متن کامل

نقد و بررسی رساله کشف الشبهات فی التوحید   بسم‏الرحمن‏الرحیم‏ رساله کشف الشبهات فی التوحید تألیف شیخ امحمد بن عبدالوهاب بگونه‏ای تنظیم شده که حالت مباحثه بین دو نفر که یکی معتقد به عقائد و هابیت است و پاسخ می‏دهد به اشکالات مط

نقد و بررسي رساله كشف الشبهات في التوحيد

 

بسم‏الرحمن‏الرحيم‏

رساله كشف الشبهات في التوحيد تأليف شيخ امحمد بن عبدالوهاب بگونه‏اي تنظيم شده كه حالت مباحثه بين دو نفر كه يكي معتقد به عقائد و هابيت است و پاسخ مي‏دهد به اشكالات مطرح شده بر عقائد و هابيت از سوي ديگران علاوه بر آن توضيحاتي نيز در خصوص مسائل اعتقادي و هابي بيان شده كه مي‏تواند توان علمي و مباحثه‏اي مبلغ و هابي را به زعم نويسنده بالا ببرد و علامه بر آن روش پاسخ دادن را به او بياموزد.

كه در اين نقد قصد دارم هم عقائد را بررسي و نقد نمايم هم مغالطه‏ها و سفسطه‏هاي موجود را آشكار كنم و هم تناقض موجود در گفتار و نوشتار را با هم قياس نمايم. و بصورت بررسي صحفه‏اي عمل نموده‏ام يعني كتاب را از آغاز مورد بررسي قرار داده‏ام نه بصورت موضوعي.

در صحفه 3 كتاب كه آغاز بحث است تصويري از اقوام جاهلي پيش از اسلام بيان گرديده كه افرادي متعبد و مؤمن بوده‏اند و دائماً ذكر خدا بر زبانشان بوده و تنها ايراد اعتقادي آنهاواسطه قرار دادن بتها بين خود و خداوند بوده كه اين كار را فقط به عنوان شفيع قرار دادن آنها و چنان بيان شده كه خداوند پيامبراكرم(ص) را فرستاد تا به آنهابياموزد كه براي نزديك شده به خداوند نيازي به هيچ احدي و موجودي نيست و اين تقرب حق خداوند است و هيچ كسي نمي‏تواند واسطه اين تقرب قرار گيرد.

اولاً مبرّا كردن جامعه جاهلي از همه خرافات و انحرافات فكري، اخلاقي، اجتماعي و اعتقادي جاي تامل است كه چگونه جامعه فاسد و منحرف جاهلي را به عنوان يك جامعه ذاكر و متعبد معرفي نمود.

ثانياً رسالت پيامبر را به امري اختصاص دهيم كه محدود كنيم‏

ثالثاً محدود كردن رسالت پيامبر و انكار ابعاد كسترده فردي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، سياسي، و عملي آن نادرست و نارواست.

و جالب اين است كه قرآن كريم مشكلات اخلاقي، اقتصادي، و عملي را عامل غفلت از ياد خدا دانسته و شرك را به جامعه مي‏كشاند پس چگونه آنهارا ذاكر و متعبد بشمار آورده.

قال تعالي « انما يريد الشيطان ان يوقع بيتكم العدادة و البغضاء في الخمر و الميسر و يصد كم عن ذكر اللَّه و عن الصوة فهم انتم منتهون »(1)

در خصوص انحارفات فكري و اجتماعي قرآن كريم مي‏فرمايد(2).

و در زمينه مشكلات اقتصادي و مبارزه با فقر و رواج فرهنگ صدقه مي‏فرمايد(3).

« يَمحِقُ اللَّه ادبا و يُربّي الصَّدَقات و اللَّه لايُحِبُّ كُلَّ كفارٍ اَشيمٍ »

پس چگونه محمد بن الوهاب جامعه جاهلي را اهل تصدق و صدقه دادن و رحم و مهرباني بشمار آورده.

