زنده نگهدارد كسي را كه سخن مرا مي‏شنود و آن را حفظ مي‏كند تا به ديگري برسناند و در خطبه‏اي ديگر مي‏فرمايد: «پس حاضران به غايبان برسانند» و نيز مي‏فرمود: از من روايت كنيد ولو يك آيه و بدون هيچ ترسي سخنان مرا بازگو كنيد.»

سپس اصحاب در نواحي و مناطق مختلف پراكنده شدند و در فتوحات و در جنگها و امارتها و قضاوتهاي بسيار شركت كردند. و هر كدام در هر منطقه‏اي كه بودند آنچه از از پيامبر(ص) گرفته و حفظ كرده بودند، منتشر ساختند و در آنچه كه از آنان سئوال مي‏شد بر اساس مشاهداتشان از حضرت رسول اكرم(ص) فتوي مي‏دادند و با حسن نيتي كه داشتند خود را تزكيه نمودند و براي تقرّب به خداوند، احكام و فرائض و سنّتها را به مردم مي‏آموختند، تا اينكه از دنيا رفتند و رحمت و مغفرت خداوند بر همه آنها باد.

ابن‏عبدالبرّ در مقدمه كتابش «الاستيعاب»(22) مي‏گويد: «عدالت همه آنها ثابت شده‏است.»

و سپس به بازگويي آيات و احاديثي در باب ارزش مؤمنين نظير آنچه كه نقل كرديم، مي‏پردازد.

ابن‏اثير در مقدمه «اُسد الغابه»(23) مي‏گويد:

«... سنتهايي كه پايه احكام و شناخت حلال و حرام در امور دين است بر پايه شناخت رجال و آشنايي با اسناد و راويان آنها و تقدم و تأخرشان نسبت به پيامبر سنجيده مي‏شود، و اگر انسان نسبت اينان آگاهي نداشته باشد بالطبع به اين مسائل هم ناآگاه خواهد بود و شايسته است كه ابتدا به انساب و احوال ايشان شناخت پيدا كند... .

و صحابه در همه مسائل به جز جرح و تعديل مانند راويان هستند، چرا كه آنان (صحابه) عادلند و جرح و تعديل شامل حال آنان نمي‏شود... .

حافظ ابن‏حجر در فصل سوم مقدمه «الاصابه»(24) در باب بيان حال عدالت صحابه چنين مي‏گويد.

اهل‏سنت همگي در عدالت صحابه اتفاق نظر دارند و فقط عده كمي از بدعت‏آورندگان مخالف اين نظريه هستند... و از ابن‏زرعه نقل شده‏است كه گفت:

اگر ديدي كسي عيبي از يكي از اصحاب حضرت رسول(ص) مي‏گويد او را كافر بدان به اين دليل كه رسول حق است، قران حق است آنچه كه به آن آورده حق است، و همه اينها را صحابه به ما منتقل كرده‏اند، و چنين كساني مي‏خواهند شاهدان عيني كتاب و سنت را مورد سؤال و شك قرار دهند تا كتاب و سنت را باطل كنند و جرح نسبت به آنان سزاوارتر است و اينان كافر هستند(25)

اين بود نظر مكتب خلفا در باب عدالت صحابه و اكنون به نظر مكتب اهل‏بيت(ع) در اين مورد مي‏پردازيم:

2- نظر مكتب اهل‏بيت(ع) در عدالت صحابه:

نظر مكتب اهل‏بيت(ع) تابع و پيرو نظر قران است: به طوريكه در مدح صحابه مومن در قرآن و در زمان «بيعت شجرة» آمده‏است؛ «همانا خدا از مومنين راضي است زماني كه زير آن درخت با تو بيعت كردند پس مي‏داند آنچه كه در قلبهاي ايشان است پس آرامش را بر آنان نازل كرد و ثوابشان را پيروزيي نزديك قرار داد» (فتح/18)

البته اين تمجيد قران از مومنيني است كه در بيعت شجره حاضر بودند و شامل حال منافقين مانند عبدالله‏بن‏اُبيّ و اوس‏بن‏خولي(26) نمي‏شود.

