متن کامل
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم تحقیق از: رویا جعفری به: اداره مبلغین قسمت خواهران سازمان حج و زیارت تاریخ: 14/10/76 موضوع تحقیق : بررسی مجامع حدیثی اهل سنت (صحاح ست) در اطاعت از خلفای جور بسمه تعالی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم تحقيق از: رويا جعفري به: اداره مبلغين قسمت خواهران سازمان حج و زيارت تاريخ: 14/10/76 موضوع تحقيق : بررسي مجامع حديثي اهل سنت (صحاح ست) در اطاعت از خلفاي جور بسمه تعالي نظريّه: گفتار بسيار ممتّع و زحمت ارزنده و قابل تقديري است نكته گفتني آنكه در مقام مقارنه بين مباني فريقين حتّي المقدور از خلط مباحث خودداري و آوردن ادلّه و مؤيّدات از منابع شيعي و نصوص دارد. از طرق شيعي در ردّ مباني و نصوص اهل سنّت چندان مفيد نيست. بنابر اين نظم منطقيتر مبحث اقتضا ميكند از نصوص كتاب و نيز مجامع رواني خود خود اهل سنت براي نقد و ردّ نظريه خودشان استفاده و طرح مباني و ادلّه شيعه تنها به عنوان موءيدات در مقام مقارنه ذكر شود. با آرزوي توفيقات افزون شما محمّد تقي فخلعي 11/11/76
مقدمه: به دنبال آنكه اين حقير به موضوع تحقيق خوش در رابطه با بررسي احاديث در مجامع حديثي اهل سنت درباره اطاعت از خلفاي جور پي برده و از آن آگاهي پيدا نمودم پس نه چندي به جمع آوري كتب و مطالب مورد نظر و مربوطه پرداختم و در رأس اين كتب صحاح ست قرار داشت امّا چون احاديث مورد بررسي در اين صحاح بايد مورد امعان نظر قرار ميگرفت تصميم گرفتم تا شرح حال مختصر و كوتاهي از برجستهترين اين صحاح يعني دو كتاب صحيح بخاري و مسلم آورده شود و همچنين مروري كوتاه بر عقايد علماي ايشان درباره اين دو كتاب از علماي متقدم و متاءخر آمده است و در قسمتي ديگر نظر شيعه و ايرادهايي كه بر اين دو كتاب وارد شده مورد بررسي مختصري قرار گرفته است و براي نمونه قبل از احاديث مورد تحقيق چند مثال از احاديث توحيد بيان شده كه خوانندگان عزيز هر چه بيشتر و بيشتر با اين كتب كه اينقدر داراي اهميت نزد اهل سنت هستند آشنا شوند و سپس وارد مطلب اصلي شدهايم اين مقدمه كوتاه در توضيح صحيحين براي آن است كه بدانيم احاديث اطاعت خلفاي جور از چه كتابهائي بيرون كشيده شده است و اينكه ذهن خوانندگان محترم آمادگي براي پذيرش موضوع و مجهول بودن احاديث پيدا نمايد البته قسمتهاي تاريخي و تحليلي عمدهاي هنوز در ذهن اين حقير باقي مانده كه ان شاء اللَّه در فرصتهاي بعدي به اين تحقيق اضافه خواهد شد. و من اللَّه التوفيق
شرح حال كوتاهي از بخاري و مسلم بخاري: نام وي محمد، فرزند اسماعيل، او هم فرزند ابراهيم است. جد دوم بخاري مغيره و جد سومش بردر؟؟؟؟؟ جعفي، كنيه اش ابو عبداللَّه ملقب و مشهور به بخاري اس تولدش در سال 194 در بخارا بوده و جد سومش بر دين زردشت از دنيا رفته است. بخاري در سن كودكي پدر و مادر را از دست داده از 10 سالگي شروع به تحصيل و در 20 سالگي وطن خود را براي تحصيل ترك كرده است.او مسافرتهاي زيادي براي كسب علم و اخذ حديث نموده است و علاقه بسيار فراواني حديث داشته است از جمله شعرهاي او ميتوان به سفرهاي متعددي و به شام و مصر و الجزيره و بصره و حجاز اشاره نمود. از وي هفده كتاب در علوم مختلف حديث و رجال و تاريخ و غير آن بجا مانده است كه مهمترين آنها الجامع الصحيح ميباشد. يكي از فتاوي جالب او اين است كه در مواقع ضروري مانند جنگ ميتوان نماز را ترك كرد و بعداً قضاي آنرا بجا آورد. وي در سال 256 در سن 62 سالگي در دهكده خرتنگ؟؟؟؟؟ كه از دهات سمرقند است وفات كرد و در همانجا به خاك سپرده شد. مسلم: فرزند حجاج.كنيهاش ابوالحسين معروف به قشيري و نيشابوري است. ترجمه نويسان در تاريخ زندگي و شرح حال مسلم دقت و بررسي زيادي معمول نداشتهاند. ابن خلكان ميگويد: وفات مسلم در روز يكشنبه طرف عصر 26 رجب 261 در نيشابور واقع گرديد. مسلم براي اخذ حديث به حجاز، عراق، شام، مصر و چندين بار به بغداد مسافرت نمود. او در اين سفرها از اساتيد مختلف و متعدد مانند احمدبن حنبل و اسحاق بن راهويه اخذ حديث كرده است امّا آنچه از بخاري ياد گرفته و استفاده نموده بيش از ساير اساتيدش بوده است. حافظ ذهبي از حاكم براي مسلم بيست جلد كتاب كه در علوم مختلف ميباشد نقل نمود و نام يك يك آنها را نيز ذكر ميكند در ميان آنهمه كتابهاي مسلم، صحيح مسلم يا الجامع الصحيح اهميت بيشتري دارد و تا به امروز در ميان اهل سنت از موقعيت خاصي بر خوردار بوده است. وي در سن 55 سالگي از دنيا رفت و در نزديكي شهر نيشابور به خاك سپرده شد. صحيحين از ديدگاه سني: كاتب چلبي ميگويد كتابهائي كه در علم حديث تاءليف گرديده بيش از شماره است، ولي دانشمندان گذشته ما در اين مطلب اتفاق دارند كه: صحيحترين كتابها بعد از قرآن مجيد صحيح بخاري و بعد از آن مسلم است. محمدبن يوسف شافحي: اولين كتاب حديث، صحيح بخاري و بعد از آن صحيح مسلم است و اين دو كتاب بعد از قرآن صحيحترين كتابها ميباشند. ذهبي: صحيح بخاري در عالم اسلام بزرگترين كتاب،بلكه بعد از قرآن مجيد بهترين كتابها است. ابو علي نيشابوري: در زير آسمان كبود كتابي صحيحتر از صحيح مسلم وجود ندارد. ابن حجر مكي: صحيح بخاري و صحيح مسلم به اتفاق و اجماع علمإ پس از قرآن مجيد صحيحترين كتابها است. امام الحرمين گفته است: اگر كسي قسم بخورد كه تمام احاديث صحيحين مطابق با واقع و همه آنها گفتار رسول خدا(ص) است قسم او درست و كفارهاي بر او نيست زيرا تمام امت اسلامي بر صحت احاديث اين دو كتاب اتفاق دارند. آنجا كه حقيقت اظهار ميگردد اگر كسي آنهمه تعريف را كه عدهاي از علماي اهل سنت از صحيحين نمودهاند مطالعه كند و بر آنهمه كرامات و رؤياها گوش فرا دهد و آنهمه عنايت و توجه خاص را كه از طرف عدهاي از نويسندگان نسبت به بخاري و مسلم و كتابهايشان بعمل آمده است ملاحظه كند شخصيت بخاري و مسلم آنچنان جلوه ميكند كه اگر جز معصومين هم نداند در عدالت و تقوي و وثاقت و ورع آنان هيچ گونه ترديد و شك نخواهد نمود و كتاب آنان صحيحين در نظرش آنچنان مجسم خواهد شد كه گفتار بعضيها را (صحيحتر از اين دو كتاب در زير آسمان كبود كتابي نيست) و خرابي؟؟؟؟؟را كه ديدهاند (رسول خدا(ص) صحيح بخاري را كتاب خودش معرفي نموده است) به صورت يك واقعيت خللناپذير خواهد پذيرفت . ولي يك بررسي مختصر و يك سير احمالي پردها را به كنار ميزند و يك تحقيق كوتاه حقايق و واقعيتها را از پشت پرده روءياها و خيالبافيها بيرون ميآورد و نشان ميدهد كه در مقابل اين فضائل و مناقب عده ديگري از علماي اهل سنت، كه قدري با نظر تحقيق و دقت اين دو كتاب را مطالعه و بررسي نمودهاند پارهاي از احاديث اين دو كتاب از نظر سند و قسمت ديگري از نظر متن مردود دانستهاند و مخالف با موازين علمي و ديني معرفي نمودهاند. و افراد ديگري نيز پيدا شدهاند كه پرده هاي تعصب را به كنار زده و از دريچه واقع بيني درباره شخصيت بخاري و مسلم مطالعه نمودهاند كه قضاوت آنان درست در مقابل دسته اول قرار گرفته است حال در اينجا نظر چند تن از دانشمندان اهل سنت را پيرامون اين دو كتاب مورد امعان نظر قرار ميدهيم.
صحيحين از نظر ذهلي ابن خلكان ميگويد محمدبن يحيي معروف به ذهلي از بزرگان و اكابر علما و اعاظم اهل حديث و از معروف ترين حفاظ است او از شيوخ و اساتيد بخاري و مسلم و ابوداوود و ترمذي و نسائي و ابن ماجد است خطيب بغدادي ميگويد: ذهلي واكش قريب به اتفاق متكلمين به قدمت لفظ قرآن قائل بودند و مخالفين خود را كافر ميدانستند در اين ميان بخاري از مخالفين اين عقيده و قائل به مخلوق بودن لفظ قرآن بود به همين جهت از ذهلي درباره وي در كتاب تاريخ بغداد نقل شده است كه گفت از بغداد براي ما نوشتهاند بخاري در مخلوق نبودن لفظ قرآن ترديد دارد و ما او را از عقيده باطلش نهي نموديم ولي موءثر واقع نگرديد از اين پس اگر كسي در مجلس او شركت كند حق شركت در مجلس ما را ندارد. ذهلي نه تنها بخاري را فاسدالعقيده ميدانست بلكه شاگرد او مسلم بن حجاج را نيز مانند وي فاسدالعقيده ميدانست لذا او را از مجلس خود بيرون راند و همنشيني با او را جايز ندانست. نظر ابو ذرعه ابوذرعه يكي از بزرگان علم حديث و از اساتيد فن در رجال و علوم ديگراست نووي در تعريف از او در اين فن ميگويد انتهي الحفظ اي اربعه من اهل خراسان ابوذرعه و. ابوذرعه با اين موقعيت علمي كه داشت از مسلم و امثال او انتقاد نموده و آنان را افرادي متظاهر و بازار گرم كن شناخته و قسمتي از احاديث صحيح مسلم را غير صحيح معرفي نموده است. خطيب بغدادي از سعيد نقل ميكند كه در پيش ابوذرعه بودم صحيح مسلم را به پيش او آوردند ابوذرعه نگاه ميكرد تا رسيد به حديثي كه مسلم از اسباط بن نصر نقل نموده بود ابوذرعه گفت اين حديث چقدر دور از صحت است.سپس به اسم قطن رسيد گفت: اين از اوي بدتر است.
