متن کامل
نقد و بررسی رساله کشف الشبهات فی التوحید بسمالرحمنالرحیم رساله کشف الشبهات فی التوحید تألیف شیخ امحمد بن عبدالوهاب بگونهای تنظیم شده که حالت مباحثه بین دو نفر که یکی معتقد به عقائد و هابیت است و پاسخ میدهد به اشکالات مط
نقد و بررسي رساله كشف الشبهات في التوحيد
بسمالرحمنالرحيم رساله كشف الشبهات في التوحيد تأليف شيخ امحمد بن عبدالوهاب بگونهاي تنظيم شده كه حالت مباحثه بين دو نفر كه يكي معتقد به عقائد و هابيت است و پاسخ ميدهد به اشكالات مطرح شده بر عقائد و هابيت از سوي ديگران علاوه بر آن توضيحاتي نيز در خصوص مسائل اعتقادي و هابي بيان شده كه ميتواند توان علمي و مباحثهاي مبلغ و هابي را به زعم نويسنده بالا ببرد و علامه بر آن روش پاسخ دادن را به او بياموزد. كه در اين نقد قصد دارم هم عقائد را بررسي و نقد نمايم هم مغالطهها و سفسطههاي موجود را آشكار كنم و هم تناقض موجود در گفتار و نوشتار را با هم قياس نمايم. و بصورت بررسي صحفهاي عمل نمودهام يعني كتاب را از آغاز مورد بررسي قرار دادهام نه بصورت موضوعي. در صحفه 3 كتاب كه آغاز بحث است تصويري از اقوام جاهلي پيش از اسلام بيان گرديده كه افرادي متعبد و مؤمن بودهاند و دائماً ذكر خدا بر زبانشان بوده و تنها ايراد اعتقادي آنهاواسطه قرار دادن بتها بين خود و خداوند بوده كه اين كار را فقط به عنوان شفيع قرار دادن آنها و چنان بيان شده كه خداوند پيامبراكرم(ص) را فرستاد تا به آنهابياموزد كه براي نزديك شده به خداوند نيازي به هيچ احدي و موجودي نيست و اين تقرب حق خداوند است و هيچ كسي نميتواند واسطه اين تقرب قرار گيرد. اولاً مبرّا كردن جامعه جاهلي از همه خرافات و انحرافات فكري، اخلاقي، اجتماعي و اعتقادي جاي تامل است كه چگونه جامعه فاسد و منحرف جاهلي را به عنوان يك جامعه ذاكر و متعبد معرفي نمود. ثانياً رسالت پيامبر را به امري اختصاص دهيم كه محدود كنيم ثالثاً محدود كردن رسالت پيامبر و انكار ابعاد كسترده فردي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي، و عملي آن نادرست و نارواست. و جالب اين است كه قرآن كريم مشكلات اخلاقي، اقتصادي، و عملي را عامل غفلت از ياد خدا دانسته و شرك را به جامعه ميكشاند پس چگونه آنهارا ذاكر و متعبد بشمار آورده. قال تعالي « انما يريد الشيطان ان يوقع بيتكم العدادة و البغضاء في الخمر و الميسر و يصد كم عن ذكر اللَّه و عن الصوة فهم انتم منتهون »(1) در خصوص انحارفات فكري و اجتماعي قرآن كريم ميفرمايد(2). و در زمينه مشكلات اقتصادي و مبارزه با فقر و رواج فرهنگ صدقه ميفرمايد(3). « يَمحِقُ اللَّه ادبا و يُربّي الصَّدَقات و اللَّه لايُحِبُّ كُلَّ كفارٍ اَشيمٍ » پس چگونه محمد بن الوهاب جامعه جاهلي را اهل تصدق و صدقه دادن و رحم و مهرباني بشمار آورده. در همان صفحه سوم آنها را اهل عبادت و حج نيز دانسته حال ببينيم قرآن كريم درباره حج جامعه جاهلي چه چيزي را بيان كرده و ابن عبدالوهاب چه ستايشي نموده. قال تعالي(4) « و ما كانَ صلاتُهُم عندالبيِتِ الّا مكاءً تصديقةً فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون » درست كه افراد جاهلي به حج ميرفتند اما روح حج و عملكرد آنهابسيار بيارزش و حتي سزاوار كيفر و مجازات دارند كه ادله زيادي براي آن موجود است. از قبيل تحريف سنت الهي و تغيير حج ابراهيمي اصيل به