و همچنين در آنچه كه قران در تقبيح منافقين فرموده‏است نيز تابع نظر قران هستند:

«و بعضي از كساني كه از اعراب و از اهل مدينه در اطراف شما هستند، منافقانند و بر نفاقشان ثابت هستند و تو آنها را نمي‏شناسي ما آنها را مي‏شناسيم، آنها را بزودي دو بار عذاب مي‏كنيم و سپس به عذابي بزرگ بازميگردند.» (توبه/101)

و در بين آنان كساني بودند كه خدا خبر به گناهكاري آنان داده‏است، همانا كه ساحت مقدس حضرت رسول(ص) را به افك نسبت دادند(27) - پناه بر خدا از اين كلام -.

و باز در باب بعضي از آنان آمده‏است كه: «و هنگامي كه تجارت يا لهو و بيهوده‏اي را ببينند به سوي آن مي‏روند و تو را در حال نماز رها مي‏كنند» (جمعه/11) و اين در زماني بود كه حضرت رسول(ص) در مسجد در حال ايراد خطبه نماز جمعه بودند.

و نيز در ميان آنان كساني بودند كه قصد كشتن پيامبر(ص) را در عقبه ؟؟؟ در زمان بازگشتش از جنگ تبوك(28) يا حجةالوداع(29) داشتند.

مطلب ديگر اينكه تشرف به مصاحبت پيامبر(ص) امتيازي بالاتر از تشرف به همسري پيامبر(ص) نداشته است و همانا شأن آنان از مقام صحابه بالاتر بوده‏است و با اينحال در قران در مورد اينها (زنان پيامبر) مي‏خوانيم:

«اي زنان پيامبر هر كدام از شما گناه آشكاري كند عذاب خدا براي او و دو برابر خواهد بود و اين براي خدا آسان است.

و هر كس از شما مطيع امر خدا و رسولش باشد و عمل صالحي انجام دهد، ثواب او دو برابر خواهد بود و ما براي او روزيي نيكو مهيّا خواهيم كرد. اي زنان پيامبر شما مثل هيچكدام از زنان نيستيد... . (احزاب/30 - 32)

و در باب 2 نفر از آنان فرموده است:

«اگر توبه كنيد به سوي خدا پس همانا قلبهاي شما ميل كرده‏است و اگر با هم عليه او اتفاق كنيد پس همانا خدا يار اوست و جبرئيل و مؤمنان صالح و ملائكه پس از آن پشتيبان او خواهند بود» تا اين آيه كه مي‏فرمايد: «خداوند براي كساني كه كافر شدند زن نوح و لوط را مثال مي‏زند كه تحت دو بنده صالح ما بودند به آنان خيانت كردند و آن دو نتوانستند آنان را از غضب الهي برهانند و به آنها گفته شد كه همراه با دوزخيان وارد آتش شويد، و خدا براي كساني كه ايمان آوردند همسر فرعون را مثال مي‏زند هنگامي كه گفت خدايا براي من خانه‏اي در بهشت بنا كن... و همچنين مريم دختر عمران...» (سوره تحريم از اول تا آخر)

و پيامبر(ص) در باب ؟؟؟ ؟؟؟ از آنان در روز قيامت مي‏فرمايد:

«و همانا مرداني از امت من آورده خواهند شد پس (نامه اعمال آنان) از طرف چپ به آنان داده مي‏شود. پس مي‏گويم اي خدا اصحابم پس گفته مي‏شود: تو نمي‏داني كه آنان پس از تو چه كردند، پس من مانند بنده صالح خواهم گفت: «و من تا مادامي كه در بين ايشان بودم شاهد بر آنان بودم پس هنگامي كه مرا ميراندي تو بر آنان ناظر بودي» پس گفته مي‏شود: همانا آنان از زمان جدائيشان (با تو) به گذشته خود بازگشتند»(30)

و در روايت ديگري آمده‏است:

«همانا عده‏اي از اصحابم بر حوض بر من وارد خواهند شد كه من مي‏دانم آنان با من مخالفت كردند پس مي‏گويم: اصحابم پس مي‏گويد: تو نمي‏داني پس از تو چه كردند»(31)

و در صحيح مسلم آمده‏است:

«همانا مرداني بر من بر سر حوض وارد مي‏شوند كه به من پشت كردند، پس به آنان خواهم گفت: اي خدا اصحابم، پس به من گفته خواهد شد: تو نمي‏داني پس از تو چه كردند.(32)

