متن کامل
بسمالرحمنالرحیم مقدسات و میثاقهای دینی قابل احترام شامل علائمدینی، شعارهای ملّی، قومی و قبیلهای مقاله جهت ارائه به: اداره کلّ مبلغین زباندان نمایندگی ولیّ فقیه در سازمان حج و زیارت
بسمالرحمنالرحيم
مقدسات و ميثاقهاي ديني قابل احترام شامل علائمديني، شعارهاي ملّي، قومي و قبيلهاي
مقاله جهت ارائه به: اداره كلّ مبلغين زباندان نمايندگي وليّ فقيه در سازمان حج و زيارت
بسمالرحمنالرحيم
مقدمه خداي متعال از زماني كه بشر را براي خلافت در كره خاك آفريد، گوهر فروزان و كوكب رخشان هدايت را قرين بخت و اقبال او قرار داد عالم انساني، زماني كه خالي از فروزش اين مشعل بوده باشد به ياد نميآورد همچنان كه نداي دروني فطرت انسانها در طول اعصار و قرون از يك حقيقت بيشتر حكايت نكرده و آن نيز حكايت الف قامت يار بوده كه از ديرباز بر لوح دل آدم خاكي و سرّسويداي او نگاشته بودند. با اين همه، بشر در حكايتگري و ترجمان اسرار درون خود و ميل و جذبهاي كه به مبدأ و مقصد خود داشته، يك زبان نداشته است. ضويترين و مقدسترين نياز بشر، همانا نياز وي به پرستش و كوشش دامنهدار او براي يافتن راهي به بيرون عالم خاك و جستن ذاتي متعالي و جامع كمالات و يافتن وصال او بوده است. روح در برابر اين وجود مقدس و متعالي داراي خضوع فطري و كشش ذاتي بوده، همچنان كه جسم نيز بر اثر آن به خضوع و خشوع كشيده ميشده و قوه انديشه و خيال با انواع صور جهت ابراز اين احساس پاك و عميق و امضاي اين نياز دروني به كار ميافتاده است تمامي اين كششها، ريشه در فطرت كه همان حجت باطني الهي است داشته است كه در كنار اين حجت ظاهري نيز وجود داشته كه عبارت از نبوت پيامبران الهي است. همانهايي كه در طول اعصار و قرون، دعوت خود را بر مردم عرضه نمودند و از خود كتاب و شريعت و منهاج بر جاي نهادند. منهج و منسك برجاي ماند، از پيامبران از يك سو و قوه انديشه و خيال منبعث از نيروي همگاني فطرت از سوي ديگر انبوهي از مقدسات و ميثاقهاي ديني قابل احترام، شامل علائم ديني و شعارهاي ملّي و قومي پديد آورده كه در طول تاريخ و عرض پهناي گيتي را اكنده است. باورهاي ديني و نمادهاي آن در ميان همه مردم يكسان نيست بلكه در طول هزاران سال، انواع سلايق و گاه خرافات نيز با آن آميخته شده است، اما نظر كردن به همين ناخالصيها و تدبّر و تعمق در آنها، ما را به روحي واحد رهنمود ميگردد كه بر اين نمادها و علائم مقدس سيطره يافته و خود به نحوي داراي جوهرههاي توحيد و خداجويي است. اين موضئع از جمله موارد مورد بررسي در اين مقاله خواهد بود. به علاوه، بررسي علائم و نمادهاي مقدس ديني و مناسك و منابع اقوام و قبايل و نقش عظيمي كه در ايجاد انديشه توحيدي و تقديبي بين ملل و ؟اديان و مذاهب دارد و اين مقاله اين موضوع را نيز تا حد امكان خود مورد توجه و بررسي قرار خواهد داد و از انجا كه نوشتار حاضر به نهادن مرتبط با حج و متوّلي امور مهمّي از ان يعني بعثه مقام معظم رهبري ارائه ميشود، بررسي نقش حج در زمينه شناخت و تحكن مقدسات و ميثاقها و جايگاه حضرت ابراهيم حنيف(ع) را در آن و رابطه با اين موضوع فرو نخواهد گدشت.
تبيين دو واژه «ميثاق» و «مقدسات» ابتدا لازم است توضيحي درباره دو واژه «ميثاق» و «مقّدس» ذكر شود الف- ميثاق: ميثاق در اصل به معناي طناب و ريسماني كه اسپدان جنگي و يا حيوانات را با آن ميبندند(1). واژه ميثاق از ماده و ثاقر به معناي اعتماد و اطمينان مشتق شده است و از آنجا كه پيمان يك گره ارتباطب ميان دو سوي پيمان است و طرفين را نسبت به وعده هم مطمئن ميسازد، ميثاق ناميده شده است. ميثاق همچون رابطه خوني ميان يك ملّت است كه آنهارا نسبت به هم خويشاوند ميگرداند ميثاق يك معامله و رابطه قانوني ميان دو طرف درباره امور يققن شده است(2).
ميثاق در قرآن در قرآن كريم 25 بار لفظ ميثاق بهكار رفته كه از اين بين 20 مورد در مورد ميثاق بين خدا و بيندگان و ميثاقي است كه خداوند از اهل كتاب گرفته است.
عناصر تشكيل دهنده ميثاق در قرآن ميثاق و پيمانهاي قرآن كريم - چنانكه خواهيم ديد - بطور معمول از مواد زير تشكيل ميشود: 1- طرف اول ميثاق(خدا): در اين قسمت بطور معمول آيات و نشانههاي تكويني و تربيتي خدا و صفات الهي ذكر ميگردد. 2- طرف دوم ميثاق: كه در قرآن كريم عبارتند از: آدم بني آدم پيامبران ملتها و امتها بني اسرائيل قوم مسيح علما مردان با ايمان زنان با ايمان خانواده 3- واسطه پيمان خدا و انسان (رسول) 4- نعمتهاي الهي 5- فرمانهاي يا شرايط پيمان 6- نويدها و پاداشها براي وفاكنندگان به پيمان 7- انذار و هشدار براي نقضكنندگان پيمان 8- گواه و قبول پيمان از طرف انسان (اقرار و شهادت) 9- سوگند. 10- درسهايي از پيمانهاي كذشته (يا عبرت از عهدشكنان)(3) ب- مقدسات: مقدسات، جمع مقدس از مصدر تقديس و از ماده قدس است قدس داراي مفهوم بركت و طهارت مضوي است و تقديس عبارت از قداست دادن، به چيزي و قدامت در نظر گرفتن براي آن است(4). جالب اينكه در كتاب علم الغّة التوحيدي قدس، براساس اشتقاق اكبر هم ريشه با Gods و God و در نهايت خداست(5).
