متن کامل

  بسم‏الرحمن‏الرحیم   مقدسات و میثاق‏های دینی قابل احترام شامل علائم‏دینی، شعارهای ملّی، قومی و قبیله‏ای‏   مقاله جهت ارائه به: اداره کلّ مبلغین زباندان نمایندگی ولیّ فقیه در سازمان حج و زیارت‏

 

بسم‏الرحمن‏الرحيم

 

مقدسات و ميثاق‏هاي ديني قابل احترام شامل علائم‏ديني، شعارهاي ملّي، قومي و قبيله‏اي‏

 

مقاله جهت ارائه به: اداره كلّ مبلغين زباندان نمايندگي وليّ فقيه در سازمان حج و زيارت‏

 

بسم‏الرحمن‏الرحيم‏

 

مقدمه‏

خداي متعال از زماني كه بشر را براي خلافت در كره خاك آفريد، گوهر فروزان و كوكب رخشان هدايت را قرين بخت و اقبال او قرار داد عالم انساني، زماني كه خالي از فروزش اين مشعل بوده باشد به ياد نمي‏آورد همچنان كه نداي دروني فطرت انسان‏ها در طول اعصار و قرون از يك حقيقت بيشتر حكايت نكرده و آن نيز حكايت الف قامت يار بوده كه از ديرباز بر لوح دل آدم خاكي و سرّسويداي او نگاشته بودند.

با اين همه، بشر در حكايتگري و ترجمان اسرار درون خود و ميل و جذبه‏اي كه به مبدأ و مقصد خود داشته، يك زبان نداشته است.

ضوي‏ترين و مقدسترين نياز بشر، همانا نياز وي به پرستش و كوشش دامنه‏دار او براي يافتن راهي به بيرون عالم خاك و جستن ذاتي متعالي و جامع كمالات و يافتن وصال او بوده است. روح در برابر اين وجود مقدس و متعالي داراي خضوع فطري و كشش ذاتي بوده، همچنان كه جسم نيز بر اثر آن به خضوع و خشوع كشيده مي‏شده و قوه انديشه و خيال با انواع صور جهت ابراز اين احساس پاك و عميق و امضاي اين نياز دروني به كار مي‏افتاده است تمامي اين كشش‏ها، ريشه در فطرت كه همان حجت باطني الهي است داشته است كه در كنار اين حجت ظاهري نيز وجود داشته كه عبارت از نبوت پيامبران الهي است. همان‏هايي كه در طول اعصار و قرون، دعوت خود را بر مردم عرضه نمودند و از خود كتاب و شريعت و منهاج بر جاي نهادند. منهج و منسك برجاي ماند، از پيامبران از يك سو و قوه انديشه و خيال منبعث از نيروي همگاني فطرت از سوي ديگر انبوهي از مقدسات و ميثاق‏هاي ديني قابل احترام، شامل علائم ديني و شعارهاي ملّي و قومي پديد آورده كه در طول تاريخ و عرض پهناي گيتي را اكنده است. باورهاي ديني و نمادهاي آن در ميان همه مردم يكسان نيست بلكه در طول هزاران سال، انواع سلايق و گاه خرافات نيز با آن آميخته شده است، اما نظر كردن به همين ناخالصي‏ها و تدبّر و تعمق در آنها، ما را به روحي واحد رهنمود مي‏گردد كه بر اين نمادها و علائم مقدس سيطره يافته و خود به نحوي داراي جوهره‏هاي توحيد و خداجويي است. اين موضئع از جمله موارد مورد بررسي در اين مقاله خواهد بود. به علاوه، بررسي علائم و نمادهاي مقدس ديني و مناسك و منابع اقوام و قبايل و نقش عظيمي كه در ايجاد انديشه توحيدي و تقديبي بين ملل و ؟اديان و مذاهب دارد و اين مقاله اين موضوع را نيز تا حد امكان خود مورد توجه و بررسي قرار خواهد داد و از انجا كه نوشتار حاضر به نهادن مرتبط با حج و متوّلي امور مهمّي از ان يعني بعثه مقام معظم رهبري ارائه مي‏شود، بررسي نقش حج در زمينه شناخت و تحكن مقدسات و ميثاقها و جايگاه حضرت ابراهيم حنيف(ع) را در آن و رابطه با اين موضوع فرو نخواهد گدشت.

 

تبيين دو واژه «ميثاق» و «مقدسات»

ابتدا لازم است توضيحي درباره دو واژه «ميثاق» و «مقّدس» ذكر شود

الف- ميثاق: ميثاق در اصل به معناي طناب و ريسماني كه اسپدان جنگي و يا حيوانات را با آن مي‏بندند(1). واژه ميثاق از ماده و ثاقر به معناي اعتماد و اطمينان مشتق شده است و از آنجا كه پيمان يك گره ارتباطب ميان دو سوي پيمان است و طرفين را نسبت به وعده هم مطمئن مي‏سازد، ميثاق ناميده شده است.

ميثاق همچون رابطه خوني ميان يك ملّت است كه آنهارا نسبت به هم خويشاوند مي‏گرداند ميثاق يك معامله و رابطه قانوني ميان دو طرف درباره امور يققن شده است(2).

 

ميثاق در قرآن‏

در قرآن كريم 25 بار لفظ ميثاق به‏كار رفته كه از اين بين 20 مورد در مورد ميثاق بين خدا و بيندگان و ميثاقي است كه خداوند از اهل كتاب گرفته است.

 

عناصر تشكيل دهنده ميثاق در قرآن‏

ميثاق و پيمانهاي قرآن كريم - چنانكه خواهيم ديد - بطور معمول از مواد زير تشكيل مي‏شود:

1- طرف اول ميثاق(خدا): در اين قسمت بطور معمول آيات و نشانه‏هاي تكويني و تربيتي خدا و صفات الهي ذكر مي‏گردد.

2- طرف دوم ميثاق: كه در قرآن كريم عبارتند از:

آدم‏

بني آدم‏

پيامبران‏

ملتها و امتها

بني اسرائيل‏

قوم مسيح‏

علما

مردان با ايمان‏

زنان با ايمان‏

خانواده‏

3- واسطه پيمان خدا و انسان (رسول)

4- نعمتهاي الهي‏

5- فرمانهاي يا شرايط پيمان‏

6- نويدها و پاداشها براي وفاكنندگان به پيمان‏

7- انذار و هشدار براي نقض‏كنندگان پيمان‏

8- گواه و قبول پيمان از طرف انسان (اقرار و شهادت)

9- سوگند.

10- درسهايي از پيمان‏هاي كذشته (يا عبرت از عهدشكنان)(3)

ب- مقدسات: مقدسات، جمع مقدس از مصدر تقديس و از ماده قدس است قدس داراي مفهوم بركت و طهارت مضوي است و تقديس عبارت از قداست دادن، به چيزي و قدامت در نظر گرفتن براي آن است(4). جالب اينكه در كتاب علم الغّة التوحيدي قدس، براساس اشتقاق اكبر هم ريشه با Gods و God و در نهايت خداست(5).

 

 

قرآن كريم و مقدسات ملل‏

قرآن كريم كتاب آسماني و اساس انديشه و عمل ماست از اين رو لازم است ابتدا از ديدگاه قران كريم و متناسب با حوصله اين نوشتار، دست به بررسي‏اي درباره موضوع مقدسات و ميثاق‏هاي دينس قابل احترام اديان و لحظه‏هاي گوناگون زد.

قرآن كريم در بيان يك اصل كلّي توهين، به مقدسات اقوام و ملل را غيرمجاز مي‏شمرد:

ولاتسبّوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه معدواً بغير علم كذلك زينّا لكلّ أحّةٍ عملهم لُم الي ربهم مّرجعهم فينبئُّهم بما كانوا سعلمون (6).

«و آنهايي كه جز خدا مي‏خوانند دشنام مي‏دهيد كه آنان از روي دشمني (و) به ناداني، خدا را دشنام خواهند داد. اين‏گونه براي هر امّتي كردارشان را آراستيم. آنگاه بازگشت آنان به سوي پروردگارشان خواهد بود، و ايشان را از آنچه انجام دادند آگاه خواهد ساخت.»

اين منع الهي، به معني همراهي و تبعيّت از انان نيست چنان كه در همين سوره انعام فرموده است:

و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل‏اللّه ان رئب لعوأعلم من يضّل عن سلبيله و ه. اعلم بالمهتدين (7).