در همان صفحه سوم آنها را اهل عبادت و حج نيز دانسته حال ببينيم قرآن كريم درباره حج جامعه جاهلي چه چيزي را بيان كرده و ابن عبدالوهاب چه ستايشي نموده.

قال تعالي(4) « و ما كانَ صلاتُهُم عندالبيِتِ الّا مكاءً تصديقةً فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون »

درست كه افراد جاهلي به حج مي‏رفتند اما روح حج و عملكرد آنهابسيار بي‏ارزش و حتي سزاوار كيفر و مجازات دارند كه ادله زيادي براي آن موجود است. از قبيل تحريف سنت الهي و تغيير حج ابراهيمي اصيل به روش جاهلي و نادرست و همچنين قرار دادن بتها در خانه توحيد و خضوع و كرنش در برابر اين ساخته‏هاي بي‏ارزش و...

اينها مواردي از جامعه‏اي هستند كه محمد بن عبدالوهاب آنها را اهل تعبد و ذكر و كثير دانسته كه كاملاً خلاف بيان قرآن كريم است.

موضوع دوم كه مطرح نموده شفيع قرار دادن بتها و واسطه دانستن آنهااست. اين مساله از ابعاد متعددي مورد نقد و بحث است.

1- هيچ دليل شرعي و دستوري در اديان الهي نيست كه به مردم توصيه كرده تا بتها را محترم بدانند و آنهارا بعنوان واسطه بين خود و خداوند قرار دهند. لذا مردم حق ندارند آنها را شفيع بشمار آورند. اما چيزهاي متعددي است كه اديان مختلف احترام به آنهاو تبرك به آنهاروا دانسته از جمله آنها سنگ حجرالاسود مي‏باشد و حتي رواياتي موجود است كه حجرالاسود را به منزله دست خدا دانسته و استلام ان در حكم دست در دست خداوند قرار دادن است. و با لمس آن تجديد عهد صورت مي‏گيرد.

2- مشركين بتها را پرستش مي‏كردند لذا در پرستش مشرك بودند و شرك در اين صورت مفهوم درستي پيدا مي‏كند زيرا به معني اشتراك در يك موضوع و بايد پرستش بين خداوند و بتها موضوع مشترك باشد كه از سوي جامعه جاهلي انجام مي‏شده و اين مفهوم از آيات قرآن كاملاً عيان است كه قرآن كريم مي‏گويد «و قالوا لاتَذَرَنَّ الِهَتَكم» يعني عبادت آنها را ترك نكيند. و لاتَذَرنَّ وَدّاً و لاسراعاً و لايغوث و يعوق و سراً» كه اينها بتهايي بودند در زمان حضرت نوح(ع) و بعداً اعراب آنها را نيز پرستش كردند.

البته شفيع دانستن بتها و تقرب به خداوند با ؟

بت و بصورت مردي بود براي قبيله كلب و سواع بصورت زني در قبيله همدان و يعوث بصورت شيري در قبيله طي و يعوق بصورت ماديان در قبيله كنانه و نسر بصورت پرنده در قبيله كنانه كه آنها را پرستش مي‏نمودند.

گفته شده اينان افراد صالحي بودند در دوره نوح و هنگاميكه مزدند پيرواني داشتند و از آنهاپيروي مي‏كردند در پرستش خداوند. اما پس از مرگ ابليس به آنهاگفت اگر آنها را بصورت تصوير در آوريد در پرستش خداوند به شما بيشتر كمك خواهند كرد و هرگز آنها را فراموش نخواهيد كرد پس ابليس به نسل بعد از آنها گفت: قوم قبل از شما آنها را پرستش مي‏كردند شما نيز آنها را بپرستيد و اين آغاز بت‏پرستي بود.

هنگام طوفان نوح آن بتها غرق شدند پس شيطان آنها را بيرون آورد.

اعراب نيز بتهايي داشتند مانند لات در قبيله ثقيف و عزّي در قبيله سليم و غطفان و مناة در ركن يماني و هبل در درون كعبه كه مورد پرستش اهل مكه بودند.