قرآن كريم و مقدسات ملل قرآن كريم كتاب آسماني و اساس انديشه و عمل ماست از اين رو لازم است ابتدا از ديدگاه قران كريم و متناسب با حوصله اين نوشتار، دست به بررسياي درباره موضوع مقدسات و ميثاقهاي دينس قابل احترام اديان و لحظههاي گوناگون زد. قرآن كريم در بيان يك اصل كلّي توهين، به مقدسات اقوام و ملل را غيرمجاز ميشمرد: ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه معدواً بغير علم كذلك زينّا لكلّ أحّةٍ عملهم لُم الي ربهم مّرجعهم فينبئُّهم بما كانوا سعلمون (6). «و آنهايي كه جز خدا ميخوانند دشنام ميدهيد كه آنان از روي دشمني (و) به ناداني، خدا را دشنام خواهند داد. اينگونه براي هر امّتي كردارشان را آراستيم. آنگاه بازگشت آنان به سوي پروردگارشان خواهد بود، و ايشان را از آنچه انجام دادند آگاه خواهد ساخت.» اين منع الهي، به معني همراهي و تبعيّت از انان نيست چنان كه در همين سوره انعام فرموده است: و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيلاللّه ان رئب لعوأعلم من يضّل عن سلبيله و ه. اعلم بالمهتدين (7). «باري، پروردگار تو به (حال) كسي كه از راه او منحرف ميشود داناتر است، و او به (حال) راهيافتگان (نيز) داناتر است». بلكه اين آيه در صدد بيان كارساز نبودن نسب و دشنام به مقدسات ديگران است و عمل فرهنگي و ارشادي را نبايد از آن قسمت شروع كرد. چنان كه طبق مثلي عاميانه سرنا را از سر گشاد آن نميتوان نواخت. به گفته علامه طباطبائي (ره)، آيه 108 سوره انعام، ادبي ديني را يادآوري ميكن كه كرامت مقدسات جامعه ديني صيانت و ساحت ان از اهانت و تحقير حفظ ميگردد. زيرا انسان داراي غريزه دفاع از آنچه مقدس ميشمارد است و ممكن است در صورت توهين به مقدسات (هرچند باطل) ديگران تعصب جاهلي آنان را به يب خداي تبارك و تعالي وادارد. كه اين عمل در خور ساحت قدس و كبريايي او نميباشد(8). علامه طباطبائي در ادامه بحث خود ذيل اين آيه - كه بحثي مستونا و ارزنده است - مراداز تزيين، تزيين مادي و معنوي و تزيين عمل هر امت را براي خود آنان روشن ميسازد. ايشان اين نكته را نيز ناگفته نميگذارد كه نسبت تزيين اعمال اقوام به خداي متعال اعم از باواسطه و بلاواسطه است و اين در مجراي همان اصل كلّي است كه فرموده است(9): « انا ما جعلنا علي الأرض زينّهً لها لبنلوهم أيتهم أحسن عملأ (10)؛ در حقيقت، ما آنچه كه بر زمين است، زيوري براي آن قرار داديم، تا آنان را بيازماييم، كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند.
طرح يكي از مقدسّات ملل در قرآن: يكي از چيزهايي كه در ميان ملل مختلف، قدامت يافته «گاو» است كه اين قداست تاحدي در قرآن تبيين شده و قرآن به نحوي لطيف و ظريف نيز به علاج اين بيماري عجيب اجتماعي و عقيدتي پرداخته است. در اينجا لازم است اين موضوع در قرآن كريم مورد تأمل قرار گيرد. زيرا تحقيق و تأمل پيرامون جواب پديده گاوپرستي، تاحدي از شدت چنين چيزي ميكاهد و نكتهاي را در زمينه موضوع «پرستش» و مبناي كلي آن روشن ميكند. سير تاريخي قضيه گاو به هزاران سال قبل بازميگردد. مصر باسنان در عين حال كه يكي از مراكز مهم و تمدن جهان بود و آثار به جامانده از آن كه حتي برخي در حدّ عجايب جهاني قرار گرفتهاند نشان از آن پيشرفت دارد، در آن جا مصر هم «گاو» جايگاه ويژهاي داشته است و آثار آن در داستانها، و اثار هنري برجامانده و در اهرام و مانند آن مشخص است. در برخي از تصاوير به جا مانده از مصريان سرگاو مقدس و ويژهي هاثور از سنگ مرمر شپيد ديده ميشود. گاو بزرگ آسماني كه جهان و لعحه تعلقات ان را آفريد. آنان هاثور را به گونهي ماده گاو و يا به صورت زني با سرگاو و يا اغلب با شاخ گاو مينماياندند. در پرستشگاه ديرالبحري - كه ايزد بانوي مذكور داراي نمازگاهي بود و گاوهاي مقدس را سخت ميستودند(11). در قرآن كريم نيز چند داستان ذكر گرديده كه محل و نوع آنها مصر باستان است و در آنها، گاو نق خاص را دارد. كه البته علت آن جايگاه گاو در ذهن آن مردم است. يكي از اين داستانها، داستان يوسف عصر اسلام است. زمان وقوع اين داستان پيش از ظهورموسي(ع) است(12). در اين داستان پادشاه مصر وقوع خواب عجيبي ميبيند، كه تعبير آن، وقوع هفت سال خسكسالي از پي آن است. پادشاه، سالهاي بركت و فراواني را به صورت گاوهايي فربه و خشكساليها را به صورت گاوهايي لاغر ميبيند و گاو براي او و قوم او رمزي از حيات و گاو رمزي از حيات و حركت است. داستان ديگر، عبارت از آن است كه خداوند به مناسبت قضيهاي بنياسرائيل را امر به كشتن گاوي ميكند، بهانههاي بني اسرائيلي، كه از همين جا شهرت تاريخي هم پيدا كرده آغاز ميشود. و هر چه بيشتر بهانه ميآورند، كار بر آنان سختتر ميشود. و خداوند براي آنان شرايطي را قرار ميدهد كه تصويرگر گاوي خوش رنگ - به طوري كه مسرتبخش بينندگان است - سالم و يكدست، نه چندان كوچك كه كارا نباشد و نه چندان كه از كار افتاده باشد. و روشن است كه كشتن چنين گاوي به هرحال نياز به گذشت و سخاوت خواهد داشت. داستان شگفت ديگر، حركت بسيار زشت بني اسرائيل است كه پس از ديدن انهمه آيات و دلايل نظير نجات از آل فرعون و غرق شدن فرعونيان به امر خدا و در برابر ديدگان آنها، برخورداري از رزق پاكيزه و طيب و موارد مانند آن، به محض اينكه موسي از ميان آنان و به امر خدا غايب ميشود و مأموريات يك ماهه وي، ده روز به درازا ميكشد، ساحري موفق ميشود همه زحمتهاي موسي را برباد دهد و رشتههاي او را پنبه كند و اين قوم را گوسالهپرست گرداند. در اين داستان پرستش گوساله به صراحت مطرح است. چيزي كه هم اكنون هم ادامه يافته و موجود است و موضوع مورد بحث ماست. با اين حساب لازم است نگاهي به خصوصيات اين حيوان بيندازيم كه در ميان حيوانات ديگر، چنين نقشي را يافته است. گاو حيواني است كه از ديرباز، نقش مهمي در زندگي مردم داشته است. از زماني كه مردم زندگي دامداري روستايي داشتهاند، نقش گاو در زندگي آنات بسيار پراهميّت بوده و مردم از نيروي گاو در شخم زدن زيمن و حتي حمل و نقل و از اندام ان به صورا شير و گوشت و پوست بهرهها ميبردهاند. در جهان امروز هم اين نقشها محفوظ مانده و پيشرفت تمدن هم نتوانسته و نخواهد توانست نقش اين حيوان ارزشمند و بزرگ الهي را از بين ببرد. بد نيست اين اشاره را هم بكنيم كه يكي از شاخصهاي تغذيه متحدنانه، ميزان بهرهگيري جمعيت يك شهر يا كشور از شير و گوشت همين حيوان است. در نظر بشر چند هزار سال پيش كه در طبيعت ميزيسته و وابستگي مستقيم خود را به زمين و حيوانات درك ميكرده، ارزش گاو رفته رفته زيادتر شده: همچنانكه در داستان اول، گاو رمز حيات و بركت گرديده است. و اين باعث شده بشر به اين وسيله كه در سلسله اسباب و علل قرار دارد، به چشم موجودي صاحب تاثير در حيات خود بنگرد. و محبت آن را دربر گيرد، تا جاييكه خداوند در سوره بقره درباره قوم بني اسرائيل فرموده است: واسربوا في قلوبهم العجل (13)؛ در قلوب آنان (عصاره محبت) گوساله نوشانيده شدن. در اينجا لازم است دوباره به داستان ذبح گاو در سوره بقره برگرديم. پس از داستان مزبور و از آيه 72 به بعد، داستان قتل نفسي در بني اسرائيل مطرح ميشود. كه بار وجود اين كه اين داستان پس از ذبح گاو نقل شده وقوع آن را پيش از ذبح گاو و مرتبط با ان دانستهاند. به گفته آية الله طالقاني(ره) عموم مفسدين بتقليد يكديگر براي پيدا كردن علت اين حكم (ذبح بقره) بعضي از قاتل مجهول و علت قبل پي جوئي كردهاند؟ براي سبب خوشبختي كسي كه چنين گاوي در سراي او يافت شد و ببهاء بسياري آنرا فروخت داستانها بافتهاند، كه همه اخباري اسرائيلي است و مسند اسلامي درستي ندارد. ظاهر اين آيه بقرينه آيات ديگري كه درباره يهود و گاو است، اينست كه اين امر حكم مستقلي بوده. و مقدمه براي مطلب آيه بعد نيست. و همينكه اين سوره با آنهمه حقايق و مطالبي كه در بردارد باين نام (بقره) خوانده شده دليل بر اهميت اين داستان و دستور است. بني اسرائيل چون ساليان دراز محكموم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه نخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكي از مقدسات مصريها گاو بود - گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند بيشتر در طبقه كشاورزان و دامداران شايع بود. چون بني اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آفرينش داشتند تقديس و پرستش گاو بتدريج در آنها آنچنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستي پدران خود را فراموش كردند - و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند گاو آپيس)(14). اين عقيده در تاريخ باندازه خدايان طبقات حاكه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج از مصر و زندگي طولاني در بيابان معاشرت با قبائل گاوپرست نيز در آنهااز اين حيث مؤثر بوده. در هر جا و بهر طريق باشد، تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بوده است چنانكه در همين سوره آيه 93 بدان اشاره ميكند: «واشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم» بنابراين اتخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسي از جهت غفلت و پيش آمد ناگهاني يا اغفال نبوده بلكه منشا آن علاقه و كشش باطني آنهابچنين پرستشي بود. بني اسرائيل كه شعور درك توحيد خالث را نداشتند خواه ناخواه ميبايد براي خود معبود محدود و محسوسي گزينند، و چون عصبيت قومي و تعليم پيامبران و نكوهش از خدايان ديگران مانع آنهااز تقديس و عبارت خدايان ديگر ملل بود ناچار باين معبود بين المللي زيبا و زنده و زاينده و كارا و مؤثر در زندگي روي آوردند. چون تقديس و محبت غيرخدا در حد پرستش، شعور فطري خداپرستي را پيوسته خفته و پنهان ميدارد، اولين اصلاحي پيامبران براي بيدار كردن شعور و وجدانهاي بشري مبارزه منطقي و عملي با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پيشرفت عقل بشري بوده. يگانه راه بكار افتادن استعدادهاي عقلي و نامتناقص و احياء قواي معنوي و بازشدن سرچشمه عواطف خير، روي آوردن و مقابل داشتن نفس است بسوي مبدا غير متناهي در قدرت و فضيلت هر كمال، همينكه موجود محدود محسوس يا نامحسوس از جهته تقديس و محبت عقل و شعور آدمي را پر كرد پرتو آن حقيقت ازلي بر آن نميتابد و از وارد قشر ضخيم شرك، آن اشعه وا ميتابد، از جهت ديگر چون پرستش و توجه بغير حق مطلق قواي عقلي را راكد ميگذارد و منابع عواطف خير را ميخشكاند، پرستنده بت ياگا و يا طاغوت (فرد خودسر و سرگش) ارزش واقعي آدمي را درك نميكند. در نظر محدوديت بتپرست باارزشتر از هر چيز همانست كه ميپرستند و فقط در برابر آن خود را مسؤول ميداند. ديگر احساس به مسووليت در برابر قوانين عموي و حدود و حقوق در ضمير او نيست. و نيز چون ترس و تهديد اثر ثابت و باقي ندارد انهم نميتواند براي هميشه پايبند حقوق و حدود باشد و همينكه ترس و تهديد از بالاي سرش رفت تجاوز ميكند(چنانكه آيات قبل در داستان رفع طور و مسخ تذكر داد) و براي رسيدن بكمترين آرزوي پست خود نفوس محترمي را از ميان ميبرد (كه آيه بعد بان اشاره دارد). با توجه باين حقيقت دستور اجتماع عمومي يهود براي كشتن گاو و بپاداشتن جشني بعنوان گاوكشي (يا عيد خون) دستور مستقلي بوده. كه بايد ههه گاوي را در ميان گذارند و در خريد و كشتنش شريك شوند و آنرا ذبح كنند. اين گاوكشي براي قرباني يا قصابي نبود. بلكه تا با اين خاطره، تقديس و پرستش آن از خاطرهها برود و اثر اين اجتماع عمومي در نفوس كوچك و بزرگ باقي بماند، اين روش پيامبران بزرگ را اولين قدم براي اصلاح و احياء نفوس است، چنانكه ابراهيم خليل اولين منادي آزادي؛ و آخرين مكملّ راه سعادت خاتم انبياء(ص) چنين روز تاريخي و بتشكني داشتند. موسي هم گوساله ساخته طلائي را خورد كرد و آتش زد و خاكسترش را به آب و باد داد(15). ولي صورتهاي اصلي آن هميشه در ميان آنهامي زيست و محبتش در دلهاي آنان جاي داشت و آثار پرستش و تقديس آن در اعمال و انحرافهاي آنان را آشكار بود. پيشآمد قتلي كه همگي بنياسرائيل را تكان داد و سر و صدائي راه انداخت گويا به موسي فرصتي داد كه اين دستور را با آنكه اجرائش بر يهود بسي سنگين بود اعلام نمايد، اعتراض و سؤلات گوناگون همه براي همين بود كه شايد انجامش متوقف شود: «و اذ قال موسي لقومه ان اللّه يا مركم ان تذجوا بقرة» تعبيد به فعل مضارع «يامركم» ميتواند اشارهاي باشد باينكه اين امر براي يكبار نيست. ظاهر اين آيات و ضمائر بوده: - گاوي ميانه سال، زرد طلائي و درخشنده، كاركشته و چابك، سالم از هر عيب - گاوي كه در ابتدا مورد امر بود(16). رابطه مقدسات اقوام و ملل با روح جمعي آنان نكته مهمي كه بايد از وراي پديدهاي نظير گاوپرستي مورد توجه قرار گيرد. تأثير اين پديده و نظاير آن در آفريدن «روح جمعي» يك ملت است. اصولاً روح فردي و روح جمعي نيازمند حركت از كثرت به وحدت بوده و يگانهسازي در ماهيت آنهاست اما نكته بسيار مهم سوق اين نياز به دو سمت يگانهسازي بدوي و يا توحيد الهي است. بتپرستان كه هنوز قلوبشان را به آهنگ دلنشين وحي آشنا نساخته بودند اين يگانهسازي را عليرغم كثرت بتها ميكوشيدند با يك بت انجام دهند. بتپرستان مدرم سعي داشتند با تمايل نمودن مردم به مفاهيمي به ظاهر مدرن اما در واقع بدوي آنرا توجيه نمايند. بطور مثال آمريكا اين يگانهسازي را در پرچم خود شكل داده است و روح جمعي آمريكا را مانند بتپرستان با تعصب شديد به اين پرچم و نوارها و ستاره به آستانه پرستش كشانده است كه توهين به آنرا توهين به اعتقادات خود محسوب كند و يا فرانسه و ديگر كشورهاي ناسيوناليست دو آتشه ميكوشند با وطن، توحيدي بدوي ايجاد كنند و روح جمعي جامعه را با زن ارضاء نمايند. چنانچه هيتلر روح جمعي آلمان را به نژاد برتر و كمونيزم به حزب سوق داد و پرستش حزب را با تبليغ يگانهسازي كرد و به گونهاي بدوي در روح جمعي و بر محور آن، به تعصب آفريني پرداخت. انگلستان با اينكه روح جمعي را از سلطنت آزاد كرده نو نخستين انقلاب صنعتي را انجام ميدهد اما ماكت سلطنت و تشريفات آنرا براي توحيد بدوي روح جمعي مردم حفظ ميكند. رسالت انبياء و اولياي خدا در اين بود كه با نجاته اين روح جمعي از يگانهسازي بدوي به آنان با پرستش خداوند تعادل بخشند. فرعون و فرعونصفتان همواره در طول تاريخ با چنين امر حياتبخشي مخالفت ميكردند و ميكنند. روح جمعي ايرانيان در دوره باستان به پادشاهاني متمايل شده بود كه خود را آسماني و واسطه و نماينده نيروهاي ماوراالطبيعه ميناميدند و براي تقويت اين باور در جامعه و در كاخهاي مجلل و باشكوه با آنچنان اشكال شمايل ظاهر ميشدند كه در لواي موجودات افسانهاي روح جمعي بدوي را ارضاء كنند. اما ديري نميپايد كه اين روح جمعي سرانجام راه خود را مييابد و بر آنهامي شورد. انبياء با تعادل بخشيدن روح جمعي از شكل بدوي به دين الهي به همراه سادگي و ساده زيستن آنهاموجب ميشدند كه تمامي ظواهر مادي در اذهان عمومي فروريزد و دعوت حق پذيرفته گردد. اما متاسفانه روح جمعي مردم، مانند آنهادر مورد قوم بني اسرائيل وجود داشت. چنين بود كه بعد از ديدن معجزه بزرگ خداوند از فرعون و فرعونيان باز هم با دين بتها به حضرت موسي ميگفتند كه خداي آنها اين بتها باشد. تمايلات روح جمعي تنها در حضور بيوقفه ارزشها ميتواند در جهت تعادل الهي باشد و با عطر معنويات جانها را معطر كند وگرنه همواره و در همهجا اشكال مختلف گوساله سامري در انتظار ايفاي نقش روح جمعي مردم ميباشد. حال اين گوساله سامري ميتواند در دوران حضرت موسي باشد يا در قرن بيستم تجلي كند(17).