«باري، پروردگار تو به (حال) كسي كه از راه او منحرف مي‏شود داناتر است، و او به (حال) راه‏يافتگان (نيز) داناتر است».

بلكه اين آيه در صدد بيان كارساز نبودن نسب و دشنام به مقدسات ديگران است و عمل فرهنگي و ارشادي را نبايد از آن قسمت شروع كرد. چنان كه طبق مثلي عاميانه سرنا را از سر گشاد آن نمي‏توان نواخت.

به گفته علامه طباطبائي (ره)، آيه 108 سوره انعام، ادبي ديني را يادآوري مي‏كن كه كرامت مقدسات جامعه ديني صيانت و ساحت ان از اهانت و تحقير حفظ مي‏گردد. زيرا انسان داراي غريزه دفاع از آن‏چه مقدس مي‏شمارد است و ممكن است در صورت توهين به مقدسات (هرچند باطل) ديگران تعصب جاهلي آنان را به يب خداي تبارك و تعالي وادارد. كه اين عمل در خور ساحت قدس و كبريايي او نمي‏باشد(8).

علامه طباطبائي در ادامه بحث خود ذيل اين آيه - كه بحثي مستونا و ارزنده است - مراداز تزيين، تزيين مادي و معنوي و تزيين عمل هر امت را براي خود آنان روشن مي‏سازد.

ايشان اين نكته را نيز ناگفته نمي‏گذارد كه نسبت تزيين اعمال اقوام به خداي متعال اعم از باواسطه و بلاواسطه است و اين در مجراي همان اصل كلّي است كه فرموده است(9): « انا ما جعلنا علي الأرض زينّهً لها لبنلوهم أيتهم أحسن عملأ (10)؛ در حقيقت، ما آنچه كه بر زمين است، زيوري براي آن قرار داديم، تا آنان را بيازماييم، كه كدام يك از ايشان نيكوكارترند.

 

طرح يكي از مقدسّات ملل در قرآن:

يكي از چيزهايي كه در ميان ملل مختلف، قدامت يافته «گاو» است كه اين قداست تاحدي در قرآن تبيين شده و قرآن به نحوي لطيف و ظريف نيز به علاج اين بيماري عجيب اجتماعي و عقيدتي پرداخته است. در اينجا لازم است اين موضوع در قرآن كريم مورد تأمل قرار گيرد.

زيرا تحقيق و تأمل پيرامون جواب پديده گاوپرستي، تاحدي از شدت چنين چيزي مي‏كاهد و نكته‏اي را در زمينه موضوع «پرستش» و مبناي كلي آن روشن مي‏كند. سير تاريخي قضيه گاو به هزاران سال قبل بازمي‏گردد. مصر باسنان در عين حال كه يكي از مراكز مهم و تمدن جهان بود و آثار به جامانده از آن كه حتي برخي در حدّ عجايب جهاني قرار گرفته‏اند نشان از آن پيشرفت دارد، در آن جا مصر هم «گاو» جايگاه ويژه‏اي داشته است و آثار آن در داستانها، و اثار هنري برجامانده و در اهرام و مانند آن مشخص است.

در برخي از تصاوير به جا مانده از مصريان سرگاو مقدس و ويژه‏ي هاثور از سنگ مرمر شپيد ديده مي‏شود. گاو بزرگ آسماني كه جهان و لعحه تعلقات ان را آفريد. آنان هاثور را به گونه‏ي ماده گاو و يا به صورت زني با سرگاو و يا اغلب با شاخ گاو مي‏نماياندند. در پرستشگاه ديرالبحري - كه ايزد بانوي مذكور داراي نمازگاهي بود و گاوهاي مقدس را سخت مي‏ستودند(11).

در قرآن كريم نيز چند داستان ذكر گرديده كه محل و نوع آنها مصر باستان است و در آنها، گاو نق خاص را دارد. كه البته علت آن جايگاه گاو در ذهن آن مردم است. يكي از اين داستانها، داستان يوسف عصر اسلام است. زمان وقوع اين داستان پيش از ظهورموسي(ع) است(12). در اين داستان پادشاه مصر وقوع خواب عجيبي مي‏بيند، كه تعبير آن، وقوع هفت سال خسكسالي از پي آن است. پادشاه، سالهاي بركت و فراواني را به صورت گاوهايي فربه و خشكسالي‏ها را به صورت گاوهايي لاغر مي‏بيند و گاو براي او و قوم او رمزي از حيات و گاو رمزي از حيات و حركت است. داستان ديگر، عبارت از آن است كه خداوند به مناسبت قضيه‏اي بني‏اسرائيل را امر به كشتن گاوي مي‏كند، بهانه‏هاي بني اسرائيلي، كه از همين جا شهرت تاريخي هم پيدا كرده آغاز مي‏شود. و هر چه بيشتر بهانه مي‏آورند، كار بر آنان سخت‏تر مي‏شود. و خداوند براي آنان شرايطي را قرار مي‏دهد كه تصويرگر گاوي خوش رنگ - به طوري كه مسرت‏بخش بينندگان است - سالم و يكدست، نه چندان كوچك كه كارا نباشد و نه چندان كه از كار افتاده باشد. و روشن است كه كشتن چنين گاوي به هرحال نياز به گذشت و سخاوت خواهد داشت.

داستان شگفت ديگر، حركت بسيار زشت بني اسرائيل است كه پس از ديدن انهمه آيات و دلايل نظير نجات از آل فرعون و غرق شدن فرعونيان به امر خدا و در برابر ديدگان آنها، برخورداري از رزق پاكيزه و طيب و موارد مانند آن، به محض اينكه موسي از ميان آنان و به امر خدا غايب مي‏شود و مأموريات يك ماهه وي، ده روز به درازا مي‏كشد، ساحري موفق مي‏شود همه زحمتهاي موسي را برباد دهد و رشته‏هاي او را پنبه كند و اين قوم را گوساله‏پرست گرداند. در اين داستان پرستش گوساله به صراحت مطرح است. چيزي كه هم اكنون هم ادامه يافته و موجود است و موضوع مورد بحث ماست. با اين حساب لازم است نگاهي به خصوصيات اين حيوان بيندازيم كه در ميان حيوانات ديگر، چنين نقشي را يافته است. گاو حيواني است كه از ديرباز، نقش مهمي در زندگي مردم داشته است. از زماني كه مردم زندگي دامداري روستايي داشته‏اند، نقش گاو در زندگي آنات بسيار پراهميّت بوده و مردم از نيروي گاو در شخم زدن زيمن و حتي حمل و نقل و از اندام ان به صورا شير و گوشت و پوست بهره‏ها مي‏برده‏اند.

در جهان امروز هم اين نقشها محفوظ مانده و پيشرفت تمدن هم نتوانسته و نخواهد توانست نقش اين حيوان ارزشمند و بزرگ الهي را از بين ببرد. بد نيست اين اشاره را هم بكنيم كه يكي از شاخصهاي تغذيه متحدنانه، ميزان بهره‏گيري جمعيت يك شهر يا كشور از شير و گوشت همين حيوان است. در نظر بشر چند هزار سال پيش كه در طبيعت مي‏زيسته و وابستگي مستقيم خود را به زمين و حيوانات درك مي‏كرده، ارزش گاو رفته رفته زيادتر شده: همچنانكه در داستان اول، گاو رمز حيات و بركت گرديده است. و اين باعث شده بشر به اين وسيله كه در سلسله اسباب و علل قرار دارد، به چشم موجودي صاحب تاثير در حيات خود بنگرد. و محبت آن را دربر گيرد، تا جاييكه خداوند در سوره بقره درباره قوم بني اسرائيل فرموده است:

واسربوا في قلوبهم العجل (13)؛ در قلوب آنان (عصاره محبت) گوساله نوشانيده شدن.

در اين‏جا لازم است دوباره به داستان ذبح گاو در سوره بقره برگرديم.

پس از داستان مزبور و از آيه 72 به بعد، داستان قتل نفسي در بني اسرائيل مطرح مي‏شود. كه بار وجود اين كه اين داستان پس از ذبح گاو نقل شده وقوع آن را پيش از ذبح گاو و مرتبط با ان دانسته‏اند. به گفته آية الله طالقاني(ره) عموم مفسدين بتقليد يكديگر براي پيدا كردن علت اين حكم (ذبح بقره) بعضي از قاتل مجهول و علت قبل پي جوئي كرده‏اند؟ براي سبب خوشبختي كسي كه چنين گاوي در سراي او يافت شد و ببهاء بسياري آنرا فروخت داستان‏ها بافته‏اند، كه همه اخباري اسرائيلي است و مسند اسلامي درستي ندارد. ظاهر اين آيه بقرينه آيات ديگري كه درباره يهود و گاو است، اينست كه اين امر حكم مستقلي بوده. و مقدمه براي مطلب آيه بعد نيست. و همينكه اين سوره با آنهمه حقايق و مطالبي كه در بردارد باين نام (بقره) خوانده شده دليل بر اهميت اين داستان و دستور است.

