متن کامل
بسماللهالرحمنالرحیم پیشگفتار قُلْ هذِه سبیلی أدعوا إلی اللَّه علی بصیرةٍ أنا و من اتَّبعنی و سبحان اللَّه و ما أنا من المشرکین (یوسف: 108) از آن صبح دمی که شمس فروزان اسلام بر بام عالم تابش آغازید و ندای توحید و یکتا پرستی از ح
بسماللهالرحمنالرحيم پيشگفتار قُلْ هذِه سبيلي أدعوا إلي اللَّه علي بصيرةٍ أنا و من اتَّبعني و سبحان اللَّه و ما أنا من المشركين (يوسف: 108) از آن صبح دمي كه شمس فروزان اسلام بر بام عالم تابش آغازيد و نداي توحيد و يكتا پرستي از حلقوم رائد عظيم الشان آن سرداده شد، جان تازهاي در كالبد افسرده تاريخ بشر دميده و مرحم شفابخشي بر زخمهاي كهنه او نهاده شد ولي دريغ كه پس از رحيل آن پيشواي يگانه رفته رفته، دسيسه و كجفهمي و هواپرستي دست در دست هم داده بر جسد مطهر شريعت محمدي آسيب رسانده و در اثر قدرناشناسيها و ناسپاسيهاي مغرضان و نادانان، تاريخي سراسر مظلوميت و مهجوريّت براي ثقلين رقم ميخورد. امروز شرح قصه اين غربت تن را به لرزه انداخته و انگيزه دفاع و حمايت از اين دو مظلوم هميشه تاريخ يعني قرآن و عترت را گوشتزد ميكند. در اين روزگار خطير و عصر جولان انديشهها و وزش طوفانهاي زهرآگين و تبآور از هر سو با عزم و تصميم گام در مصاف نهاده و مقتدرانه و هشيارانه به دفاع از حريم فضيلت و حقيقت برخاست. با تكيه بر خرد و سرسپردن در برابر سروش آسماني و خطاب رباني، شائبات و پيرايهها را از دامن دين زدوده و با حكمت و اندرز نيكو فراخوان به طريق حق را به انجام رساند. امروز حقايق ناب دين و گنجينههاي هدايت ثقلين نيازمند دفاع عالمانه، آگاهانه، مستدلاّنه و دلسوزانه ميباشند. امروز تشنگان حقيقت و دلباختگان مسير كرامت در انتظارند تا شيريني شهد حقيقت را در كام خود احساس و از طراوت و صفاي كوثر توحيد و رسالت و امامت جرعه نوشي كنند. و در اين ميان، جهل، فرومايگي، عصبيّت ناروا، شهوتراني، روزمرگي به افسردگي، ايستايي و بي تفاوتي خواهد انجاميد و زنهار كه در اين ويل بيپايان فروافتاديم. امروز رسالت نخست همه طالبان دفاع از حريم حقيقت، كوشش در افزوني بخشيده به دانش و آگاهي و بصيرت خود ميباشد و در اين راستا لحظهاي درنگ و توقف نشايد. به اميد آن كه در اين راه حق مددمان رساند و نحفات خويش هدايت ثقلين دستگيرمان گردد. و اينگ آنچه در پيش روي تو مبلغ گران مايه است كوششي است اندك در راه عملي كردن و ژرفا بخشيدن به دانش و روش تبليغ شايد بتوان مدعي شد، اين نوشتار واجد اسلوب بديعي در طرح موضوعات متنوع و گوناگون عقايدي در قالب پرسش و پاسخ ميباشد و در آن كوشش شده در عين ايجاز و اختصار، مسايل به صورت مستند، فني و نقادانه طرح شود. بدين جهت سزاوار است اين كوشش ناچيز افقهاي تازهاي را در راه پژوهشهاي علمي وسيعتر و دامنه دارتر بروي عقول بگشايد و سرانجام نگارنده اميد آن دارد كه كاستيهاي آن از عفو الهي و اغماض خواننده محترم برخوردار شود. و ما توفيق الّا باللَّه عليه توكّلتُ و اليه اُنيب مسؤول گروه عقيدتي اداره كل پشتيباني فرهنگي محمد تقي فخلعي
واقعه قدير و حديث آن واقعه غدير و حديث آن را خلاصهوار بيان كنيد و چند مورد از موارد ذكر آن در كتب صحاح، مسانيد، تواريخ، و تفاسير اهل سنت را ذكر نماييد به يقين حادثه غدير خم يكي از وقايع عظيم تاريخ اسلام و سند روشني است بر ولايت و رهبري اميرمؤمنان عليعليه السلام خلاصه جريان آنكه جابر و ابن عباس و ابوهريره و ابن مسعود و ابوسعيد و ديگران روايت كردهاند كه خداوند رسولش را فرمان داد كه عليعليه السلام را به پيشواي امت نصب كند و پيامبر را بيمي از مردم در دل بود كه تاب آن را نياورند پس اين آيه نازل شد: «يا ايّها الرّسول بلّغ ما اُنزِلَ اِلَيك مِن رَبَّكَ وَ اِن لَم تَفعل فما بلَّغتَ رِسالته و اللَّه يعصمكُ من الناس...»(1) (مائده: 67) اين آيه به هنگام بازگشت از حجّةالوداع در هجدهم ذيالحجّه در سرزمين جحفه فرود آمد. از آنجا پيامبر به غدير خم كه محل جدا شدن راههاي مدينه و مصر و شام بود فرود آمده درنگ نمود تا عقب ماندهها از راه رسيده و آنان كه پيشتر بودند برگردند. در اين هنگام بپاخاسته، خطابه ايراد نمود بدين گونه كه حمد و ثناي خدا را گفت و مردم را پند و اندرز داد. آنگاه فرمود: «نزديك است كه فراخوانده شوم و من اجابت كنم و هر آينه من و شما مسؤوليم حال شما چه ميگوييد:» پاسخ گفتند: «گواهي دهيم كه تو پيامت را رساندي و اندرز دادي و خدا را تو را پاداش نيكو بخشد». سپس فرمود: «آيا گواهيد كه خداوند يكتا است محمّد بنده و پيامآور اوست و بهشت و دوزخ حق است؟» پاسخ گفتند: «آري، چنين گواهي دهيم». پس فرمود: «خداوندا گواه باش» و ادامه داد: «بشنويد اي مردم! من از شما پيشي گرفته و شما در حوض بر من وارد آييد... و در آنجا من از شما از ثقلين پرسم حال بنگريد كه چگونه پاس ميداريد آن دورا». فريادي بلند شد كه اي پيامبر خدا چيست ثقلين؟ فرمود يكي از آن دو كتاب خداست كه يك سوي آن به دست خدا و سوي ديگرش در دستان شما است بدان چنگ زنيد تا گمراه نشويد و در آن تغيير ندهيد و ديگري عترتم يعني اهل بيتم ميباشند خداوند لطيف خبير مرا با خبر ساخته كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد آيند. و من درباره آن دو از خدا خواهم پرسيد. هان اي مردم! بر آن دو پيشي نگيريد كه هلاك ميشويد و عقب نمانيد كه باز هم هلاك شويد و به ايشان نياموزانيد چه آنكه از شما داناترند»(2). سپس فرمود: «ألستم تعلمون أنّي أولي بالمؤمنين أنفسهم»؟ پاسخ گفتند: «چنين است اي پيامبر خدا».(3) در اين هنگام دست علي بن ابي طالب را گرفته و جندان بلند كرد كه مردم سپيدي زير بغل آن دو را ديدند و فرمود: «أيّها النّاس اللَّه مولاي و أنا مولاكم. فمن كنت مولاه فهذا عليُّ مولاه الّلهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و أحبَّ من أحبّه من أبغضه».(4) سپس فرمود: «خداوندا گواه باش». هنوز پيامبر و علي جدا نشده بودند كه اين آيه نازل گشت: «اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً» (مائده: 3) و پيامبر خدا را تبريك گفت بر كامل گرداندن دين و تمام نمودن نعمت و خشنود گشتن پروردگار بر رسالت او و ولايت علي(5) و در اينجا بسياري و از جمله عمر بن خطاب به عليعليه السلام تبريك گفتند: «گوارا باد بر تو اي فرزند ابي طالب كه مولاي من و هر مرد و زن مؤمني گشتي».(6) حديث غدير را صدها تن از عالمان حديث تفسير و سيره و فقه و كلام اهل سنت در منابع خويش با الفاظ نزديك به هم ذكر كردهاند ترمذي در صحيح گويد: «اين حديث حسن و صحيحي است».(7) ابن عبدالبر قرطبي در استيعاب پس از ذكر اين حديث و احاديث ديگري از اين دست گويد: «همه اينها اخبار درست و ثابتي است».