پرستش و عبادت بتها در آيات قرآن كريم كاملاً آشكار است كه مي‏فرمايد:

« و ما نَعبُدُ هم الّا لِيُقَرّبونا الي اللّهِ زُلفاً »(5)

مشركين عبادت خدا را ترك كرده بودند و بتها را عبادت مي‏كردند پس آنها در يك بعد مشرك بودند در عبادت كردن يعني

 

شرك عبادي‏

شرك دوم آنها شرك در الوهيت و ربوبيت. مشركين معتقد بودند كه خداوند توانايي‏هاي خود را به بتها تفويفي كرده و همچون عقائد روميها كه معتقد بودند هر رب‏النوع از سوي خداوند كاري بر عهده او گذاشته شده و لازم نيست آنرا از خدا طلب كنند فقط از رب‏النوع طلب مي‏كردند اعراب نيز معتقد بودند كه بته عامل و رب‏النوع موفقيت و ظفر در چنگ و... هستند لذا آنها را از اين نظر با خداوند در الوهيت و ربوبيت شريك مي‏ديدند تا جاييكه توانايي آنها را در حدي مي‏ديدند كه مي‏توانند آنها را به خداوند نزديك كنند لذا آنها را عبادت ميكردند در حاليكه بتها و هر بتي توانايي هيچ كاري را ندارد. تا چه رسد به اينكه در الوهيت با خداوند شريك باشد.

اعراب همه اميد و ترسشان و عبادتشان را به بتها اختصاص داده بودند. يك نگرش ديگر شرك مذهب و ثنيت است كه معتقد است خداي سبحان بزرگتر از آن است كه ادراك انسانها محيط بر او شود نه عقل انسان و خيال و وهم او و نه حس او نمي‏تواند خدا را درك كند پس او منزه از آن است كه ما روي عبادت سوي او كنيم لاجرم واجب مي‏شود كه از راه تقرب به مقربين او بسوي او تقرب جوئيم و متقربين درگاه او همان كساني هستند كه خدايتعالي تدبير شؤون مختلف عالم را به آنها سپرده و هر ناحيه‏اش را به يكي از آنان واگذار كرده، ما بايد آنان را ارباب خود بگيريم، نه خداي تعالي را و سپس همان‏ها را معبود خود بدانيم و بسويشان تقرب جوئيم تا آنها بدرگاه خدا شفاعت ما كنند و ما را بدرگاه او نزديك سازند و اين اله و ارباب عبارتند از ملائكه و جن و قدّيسين از بشر اينان ارباب و اله خقيقي ما هستند.

و بتها تمثالهايي از آن آيه هستند نه اينكه راستي خود را اين بته خدا و اله هستند. البته در ميان اقوام گذشته اافرادي بودند كه خود بتها را نيز اله و معبود مي‏دانستند و آنها را مي‏پرستيدند كه اعراب جاهلي از اين گروه بودند.

در صحفه 4 كتاب محمد بن عبدالوهاب با ذكر آياتي خود را به زمحت انداخته و ثابت مي‏كند كه اعراب جاهلي قبول داشتند كه اللَّه مالك و خالق است اما آنها ؟

در صحفه 4 كتاب محمدبن عبدالوهاب در يك مغاطله مي‏گويد توحيد عبادي مورد اختلاف پيامبر و مشركين بوده و توحيد عبادي همان چيزي است كه مشركين معاصر آنرا (الاعتقاد) مي‏نامند در حاليكه عبادت و عقائد دو موضوع مستقل هستند.

سپس آياتي را ذكر مي‏كند خلاف آنچه كه در صحفه 3 ذكر نمود كه مشركين اهل عبادت بودند و بيان مي‏كند كه آنها در دعا شرك مي‏ورزيدند و در نذر و قرباني و استغاثه.