بني اسرائيل چون ساليان دراز محكموم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه نخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكي از مقدسات مصريها گاو بود - گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند بيشتر در طبقه كشاورزان و دام‏داران شايع بود. چون بني اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آفرينش داشتند تقديس و پرستش گاو بتدريج در آنها آنچنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستي پدران خود را فراموش كردند - و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند گاو آپيس)(14). اين عقيده در تاريخ باندازه خدايان طبقات حاكه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج از مصر و زندگي طولاني در بيابان معاشرت با قبائل گاوپرست نيز در آنهااز اين حيث مؤثر بوده. در هر جا و بهر طريق باشد، تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بوده است چنانكه در همين سوره آيه 93 بدان اشاره مي‏كند: «واشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم» بنابراين اتخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسي از جهت غفلت و پيش آمد ناگهاني يا اغفال نبوده بلكه منشا آن علاقه و كشش باطني آنهابچنين پرستشي بود. بني اسرائيل كه شعور درك توحيد خالث را نداشتند خواه ناخواه مي‏بايد براي خود معبود محدود و محسوسي گزينند، و چون عصبيت قومي و تعليم پيامبران و نكوهش از خدايان ديگران مانع آنهااز تقديس و عبارت خدايان ديگر ملل بود ناچار باين معبود بين المللي زيبا و زنده و زاينده و كارا و مؤثر در زندگي روي آوردند. چون تقديس و محبت غيرخدا در حد پرستش، شعور فطري خداپرستي را پيوسته خفته و پنهان ميدارد، اولين اصلاحي پيامبران براي بيدار كردن شعور و وجدانهاي بشري مبارزه منطقي و عملي با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پيشرفت عقل بشري بوده. يگانه راه بكار افتادن استعدادهاي عقلي و نامتناقص و احياء قواي معنوي و بازشدن سرچشمه عواطف خير، روي آوردن و مقابل داشتن نفس است بسوي مبدا غير متناهي در قدرت و فضيلت هر كمال، همينكه موجود محدود محسوس يا نامحسوس از جهته تقديس و محبت عقل و شعور آدمي را پر كرد پرتو آن حقيقت ازلي بر آن نمي‏تابد و از وارد قشر ضخيم شرك، آن اشعه وا مي‏تابد، از جهت ديگر چون پرستش و توجه بغير حق مطلق قواي عقلي را راكد مي‏گذارد و منابع عواطف خير را مي‏خشكاند، پرستنده بت ياگا و يا طاغوت (فرد خودسر و سرگش) ارزش واقعي آدمي را درك نمي‏كند. در نظر محدوديت بت‏پرست باارزش‏تر از هر چيز همانست كه مي‏پرستند و فقط در برابر آن خود را مسؤول مي‏داند. ديگر احساس به مسووليت در برابر قوانين عموي و حدود و حقوق در ضمير او نيست. و نيز چون ترس و تهديد اثر ثابت و باقي ندارد انهم نمي‏تواند براي هميشه پايبند حقوق و حدود باشد و همينكه ترس و تهديد از بالاي سرش رفت تجاوز مي‏كند(چنانكه آيات قبل در داستان رفع طور و مسخ تذكر داد) و براي رسيدن بكمترين آرزوي پست خود نفوس محترمي را از ميان مي‏برد (كه آيه بعد بان اشاره دارد).

با توجه باين حقيقت دستور اجتماع عمومي يهود براي كشتن گاو و بپاداشتن جشني بعنوان گاوكشي (يا عيد خون) دستور مستقلي بوده. كه بايد ههه گاوي را در ميان گذارند و در خريد و كشتنش شريك شوند و آنرا ذبح كنند. اين گاوكشي براي قرباني يا قصابي نبود. بلكه تا با اين خاطره، تقديس و پرستش آن از خاطره‏ها برود و اثر اين اجتماع عمومي در نفوس كوچك و بزرگ باقي بماند، اين روش پيامبران بزرگ را اولين قدم براي اصلاح و احياء نفوس است، چنانكه ابراهيم خليل اولين منادي آزادي؛ و آخرين مكملّ راه سعادت خاتم انبياء(ص) چنين روز تاريخي و بت‏شكني داشتند. موسي هم گوساله ساخته طلائي را خورد كرد و آتش زد و خاكسترش را به آب و باد داد(15). ولي صورت‏هاي اصلي آن هميشه در ميان آنهامي زيست و محبتش در دلهاي آنان جاي داشت و آثار پرستش و تقديس آن در اعمال و انحرافهاي آنان را آشكار بود.

پيش‏آمد قتلي كه همگي بني‏اسرائيل را تكان داد و سر و صدائي راه انداخت گويا به موسي فرصتي داد كه اين دستور را با آنكه اجرائش بر يهود بسي سنگين بود اعلام نمايد، اعتراض و سؤلات گوناگون همه براي همين بود كه شايد انجامش متوقف شود: «و اذ قال موسي لقومه ان اللّه يا مركم ان تذجوا بقرة» تعبيد به فعل مضارع «يامركم» مي‏تواند اشاره‏اي باشد باينكه اين امر براي يكبار نيست. ظاهر اين آيات و ضمائر بوده: - گاوي ميانه سال، زرد طلائي و درخشنده، كاركشته و چابك، سالم از هر عيب - گاوي كه در ابتدا مورد امر بود(16).

رابطه مقدسات اقوام و ملل با روح جمعي آنان‏

نكته مهمي كه بايد از وراي پديده‏اي نظير گاوپرستي مورد توجه قرار گيرد. تأثير اين پديده و نظاير آن در آفريدن «روح جمعي» يك ملت است.

اصولاً روح فردي و روح جمعي نيازمند حركت از كثرت به وحدت بوده و يگانه‏سازي در ماهيت آنهاست اما نكته بسيار مهم سوق اين نياز به دو سمت يگانه‏سازي بدوي و يا توحيد الهي است. بت‏پرستان كه هنوز قلوبشان را به آهنگ دل‏نشين وحي آشنا نساخته بودند اين يگانه‏سازي را عليرغم كثرت بتها مي‏كوشيدند با يك بت انجام دهند. بت‏پرستان مدرم سعي داشتند با تمايل نمودن مردم به مفاهيمي به ظاهر مدرن اما در واقع بدوي آنرا توجيه نمايند. بطور مثال آمريكا اين يگانه‏سازي را در پرچم خود شكل داده است و روح جمعي آمريكا را مانند بت‏پرستان با تعصب شديد به اين پرچم و نوارها و ستاره به آستانه پرستش كشانده است كه توهين به آنرا توهين به اعتقادات خود محسوب كند و يا فرانسه و ديگر كشورهاي ناسيوناليست دو آتشه مي‏كوشند با وطن، توحيدي بدوي ايجاد كنند و روح جمعي جامعه را با زن ارضاء نمايند. چنانچه هيتلر روح جمعي آلمان را به نژاد برتر و كمونيزم به حزب سوق داد و پرستش حزب را با تبليغ يگانه‏سازي كرد و به گونه‏اي بدوي در روح جمعي و بر محور آن، به تعصب آفريني پرداخت. انگلستان با اينكه روح جمعي را از سلطنت آزاد كرده نو نخستين انقلاب صنعتي را انجام مي‏دهد اما ماكت سلطنت و تشريفات آنرا براي توحيد بدوي روح جمعي مردم حفظ مي‏كند. رسالت انبياء و اولياي خدا در اين بود كه با نجاته اين روح جمعي از يگانه‏سازي بدوي به آنان با پرستش خداوند تعادل بخشند. فرعون و فرعون‏صفتان همواره در طول تاريخ با چنين امر حيات‏بخشي مخالفت مي‏كردند و مي‏كنند.

روح جمعي ايرانيان در دوره باستان به پادشاهاني متمايل شده بود كه خود را آسماني و واسطه و نماينده نيروهاي ماوراالطبيعه مي‏ناميدند و براي تقويت اين باور در جامعه و در كاخهاي مجلل و باشكوه با آنچنان اشكال شمايل ظاهر مي‏شدند كه در لواي موجودات افسانه‏اي روح جمعي بدوي را ارضاء كنند. اما ديري نمي‏پايد كه اين روح جمعي سرانجام راه خود را مي‏يابد و بر آنهامي شورد.