صحيحين از نظر ابن حجر ابن حجر ميگويد حفاظ در صد و ده حديث بخاري كه سي و دو حديث از آن را مسلم نيز نقل نموده است؟؟؟؟؟ انتفاده و خردهگيري نموده و صحت آنرا قبول نكردهاند و باز ابن حجر در مقدمه فتح الباري بيش از سيصد نفر از رجال بخاري را اسم برده كه گذشتگان از محدثين و دانشمندان علم رجال آنها را ضعيف و غير قابل اعتماد دانستهاند و در ذيل اين آمار جالب به ضعف هر يك از اين افراد اشاره نموده است. همچنين قاضي ابوبكر با؟؟؟؟؟ قلافي داستان نماز خواندن پيامبر اكرم بر عبداللَّه بن ابيّ و اعتراض عمر را كه صحيحين آنرا نقل نمودهاند انكار نموده است و امام الحرمين گفته است دانشمندان علم حديث اين حديث را غير صحيح و مردود ميدانند. و يا ابن همام ميگويد: كسي كه ميگويد (اصحح احاديث آن است كه در صحيحين واقع شده و مرحله پايينتر آن است كه بخاري به تنهائي نقل نموده و مرحله پايينتر از آن، حديثي است كه مسلم به تنهايي نقل نموده است) اين مطلبي است نادرست و ادعائي است باطل كه نميتوان از آن پيروي كرد. احمدامين از علماي عصر حاضر درباره اين دو كتاب ميگويد: حفاظ در حدود هشتاد تن از رجال بخاري را تضعيف نمودهاند و از نظر شيخ محمد عبده در اين دو كتاب (صحيحين) احاديثي وجود دارد كه يا از نظر معني و يا از نظر تعارض احاديث و يا از نظر فن حديث شناسي خدشه دار و ضعيف است و افرادي كه به اصول مذهب و دلائل قطعيهاش (قرآن) بيش از احاديث و دلائل ظني توجه دارند هيچ جوابي در مقابل اين نوع احاديث ندارند مگر يك جواب و آن اينكه بگويند: (اين حديث صحيح نيست)
صحيحين از نظر شيعه دليلهاي ذيل عقيده ما را درباره ضعف احاديث اين دو كتاب از نظر متن و سند ثابت ميكند. 1- عده اي از رجال و اسناد صحيحين غير قابل اعتماد و بلكه افرادي هستند كه از نظر علم رجال مردود ميباشند.2- مؤلفين اين دو كتاب نسبت به عقيده خود تعصب شديدي اعمال نمودهاند 3- در ميان صدور نگارش احاديث با توجه به دعاي؟؟؟؟؟ وجعل فاصله زيادي وجود داشته است. 4- بخاري طبق سليقه و نظر خويش پارهاي از احاديث را تقطيع نموده است. 5- در صحيح بخاري نقل به معنا شده است. 6- تكميل صحيح بخاري بوسيله ديگران بوده است. 7- حديثهاي مخالف با دلائل مسلم عقلي و ديني در صحيحين فراوان ديده ميشود. بطور مثال از راويان رتبه اول حديث در صحيحين ميتوان ابو هريره را نام برد كه 5374 نقل نموده كه بخاري در صحيح خود 446 حديث از وي نقل نموده وي اهل يمن بوده و با رسول خدا بنا به تصريح خودش بيش از سه سال نبوده است. ابوهريره از عمال و ايادي معاويه و از اعضاي هيئت جعل حديث او بود و از كساني است كه نسبتهاي ناروايي به علي(ع) و خانهاش داده است و فضيلت هايي درباره معاويه و خلفاي سه گانه جعل نموده است ابوهريره كسي است كه در زمان خودش نيز متهم به دروغگويي و اكثار حديث بوده و در فرصتهاي مناسب خود را تبرئه است. بخاري در صحيح خود حديثي را از ابوهريره نقل ميكند كه در آخر آن اين جمله جالب توجه است: فقالوا يد ابا هريره سمعت هذا من رسول اللَّه قال: لا هذا من كيس ابوهريره حال ببينيد جسارت تا كجاست. و يا از ديگر راويان حديث در صحيحين ابوموسي اشعري است كه در شرح حال وي همين بس كه علي(ع) در نمازش وي را نفرين مينمود و يا عمرو عاص كه دشمن وي در تاريخ با علي(ع) و خانهاش بر كسي پوشيده نيست. از دلايل ديگري كه به آن اشاره شد ميتوان با فاصلهاي اشاره كرد كه بين صدور و تدوين حديث رخ داد كه از رحلت پيامبر آغاز و به حكومت عمربن عبدالعزيز پايان پذيرفت كه چهها بر حديث در طول اين يك قرن گذشت كه طرفداران جعل حديث با تمام قدرت و امكانات خويش در اين راه سعي و كوشش نمودند آري در اين مدت طولاني چه بر سر حديث آمد و چه حقايقي از سنت نبوي از بين رفت. از ديگر عوامل ضعف ميتوان از تقطيع حديث در اين دو كتاب نام برد و اين عمل يا به عبارت بهتر اين جنايت در اثر همان تعصب شديدي است كه نسبت به علي(ع) حكمفرما بوده است لذا ميبينيم درباره احاديثي كه در مضمون آن اشعار و اشاره بر يك فضيلت نسبت به اميرالمؤمنين(ع) و يا حديثي دليل بر نقص و جهل در يكي از خلفا بوده است آن حديث را تقطيع نموده و با حذف كردن صدر يا ذيل حديث و گاهي با حذف نمودن جملهاي از وسط آن پردهاي بر ان فضيلت يا منقصت كشيده و از نظر علم حديث به؟؟؟؟؟ در حديث و خيانت در حفظ امانت مرتكب گرديده است مثلاً در حديث اينكه از عمر در مورد خيانت هنگام نداشتن آب سوءال شد او جواب داد نماز نخواند اين جمله در صحاح ديگر آمده ولي دقيقاً جمله در صحيح بخاري حذف گرديده و احاديث از اين دست بسيارند كه در مجال اندك ما نميگنجند. از دست كارهاي زشتي كه در احاديث در صحيحين صورت گرفته جايگزين كردن ضمير و يا كلمه (فلان) بجاي اسم است مثلاً در موردي بجاي اسم عثمان از ضمير و فلان استفاده شده تا پرده پوشي بر؟ از وي شود. از ديگر دلايل عدم اعتماد به احاديث بخاري آن است كه نقل به معني در آن زياد صورت گرفته است بدين معني كه قسمتي از احاديث آن با همان الفاظي كه بخاري از ناقلان احاديث شنيده است نقل گريده. مثلاً حديثي را در بصره شنيده و در مصر نگاشته است و يا به شكلي ديگر. حال بايد دقت نمود كتابي كه در طول شانزده سال با وضعي كه خود موءلف بدان اعتراف دارد تاليف شود و حديثي در شهري شنيده و در شهري ديگر نگاشته شود چنين كتابي با چنين وضعي چگونه ميتواند مورد اطمينان باشد. در اينجا سخنان غلو آميزي كه برخي از علماي اهل سنت در مورد بي نقص بودن اين كتب به ميان آوردهاند بي معناتر جلوهگر خواهد شد. از ديگر موارد ضعف اين كتابها تكميل آنها بوسيله ديگران است مثلاً صحيح بخاري داراي ابوابي است كه هيچ حديثي در آن نگاشته نشده است و يا عنوان حديث با احاديث آن منطبق نيست كه حافظ ابوذر هروي آن اشكال را اينگونه بر طرف مينمايد كه از حافظ ابواسحاق و او از ابوالوليدباجي نقل نموده بود كه من از روي نسخه اصل صحيح بخاري كه در پيش فربري (كتابدار بخاري) بود يك نسخه استنساخ نمودم، در آن نسخه چيزهايي ديدم كه هنوز تمام نشده بود و چيزهايي ديدم كه اصلاً نوشته نشده بود ما بعضي از اينها را بهمديگر اضافه و منظم نموديم تا صورت كتاب بر خود گرفت حال اين سوءال پيش ميآيد كه كتابي كه توسط ديگران تكميل گردد آيا مورد اطمينان است آيا آنها دست در احاديث بردهاند و در جمعآوري چگونه عمل كرده اند(1) حال قبل از آنكه وارد بحث اصلي شويم چند نمونه كوتاه و مختصر از احاديث و نظريات صحيحين را در موارد مختلف متذكر ميشويم تا پوچ و شطحي بودن برخي از اين نظريات برملا شود.
احاديثي از صحيحين در توحيد 1- عن جرير قال: كنا جلوساً عندالنبي(ص) فتظراي القمر ليله،ليله البدر فقال: انكم سترون ربكم كماترون هذاالقمر،لاتضامون في رؤية فان استطهتم ان لاتغلبو اعلي صلاة قبل طلوع الشمس و قبل غروبها فافعلوا،ثم قر:وسبح بحمد ربك قبل طلوع الشمس و قبل الغروب. جريره ميگويد: يكشب (شب چهاردهم) در حضور رسول خدا(ص) بوديم آن حضرت نگاهي به قرص ماه كرد آنگاه فرمود: همانطور كه قرص اين ماه را ميبينيد خدا را نيز خواهيد ديد و در ديدار خداوند هيچ فشار و ناراحتي بر شما وارد نخواهد گشت؛ هرچه ميتوانيد درباره نماز صبح و نماز عصر كوشش كنيد و موانع را بر طرف سازيد رسول خدا(ص) سپس آن آيه را خواند پيش از طلوع آفتاب و قبل از غروب، نام خدا را تسبيح كن (سوره ق 39)اين حديث را بخاري و مسلم در صحيح خود در ابواب متعدد و با سندهايمختلف نقل نمودهاند. و يا از رسوا خدا(ص) روايت شده است كه فرمودهاند: پروردگار ما پيش از اينكه دست به كار آفرينش بزند تنها بود و در زير و رويش غير از هوا وجود نداشت آفريدهاي در كار نبود و عرشش بر روي آب قرار داشت.(2) همچنين فرموده است: خداوند در اواخر هر شب به آسمان دنيا فرود ميآيد و ميگويد: چه كسي از من خواهشي دارد تا برايش برآورده كنم بخواهد تا به او بدهم (3) و يا در تفسير قول خداي سبحان ولتصنع علي عيني ميبينم كه در چند روايت چشم رجال را با چشم خدا مقايسه كرده است و در همه آنها تأكيد شده كه رجال اعور است امّا خداوند اعور نيست. به همين مناسبت از موسي بن اسماعيل از جويريه از نافع نقل ميكند كه عبداللَّه گفت نزد پيامبر(ص) از رجال سخن به ميان آمد پيامبر(ص) در حاليكه با دست به چشمش اشاره ميكرد فرمود بر كسي پوشيده نباشد كه خداوند اعور نيست در صورتي كه رجال اعور است و چشم او مانند دانه انگوري كه بر روي آب افكنده شده از حدقه بيرون افتاده است. و حال چگونه اينها ممكن است و ما در قرآن داريم كه (لا تدركه الابصار) و اين در حالي است كه نه تنها قرآن بي پايه بودن احاديث گذشته را نفي ميكند بلكه در خود اين كتب احاديثي نقل شده كه در تناقض كامل با اين احاديث است مثلاً درج 4 صحيح ص 274 آمده است كه عايشه گفت: كسي كه براشما گفته است كه محمد(ص)، خداوند را ديده است دروغ گفته است زيرا چشمها خداوند سبحان را درك نميكند و كسي كه گفته است پيامبر(ص)، از عالم غيب آگاه است، دروغ گفته است، زيرا جز خدا كسي از عالم غيب آگاه نيست(4) شكي نيست كه روايت عايشه با قرآن و عقل منطبق است و لاغير. و يا در حديثي آمده كه از ابو خادم و او از سهل نقل كرده است كه گفت: وقتي ابو سعيد ساعدي عروسي كرده بود پيامبر و اصحابش را دعوت كرد براي آنها غذائي ساخت و آورد كه تناول كنند در همان حال همسرش ام اسيد چندان خرما را در ظرف كوچكي از سنگ خيساند. وقتي پيامبر از غذا خوردن فارغ شد آن زن خرماها را مخلوط كرد و به پيامبر داد كه بياشامد و بدينشان ميخواست كه بهتر و بيشتر پذيرايي كند و با اين روايت ميخواهند استدلال كنند كه پيامبر نبيذ؟؟؟؟؟(5) ملاحظه ميشود كه چه احاديثي با چه مضاميني در كتبي اين چنين يافت ميشود صحاحي كه از نظر اهل سنت صحيحترين كتاب بعد از قران است آري با كمي بررسي و امعان نظر به اين مسئله پي ميبريم كه اين كتب براحتي قابل انتقاد و خدشه وارد نمودن هستند احاديثي كه هر عقل سليمي شايد بدون مراجعه به قرآن هم به جعلي و وضعي بودن آنها مي تواند پي ببرد و آنچنان تعصب يكطرفه و در اين كتب موجود است كه غرض ورزيها كاملا قابل لمس است و اين تعصب در بيش از حد برجسته نشان دادن شخصيت خلفا مانند ابوبكر و عمرو عثمان تجلي نموده و در مقابل احاديثي مييابيم كه نمونه آن گذشت كه نفي شخصيت پيامبر اكرم(ص)را ميكند و اين در حالي است كه اهل سنت شيعه را محكوم به بي توجهي به بني اكرم نموده و تهمت به ايشان ميزنند كه شيعه معتقد است كه جبرئيل در امانت خويش از جانب خويش خيانت كرد و رسالت را بجاي علي(ع) به محمد(ص) داد و حال آنكه خود اينچنين به خدشه وارد كردن به شخص پيامبر پرداختهاند. حال با اين مقدّمه نسبتا طولاني به سراغ اصل موضوع مي رويم و آن اين است كه احاديث اطاعت خلفاي جور را در صحاح مورد بررسي قرار دهيم اين مقدمه از آن جهت بود تا ديدي هر چند مختصر و نه وسيع را نسبت به صحاح ست (؟؟؟؟؟ اهل سنت) بيابيم تا متوجه باشيم كه اين احاديث كه مورد بررسي واقع خواهد شد از چه منابع باچه خصوصياتي اخذ شده است لذا بهتر ميتوانيم به قضاوت بنشينيم.