روش جاهلي و نادرست و همچنين قرار دادن بتها در خانه توحيد و خضوع و كرنش در برابر اين ساختههاي بيارزش و... اينها مواردي از جامعهاي هستند كه محمد بن عبدالوهاب آنها را اهل تعبد و ذكر و كثير دانسته كه كاملاً خلاف بيان قرآن كريم است. موضوع دوم كه مطرح نموده شفيع قرار دادن بتها و واسطه دانستن آنهااست. اين مساله از ابعاد متعددي مورد نقد و بحث است. 1- هيچ دليل شرعي و دستوري در اديان الهي نيست كه به مردم توصيه كرده تا بتها را محترم بدانند و آنهارا بعنوان واسطه بين خود و خداوند قرار دهند. لذا مردم حق ندارند آنها را شفيع بشمار آورند. اما چيزهاي متعددي است كه اديان مختلف احترام به آنهاو تبرك به آنهاروا دانسته از جمله آنها سنگ حجرالاسود ميباشد و حتي رواياتي موجود است كه حجرالاسود را به منزله دست خدا دانسته و استلام ان در حكم دست در دست خداوند قرار دادن است. و با لمس آن تجديد عهد صورت ميگيرد. 2- مشركين بتها را پرستش ميكردند لذا در پرستش مشرك بودند و شرك در اين صورت مفهوم درستي پيدا ميكند زيرا به معني اشتراك در يك موضوع و بايد پرستش بين خداوند و بتها موضوع مشترك باشد كه از سوي جامعه جاهلي انجام ميشده و اين مفهوم از آيات قرآن كاملاً عيان است كه قرآن كريم ميگويد «و قالوا لاتَذَرَنَّ الِهَتَكم» يعني عبادت آنها را ترك نكيند. و لاتَذَرنَّ وَدّاً و لاسراعاً و لايغوث و يعوق و سراً» كه اينها بتهايي بودند در زمان حضرت نوح(ع) و بعداً اعراب آنها را نيز پرستش كردند. البته شفيع دانستن بتها و تقرب به خداوند با ؟ بت و بصورت مردي بود براي قبيله كلب و سواع بصورت زني در قبيله همدان و يعوث بصورت شيري در قبيله طي و يعوق بصورت ماديان در قبيله كنانه و نسر بصورت پرنده در قبيله كنانه كه آنها را پرستش مينمودند. گفته شده اينان افراد صالحي بودند در دوره نوح و هنگاميكه مزدند پيرواني داشتند و از آنهاپيروي ميكردند در پرستش خداوند. اما پس از مرگ ابليس به آنهاگفت اگر آنها را بصورت تصوير در آوريد در پرستش خداوند به شما بيشتر كمك خواهند كرد و هرگز آنها را فراموش نخواهيد كرد پس ابليس به نسل بعد از آنها گفت: قوم قبل از شما آنها را پرستش ميكردند شما نيز آنها را بپرستيد و اين آغاز بتپرستي بود. هنگام طوفان نوح آن بتها غرق شدند پس شيطان آنها را بيرون آورد. اعراب نيز بتهايي داشتند مانند لات در قبيله ثقيف و عزّي در قبيله سليم و غطفان و مناة در ركن يماني و هبل در درون كعبه كه مورد پرستش اهل مكه بودند. پرستش و عبادت بتها در آيات قرآن كريم كاملاً آشكار است كه ميفرمايد: « و ما نَعبُدُ هم الّا لِيُقَرّبونا الي اللّهِ زُلفاً »(5) مشركين عبادت خدا را ترك كرده بودند و بتها را عبادت ميكردند پس آنها در يك بعد مشرك بودند در عبادت كردن يعني
شرك عبادي شرك دوم آنها شرك در الوهيت و ربوبيت. مشركين معتقد بودند كه خداوند تواناييهاي خود را به بتها تفويفي كرده و همچون عقائد روميها كه معتقد بودند هر ربالنوع از سوي خداوند كاري بر عهده او گذاشته شده و لازم نيست آنرا از خدا طلب كنند فقط از ربالنوع طلب ميكردند اعراب نيز معتقد بودند كه بته عامل و ربالنوع موفقيت و ظفر در چنگ و... هستند لذا آنها را از اين نظر با خداوند در الوهيت و ربوبيت شريك ميديدند تا جاييكه توانايي آنها را در حدي ميديدند كه ميتوانند آنها را به خداوند نزديك