انبياء با تعادل بخشيدن روح جمعي از شكل بدوي به دين الهي به همراه سادگي و ساده زيستن آنهاموجب مي‏شدند كه تمامي ظواهر مادي در اذهان عمومي فروريزد و دعوت حق پذيرفته گردد. اما متاسفانه روح جمعي مردم، مانند آنهادر مورد قوم بني اسرائيل وجود داشت. چنين بود كه بعد از ديدن معجزه بزرگ خداوند از فرعون و فرعونيان باز هم با دين بت‏ها به حضرت موسي مي‏گفتند كه خداي آنها اين بت‏ها باشد.

تمايلات روح جمعي تنها در حضور بي‏وقفه ارزشها مي‏تواند در جهت تعادل الهي باشد و با عطر معنويات جانها را معطر كند وگرنه همواره و در همه‏جا اشكال مختلف گوساله سامري در انتظار ايفاي نقش روح جمعي مردم مي‏باشد. حال اين گوساله سامري مي‏تواند در دوران حضرت موسي باشد يا در قرن بيستم تجلي كند(17).

 

روح جمعي در عصر جديد

هر چند پديده‏هايي همچون گاو و گاوپرستي طي قرون و اعصار كذشته در ايجاد و ايفاي نقش روح جمعي تاثير شگفت خود را داشته و - چنان كه اشاره شد - هنوز نيز دارد، اما به هرحال بشر امروزي ادعاي تمدن و فرهنگ بالا دارد. و روي آوردن به مسأله‏اي نظير گاوپرستي را دور از شأن خود مي‏شمارد. از سوي ديگر نياز به روح جمعي و حركت و ايدئولوژي نيز لحظه‏اي وي را آرام نمي‏گذارد.

بخصوص آن كه اصحاب قدرت و زر زور را نيز هر زمان اراده‏اي نو و خواسته‏اي جديد براي كشاندن خيل ملل به سمت و سويي همجهت و هم هدف با خواسته‏هاي آنان است. دين نيز در بسياري از اينگونه جوامع متمدن و عمدتاً غربي عملاً از حيز انتفاع صحيح خارج است و هرگز نقش يك ايدئولوژي را نمي‏تواند ايفا كند. اين است كه نوبت به خلق ارواح جمعي جديد و به اصطلاح ميثاقها و مقدسات مدرن و پيشرفته مي‏رسد.

تأمل در نخله‏هاي فكري و بسياري «ايسم»هاي جديد غربي آنچه ار كه گفتيم و نيز نقش جاويدان ميثاقها و مقدسات را در حركت آفريني و نياز بشر به آنها تبيين مي‏كند و ما در اينجا به بررسي نمونه‏هايي از اين دست مي‏پردازيم. اين بررسي از يكسو تبيين كننده نياز بشر به ميثاق و روح جمعي است و از سوي ديگر از خطر عدم ارضاي اين نياز را از راه صحيح روشن مي‏سازد در اين مسير بايد بپردازد خاطرنشان مي‏سازد.

 

كاوشي در برخي گرايشهاي جمعي مدرن‏

يكي از ايدئولوژي‏هاي عصر جديد كه دست‏مايه حركت‏هاي وسيعي نيز قرار گرفت ايده ناسيوناليسم بود. مفهوم ناسيوناليسم، با شكل فعلي و مرسومش در جهان از اوائل قرن نوزدهم در آسمان پيدا و مطرح شد و اصولاً يكي از تبعات و واكنش‏هايي است كه در برابر انقلاب كبير فرانسه در اروپا به وجود آمد.

انقلاب كبير فرانسه، خود واكنش و عصياني بود در برابر طرز فكر اشرافي كهن كه بكلي براي توده مردم و عامه خلق ارزشي قائل نبود. از آن زمان به بعد كه تم اصلي در سخنان گويندگان و آثار نويسندگان و فلاسفه، «ملت» و توده مردم گرديد و آزادي و برابري آحاد آن.

آزادي و برابري، كه تنظيم‏كنندگان اعلاميه حقوق بشر مدعي به ارمغان آوردن آن براي بشريت بودند، در ذات خود مرز و مليتي نمي‏شناخت، بدان جهت بود كه شعاع انقلاب فرانسه، به زودي و در عرض يك دهه، از مرزهاي فرانسه كذشت و اروپا را فراگرفت، و بيش از همه آلمان را. در آلمان، فلاسفه سياسي و نويسندگان، آنچنان شايق و شيفته انكار آزاديخواهان شدند كه خود را بطور دربست، وقف بشر و تبليغ آن كردند. «قيخته» فيلسوف آلماني، از پيشروان اين شوق و انتشار بود.

به زودي به آلمانها چنين معلوم شد كه آزادي ادعا شده در اعلاميه حقوق بشر در آلمان مخصوص خود فرانسويها شده و مردم آلمان را از آن سهمي نيست. فيخته اولين كسي بود كه در برابر اين تبعيض فرياد اعتراض برداشت. او ضمن چهارده كنفرانس مشهور خود كه در آكادمي برلين ايراد كرد، به عنوان عصيان و اعتراض بر اين استثنا و واكنش عليه «فرانسوي» بودن آزادي و برابري، داستان «ملت آلماني» را به عنوان يك واحد واقعي و تفكيك‏ناپذير پيش كشيد، كه بنا به ويژگي نژادي، جغرافيايي و زبان و فرهنگ و سنن خود، داراي «نبوغ ذاتي» و استقلال و حيثيت مخصوص به خود است. بدين ترتيب، ناسيوناليسم آلمان، كه بعدها زاينده تز ناسيوناليسم در دنيا گرديد، به وجود آمد.

ناسيوناليسم يا ملت‏گرايي، در انديشه واضحان غربيش، يعني مردمي را كه در قالب مزرهاي جغرافيايي معين، نژاد و سابقه تاريخي و زبان و فرهنگ و سنن واحد گرد آمده‏اند به عنوان يك واحد تفكيك‏ناپذير مبنا و اصل قرار دادن و آنچه را در حيطه منافع و مصالح و حيثيت و اعتبار اين واحد قرار گيرد خودي و دوست دانستن و بقيه را بيگانه و دشمن خواندن.

در قرن نوزدهم، سه واكنش يا گرايش اساسي در برابر شعارهاي انقلاب فرانسه ظهور كرد:

1- واكنش ناسيوناليستي.

2- واكنش محافظه كاري.

3- واكنش سوسياليسم.

دو گرايش نخستين را، فلاسفه سياسي، منحرف از اصول يا ضد انقلابي و گرايش سومين را، عدالت طلبانه خوانده‏اند(18).

ناسيوناليسم پس از فيخته، متفكراني چون شارل موراس و بارس را داشت كه روي هم، افكار و عقايد ناسيوناليستي كشوهاي گوناگون اروپا را تدويم و تنظيم كردند: موراس، فكر «واحد ملي تفكيك‏ناپذير» را تا آنجا پيش برد كه براي مجموعه ملت يك سخصيت واقعي حاكم بر شخصيت و اراده فرد قائل شد. و اين شخصيت جمع را در وجود دولت پياده كرد. همين فكر بود كه منشا پيدايش رژيمهاي توتاليتر، و مرام نازي در آلمان و فاشيسم در ايتاليا گرديد. از آن پس، سراسر قرم نوزدهم تا نيمه اول قرن بيستم، دوران ظهور و بروز و تكامل افكار ناسيوناليستي در جوامع اروپايي گرديد. گرايش‏هاي سوسياليستي يا محافظه كاري در اروپا، گرچه در زمينه‏هاي اجتماعي و سياسي روي افكار رشنفكران آثار فراواني گذاشت معذلك رنگ ناسيوناليستي دولتهاي اروپايي آنچنان شديد بود كه هرگونه رنگ ديگر را اعم از رنگ ليبرال، رنگ كنسرواتيسم يا رنگ سوسياليستي ماركس را تحت الشعاع قرار داد. همين ناسيوناليسم ملتهاي اروپايي بود كه در شكب افراطي خود، به صورت نژادپرستي و راسيسم جلوه كرد و دو جنگ جهاني را به وجود اورد. بالاترين از آن، همين ناسيوناليسم اروپايي بود كه عليرغم همه شعارهاي آزادي و برابري نوع انسان، استعمار ملل شرق و آفريقا و آمريكاي جنوبي را توجيه و تصديق كرد، و قرن نوزدهم و نيمه قرن بيستم يا دوران شدت و حدت استعمار اروپا در آسيا و آفريقا مرادف و همزمان با تجلي و توسعه افكار ناسيوناليستي بود.