روح جمعي در عصر جديد هر چند پديدههايي همچون گاو و گاوپرستي طي قرون و اعصار كذشته در ايجاد و ايفاي نقش روح جمعي تاثير شگفت خود را داشته و - چنان كه اشاره شد - هنوز نيز دارد، اما به هرحال بشر امروزي ادعاي تمدن و فرهنگ بالا دارد. و روي آوردن به مسألهاي نظير گاوپرستي را دور از شأن خود ميشمارد. از سوي ديگر نياز به روح جمعي و حركت و ايدئولوژي نيز لحظهاي وي را آرام نميگذارد. بخصوص آن كه اصحاب قدرت و زر زور را نيز هر زمان ارادهاي نو و خواستهاي جديد براي كشاندن خيل ملل به سمت و سويي همجهت و هم هدف با خواستههاي آنان است. دين نيز در بسياري از اينگونه جوامع متمدن و عمدتاً غربي عملاً از حيز انتفاع صحيح خارج است و هرگز نقش يك ايدئولوژي را نميتواند ايفا كند. اين است كه نوبت به خلق ارواح جمعي جديد و به اصطلاح ميثاقها و مقدسات مدرن و پيشرفته ميرسد. تأمل در نخلههاي فكري و بسياري «ايسم»هاي جديد غربي آنچه ار كه گفتيم و نيز نقش جاويدان ميثاقها و مقدسات را در حركت آفريني و نياز بشر به آنها تبيين ميكند و ما در اينجا به بررسي نمونههايي از اين دست ميپردازيم. اين بررسي از يكسو تبيين كننده نياز بشر به ميثاق و روح جمعي است و از سوي ديگر از خطر عدم ارضاي اين نياز را از راه صحيح روشن ميسازد در اين مسير بايد بپردازد خاطرنشان ميسازد.
كاوشي در برخي گرايشهاي جمعي مدرن يكي از ايدئولوژيهاي عصر جديد كه دستمايه حركتهاي وسيعي نيز قرار گرفت ايده ناسيوناليسم بود. مفهوم ناسيوناليسم، با شكل فعلي و مرسومش در جهان از اوائل قرن نوزدهم در آسمان پيدا و مطرح شد و اصولاً يكي از تبعات و واكنشهايي است كه در برابر انقلاب كبير فرانسه در اروپا به وجود آمد. انقلاب كبير فرانسه، خود واكنش و عصياني بود در برابر طرز فكر اشرافي كهن كه بكلي براي توده مردم و عامه خلق ارزشي قائل نبود. از آن زمان به بعد كه تم اصلي در سخنان گويندگان و آثار نويسندگان و فلاسفه، «ملت» و توده مردم گرديد و آزادي و برابري آحاد آن. آزادي و برابري، كه تنظيمكنندگان اعلاميه حقوق بشر مدعي به ارمغان آوردن آن براي بشريت بودند، در ذات خود مرز و مليتي نميشناخت، بدان جهت بود كه شعاع انقلاب فرانسه، به زودي و در عرض يك دهه، از مرزهاي فرانسه كذشت و اروپا را فراگرفت، و بيش از همه آلمان را. در آلمان، فلاسفه سياسي و نويسندگان، آنچنان شايق و شيفته انكار آزاديخواهان شدند كه خود را بطور دربست، وقف بشر و تبليغ آن كردند. «قيخته» فيلسوف آلماني، از پيشروان اين شوق و انتشار بود. به زودي به آلمانها چنين معلوم شد كه آزادي ادعا شده در اعلاميه حقوق بشر در آلمان مخصوص خود فرانسويها شده و مردم آلمان را از آن سهمي نيست. فيخته اولين كسي بود كه در برابر اين تبعيض فرياد اعتراض برداشت. او ضمن چهارده كنفرانس مشهور خود كه در آكادمي برلين ايراد كرد، به عنوان عصيان و اعتراض بر اين استثنا و واكنش عليه «فرانسوي» بودن آزادي و برابري، داستان «ملت آلماني» را به عنوان يك واحد واقعي و تفكيكناپذير پيش كشيد، كه بنا به ويژگي نژادي، جغرافيايي و زبان و فرهنگ و سنن خود، داراي «نبوغ ذاتي» و استقلال و حيثيت مخصوص به خود است. بدين ترتيب، ناسيوناليسم آلمان، كه بعدها زاينده تز ناسيوناليسم در دنيا گرديد، به وجود آمد. ناسيوناليسم يا ملتگرايي، در انديشه واضحان غربيش، يعني مردمي را كه در قالب مزرهاي جغرافيايي معين، نژاد و سابقه تاريخي و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمدهاند به عنوان يك واحد تفكيكناپذير مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حيطه منافع و مصالح و حيثيت و اعتبار اين واحد قرار گيرد خودي و دوست دانستن و بقيه را بيگانه و دشمن خواندن. در قرن نوزدهم، سه واكنش يا گرايش اساسي در برابر شعارهاي انقلاب فرانسه ظهور كرد: 1- واكنش ناسيوناليستي. 2- واكنش محافظه كاري. 3- واكنش سوسياليسم. دو گرايش نخستين را، فلاسفه سياسي، منحرف از اصول يا ضد انقلابي و گرايش سومين را، عدالت طلبانه خواندهاند(18). ناسيوناليسم پس از فيخته، متفكراني چون شارل موراس و بارس را داشت كه روي هم، افكار و عقايد ناسيوناليستي كشوهاي گوناگون اروپا را تدويم و تنظيم كردند: موراس، فكر «واحد ملي تفكيكناپذير» را تا آنجا پيش برد كه براي مجموعه ملت يك سخصيت واقعي حاكم بر شخصيت و اراده فرد قائل شد. و اين شخصيت جمع را در وجود دولت پياده كرد. همين فكر بود كه منشا پيدايش رژيمهاي توتاليتر، و مرام نازي در آلمان و فاشيسم در ايتاليا گرديد. از آن پس، سراسر قرم نوزدهم تا نيمه اول قرن بيستم، دوران ظهور و بروز و تكامل افكار ناسيوناليستي در جوامع اروپايي گرديد. گرايشهاي سوسياليستي يا محافظه كاري در اروپا، گرچه در زمينههاي اجتماعي و سياسي روي افكار رشنفكران آثار فراواني گذاشت معذلك رنگ ناسيوناليستي دولتهاي اروپايي آنچنان شديد بود كه هرگونه رنگ ديگر را اعم از رنگ ليبرال، رنگ كنسرواتيسم يا رنگ سوسياليستي ماركس را تحت الشعاع قرار داد. همين ناسيوناليسم ملتهاي اروپايي بود كه در شكب افراطي خود، به صورت نژادپرستي و راسيسم جلوه كرد و دو جنگ جهاني را به وجود اورد. بالاترين از آن، همين ناسيوناليسم اروپايي بود كه عليرغم همه شعارهاي آزادي و برابري نوع انسان، استعمار ملل شرق و آفريقا و آمريكاي جنوبي را توجيه و تصديق كرد، و قرن نوزدهم و نيمه قرن بيستم يا دوران شدت و حدت استعمار اروپا در آسيا و آفريقا مرادف و همزمان با تجلي و توسعه افكار ناسيوناليستي بود. نويسندگان و محققان غرب، براساس همين افكار، نهضتها و جنبشهاي ملي و ديگر را نيز ناسيوناليستي ميخوانند و روشنفكران و متفكران شرقي و آفريقايي نيز با الهام و تعليم از فرهنگ غربي، اين نام و عنوان را بر حركت دوم