3- معيار شناخت مؤمن و منافق:

در بين صحابه منافقيني بودند كه فقط خدا آنها را مي‏شناخت و پيامبر(ص) خبر داده بود كه علي را مؤمنان دوست دارند و منافقان دوست ندارند، همچنانكه امام علي(ع)(33)، ام‏المؤمنين ام‏سلمه(34)، عبدالله‏بن‏عباس(35)، ابوذر غفاري(36)، اَنس‏بن‏مالك(37)، عمران‏بن‏حصين(38) آن را روايت كرده‏اند و اين در زمان حضرت رسول(ص) شايع و مشهور بوده‏است.

ابوذر مي‏گويد: ما منافقين را نمي‏شناختيم مگر به تكذيبشان خدا و رسولش را و اعراض از صلوات و كينه علي‏بن‏ابي‏طالب(ع)(39)

و ابوسعيد خدري مي‏گويد: ما منافقين را با بغض و كينه آنان نسبت به علي‏بن‏ابيطالب(ع) مي‏شناختيم.(40)

و عبدالله‏بن‏عباس مي‏گويد: ما در زمان پيامبر(ص) منافقين را از كينه‏شان نسبت به علي‏بن‏ابيطالب مي‏شناختيم(41)

و جابربن‏عبدالله انصاري مي‏گويد: ما منافقين را نمي‏شناختيم مگر به واسطه بغضشان نسبت به علي‏بن‏ابيطالب(ع)(42) و به همين دليل پيامبر(ص) در حق امام علي(ع) مي‏فرمايد: خدايا دوست بدار كسي را كه او را دوست دارد و دشمن بدار كسي كه او را دشمن مي‏دارد(43) پس ايشان در گرفتن تعاليم ديني از صحابي كه با علي(ع) دشمني مي‏كردند و از او پيروي نمي‏نمودند، احتياط پيشه مي‏كردند از ترس اينكه صحابه از بين منافقيني نباشند كه فقط خدا آنها را مي‏شناسد.

1) الاصابه 1: 10

2) همان 16

3) لسان العرب، ماده «صحب».

4) همان‏

 

5) مفردات راغب، ماده «صحب».

6) همان

7) همان‏

8) الاصابة ج 1: ص 13

9) الطبري ج 1: ص 2151 چاپ اوربا

10) الطبري ج 1: ص 2457 - 2458

11) رجوع شود به ترجمه سيف در ؟؟؟ جز اول كتاب عبدالله‏بن‏سبا

12) رجوع شود به «رواة مختلقون» و «عبدالله‏بن‏سبا» ج 4: ص 1117. چاپ بيروت. 1403 ه

13) الأغاني ج 14: ض 158. چاپ ساسي

14) اَ؟؟: كسي كه جلوي پاهايش به هم نزديك و پاشنه پاهايش از هم دور است. اَجلح: كسي كه موهايش از دو طرف ريخته باشد. امعر: كم‏مو

15) قضاعه: شامل قبيله‏هاي بزرگي مي‏شد، كه عبارتند از قبايل حيران و بهراء و ؟؟؟ و جهينه، كه سرگذشت آنان در ؟؟؟؟ انساب ابن‏حزم ص 440 - 460 آمده‏است. محل اقامت و سكني‏ آنان ابتدا در «شحر» و سپس در «نجران» و پس از آن در «شام» بوده‏است آنان سرزميني بين شام و حجاز تا عراق را تحت تصرف داشتند. رجوع شودبه ماده «قضاعه» در معجم قبائل العرب ج 3: ص 957.

16) اغاني ج 14: ص 57. چاپ ساسي، و همچنين ابن‏حزم در ؟؟؟ انساب العرب: ص 284 به طور خلاصه نقل كرده‏است.

17) شرح حال وي در اصابه ج 2: ص 496 - 498 و اغاني ج 15: ص 56. چاپ ساسي آمده‏است. و داستان علقمه و عامر در اغاني ج 15: ص 50 - 55 و در ؟؟؟ ابن‏حزم: ص 284 نقل شده‏است.