نويسندگان و محققان غرب، براساس همين افكار، نهضت‏ها و جنبشهاي ملي و ديگر را نيز ناسيوناليستي مي‏خوانند و روشنفكران و متفكران شرقي و آفريقايي نيز با الهام و تعليم از فرهنگ غربي، اين نام و عنوان را بر حركت دوم خود مي‏پذيرند و همان معيارهايي را كه غربيان براي جدايي و تمايز ملتهايشان برشمرده‏اند، براي ملت خود بازگوي كنند. اگرچه از انتهاي جنگ جهاني دوم به بعد ناسيو ناليسم و ملت ستايي كشورهاي اروپايي لااقل در سطح منافع اقتصادي و استعماري و تا حدودي در زمينه‏هاي اجتماعي، جاي خود را به اتحاد و منطقه گرايي داده است. لعذلك در هر يك از كشورهاي اروپايي غربي و آمريكاي شمالي، به بازديدكنندگان و دانشجويان شرقي و آفريقايي، رنگهاي ملي خود را تبليغ مي‏كنند و بدانان مي‏فهمانند كه هنوز ناسيوناليسم است كه به مردم غرب و به فرهنگ آن حيات و حركت مي‏بخشد، تا آنان هم وقتي به كشور خود بازگشتند اين فكر را حفظ و به مردم خود تبليغ و تفهيم كنند تا كشورهاي دنياي سوم هر يك جدا جدا و تحت عنوان مليت و نژاد و زبان و اسلاف خود، با همسايه‏ها و همپايه‏هاي خويش و با ملل ديگري كه چون خود آنها درد استعمار غرب را دارند به مغابله و رقابت و ناسازگاري برخيزند. كشورهاي غرب با همه قدرت و سيطره فرهنگي و سياسي و اقتصاديشان صف مي‏شوند، ولي در دنياي سوم، ملتها با همه نابساماني‏ها و ضعف سياسي و فرهنگي و اقتصاديشان، جدا از هم زندگاني مي‏كنند(19).

پس از انچه درباره ميثاقهاي جمعي مدرن گفته شد و پيش از آن نيز در زمينه پرستش و تقديس گاو و مراحل و مراتب آن و در نهايت تبديل اين حيوات به يك موجود مقدس ديني و عقيدتي ديديم، به چند مثال ديگر اشاره مي‏شود تا برخي علل تقديس و احترام نهادن به موجودات ديگر و نيز وجود همان نقش روح جمعي اين موجودات تبيين گردد برخي از اين موارد عبارت است از:

 

الف: پرستش طبيعت‏

پيش از اين گفتيم كه بدويان براي همه چيز روح و جان قائل بودند. حال بايد دانست كه از ميان پديده‏ها، آنهايي كه بيشتر منشا آثار و بركات و رونق هستي و زندگي بودند و به نوعي وابستگي زندگي بدويان با آنهابيشتر بود، توجه زيادتري را به خود جلب مي‏كردند. به حدي كه در مورد اين پديده‏ها، از مرحله قداست و احترام محض پا را فراتر نهاده و آنهارا مورد پرستش قرار مي‏دادند. با مطالعه و تحقيق در وضعيت معيشتي و موقعيت جغرافيايي بدويان اين نكته به اثبات رسيده است كه مظاهر هستي و پديده‏هاي طبيعي در هر منطقه متناسب با وضعيت معيشتي مردم و طبيعت پيرامونشان، از تقديس و تكريم برخودار بوده‏اند. به طوري كه هر مظهري كه ارزش حياتي بيشتري براي آنان داشته بيشتر مورد احترام و پرستش واقع شده است. به عنوان مثال «درختان» در مناطق جنگلي نواحي شمالي اروپا مورد تقديس و پرستش قرار مي‏گرفت؛ زيرا گذران زندگي مردم بومي اين ناحيه از طريق هيزم شكني بوده است. اين مردم هنگام قطع درختان تنومند و كهنسال زير لب دعاهاي مخصوصي را كه متضمن طلب عفو و بخشش بود، زمزمه مي‏كردند. عكس اين نيز صادق بود، يعني درمناطق خشك و بياباني كه حاصلخيزي زمين و زراعت به نزولات آسماني بستگس داشت. بدويات بيشتر به احترام و پرستش آسمان و ابر، روي مي‏آوردند. زيرا به اعتقاد آنان آسمان و ابر صاحب باران و باروري ابرها بودند. بهترين گواه براين مطلب، مراسم آيينهاي عبادي و ويژه‏اي است كه بوميان جهت جلب رضايت ارواح آسماني و طلب باان انجام مي‏دادند.

امروزه كم و بيش زمينه‏هاي چنين اعقايد و ايده‏هايي در ميان ملل متمدن و پيروان اديان مترقي مشاهده مي‏شودئ. چنانكه نان و گندم كه از قرنها پيش اصلي‏ترين غذاي انسانها، را تشكيل مي‏داده، هنوز هم در ميان پيروان يكتاپرستي و موحدان از احترام و اهميت ويژه‏اي نسبت به ساير نعمات الهي برخودار است. تنجيس و زير پا نهادن و دور ريختن آن همراه زباله و... گناه تلقي شده و اگر تكه ناني در گذرگاهي ديده شود، فوراً آن را برداشته و پس از بوسيدن در جاي مطمئني قرار مي‏دهند.

همچنين در دوران اعراب جاهلي، بتها را گاهي از خرما مي‏ساختند، زيرا اين محصول به لحاظ فراواني، شايعترين عذاي اعراب را تشكيل مي‏داد. اعراب با تبديل خرما به بت، زمينه تقديس و پرستش آن را فراهم مي‏كردند(20).

ب: توتيسم‏

اصول و مبناي آئين توتيسم عبارتند از: توتم، ماناداتابو.

الف): «توتم» - توتم، موجود مقدسي است كه مي‏تواند از انواع جانوراني چون گاوميش، عقاب، طوطي، كانگورو، شاهين، كرم‏درخت و... يا از نوع نباتاتي مانند بوته چاي و به ندرت باران و دريا و ستارگان باشد. بوميان اين موجودات را به تصوّر اينكه جدّ اعلاي قبيله آنها هستند، مورد پرستش و تقديس قرار مي‏دهند. براي مثال هر قبيله‏اي كه عقاب «توتم» اوست، مشاهده شده است كه تمام گونه‏هاي اين پرنده را نيز مقدس دانسته و مورد پرستش قرار مي‏دهد.

«توتم» به عنوان آدم، پرچم، سمبل ملي و نشانه ملي افراد قبيله، و عامل پيوستگي و اتّحاد و اتساب افراد قبيله به يكديگر به شمار مي‏رود. همچنين به عنوان تنها عامل تمايز و تشخيص قبيله‏ها از يكديگر نيز به حساب مي‏آيد. افراد هر قبيله معمولاً، مجسمه يا تمثال «توتم» را بر سردر خانه‏ها يا ميان ميادين نصب نموده يا بر بدن خود خالكوبي مي‏كند گاهي نيز تصوير توتم را بر جنازه افراد قبيله نقاشي مي‏كنند. برخي از افراد قبيله سعي مي‏كنند ظاهر خود را به شكل توتم قبيله در اورند و يا چنانچه توتم قبيله پرنده باشد، پرهاي آن را بر سر و سينه و بدن خود بچسبانند. يا اينكه اگر توتم قبيله گاوميش باشد، به تبعيت از آن، بر سر خود شاخ نصب مي‏كنند(21).