سپس در يك مغاطله همچنانكه اله نزد مشركين همان معبودي است كه او را عبادت مي‏كردند و براي او نذر و قرباني مي‏نمودند مشركين معاصر نيز ار اله امروزه به لفظ سيّد تعبير مي‏كنند. و بدين ترتيب حكم مشركين را به پيروان اهل بيت(ع) منسوب مي‏كنند.

اولاً سادات اولاد پيامبر هستند و هرگز ديدگاهي كه بت‏پرستها به بتها دارند به آنها موجود نيست كه بعداً به تفضيل بيان خواهد شد.

در صحفه 7 با ذكر آيه 112 سوره انعام « وكذالك جَعَلنا لكلِّ نبيٍّ عدّواً شياطين الأنسِ و لاجن يوحي بعضهم الي بعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرُوراً »

بيان مي‏كند كه لازم است با سلاح فصاحت و علم و برهان مسلح شد. و بر اين اساس شروع به بيان استدلالات مختلف مي‏نمايدكه لازم است و هابيون اين استدلالات را فرابگيرند.

اما متاسفانه يكي از روشهايي كه پيشنهاد مي‏كند در مناظره اين است كه اگر يكي از مشركين به شما گفت شفاعت حق است و پيامبران داراي جاه و مقام هستند نزد خداوند يا سخني گفت كه تو جواب او را نمي‏دانستي جواي او را با يك پاسخ كلي بده و بگو خداوند در قرآن كريم آيات محكم دارد و متشابه و شما پيرو متشابه هستيد.

سوال اين است اگر ايشان نسبت به موضوع مطرح شده عملي ندارد چگونه مي‏تواند بگويد كه شما از متشابهات استفاده نموده‏اي. اين هم آموزش مباحثه منطقي از سوي ايشان!!!

در صحفه 10 اساس بحث و هابيت را بيان كرده كه اصليترين آيات مورد نظر آيات آنهارا مطرح كرده قال تعالي « اولئك الذين يدعونَ يبتغون الي رَبِّهمُ الوسيلة أَيُّهم أَقربُ » (سوره اسراء آيه 57)

و با مطرح كرده آيه ذيل به بيان شرك پرداخته مي‏گويد:

« و اذقال اللَّه يا عيسي ابن مريم أَأَنتَ قلتَ للناس اتخذوني و أُمِّي الهَين من دونِ‏اللَّه » سوره مائده آيه 116

ابن عبدالوهاب مي‏گويد به شبه خطرناك از سوي مشركين جديد مطرح مي‏گردد كه بايد آنها را فهميد و پاسخ آنها را فراگرفت مشركين معتقدند و شبه‏هاي خود را اينگونه مطرح مي‏كنند

اولاً كفار قديم معتقد بودند كه بتها مي‏توانند مشكل آنها را حل كنند و نياز آنها را برآورده سازند .ثانياً اما ما معتقد هستيم كه تنها خداوند خير و ضرررسان است و او بر همه چيز توانا است. ثالثاً ما معتقد هستيم بندگان صالح خداوند نمي‏توانند كاري بكنند اما ما رو بسوي آنها مي‏كنيم به اميد انكه خداوند شفاعت آنها را نصيب ما گرداند نه چيز ديگر.

و آياتي را ذكر مي‏كند كه بيانگر فعل غلط مشركين است و تعميم آنها به كردار موحيدن از جمله‏

« والذين اتخذوا من دونِهِ اولياءِ مانَعبد هم الا لِيُقربونا الي اللَّه زُلفي »(6)

و آيه « يقولون هولاء شفعا ؤنا عندَاللَّه »(7)

بحث را از مساله شفاعت دنبال مي‏كنيم تا اصل مغالطه بكار رفته از سوي محمدبن عبدالوهاب روشن گردد. ايشان در ابتداي رساله كشف الشبهات شفاعت را بصورت كلي نقل مي‏كند اما هرچه جلوتر مي‏رود اندك اندك مي‏گويد ما قبول داريم كه شفاعت هست اما شكل ان فرق مي‏كند.