روايات منقول از اهل سنت در اطاعت از خلفاي جور آيا خروج و مبارزه مسلحانه عليه حاكم مسلطي كه برخي از شرايط رهبري نظير عدالت را از دست داده است، جايز است يا نه؟ آيا ميتوان بين شرايط مهم و غير مهم، يا آنجا كه اساس و كيان اسلام در خطر است و آنگاه كه اينگونه نيست پايين خطاهاي جزئي و انحرافهاي اساسي فرق گذاشت؟ اينها وجوهي است كه بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرد. آنچه از برخي روايات و فتاواي علماي سنت بدست ميآيد وجوب اطاعت و تسليم در برابر حاكم است اگر چه فاجر و ستمگر باشد طبق اين روايات و فتاوا، خروج عليه حاكم جايز نيست در اينجا برخي از نمونههاي آن را يادآور ميشويم. 1- مسلم در كتاب صحيح خويش به سند خود از حزيفه بن يمان، روايت كرده كه گفت: به پيامبر خدا(ص) عرض كردم: اي رسول خدا، ما پيش از شما در شر زندگي ميكرديم، آنگاه خداوند بري ما خيري وجود آورد و ما اكنون در آن زندگي ميكنيم، آيا پس از اين خير ما شري نيز وجود دارد؟ حضرت فرمود: بلي گفتم: آيا پس از شر ما خيري هم هست؟ فرمود: بله گفتم آيا پس از آن خير شري هست فرمود: بله گفتم: چگونه؟ فرمود پس از من پيشواياني خواهند آمد كه به هدايت من هدايت نيافته و به سنت من عمل نميكنند و در ميان مردم كساني بپاي خواهند خواست، كه دلهايشان دلهاي شياطين است در كالبد انسانها. گويد: گفتم: اي پيامبر خدا ما اگر آن روز را درك كردم چه كنم؟ فرمود: از فرمانرواي خويش شنوائي و اطاعت داشته باش، و اگر پشتت را با تازيانه نواخت و احوال ترا گرفت، باز از وي شنوائي و اطاعت داشته باش.(6) در اينجا بايد گفت: اگر امام عادل برحقي شخص گناهكاري را؟؟؟؟؟ حد بزند، يا تعزير كند، يا زكات مال او را بگيرد ولو با قهر و زور، به طور قطع اطاعت او واجب است امّا طاغوتهاي شيطان صفت كه بر اساس هدايت پيامبر اكرم(ص) هدايت نيافتهاند، چگونه با آن همه ارتكاب ظلم و تعدي واجب است از آنان اطاعت نمود؟آيا اين امر، مخالفت صريح با قرآن كريم كه انسان را از اطاعت فرد اسرافگر مفسد نهي ميكند نيست؟ 2- و باز در صحيح مسلم به سند خويش نقل كرده كه سلمه بن يزيد جعفي از پيامبر خدا(ص) سوءال كرد و گفت: اي پيامبر خدا، اگر فرمانروايان، بر ما تسلط يابند،حق خويش را از ما مطالبه، و حق ما را از ما باز دارند، ما چه بايد بكنيم؟ حضرت روي از وي بگردانيد، آنگاه وي سوءال خود را تكرار كرد، باز حضرت روي گردانيد. آنگاه وي در مرتبه دوم يا سوّم سوءال كرد. در اين هنگام اشعث بن قيس وي را گرفت و گفت: از او اطاعت و شنوائي داشته باشيد همانا بار آنان به دوش آنان است و بار شما به دوش شما(7) 3- و باز همان كتاب از عباده بن صامت نقل كرده كه گفت «پيامبر خدا(ص) ما را فرا خواند و ما با وي بيعت كرديم و آن حضرت تعهدي از ما گرفت كه از جمله آن، اين بود كه در خوشي و ناراحتي و در سختي و آسايش آن از وي اطاعت و شنوائي داشته باشيم و حاكميت وي را بپذيريم و در مورد حكومت با اهل آن (يا با اهل بيت وي) به منازعه بربخيزيم. آنگاه فرمود: مگر اينكه از آنان كفر آشكاري را مشاهده كنيد كه در پيشگاه خداوند (براي مخالفت خود) برهان استواري داشته باشيد.(8) نووي در شرح اين حديث مينويسد: در بيشترين نسخهها در متن عربي روايت (الا ان ترفا كفراً بواحا عندكم من اللَّه فيه برهان)كلمه بواحاً با واو آمده و در برخي از آنها (براحاً) آمده كه در هر دو بإ مفتوح است و معني هر دو (كفر آشكار است). 4- و باز در صحيح مسلم از عوف بن مالك از پيامبر خدا(ص) روايت شده كه فرمود: خيار ائمتكم الذين تحبونهم و يحبونكم و يصلون عليكم و تصلون عليهم و شرار ائمتكم الذين يتغضونهم و يبغضونكم و تلغنونهم و يلغنونكم قيل يا رسول اللَّه؟؟؟؟؟ فلاننابزهم باسيف؟ فقال: لا، ما اقاموا فيكم الصلاة و اذا رائيتم من و لاتكم شيئاً تكرهونه فاكر هوا عمله و لا تنزعوايداً من طاعه(9) بهترين پيشوايان شما كساني هستند كه شما آنان را دوست ميداريد و آنان شما را دوست ميدارند بر آنان درود ميفرستيد و آنان به شما درود ميفرستند. بدترين پيشوايان شما كساني هستند كه آنان را دشمن ميداريد و آنان شما را دشمن ميدارند، آنان را لعنت ميكنيد و آنان شما را لعنت ميكنند گفته شد اي رسول خدا، آيا آنان را با شمشير نرانيم؟ حضرت فرمود: با ماداميكه در بين شما نماز بپا ميدارند خير، ولي آنگاه كه در حكمراني وي چيزي را مشاهده كرديد كه براي شما ناخوشايند است، كار او را ناپسند شماريد اما دست از اطاعت او نكشيد. 5- و باز هم در صحيح مسلم از ام سلمه روايت شده كه پيامبرخدا(ص) فرمود تكون امرإ فتعرفون و تنكرون فمن عرف بريٌ و من انكر سلم وليكن من رضي و تابع. قالوا: افلا نقاتلهم قال لا، ما صلوا(10):بزودي پيشواياني خواهند آمد كه برخي از شما نسبت به آنان شناخت داريد و برخي شناخت نداريد پس آنكه شناخت پيدا كرد قهرا تبرئه ميشود و آن كه شناخت پيدا نكرد سالم ميماند ولكن؟ حال آنكه رضايت داد و پيروي نمود گفتند: آيا با آنان مبارزه نكنيم فرمود: خير تا آنگاه كه نماز ميخوانند. برخي گفتهاند مراد از جمله (آنكه شناخت پيدا نكرد تبرئه ميشود) اين است كه آن كس كه منكر را شناخت راهي براي تبرئه خود از گناه و عقوبت آن يافته است. بدين گونه كه آنرا با دست يا زبان يا قلب خويش مورد انكار قرار دهد و در و در روايت ديگري بجاي (فمن عرف بري)در متن روايت(فقد كره فقد برئ) آمده يعني هر كس كار بد را ناخوشايند داشت قطعاً تبرئه شد، طبق اين تعبير معني روشن است 6- باز در همان كتاب از ابن عباس از پيامبر اكرم (ص) روايت كه فرمود من كره من اميره شيئاً فليصبر عليه فانّه ليس احد من الناس خرج من السلطان شبرأ فمات عليه الامات ميته جاهليه)(11) هر كس از فرمانرواي خود درباره چيزي ناراضي است بايد صبر كند زيرا هيچ يك از مردن به اندازه يك وجب از حكومت خارج نميشود مكر اينكه اگر بميرد در اين حالت، به مرگ جاهليت مرده است 7- باز در همان كتاب از نافع روايت شده كه گفت عبداللَّه فرزند عمر (خليفه دوّم به هنگام ماجراي (حره) در زمان يزيدبن معاويه بر عبداللَّه مطيع (كه عليه يزيد قيام كرده بود) وارد شد. عبداللَّه مطيع گفت براي ابي عبدالرحمن (كنيه عبداللَّه عمر) بالش بياوريد فرزند عمر گفت من براي نشستن نيامدهام، آمدهام تا براي تو حديث را نقل كنم از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه فرمود: من خلع يداًمن طاعَةٍ لقي اللَّه يوم القيامه لا حجه له و من مات و ليس في عنقه بيعه مات ميته جاهليه.(12) كسي كه دست از اطاعت بكشد خداوند را در روز قيامت بدون اينكه حجتي داشته باشد ملاقات خواهد كرد و كسي كه بميرد و در گردن وي بيعت نباشد به مرگ جاهليت مرده است. در حاشيه كتاب صحيح مسلم در ارتباط با اين روايت آمده است: «؟؟؟؟؟سنوسي گويد: اين روايت دليل بر اين است كه مذهب عبداللَّه بي عمر همانند مذهب اكثريت بر منع قيام عليه امام و خلع وي در صورتي كه پس از بيعت فاسق شود، ميباشد اما در صورتيكه امام قبل از بيعت فاسق باشد همه بر اين نظر متفقند كه امامت بر وي منعقد نميشود ولكن اگر از راه تغلب و يا به صورت اتفاقي بيعت صورت گرفت و آن گونه كه براي يزيد پيش آمد نمود، واقع شد، در اينصورت به منزله امامي است كه فسق وي پس از بيعت يه وجود آمده و قيام عليه وي جايز نيست. سخن فرزند عمر در اين حديث دلالت بر همين معني دارد كه در واقع قيام عبداللَّه مطيع عليه يزيد را مورد نكوهش قرار داده است و امّا آن كساني كه قيام را جايز ميشمارند به قيام حسين(ع) و ابن زبير و اهل مدينه عليه بني اميه احتجاج كرده و آنان كه معتقد به منع قيام هستند ميگويند از ظاهر روايات اينگونه استفاده ميشود، چنانچه ملاحظه ميكنيد و نيز به اين دليل كه چه بسا قيام موجب برانگيخته شدن فتنهها و كشتار و هتك حرمت گردد، چنانچه در واقعه حرّه اينگونه اتفاق افتاد(13) فاجعه (حرّه) يكي از فجيعترين حوادث تاريخي است كه پس از واقعه كربلا روي يزيد و بني اميه را سياه كرده است، در اين حادثه، سپاه يزيدبن معاويه به دستور وي به مدينه پيامبر اكرم(ص) و جايگاه نزول وحي حمله كردند و در شهري كه صحابه پيامبر(ص) از مهاجرين و انصار و پيروان نيك سيرت آنان و اهل بيت پيامبر(ص) زندگي ميكردند، هجوم آوردند و هزاران نفر از مسلمانان را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند و يزيد سه روز مدينه را براي لشگريان خود مباح كرد، كه هر جنايتي ميخواهند مرتكب شوند به گونهاي كه نوشتهاند هزار زن در اين ماجرا بدون همسر، فرزند به دنيا آوردند. چنانچه يزيد پس از آن با عراوههاي جنگي و منجنيق؟؟؟؟؟به مكه هجوم آورد و خانه خدا را خراب كرد و آنجا را به آتش كشيد. يزيد در مدت كوتاه حكومت خود، خونريزي و فسق و فجور و نوشيدن شراب را از حدّ گذرانيد، و عبداللَّه ابن مطيع كسي است كه به خاطر اين جنايات بر يزيد شوريد و مشاهده ميكنيم كه طبق مضمون اين روايت عبداللَّه عمر، عمل او را مورد اعتراض قرار ميدهد و قيام او را تخطئه ميكند، و در حقيقت تخطئه او، تخطئه نور چشم پيامبر و سبط شهيدان حضرت، امام حسين(ع) در قيام و انقلابش عليه يزيد نيز هست و اگر اين حديث كه فرزند عمر از پيامبر اكرم درباره لزوم بيعت روايت كرد صحيح باشد پس عذر او و عذر امثال او در تخلف از بيعت اميرالمؤمنين (ع) چيست و عجيبتر از آن تخلف از بيعت مظهر زهد و تقوي و باب عم پيامبر اكرم(ص) اميرالمؤمنين و بيعت با شخصي مثل حجاج سفاك جنايتكار است كه با دست به پاي او مالي و بدين وسيله با او بيعت كرد. چنانچه داستان آن در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد آمده است.(14) همانگونه كه از بارزترين مظالم تاريخ تخطئه خروج بر شخصي مثل يزيد و تبرئه كردن كساني است كه بر اميرالمؤمنين و برادر پيامبر خروج كردند يا اينكه مهاجرين و انصار با آن حضرت بيعت كرده بودند و با خروج آنان در جمل صفين خونهاي بسياري ريخته شد و چگونه است كه اين خروج به قرامت و كرامت افرادي كه سردمدار خروج بودند خدشهاي وارد نميآورد(15) 8- در كتاب الخراج قاضي ابو يوسف، از حسن بصري آمده است كه گفت پيامبرخدا(ص) فرمود: لا تسبعا الولاة، فانَّهم ان احسنوا كان سهم الاجر و عليكم الشكروان اسائط محليهم الوزرو عليكم الصبر و انّما هُم نقمَةٌ ينتقم اللَّهبعن فنت يشإ فلا تستقبلوا نقمه اللَّه بالجميه والغضب و استقبلوها بالاستكانه و التضرع (16) فرمانروايان را دشنام ندهيد، چرا كه آنان اگر نيكوكار باشند براي آنان ثواب و پاداش است و بر شما شكر، و اگر بد باشند گناهش به گردن آنان است و بر شماست صبر، همانا آنان نعمتهاي خدا هستند كه به وسيله آنان از كساني كه خواسته باشد انتقام ميگيرد پس تا تعصب و غضب به استقبال نقمت خدا نرويد بلكه با آرامش و گريه و زاري از اين نقمت استقبال كنيد. 9- در سنن ابو داوود، از ابي هريره روايت شده كه پيامبرخدا(ص) فرمود: الجهاد واجب عليكم مع كل امير برأ كان او فاجراً، والصلاة واجبه عليكم خلف كل مسلم برأ كان او فاجراً و ان عمل الكبائر .(17) جهاد واجب است بر شما با هر حاكمي نيكو كار باشد يا بد كار، اگر چه مرتكب گناهان كبيره گردد. 10- از مقدام: به راستي برانگيخته خدا -درود و آفرينش خدا بر او وي- گفت: فرمانروايان خود را هرچه باشند فرمان ببريد پس اگر فرمان آنان به شما با سخن من به شما هماهنگ بود هم ايشان از آن راه به پاداش ميرسند و هم شما با فرمانبرداري پاداش مييابي و اگر شما را دستور به كاري دادند كه شما را به آن دستور نداده بودم گناهش به گردن خودشان است و دامن شما نميآلايد زيرا هنگامي كه خداي را ديدار كنيد گوئيد پروردگار،! ستمي نيست؟ پس ميگويد: ستمي نيست، پس ميگوئيد پروردگار،! برانگيختگاني به سوي ما گسيل داشتي و ما به دستور تو از ايشان فرمان برديم و جانشيناني براي ايشان در ميان ما برگزيدي و ما هم به دستور تو از آنان فرمان برديم و فرمانرواياني را فرمانرواي ما گردانيدي و ما فرمانبردار ايشان برديم پيامبر گفت: خدا ميگويد: راست گفتيد گناه آن بر ايشان است و دامن شما پاك. 1- از سويد پسر عفله آوردهاند كه گفت: عمر پسر خطاب - خدا از او خشنود باد - به من گفت: اي ابو اميه! شايد تو پس از من بماني پس امام را فرمان بر هر چند بردهاي حبشي باشد، اگر تو را بزند شكيبايي كن و اگر ترا كاري فرمايد شكيبايي كن و اگر بهره تو را ببرد شكيبايي كن و اگر تو را دستور به كاري داد كه انجام آن از وابستگي تو به كيش خود ميكاهد بگو ميشنوم و خونم را ميدهم و نه كيش خود را .(18) با دست آويز همين سخنان بوده كه بو ده ميگويند اگر امام تبهكاري نمايد بر كنار نميشود، نووي در روشنگري خود برنگاشته مسلم كه در كنار (ارشاد الساري= رهنماي راهروان) ج 8 ص 36 چاپ شده در زير حديث هايي كه از صحيح مسلم ياد كرديم مينويسد: از اين گزارش چنين بايد دريافت: با كساني كه سرپرست كارها را بر گردن دارند در سر پرستي شان به كشمكش نپردازيد و بر آنان خرده نگيريد مگر چنان كار بسيار زشتي را از آنان ببينيد كه ميدانيد به راستي با شالودههاي اسلام ناسازگار است پس اگر چنين ديديد كارشان را ناپسند بشماريد و سخن درست را در هر كجا بوديد بر زبان آريد وي اينكه بر آنان بشوريد و پيكار كنيد به برداشت همه مسلمانان نارواست هر چند تبهكار و بيداد گر باشند و در اين زمينه كه سخن رانديم حديثها يكي از پشت ديگري توان آورد و سنيان همداستانند كه سلطان با تبهكاري بر كنار نميشود تا آنجا كه مينويسد: اگر جانشين پيامبر به ناگهان دست به تباهي آلايد برخي گويند بايد او را بر كنار كرد مگر پاي آشوب و جنگ در ميان آيد و بودههاي سني از فقه دانان و حديث خوانان و عقيدت شناسان گويند نبايد او را كنار زد هر چند تبهكاري و بيدادگري نمايد و هر چه را از آن مردم است تباه گرداند كه با اين شيوه نيز بركنار نميشود و نبايد بر او شوريد بلكه وي را بايد اندرز و بيم دهند. اميني گويد: پس عايشه و طلحه و زبير و پيروان ايشان كه پيمان شكستند و از كيش راستين به در شدند با چه دست آويزي بر سرور، فرمانرواي؟؟؟؟؟ شوريدند- گرفتيم كه او(ع) كشندگان عثمان را پناه داده و آئينهاي كيفر به انجام نرسانده بود- كه از اين سخن به خدا پناه ميبريم -ولي آنان چرا اين حديث هايي را به كار نبستند كه در ديده توده بيچاره- آيين نامه هايي است روشن و نمايانده كيش خدا(19) با كمال تأسف بايد اظهار داشت كه اگر اندكي آدمي عقل سليم خويش را به كار ميانداخت به سهولت متوجه ساختگي و جعلي بودن اين احاديث ميگرديد احاديثي كه با وقاحت هر چه تمامتر به رسول گرامي پيامبر(ص) نسبت داده شده است پيامبري كه فرمود هر حديثي كه از من شنيديد كه مخالف با قران بود آنرا به كناري بيندازيد و حال آنكه متن اين احاديث ساختگي با نص صريح قرآن منافات دارد كه ان شاء اللَّه در صفحات بعدي به آن اشاره خواهد شد در اين قسمت به آرإ علمإ در اين رابطه ميپردازيم
آرا علما اهل سنت درباره اطاعت از خلفاي جور علما گفتهاند سبب عزل نشدن و تحريم خروج بر وي، بدان جهت است كه بر اين كار فتنه و خونريزي و بهم خوردن روابط افراد با يكديگر؟؟؟؟؟ قد تب است، در نتيجه مفسده عزل او بيشتر است از باقي ماندنش پس اگر بر خليفهاي فسقي عارض شد برخي گفتهاند عزل وي واجب است مگر اينكه جنگ و فتنه بر آن؟؟؟؟؟قد تب است ولي؟؟؟؟؟ اهل سنت از فقها و متكلمين و محدثين گفتهاند خليفه به واسطه فسق و ظلم و تعطيل حقوق، عزل و خلع نميشود و به خاطر اين مسائل، خروج عليه وي جايز نيست بلكه واجب است او را موعظه و تهديد كرد با توجه به احايثي كه در اين باب وارد شده است. علامه اميني -طاب ثراه- در كتاب الغدير از؟؟؟؟؟ باقلاني در كتاب التمهيد نقل ميكند كه مينويسد: جمهور؟؟؟؟؟ صاحب نظران و اصحاب حديث ميگويند: امام به وسيله ارتكاب فسق و ستمگري و غصب اموال و تازيانه زدن و ريختن خونهاي به ناحق و تضييع حقوق و تعطيل حدود، از امامت خود خلع نميشود و خروج عليه وي واجب نيست بلكه واجب است كه او را موعظه و تهديد كرد و در مواردي كه دستور وي به معصيت خدا كشيده ميشود از وي اطاعت نكرد. براي اثبات اين مطلب به روايتهاي بسيار زيادي از پيامبر اكرم(ص) و از صحابه در وجوب اطاعت از پيشوايان اگر چه ستمگر و ضايع كننده اموال باشند استناد نمود.(20) ابو يعلدي فراء حنبلي در كتاب الحكام السلطانيه مينويسد و از امام احمد (حنبل) الفظي نقل شده كه از آن استفاده ميشود شرط عدالت و علم و فضل در امام ساقط است طبق روايت عبدوس بن مالك قطان كه ميگويد (كسي كه با قدرت شمشير ظفر يابد و خليفه مسلمانان گردد و اميرالمؤمنين ناميده شود بر هيچ كس كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد روا نيست شب را بخسبد و او را امام خويش نداند نيكوكار باشيد يا فاجر، او به هر حال اميرالمؤمنين است. و باز در روايت مروزي آمده است كه احمد ميگويد: اگر فرماندهي به شرب، خمر و خيانت معروف است، باز بايد همراه وي با دشمن جنگيد، اين گناهان به عهده شخص اوست.(21) باز در همان كتاب آمده است: در صورتيكه اين صفات (ويژگيهاي رهبري) در حال انعقاد پيمان و بيعت وجود داشت، آنگاه پس از بيعت از بين رفت، اگر به علامت وي نيز خدشه وارد آمده و فاسق شده باشد باز از ادامه رهبري وي ممانعت به عمل نميآيد چه اين گناه متعلق به اعضاي بدن او باشد - و آن ارتكاب اعمال ناروا و انجام منكرات است كه تحت تأثير شهواتش انجام داده - يا متعلق به اعتقاد است (انحراف فكري است) كه اين بخاطر عارض شدن شهوات است كه او را به راه خلاف حق كشانده است و ياللعجب؟!!! در مغني ابن قدامه حنبلي به نقل از احمدحنبل آمده است: اگر رهبري نوشيدن شراب و خيانت معروف باشد همراه وي بايد جنگيد اين گناهي است مربوط به نفس او. از پيامبر(ص) روايت شده كه خداوند اين دين را، ولو به وسيله فردي فاسد ياري خواهد كرد(22) در العقدالفريد آمده است: ميگويند: اگر سلطان به تو مهرباني نمود بر احترامش بيافزاي و اگر به صورت برده با تو رفتار كرد او را ارباب خويش قلمداد كن (23) اينها نمونهاي از روايات و فتاوايي بود كه در اين زمينه از طريق سنت نقل شده بود. ابوبكر حصاص حنفي در احكام القرآن نقل ميكند كه ابو حنيفه با آنچه گفته شد مخالف بوده و نظر وي را اينگونه ياد آور ميشود: مذهب ابو حنيفه در مبارزه با ستمگران و پيشوايان جور مشهور بوده و به همين جهت افراعي گفته: ابوحنيفه ما را به همه چيز وا ميداشت تا اينكه شمشير را براي ما آورد يعني مبارزه مسلمانان با ستمگران را، ولي ما آنرا عملي نكرديم (24) اما ابو حنيفه عقيده داشت كه امامت ظالم و ستمگر نه تنها باطل است بلكه بر ضد وي قيام لازم است و ميبايد عليه وي قيام صورت گيرد، مشروط بر اينكه انقلابي مفيد و موفق امكانپذير باشد و جاي ظالم و فاسق را انساني عادل و صالح بگيرد و نتيجه قيام تنها به نابودي روانه و نيروها منجر نشود. ابوبكر الحصاص ميگويد: ابوحنيفه ميگفت كه امر بالمعروف ونهي عن المنكر نخست از طريق زبان فرض است اما اگر راه راست را در پيش نگرفت پس بكار بردن شمشير واجب است. در مورد عقيده ابوحنيفه در مسئله قيام عليه امام ستمگر بايد در بر خورد عملي او با قيامهاي زمانش بررسي نمود اگر در قيام زيدبن علي كه در زمان وي به وقوع پيوست بنگريم مشاهده ميكنيم كه در اين قيام امام ابو حنيفه با همدردي كامل با وي بود او باز ديد مساعدت مالي نمود و مردم را بحمايت از وي تشويق مينمود وي خروج زيد را با خروج رسول اللَّه(ص) رد غزوه بدر تشبيه كرد باين مفهوم كه او عقيده داشت همانطور كه در آن زمان بر حق بودن آن حضرت انكار ناپذير بود به همين ترتيب در اين خروج بر حق بودن زيدبن علي نيز غير مشتبد و انكارناپذير است و همچنين اين برخوردهاي مشابه را در قيامهاي ديگر همزمان با ابوحنيفه از ايشان ديدهايم (25)؟؟؟؟؟ اين انديشه درست نخواهد بود كه در مورد مسئله قيام، ابوحنيفه در ميان اهل سنت تنها است حقيقت اين است كه در قرن نخست هجري نظر اكابر اهل دين درست همان بود كه امام اعظم در قول و عملش ظاهر فرموده است نخستين خطبهاي كه بعد از بيعت خلافت از طرف ابوبكر ايراد گرديد كه حاوي اين عبارات بود: اطيعوني، اطعت اللَّه و رسوله، فاذا عصيت اللَّه و رسوله فلا طاعه لي عليكم (26) از من اطاعت كنيد تا وقتي كه من از پروردگارم پيامبر(ص) او كنم اما اگر من از خداوند و پيامبرش نا فرماني كردم اطاعتي از من بر شما نيست . عمر گفت: من بايع رجلاً من غير مشوره من المسلمين فلديبايع؟؟؟؟؟ هوولا الذي بايعه تخرةان يقتلا(27) كسي كه بدون مشورت مسلمانان با شخصي بيعت كند اخذ كننده بيعت خود هم آنكه را كه به وي بيعت داده است فريفته است و خود را خود به سوي مرگ ميكشاند در زمان قيام حسين بن علي(ع) عده كثيري از صحابه در حيات بودند و همه گروه فقها و تابعين نيز موجود بود امّا به نظر ما هيچ صحابي و يا تابعي چنين نگفت كه حسين بن علي(ع) براي ارتكاب عمل حرامي ميرود. به همين ترتيب در عهد ولايت حجاج بن يوسف، عبدالرحمن بن اشعث عليه بني اميه به قيام پرداخت، فقهاي بزرگ وقتي سعيدبن جبير، الشعبي، ابن ابي ليلي و ابوالنجتري به حمايت از وي قيام كردند. ابن كثير بيان ميدارد كه تعداد كثيري از قرإ (علما و فقها) با وي بودند، سپس علمايي كه با وي قيام نكردند يكي از آنها نيز نگفت كه اين خروج جواز ندارد. همچنين سخنراني هايي كه اين فقها در برابر ارتش ابن اشعث ايراد داشتند نمايانگر كامل انديشههاي آنها بوده ابن ابي ليلي گفت: اي اهل ايمان، شخصي كه ببيند، ظلم و ستم برپاست و به سوي مفاسد دعوت داده ميشود، او اگر قلباً آن را تفبيح كند بري الذمه شد و نجات يافت و اگر از طريق زبان بر آن ابراز ناخشنودي كنند مستحق اجر و پاداش است و نسبت به شخص اول افضل است، اما پوينده حقيقي راه حق و روشن كننده دل به نور يقين كسي است كه بخاطر اعلاي كلمه خداوند و سرنگون ساختن ستمگران به وسيله شمشير با آنها مخالفت كند، پس بجنگيد با كساني كه حرام را حلال ميپندارند و امت را به راههاي فساد ميكشانند، آنانيكه با حق بيگانهاند و آنرا نميشناسند، آنانيكه ظلم و ستم ميكنند و آنرا فاسد نميشمارند. اشعبي گفت: با آنها بجنگيد و فكر نكنيد كه نبرد عليه آنها عمل نامشروعي است ،قسم بخدا به عقيده من امروز بر روي زمين گروهي ستمگرتر و نا انصافتر در اعمالشان از آنها وجود ندارد پس در مبارزه عليه آنها نبايد اهمال و سستي نمود. سعيدبن جبير گفت: با آنها نبرد كنيد به اين دليل كه آنها در حكومت، ستمگرانند و در دين سركش و مستضعفين را ذليل ميكنند و نمازها را ضايع ميسازند.(28) بزرگاني كه بر عكس اين فقها، در قيام عليه حجاج از اشعث حمايت نكردند، آنها نيز نگفتند كه اين قيام حرام است بلكه گفتند كه اين عمل خلاف مصلحت است. هنگامي كه از حسن بصري در اين مورد پرسيده شد، فرمود: قسم به خدا، پروردگار ما حجاج را بالاي شما بدون علتي مسلط نساخته بلكه اين كيفري است براي شما لهذا با اين كيفر خداوندي با شمشير مقابله نكنيد بلكه آنرا با صبر و سكون متحمل شويد و با تضرع از خداوند آمرزش بخواهيد.(29) اين بود رأي عامه اهل دين قرن نخست هجري، امام ابوحنيفه در همان زمان ديدگاه را باز كرده بود از اينرو نظر وي همان نظري بود كه اينها داشتند بعد از آن در اواخر قرن دوم هجري دومين رأي و نظر پديد آمد كه اكنون به نام رأي اهل السنت جمهور شهرت دارد علت ظهور اين رأي اين نبود كه نصوص قطعيي كه در حق آن بدست آمده بود، از اكابر قرن گذشته پوشيده مانده بود و بردگان قرن گذشته بر خلاف نصوص، مسلكشان را برگزيده بودند بلكه اين امر در حقيقت دو علت عمده داشت: نخست اينكه جباران و ستمگران راه مسالمتآميزي را براي ايجاد تغيير باز نگذاشته بودند، دوم اينكه كوشش هائيكه موجب ايجاد دگرگوني از راه توسل به شمشير براه انداخته شده بود منجر به چنان نتايجي گرديد كه با مشاهده آن اميدي براي خير باقي نبود(30) در صفحات بعدي بيشتر به ريشههاي تاريخي مطرح شدن اين احاديث و نظريه جمهور اهل سنت در مورد خلافت و اطاعت از حاكمان جور خواهيم پرداخت.