18) علقمه و عامر اختلافاتي داشتند كه اهل حديث آنها را نقل كرده‏اند: در اغاني ج 15: ص 50 چاپ ساسي آمده‏است: روزي علقمه در حال بول كردن بود، سپس چشم عامر به او افتاد و گفت تا به حال عورت مردي به اين زشتي نديده بودم... پس علقمه گفت: اما به خدا قسم ؟؟؟ و عامر گفت: بخدا قسم من از نظر حسب و نسب از تو بالاتر و شريفتر هستم... علقمه گفت من در حال خواب ؟؟؟ از تو بهترم و عامر جواب داد: من نزد زنان تو محبوبترم... تا آخر قصه كه در اغاني نقل شده‏است. شرح حال علقمه در «اصابه» نقل شده‏است و علقمه دوست نداشت كه بواسطه پسرعمويش عمر اكرام شود.

19) حوران: منطقه‏اي وسيع در اطراف دمشق است با روستاها و مزارع بيشمار، معجم البدان ج 2: ص 358

20) نام وي ابومحمد عبدالرحمن‏بن‏ابي‏حاتم رازي است و در سال 327 ه از دنيا رفته‏است. كتاب وي «تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل» نام دارد. انتشار حيدرآباد 1371 ه. و آنچه نقل شد مربوط به صفحات 7 تا 9 اين كتاب است.

21) نظر پيروان اهل‏بيت(ع) آنست كه مقصود از همه اينها مومنين هستند همچنانكه آيه بر ان تصريح دارد و ان شاء الله در مورد اين مطلب توضيح بيشتري خواهيم داد.

22) كتاب استيعاب در مورد اسامي اصحاب است و متعلّق به حافظ محدث ابي‏عمر يوسف‏بن‏عبدالله‏بن‏محمدبن‏عبدالبر نمري قرطبي مالكي است (363 - 463 ه) و ما اين مطلب را از نسخه حاشيه الاصابه جلد 2 ذكر كرديم.

23) اُسدُ الغابه در باب شناخت صحابه است و مؤلف آن ابوالحسن عزّالدين علي‏بن‏محمدبن‏عبدالكريم الجزري معروف به ابن‏اثير مي‏باشد(ت: 630 ه) 1:3.

24) الاصابه في التمييز الصحابه متعلق به حافظ شهاب الدين احمدبن‏علي محمد ؟؟؟ عسقلاني شافعي معروف به ابن‏حجر (773 - 852 ه) مي‏باشد و انتشارات‏1358 ه. مصر. ج 1: ص 27 - 22.

25) الاصابه ج 1: ص 18 - ابوزرعه همان عبيدالله‏بن عبدالكريم‏بن‏يزيد است. ابن‏حجر در تقريب و تذهيب ج 2: ص 536 ترجمه 1479 مي‏گويد: امام حافظ شخص مورد اعتمادي از گروه يازدهم راويان است كه در سال 264 از دنيا رفت و صاحبان صحاح مسلم و ترمذي و نسائي و ابن‏ماجه، نقل قول مي‏كنند. من مي‏گويم: نمي‏دانم امام ابوزرعه در مورد منافقين از اصحاب پيامبر(ص) چه مي‏گويد.

26) رجوع شود به خبر بيعة الشجره (الرضوان) در مغازي واقدي و خطط مقريزي

27) اشاره به داستان افترايي دارد كه آيات 11 تا 17 سوره نور در باب افترا به عايشه نقل مي‏كند و بر اساس آنچه كه خود عايشه نقل مي‏كند و افترا به ماريه را بر اساس آنچه ديگران نقل مي‏كنند همچنين در جلد دوم احاديث ام‏المؤمنين عايشه نيز آمده‏است.

28) مسند احمد ج 5: ص 390 و 452 - صحيح مسلم ج 8: ص 122 - 123 باب صفات منافقين - مجمع ؟؟؟ ج 1: ص 110 و ج 6: ص 195 - مغازي واقدي ج 3: ص 1042 - ؟؟؟ الاسماع مقريزي: ص 477 - تفسير آيه «هموا بما لم‏ينالوا به» 74/توبه در تفسير درالمنثور سيوطي ج 3: ص 258 - 259

29) در احاديث شيعه آمده‏است كه در زمان رجوع حضرتش از حجةالوداع و به مناسبت واقعه غدير خم در سرزمين ؟؟؟ بوده‏است. رجوع شود به بحار 28: 97 چتاپ المكتبه الاسلاميه - تهران - 1392 ه.