(8) شمسالدين ذهبي كتاب خاصي درباره حديث غدير نگاشته و خود او حديث را در تلخيص المستدرك به طرق گوناگون آورده و بسياري از آن طرق را صحيح شمرده است. ابن حجر مكّي در صواعق گويد: اين حديث صحيحي است كه ترديدپذير نيست و آنرا جمعي همچون ترمذي، نسائي و احمد اورده و طرق آن بسيار زياد است».(9) ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب در چند جا حديث را ذكر و درباره آن چنين اظهار نظر ميكند: ابن جرير (طبري) از 70تن صحابي روايت كرده است».(10) وي همچنين گويد: «طرق اين حديث بسيار بوده و خيلي از آنها صحيح حسن ميباشد».(11) اين بود اظهار تني چند از علماي حديث و رجال اهل سنّت درباره اسناد حديث غدير. حديث غدير را ابن ماجه در سنن (1/28 و29) احمد در سند (4/281) نسائي در خصائص (ص: 21) و ابن عبدالبر در استيعاب (3/473) از صحابي براء بن عازب اين كثير در البداية و النهاية (5/209) كنزالعمال (6/398) از جابر بن عبداللَّه ترمذي (2/298) الفصول المهمه (ص: 25) و البداية و النهايد 5/209)از حذيقة بن اسيد غفاري، مسند احمد (4/368) خصائص (21 و 22) مستدرك حاكم (3/109) استيعاب (2/473) و تاريخ الخلفا(ص: 114) از زيد ارقم، ابن ماجه (1/30) خصائص (ص:4 و 22 و 25) و حلية الاولياء (4/356) از سند بن ابي وقاص، البداية و النهاية (7/349) ذخائر العقبي (ص: 67) و الرياض النضره (7/161) از عمر بن خطاب و خصائص (9) و مسند احمد (1/331) و مستدرك (3/132) و البداية و النهايه (7/337) از عبدالله بن عباس روايت كردهاند. علامه سيد عبدالحسين اميني(ره) در جلد اول موسوعه غدير خود اسامي 110 تن صاحبي 84 تابعي و 360 تن از علمايي كه به نقل حديث اهتمام ورزيدهاند را آورده است.(12)
شبهات حديث غدير *يكي از دو شبهه زير پيرامون حديث غدير و ديگر احاديثي كه در بردارنده ولايت علي(ع) ميباشد را ارزيابي كنيد: - از آنجا كه لفظ ولي بين چند معني مشترك ميباشد، اين احاديث قابل استناد نميباشد. - سلف صالح (صحابه و تابعان) از اين احاديث معناي سرپرستي و امامت را نفهميدهاند و چون ايشان در زمان صدور احاديث حاضر و يا بدان قريب العهد بودهاند، فهمشان از اين احاديث به صواب نزديكتر است و ما نيز موظفيم عمل ايشان را حمل بر صحت كنيم. پاسخ شبهه نخست: لغويون براي لفظ ولي و مولي معناي چندي را ذكر كرده كه به يقين يكي از اين معاني «اولي» ميباشد چنانچه به تصريح بسياري از مفسران همين معني در آيه سوره حديد مورد نظر ميباشد: «فاليوم لايؤخذ منكم فدية و لامن الّذين كفروا مأويكم النّار هي مولاكم...» (حديد: 15) بلكه برخي از مفسران تصريح كردهاند كه اولي معني منحصر به فرد «مولي» است(13) به هر حال در حديث غدير قرائن چندي موجود است كه همين را نسبت به كلمه مولي متعيّن ميسازد. 1- در مقدّمه حديث آمده است كه پيامبر فرمود: «ألست الوي بكم من أنفسكم» و در ادامه فرمود:«فمن كنت مولاه فعلي مولاه»(14) قرينه ارتباط و انسجام بين اجزاي كلام پيامبر گواه آن است كه همان معناي اولويت درباره عليعليه السلامدر كار ميباشد در غير اين صورت بلاغت كلام حضرت دستخوش خرابي خواهد شد. 2- در عبارت حديث به روايت برخي از صحابه آمده است كه پيامبر فرمود:«ألستم تشهدون ان لااله الاالله و أنّ محمّداً عبده و رسوله» «انَ الله مولاي و أنا مولي المؤمنين و أنا أولي بهم من أنفسهم فمن كنت مولاه...»(15) اين كه ولايت عليعليه السلامدر سياق شهادت به توحيد و رسالت و در پي مولويت مطلقه خدا و رسول آمده است مبيّن آن است كه هيچ معنايي جز امامت كه با اولويت ملازم است مورد نظر نميباشد. 3- ميپرسيم چه حكمتي در كار بوده است كه پيامبر آن خيل عظيم دهها هزار نفري را در نقطهاي حساس و در حرارت سوزان يكجا گرد آورده و دست به اين ابلاغ بزرگ بزند؟ آيا پذيرفتني است كه پيامبر ميخواسته از محبت و نصرت و دوستي علي إخبار كند. در حالي كه اين معاني و امثال آن در فرد خاصّي نيست زيرا كه ألمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولياء بعضٍ (آلعمران:) و حاشا كه پيامبر به توضيخ واضحات و بيان بديعيات بپردازد. 4- به تصريح بسياري از مفسران و صاحبان اسباب النزول پيشاپيش اين ابلاغ، آيه «يا ايها الرسول بلّغ ما أنزل اليك...» «مائده: 67) و در پي آن آيه «اليوم أكملت لكم دينكم...» (مائده: 3) فرود آمد. حال ديگر بار ميپرسيم اين چه ابلاغي است كه وحي خاصّي را همراه داشته و اهمال در آن فروگذاري در امر رسالت و انجام آن اكمال رسالت و اتمام نعمت بوده است؟ هيچ انسان فكور و خردورزي كمترين ترديدي به خود راه نميدهد كه اين امر خطير و سرنوشت ساز همان،امامت و ولايت عليعليه السلام است. 5- به يقين خيل عظيم انسانهايي كه در ان اجتماع كرد آمده بودند، همين معني را فهميدند، بنگريد حسّان بن ثابت شاعر مخضرم را كه در پي اين ابلاغ اين چنين سرود: فقال له: قم يا عليض!فانّني رضيتك من بعدي إماماً و هادياً و بنگريد شيخين را نزد عليعليه السلام شتافته و او را تهنيت گفتند: «أمسيت با بن أبيطالب مولي كلّ مؤمن و مؤمنة» آيا چه امر تازهاي روي داده كه به خاطر آن جاي تبريك و شادباش باشد؟ 6- بسياري ديگر از احاديث صريح در آن است كه ولايت مورد نظر پس از پيامبر براي عليعليه السلامثابت است و اين فقط با معناي ولايت امر و اولويت سازگار است زيرا معاني نصرت و محبت و ديگر معاني هميشه و در گذشته و حال و آينده درباره عليعليه السلام صادق ميباشد. پاسخ شبهه دوم: اين كه سلف از اين احاديث معناي سرپرستي و امامت را نفهميدهاند و... بايد گفت اولاً صغراي استدلال است. زيرا هيچ دليلي نميتوان اقامه نمود كه صحابه معناي ديگري را فهميده باشند و اما گرد آمده و راضي شدن ايشان برخلاف خلفا نيز در جاي خود توضيح و توجيه جداگانهاي ميطلبد و خلاصه آن كه گوييم: نگاه تحليل گرايانه به تاريخ پس از وفات پيامبر ما را به اين درك ميرساند كه در آن جريانات صحابه چند دسته شده بودند: اهل البيت و گروهي از بزرگان صحابه به نتيجه كار سقيفه به سختي معترض بوده و به خانه علي و زهرا و پناه جسته بودند. تاريخ از امثال آنان به عنوان پيشگامان حركت تشيّع ياد ميكند كه هيچگاه وصايا و سفارشات پيامبر در حل عليعليه السلام را فراموش نكرده و به احقيّت او باور داشتند.(16) و اما مدار و مماشات آنان با دستگاه خلافت به خاطر مصالح برتر امت اسلام بود. بيم تفرقه و چند دستگي، در برابر دشمناني كه مرزها را تهديد ميكردند، تهديدهاي منافقان و مرتدّان و خطرهاي ديگري كه كيان اسلام را تهديد ميكرد و مسايل ديگر ايجاب ميكرد كه دردمندانه صبر و تحمل پيشه سازد. اين گروه و اتباعشان در نسلهاي بعدي همواره به امامت و مرجعيت علمي اهل البيت باور داشته و در برابر آن تعبّد پيشه كرده بودند. جمعي ديگر از صحابه،اصحاب و اتباع خلفا و دستگاه خلافت بودند كه در يك فرصتطلبي آشكار جريان خلافت را به سوي دلخواه خود كشاندند و شايد حسدورزي نسبت به فضايل و مقامات عليعليه السلام، حسّ غريب توميّتگرايي و تعصيّات قبيلهاي،(17) تاب نياوردن عدالت خواهي و قاطعيّتورزي عليعليه السلام در امر دين از جمله دلايلي بود كه آنان را به مخالفت با نصوص نبوي واداشت. البته اين نخستين باري نبود كه به مخالفت با فرمان پيامبر برميخاستند كه تاريخ در مواضعي چند در زمان حيات آن حضرت نيز خبر از سرپيچي تني چند از آنان از برخي اوامر كه به امور سياسي مربوط بود ميدهد. نمونه آنرا در جريان رزيّه يوم الخميس كه ابن عبّاس نقل ميكند و تخلّف از ارتش اسامة بن زيد ميتوان ملاحظه نمود.(18)