در اينجا به ذكر چند نظر ديگر از علماي اهل سنت درباره اطاعت از خلفاي جور ميپردازيم ابوالحسن ماوردي در الاحكام السلطانيه مينويسد: و آنچه بوسيله آن، حال امام تغيير ميكند و با آن از امامت بيرون ميرود دو چيز است: 1- خدشه دار شدن عدالتش 2- ظهور نقص در بدنش. اما خدشه دار شدن عدالتش و آن فسق است و آن فسق به دو نوع است: 1- فسقي كه در نتيجه پيروي شهوات ايجاد شده 2- فسقي كه بخاطر گرفتاري در شبهات عارض شده. اما نخستين آن دو متعلق به كارهاي اعضاي بدن است آن بخاطر خواستهاي دل و گرفتار شدن در هواي نفس و مرتكب مخطورات شدن و اقدام منكرات است و اين فسيقي كه مانع از انعقاد امامت و ادامه يافتن آن ميشود پس اگر براي كسي كه امامت براي وي منعقد شده فسقي عارض گردد از رهبري ساقط ميشود و اگر به عدالت نيز باز گشت نمود امامت وي جز با عقد (بيعت) جديد باز نمي گردد برخي از متكلمين گفتهاند اگر به عدالت بازگشت، امامت وي بدون عقد و بيعت جديد باز ميگردد، به خاطر عام بودن ولايت وي و به خاطر اينكه از سر گرفتن بيعت مشقتهايي را بدنبال دارد و امّا دومين آنها متعلق است به اعتقاد به خاطر اينكه شبههاي عارض شده كه او را به اعتقادي خلاف حق كشانده كه در اين مورد علمإ اختلاف نظر دارند برخي گفتهاند اين مانع از انعقاد امامت و از ادامه آن است و با عارض شدن آن، فرد از امامت، بيرون ميرود، چنانچه در مورد كفر تفاوتي نميكرد كه از ابتدا كافر باشد يا بعداً كافر شود، فسق نيز چه از ابتدا فاسق باشد يا بعداً با تأويل گرائي فاسق شود فرقي نميكند. اما بسياري از علماي بصره گفتهاند انحراف فكري مانع از انعقاد امامت و باعث خروج از آن نميشود چنانچه مانع از تصدي مقام قضاوت و جواز گواهي دادن نيز نميگردد. چنانچه ملاحظه ميشود نظر؟؟؟؟؟ ماوردي و متكلمين و علماي هم عصر او در عدم انعقاد خلافت در صورت فسق است كه با نظريات ديگر علمإ كه راه افراط پيمودهاند در اطاعت از خلفاي جور بسيار متفاوت است و همين جاست كه بايد در صحت احاديث و نصوص وارده از قول رسول(ص) شك و ترديد كرد كه چگونه علمإ و صحابه و تابعين صدر اسلام برداشتي ديگر از برخورد با خلفاي جور داشته و خلفاي قرن دوم چگونه اعتقاد به احاديثي پيدا ميكنند كه هيچ اثري از آنها در صدر اسلام نيست. ابومحمّدابن خرم اندلسي در كتاب الفصل در تبيين و توجيه روايات گذشته ميگويد اگر ستمي از امام سر زند اگر چه مقدار آن كم باشد آنچه واجب است كه در اين مورد با وي صحبت كنند و او را از ارتكاب آن باز دارند، اگر دست كشيد و به حق باز گشت و براي قصاص بر پوست بدن و ساير اعضإ و يا بران اقامه حر زنا و تهمت و شرب خمر بر خويش اعلام آمادگي نمود، در اين صورت راهي براي خلع وي وجود دارد و او همانند گذشته امام است و خلع او جايز نيست ولي اگر از پذيرفتن و اجراي حد به خود امتناع ورزيد و از اشتباهات خويش باز نگشت، واجب است او را خلع و شخص ديگري كه حق را ادا ميكند به جاي وي برگزيد كه خداوند متعال فرمود: تعاونوا علي البر و التقوي ولا تعاونوا علي الاثم و العدوان)بر نيكي و تقوي كمك كنيد و به گناه و تجاوز كمك منمائيد و در هر صورت تضييع هيچ از قوانين ابهر جايز نيست. در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي ضمن شرح گفتار اميرالمؤمنين(ع) (لاتقاتلوا يا لاتقتلواالخوارج بعدي پس از من خوارج را نكشيد) آمده است: نزد اصحاب، خروج بر پيشوايان جور واجب است و باز نزد اصحاب فرد فاسق كه با زور، حكومت را قبضه كرده و بدون شبه قابل اعتماد فسق انجام ميدهد را، در مقابل كساني كه عليه وي خروج كردهاند و تمايل به دين دارند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، نميتوان ياري نمود. بلكه واجب است افراد شورشگر را اگر جه بخاطر شبههاي ديني دچار انحرافهائي رد عقيده باشند تقويت كرد، چرا كه آنان از سلطان ستمگر، عادلتر و به حق نزديكترند و ترديدي در تمسك بودن خوارج وجود دارد، چنانچه در معاويه چنين تعيدي به دين نشده است.(31) از شرح المقاصد امام الحرمين منقول است كه: امام در صورتيكه ستمگر باشد و ستمگري و ناخالصي او آشكار گردد و هيچ عاملي نتواند او را از كارهاي ناپسندش باز دارد، بر اهل حل و عقد است كه براي كنار زدن او با يكديگر همكاري كنند، ولو به دست گرفتن اسلحه و بر افروختن آتش جنگ (32) در هر صورت در اينجا دو مبحث است كه واجب است ولو اجمالاً به بحث و بررسي آنها پرداخت: 1- عدم جواز اطاعت از حاكم ستمگر فاسق، در فسق و ستمگري 2- آيا قيام و مبارزه مسلحانه عليه حاكم فاسق ستمگر جايز است يا نه؟ قسم اوّل: عدم جواز اطاعت از حاكم ستمگر فاسق، در فسق و ستمگري: اطاعت از حاكم فاسق ستمگر در آن مواردي كه به ستم و يا معصيت خداوند فرمان براند، نه تنها واجب نيست بلكه جايز نيز نميباشد و ظاهراً اشكالي در اين مسئله وجود ندارد براي روشن شدن مسئله كافي است به آيات و روايات ذيل توجه نمود: از خداوند تبارك و تعالي در سوره نسإ آيه 115 ميفرمايد: (و من يشاقق الرسول من بعد ما تبيّنَ له الهدي و يتَّبع غير سبيل المؤمنين نولّه ما تولّي و نصله جهنّم و سإت مصيراً) و هر كسي پس از روشن شدن راه حق بر او با رسول خدا به مخالفت بر خيزد و راهي غير طريق اهل ايمان پيش گيرد وي را به همان راهي كه برگزيده وا ميگذاريم و او را به جهنم در افكنيم و جه بد منزلگاهي است . و نيز ميفرمايد: 2- (و لا تطيعوا امر المسرفين، الّذين يفسدين في الارض و لا يصلحون) (شعرإ151-152) امر فرمانروايان اسرافگر را پيروي نكنيد آنان كه در زمين فساد ميكنند و به اصلاح نميپردازند. 3- و از زبان پوزش خواهانه اهل آتش ميفرمايد: (و قالوا ربنا انا اطعنا؟؟؟؟؟ سادتنا و كبرإنا فاضلونا السبيلا)و ميگويند بار خدايا ما اطاعت امر بزرگان و پيشوايان خود را نموديم كه ما را به راه ضلالت كشيدند. 4- و در نهج البلاغه آمده است: در معصيت خالق، اطاعتي براي مخلوق نيست. 5- از كتاب من لا يحضره الفقيه، روايت شده كه پيامبر خدا(ص) فرمود: در معصيت خالق، اطاعتي براي مخلوق نيست(33). 6- و از عيون به سند خويش از امام رضا از پدرانش از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه فرمود: من ارضي سلطاناً بما اسخط اللَّه خرج من دين اللَّه: كسي كه سلطاني را با آنچه خدا را غضبناك ميكند خشنود كند از دين خدا بيرون رفته است. 7- و در وسائل از امام محمد باقر(ع) در تفسير سخن خداوند متعال كه ميفرمايد: (اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون اللَّه- آنان كشيشان و راهبان خويش را به جز خداوند ارباب خود گرفتند. ميفرمايد: به خدا سوگند ايشان براي آنان نماز نميخواندند و روزه نيز نميگرفتند بلكه در آنچه معصيت خدا بود از آنان پيروي ميكردند.(34) 8- و در صحيح مسلم به سند خويش از فرزند عمر از پيامبر اكرم(ص) روايت شده كه فرمود: بر مرد مسلمان لازم است شنوائي و اطاعت، در آنچه خوشايند و يا ناخوشايند دارد، مگر اينكه حاكم به معصيت فرمان براند، پس اگر به معصيت فرمان راند ديگر شنوائي و اطاعتي نيست.(35) 9- و باز در همان كتاب به سند خويش از علي(ع) روايت شده كه فرمود: لو دخلتمو هما لم تزالوافيها الي يوم القيامه و قال الاخرين قولاً حسناً و قال: لا طاعه في معصيه اللَّه انّما الطاعه في المعروف.(36) پيامبر خدا(ص) لشگري را به ماءموريت فرستاد و فردي را به فرماندهي آنان گماشت آن شخص آتش روشن كرد و به سپاهيان گفت رد آن وارد شويد، برخي از آنان خواستند وارد شوند اما ديگران گفتند ما از آتش فرار كرديم، اين ماجرا به گوش پيامبر خدا(ص) رسيد، آن حضرت به كساني كه ميخواستند در آتش وارد شوند فرمود: (اگر در آتش وارد شده بوديد با قيامت در آن ميمانديد) و درباره ديگران به خوبي سخن گفت آنگاه فرمود: در معصيت خداوند اطاعتي نيست، اطاعت تنها در كارهاي نيك و پسنديده است. 10- در كنز العمال از احمد، از؟؟؟؟؟انس نقل شده كه ميگفت: براي كسي كه خدا را اطاعت بكند اطاعتي نيست (37) و اما آنچه بر وجوب اطاعت از اولي الامر وارد شده، بي ترديد دلالت بر وجوب اطاعت و تسليم در برابر كسي دارد كه در حقيقت ولايت امر و حق امر براي اوست، امّا شخص ستمگر فاسق، به مقتضاي ادلهاي پيش از اين در شرائط رهبر گفته شد به طور كلي ولايت و حاكميتي براي او نيست و هيچ در آنچه خداوند مردم را از آن نهي فرموده حق امر ندارد، و امّا آنچه به زبان برخي از اعوان و انصار ظلمه رايج است كه مي گويند (الماءمور معذور) اين يك عذر شيطاني است كه نه در كتاب و نه در عقل و فطرت هيچ اساس و پايهاي براي آن موجود نيست.
موضوع دوّم: جاز و يا عدم جواز قيام و مبارزه مسلحانه عليه حاكم ستمگر فاسق در صورتيكه از حاكم معصيتي صادر شود يا پس از آنكه در ابتداي امر كه حكومت او به صورت مشروع برگزار شده بود، جائر و ستمگر گردد، ظاهراً نميتوان حكم به عزل قهري وي از ولايت نمود و نيز به مجرد صدور معصيت جزئي و يا ستمي از او يا امر به معصيت و يا ستم - در صورت بقاي نظام بر آنچه از قبل بر اساس موازين اسلام بوده نميتوان به جواز خروج عليه وي حكم كرد. و اين تفاوتي نميكند كه معصيت جزئي در محاورات و امور شخصي او باشد يا در وظائف اجتماعي وي و نيز فرقي نيست در اين جهت بين وي و رهبر منتخب جامعه و بين وزرإ و مديران و فرماندهي و كارگزاراني كه از طرف او منصوب هستند. زيرا بديهي است كه از حاكمان غير معصوم، گناه و خطا و لغزش بسيار سر مي زند به ويژه از سوي كارگران آنان كه چه بسا براي كارهاي خود عذر و تاءويلي نيز دارند يا اينكه در صدور فتوي يا تشخيص موضوع آنان با يكديگر داراي اختلاف نظر و سليقه باشند. پس حكم به انعزال قهري يا خروج عليه آنان و بلكه سرپيچي و تخلف از دستورات مشروع آنان، بدون ضابطه معين، محلّ نظام مسلمانان و وحدت آنان است و موجب هرج و مرج و بهم ريختگي و خونريزي و بر انگيخته شدن فتنهها در هر منطقه و ناحيه هر روز و بلكه هر شب ميگردد. بويژه نسبت به فرماندهان و كارگزاران، بخاطر اينكه تعداد آنان زياد است و لغزشهاي بسيار از آنان سر ميزند از سوي ديگر ممكن است در صدق عنوان فسق، يا جائر و ظالم بر چنين شخصي خدشه نمود زيرا آنچه از اين عناوين به ذهن سبقت ميگيرد، همان وصف ثبوتي و ملكه است، نه اينكه اگر شخصي از همان ابتدا و او براي يك دفعه مرتكب ناشايستي گرديد بتوان به وي فاسق و ظالم گفت حاصل كلام اينكه اگر حاكم مرتكب اشتباهي جزيي شود يا اينكه از وي معصيتي جزيي كه به اصول شريعت و مصالح اسلام و مسلمانان لطمهاي وارد نميآورد، صادر شود و اساس عمل و حكم او كتاب و سنت باشد خروج عليه وي نه تنها واجب نيست بلكه جايز نيز نميباشد و از مقام خود عزل نميشود بلكه اگر احتمال اصرار بر گناه از سوي او برود واجب است او را نصيحت و ارشاد نمود. بلي در مورد وزرإ و مديران و كارگزاران حكومت شخص حاكم در صورتيكه صلاح بداند ميتواند آنان را از منصب خود عزل كند، امّا در آن صورت كه حاكم از موازين اسلام و اصول عدالت، انحراف اساسي پيدا كند پردهها را بدرد و اساس حكومت خويش را بر استبداد و هواي نفس قرار دهد و مال خدا را مال خود و بندگان خدا را بردگان خود بپندارد. با اينكه جيره خوار استعمار و مجري خواستهاي كفّار و بيگانگان شود و آنها از اين طريق بر سياست و فرهنگ و اقتصاد مسلمين مسلط شوند و با نصيحت و تذكر دست از حركت انحرافي حزين بردارد و روز به روز بر استكبار و سركشي خود بيفزايد در اين شرايط اگر چه ظاهراً با زبان، خود را مسلمان بداند و به برخي از مراسم اسلام نظير نماز و حج و ساير شعائر اسلامي تظاهر كند چناچه ما در بسياري از پادشاهان و سردمداران كشورهاي اسلامي در اين زمان مشاهده ميكنيم، در اين مورد جايز و بلكه واجب است، براي سرنگوني و خلع وي ولو با مبارزه مسلحانه با حفظ مراتب آن اقدام نمود. براي سرنگوني حاكم فاسق ستمگر واجب است زمينه و اسباب آن از قبيل ايجاد رشد سياسي در مردم، تشكيل دستهها و احزاب و جمعيتها و دستههاي مختلف، تهيه مقدمات و امكانات و نيروها به صورت مخفي و آشكار طبق آنچه شرايط اقتضا ميكند همه را آماده نمود. پس اگر با راهپيمايي و تظاهرات نتيجه بدست آمده كه مسئله تمام است و الا بايد دست به اسلحه برد.