دليلي نمي‏تواند شفاعت را منكر شود آيات متعدي است از جمله «ولا يشفعون الا لمن ارنضي»(8)

در صفحه 13 مي‏گويد خداوند شفاعت را مي‏پذيرد بعد از اجازه دادن و اذن او با اين تعبير كه پيامبر شفاعت نمي‏كند مگر وقتيكه خداوند اجازه دهد و خداوند اجازه نمي‏دهد مگر براي اهل توحيد (صحفه 13 خط اول)

نظريه شيعه نيز همين است كه شفاعت مخصوص موحدين است اما اگر تصور شود كه پيامبر قدرت تشخيص آنها را ندارد اين نادرست است و يا اينكه پيامبر براي كساني شفاعت مي‏كند كه شايسته شفاعت نيستند.

بنابراين ايه از نظر معني اينگونه معني مي‏گردد كه ولايشفعون الا لمن ارتضي يعني آنهاييكه جاه دارند مي‏دانند چه كسي مورد خشنودي خدا است و فقط براي اينگونه افراد شفاعت مي‏طلبد و خداوند هم شفاعت آنها را در اين گونه افراد مي‏پذيرد نه به معني آنكه آنها هيچ حركتي نمي‏كنند و سخني نمي‏گويند تا اينكه خداوند به آنها دستور دهد كه حال براي فلاني درخواست شفاعت كنيد تا من شفاعت كنم.

سپس يك نتيجه‏گيري ديگري مي‏كند كه فقط بايد اين نوع عبارات را بكار بريم، خدايا مرا از شفاعت آنها محروم مگردان، خدايا او را شفيع من قرار بده، و امثال اينها و با ذكر آيه « فلا تَدعوا مَعَ الله اَحداً » سوره جن آيه 18

و در پي آن اقرار مي‏كند كه خداوند شفاعت را به فرشتگاه داده و افراط و اوليا شفيع هستند كه اين جملات مغاير انكاز اوليه و كلي در اغاز رساله ذكر كرده و اينجا خود را محدود مي‏كند به اينكه منظور من شفاعت را فقط بايد از خدا طلب كنيد يعني نگوييد مثلاً يا رسول ا... شفاعت ما كن زيرا اين مغاير آيه «فلا تَدعوا مَعَ الله اَحداً و...» در حاليكه آياتي وجود دارند كه به مسلمين تاكيد نموده و به خود پيامبر كه اگر آنها نزد تو بيايند و از تو بخواهند كه براي آنها آمرزش طلب كني و تو براي آنها امرزش طلب كني خداوند آنها را مي‏آمرزد يا فرزندان حضرت يعقوب از پدرشان خواستند كه از خداوند براي آنها آمرزش طلب كند و هرگز قرآن آنها را مشرك خطاب نكرده وقتيكه بث به اينجا مي‏رسد مي‏گويند كه زنده هستند وقتي كه مرده‏اند فرق مي‏كند و قضيه را به جايي مي‏كشاند كه به زعم آنها ديگر به آن دسترسي پيدا نمي‏كنند اما آيات قرآن بصراحت بيان مي‏كند كه مرگ و عالم بعداز اين دنيا هرگز باعث جدايي نمي‏شود و زندگي و زنده بودن آنها ادامه دارد. كه فرمود و لاتحسبن الذين قُتلِؤا في سبيل اللَّه اموات بل احياء ولكن لاتشعرون و سنت پيامبر در مخاطب قرار دادن كشته‏هاي مشركين در بدر و در آنها پيامبر كه آنها بهتر از ما مي‏شوند و مي‏بينند.

بحث ديگري كه در آغاز اين قسمت مطرح شده وجود افراد موجودات صاحب جاه و مقام و مقرب درگاه خداوند كه در ابتدا بگونه‏اي بحث كرده كه منكر جاه و قرب آنها شده لكن در صحفه 13 خط 9 پذيرفته كه ملائكه و انبياء صاحب جاه و مقام هستند.

خالصه اين رساله كشف شبهات پر است از مغايرات و تناقضات.