دلالت آيه تطهير بر عصمت دلالت آيه تطهير بر عصمت اهل البيت را توضيح دهيد. إنّما يُريدُ ليُذهِبَ عنكُم الرِّجسَ أهلَ البَيت وَ يُطهرِّكَم تَطهيراً(احزاب: 33) استدلال به آيه تطهير بر عصمت اهل البيت متوقّف بر چند مقدمه ميباشد: 1- در صدر آيه شريفه ادات حصر (إنّما) آمده كه گفتهاند از قويترين ادوات حصر است و حاكي از آن است كه اراده ذهاب رجس و زدودن ناپاكي در اهل البيت منحصر ميباشد و خداوند ذهاب رجس را فقط درباره ايشان اراده كرده است. 2- بديهي است كه اراده الهي از مراد تخلّف نميپذيرد و چنانچه قرآن تصريح مينمايد: «انّما أمره اذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون» (يس: 82) و به عبارت فلسفي اراده ذات باري تمام علّت و يا آخرين اجزاء علّت تامّه تحقق فعل ميباشد و اين امر كه چون علّت تامّه محقق شود معلول هم لامحاله تحقق يافت از بديهيات و مسلّماتي است كه همگان بدان معترفند. 3- اراده مورد نظر در آيه شريفه اراده تكوينيه است نه تشريعيه زيرا اگر قسم دوم مورد نظر بود با حصر موجود در آيه سازگار نبود و براي آل البيت هيچ خصوصيتي نيست كه احكام خاصي تشريع شود. (توضيح آن كه اراده الهي دوگونه است: تكوينيه به امور و افعال واقعي و تشريعيه به احكام و افعال مكلّفين تعلق مييابد. اگر در اين آيه تشريعيه مورد نظر باشد معناي آيه اينگونه ميشود كه انّما شرعنا لكم الاحكام يا اهلالبيت لتذهب بها الرّجس عنكم... در حالي كه بدون ترديد در جعل احكام و تكاليف هيچ ويژگيي براي اهلالبيت نيست. بلكه اراده تشريعيه خداوند نسبت به تمامي مكلّفين بر آن تعلق گرفته كه در نتيجه امتثال تكاليف شرعي به طهارتي روحي برسند و گوهر تقوي و مصونيت را در مرتبهاي از آن به چنگ آورند: «...ولكن يريد ليطهرّكم و ليتّم نعمته عليكم» (مائده: 6) لاجرم اراده مورد نظر در آيه تطهير همان اراده تكوينيه است كه در نتيجه موهبت خاصي را به اهل بيت ميبخشد.) 4- مقصود از اهلالبيت در آيه تطهير همان خمسه طيبه ميباشند. زيرا دهها روايت از طرق شيعه و اهل سنت از تعداد زيادي از صحابه رسيده است كه دلالت بر همين مدعا دارد و بسياري از آنها صريح است در اين كه اين آيه شامل حال همسران پيامبر نميشود و اما تمسك به وحدت سياق در اين آيه به چند دليل درست نيست. زيرا در فقرات پس و پيش آن كه مربوط به همسران پيامبر ميباشند ضمير مونّث خطاب به كار رفته ولي در خطاب به اهل البيت ضمير مذكر به كار ميرود. ثانياً تمامي مفسران حتي آناني كه از نزول آيه درباره همسران پيامبر سخن گفته، معتقدند كه اين فقره از آيه مستقلاً و بدون ضمائم قبل و بعد آن نازل شده و اما مسأله چگونگي قرار گرفتن آن در ضمن آيه همسران پيامبر امر ديگري است كه بايد در بحث از كيفيت جمعآوري آيات بدان پرداخت. ثالثاً، مسأله وحدت سياق چيزي بيش از يك دليل ظني و اجتهادي نيست كه با احتمال تعدد و تباين موضوعات آيه قابل اثبات نبوده بلكه با نصوص انبوهي كه در ذيل اين آيه رسيده منافات دارد. به عبارت ديگر تقابل آن دو تقابل نص و ظاهر ميباشد. خلاصه سخن آن كه لفظ اهل البيت در عرف قرآني اسم خاصي است كه بر افراد خاصي اطلاق ميشود. 5- رجس صفت است از رجاست به معناي پليدي و ناپاكي و در اين آيه پليدي نهان و باطن كه بر اثر عمل و اعتقاد زشت در دل جاي ميگيرد مورد نظر است. «ال» براي جنس بوده و منظور آيه أذهاب تمامي اشكال رجس و ناپاكي است نه قسم خاصي از آن كه در غير اين صورت باز هم با حصر موجود در آيه ناسازگار بود. با توجه به توضيحات گذشته آيه شريفه را اين گونه معني ميكنيم: «اراده تكويني خداوند سبحان منحصراً درباره شما اهلالبيت تعلق گرفته كه هرگونه ناپاكي را از شما بزدايد و شما را به موهبت ويّه عصمت و مقام طهارت برساند.»(19)
استدلال فخررازي بر عصمت اولاالامر *استدلال فخر رازي بر عصمت اولاالامر در آيه 59 سوره نساء را نقل نموده، يكي از اشكالاتي را كه وي بر عصمت ائمه شيعه وارد ميكند ذكر و آن را پاسخ گوييد. فخرالدين رازي مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير مفاتيح الغيب در ذيل آيه «أطيعواللَّه و اطيعوالرّسول و اولي الامر منكم» بيان دقيقي درباره عصمت اولي الامر دارد. وي ميگويد: «خداوند به طور قطع به اطاعت اولي الامر فرمان داده است و كسي كه اين گونه امر به اطاعت او شود، لزوماً معصوم است. زيرا اگر از خطا معصوم نباشد به هنگام ارتكاب خطا از يك سو خداوند امر به اطاعت او نموده و از سوي ديگر خطا في داته منهي عنه ميباشد در نتيجه محذور اجتماع امر و نهي بر فعل واحد و به اعتبار واحد پيش ميآيد و اين نيز محال است. به اين ترتيب ثابت ميشود اولوالامري كه خداوند به طور قطع و علي الاطلاق امر به اطاعت او نموده است بايد از خطا معصوم باشد».(20) فخر رازي پس از استدلال به اين آيه برعصمت اولي الامر اشكال خود را اين گونه طرح ميكند: «ميگوييم معصوم مورد نظر يا مجموعه امت است و يا افرادي از آن دومي ممكن نيست زيرا خداوند طاعت اولي الامر را در اين آيه به طور مطلق واجب گردانده، و طاعت افراد خاصي از امت مشروط است به اين كه ايشان را شناخته و دسترسي يابيم و اين امر بالضّروره در زمان ما ممكن نميباشد. بنابراين پي ميبريم كه معصوم مورد نظر جمع خاصي از امت نبوده بلكه همان اهل حل و عقد ميباشند و بدينگونه قطع مييابيم كه اجماع امت حجت است».(21) وي همچنين مدعي ميشود: «حمل آيه بر ائمه معصوم مورد نظر روافض بسيار بعيد است. زيرا اولاً طاعتشان مشروط به معرفت و توانايي دستيابي به ايشان است و واجب گرداندن طاعت قبل از معرفت يابي به ايشان تكليف مالايطاق است و اگر طاعتشان به معرفت و دستيابي به ايشان مشروط شود اين با ظاهر آيه كه مطلق ميباشد ناسازگار است. ثانياً: اولوالامر موجود در آيه لفظ جمع ميباشد در حالي كه روافض در هر زمان به بيش از يك امام باور ندارند و حمل لفظ جمع بر مفرد نيز خلاف ظاهر است. ثالثاً: خداوند در ادامه آيه ميفرمايد: «فان تنازعتم في شيءٍ فردوّه الي اللَّه و الرسول...» و اگر مقصود از اوليالامر امام معصوم بود لازم بود گفته شود: «فردوّه الي الامام!»