دلائل جواز و بلكه وجوب مبارزه مسلحانه عليه حاكم فاسق ستمگر دليل اوّل: دلالت آيات و روايات آيات شريفهاي از قرآن مجيد و نيز روايات بسيار زياد ولو به دلالت التزام بر آنچه كه گفته شد دلالت دارد كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم 1- لا نيال عهدي الظالمين (بقره 124): اين آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه شخص ستمگر به رهبري مردم كه عهد خداوند است گماشته نميشود و؟؟؟؟؟ اطلاق آيد، هم عدم صحت ايجاد حكومت ظلم و هم عدم صحت تداوم آنرا شامل ميشود. 2- و لا تركنوا اي الذين ظلموا فتمسكم النّار (هود 113) (به ستمگران تكيه نكنيد كه آتش شما را فرا خواهد گرفت) از آن جهت كه جامعه نيازمند به دولت و حكومت است چنانچه دلايلش گذشت و تعددي حكومت توسط ستمگر و تكيه بر وي طبق دو آيه شريفه فوق جايز نيست پس بناچار در صورت وجود قدرت بايد او را از حكومت خلع نمود با حكومت صالح عادلي به جاي آن بر قرار گردد 3- خداوند متعال در قصه طالوت و داوود ميفرمايد(بقره 251) فهزمو هم باذن اللَّه و قتل داوود جالوت و اتاه اللَّه الملك والحكمه وعَلَّمه ممّا يشإُ ولولا دفع اللَّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولكن اللَّه ذوفضل علي العالمين) آنان را به اذن خداوند متواري كردند و داود، جالوت را كشت و خداوند به وي سلطنت و حكومت بخشيد و آنچه را ميخواست به وي ياد داد و اگر خداوند برخي از مردم را بوسيله برخي ديگر كنار نميزد زمين به فساد كشيده ميشد ولكن خداوند به همه جهانيان داراي فضل و احسان است. از اين آيه شريفه نيز استفاده ميگردد از آنجا كه خداوند متعال بخاطر تفضل و احساني كه بر جهانيان دارد افراد صالح جامعه نظير داود و طالوت را بر كسانيكه زمين را به فساد ميكشند مسلّط ميكند تا ريشههاي فساد را بركنند و اين مختص به زمان خاص و يا شهر خاصي نيست چرا كه فضل خداوند، عام است براي همه جهانيان تا روز قيامت. 4- و لولا دفع اللَّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم اللَّه كثيراً، ولينصرن اللَّهلقوي عزير الذين ان مَكَّناهم في الارض اقاموا الصلاة وآتوا الزكاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و للَّه عاقبه الامور و اگر خداوند برخي از مردم را بوسيله برخي ديگر بر كنار نميكرد، صومعهها و دير و كنشتها و مساجدي كه در آن ذكر خدا بسيار ميشود خراب ميشد و هر كه خدا را ياري كند البته خدا او را ياري خواهد كرد كه خدا در منتهاي اقتدار و توانائي است آنان كه اگر در زمين به آنان اقتدار و توانايي دهيم نماز بپا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند و عاقبت كار در دست خداست. از اين آيه استفاده ميشود كه خداوند متعال فساد و خرابي مساجد و معابد را دشمن ميدارد و دوست دارد افراد با صلاحيت آنان كه در زمين تمكن يافتن، فرمانروايان آن گردند،فرايض خدا را بر پاي ميدارند و با دفع اهل فساد و حفظ معابد دعائم دين و انجام فرايض خداي را ياري ميدهند، فرمانروايي و حاكميت و زمين را به عهده بگيرند و روشن است كه دفع اهل فساد چه بسا جز با مبارزه مسلحانه امكان پذير نيست. 5- و لقد ارسلنا رسلنا باكبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع الناس و ليعلم اللَّه من ينصره و رسله بالغيب اني اللَّه قوي عزير همانا ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم با ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به راستي و عدل گرايند و آهن را كه در آن؟؟؟؟؟ و كارزار و هم منافع بسيار زيادي براي مردم است آفريديم تا معلوم شود چه كسي با ايمان به غيب، خدا و پيامبرانش را ياري خواهد كرد همانا خداوند قوي و مقتدر است. از اين آيه شريفه استفاده ميشود كه يكي از اهداف فرستادن پيامبران و فرستادن كتابهاي آسماني قيام مردم به عدالت و قسط است و خداوند متعال آهن را ضمانت اجرايي آن قرار داده است پس واجب است حكومت قسط و عدل را ولو با مبارزه مسلحانه برقرار نمود و اين قيام و مبارزه نصرتي است براي خدا و پيامبران او 6- الم ترالي الذين يزعمون انهم امنو بما انزل من قبلك يريدون ان يتحاكموا الي الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالاً بعيداً آيا نمينگري به آنان كه ميپندارند به آنچه به تو و به پيامبران پيش از تو نازل شده گرويدهاند ولكن در صددند كه محاكمه خود را به نزد طاغوت برند. با اينكه ماءمور شدهاند به آن كفر بورزند و شيطان ميخواهد به بيراهه ببرد. بيراههاي بسيار دور. از اين آيه شريفه وجوب كفر ورزيدن به طاغوت و حرمت بردن قضاوت و محاكمه نزد وي استفاده ميشود و هنگامي كه بردن محاكمه نزد طاغوت حرام باشد بي ترديد ساقط كردن او از قدرت تا حكومت صالح عادي به جاي آن بنشيند نيز واجب است زيرا قضاوت و حكومت بايد در جامعه باشد و چارهاي جز آن نيست. 7- در حضال شيخ صدوق به سند خويش از علي(ع) آمده كه فرمود: پيامبر خدا(ص) فرمود: اي علي چهار چيز است كه پشت را ميشكند: امامي كه معصيت خدا كند و مردم باز از وي اطاعت كنند. 8- در خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است: زنهار! زنهار از پيروي و اطاعت بزرگترها و رؤسايتان بر حذر باشيد همانا كه به واسطه موقعيت خود تكبر ميفروشند، همانان كه خويشتن را بالاتر از نسب خود ميشمارند و كارهاي نادرست را به خدا نسبت ميدهند و به انكار نعمتهاي خدا بر خاسته تا با قضايش ستيز كنند و نعمت هايش را ناديده گيرند آنها پي و بنيان تعصب و ستون و اركان فتنه و و فساد و شمشيرهاي تفاخر جاهليتند از خدا بترسيد و با نعمتهاي خدا بر خود ضديت نكنيد و نسبت به فضل و بخشش او حسادت مورزيد و از (ادعيإ) (همانان كه معلوم نيست پدرشان كيست و جامه اسلام را به تن پوشيدهاند و نفاق و دوروئي را پيشه كردهاند) اطاعت نكنيد از آنها كه جام پاك قلبتان را رد اختيار آب تيره نفاقشان قرار دادهايد، از آنها كه تندرستي خويش را با بيماري آنها اميختهايد و باطلشان را در حق خود راه دادهايد آنها اساس گناهانند و همدم نافرمانيها ابليس آنها را مركبهاي راهوار گمراهي قرار داده و سياهي كه بوسيله آنها به مردم غلبه بايد انتخاب كرده و آنها را به عنوان سخنگوي خود براي دزديدن عقلها و داخل شدن در چشمها و دميدن در گوشهايتان برگزيده است. اكنون در اين حديث شريف تاءمل و دقت كن كه چگونه مضامين آن با روءساي طغيانه كه در اعصار ما بر جامعه حاكمند منطبق است و چگونه شيطان به وسيله آنان به مردم دسترسي پيدا ميكند و چون اطاعت از آنان جايز نيست و فرض اين است كه جامعه نيازمند به حكومت است و حكومت جز با اطاعت و تسليم عملي نيست پس بناچار بايد حكومت اسرافگر فاسد را براي اينكه حكومت عادل صالح واجب الاطاعه به جاي آن جايگزين شود، ساقط نمود و غالباً ساقط كردن چنين حكومتهاي خودكامهاي جز با توسل به قوه قهريه و مبارزه مسلحانه حاصل نميگردد. اگر گفته شود: شايد نهي در آيات و روايات از اطاعت از اهل گناه و فساد در خصوص همان دستوراتي است كه بر انجام گناه صادر ميكنند و پيش از اين حكم آن در مسئله اول گذشت و اين منافاتي با بقاي حكومت آنان و وجوب اطاعت از آنان در شئون اجتماعي كه حفظ نظام متوقف بر آن است ندارد در پاسخ بايد گفت: آيات و روايات ظهور در حرام بودن از اطاعت آنان به صورت مطلق در همه دستوراتي كه صادر ميكنند، دارد و شما ملاحظه ميفرماييد كه اهل فساد و تزوير، حتي از امور عبادي و مظاهر شرع مبين براي مقاصد سياسي و شيطاني خود بسيار سؤ استفاده ميكنند و چه بسا پايههاي حكومت خود را براي اينكه فساد بيشتري مرتكب گردند با اينگونه كارها محكم ميكنند پس نبايد بعيد به نظر برسد كه شارع مقدس به طور كلي اطاعت از آنان را حتّي در اموري كه ظاهراً به صلاح است نهي كرده باشد به خاطر اينكه بدين وسيله آنان عوامفريبي نكرده و دولت و حكومت خود را در جامعه استهكام نبخشند در هر حال بايد در آيات و رواياتي كه در اين ارتباط خوانده شد با دقت اندشيد چرا كه دلالت برخي از آنها بر مقصود، نيازمند نوعي دقت و ريز بيني است. دليل دوم: ضرورت باز گرداندن حكومت به سير اصلي حكومت اسلامي براي اجرا و تنفيذ احكام اسلام و اقامه عدل در ميان مردم مسلمان تشريع شده چنانچه صحيحه زراره؟؟؟؟؟ بنقل از امام محمد باقر(ع) گواه بر اين معني است: در اين روايت پس از آنكه بيان شده اسلام بر5 چيز بيا گرديده و از آن حضرت در ارتباط با برترين آنها پرسش ميشود، آن حضرت ميفرمايد ولايت برتر است، چرا كه ولايت كليد ساير واجبات و؟؟؟؟؟ راهنماي آنهاست.(38)در روايت محكم و متشابه از علي(ع) آمده بود كه آن حضرت فرمود: اولين ستون اسلام نماز، آنگاه زكات، آنگاه روزه، آنگاه حج، آنگاه ولايت است و اين (ولايت) پايان بخش آنهاست و حافظ همه واجبات و مستحبات است. در حديث عيون و علل، امام رضا(ع) علت قرار دادن امام را منع از فساد و اقامه حدود و احكام بيان داشت و فرمود: اگر براي مردم امام قرار داده نشده بود شريعت به كهنگي ميگراييد و دين از بين ميرفت و سنتها و احكام دگرگون ميشد و بدعت گزاران بر آن افزوده و للحدان از آن ميكاستند و امر را بر مسلمانان مشتبه ميكردند.