كنند لذا آنها را عبادت ميكردند در حاليكه بتها و هر بتي توانايي هيچ كاري را ندارد. تا چه رسد به اينكه در الوهيت با خداوند شريك باشد. اعراب همه اميد و ترسشان و عبادتشان را به بتها اختصاص داده بودند. يك نگرش ديگر شرك مذهب و ثنيت است كه معتقد است خداي سبحان بزرگتر از آن است كه ادراك انسانها محيط بر او شود نه عقل انسان و خيال و وهم او و نه حس او نميتواند خدا را درك كند پس او منزه از آن است كه ما روي عبادت سوي او كنيم لاجرم واجب ميشود كه از راه تقرب به مقربين او بسوي او تقرب جوئيم و متقربين درگاه او همان كساني هستند كه خدايتعالي تدبير شؤون مختلف عالم را به آنها سپرده و هر ناحيهاش را به يكي از آنان واگذار كرده، ما بايد آنان را ارباب خود بگيريم، نه خداي تعالي را و سپس همانها را معبود خود بدانيم و بسويشان تقرب جوئيم تا آنها بدرگاه خدا شفاعت ما كنند و ما را بدرگاه او نزديك سازند و اين اله و ارباب عبارتند از ملائكه و جن و قدّيسين از بشر اينان ارباب و اله خقيقي ما هستند. و بتها تمثالهايي از آن آيه هستند نه اينكه راستي خود را اين بته خدا و اله هستند. البته در ميان اقوام گذشته اافرادي بودند كه خود بتها را نيز اله و معبود ميدانستند و آنها را ميپرستيدند كه اعراب جاهلي از اين گروه بودند. در صحفه 4 كتاب محمد بن عبدالوهاب با ذكر آياتي خود را به زمحت انداخته و ثابت ميكند كه اعراب جاهلي قبول داشتند كه اللَّه مالك و خالق است اما آنها ؟ در صحفه 4 كتاب محمدبن عبدالوهاب در يك مغاطله ميگويد توحيد عبادي مورد اختلاف پيامبر و مشركين بوده و توحيد عبادي همان چيزي است كه مشركين معاصر آنرا (الاعتقاد) مينامند در حاليكه عبادت و عقائد دو موضوع مستقل هستند. سپس آياتي را ذكر ميكند خلاف آنچه كه در صحفه 3 ذكر نمود كه مشركين اهل عبادت بودند و بيان ميكند كه آنها در دعا شرك ميورزيدند و در نذر و قرباني و استغاثه. سپس در يك مغاطله همچنانكه اله نزد مشركين همان معبودي است كه او را عبادت ميكردند و براي او نذر و قرباني مينمودند مشركين معاصر نيز ار اله امروزه به لفظ سيّد تعبير ميكنند. و بدين ترتيب حكم مشركين را به پيروان اهل بيت(ع) منسوب ميكنند. اولاً سادات اولاد پيامبر هستند و هرگز ديدگاهي كه بتپرستها به بتها دارند به آنها موجود نيست كه بعداً به تفضيل بيان خواهد شد. در صحفه 7 با ذكر آيه 112 سوره انعام « وكذالك جَعَلنا لكلِّ نبيٍّ عدّواً شياطين الأنسِ و لاجن يوحي بعضهم الي بعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرُوراً » بيان ميكند كه لازم است با سلاح فصاحت و علم و برهان مسلح شد. و بر اين اساس شروع به بيان استدلالات مختلف مينمايدكه لازم است و هابيون اين استدلالات را فرابگيرند. اما متاسفانه يكي از روشهايي كه پيشنهاد ميكند در مناظره اين است كه اگر يكي از مشركين به شما گفت شفاعت حق است و پيامبران داراي جاه و مقام هستند نزد خداوند يا سخني گفت كه تو جواب او را نميدانستي جواي او را با يك پاسخ كلي بده و بگو خداوند در قرآن كريم آيات محكم دارد و متشابه و شما پيرو متشابه هستيد. سوال اين است اگر ايشان نسبت به موضوع مطرح شده عملي ندارد چگونه ميتواند بگويد كه شما از متشابهات استفاده نمودهاي. اين هم آموزش مباحثه منطقي از سوي ايشان!!! در صحفه 10 اساس بحث و هابيت را بيان كرده كه اصليترين آيات مورد