(22) پاسخ اشكالات رازي: اشكال اصلي او مبتني بر اين است كه وي شناخت متعلق حكم را از شروط خود تكليف دانسته و چون اين امر مقدور نيست بنابراين تكليف هم منتفي است. در حالي كه اين گفته غريبي است و لازمه آن اين است كه تمامي قضاياي مطلقه به مشروطه متحول شود. زيرا هيچ حكمي نيست مگر آن كه امتثال آن متوقف است بر شناخت متعلق آن و به نظر ميرسد كه رازي بين آنچه كه از سنخ مقدمه واجب است خلط نموده باشد. زيرا شناخت متعلق حكم مقدمه امتثال حكم است نه شرط براي تكليف. اشكالي نقضي نيز بر فخررازي وارد است و آن كه اجماع اهل حل و عقدي را هم كه وي مدعي است نيازمند به معرفت است بلكه شناخت آن به مراتب از شناخت يك يا چند تن دشوارتر است و اساساً تفسير اوليالامر به اهل حلو عقد قضيه را پيچيدهتر ميكند زيرا، مراد از اهل حل و عقد كاملاً واضح نيست كه شامل چه كساني ميباشد، عالمان، مجتهدان، محدثان يا نظاميان و افسران يا حاكمان و سياستمداران و آيا در هيچ مسألهاي اتفاق نظر آن حاصل شده است؟ و آيا گرد آوردن آراء تمامي آنها در مسايل مختلف مقدور و عملي است؟ امر غريب ديگر در ادعاي رازي ناتواني در دستيابي و شناخت معصوم و آراء او ميباشد. در حالي كه ادله بسياري براي شناسايي ايشان در دست بوده و دسترسي به آراء و اقوالشان نيز با استفاده از راويان و واسطههاي مورد وثوق عملي است. استفاده اجماع از كلمه اول الامر مبتني بر آن است كه از عموم مجموعي اراده شود. در حالي كه در اين نوع از عمومات عموم استغراقي مورد نظر است. كه در وقايع متعدده انحلال مييابد. مثلاً وقتي گفته ميشود: أعطوا زكواتكم لاولي الفقر و المسكنة معنايش آن نيست كه همه زكاتها به تمامي فقرا داده شود بلكه هر فرد مكلفي ميتواند زكات خود را به فرد يا افرادي از مساكين ببخشد و نيز اگر گفته شود: «حكم الحكّام نافذ في محاكم المدينه» معنايش آن نيست كه حكم تمامي حاكمان يكجا در تمامي محاكم نافذ است بلكه معناي درست آن است كه حكم هر يك از حكام در محتكم مدينه نافذ است و بدين بيان بطلان اشكال فخررازي كه اولوالامر لفظ جمع بوده و شيعه در هر زمان به يك معصوم باور دارد آشكار ميشود چرا كه گفتيم درست آن است كه عموم استغراقي مورد نظر ميباشد. و اما اشكال آخر رازي امر آن سهل است زيرا از آنجا كه در صدر آيه اطاعت رسول و اوليالامر در كنار هم و با يك صيغه امر أطيعوا آمده است «ردّ الي الرّسول» از «ردّالي اوليالامر» كفايت ميكند علاوه بر آن كه آيهاي ديگر از قرآن اين اشكال را به كلي برطرف ميكند: «ولوردوه الي الرّسول و الي اوليالامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منه» (نساء: 83).(23)
مبدأ پيدايش شيعه نظريه درست درباره مبدأ پيدايش شيعه را بيان و اصول و مقومات فكر شيعي را توضيح دهيد. معناي لغوي تشيع، متابعت، مشايعت، مناصرت و موالات است و شيعه يعني اتباع و انصار(24) و در قرآن نيز به همين معني لغوي به كار رفته است وإنّ من شيعته لأبراهيم (صافات: 83) و اما معني اصطلاحي شيعه: شيخ مفيد آنرا چنين تعريف كرده است: «شيعه آن است علي را پيروي كرده و او را بر اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله مقدم شمرد و معتقد شود كه او به وصيت رسول خدا و يا به اراده الهي امام ميباشد».(25) شهرستاني گويد: «شيعه آن است كه علي را پيروي نموده و به امامت و خلافت او از جهت نص و صايت معتقد شود خواه نص جلي يا خفي و بر اين باور باشد كه امامت از فرزندان او بيرون نرود...».(26) و اشعري ميگويد: «بدانان شيعه گفته شد زيرا علي را پيروي كرده و او را بر ساير اصحاب پيامبر مقدم دانستند...».(27) بدين ترتيب جوهر تشيع همان ملتزم شدن به امامت عليعليه السلامو فرزندانش و مقدم شمردن ايشان بر ديگران است به خاطر نصوصي كه در حق ايشان وارد شده است بنابراين مقومات فكر شيعي عبارت است از: 1- امامت امتداد امر نبوت و مولود نص الهي و نصب از جانب پيامبر است با تمامي شئون نبوت شريك بوده به استثناي وحي كه نزول آن خاص پيامبران است. 2- امام به طريق انتخاب و گزينش تعيين نميشود بلكه تعيين او از سوي خداوند است و پيامبر واسطه در ابلاغ امامت از ميباشد. 3- امام شايستهترين انسانهاي زمان خويش و برخوردار از خصايص منحصر به فردي همچون مقام عصمت ميباشد. 4- شيعه آن است كه به امام عليعليه السلام در زعامت و وصايت و در رهبري سياسي، علمي و ديني پس از پيامبر باور آورد. 5- مقام امامت امت در عليعليه السلام و فرزندان يازدهگانه او بوده و آخرين ايشان حضرت مهدي امام غايب منتظر ميباشد و اين سلاله طيبه حجتهاي خداوند در ميان انسانها ميباشند (مورد اخير از ويژگيهاي طائفه اماميه اثني عشريه ميباشد) مبدأ پيدايش تشيع در اينباره نظريه درست آن است كه پيدايش شيعه به زمان پيامبرصلي الله عليه وآله برميگردد و گفته نوبختي درست است كه: «شيعه گروه علي بن ابيطالب است كه در زمان پيامبر به اين نام ناميده شدند».(28) ادله پيدايش شيعه در زمان پيامبر: 1- نصوص مشايعت: در برخي از منابع حديثي اهل سنت احاديثي است كه در آنها پيامبرصلي الله عليه وآله افرادي را با وصف شيعه علي ميستايد: - جابر گويد: «كنا عند النّبي فأقبل عليّ فقال النّبي و الذّي نفسي بيده انّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة و نزلت انّ الّذي امنُؤا وَ عملوا الصّالحات اولئك خير البريّة»(29) (بينة: 7) - بان عباس ميگويد: «لمّا نزلت انّ الذين المنوا و عملوالصّالحات اولئك هم خيراللريه» قال رسول اللهصلي الله عليه وآله لعلّي هو انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضِّيين»(30) - ام سلمه روايت كند كه پيامبر خطاب به علي فرمود: «يا علي أنت أصحابك في الجنّتة أنت و شيعتك في الجنِّة».(31) - ابن اثير در نهايه اين حديث را ذكر كرده است كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: «يا علّي! إنك ستقدم علي الله أنت شيعتك راضين مرضيّين و يقدم عليه عدوّك غضاباً مقمحين».(32) 2- نصوص فراوان قرآني و وصاياي بيشماري كه پيامبرصلي الله عليه وآله در مواضع مهم و حساسي درباره عليعليه السلام مطرح نمود همچون آيه ولايت، غديرخم، حديث يوم الانذار و حديث منزلت و امثال آن گواه آن است كه آن بزرگوار كوشيده است در زمان خويش و به دست بذر تشيع علوي را بيفشاند و در همين رابطه جمعي از صحابه بزرگوار به درستي مقصود ايشان را دريافته و آنرا به جان و دل خريدهاند و تاريخ حكايت ميكند كه همانان در ميان مردم شيعه علي لقب يافته و پس از رحلت پيامبر پيشگامان نهضت شيهي گشتند. مؤيد اين نظر آن كه پذيرفتني نيست يك جريان استوار و ريشهدار كه صحابه بزرگي همچون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، ابي، ابن تيهان، ابن مسعود، ابن عباس حذيقه ابوايوب ابوسعيد و ديگران پيشاپيش آن قرار داشته باشند مولود حوادث كوتاه ايام پس از رحلت رسول باشند هر آينه گرويدن و گردآمده آنان پيرامون عليعليه السلام بايد ريشه در زمان حيات پيامبر عظيمالشأن داشته باشد.