در خبر عبد العزيزبن مسلم آمده بود كه: امام زمام دين و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزت موءمنان است. امامت اساس رشد يابنده اسلام و شاخه بالنده آن است به وسيله امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد تمامت مييابد و ماليات و صدقات جمع آوري و حدود و احكام و كرانهها و مرزها حراست ميشود.(39) و روايات ديگري از اين قبيل كه غرض و هدف امامت و حكومت حقه دلالت دارد. بر اين اساس پس اگر حكومت از مسير اصلي خود منحرف شود و آثاري كه از آن انتظار ميرود بر آن؟؟؟؟؟ نگردد، در اين صورت نگهداري و حراست و اطاعت از چنين حكومت ناقص غرض مطلوب است و براي اينكه اسلام و حدود معطل نماند، واجب است چنين حكومتي را ساقط و حاكم صالحي را بجاي او به كار گمارد. دليل سوم: آيات و روايات امر به معروف و نهي از منكر آيات و رواياتي از طريق فريفتن (شيعه و سنت) بر وجوب امر بمعروف و نهي از منكر به مفهوم وسيع آن يعني سعي در گسترش كارهاي نيك و قطع ريشههاي اعمال ناشايست و فساد در حد توان - دلالت دارد. پس آنگاه كه حاكم از مسير حق و عدالت منحرف گرديد و با سپاه و قدرت خود بدعتها و منكرات را گسترش داد و مردم نيز كه طبعاً به دين روءسا و پادشاهان خود هستند به دنبال آنان كشيده ميشوند. در اين صورت بناچار بر مسلمانان واجب است با تلاش پيگير براي تحقق اهداف انبيإ و پيامبران، در جهت گسترش معروف و از بين بردن منكرات در حد قدرت وتران؟؟؟؟؟خود را به كار گيرند لكن با رعايت مراتب و آنگاه كه نصيحت و ارشاد و تهديد و ارعاب نتيجهاي نبخشيد نوبت به تظاهرات مردمي، آنگاه قيام عمومي و مبارزه مسلحانه براي قطع ريشههاي فساد ميرسد لكن واجب است قيام و مبارزه مسلحانه تحت مظام صحيح و رهبري فردي عادل و عالم كه رهبري انقلاب را به دست دارد باشد با هرج و مرج بوجود نيايد بر اين مضمون رواياتي دلالت دارد كه يادآور ميشويم. 1- در خبر جابر از امام محمد باقر(ع) آمده است: كارهاي ناشايسته حاكمان را در دل زشت شماريد و با زبان ابراز ناراحتي كنيد و با چك (سيلي) به صورت آنان بنوازيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگري نهراسيد.(40) 2- در خبر يحيي طويل از امام صادق(ع) آمده است كه حضرت فرمود: چنين نيست كه كه خداوند زبان را گشوده و دست را بسته باشد بلكه هر دو را گونهاي قرار داده كه باهم باز و باهم بسته ميگردند.(41) 3- در مسند احمد به سند وي از پيامبر اكرم(ص)، روايت شده كه ميفرمود: خداوند عزوجل هرگز عموم مردم را بخاطر كردار ناشايست؟؟؟؟؟خواص عذاب نخواهد كرد مگر اينكه مشاهده كنند كه عمل ناشايست در پيش روي آنان انجام ميگيرد و آنان توانا هستند كه از آن جلوگيري كنند اما از آن جلوگيري نميكنند پس هنگامي كه مردم اين رفتار را در پيش گرفتند، خداوند عامه و خاصه مردم را عذاب خواهد كرد(42) 4- در تاريخ طبري از عبدالرحمن بن ابي ليلي آمده است كه گفت آن روز كه با اهل شام روبرو شدم از علي(ع) شنيدم كه ميفرمود: اي موءمنان هر كس مشاهده كند تجاوز و ستمي صورت ميگيرد و مردم به عمل ناشايستي دعوت ميشوند و او با قلب خويش آنرا ناشايست دارد خود را سالم از هر بدي نگاه داشته است و آن كس كه با زبان، آنرا مورد مورد اعتراض قرار دهد پاداش برده، و اين از رفيق خود افضل است و امّا آن كس كه با شمشير در برابر عمل ناشايست قيام كند تا كلمه خدا بر فراز و كلمه ستمگران در فرود قرار گيرد، اين همان كس است كه به راه هدايت دست يافته و به راه راست گام نهاده و نور يقين در دل وي درخشيده است.(43) 5- در صحيح مسلم به سند خويش از پيامبر خدا(ص) آمده است كه فرمود: از شما هر كس منكري ببيند بايد با دست خويش آنرا تغيير دهد اگر نتوانست با زبانش، اگر نتوانست با قلبش و اين ضعيفترين مرحله ايمان است.(44) 6- و باز در صحيح مسلم آورده است به سند خويش از جابر عبداللَّه كه گفت از پيامبراكرم(ص) شنيدم كه ميفرمود: پيوسته دستهاي از انسان پيروز مندانه براي حق ميجنگند تا روز قيامت.(45) 7- در سنن ابي داوود به سند خويش از قيس از ابوبكر آمده كه وي در خطابهاي پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم شما آيه شريفه عليكم انفسكم، لا يضركم من ضل اذا اهتديتم) بر شما باد نفسهاي خودتان اگر شما هدايت يافتيد كساني كه گمراه شدهاند به شما آسيبي نميرسانند) را ميخوانيد ولي درست معني نميكنيد، آنگاه گفت از خالد شنيدم كه ميگفت از پيامبرخدا(ص) شنيدم كه ميفرمود: مردم اگر ستمگري را مشاهده كنند و دست از را از ستمگري باز نگيرند دور نيست كه خداوند همه آنها را به عذاب فراگيرد و عمر از هشيم؟؟؟؟؟؟ روايت كرده است و گفت از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه ميفرمود: در بين هيچ قدمي معصيت ها صورت نميگيرد و آنان قادرند كه از آن جلوگيري كنند و جلوگيري نميكنند مگر اينكه بعيد نيست خداوند همه آنها را به عذاب گرفتار كند.(46) 8- در سنن ابن ماجه، از پيامبر خدا(ص) روايت شده كه فرمود: پيوسته طايفهاي از امت من براي خداوند پايدار ميمانند و كسانيكه با آنان مخالفت ميكنند نميتوانند به آنان زيان برسانند.(47) 9- در كنتر العمال آمده است: بر شما پيشواياني حاكم ميگردند كه ازراق شما را مالك ميشوند، با شما سخن ميگويند ولي دروغ ميگويند، كار ميكنند ولي كارهاي ناشايست انجام ميدهند، از شما خشنود نميشوند مگر اينكه كارهاي بد آنان را نيكو شماريد و دروغ آنان را راست پنداريد، پس شما حق را به آنان واگذاريد تا آنگاه كه بدان راضي باشند اما اگر از حق تجاوز كردند پس هر كس در اين راه كشته شد شهيد است.(48) دليل چهارم: قيام سيدالشهداء امام حسين(ع) قيام و انقلاب سيدالشهداء امام حسين(ع) يزيدبن معاويه دليل ديگري است بر ضرورت مبارزه مسلحانه عليه حاكم فاسق ستمگر با اينكه يزيد به اسم اسلام و خلافت پيامبر اكرم(ص) حكومت ميكرد و چه بسا شعائري نظير نماز و روزه را بجا ميآورد، امام حسين(ع) طبق اعتقاد ما امام معصوم است و عمل آنحضرت نظير گفتار وي براي ما حجت است، زيرا امام بدان جهت امام قرار داده شده كه سر مشق ديگران باشد و ديگران به هدايت او هدايت يابند طبري روايت كرده كه آنحضرت در خطابهاي كه در سرزمين (ذي حسم) ايراد نمود فرمود: آيا نميبينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل جلوگيري به عمل نميآيد؟ در اين شرايط اگر موءمن طالب ملاقات خداوند باشد سزاوار است و من مرگ را جز شهادت و زندگي با ستمگران را جز خسارت و افسردگي نميبينم. دليل پنجم: قيام و انقلاب زيدبن علي(ره) قيام و انقلاب زيدبن علي بن حسين(ره) و خروج وي عليه هشام بن عبدالملك، دليل ديگري است بر جواز مبارزه مسلحانه عليه حاكمان ستمگر فاسق. قيام و انقلاب زيد و قداست وي مورد تأييد ائمه اطهار(ع) و علماي بزرگوار ما بود. در روايتي از امام صادق(ع) آمده بود كه فرمود: عموي من مردي بود براي دنيا و آخرت ما، به خدا سوگند عموي من شهيد از دنيا رفت همانند شهدايي كه با پيامبر اكرم(ص) و علي و حسن و حسين صلوات اللَّه عليم به شهادت رسيدند.(49) دليل ششم: قيام و انقلاب حسين بن علي(ره) شهيد فخ دليل ديگر بر جواز قيام و مبارزه مسلحانه، قيام و انقلاب حسين بن علي بن حسن بن حسن بن علي بن ابيطالب شهيد فخ (ره) است وي در مدينه عليه خلافت موسي هادي قيام كرد و در فخ كه نام محل يا چاهي در يك فرسنگي مكه است به شهادت رسيد از طرف ائمه ما(ع) حديثي كه ظهور در مذمت وي داشته باشد نرسيده است بلكه روايتهاي بسيار زيادي رسيده كه دلالت بر تقديس وي و تمجيد از قيام او دارد. در كتاب مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهاني آمده است كه پيامبر خدا(ص) به موضع فخ رسيد همراه با اصحاب خويش نماز ميت خواند و آنگاه فرمود: در اينجا مردي از اهل بيت من، به همراه گروهي از موءمنان به قتل مي رسد، براي آنان از بهشت كفن و؟؟؟؟؟ خصوط ميآورند، جانهايشان از جسدشان در رسيدن به بهشت سبقت ميگيرد.(50) دليل هفتم: قيام ائمه معصومين(ع) در صورت وجود نيرو و ياور با ملاحظه روايات مشاهده ميكنيم كه اگر هر يك از ائمه معصومين(ع) نيرو و ياور مييافتند براي سرنگوني نظام فسق و ستم قيام ميكردند. روزي امام صادق (ع) نگاهش به پسر بچهاي افتاد كه داشت بزغاله هايش را ميچراند حضرت فرمود اي؟؟؟؟؟ سدير، به خدا سوگند اگر به تعداد اين بزغالهها شيعه داشتم نشستن بر من روا نبود. روشن است كه مراد آن حضرت(ع) صرف كساني كه نام شيعه بر آنان اطلاق ميشود نبوده بلكه منظور شيعيان خالص بود كه در همه مراحل پايدار ميمانند و آنان بويژه در زمانها بسيار كم بودهاند. امام حسن مجتبي نيز براي مبارزه با فسق و ستم قيام نمود و جهاد كرد با اينكه سپاهيانش خيانت كردند و به معاويه پيوستند و آنحضرت امكان ادامه جهاد را نيافت پس پيشوايان ما (ع)، چنانچه برخي پيداشتهاند داراي سياستهاي متضاد نبودهاند بلكه آنان نور واحد بوده و در برابر سلاطين جور و طاغوتهاي زمان از يك سياست پيروي ميكردهاند، جز اينكه شرايط و زمانها متفاوت است و اين نكتهاي است شايان توجه. دليل هشتم: پيمان خداوند از دانايان بر دفاع از حقوق ستمديدگان در نهج البلاغه آمده است: اگر افراد حاضر (براي بيعت) حضور نيافته بودند و حجت بر وجود ياور اقامه نگرديده بود و خداوند از علمإ و دانشمندان پيمان نگرفته بود كه بر شكمبارگي ظالم و گرسنگي مظلوم تن ندهند ريسمان شتر خلافت را بر گردنش ميافكندم. و در سنن ابن ماجه از ابي سعيد خدري از پيامبر اكرم(ص) آمده است كه فرمود: ملتي كه افراد ضعيف آن حق خود را بي پروا نگيرند رستگار نشده است.(51) دليل نهم: اطلاق ادله مجازات محارب و مفسدالارض از ديگر دلايل جواز و بلكه ضرورت مبارزه مسلحانه با حاكم فاسق ستمگر، ادله مجازات محارب و مفسدالارض است. خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: انما جزإُ الذين يحاربون اللَّه و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان تقيلوا او يصلبوا او تقطع امر و ارجهم من خلاف او ينفقوا من الارض ذلك سهم خزي في الدنيا و سهم في الاخره عذاب عظيم، الا الذين تابوا من قبل ان تقدر واعلهم بي گمان سزاي كساني كه با خدا و رسول او ميجنگند و در زمين فساد برمي انگيزند اين است كه كشته شده يا به دار آويخته شوند يا دست و پاهايشان بر خلاف يكديگر بريده شود يا اينكه به نقطهاي از زمين تبعيد شوند اين زبوني و ذلت آنان در دنياست و براي آنان در آخرت عذابي است بزرگ مگر كساني كه پيش از آنكه به آنان دست يابيد توبه كنند. روشن است در برانگيختن فساد بين فردي عادل يا صاحب قدرت و سلطه فرق نيست بلكه در دومي زيان آن بيشتر است پس واجب است در صورت امكان با قيام عليه وي او را به سزاي اعمالش رساند و در اينجا نكتهاي شايان توجه است. دليل دهم: اطلاق ادله ضرورت مبارزه با بغات جواز جنگ و قتال با اهل بغي و بلكه وجوب آن از اموري است كه كتاب و سنت بر آن دلالت دارد و فقهاي فريقين (شيعه و سني) بر ضرورت آن فتوي دادهاند خداوند متعال ميفرمايد: و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما، فان بغت احد يهما علي الاخري فقاتلوا التي تبخي حتي تفئ الي امراللَّه فان فائَت فاصلحوا بينهما بالعدل و اقسطوا، ان اللَّه يحب المقسطين و اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر به جنگ برخاستند بين آنان اصلاح بر قرار كنند، پس اگر يك دسته بر ديگري تجاوز نمود، با گروه تجاوزگر بجنگيد تا به امر خدا باز گردد، پس اگر باز گشت بين آن دو به عدل اصلاح برقرار كنيد و عدالت گستر باشيد كه خداوند عدالت گستران را دوست دارد. دليل يازدهم: روايات نكوهش از حاكم ستمگر از جمله دلايل جواز مبارزه مسلحانه با حاكم جور رواياتي است كه دلالت بر حرمت كمك به حاكم ستمگر و همكاري با وي و حتي ابراز علاقه نسبت به تداوم حيات وي دارد 1- ترمذي در كتاب الفتن به سند خويش از كعب بن عجزه از پيامبر اكرم(ص) روايت ميكند كه فرمود: پس از فرمانرواياني ميآيند كه هر كس با آنان همراه شود و آنان را در دروغهايشان تصديق كند و بر ستمگري ياريشان دهد از من نيست و من از او نيستم و در حوض بر من وارد نميشود.(52) 2- در مسند احمد به سند خويش از جابربن عبداللَّه آمده است كه پيامبر(ص) به كعب بن عجزه فرمود: (خدا تو را حفظ كند از فرمانروايي كم خرد) گفت فرمانروايي افراد كم خرد چيست. فرمود: فرمانرواياني كه پس از من ميآيند به هدايت اقتدا نميكنند و به سنت من خود را نميآرايند پس كساني كه آنان را در دروغشان تصديق كنند و بر ستمگري هايشان ياري دهند از من نيستند و من از آنان نيستم و در حوض بر من وارد نميشوند و كساني كه آنان را در دروغشان تكذيب نكنند و بر ستمگري ياريشان ندهند اينان از منند و من از آنان هستم و بزودي در كنار حوض بر من وارد ميشود.(53) 3- در خبر طلحه بن زيد از امام صادق(ع) وارد شده كه فرمود: شخص ستمگر و آنكه او را ياري ميدهد و آنكه از عمل وي اظهار خوشنودي ميكند، هر سه با هم شريك هستند.(54)
خلاصه كلام و نتيجه بهر صورت آنچه در اين مسئله به صورت نسبتاً گسترده يادآور شديم اين بود كه خطاي حاكمي كه از ابتدا حكومت از بر اساس ضوابط شرعي منعقد گرديده اگر جزئي و شخصي باشد و به كرامت اسلام لطمه وارد نياورد، حكم به عزل يا جواز خروج عليه وي از اين جهت مشكل است و حتي ميتوان گفت با ارتكاب چنين خطاهائي از عدالت نيز بيرون نميرود، البته در صورتي كه ما عدالت را عبارت از ملكه بدانيم و اگر قبول كرديم كه با وقوع اين خطاها از عدالت خارج ميشود وظيفه در چنين شرايطي نصيحت و ارشاد است و بعيد است كه در اينگونه موارد نوبت به قيام و مبارزه مسلحانه برسد. اما اگر حاكم انحراف اساسي و كلي پيدا كرد و پيروي از هواهاي نفساني و استبداد اساس حكومت وي گرديد به گونهاي كه به حكومت وي حكومت جور فساد صادق آيد و عنوان طاغوت بر آن منطبق شود در اين هنگام مراتب امر بمعروف و نهي از منكر بايد عملي گردد و چه بسا نوبت به مبارزه مسلحانه و ساقط كردن حكومت وي و اقامه دولت حق و به جاي وي نيز برسد كه برخي از اين دلايل اگر چه قابل مناقشه بود اما از مجموع آن و نيز از تسبّح در آيات و احفا؟؟؟؟؟ و موارد جهاد و از ادله امر به معروف و نهي از منگر و از سيره پيامبر اكرم(ص) و ائمه (ع) بويژه علي(ع) و ابا عبداللَّه الحسين مشخص ميگرديد كه اقامه حكومت حق و قطع ريشههاي فساد و ستم، با روح اسلام و فداق شرع هماهنگ است پس واجب است مقدمات حكومت اسلامي را آماده نمود و در حد توان براي تشكيل آن اقدام كرد امّا چگونگي آن از جهت مقدمات و نيز از انجام و اجراء به حسب زمان و مكان و شرايط و امكانات متفاوت است و امّا رواياتي كه ما رد ابتداي مسئله از صحيح مسلم و ديگران نقل كرديم اگر منظور از آن همان رعايت مراتب و تفصيلي است كه ما گفتيم ديگر جايي براي بحث باقي نميماند و اگر چيزي غير آن باشد بايد دانش آن را به اهلش واگذار كرد و اينك به ضربه و زيانهاي اينگونه روايات كه از زبان پيامبر اكرم (ص) و صحابه روايت شده و فتاوايي كه بر اساس آن و حتي بدون آن صادر گرديده بنگر و ببين كه چگونه مسلمانان را به سكوت و بلكه تسليم و اطاعت در برابر يزيد و امثال يزيد وادار نموده است. سكوت و تسليم در برابر آنان كه با قدرت سرنيزه بدون نص و بدون بيعت بر ولايت امور مسلمانان سيطره يافته و سيره آنان بر ظلم و استبداد و استعباد و كشتن نيكان و تجاهر به فسق و فجور بنا نهاده شده است. نگاه كن و بينديش كه اينگونه فقا را چگونه ضعف و انحطاط و؟؟؟؟؟؟ و خاموشي روح انقلاب و تسلط كفار و صهيونيستها و طاغوتهاي نوكر شرق و غرب را بر مسلمانان كشورهاي اسلامي را به ارمغان آورده است. از يك سو ملاحظه ميشود كشورهاي عقب مانده غربي روز به روز انقلاب ميكنند و بر پادشاهان ستمگر خويش غالب ميآيند و در تمدن و علوم و صنايع جلو ميروند اما از سوي ديگر ملل مسلمان كه به بركت اسلام تا آن حد جلو بودند نه به خاطر تأييد علماي سوء كه آخرت خويش را به دنياي پست فروختهاند تحت سيطره حكام ستمگر جائر دست و پا ميزنند و عجيبتر از همه پس از آنكه مردم مسلمان ايران از خواب طولاني بيدار ميشوند و عليه دست نشانهگان كفر ميشورند و انقلاب اسلامي در ايران را به ثمر ميرسانند به جاي تأييد و پيوستن به آنان متاءسفانه به انقلاب اسلامي حمله ميكنند. اين نكته را نيز بايد همين جا ياد آور شد كه هر چه از پيامبر اكرم (ص) روايت ميگردد و يا به آن حضرت و ائمه معصومين يا صحابه منسوب ميگردد اينگونه نيست كه همه صحيح باشد بلكه بايد به كتاب عزير؟؟؟؟؟؟ مراجعه شود كه هر چه مخالف آن باشد بي ارزش و باطل است. در نهج البلاغه آمده است: آنچه بين مردم رايج است هم احاديث حق است هم احاديث باطل هم راست است و هم دروغ هم ناسخ و هم فسوخ هم عام و هم خاص هم محكوم و هم متشابه هم احاديثي است كه بنحوي حفظ شده است و هم رواياتي است كه طبق ظن و گمان روايت گرديده است در عصر پيامبر (ص) آنقدر به آن حضرت دروغ بسته شد كه بپا خاسته خطبه خواند و فرمود هر كس عمداً به من دروغ بندد جايگاهش را بي ترديد از آتش آكنده كنند همانا افرادي كه نقل حديث ميكنند چهار دستهاند و پنجمي نخواهند داشت نخست منافقي كه اظهار ايمان ميكند نقاب اسلام به چهره زده نه از گناه باكي دارد و نه از آن دوري ميكند نقاب عمداً به پيامبر(ص) دروغ ميبندد اگر مردم ميدانستند كه اين شخص منافق و دروغگوست از او قبول نميكردند و تصديقش نمينمودند و لكن چون از واقعيت آگاه نيستند ميگويند: وي از صحابه رسول خدا(ص) است پيامبر را ديده از او حديث شنيده و مطالب را از او دريافت كرده است. به همين جهت به گفتهاش بربيب اثر ميدهند. در حاليكه خداوند شما را از وضع منافقان آنچنان كه بايد آگاه ساخته و هنگامي كه عصر علي(ع) با اينكه نزديك به عصر پيامبر(ص) بوده اينگونه بوده است پس حال عصر حاكمان ستمگر از امويان و عباسيان و سلاطين هم عصر آنان و آنگاه كه افراد هوا پرست و متملق در دربار حكام و سلاطين گرد ميآيند. بسيار روشن است و سيره نويسان احوالات بسياري از اين تحريف گران و جعل كنندگان احاديث را ثبت و ضبط كردهاند كه ميتوان به كتابهاي مربوطه مراجعه نمود در كنزالعمال از ابي هريزه نقل شده كه گفت: هنگامي كه مشاهده كردي عالم بسيار با سلاطين همنشين و رفت و آمد دارد بدان كه او دزد است.(55) وَ آخِرُ دعواناان الحمدللَّهرب العالمين
باسمه تعالي در جوامع دينمدار، سعي اغلب حاكمان بر آن است كه براي قوام پايههاي حكومت خود از پشتوانههاي شرعي بهره ببرند، تا از اين راه هم خود را در ديده عوام، ديندار و شريعتمدار جلوه دهند و هم از اعتراضات خواص جلوگيري كنند. با رحلت پيامبر اكرم(ص) نيز، هيجان قدرت و حكومت به خود جامعه اسلام را مشغول كرد. اين مساءله تا به آنجا پيش رفت كه دين وسيلهاي براي حفظ حكومت شد، نه آنكه حكومت ابزاري براي حفاظت از دين باشد. با شروع ظلم و جورهاي بني اميه و بني عباس، توجيه شرعي حكومت حاكمان در هر مرتبه و جايگاهي كه بودند لازم آمد. و اينجا بود كه بازار جعل حديث رونق گرفت و كارخانههاي حديث سازي و فضيلت پردازي چنان بكار افتاد كه احمدبن حنبل صدها هزار حديث (از صحيح و ضعيف) در كنار هم گرد آورد. از آنجا كه اين همه گفتار و نوشتار قابل نقد و بررسي دقيق نبود، احاديثي ظهور يافت كه اطاعت از خلفاي جور و ظلم را مباح و در مواردي واجب ميكرد چندان كه قيام عليه آنان حرام گشت. وقتي اين احاديث وارد جوامع حديثي و صحاح گرديد چنان قداست و مرتبهاي يافت كه علي رغم مخالفت ظاهري و باطني آنها با قرآن، واجب الاطاعة بود و بعد از قرآن هيچ كلامي به عظمت آنها نميرسيد. بعدها بزرگاني در ميان اهل سنت پيدا شدند كه گوئي اين حديث پيامبر را نشنيده بودند كه: «هر گاه حديثي از من بر خلاف گفتههاي قرآن نقل شد، آن را به ديوار بزنيد». باري احاديثي در باب اطاعت از خلفاي جور در كتابهاي صحيح بخاري و صحيح مسلم يافت ميشود كه از جهاتي چند محلّ اشكال و اعتراض است. از جمله اين كه: 1) عدهاي از رجال و اسناد صحيحين غير قابل اعتمادند بلكه از افرادي بشمار ميروند كه از؟؟؟؟؟ علماي رجال مردودند 2) موءلفان صحيحين در ردّ و قبول احاديث، عقيده و سليقه شخصي خود را سخت اعمال كردهاند 3) ميان زمان صدور و نگارش احاديث فاصله زيادي وجود داشت 4) بخاري طبق سليقه و نظر خويش پارهاي از احاديث را تقطيع كرده است 5) در صحيح بخاري، احاديث نقل به معنا و مضمون شده است 6) تكميل صحيح بخاري بوسيله ديگران انجام شده است 7) حديثهاي مخالف با دلايل مسلم عقلي و ديني در صحيحين فراوان ديده ميشود حال با اين همه اتكال (لفظي و معنايي، سندي و عقلي) آيا ميتوان به همه احاديث اين كتابها اعتماد كرد. حتي اگر بتوان از ضعفهاي سندي دلالي احاديث اطاعت از خلفاي جور كه در اين كتب آمده چشم پوشيد، چگونه ميتوان به دلايل عقلي و نقلي كه ضرورت مبارزه با حكماي جور را واجب ميداند بي اعتنا بود؟! دلايلي مانند: 1) آيات و رواياتي كه متضمن مخالفت با ظلم و جور است 2) ضرورت (عقلي) باز گرداندن حكومت به مسير اصلي 3) آيات و روايات دال بر امر به معروف و نهي از منكر 4) قيام سيدالشهداء (ع) 5) قيام زيدبن علي(ع) 6) قيام شهيد فخّ 7) لزوم قيام ائمه (ع) در صورت وجود نيرو و ياور 8) پيمان خداوند از علما بر دفاع از حقوق ستمديدگان 9) اطلاق ادلّه مجازات محارب و مفسد في الارض 10) اطلاق ادلّه ضرورت مبارزه با بغات 11) روايات نكوهش از حاكمان ستمگر
1) سيري در صحيحين ص 51 تا 105 2) علامه سيد مرتضي عسگري، ويژگيهاي دو مكتب در اسلام ج 1 ص 33 از سنن ابن ماجه المقدمه باب ماانكرت الجهميه ح 182 3) صحيح بخاري كتاب التهجد باب الصلاة 4) هاشم معروف الحسني- پژوهش تطبيعي در احاديث بخاري و كليني ص 218 5) از آگاهان بپرسيديك جايي ص 474 از صحيح بخاري ج 6 ص 145 6) صحيح مسلم ج 3 ص 1476 كتاب الاماره باب 13 حديث 1847 7) صحيح مسلم ج 3 ص 1474 كتاب الاماره باب 12 حديث 1846 8) صحيح مسلم ج 3ص 1475 كتاب الاماره باب 8 حديث ديگر ذيل حديث 1840 9) صحيح مسلم ج 3ص 1481 كتاب الاماره باب 17 حديث 1855 10) صحيح مسلم ج 3 ص 1480 كتاب الاماره باب 16 حديث 1854 11) صحيح مسلم ج 3 ص 1487 كتاب الاماره باب 13 حديث 1849 12) صحيح مسلم ج 3 ص 1478 كتاب الاماره باب 13 حديث 1851 13) حاشيه صحيح مسلم ج 6 ص 22 باب الامر بلزوم جماعه 14) شرح نهج البلاغه ابن ابي اكريد ج 13 ص 242 15) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 13 ص 242 16) كتابالخراج ابي يوسف ص 10 17) سنن بيهقي ج 8 ص 17 كتاب الجهاد، باب في الغزومع ائمه الجور 18) سنن بيهقي ج 8 ص 159 به نقل از الغدير ج 13 ص 281 19) الغدير علامه اميني ج 13 ص 281 و 282 20) الغدير ج 7 ص 137 بنقلاز تمهيد ص 186 21) احكام السلطانيه ص 20 به نقل از مباني فقهي حكومت اسلامي ج 2 22) مغني ابن قدامه ج 1 ص 371 به نقل از مباني فقهي حكومت اسلامي ص 381 23) عقدالفريد ج 1 ص 18 به نقل از مباني فقهي حكومت اسلامي صص 381 24) احكام القرآن حصاص ج 1 ص 81 به نقل از مباني فقهي ص 381 25) خلافت و ملوكيت از الامام ابوالاعلي المودودي قد حم خليل اح ص 323 - 329 (خلاصه) 26) ابن ج 4 ص 311 البدايه و النهايه ج 5 ج 248 بنقل از حاكميت و ملوكيت ص 333 27) صحيح بخاري كتاب المحاربين باب رحم المحبلي من الزنا بنقل از حاكميت و كلوكيت ص 333 28) الطبري ج 5 ص 163 به نقل از خلافت. ملوكيت ابوالاعلي مودودي ص 336 29) طبقات ابن سعد ج 7 ص 164، البدايه و النهايه ج 9 ص 135 بنقل از خلافت و ملوكيت ص 336 30) خلافت و ملوكيت ابوالاعلي المودودي ص 337 - 336 31) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 5 ص 78 بنقل از مباني فقهي حكومتي ص 384 32) نظام الحكم و الاداره في اسلام تأليف باقر شريف قرشي ص 54 بنقل از مباني فقهي حكومتي ص 384 33) وسائل ج 11 ص 422 ابواب امر و نهي باب 11 حديث 7 34) وسائل ج 18 ص 422 باب صفات قاضي، باب 10 حديث 25 35) صحيح مسلم ج 3 ص 469 كتاب الاماره باب 8 حديث 1839 و نظير آن صحيح بخاري ج 4 ص 234 كتاب الاحكام 36) صحيح مسلم ج 3 ص 1469، كتاب الاماره باب 8 حديث 1840 37) كنز العمال ج 6 ص 67 كتاب الاماره باب 1 حديث 14872 38) كافي ج 2 ص 18 كتاب ايمان و كفر باب دعائم السلام حديث 5 39) كافي ج 1 ص 200 كتاب الحجه باب نادر في فضل الامام، حديث 1 40) كافي ج 1 ص 200 كتاب الحجه باب نادر جامع في فضل الامام حديث (1) 41) وسائل ج 11 ص 404 ابواب امر و نهي باب 3 حديث 2 42) مسنداحمد ج 4 ص 192 43) وسائل ج 11 ص 405 ابواب امرو نهي باب 2 حديث 5 -نهج البلاغه فيض ص 1262 44) صحيح مسلم ج 1 ص 69 كتاب الايمان باب 20 حديث 49 45) صحيح مسلم ج 3 ص 1524 كتاب الاماره باب 53 حديث 1923 46) سنن ابي داوود ج 2 ص 436 كتاب الملاحم باب امر و نهي 47) سنن ابن ماجه ج 1 ص 5 باب اتباع سند رسول اللَّه(ص) حديث 7 48) كنتر العمال ج 4 ص 67 كتاب الاماره باب 1 از قسم اقوال حديث 14876 49) عيون اخبارالرضا ج 1 ص 252 باب 25 حديث 6 بنقل از مباني فقهي حكومتي ص 406 50) مقاتل الطالبين ص 289 بنقل از مباني فقهي حكومتي ص 407 51) سنن ابن ماجه ج 2 ص 810 كتاب الصدقات باب لصاحب حق السلطان حديث 2426 52) سنن ترمذي ج 3 ص 358 ابواب الفتن باب 62 حديث 236 53) مسند احمد ج 3 ص 321 54) وسائل ج 12 ص 128 ابواب ما يكتسب به باب 42 حديث 2 55) كنز العمال ج 10 ص 186 قسم الاقوال كتاب العلم حديث 28973 بنقل مباني فقهي حكومت اسلامي صفحات 420 تا 422 |