پس از آنچه درباره نياز بشر و ديروز و امروز - هر يك به شكلي - به روح جمعي و آثار حركت آخرين آن و نيز تجربه «ايسم»هاي مختلف توسط بشر ديديم بايد به قول استاد شهيد مطهري ببينيم آيا بين واحدهاي اجتماعي بشر تمايز و مرزي قائل شدن، اصالت و حقيقتي مطابق با واقع دارد يا نه، و اگر دارد آيا معيارهاي مرزبندي همانهاست كه ناسيوناليسم مغربي به ما مي‏آموزد؟ ايشان مي‏نويسد:

ما جدايي و تمايزي بين مردم مختلف روي زمين، از ترك و فارس و عرب تا آفريقايي و اروپايي و اسيايي... مشاهده مي‏كنيم. نه فقط رنگها و شكل و شمايلها، زبانها و خصوصيات فيزيكي مختلفند، رسوم و سنن و فرهنگها و حتي طرز فكرها و ويژگي‏هاي روحي و رواني هم مختلفند. اگر بخواهيم اين مردم گوناگون را به صورت واحدهاي اجتماعي مستقلي طبقه‏بندي كنيم، آيا صرفاً رنگ و نژاد و شرايط اقليمي و مرزهاي جغرافيايي را بايد ملاك تفكيك قرار دهيم يا سنن و سوابق تاريخي و فرهنگها يا عواملي ديگر را؟

احساس ملي يا ناسيوناليسم عبارت است از وجود احساس مشترك يا وجدان و شعور جمعي در ميان عده‏اي از انسانها كه يك واحد سياسي يا ملت را مي‏سازند. اين وجدان جمعي است كه در درون شخصيت افراد حاضر جامعه و بين آنها و گذشتگان و اسلامشان رابطه و دلبستگي‏هايي ايجاد مي‏كند و روابط و مناسبات آنها را با هم و با ساير ملل رنگ مي‏دهد و آمال و آرمانهاي آنان را به هم نزديك و منطبق مي‏سازد. تعريف كلاسيك غربي اين است كه اين وجدان جمعي زاييده شرايط اقليمي، نژادي، زبان مشترك، سنن و آداب تاريخي و فرهنگ مشترك است. ولي دقت بيشتري در واقعيتهاي فردي و اجتماعي بشر نشان مي‏دهد كه اين عوامل نقش بنياني و دروني در تكوين وجدان جمعي ندارند و نمي‏توانند براي هميشه مايه و ملاط چسبندگي و پيوستگي افرادي از ابنا بشر تحت يك مليت گردند(22).

استاد مطهري سپس به عوامل ديگر همچون زبان، نژاد، سن، شرايط اقليمب و طبيعي، نقش روشنفكران اشاره مي‏كند، و ناكارآيي آنها را در اين زمينه خاطرنشان مي‏سازد.

چه بايد كرد؟

پس از اين همه جاي اين پرسش است كه براي نيل به آن روح جمعي و جهاني و وحدت حقيقي چه بايد كرد. همانگونه كه قرآن كريم در بعد فردي و عبادي بالاترين رهنمودها را ارائه داده است، در ابعاد كلان، اجتماعي و سياسي نيز داراي درخشانترين ارشادات است و به همين دليل بايد در جستجوي وحدني برآمد كه قرآن كريم فرا راه ابنا بشر قرار مي‏دهد.

وحدتي كه قرآن كريم معرفي مي‏كند و در واقع وحدتي كه عملي است وحدتي است كه بر پايه ايمان قلبي به مبدأ واحد استوار است و آن نيز برهمان موضوعي استوار است كه در آغاز بحث بدان اشاره شد، يعني همان فطرت: « فطرت اللَّه الّتي الناس عليها لاتبديل لخلق اللَّه (23)»؛ اين فطرت، تبديل و تعبير برداز نيست معناي ديگر اين سخن نيز اين است كه وحدت جامعه بشري جز با اعتنا ابتنا بر اين ركن كين و اصل قويم، عملي و امكان‏پذيرنيست؛ اين دين قيّم است كه از مبدأ حّي قيّوم صادر گرديده و همين است كه مي‏تواند و بايد ستون خيمه مجتمع انسانس باشد تا جامعه انساني قيام كند. ليقون الناس بالقسط (24)؛ و افراد در سايه آن قوام و قيام يابند و به عبارت ديگر مستقيم گردند؛ لمن شاء منكم أن يستقيم (25)؛ و كسي كه مستقيم گرديد هم به صراط مستقيم هدايت و خواسته قلبي و يا ذكر زباني بيش از يك ميليارد مسلمان در حق او مستجاب شده است، آنجا كه از خدا مي‏طلبد:

اهدانا الصراط المستقيم (26)؛

 

نقش حج در اين قيام‏

فريضه عظيم حج با آن ابعاد فراگير و دقيق سياسي و اجتماعي آن، عملي‏ترين وسيله جهت ايجاد اين قيام است و اين سخن؟ قرآن كريم است: جعل اللَّه اكعبة زلبيت الحرام قياماً للناس و الشهر الحرام و الهدي و القلدئد ذلك لتصوا أنّ اللَّه يعلم ما في السماوات و الارض و أن اللَّه غفور رحيم (27)؛ خداوند كعبه را بيت‏الحرام و وسيله به قيام و قوام مردم قرار داده، و ماه حرام و قربانيهاي بي‏نشان قربانيهاي نشاندار را (نيز به همين منظور مقرّر فرموده است) اين براي آن است تا بدانيد كه خداوند آنچه در آسمانها و آنچه را در زمين است مي‏داند، و خداست كه بر هر چيزي داناست.

 

حج و «قيام» جامعه انساني‏

در سوره مباركه بقره پس از ذكر مسأله ابتلاي ابراهيم و تعيين وي به عنوان امام مردم مي‏فرمايد: واذ جعلنا البيت مثالة للناس و اتخذوا من مقام ابراهيمي مصّلي (28) و چون خانه (كعبه) را براي مردم محل اجتماع و (جاي) امني قرار داديم، (و فرموديم:) «در مقام ابراهيم، نمازگاهي براي خود اختيار كنيد.»

اين بيت، «مثابه» و محل رجوع مردم است و همه كساني كه رو به سوي اين بيت مي‏اورند، بايد مصلّاي خود را «مقام» ابراهيم قرار دهند.

 

حج و مسأله قرباني‏

يكي از نمادهاي وحدت در حج مسأله قرباني است. آيين قرباني در ميان اديان ابتدايي و مترقّي ريشه‏اي بس كهن و قديم دارد و با تحقيقاتي كه در اين زمينه به عمل آمده اين آيين تقريباً در همه اديان و مذاهب با وجوه و كيفيّت مختلف رواج داشته و انسانهايي كه معتقد به خدا بوده‏اند ارزنده‏ترين مايملك خود را در راه او قرباني مي‏كردند. وجود اين فرضيه در ميان اعم ديگر نيز از يك سو مورد توجه قرآن كريم است، و آن را خاطرنشان مي‏سازد و توجه و احترام به آن را نيز تلويحاً يادآوري مي‏شود آنجا كه مي‏فرمايد:

« ولِكلِّ امّةِ جَعَلنا مسكّا ليذكروا اسم اللَّه علي مارزقهم من بهمية الانعام فالهكم اله واحد فلداسلحوا (29)»؛ براي هر امتي قربانگاهي قرار داديم تا نام خدا را (به هنگان قرباني) بر چهارپاياني كه به آنها روزي داده‏ايم ببرند و خداي شما معبودي واحد است. در برابر فرمان او تسليم شويد.

مجمع البحرين مي‏گويد: «المنسكُ والمنسكُ فتحاً و كسراً اموضيعُ الذي يذبحُ فيه و النسكيةُ هي الذبيحةُ امتقربُ بها الي اللَّه تعالي(30)» منسك و منسك، به فتح و كسر سين، جايگاه قرباني و نسكية حيواني است كه، به قصد تقرّب در راه خدا، قرباني مي‏شود، وقتي گفته شود: «نسكتُ الشاة» مفهومش اين است كه گوسفند را ذبح كردم و اين كلمه، هر چنذد مفهوم عالي دارد كه شامل عبادات ديگر مخصوصاً مراسم حج مي‏شود. ولي در آيه مورد بحث به قرينه «ليذكروا اسم الله» به معناي خصوص قرباني در ميان عبادات است(31). و با نماز در اين مقام و اقتدا به همين مقام است كه آن ويژگي «قياماً للناس» محقق مي‏گردد.

 

ويژگي «مقام ابراهيم» در فريضه حج‏

قيام در مقام ابراهيم يك از اركان حج است. امر به اين قيام، منبعث از ويژگي‏هاي متعددي است كه خليل حق در خود داشته كه پرداخت به اين ويژگي‏ها بحثي مستقل و مستوفا را مي‏طلبد. اما آنچه در اين اشاره به آن لازم و مرتبط با بحث حاضر است، اين است كه ابراهيم مورد احترام و تكريم سه دين يهوديت، مسيحيت، و اسلام و حتي فراتر از اين محدودنه است.