نصوص امامت و خلافت به نظر شيعه مسأله امامت و وصايت تابع نصّ ميباشد 5 مورد از نصوص وارده از پيامبر در اينباره را با اشاره به منابع ذكر آنها بيان كنيد. 1- حديث يومالانذار خلاصه ماجرا آنكه: «طبري و ديگران نقل كردهاند به هنگام نزول آيه «وأنذر عشيرتك الاقربين» (صافت: 214) پيامبرصلي الله عليه وآله گروهي از خويشان و نزديكان خود را به مهماني فراخواند و پس از انكه طعام خوردند بپا خاسته و دعوت خود را آشكار كرد» و آنگاه فرمود: «أيُّكم يؤازرني علي أمري هذا علي أن يكون أخي ووصيِّي و خليفتي فيكم؟» همگان از پاسخ به وي خودداري ورزيدند مگر علي كه كوچكترين حاضران بود كه بپا خاسته و پيامبر را پاسخ گفت. در اين هنگام پيامبر خدا گريبان وي را گرفته و روي به حاضران فرمود: «ان هذا أخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و أطيعوا». و آن قوم ميخنديدند و به ابوطالب ميگفتند: تو را فرمان داده است كه فرزندت را اطاعت كني.(33) اين ماجرا حكايت از آن دارد كه آغاز فراخوان آشكار پيامبر به رسالتش قرين فراخوان به وصايت و خلافت عليعليه السلام گشته است. 2- حديث منزلت: گروهي از صحابه همچون ابن عباس، اسماء بنت عميس، ابوسعيد خدري، زيد بن ارقم و براء بن عازب و ديگران روايت كردهاند كه پيامبرصلي الله عليه وآله به هنگام عزيمت به تبوك و مواضع چندي ديگر به علي فرمود: «ؤنت منِّي بمنزله هرون من موسي الّا أنّه لانبّي بعدي».(34) پيامبرصلي الله عليه وآله در اين سخن پس از استثناء نمودن نبوت تمامي منازل هرون نسبت به موسي را براي عليعليه السلام ثابت ميكند از جمله اين منزلتها، خلافت و وزارت ميباشد.(35) 3- حديث غدير: اين حديث از محكمترين و خدشته ناپذيرترين اسناد امام عليعليه السلام است شرح حديث و ذكر بخشي از اسناد آن مسبوق گشت. 4- در مجامع روايي اهل سنت در موارد زيادي به احاديثي برميخوريم كه همه آنها در اين الفاظ مشترك است. «ان عليّاً منّي و أنا منه و هو وليّ كل مؤمن بعدي».(36) قيد «من بعدي» كه در ذيل حديث آمده است راه را بر توجيه كنندگان و مؤولان بسته و معناي ولايت امر و سرپرستي و زعامت را براي لفظ ولي متعيّن ميسازد.(37) 5- احاديث وصايت: در اين احاديث كه به عبارات و الفاظ مختلف وارد شده است پيامبرصلي الله عليه وآله علي را وصي خود معرفب ميكند همچون: «انَّ وصيي و موضع سرّي و خير من أترك بعدي و ينجز عدتي و يقضي ديني علّي بن أبيطالب»(38) و همچون «لكلِّ نبيِّ وصيِّ و وارث و انّ عليّاً وصييِّ و وارثي».(39)
شبهه شورايي بودن نظام خلافت امام علي(ع) در نهج البلاغه طي نامهاي به معاويه ميفرمايد: «انه با يعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان علي ما يايعوهم عليه فلم يكن للشاهد أن يختار و لاللغائب أن يردّ انّما الشّوري للمهاجيرن و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و سموه اماماً كان ذلك لله رضاً (نهج الابلاغه - شرح ابن ابي الحديد 1/193). آيا اين عبارت شاهد بر درستي نظريه اهل سنت در مورد شورايي بودن نظام خلافت ميباشد؟ برخي به اين عبارت نهج البلاغه بر صحت شورا و بيعت و حجت بودن عمل صحابه در مسأله تعيين خليفه استدلال كردهاند. زيرا در اين نامه امام عليعليه السلام با معاويه به بيعت و شورا و اجماع مهاجران و انصار احتجاج نموده است بنابراين به نظر امام عليعليه السلام صحت و مشروعيت انتخاب امام به طرق مزبور ميباشد! و اما پاسخ: اولاً، آنچه را كه سيد رضي(ره) آورده است، بخش برگزيدهاي است از تمام نامه زيرا ايشان بنا داشته، فرازهايي از خطب و رسايل را گزينش كند كه در برترين درجات بلاغت و فصاحت باشد. متن كامل اين نامه را كتاب صفين نصر بن مزاحم مييابيم(40) و در صدر آن آمده است: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم و اما بعد فانَّ بيعتي بامدينة لز متك و انت بالشّام لانَّه با يعني القوم الذين بايعوا أبابكر و عمر و عثمان و علي ما بريعوا عليه...». به خوبي روشن است كه امام عليعليه السلام با معاويه بدانچه كه وي و امثال وي بدان ملتزم هستند به احتجاج برخاسته است. امام گويد: «اي معاويه! تو بايد بيعتي را كه در مدينه با من شده است گردن نهاده و ملتزم شوي همچنان كه آنگاه كه در شام بودي با بيعتي كه در مدينه با عثمان شد گردن نهادي و نيز ديگر كساني كه در بيرون مدينه هستند اين بيعت برگردنشان افتد همچنانكه بيعت مردم با عمر در مدينه برايشان لازم شد در حالي كه در ديگر اماكن حضور داشتند.» بنابراين امامعليه السلام در اين نامه صرفاً در مقام احتجاج بوده و بدانچه كه حريف بدان ملتزم است استشهاد نموده است. ثانياً عبارت «كان ذالك لله رضاً» كه ظاهراً حكايت از آن دارد روش اجماع مهاجران و انصار مورد رضاي خداوند و حجت نزد پروردگار است در برخي از نسخ كان ذالك رضي (با حذف كلمه لله) آمده و اگر اين عبارت را ثابت فرض كنيم، گوييم: آري آنجا كه چنين اجماعي از مهاجر و انصار واقع شود، نزد خداوند پسنديده است ولي دريغ كه چنين اتفاقي جز در انتخاب عليعليه السلام محقق نشد. چه آن كه تاريخ به راستي گواهي دهد كه در هيچ يك از خلافتهاي پيشين شورا و اجماع مهاجر و انصار حاصل نشد. ثالثاً چگونه به اين فراز از نامه حضرت استشهاد ولي از دهها خطبه و نامه دردمندانه و گلايهآميز ديگر آن حضرت غفلت ورزيده ميشود. آنجا كه امامعليه السلام به دفعات و در مناسبتهاي گوناگون ناخرسندي خود را نسبت به خلفاي پيشين اظهار و از حق به يغما رفته خود شكوه ميكرد. آنگاه كه وي را از مناقشه گردآمدگان در سقيفه باخبر ساختند فرمود: «شگفتا آيا خلافت به مصاحبت است ولي به مصاحبت و قرابت نيست.»(41) و در اعتراض به نتيجه سقيفه فرمود: «اگر به شورا مالك امرشان شدي، اين امر چگونه حاصل شد در حالي كه مشاوران واقعي در صحنه نبودند و اگر به قرابت و هم تباري با پيامبر به حريف باليدي بدان كه ديگري به پيامبر نزديكتر است».(42) و در جاي ديگر فرمود: «پيشوايان از تبار قريش و در دل نسب هاشم نهاده شدهاند و ديگران به اين امر سزوار نيستند و پيشوايي تنها ايشان را سزد»(43) و بار ديگر ميفرمود: «سوگند به خدا از آن دم كه پيامبرصلي الله عليه وآله جانش قبض گرديد همواره از حق خود دور گشته و ديگران ناروا بر آن چنگ افكندند.»(44) و ميفرمود: «خداوندا از اين قريش و هم دستانشان از تو كمك خواهم چرا كه آنان از من بريده و منزلت برترم را خولار شمرده و جملگي با من درافتادند و آنچه را كه از آن من بود براي خود خواستند.»(45) و اوج دردمندي امامعليه السلام را در خطبه موسوم به شقيشقيه مييابيم آنجا كه حضرت حكايت رنج بيست و چند ساله خود را بر زبان آورده و از بيلياقتيها، ضعف و ناتوانيهاي خلفاي پيشين و دسيسههاي كه به تضييع حق وراثت و خلافتش انجاميد پرده برميدارد.(46)