نظر آيات آنهارا مطرح كرده قال تعالي « اولئك الذين يدعونَ يبتغون الي رَبِّهمُ الوسيلة أَيُّهم أَقربُ » (سوره اسراء آيه 57) و با مطرح كرده آيه ذيل به بيان شرك پرداخته ميگويد: « و اذقال اللَّه يا عيسي ابن مريم أَأَنتَ قلتَ للناس اتخذوني و أُمِّي الهَين من دونِاللَّه » سوره مائده آيه 116 ابن عبدالوهاب ميگويد به شبه خطرناك از سوي مشركين جديد مطرح ميگردد كه بايد آنها را فهميد و پاسخ آنها را فراگرفت مشركين معتقدند و شبههاي خود را اينگونه مطرح ميكنند اولاً كفار قديم معتقد بودند كه بتها ميتوانند مشكل آنها را حل كنند و نياز آنها را برآورده سازند .ثانياً اما ما معتقد هستيم كه تنها خداوند خير و ضرررسان است و او بر همه چيز توانا است. ثالثاً ما معتقد هستيم بندگان صالح خداوند نميتوانند كاري بكنند اما ما رو بسوي آنها ميكنيم به اميد انكه خداوند شفاعت آنها را نصيب ما گرداند نه چيز ديگر. و آياتي را ذكر ميكند كه بيانگر فعل غلط مشركين است و تعميم آنها به كردار موحيدن از جمله « والذين اتخذوا من دونِهِ اولياءِ مانَعبد هم الا لِيُقربونا الي اللَّه زُلفي »(6) و آيه « يقولون هولاء شفعا ؤنا عندَاللَّه »(7) بحث را از مساله شفاعت دنبال ميكنيم تا اصل مغالطه بكار رفته از سوي محمدبن عبدالوهاب روشن گردد. ايشان در ابتداي رساله كشف الشبهات شفاعت را بصورت كلي نقل ميكند اما هرچه جلوتر ميرود اندك اندك ميگويد ما قبول داريم كه شفاعت هست اما شكل ان فرق ميكند. دليلي نميتواند شفاعت را منكر شود آيات متعدي است از جمله «ولا يشفعون الا لمن ارنضي»(8) در صفحه 13 ميگويد خداوند شفاعت را ميپذيرد بعد از اجازه دادن و اذن او با اين تعبير كه پيامبر شفاعت نميكند مگر وقتيكه خداوند اجازه دهد و خداوند اجازه نميدهد مگر براي اهل توحيد (صحفه 13 خط اول) نظريه شيعه نيز همين است كه شفاعت مخصوص موحدين است اما اگر تصور شود كه پيامبر قدرت تشخيص آنها را ندارد اين نادرست است و يا اينكه پيامبر براي كساني شفاعت ميكند كه شايسته شفاعت نيستند. بنابراين ايه از نظر معني اينگونه معني ميگردد كه ولايشفعون الا لمن ارتضي يعني آنهاييكه جاه دارند ميدانند چه كسي مورد خشنودي خدا است و فقط براي اينگونه افراد شفاعت ميطلبد و خداوند هم شفاعت آنها را در اين گونه افراد ميپذيرد نه به معني آنكه آنها هيچ حركتي نميكنند و سخني نميگويند تا اينكه خداوند به آنها دستور دهد كه حال براي فلاني درخواست شفاعت كنيد تا من شفاعت كنم. سپس يك نتيجهگيري ديگري ميكند كه فقط بايد اين نوع عبارات را بكار بريم، خدايا مرا از شفاعت آنها محروم مگردان، خدايا او را شفيع من قرار بده، و امثال اينها و با ذكر آيه « فلا تَدعوا مَعَ الله اَحداً » سوره جن آيه 18 و در پي آن اقرار ميكند كه خداوند شفاعت را به فرشتگاه داده و افراط و اوليا شفيع هستند كه اين جملات مغاير انكاز اوليه و كلي در اغاز رساله ذكر كرده و اينجا خود را محدود ميكند به اينكه منظور من شفاعت را فقط بايد از خدا طلب كنيد يعني نگوييد مثلاً يا رسول ا... شفاعت ما كن زيرا اين مغاير آيه «فلا تَدعوا مَعَ الله اَحداً و...» در حاليكه آياتي وجود دارند كه به مسلمين تاكيد نموده و به خود پيامبر كه اگر آنها نزد تو بيايند و از تو بخواهند كه براي آنها آمرزش طلب كني و تو براي آنها امرزش طلب كني خداوند آنها را ميآمرزد يا فرزندان