ابراهيم در لغت به معناي پدر امت بسيار است. اين، نام مشهورترين پيامبران خداست كه همه ملل وي را حرمت مي‏گذارند. خداي يگانه را او شناخت و پرستيد و مردم را هدايت كرد. دين توحيد از او ميان مردم رايج كشت چنان كه غير پيروان او به روش او متأثر گشتند و مي‏توان گفت حكماي موحد نيز به شنيدن راي او هدايت يافتن و خداي يگانه را به عقل شناختند(32). حرمت ابراهيم در ميان همگان به حدي بود كه با ظهور آفتاب تابناك رسالت در جزيره العرب، يهود كه در طمع خام آمدن پيامبري از قوم آنان و رسيدن به ملك و مثال، جهت سكونت به جزيره آمده بودند، چون طمع خام خود را سراب باطل يافتند و نيز پس از ان كه سالها ادعاي اهل كتاب و فرهنگ بودن خود را به عرب جاهلي فروخته بودند، لاف خود را در برابر آن آفتاب فروزنده، هرچه كمرنگ‏تر و كم نورتر يافتند براي جبران اين شكست به مجهه و نام ابراهيم خليل تمسك و تشبت كردند، تظير همين عمل نيز بعدها از نصاراي حوالي ان منطقه سرزد. تا جايي كه خداي سبحان در پاسخ آنان فرمود: « ماكان ابراهيم يهوديا و لانصرنيا و لكن كان حنيفاً مسلماً و ماكان من المشركين (33)»؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني، بلكه حق‏گرايي فرمانبردار بود، و از مشركان نبود.

و خداي تعالي به مناسبتي ديگر فرمود:

« و من أحسنُ دينّاً ممَّن اسلم وجهه ولله و هو محسن ابتيع مله ابراهيم حنيفاً واتخذ الله ابراهيم خليلاً (34)»؛ و دين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است. و از آيين ابراهيم حق‏گرا پيروي نموده است؟ و خدا ابراهيم را دوست گرفت.

ابراهيم اولين داعي به حق و پدر بزرگ و نخستين مردمي كه آيين اهل كتاب و تبار يهود و نسبت قريش باو مي‏پيوندد. همان است كه ريشه خون و آيين همه اينهائيكه در برابر اسلام در يك صف در آمده‏اند باو مي‏رسد.

پيشواي بزرگ او بوده و دعوت به اسلام از او آغاز شده است: «واذا تبلي ابراهيم ربه كلمات فاتمهمن»؛ خداوند ابرايهم را بكلماتي قبول كرد. آيا ديدن نوشته‏اي يا شنيدن الفاظ و عباراتي او را گرفتار ساخت؟ اين كلمات را چگونه با تمام رساند و با اتمام آن چگونه بمقام والاي امامت رسيد؟

با توجه به لغت ابتلاء و در نظر آوردن سرزمين و محيطي كه ابراهيم در آن چشم گشوده است و انديشه‏ها و كفتار و رفتار و احتحاجها و مجاهده‏هاي ابراهيم، شايد بمعناي ابتلا و حقيقت كلمات و اتمام آن را بتوان درك كرد: معناي مطابقي ابتلا گرفتاري است چون گرفتاري آزمايشي در بردارد يا تكليفي مي‏اورد. بمعناي اختيار و امتحان و تكليف هم آمده. از اين جهت بيشتر مفسرين ابتلا ابراهيم را به معناي امتحان و تكليف گرفته‏اند.

متبلي كسي است كه دچار دست بگريبان با كشمكشهاي جوانب و عوامل مختلف باشد مانند مبتلاي به بيماري يا عشق... كه جوانب مزاجي يا نفساني او را بيكسو مي‏كشد و جواذب ديگر يا محيط و موانع بسوي ديگر. پس اگر جاذبي از خير و شر يا بيماري و صحت يا وصال و انصراف از جاذبه‏هاي ديگر رها يا منصرف سازد از بلاء و ابتلاء جسته و آسوده و مطمئن كشته. ابراهيم در محيطي چشم گشود كه سراسر آفاق آن را اوهام شرك و ستاره‏پرستي فراگرفته بود. بناهاي مجلل هياكل بتان و ستارگان از هرسو بآسمان كشيده بود و دانشمندان اخترشناس و غيب‏پرداز كه با لباس‏هاي سفيد و چهرهاي مهيب پاسداري اين معابد و هياكل را داشتند، همه قلوب را مسخر خود ساخته بودند. مردم ان سرزمين گرفتار اوهامي بودند كه با دانشهايي مخصوص آن زمان در هم آميخته و به توارث و تقليد و تعظيم در نفوس ريشه دوانده بود، همه طبقات در برابر بتهايي كه صورت پيشوايان گذشته و نقش ربوبيت و تدبير ستارگان را مي‏تمايانند سر تعظيم فرودمي آوردند و پيشاني نيايش بخاك مي‏سائيدند (رجوع شود به ص 102 شرح اوهام كلده و بابل). در چه خاطري جز آنچه همه ميانديشيدند انديشه‏اي راه ميافت؟ و چه چشم عقلي جز آنچه همه مي‏ديدند مي‏توانست ببيند؟ و چه نفسي مي‏توانست از بند آن اوهام رهائي يابد و بطلام آنهارا دريابد؟ چه زماني جأت آن را داشت كه كلمه مخالفي گويد و چه اراده‏اي مي‏توانست در برابر انا پابرجا بماند؟(35)

در اينجا لازم است به بررسي احتجاجات وي بپردازيم و بهره‏گيري وي را از مقدّسات قوم خويش مدنظر و توجه قرار دهيم.

 

بهره‏گيري ابراهيم از مقدسات و ميثاقهاي قوم خود در امر هدايت‏

هرچند نام ابراهيم (عليه السلام) بارها در قرآن كرين آمده است. اما آنچه قرآن بيشتر از سيده ابراهيم (ع) نقل مي‏كند، سراسر احتجاجات اوست و ما به احوال شخصي و خانوادگي ابراهيم و ديگر جنيه‏هاي حيات مبارك وي در قرآن بسيار كم برمي‏خوريم. در همين احتجاجات وي پيمودن راه مماشات همزباني با قوم و تكيه بر مرتكزات قوم وي يعني همان مقدسات ديني و ميثاقهاي قابل احترام كه موضوع اين مقاله است بسيار مملوس است. در زمان ابراهيم توجه و احياناً پرستش ستارگان معمول بوده است. از همين رو وي، هنگان محاجه و با طاغوت زمان خود، آنجا كه وي، پس از معرفي خداي ابراهيم از سوي ابراهيم قدرت خونريزي خود را به رخ ابراهيم و اطرافيان خود مي‏كشد، ابراهيم (ع) مي‏گويد:

فانّ اللَّه ياتي بالشمس من المشرق فات بها من المغرب (36)

پس (اگر تو را نگو هستي) خداوند، خورشيد را از مشرق برمي آورد، حال تو را آن را از مغرب براور.

ابراهيم در وهله‏اي ديگر، سربار و به طور جداگانه ستاره و ماه و خورشيد را خداي خود معرفي مي‏كند و درباره آنها تصريح مي‏كند: « هذا ربي »(37) اما به محض افول آنها را اعراض مي‏كند و مي‏گويد: « لااحب الآفلين... (38) لئن لم‏يهدني ربي لأكونّن من القوم الضالين (39).

و پس از همه اين موارد است كه مي‏گويد: أنّي و جهّت وجهي للذي فطرالسماوات و الارض حنيفاً و ما انا من المشركين (40): من از روي اخلاص، حقگرايانه روي خود را به سوي كسي گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است، و من از مشركان نيستم. و در همه اين موارد از توجه به همان چيزهايي كه براي قومش مقدس است غافل نيست. ابراهيم را در جايي ديگر مي‏بينيم كه در روز عيد مي‏خواهد در شهر بماند وي به دنبال عذري است تا با مردم شهر به بيرون نرود. تا بتواند به سراغ بتها برود و آنها را درهم بشكند.

در همين جا نيز پيش از آوردن عذر، نظري به سوي آسمان و ستارگان مي‏كند و سپس عذر مي‏آورد:

فنظر نظرةُ في النجوم فقال انّي مستقيم (41)؛ پس نظري به ستارگان افكند.

حتي پس از آنكه بتها را مي‏شكند مي‏گويد:

بل فطه كبير منسلو هم ان كانوا ينطقون (42)؛ گفت: «(نه) بلكه آن را اين بزرگترشان كرده است. اگر سخن مي‏گوسند از آنهابپرسيد.»