خود ميپذيرند و همان معيارهايي را كه غربيان براي جدايي و تمايز ملتهايشان برشمردهاند، براي ملت خود بازگوي كنند. اگرچه از انتهاي جنگ جهاني دوم به بعد ناسيو ناليسم و ملت ستايي كشورهاي اروپايي لااقل در سطح منافع اقتصادي و استعماري و تا حدودي در زمينههاي اجتماعي، جاي خود را به اتحاد و منطقه گرايي داده است. لعذلك در هر يك از كشورهاي اروپايي غربي و آمريكاي شمالي، به بازديدكنندگان و دانشجويان شرقي و آفريقايي، رنگهاي ملي خود را تبليغ ميكنند و بدانان ميفهمانند كه هنوز ناسيوناليسم است كه به مردم غرب و به فرهنگ آن حيات و حركت ميبخشد، تا آنان هم وقتي به كشور خود بازگشتند اين فكر را حفظ و به مردم خود تبليغ و تفهيم كنند تا كشورهاي دنياي سوم هر يك جدا جدا و تحت عنوان مليت و نژاد و زبان و اسلاف خود، با همسايهها و همپايههاي خويش و با ملل ديگري كه چون خود آنها درد استعمار غرب را دارند به مغابله و رقابت و ناسازگاري برخيزند. كشورهاي غرب با همه قدرت و سيطره فرهنگي و سياسي و اقتصاديشان صف ميشوند، ولي در دنياي سوم، ملتها با همه نابسامانيها و ضعف سياسي و فرهنگي و اقتصاديشان، جدا از هم زندگاني ميكنند(19). پس از انچه درباره ميثاقهاي جمعي مدرن گفته شد و پيش از آن نيز در زمينه پرستش و تقديس گاو و مراحل و مراتب آن و در نهايت تبديل اين حيوات به يك موجود مقدس ديني و عقيدتي ديديم، به چند مثال ديگر اشاره ميشود تا برخي علل تقديس و احترام نهادن به موجودات ديگر و نيز وجود همان نقش روح جمعي اين موجودات تبيين گردد برخي از اين موارد عبارت است از:
الف: پرستش طبيعت پيش از اين گفتيم كه بدويان براي همه چيز روح و جان قائل بودند. حال بايد دانست كه از ميان پديدهها، آنهايي كه بيشتر منشا آثار و بركات و رونق هستي و زندگي بودند و به نوعي وابستگي زندگي بدويان با آنهابيشتر بود، توجه زيادتري را به خود جلب ميكردند. به حدي كه در مورد اين پديدهها، از مرحله قداست و احترام محض پا را فراتر نهاده و آنهارا مورد پرستش قرار ميدادند. با مطالعه و تحقيق در وضعيت معيشتي و موقعيت جغرافيايي بدويان اين نكته به اثبات رسيده است كه مظاهر هستي و پديدههاي طبيعي در هر منطقه متناسب با وضعيت معيشتي مردم و طبيعت پيرامونشان، از تقديس و تكريم برخودار بودهاند. به طوري كه هر مظهري كه ارزش حياتي بيشتري براي آنان داشته بيشتر مورد احترام و پرستش واقع شده است. به عنوان مثال «درختان» در مناطق جنگلي نواحي شمالي اروپا مورد تقديس و پرستش قرار ميگرفت؛ زيرا گذران زندگي مردم بومي اين ناحيه از طريق هيزم شكني بوده است. اين مردم هنگام قطع درختان تنومند و كهنسال زير لب دعاهاي مخصوصي را كه متضمن طلب عفو و بخشش بود، زمزمه ميكردند. عكس اين نيز صادق بود، يعني درمناطق خشك و بياباني كه حاصلخيزي زمين و زراعت به نزولات آسماني بستگس داشت. بدويات بيشتر به احترام و پرستش آسمان و ابر، روي ميآوردند. زيرا به اعتقاد آنان آسمان و ابر صاحب باران و باروري ابرها بودند. بهترين گواه براين مطلب، مراسم آيينهاي عبادي و ويژهاي است كه بوميان جهت جلب رضايت ارواح آسماني و طلب باان انجام ميدادند. امروزه كم و بيش زمينههاي چنين اعقايد و ايدههايي در ميان ملل متمدن و پيروان اديان مترقي مشاهده ميشودئ. چنانكه نان و گندم كه از قرنها پيش اصليترين غذاي انسانها، را تشكيل ميداده، هنوز هم در ميان پيروان يكتاپرستي و موحدان از احترام و اهميت ويژهاي نسبت به ساير نعمات الهي برخودار است. تنجيس و زير پا نهادن و دور ريختن آن همراه زباله و... گناه تلقي شده و اگر تكه ناني در گذرگاهي ديده شود، فوراً آن را برداشته و پس از بوسيدن در جاي مطمئني قرار ميدهند. همچنين در دوران اعراب جاهلي، بتها را گاهي از خرما ميساختند، زيرا اين محصول به لحاظ فراواني، شايعترين عذاي اعراب را تشكيل ميداد. اعراب با تبديل خرما به بت، زمينه تقديس و پرستش آن را فراهم ميكردند(20). ب: توتيسم اصول و مبناي آئين توتيسم عبارتند از: توتم، ماناداتابو. الف): «توتم» - توتم، موجود مقدسي است كه ميتواند از انواع جانوراني چون گاوميش، عقاب، طوطي، كانگورو، شاهين، كرمدرخت و... يا از نوع نباتاتي مانند بوته چاي و به ندرت باران و دريا و ستارگان باشد. بوميان اين موجودات را به تصوّر اينكه جدّ اعلاي قبيله آنها هستند، مورد پرستش و تقديس قرار ميدهند. براي مثال هر قبيلهاي كه عقاب «توتم» اوست، مشاهده شده است كه تمام گونههاي اين پرنده را نيز مقدس دانسته و مورد پرستش قرار ميدهد. «توتم» به عنوان آدم، پرچم، سمبل ملي و نشانه ملي افراد قبيله، و عامل پيوستگي و اتّحاد و اتساب افراد قبيله به يكديگر به شمار ميرود. همچنين به عنوان تنها عامل تمايز و تشخيص قبيلهها از يكديگر نيز به حساب ميآيد. افراد هر قبيله معمولاً، مجسمه يا تمثال «توتم» را بر سردر خانهها يا ميان ميادين نصب نموده يا بر بدن خود خالكوبي ميكند گاهي نيز تصوير توتم را بر جنازه افراد قبيله نقاشي ميكنند. برخي از افراد قبيله سعي ميكنند ظاهر خود را به شكل توتم قبيله در اورند و يا چنانچه توتم قبيله پرنده باشد، پرهاي آن را بر سر و سينه و بدن خود بچسبانند. يا اينكه اگر توتم قبيله گاوميش باشد، به تبعيت از آن، بر سر خود شاخ نصب ميكنند(21). پس از آنچه درباره نياز بشر و ديروز و امروز - هر يك به شكلي - به روح جمعي و آثار حركت آخرين آن و نيز تجربه «ايسم»هاي مختلف توسط بشر ديديم بايد به قول استاد شهيد مطهري ببينيم آيا بين واحدهاي اجتماعي بشر تمايز و مرزي قائل شدن، اصالت و حقيقتي مطابق با واقع دارد يا نه، و اگر دارد آيا معيارهاي مرزبندي همانهاست كه ناسيوناليسم مغربي به ما ميآموزد؟ ايشان مينويسد: ما جدايي و تمايزي بين مردم مختلف روي زمين، از ترك و فارس و عرب تا آفريقايي و اروپايي و اسيايي... مشاهده ميكنيم. نه فقط رنگها و شكل و شمايلها، زبانها و خصوصيات فيزيكي مختلفند، رسوم و سنن و فرهنگها و حتي طرز فكرها و ويژگيهاي روحي و رواني هم مختلفند. اگر بخواهيم اين مردم گوناگون را به صورت واحدهاي اجتماعي مستقلي طبقهبندي كنيم، آيا صرفاً رنگ و نژاد و شرايط اقليمي و مرزهاي جغرافيايي را بايد ملاك تفكيك قرار دهيم يا سنن و سوابق تاريخي و فرهنگها يا عواملي ديگر را؟ احساس ملي يا ناسيوناليسم عبارت است از وجود احساس مشترك يا وجدان و شعور جمعي در ميان عدهاي از انسانها كه يك واحد سياسي يا ملت را ميسازند. اين وجدان جمعي است كه در درون شخصيت افراد حاضر جامعه و بين آنها و گذشتگان و اسلامشان رابطه و دلبستگيهايي ايجاد ميكند و روابط و مناسبات آنها را با هم و با ساير ملل رنگ ميدهد و آمال و آرمانهاي آنان را به هم نزديك و منطبق ميسازد. تعريف كلاسيك غربي اين است كه اين وجدان جمعي زاييده شرايط اقليمي، نژادي، زبان مشترك، سنن و آداب تاريخي و فرهنگ مشترك است. ولي دقت بيشتري در واقعيتهاي فردي و اجتماعي بشر نشان ميدهد كه اين عوامل نقش بنياني و دروني در تكوين وجدان جمعي ندارند و نميتوانند براي هميشه مايه و ملاط چسبندگي و پيوستگي افرادي از ابنا بشر تحت يك مليت گردند(22). استاد مطهري سپس به عوامل ديگر همچون زبان، نژاد، سن، شرايط اقليمب و طبيعي، نقش روشنفكران اشاره ميكند، و ناكارآيي آنها را در اين زمينه خاطرنشان ميسازد. چه بايد كرد؟ پس از اين همه جاي اين پرسش است كه براي نيل به آن روح جمعي و جهاني و وحدت حقيقي چه بايد كرد. همانگونه كه قرآن كريم در بعد فردي و عبادي بالاترين رهنمودها را ارائه داده است، در ابعاد كلان، اجتماعي و سياسي نيز داراي درخشانترين ارشادات است و به همين دليل بايد در جستجوي وحدني برآمد كه قرآن كريم فرا راه ابنا بشر قرار ميدهد. وحدتي كه قرآن كريم معرفي ميكند و در واقع وحدتي كه عملي است وحدتي است كه بر پايه ايمان قلبي به مبدأ واحد استوار است و آن نيز برهمان موضوعي استوار است كه در آغاز بحث بدان اشاره شد، يعني همان فطرت: « فطرت اللَّه الّتي الناس عليها لاتبديل لخلق اللَّه (23)»؛ اين فطرت، تبديل و تعبير برداز نيست معناي ديگر اين سخن نيز اين است كه وحدت جامعه بشري جز با اعتنا ابتنا بر اين ركن كين و اصل قويم، عملي و امكانپذيرنيست؛ اين دين قيّم است كه از مبدأ حّي قيّوم صادر گرديده و همين است كه ميتواند و بايد ستون خيمه مجتمع انسانس باشد تا جامعه انساني قيام كند. ليقون الناس بالقسط (24)؛ و افراد در سايه آن قوام و قيام يابند و به عبارت ديگر مستقيم گردند؛ لمن شاء منكم أن يستقيم (25)؛ و كسي كه مستقيم گرديد هم به صراط مستقيم هدايت و خواسته قلبي و يا ذكر زباني بيش از يك ميليارد مسلمان در حق او مستجاب شده است، آنجا كه از خدا ميطلبد: اهدانا الصراط المستقيم (26)؛
نقش حج در اين قيام فريضه عظيم حج با آن ابعاد فراگير و دقيق سياسي و اجتماعي آن، عمليترين وسيله جهت ايجاد اين قيام است و اين سخن؟ قرآن كريم است: جعل اللَّه اكعبة زلبيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلدئد ذلك لتصوا أنّ اللَّه يعلم ما في السماوات و الارض و أن اللَّه غفور رحيم (27)؛ خداوند كعبه را بيتالحرام و وسيله به قيام و قوام مردم قرار داده، و ماه حرام و قربانيهاي بينشان قربانيهاي نشاندار را (نيز به همين منظور مقرّر فرموده است) اين براي آن است تا بدانيد كه خداوند آنچه در آسمانها و آنچه را در زمين است ميداند، و خداست كه بر هر چيزي داناست.
حج و «قيام» جامعه انساني در سوره مباركه بقره پس از ذكر مسأله ابتلاي ابراهيم و تعيين وي به عنوان امام مردم ميفرمايد: واذ جعلنا البيت مثالة للناس و اتخذوا من مقام ابراهيمي مصّلي (28) و چون خانه (كعبه) را براي مردم محل اجتماع و (جاي) امني قرار داديم، (و فرموديم:) «در مقام ابراهيم، نمازگاهي براي خود اختيار كنيد.» اين بيت، «مثابه» و محل رجوع مردم است و همه كساني كه رو به سوي اين بيت مياورند، بايد مصلّاي خود را «مقام» ابراهيم قرار دهند.
حج و مسأله قرباني يكي از نمادهاي وحدت در حج مسأله قرباني است. آيين قرباني در ميان اديان ابتدايي و مترقّي ريشهاي بس كهن و قديم دارد و با تحقيقاتي كه در اين زمينه به عمل آمده اين آيين تقريباً در همه اديان و مذاهب با وجوه و كيفيّت مختلف رواج داشته و انسانهايي كه معتقد به خدا بودهاند ارزندهترين مايملك خود را در راه او قرباني ميكردند. وجود اين فرضيه در ميان اعم ديگر نيز از يك سو مورد توجه قرآن كريم است، و آن را خاطرنشان ميسازد و توجه و احترام به آن را نيز تلويحاً يادآوري ميشود آنجا كه ميفرمايد: « ولِكلِّ امّةِ جَعَلنا مسكّا ليذكروا اسم اللَّه علي مارزقهم من بهمية الانعام فالهكم اله واحد فلداسلحوا (29)»؛ براي هر امتي قربانگاهي قرار داديم تا نام خدا را (به هنگان قرباني) بر چهارپاياني كه به آنها روزي دادهايم ببرند و خداي شما معبودي واحد است. در برابر فرمان او تسليم شويد. مجمع البحرين ميگويد: «المنسكُ والمنسكُ فتحاً و كسراً اموضيعُ الذي يذبحُ فيه و النسكيةُ هي الذبيحةُ امتقربُ بها الي اللَّه تعالي(30)» منسك و منسك، به فتح و كسر سين، جايگاه قرباني و نسكية حيواني است كه، به قصد تقرّب در راه خدا، قرباني ميشود، وقتي گفته شود: «نسكتُ الشاة» مفهومش اين است كه گوسفند را ذبح كردم و اين كلمه، هر چنذد مفهوم عالي دارد كه شامل عبادات ديگر مخصوصاً مراسم حج ميشود. ولي در آيه مورد بحث به قرينه «ليذكروا اسم الله» به معناي خصوص قرباني در ميان عبادات است(31). و با نماز در اين مقام و اقتدا به همين مقام است كه آن ويژگي «قياماً للناس» محقق ميگردد.