از نكات بسيار جالب در صحفه 11 مي‏گويد شما به طرف خود بگو: اخلاص در عبادت را برايم بيان كن و اينكه عبادت حق خدا است بدان كه حتماً او مفهوم عبادت را نمي‏دان و انواع آنرا نمي‏شناسد اگر فرض شود كه اين شخص از يك عالم و مجتهد اسلامي اين سوال را بپرسد از كجا فهميده ابن عبدالوهاب كه مخاطب مفهوم و انواع عبادات را نمي‏داند و اين شخص كم سواد كه با خواندن رساله ابن عبدالوهاب عالم شده آنرا از ا بهتر مي‏داند.

خالصه از نثر و قلم و بيان موجود و مشهود در اين رساله كشف الشبهات، شبهات زيادي مشاهده مي‏گردد نشانه ضعف و عدم دقت و تسلط در مفاهيم و مباحث مطروحه هستند.

نكته ديگري كه در آيه شريفه 3 سوره زمر « ... ما نعبدهم الا لِيُقَرِّبونا الي اللَّه زُلفِي » مطرح است تشابه موجود در درخواست تقرب به خداوند است و گويي چون ديدگاه كفار كين تشابهي دارد با ديدگاه كسانيكه بوسائلي و وسائطي كه خداوند به مردم معرفي كرده جهت تقرب به خداوند وجود دارد پس عملكرد اينها مانند عملكرد آنها است در حاليكه اين يك برداشت سفسطه‏اي است و وحدت هدف به معني وحدت در عملكرد و روش نيست و اختلاف در خود آن چيزي كه بوسيله آن درخواست قرب شده و آن بتها هستند سپس نذر و قرباني نزد قبور اوليا اللَّه را بعنوان يك عمل شرك‏آميز همچون قرباني كردن نزد بتها شده و اين نيز برخواسته از تشابه در فعل است كه آنرا ملاك شرك بشمار آورده در حاليكه در نذر و قرباني مسلمين مخصوص قربه الي الله و با نام خدا است و ثواب ان هديه مي‏گردد به صاحب قبر مثل كسي كه براي مرده‏اي انفاق يا بخشش مي‏كند يا براي شادي روحش اقدام به خيرات مي‏نمايد.

سپس مدعي مي‏گردد كه شرك اقوام جاهل سبكسر از شرك اهل زمان ما است و منظور او نسبت دادن شرك به ديگران به فرق اسلامي است و رهاكردن همه مشركين موجود در عصر حاضر.

و مي‏گويد مشركين در گذشته فقط در حالت آسايش و نعمت به خداوند شرك مي‏ورزيدند اما در مشكلات و سختيها موحد حقيقي بود و دعاء را خالص براي خدا مي‏كردند و فقط از او كمك مي‏طلبيدند در حاليكه آياتي استفاده نموده كه بيانگر خصوصيتها و فطرت همه انسانها هستند و در همه اعصار و ادوار انسان اين گونه است. كه فرمود:

« واذا مسَّكُم الضّرّ في البحرِ ضلَّ من تدعونَ الا اياهُ فَلَمّا نجّاكُم الي البِّر اعرضتُم و كان الانسانُ كفوراً » (سوره اسراء آيه 67) واذا مَسَّ الانسان ضَرّ دعا ربَّهُ منيباً و ديگران آياتي كه خود ايشان به آنها استناد كرده همه بانگر ويژگي‏هاي انسان است در هر دوره چرا بايد اينگونه بهره‏وري و سوء استفاده شود ان هم براي كوبيدن هم كيشان خود.

سپس اشاره مي‏كند به عملكرد امام علي(ع) در خصوص آتش زدن مسلمانيكه او را در مرتبه شريك با خدا قرار دادند. البته لازم بود كه ابن عبد الوهاب اگر قصد بيان حقيقت را داشته نه اهداف ديگر مسائل خود را بصورت كلي بيان نمي‏كرد بلكه هر فرقه را مجزّا مورد بحث و كنكاش دقيق فقهي و علمي قرار مي‏داد و اين از اشكالات اصلي موجود در جزوه است زيرا گاهي مطالبي را بيان مي‏كند كه شيعه اماميه نيز همان اعتقادات را دارد و اين اشكالات را نسبت به ديگر مسلمين مطرح مي‏كند. مانند بحث ارتداد در صحفه 18 و 19 مطرح نموده.