مسأله خلافت ابوبكر اهل سنت در مسأله خلافت ابوبكر مدعي تحقق اجماع ميباشند. صحت اين ادعا را مورد بررسي قرار دهيد. براي پاسخ دادن درست و حقبينانه به اين پرسش ابتدا ضروري است مروري كوتاه بر حوادث تاريخي پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله نموده و نكاتي چند از ان را دقت و حوصله كافي به خرج دهيم تا پارهاي از حقايق روشن و قضاوت منصفانهاي در اينباره شكل گيرد. 1- عمر ادعا ميكرد پيامبرصلي الله عليه وآله نمرده و بر آن پافشاري و دست آخر ابوبكر او را آرام نمود.(47) 2- در حالي گروه انصار و تني چند از مهاجران براي تعيين سرنوشت خلافت در سقيفه گرد آمده و بحثهاي داخلي را راه انداخته بودند كه پيرامون جسد پيامبر تنها چند تن از خويشان وي همچون علي و عباس و فضل و قثم اسامه حلقه زده و به تغسيل و تكفين آن مشغول بودند.(48) 3- ابوبكر و عمر، ابوعبيده و تعداد ديگري از مهاجران اجتماع انصار در سقيفه را كه در صدد انتخاب امير از بين خود بودند به هم زده عمر با ابوبكر دست بيعت داده وي از اختلافي كه بين انصار پديد آمده سود جسته و ماجرا را به سمت دلخواه خود سوق ميدهد. به دنبال او جمعي از مهاجر و انصار هم با ابوبكر دست بيعت ميدهند.(49) 4- در جريان مناقشه ميان مهاجر و انصار حاضر در سقيفه، انصار پيشينه خود در پناه دادن به پيامبر و مهاجران را پيش كشيده و ابوبكر و عمر حجت ميآوردند كه ما را أقارب و خويشان پيامبريم عليعليه السلام كه اين را شنيد فرمود: «احتجوا بالشجرة و اضاعوا الّثمرة»(50) 5- پس از آنكه كوشيدند ابوبكر را به خلافت رسانند جمعي از انصار گفتند: «لانبايع الّا عليّاً».(51) 6- نخستين بيعت كنندگان جمعي از خزرجيان و تعدادي از مهاجران بودند اين امر در سقيفه صورت گرفت و در اين صحنه علي و بنيهاشم و عامه مهاجران و بخش اعظم انصار كه ترديدي نداشتند بر اين كه علي پس از رسول خدا صاحب امر است، غائب بودند.(52) 7- فرداي سقيفه بيعت عمومي در مسجد انجام گرفت در آنجا ابوبكر و عمر خطبه خوانده و ابوبكر نماز گزارد.(53) 8- پس از پايان ماجراي سقيفه و جريان بيعت با ابوبكر، مردم به تجهيز پيامبر روي آورده و بر جسد ايشان نماز گزاردند.(54) 9- پس از استقرار بيعت ابوبكر گروه زيادي از انصار بر اين بيعت خود تاسف خورده و به ياد علي افتاده و او را ندا ميدادند.(55) 10- گروهي از بزرگان مهاجر و انصار از بيعت با ابوبكر تخلف ورزيده و به علي روي آورده و در خانه زهرا بست نشستند. در اين جمع عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد بن عمرو، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و ابي بن كعب حضور داشتند.(56) 11- آنگاه كه ابوبكر و عمر نزد عباس رفته تا رأي او را به سوي خود متمايل و مانع مخالفتش شوند، وي ر سخناني خطاب به آنان گفت: «فان كنت رسول الله طلبت فحقّنا أخذت و ان كنت بالمؤمنين أخذت فنحن منهم».(57) 12- عمر قصد داشت هر طور شده عليعليه السلام را به مسجد ببرد بين آن دو مشاجره روي داد عليعليه السلام ميفرمود: «احلب حلباً لك شطره و الله ما حرصك علي امارته اليوم الا ليؤثرك غداً».(58) 13- ترديدي نيست كه براي بيرون راندن بست نشستگاه درب خانه فاطمه را گشودند و ابوبكر در مرض مرگ آرزو ميكرد اي كاش هرگز اين كار را نكرده بود.(59) 14- عمر قصد آتش زدن درب خانه فاطمه را داشت كه با اعتراض دختر پيامبر مواجه شد.(60) 15- مهاجمان درب را گشوده، شمشير زبير را از او ستانده و به اجبار علي را نزد خليفه بردند. در آنجا عليعليه السلام از بيعت امتناع ورزيد چرا كه حق را از خود ميديد گفتگوهاي دار و دسته خليفه ثمر نبخشيد و علي معترضانه به خانه برگشت.(61) 16- علي و تمامي بنيهاشم با بيعت نكردن خود به مدت 6 ماه به حركت اعتراضي ادامه داده و آنگاه بيعت نمودند.(62) 17- سعد بن عباده انصاري هيچگاه بيعت نكرد تا ابوبكر بمرد و آنگاه در زمان عمر مدينه را ترك و عازم شام گرديد و در آنجا با تيري مشكوك به قتل رسيد.(63) 18- عمر در قضيه خلافت ابوبكر ميگفت «أنّ بيعة أبي بكر كان فلتةّ وقي اللَّه شرَّها»(64) با توجه با حقايق ميتوان نتيجه گرفت: الف - مطالعه تاريخ سقيفه ما را به قطع ميرساند كه در انتخاب خليفه واقعاً هيچ مشورت و رايزني درستي در كار نبوده بلكه اين كار در جوي تيره و وارهابي و با تكيه بر عناصر خشونت و دشنام و تهديد انجام گرفت. ب - در ماجراي سقيفه دستان توطئه كه با طراحيهاي قبلي و تردستي در اجرا خلافت را به سمت خود سوق داد و شتابزده كار را به آخر رساندند و به چشم ميخورد، آنچه در آنجا رخ داد براي بسياري از مردم غافلگير كننده بود. ج - در جريان منافشه مهاجران و انصار هر دو طائفه براي حل مشكل خلافت و اثبات حقدار بودن خود قواعدي را كه در فرهنگ جاهلي ريشه داشت مطرح ميكردند. انصار به خاطر حمايتهاي گذشته از پيامبر و پناه دادن به مهاجران حق را از آن خود ميديدند و مهاجران به نسب و تبار خود احتجاج ميكردند. در حالي كه در شوراي اسلامي ملاكهاي ديني همچون شايستگي و اعلميت، تقوي، درايت، قاطعيت در دين و غيره كانديداها بايد بررسي شود. د - سقيفه يك صحنه مشورت واقعي نبود بكله ميداني بود كه هر طرف ميكوشيد به هر قميت برنده و پيروز آن بدر آيد. ه - عناصر واقعي مشورت، حريّت راي و نظر، نزاهت كلام، توجه به آراء همه صاحب نظران و صاحب حقّان،انجام جلسات متعدد و بررسي كافي و همه جانبه همگي در جريان سقيفه و بيعت با ابوبكر مفقود بود. به ويژه آن كه به آراء مخالفان كه همگان از شخصيتهاي نامور اسلام بودند كمترين توجهي نشده و در غياب آنان عجولانه تصميمگيري شد. و - بنگريد كه پس از بيعت با ابوبكر چگونه با معترضان و متخلفان برخورد خشن نظامي صورت گرفت كجاست اصول شورا و دمكراسي و احترام به آراء ديگران؟ اين برخوردها در تعيين خلفاي بعدي به اشكال زشتتري ظاهر گشت. ز - در پيشاپيش جريان مخالفت امام عليعليه السلام قرار داشت كه پيامبر مكرراً در حق او فرموده بود «الحق يدور معه حيثدار»(65) با استناد به اين شهادت پيامبر ميتوان وي را در اعتراضش محقّ و مخالفان او يعني دار و دسته خلافت را بر باطل دانست. ح - از آنجا كه هيچگونه اجماعي در قضيه ابوبكر واقع نشد برخي عالمان اهل سنت كه به هر حال اقدامات خلفا را براي خود حجت شرعي ميدانند و تنظيم اصول و قواعد فقهي انتخاب خليفه به سختي دچار تهافت شده و نظريات گوناگوني را ابراز نمودهاند، تا آنجا كه برخي گفتهاند مسأله امامت با حداقل 5 تن يا دو تن و يا يك تن از اهل حل و عقد منعقد ميشود. ديگران گفتهاند با تعيين خليفه قبلي انجام ميشود و ديگر نظرياتي كه در واقع براي توجيه رفتار متناقض خلفا در تعيين خلافتهاي بعدي از خود مطرح شده است.(66) حال آنكه از نظر ما سيره اصحاب و خلفا به ويژه آنجا كه بر روال يكساني نيست نميتواند منبع مستقلي در تشريع باشد.(67)
احاديث امراي اثناعشر احاديث خلفا و أمراي اثني عشر كه در صحاح اهل سنت آمده است چگونه بر امامت ائمه اثني عشر شيعه دلالت ميكند؟ در مجامع روائي اهل سنت احاديث زيادي به چشم ميخورد كه در آن خبر دوازده پيشوا و خليفه و امير ميدهد جهت بررسي مضامين اين احاديث ابتدا به نقل الفاظ آن همت ميگماريم: 1- بخاري از جابر بن سمره روايت كند: «سمعت رسول اللَّه يقول اثنا عشر اميراً فقال لم أسمعها فقال أبي: انّه قال كلّهم من قريشٍ».(68) 2- در روايت مسلم به اين عبارت آمده است: «انّ هذا الأمر لاينقضي حتّي يمضي فيهم اثنا عشر خليفةً». «لايزال امرالناس ماضياً ماوليهم اثنا عشر رجلاً». «لايزال الاسلام عزيراً الي اثني عشر خليفة». «لايزال هذا الدين عزيزاً منيعاً الي اثني عشر خليفة». «لايزال الدين قائماً حتي تقوم الساعة او يكون عليكم اثنا عشر خليفة».(69) 3- در روايت احمد آمده است: «يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة» و اين حديث را به 34 طريق از جابر بن سمره نقل كرده است.(70) 4- عبارت حاكم در مستدرك چنين است:«لايزال امر امتي صالحاً حتّي يمضي اثنا عشر خليفة» و «لايزال امر هذه الامة ظارهاً...».(71) 5- در تمامي احاديث مزبور عبارت «كلّهم من قريش» در آخر آن ذكر شده است. 6- احمد ار مسروق روايت كرده است كه «نزد ابن مسعود نشسته بوديم و او بر ما قرآن ميخواند در اين وقت از خدا پرسيديم و او پاسخ داد: دوازده تن به عدد نقبيان بنياسرائيل».(72) در اين احاديث نشانهها، صفات و عدد پيشوايان تعيين شده ولي ذكري از اسامي آنان به ميان نيامده است و اما اوصافي چند از جمله اين كه اسلام توسط ايشان عزير، منيع، قائم، صالح، ظاهر است و همگان از قريشند و عددشان دوازده تن ميباشد تنها با ائمه اثني عشر مورد نظر اماميه قابل انطباق ميباشد به ويژه با قرار دادن آنها در كنار احاديث ثقلين، سفينه، امان و احاديث آحادي كه در آنها پيامبر نام آن دوازده تن را ميبرد به ما كمك ميكند مقصود پيامبر را دريافته و مصاديق سخن ايشان را تشخيص دهيم. در اينباره نويسنده توانا استاد محمد تقي حكيم گفتار زيبايي دارد. وي ميگويد: آنچه از اين روايات مستفاد است آن است كه: 1- عدد امرا و يا خلفا دوازده تن بيشتر نيست. 2- اين امرا تعيين ميشوند زيرا مقتضاي تشبيه ايشان به نقيبان بنياسرائيل همين است: «و لقد اخذ اللَّه ميثاق بني اسرائيل و بعثنا منهم اثني عشر نقيباً» (مائده /12) 3- اين احاديث بقاء ايشان را مادامي كه اسلام باقي است مفروض دانسته تا اين كه قيامت برپا شود. با توجه به مطالب فوق اين احاديث تنها با مبناي اماميه درباره شمار امامان و اشخاص آنان هماهنگ است ولي درستي چنين استفادهاي متوفق است بر اين امر كه مقصود از بقا امر در ايشان امامت و خلافت بالاستحقاق باشد و نه سلطه ظاهري. زيرا خليفه شرعي سلطه خود را از خداوند ميستاند و منافاتي ندارد كه حاكميت و سلطه ظاهري در چنگ ديگران باشد علاوه بر آنكه اگر روايات را بر اين معني حمل نكنيم انبوه آنها خالي از تفسير خواهند ماند زيرا حاكمان قريش چنيدين برابر اين عدد ميباشند قابل ذكر است كه اين روايات زماني در مجامع روائي اهل سنت وارد شده كه هنوز عدد ائمه شيعه كامل نشده بود بنابراين نميتوان احتمال موضوع بودن آنها را داد.(73)
سه مورد از تعابير اهل سنت * سه مورد از تعابير و تفاسير شارحان اهل سنت از احاديث خلفاي اثني عشر را نقل و نقد نماييد. يكي از مواضعي كه عالمان و شارحان حديث اهل سنت به سختي دچار سرگرداني شده و آراء ناهمگون و غير موزون را ارايه كردهاند تفسير احاديث خلفاي اثني عشر ميباشد. دستهاي از آنان به ظاهر پديده خلافت و خلفا نگريسته شمار آنان را فزونتر از عدد مذكور در اين احاديث ديده لاجرم دست از تفسير برداشته و اين احاديث را بيپاسخ گذاشته است. مثلاً ابن عربي در شرح بر سنن ترمذي گويد: «ما پس از پيامبر خدا دوازده امير را برشمرديم ابوبكر، عمر، عثمان، علي، حسن، معاويه، يزيد، معاوية بن يزيد، مروان، عبدالملك بن مروان، وليد، سليمان، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد سفاح و... اين چنين ادامه دهد تا بيست و هفتمين خليفه عباسيان كه مقارن با زمان او است و سپس گويد: «اگر دوازده تن را برشمريم از نظر عدد به سليمان ختم ميشود و اگر به معني به شمار آوريم فقط 5 تن از ايشان با ما ميباشند خلفاي اربعه و عمر بن عبدالعزيز و من براي اين حديث معنايي را نمييابم».