30) بخاري، تفسير سوره مائده، با ايها الرسول بلغ ما انزل اليك، و تفسير سوره انبياء، و ترمذي. بابها صفات قيامت و آنچه كه در مورد حشر آمده‏است و تفسير سوره طه.

31) بخاري، كتاب دعوات، باب «في الحوض»، ابن‏ماجه، كتاب مناسك، باب خطبه يوم النحر، ح 5830، و مسند احمد ج 1: ص 453 و ج 3: ص 28 و ج 5: ص‏48

32) صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب اثبات حض نبيّنا، ح 40.

33) امام علي(ع) پسر عموي پيامبر و فرزند ابوطالب‏بن‏عبدالمطلب بود و در دل كعبه به دنيا آمد همچنانكه حاكم در المستدرك ج 3: ص 483 و مالكي در فصول المهمة و مغاز؟؟ شافعي در مناقب و ؟؟؟ در نورالابصار: ص 69 نقل كرده‏اند. ولادتش در 13 رجب سال 30 عام‏الفيل بوده‏است. مهاجرين و انصار در سال 35 با وي بيعت كردند، و در شب 19 ماه رمضان سال 40 هجري در محراب مسجد كوفه ابن‏ملجم مرادي بر او ضربتي وارد كرد و در 21 رمضان همان سال از دنيا شهيد شد. اصحاب صحاح 536 حديث از او نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در استيعاب، اُسدالغابه، الاصابه و صفحه 276 جوامع السيره آمده‏است. و روايت او در باب منافقين در صحيح مسلم ج 1: ص 61 باب الدليل علي ان حبّ الانصار و عليّ من الايمان و بغضهم من علامات النفاق (دليل بر اينكه دوستي انصار و علي از ايمان است و بغضشان از نشانه‏هاي نفاق)، و در صحيح ترمذي ج 13: ص 177 باب مناقب علي و سنن ابن‏ماجه باب 11 از مقدمه‏اش و سنن نسائي ج 2: ص 271 باب علامت مؤمن و علامت منافق از كتاب الايمان و ؟؟؟، و خصائص نسائي: ص 38 و مسند احمد ج 1: ص 84 و 95 و 128 و تاريخ بغداد ج 2: ص 255 و ج 8: ص 417 و ج 16: ص 426 و حلية الاولياء ابي‏نعيم ج 4: ص 158 آمده‏است و حديث صحيحي متفق بر آن هستند و تاريخ اسلام ذهبي ج 2: ص 198 و تاريخ ابن‏كثير ج 7: ص 354 و سرگذشتش در استيعاب ج 2: ص 461 و اُسدُالغابه ج 4: ص 292 و كنزالعمال ج 15: ص 105 و ؟؟؟؟ النضره ج 2: 284.

34) ام‏سلمه هند دختر ابي‏اميه‏بن‏مغيرة قرشي مخزومي: قبل از پيامبر همسر ابي‏سلمةبن‏عبدالاسد مخزومي بود كه از اولين مسلمانان بودند و به حبشه و سپس به مدينه هجرت كردند و وقتي ابوسلمه در اُحد مجروح شد و درسال سوم هجري از دنيا رفت همسر پيامبر شد و البته فرزنداني از قبل داشت و بعد از شهادت امام حسين(ع) در سال 60 وفات يافت. اصحاب صحاح 378 حديث از وي نقل كرده‏اند: سرگذشت وي و همسرش در اُسدالغابه و جوامع ؟؟؟: ص 276 و تقريب التهذيب ج 2: ص 617 آمده‏است حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 168 و مسند احمد ج 6: ص 292 و استيعاب ج 2: ص 460 از طرق متعدد و تاريخ ابن‏كثير ج 7: ص 354 و كنزالعمال ج 6: ص 158 چاپ اول آمده‏است

35) عبدالله پسر عموي پيامبر و فرزند عباس‏بن‏عبدالمطلب بود، سه سال قبل از هجرت به دنيا آمد و در سال 68 در طائف از دنيا رفت و اصحاب صحاح 1660 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدُالغابه و الاصابه و جوامع السيره: ص 276، آمده‏است.