مساله ديگري كه ايشان در موارد متعددي بطور ضمني مطرح مي‏كند مساله تبرك است كه ايشان معتقد است اين پرستش و عبادت است در حاليكه مساله تبرك ريشه قرآني و تاريخي دارد در قرآن كريم مي‏خوانيم هنگاميكه يوسف خود را به برادرانش معرفي نمود گفت:

«اذاهَبُوا بقميصي هذا فَأَلقُوُه علي وَجِه الي ياتِ بصيراً»...«فَلَمّا ان جاءَ الشيرُ القاهُ علي وجهِهِ فارتَهَّد بصيراً»

به بركت پيراهن يوسف چشم نابيناي پدر شفا يافت و بينا گشت و قرآن هرگز آنرا بعنوان يك پديده شرك يا سبب شرك مي‏گردد بيان نكرده و نكوهش ننموده بلكه بيان قرآن بگونه‏اي است كه آنرا افتخار يوسف و موجب عزت و عظمت يوسف دانسته.

همچنين پيامبراكرم(ص) هنگام طواف خانه حجرالاسود را استلام مي‏نمود. بنابراين اگر استلام يا بوسيدن يك سنگ شرك به خدا بود پيامبر هرگز چنين كاري را نمي‏كرد.

صحابه رسول اللَّه(ص) به لباس و آب وضو و ظرف آب و... كه پيامبر از آنها استفاده مي‏نمود تبرك مي‏جستند و پيامبر هرگز از ان جلوگيري ننمود. حتي براي تبرك به آب وضوي پيامبر با يكديگر درگير مي‏شدند. پيامبر كودكان را تبرك مي‏نمود.

در صحفات 21 و 22 و 23 عملكرد پيامبر با يهود و كشتن آنها كه از ديدگاه شيعه نيز اين امر درست هستند و اختلافي نيست.

در صحفه 24 و 25 و خلاف آنچه كه قبلاً استدلال مي‏نموده در خصوص شفاعت مساله‏اي را مطرح مي‏كند و آن اينكه بهشتيان از پيامبران مي‏خواهند كه از خدا بخواهندئ در حساب روز قيامت تعجيل كند تا آنها از سختي و رنج روز قيامت و توقف در آن جايگاه آسوده شوند و در اينجا مساله‏اي را مطرح مي‏كند و مي‏گويد اين كار مورد تاييد عقل است و اينها مي‏توانند اين درخواست را از خداوند بكنند و ما مخالف عقل و خرد نيستيم حال اينكه خود يك نوع درخواست از غير خدا است به تعبير قبل كه ايشان معتقد بودند اما حالا مي‏گويد چون اين درخواست در توان آنها است اشكالي ندارد سوال اين است كه شما چه مي‏دانيد كه توان پيامبران و اولياء صالحين درچه حدّي است و چرا شما آنها را به ديده بسيار پايين نگاه مي‏كنيد، پيراهن بنده صالح خدا يوسف بر چشم كور ماليده شد و بينا گشت چگونه مي‏توانيد به خود اجازه دهيد و توان بندگان صالح خدا را محدود و محصور كنيد آيا اين خلاف عقل و قرآن نيست.

والحمدُ لِلّهِ رب العالمين و صلي اللَّه علي رسولِهِ الكريم و آله الطيبين الطاهرين

1) سوره مائده، 91

2) سوره نحل آيه 59 - 58

3) سوره بقره آيه 276

4) سوره انفعال آيه 35

5) سوره زمر، آيه 3

6) سوره زمر آيه 2

7) سوره يونس آيه 18

8) سوره انبياء، آيه 28

 


| شناسه مطلب: 79864