ويژگي «مقام ابراهيم» در فريضه حج قيام در مقام ابراهيم يك از اركان حج است. امر به اين قيام، منبعث از ويژگيهاي متعددي است كه خليل حق در خود داشته كه پرداخت به اين ويژگيها بحثي مستقل و مستوفا را ميطلبد. اما آنچه در اين اشاره به آن لازم و مرتبط با بحث حاضر است، اين است كه ابراهيم مورد احترام و تكريم سه دين يهوديت، مسيحيت، و اسلام و حتي فراتر از اين محدودنه است. ابراهيم در لغت به معناي پدر امت بسيار است. اين، نام مشهورترين پيامبران خداست كه همه ملل وي را حرمت ميگذارند. خداي يگانه را او شناخت و پرستيد و مردم را هدايت كرد. دين توحيد از او ميان مردم رايج كشت چنان كه غير پيروان او به روش او متأثر گشتند و ميتوان گفت حكماي موحد نيز به شنيدن راي او هدايت يافتن و خداي يگانه را به عقل شناختند(32). حرمت ابراهيم در ميان همگان به حدي بود كه با ظهور آفتاب تابناك رسالت در جزيره العرب، يهود كه در طمع خام آمدن پيامبري از قوم آنان و رسيدن به ملك و مثال، جهت سكونت به جزيره آمده بودند، چون طمع خام خود را سراب باطل يافتند و نيز پس از ان كه سالها ادعاي اهل كتاب و فرهنگ بودن خود را به عرب جاهلي فروخته بودند، لاف خود را در برابر آن آفتاب فروزنده، هرچه كمرنگتر و كم نورتر يافتند براي جبران اين شكست به مجهه و نام ابراهيم خليل تمسك و تشبت كردند، تظير همين عمل نيز بعدها از نصاراي حوالي ان منطقه سرزد. تا جايي كه خداي سبحان در پاسخ آنان فرمود: « ماكان ابراهيم يهوديا و لانصرنيا و لكن كان حنيفاً مسلماً و ماكان من المشركين (33)»؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه حقگرايي فرمانبردار بود، و از مشركان نبود. و خداي تعالي به مناسبتي ديگر فرمود: « و من أحسنُ دينّاً ممَّن اسلم وجهه ولله و هو محسن ابتيع مله ابراهيم حنيفاً واتخذ الله ابراهيم خليلاً (34)»؛ و دين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است. و از آيين ابراهيم حقگرا پيروي نموده است؟ و خدا ابراهيم را دوست گرفت. ابراهيم اولين داعي به حق و پدر بزرگ و نخستين مردمي كه آيين اهل كتاب و تبار يهود و نسبت قريش باو ميپيوندد. همان است كه ريشه خون و آيين همه اينهائيكه در برابر اسلام در يك صف در آمدهاند باو ميرسد. پيشواي بزرگ او بوده و دعوت به اسلام از او آغاز شده است: «واذا تبلي ابراهيم ربه كلمات فاتمهمن»؛ خداوند ابرايهم را بكلماتي قبول كرد. آيا ديدن نوشتهاي يا شنيدن الفاظ و عباراتي او را گرفتار ساخت؟ اين كلمات را چگونه با تمام رساند و با اتمام آن چگونه بمقام والاي امامت رسيد؟ با توجه به لغت ابتلاء و در نظر آوردن سرزمين و محيطي كه ابراهيم در آن چشم گشوده است و انديشهها و كفتار و رفتار و احتحاجها و مجاهدههاي ابراهيم، شايد بمعناي ابتلا و حقيقت كلمات و اتمام آن را بتوان درك كرد: معناي مطابقي ابتلا گرفتاري است چون گرفتاري آزمايشي در بردارد يا تكليفي مياورد. بمعناي اختيار و امتحان و تكليف هم آمده. از اين جهت بيشتر مفسرين ابتلا ابراهيم را به معناي امتحان و تكليف گرفتهاند. متبلي كسي است كه دچار دست بگريبان با كشمكشهاي جوانب و عوامل مختلف باشد مانند مبتلاي به بيماري يا عشق... كه جوانب مزاجي يا نفساني او را بيكسو ميكشد و جواذب ديگر يا محيط و موانع بسوي ديگر. پس اگر جاذبي از خير و شر يا بيماري و صحت يا وصال و انصراف از جاذبههاي ديگر رها يا منصرف سازد از بلاء و ابتلاء جسته و آسوده و مطمئن كشته. ابراهيم در محيطي چشم گشود كه سراسر آفاق آن را اوهام شرك و ستارهپرستي فراگرفته بود. بناهاي مجلل هياكل بتان و ستارگان از هرسو بآسمان كشيده بود و دانشمندان اخترشناس و غيبپرداز كه با لباسهاي سفيد و چهرهاي مهيب پاسداري اين معابد و هياكل را داشتند، همه قلوب را مسخر خود ساخته بودند. مردم ان سرزمين گرفتار اوهامي بودند كه با دانشهايي مخصوص آن زمان در هم آميخته و به توارث و تقليد و تعظيم در نفوس ريشه دوانده بود، همه طبقات در برابر بتهايي كه صورت پيشوايان گذشته و نقش ربوبيت و تدبير ستارگان را ميتمايانند سر تعظيم فرودمي آوردند و پيشاني نيايش بخاك ميسائيدند (رجوع شود به ص 102 شرح اوهام كلده و بابل). در چه خاطري جز آنچه همه ميانديشيدند انديشهاي راه ميافت؟ و چه چشم عقلي جز آنچه همه ميديدند ميتوانست ببيند؟ و چه نفسي ميتوانست از بند آن اوهام رهائي يابد و بطلام آنهارا دريابد؟ چه زماني جأت آن را داشت كه كلمه مخالفي گويد و چه ارادهاي ميتوانست در برابر انا پابرجا بماند؟(35) در اينجا لازم است به بررسي احتجاجات وي بپردازيم و بهرهگيري وي را از مقدّسات قوم خويش مدنظر و توجه قرار دهيم.
بهرهگيري ابراهيم از مقدسات و ميثاقهاي قوم خود در امر هدايت هرچند نام ابراهيم (عليه السلام) بارها در قرآن كرين آمده است. اما آنچه قرآن بيشتر از سيده ابراهيم (ع) نقل ميكند، سراسر احتجاجات اوست و ما به احوال شخصي و خانوادگي ابراهيم و ديگر جنيههاي حيات مبارك وي در قرآن بسيار كم برميخوريم. در همين احتجاجات وي پيمودن راه مماشات همزباني با قوم و تكيه بر مرتكزات قوم وي يعني همان مقدسات ديني و ميثاقهاي قابل احترام كه موضوع اين مقاله است بسيار مملوس است. در زمان ابراهيم توجه و احياناً پرستش ستارگان معمول بوده است. از همين رو وي، هنگان محاجه و با طاغوت زمان خود، آنجا كه وي، پس از معرفي خداي ابراهيم از سوي ابراهيم قدرت خونريزي خود را به رخ ابراهيم و اطرافيان خود ميكشد، ابراهيم (ع) ميگويد: فانّ اللَّه ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب (36) پس (اگر تو را نگو هستي) خداوند، خورشيد را از مشرق برمي آورد، حال تو را آن را از مغرب براور. ابراهيم در وهلهاي ديگر، سربار و به طور جداگانه ستاره و ماه و خورشيد را خداي خود معرفي ميكند و درباره آنها تصريح ميكند: « هذا ربي »(37) اما به محض افول آنها را اعراض ميكند و ميگويد: « لااحب الآفلين... (38) لئن لميهدني ربي لأكونّن من القوم الضالين (39). و پس از همه اين موارد است كه ميگويد: أنّي و جهّت وجهي للذي فطرالسماوات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين (40): من از روي اخلاص، حقگرايانه روي خود را به سوي كسي گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است، و من از مشركان نيستم. و در همه اين موارد از توجه به همان چيزهايي كه براي قومش مقدس است غافل نيست. ابراهيم را در جايي ديگر ميبينيم كه در روز عيد ميخواهد در شهر بماند وي به دنبال عذري است تا با مردم شهر به بيرون نرود. تا بتواند به سراغ بتها برود و آنها را درهم بشكند. در همين جا نيز پيش از آوردن عذر، نظري به سوي آسمان و ستارگان ميكند و سپس عذر ميآورد: فنظر نظرةُ في النجوم فقال انّي مستقيم (41)؛ پس نظري به ستارگان افكند. حتي پس از آنكه بتها را ميشكند ميگويد: بل فطه كبير منسلو هم ان كانوا ينطقون (42)؛ گفت: «(نه) بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است. اگر سخن ميگوسند از آنهابپرسيد.» و نتيجه اين مماشات و همزباني چنين ميشود كه: فرجعوا الي انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ثم نمسوا علي رؤوسهم لقد علمت ما لقولاء ينطقون قال أفتعبدون من دوناللَّه ما لاينفعكم شيئا و لايضركم آفّ لكم و لما تعبدون من دوناللَّه أفلا تعقلون (43)؛ پس به خود آمده و (به يكديگر) گفتند: «در حقيقت شما ستمكاريد سپس سرافكنده شدند (و گفتند) قطعاً دانستهاي كه اينها سخن نميگويند. گفت آيا جز خدا چيزي را ميپرستيد كه هيچ سود و زياني به شما نميرساند؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا ميپرستيد مگر نميانديشيد؟