36) اَبوذر جندب يا بريدبن‏جناده يا عبدالله يا سكن يا غير آن: از اولين مسلمانان و آخرين مهاجران بود، و كليه جنگهاي پيامبر پس از جنگ بدر را درك كرد و در سال 32 هجرت در تبعيدگاه ربذه از دنيا رفت، اصحاب صحاح 281 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در التقريب ج 2: ص 420 و جوامع السيره: ص 277 و جزء دوم عبدالله‏بن‏سبا آمده‏است.

37) اَنس‏بن‏مالك‏بن‏نضر انصاري خزرجي: روايت شده كه وي 10 سال به پيامبر خدمت كرد. ؟؟؟؟ كه اشاره شده‏است به آن در اعلاق نفيسه: ص 122 و شرح مفصل‏تر آن در نهج‏البلاغه ج 4: ص 388 آمده‏است. در بصره بعد از سال 90 از دنيا رفت، اصحاب صحاح 2286 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدالغابه و التقريب و جوامع السيرة: 276 آمده‏است و روايتش در مورد منافقين در كنزالعمال ج 7: ص 14 چاپ اول آمده‏است.

38) اَبوبخيه عمران‏بن‏حصين خزاعي كعبي: در سال جنگ خيبر اسلام آورد و از اصحاب پيامبر بود سپس به كوفه رفت و در سال 52 در بصره بدرود حيات گفت، اصحاب صحاح 180 حديث از وي نقل كرده‏اند و روايت او در باب منافقين در كنزالعمال ج 7: ص 140 چاپ اول و سرگذشت او در التقريب ج 2: ص 72 و جوامع السيره: ص 277 آمده‏است.

39) مسترك صحيحين ج 3: ص 129 و كنزالعمال ج 15: ص 91

40) ابوسعيد سعدبن‏مالك‏بن‏سنان خزرجي خدري: از جنگ خندق به بعد را درك، در سال 63 يا 64 يا 65 در مدينه وفات يافت‏و البته بعضي هم سال وفات وي را 74 نقل مي‏كنند، اصحاب صحاح 1170 حديث از وي نقل كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدُالغابه ج 2: ص 289 و التقريب ج 1: ص 289 و جوامع السيره ص 276 آمده‏است و حديث وي در مورد منافقين در صحيح ترمذي ج 13: ص 167 و حلية ابي‏نعيم ج 6: ص 284 نقل شده‏است.

41) در تاريخ بغدادي ج 30: ص 153 مي‏گويد: نزد ابن‏مسعود بودند پس ابن‏عباس آيه «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار» را تلاوت كرد، علي‏بن‏ابيطالب سخن گفت، پس گفت: انا كنا نعرف... تا آخر حديث

42) جابربن‏عبدالله عمرو انصاري سلمي: صحابي و فرزند صحابي بود. همراه پدرش در بيعت عقبه و همچنين در 17 غزوه همراه پيامبر و نيز در صفين همراه امام علي(ع) شركت داشته و پس از سال 70 در مدينه از دنيا رفت؛ اصحاب صحاح 1540 حديث از او روايت كرده‏اند، سرگذشت وي در اُسدالغابه ج 1: ص 256 و 257 و التقريب ج 1: ص 122 و جوامع السيره: ص 276 و روايتش در باب منافقين در الاستيعاب ج 464 و الرياض النضرة ج 2: ص 284 و در تاريخ ذهبي ج 2: ص 198 آمده‏است. و كلام او يعني «ما منافقين امت را نمي‏شناختيم» در مجمع الزوائد ج 9: ص 132 و كلام او «ما انصار، منافقانمان را نمي‏شناختيم... آمده‏است.

43) صحيح ترمذي ج 13: ص 165 باب مناقب علي و سنن ابن‏ماجه: باب فضل علي ح 116 و خصائص نسائي ج 4: ص 30 و مسند احمد ج 1: ص 84 و 88 و 118 و 119 و 152 و 330 و ج 4: ص 281 و 368 و 370 و 372 و ج 5: ص 307 و 347 و 350 و 358 و 361 و 366 و 419 و و 568 و مستدرك الصحيحين ج 2: ص 129 و ج 3: ص 9 و رياض النضرة ج 2: ص 222 - 225 و تاريخ بغداد ج 7: ص 377 و ج 8: ص 390 و ج 12: ص 343 و منابع ديگر.


| شناسه مطلب: 79852