و نتيجه اين مماشات و همزباني چنين مي‏شود كه: فرجعوا الي انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون ثم نمسوا علي رؤوسهم لقد علمت ما لقولاء ينطقون قال أفتعبدون من دون‏اللَّه ما لاينفعكم شيئا و لايضركم آفّ لكم و لما تعبدون من دون‏اللَّه أفلا تعقلون (43)؛ پس به خود آمده و (به يكديگر) گفتند: «در حقيقت شما ستمكاريد سپس سرافكنده شدند (و گفتند) قطعاً دانسته‏اي كه اينها سخن نمي‏گويند. گفت آيا جز خدا چيزي را مي‏پرستيد كه هيچ سود و زياني به شما نمي‏رساند؟ اف بر شما و بر آنچه غير از خدا مي‏پرستيد مگر نمي‏انديشيد؟

 

سير از مقدسات و ميثاق‏هاي گوناگون به خداي واحد

پيش از اين نياز بشر به مقدسات و ميثاق‏هاي دين ديديم. لزوم حرمت نهادن به اين ميثاق‏ها و مقدسات را دانستيم و سير حقگرايانه و خداجويانه يكي از پيامبران بزرگ الهي را از مقدسات ديني و ميثاقهاي قابل احترام قوم خود به سوي خداي قدوس واحد مشاهده نموديم. اين بايد هز همه مبلغان ديني باشد.

در قرآن كريم يه جا سخن « انّ هذه أمتكم أمتةً واحدة »(44) و هر دوي اين موارد پس از تفصيل داستان پيامبران پيشين از نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، ادريس، ايّوب، ذالكفل، السيع، لوط، داود، و سليمان است. در حالي كه امروزه استعمال اين آيه محدود به؟ وحدت بين شيعه و سنّي است كه در همين محدوده نيز ميزان تاثير آن غني از وصف است.

همه انبيائ برگرداندن موج ذرهّها، به درياي پر مهر وحدت است تا همه امم از اين همه نقش مي‏و ساز مخالف، يك فروغ رخ ساقي را ببينند كه در جام افتاده است. مناسب مي‏دانم حسن ختام اين مقال را آن سخن نوراني پير ميگساران قرار دهم. در آغاز آخرين سخنش طريقي را از «حوض» مذكور در حديث نبوي و نوراني ثقلين به مقام التصال كثرت به وحدت و اضحلال قطرات در دريا نشان داده است.(45)

 

منابع‏

1- قرآن كريم، ترجمه استادمحمد مهدي فولادوند، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي، قم، 1377 ش.

2- التحقيق في كلمات القرآن الكريم، عن المصطفوي، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1360.

3- پرتوي از قرآن، سيد محمود طالقاني، جلد اول، شركت سهامي انتشار، بيتا.

4- خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1363 ش.

5- روان‏شناسي رضا شاه، مرتضي صادقكار، انتشارات نادك، 1376 ش.

6- روض الجنان و روح الجنان، حسين بن محمد بن احمد الخزاعي النيشابوري، ج 1، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1371.

7- شناخت اديان، مؤلف گروه عقايد، جلد 1، چاپ اول، 1378 ش.

8- علم الغتة التوحيدي، محمد علي حسيني، موسسه فرهنگي توحيد، قم، 1417 ق.

9- فرهنگ اساطير مصر، ژ. ويو، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل‏پور، فكرروز، 1375.

10- لسان العرب، ابن منظور، ج 1، داراحيائ التراث العربي، بيروت، 1408.

11- ميثاق در قرآن، عبدالكريم بي‏آزار شيرازي، دكتر سيد محمد باقر حجتي، نشر فرهنگ اسلامي، بهار 1368.

12- الميزان في تفسير القرآن، سيد محمد حسين طباطبائي، جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏

13- مجمع البحرين، فخرالدين الطريحي، تحقق، السيد احمد الحسيني، ناشر: مرتضوي، 1365. تهران.

14- نشر طوبي، حاج ميرزا ابوالحسن شعراني، كتابفروشي اسلاميه، تهران، 1398 ق.

15- وصيت نامه سياسي الهي، امام خميني، صحفي، قم، 1368

61- Lavousse dv xxe siecle .

71- Petit Lavousse .

 

1) لسان‏العرب، ج 7، ص 53.

2) ميثاق در قرآن، ص 14.

3) ميثاق در قرآن، عبدالكريم بي‏آزار شيرازي، سيدمحمدباقر حجتي، صص 18 و 19

4) التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، وزارت ارشاد اسلامي، 1368 ش، ج 9، ص 210 و 211.

5) علم الغة التوحيدي، محمدعلي حسيني، مؤسسه فرهنگي توحيد، قم، 1417 ق.

6) سوره انعام، آيه 108.

7) سوره انعام، آيه 117.

8) الميزان، ج 7، ص 314.

9) الميزان، ج 7، ص 317.

10) سوره كهف، آيه 7

11) فرهنگ اساطير مصر، ويو، ترجمه ابوالقاسم اسماعيل‏پور، فكر روز، چاپ اول، 1357، تهران، ص 121 و 122.

12) با توجه به سوره غافر، آيه 34

13) سوره بقره، آيه 93.

14) آپيس: يا هاپي گاو مقدسي بوده كه در ممفيس پرستش مي‏شد هاپي تجسم خداي «فتاح» بكسرفاء، و نشانه نيروي خلاقه طبيعت بوده اين گاو را علاميتي مي‏بايد هلالي بر پيشاني، سوسكي زير زبان، كركسي بر پشت، تازنده بود در مصبدي نگهداري مي‏شد، چون مي‏ميرد، آزيرس - يا ازارهاپي مي‏گرديد - نامهاي اساراپيس، هاساراپيس، سراپئوم،يونيان و روميان بخدايان مصري مي‏گفتند از اين جهت بود. بمقبره آپيس‏ها، سراپئوم، مي‏گفتند، نام هاپي، به خداي نيل، و به ارواح چهارگانه مراقب ظروف ا؟ موميايي شده نيز گفته مي‏شد: ) Lavousse dv xxe siecle .v.1. Apis ( آپيس يا هاپي گاو مقدس در نظر مصريان قديم بود و از كاملترين خدايان شكل حيواني ناشي مي‏شد، و بايد از «ازيرس» و «فتاح» نشانه هايي داشته باشد، روي پيشاني لكه‏اي سفيد بشكل هلال، بر پشت شكل كركس يا عقاب، زير زبان شكل سوسك، پس‏از چندي كاهنان آنرا بعنوان قرباني آفتاب در آبگيري غرق مي‏كردند و بعد جسدش را موميائي كرده مي‏پرستيدند.) Petit Laveousse.Apis (

15) سوره طه، آيه 97.

16) پرتوي از قرآن، سيدمحمود طالقاني، ج 1، ص 191 و 193.

17) روان‏شناسي رضا شاه، مرتضي صاقكار، ناوك، 1376، ص 308.

18) J.J.Chevallier: Les gramds Oeuvres Politiques Troisieme Partie .

19) خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، ص 12 و 10.

20) شناخت اديان، مؤلف گروه عقايد، جلد اول، چاپ اول، 1378، ص 53 و 54.

21) شناخت اديان، ج 1، ص 41 و 42.

22) خدمات متقابل اسلام و ايران، استاد شهيد مطهري، ص 13 و 12.

23) سوره روم، آيه 30

24) سوره جديد، آيه 25

25) سوره تكوير، آيه 28

26) سوره فاتحة الكتاب، آيه 6

27) سوره مائده، آيه 97

28) سوره بقره، آيه 125

29) سوره‏حج، آيه 34

30) مجمع البحرين، ذيل كلمه «نسك»

31) روض الجنان و روح الجنان، ج 8، ذيل آيه شريفه‏

32) نشر طوبي، ج 1، ص 5

33) سوره آل‏عمران، آيه 67

34) سوره نساء، آيه 125

35) پرتوي از قرآن، سيدمحمود طالقاني، صص 285 و 284

36) سوره بقره، آيه 258

37) سوره انعام، آيه 76

38) سوره انعام، آيه 76

39) سوره انعام، آيه 77

40) سوره انعام، آيه 79

41) سوره صافات، آيه 88

42) سوره انبياء، آيه 63

43) سوره انبياء، آيات 64 تا 67

44) سوره آل‏عمران، آيه 76

45) وصيت نامه سياسي الهي امام خميني، مقدمه‏

 


| شناسه مطلب: 79866