سير از مقدسات و ميثاقهاي گوناگون به خداي واحد پيش از اين نياز بشر به مقدسات و ميثاقهاي دين ديديم. لزوم حرمت نهادن به اين ميثاقها و مقدسات را دانستيم و سير حقگرايانه و خداجويانه يكي از پيامبران بزرگ الهي را از مقدسات ديني و ميثاقهاي قابل احترام قوم خود به سوي خداي قدوس واحد مشاهده نموديم. اين بايد هز همه مبلغان ديني باشد. در قرآن كريم يه جا سخن « انّ هذه أمتكم أمتةً واحدة »(44) و هر دوي اين موارد پس از تفصيل داستان پيامبران پيشين از نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، ادريس، ايّوب، ذالكفل، السيع، لوط، داود، و سليمان است. در حالي كه امروزه استعمال اين آيه محدود به؟ وحدت بين شيعه و سنّي است كه در همين محدوده نيز ميزان تاثير آن غني از وصف است. همه انبيائ برگرداندن موج ذرهّها، به درياي پر مهر وحدت است تا همه امم از اين همه نقش ميو ساز مخالف، يك فروغ رخ ساقي را ببينند كه در جام افتاده است. مناسب ميدانم حسن ختام اين مقال را آن سخن نوراني پير ميگساران قرار دهم. در آغاز آخرين سخنش طريقي را از «حوض» مذكور در حديث نبوي و نوراني ثقلين به مقام التصال كثرت به وحدت و اضحلال قطرات در دريا نشان داده است.(45)
منابع 1- قرآن كريم، ترجمه استادمحمد مهدي فولادوند، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، قم، 1377 ش. 2- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، عن المصطفوي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360. 3- پرتوي از قرآن، سيد محمود طالقاني، جلد اول، شركت سهامي انتشار، بيتا. 4- خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363 ش. 5- روانشناسي رضا شاه، مرتضي صادقكار، انتشارات نادك، 1376 ش. 6- روض الجنان و روح الجنان، حسين بن محمد بن احمد الخزاعي النيشابوري، ج 1، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1371. 7- شناخت اديان، مؤلف گروه عقايد، جلد 1، چاپ اول، 1378 ش. 8- علم الغتة التوحيدي، محمد علي حسيني، موسسه فرهنگي توحيد، قم، 1417 ق. 9- فرهنگ اساطير مصر، ژ. ويو، ترجمه ابوالقاسم اسماعيلپور، فكرروز، 1375. 10- لسان العرب، ابن منظور، ج 1، داراحيائ التراث العربي، بيروت، 1408. 11- ميثاق در قرآن، عبدالكريم بيآزار شيرازي، دكتر سيد محمد باقر حجتي، نشر فرهنگ اسلامي، بهار 1368. 12- الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبائي، جامعه مدرسين حوزه علميه قم 13- مجمع البحرين، فخرالدين الطريحي، تحقق، السيد احمد الحسيني، ناشر: مرتضوي، 1365. تهران. 14- نشر طوبي، حاج ميرزا ابوالحسن شعراني، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1398 ق. 15- وصيت نامه سياسي الهي، امام خميني، صحفي، قم، 1368 61- Lavousse dv xxe siecle . 71- Petit Lavousse .
1) لسانالعرب، ج 7، ص 53. 2) ميثاق در قرآن، ص 14. 3) ميثاق در قرآن، عبدالكريم بيآزار شيرازي، سيدمحمدباقر حجتي، صص 18 و 19 4) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، وزارت ارشاد اسلامي، 1368 ش، ج 9، ص 210 و 211. 5) علم الغة التوحيدي، محمدعلي حسيني، مؤسسه فرهنگي توحيد، قم، 1417 ق. 6) سوره انعام، آيه 108. 7) سوره انعام، آيه 117. 8) الميزان، ج 7، ص 314. 9) الميزان، ج 7، ص 317. 10) سوره كهف، آيه 7 11) فرهنگ اساطير مصر، ويو، ترجمه ابوالقاسم اسماعيلپور، فكر روز، چاپ اول، 1357، تهران، ص 121 و 122. 12) با توجه به سوره غافر، آيه 34 13) سوره بقره، آيه 93. 14) آپيس: يا هاپي گاو مقدسي بوده كه در ممفيس پرستش ميشد هاپي تجسم خداي «فتاح» بكسرفاء، و نشانه نيروي خلاقه طبيعت بوده اين گاو را علاميتي ميبايد هلالي بر پيشاني، سوسكي زير زبان، كركسي بر پشت، تازنده بود در مصبدي نگهداري ميشد، چون ميميرد، آزيرس - يا ازارهاپي ميگرديد - نامهاي اساراپيس، هاساراپيس، سراپئوم،يونيان و روميان بخدايان مصري ميگفتند از اين جهت بود. بمقبره آپيسها، سراپئوم، ميگفتند، نام هاپي، به خداي نيل، و به ارواح چهارگانه مراقب ظروف ا؟ موميايي شده نيز گفته ميشد: ) Lavousse dv xxe siecle .v.1. Apis ( آپيس يا هاپي گاو مقدس در نظر مصريان قديم بود و از كاملترين خدايان شكل حيواني ناشي ميشد، و بايد از «ازيرس» و «فتاح» نشانه هايي داشته باشد، روي پيشاني لكهاي سفيد بشكل هلال، بر پشت شكل كركس يا عقاب، زير زبان شكل سوسك، پساز چندي كاهنان آنرا بعنوان قرباني آفتاب در آبگيري غرق ميكردند و بعد جسدش را موميائي كرده ميپرستيدند.) Petit Laveousse.Apis ( 15) سوره طه، آيه 97. 16) پرتوي از قرآن، سيدمحمود طالقاني، ج 1، ص 191 و 193. 17) روانشناسي رضا شاه، مرتضي صاقكار، ناوك، 1376، ص 308. 18) J.J.Chevallier: Les gramds Oeuvres Politiques Troisieme Partie . 19) خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، ص 12 و 10. 20) شناخت اديان، مؤلف گروه عقايد، جلد اول، چاپ اول، 1378، ص 53 و 54. 21) شناخت اديان، ج 1، ص 41 و 42. 22) خدمات متقابل اسلام و ايران، استاد شهيد مطهري، ص 13 و 12. 23) سوره روم، آيه 30 24) سوره جديد، آيه 25 25) سوره تكوير، آيه 28 26) سوره فاتحة الكتاب، آيه 6 27) سوره مائده، آيه 97 28) سوره بقره، آيه 125 29) سورهحج، آيه 34 30) مجمع البحرين، ذيل كلمه «نسك» 31) روض الجنان و روح الجنان، ج 8، ذيل آيه شريفه 32) نشر طوبي، ج 1، ص 5 33) سوره آلعمران، آيه 67 34) سوره نساء، آيه 125 35) پرتوي از قرآن، سيدمحمود طالقاني، صص 285 و 284 36) سوره بقره، آيه 258 37) سوره انعام، آيه 76 38) سوره انعام، آيه 76 39) سوره انعام، آيه 77 40) سوره انعام، آيه 79 41) سوره صافات، آيه 88 42) سوره انبياء، آيه 63 43) سوره انبياء، آيات 64 تا 67 44) سوره آلعمران، آيه 76 45) وصيت نامه سياسي الهي امام خميني، مقدمه
|