حضرت يعقوب از پدرشان خواستند كه از خداوند براي آنها آمرزش طلب كند و هرگز قرآن آنها را مشرك خطاب نكرده وقتيكه بث به اينجا ميرسد ميگويند كه زنده هستند وقتي كه مردهاند فرق ميكند و قضيه را به جايي ميكشاند كه به زعم آنها ديگر به آن دسترسي پيدا نميكنند اما آيات قرآن بصراحت بيان ميكند كه مرگ و عالم بعداز اين دنيا هرگز باعث جدايي نميشود و زندگي و زنده بودن آنها ادامه دارد. كه فرمود و لاتحسبن الذين قُتلِؤا في سبيل اللَّه اموات بل احياء ولكن لاتشعرون و سنت پيامبر در مخاطب قرار دادن كشتههاي مشركين در بدر و در آنها پيامبر كه آنها بهتر از ما ميشوند و ميبينند. بحث ديگري كه در آغاز اين قسمت مطرح شده وجود افراد موجودات صاحب جاه و مقام و مقرب درگاه خداوند كه در ابتدا بگونهاي بحث كرده كه منكر جاه و قرب آنها شده لكن در صحفه 13 خط 9 پذيرفته كه ملائكه و انبياء صاحب جاه و مقام هستند. خالصه اين رساله كشف شبهات پر است از مغايرات و تناقضات. از نكات بسيار جالب در صحفه 11 ميگويد شما به طرف خود بگو: اخلاص در عبادت را برايم بيان كن و اينكه عبادت حق خدا است بدان كه حتماً او مفهوم عبادت را نميدان و انواع آنرا نميشناسد اگر فرض شود كه اين شخص از يك عالم و مجتهد اسلامي اين سوال را بپرسد از كجا فهميده ابن عبدالوهاب كه مخاطب مفهوم و انواع عبادات را نميداند و اين شخص كم سواد كه با خواندن رساله ابن عبدالوهاب عالم شده آنرا از ا بهتر ميداند. خالصه از نثر و قلم و بيان موجود و مشهود در اين رساله كشف الشبهات، شبهات زيادي مشاهده ميگردد نشانه ضعف و عدم دقت و تسلط در مفاهيم و مباحث مطروحه هستند. نكته ديگري كه در آيه شريفه 3 سوره زمر « ... ما نعبدهم الا لِيُقَرِّبونا الي اللَّه زُلفِي » مطرح است تشابه موجود در درخواست تقرب به خداوند است و گويي چون ديدگاه كفار كين تشابهي دارد با ديدگاه كسانيكه بوسائلي و وسائطي كه خداوند به مردم معرفي كرده جهت تقرب به خداوند وجود دارد پس عملكرد اينها مانند عملكرد آنها است در حاليكه اين يك برداشت سفسطهاي است و وحدت هدف به معني وحدت در عملكرد و روش نيست و اختلاف در خود آن چيزي كه بوسيله آن درخواست قرب شده و آن بتها هستند سپس نذر و قرباني نزد قبور اوليا اللَّه را بعنوان يك عمل شركآميز همچون قرباني كردن نزد بتها شده و اين نيز برخواسته از تشابه در فعل است كه آنرا ملاك شرك بشمار آورده در حاليكه در نذر و قرباني مسلمين مخصوص قربه الي الله و با نام خدا است و ثواب ان هديه ميگردد به صاحب قبر مثل كسي كه براي مردهاي انفاق يا بخشش ميكند يا براي شادي روحش اقدام به خيرات مينمايد. سپس مدعي ميگردد كه شرك اقوام جاهل سبكسر از شرك اهل زمان ما است و منظور او نسبت دادن شرك به ديگران به فرق اسلامي است و رهاكردن همه مشركين موجود در عصر حاضر. و ميگويد مشركين در گذشته فقط در حالت آسايش و نعمت به خداوند شرك ميورزيدند اما در مشكلات و سختيها موحد حقيقي بود و دعاء را خالص براي خدا ميكردند و فقط از او كمك ميطلبيدند در حاليكه آياتي استفاده نموده كه بيانگر خصوصيتها و فطرت همه انسانها هستند و در همه اعصار و ادوار انسان اين گونه است. كه فرمود: « واذا مسَّكُم الضّرّ في البحرِ ضلَّ من تدعونَ الا اياهُ فَلَمّا نجّاكُم الي البِّر اعرضتُم و كان الانسانُ كفوراً » (سوره اسراء آيه 67) واذا مَسَّ الانسان ضَرّ دعا ربَّهُ منيباً و ديگران آياتي كه خود ايشان به آنها استناد كرده همه بانگر ويژگيهاي انسان است در هر دوره چرا بايد اينگونه بهرهوري و سوء استفاده شود ان هم براي كوبيدن هم كيشان خود. سپس اشاره ميكند به عملكرد امام علي(ع) در خصوص آتش زدن مسلمانيكه او را در مرتبه شريك با خدا قرار دادند. البته لازم بود كه ابن عبد الوهاب اگر قصد بيان حقيقت را داشته نه اهداف ديگر مسائل خود را بصورت كلي بيان نميكرد بلكه هر فرقه را مجزّا مورد بحث و كنكاش دقيق فقهي و علمي قرار ميداد و اين از اشكالات اصلي موجود در جزوه است زيرا گاهي مطالبي را بيان ميكند كه شيعه اماميه نيز همان اعتقادات را دارد و اين اشكالات را نسبت به ديگر مسلمين مطرح ميكند. مانند بحث ارتداد در صحفه 18 و 19 مطرح نموده. مساله ديگري كه ايشان در موارد متعددي بطور ضمني مطرح ميكند مساله تبرك است كه ايشان معتقد است اين پرستش و عبادت است در حاليكه مساله تبرك ريشه قرآني و تاريخي دارد در قرآن كريم ميخوانيم هنگاميكه يوسف خود را به برادرانش معرفي نمود گفت: «اذاهَبُوا بقميصي هذا فَأَلقُوُه علي وَجِه الي ياتِ بصيراً»...«فَلَمّا ان جاءَ الشيرُ القاهُ علي وجهِهِ فارتَهَّد بصيراً» به بركت پيراهن يوسف چشم نابيناي پدر شفا يافت و بينا گشت و قرآن هرگز آنرا بعنوان يك پديده شرك يا سبب شرك ميگردد بيان نكرده و نكوهش ننموده بلكه بيان قرآن بگونهاي است كه آنرا افتخار يوسف و موجب عزت و عظمت يوسف دانسته. همچنين پيامبراكرم(ص) هنگام طواف خانه حجرالاسود را استلام مينمود. بنابراين اگر استلام يا بوسيدن يك سنگ شرك به خدا بود پيامبر هرگز چنين كاري را نميكرد. صحابه رسول اللَّه(ص) به لباس و آب وضو و ظرف آب و... كه پيامبر از آنها استفاده مينمود تبرك ميجستند و پيامبر هرگز از ان جلوگيري ننمود. حتي براي تبرك به آب وضوي پيامبر با يكديگر درگير ميشدند. پيامبر كودكان را تبرك مينمود. در صحفات 21 و 22 و 23 عملكرد پيامبر با يهود و كشتن آنها كه از ديدگاه شيعه نيز اين امر درست هستند و اختلافي نيست. در صحفه 24 و 25 و خلاف آنچه كه قبلاً استدلال مينموده در خصوص شفاعت مسالهاي را مطرح ميكند و آن اينكه بهشتيان از پيامبران ميخواهند كه از خدا بخواهندئ در حساب روز قيامت تعجيل كند تا آنها از سختي و رنج روز قيامت و توقف در آن جايگاه آسوده شوند و در اينجا مسالهاي را مطرح ميكند و ميگويد اين كار مورد تاييد عقل است و اينها ميتوانند اين درخواست را از خداوند بكنند و ما مخالف عقل و خرد نيستيم حال اينكه خود يك نوع درخواست از غير خدا است به تعبير قبل كه ايشان معتقد بودند اما حالا ميگويد چون اين درخواست در توان آنها است اشكالي ندارد سوال اين است كه شما چه ميدانيد كه توان پيامبران و اولياء صالحين درچه حدّي است و چرا شما آنها را به ديده بسيار پايين نگاه ميكنيد، پيراهن بنده صالح خدا يوسف بر چشم كور ماليده شد و بينا گشت چگونه ميتوانيد به خود اجازه دهيد و توان بندگان صالح خدا را محدود و محصور كنيد آيا اين خلاف عقل و قرآن نيست. والحمدُ لِلّهِ رب العالمين و صلي اللَّه علي رسولِهِ الكريم و آله الطيبين الطاهرين 1) سوره مائده، 91 2) سوره نحل آيه 59 - 58 3) سوره بقره آيه 276 4) سوره انفعال آيه 35 5) سوره زمر، آيه 3 6) سوره زمر آيه 2 7) سوره يونس آيه 18 8) سوره انبياء، آيه 28
|