(74) ديگران در پاسخ افزون بودن شمار خلفا توجيهاتي را ساختهاند قاضي عياض در پاسخ به اين گفتار كه تعداد بيشتري از اين عدد حكومت راندهاند گويد: «اين اعتراض باطلي است زيرا پيامبرصلي الله عليه وآله نفرمود: منحصراً دوازده تن به امارت خواهد رسيد. بنابراين مانعي نيست از اين كه تعدادشان بيش از اينها باشند».(75) خود او در تعيين دوازده تن توجيهي را ارايه ميكند: «آناني كه امت بر ايشان اجتماع كردهاند خلفاي ثلاثه و سپس علي ميباشند تا اين كه امر حكمين در صفين واقع شده ودر آن روز معاويه خليفه خوانده شد. سپس به هنگان صلح حسن بر معاويه احتماع كردند. سپس بر فرزندش يريد گرد آمدند و امر حسين مستقر نشد تا اين كه به قتل رسيد و چون يزيد مرد پراكندگي حاصل شد تا اين كه با قتل فرزند زبير بر عبدالملك مروان گرد آمدند سپس به اولاد اربعه او اجتماع كردند كه وليد و سليمان و هشام باشند و در اين ميان عمر بن عبدالعزيز آمد دوازدهمين ايشان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه همه مردم پس از هشام بر او گرد آمدند و او 4 سال متولي امر شد.» جلالالدين سيوطي تفسير ديگري را ميپسندد او ميگويد: «منظور آن است كه دوازده خليفه در تمام طول عمر اسلام تا روز قيامت خواهند آمد كه به حق عمل كنند هر چند كه پي در پي نباشند». و نيز گويد: «از اين دوازده تن 8 تن يعني خلفاي اربعه و حسن و معاويه و ابن زبير و عمر بن عبدالعزيز موجود گشتهاند و محتمل است كه مهدي عباسي نيز جزو ايشان باشد. زيرا او بين عباسيان همچون عمر بن عبدالعزيز در بين امويان بود و نيز طاهر عباسي به خاطر عدالتي كه از او سر زد و انتظار دو تن ديگر ميرود كه يكي از آن دو مهدي اهل بيت است».(76) ابن جوزي شخص ديگري است از عالمان سني كه تفسير ديگري را درباره اين احاديث ميپسندد وي ميگويد: «پيامبرصلي الله عليه وآله در اين حديث به اوضاع پس از خود و اصحاب اشاره كرده زيرا حاكم صحابه به حكم خود ايشان مرتبط است لذا خبر از حكومتهاي پس از دوران صحابه ميدهد و گويا او به شماره خلفاي بني اميه اشاره كرده و مقصود از اين سخن كه «لايزال الدّين» آن است كه حكومت تا اين دوازده تن بر يك روال بوده و سپس به دوران سختتري منتقل ميشود و نخستين بني اميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان و تعداد ايشان 13 نفر ميباشد و عثمان و معاويه و ابن زبير را قصد نكرده است چون كه آن سه از صحابه ميباشند و اگر از اين گروه مروان بن حكم را كم كنيم به خاطر اختلاف در صحابي بودن او و يا به خاطر مغلوب شدن وي پس از اجتماع مردم بر عبداللَّه زبير شماره مورد نظر درست ميشود. به هنگام خروج خلافت از بني اميه بود كه فتنههاي بزرگ واقع و جنگها به راه افتاد تا آن كه بني عباس آمده و احوال كاملاً دگرگون گشت.»(77) و نيز جالب است به اظهار نظر عبدالعزيز بن باز رئيس دائره افتاء در عربستان نظر كنيم: «اين سخن پيامبر كه «لايزال أمر هذه الامة قائماً» دليل آن است كه دين در زمان اين پيشوايان پابرجا و حق آشكار است و معلوم است كه اين امر قبل از انقراض دولت بني اميه بود. در اواخر اين دوران بود كه اختلاف و تفرقه حاصل و جامعه دچار از هم گسختگي شد... سخن نزديكتر به صواب در اين باب آن است كه همچنان كه برخي اهل علم گفتهاند منظور پيامبر از اين حديث خلفاي اربعه و معاويه و فرزندش يزيد سپس عبدالملك بن مروان و فرزندان چهارگانه او و عمر بن عبدالعزيز باشند ك مجموعاً 12 خليفه ميشوند... و دين در زمانشان پابرجا اسلام منتشر حق آشكار و جهاد برقرار بود.»(78) اين بود شمايي از تفاسير شگفت و ناهمگون شارحان امري كه بيش از همه غريب به نظر ميرسد اين كه در اين عبارات افرادي مايه عزت و سربلندي و صلاح دين نامبرده ميشوند كه در تاريخ پرونده سياهي از جنايات عظيم و مفاسد بيشمارشان به جاي مانده امثال يزيد ميگسار سگ باز و تارك نماز كه كعبه مشرفه را به منجنيق بست و به مدينه پيامبر حمله ور شد و سبط رسول خدا را در كربلا شهيد نمود و يا عبدالملكي كه كمترين زشت كاري او مسلط گرداندن حجاج بر سر مردم عراق و كشتار جمع كثيري از صحابه و تابعان بود و يا وليد بن يزيد كه حرمتي نماند مگر آن كه آن را شكست و همو كشيد بر بام كعبه شراب آشامد و قرآن را تيرباران نمود باري امثال اين افراد اسلام را عزيز و سربلند و پابرجا ساختند جاي بسي تاسف است كه چنين كج فكري كه موروث رسوبات اسلام اموي است در جايگاه علم و فقاهت و درايت راه يابد.
مرجعيت علمي اهل بيت ( ع ) مقصود از مرجعيت علمي اهل بيت چيست؟ خلاصه وار توضيح دهيد. علاوه بر انبوه نصوصي كه دلالت بر آن دارد زعامت سياسي امت و جانشيني پيامبرصلي الله عليه وآله در عليعليه السلامو خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله منحصر باشد، احاديث فراواني است كه ما را به مرجعيت و امامت علمي اهل بيت رهنمون ميكند. بدين معني كه آن بزرگوار پيشوايان ديني امت بوده، معدن علوم و اسرار نبوي نزد ايشان موروث بوده و هر مسلماني موظف است جايگاه رفيع علمي آنان را باور آورده و در دين خود بديشان رجوع و اصول و فروع و سلوك خود را از آن عالمان علي الاطلاق امت فراگيرد. اين وظيفه براي تمام آحاد امت و در تمامي نسلها ثابت بوده و عذري در كوتاهي در آن نيست. بنابراين معاصران ائمه اهل البيت كه دست درسي به ايشان داشتهاند به طريق مستقيم و ديگر دين باوران در ادوار بعدي از طريق واسطههاي موثوق و مورد اعتماد بايد معالم و وظايف ديني خود را از ايشان فراگيرند. اين نكته اسامي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد كه ائمه اهل البيت را نتوان در رديف عالمان و مجتهدان صحابه و تابعان و ديگران قرار داد، چه آنكه آن بزرگواران هميشه مبين تفاسير درست و حقيقي از اسلام بوده و ساير مجتهدان را امكان خطا و خلل در برداشت دينيشان موجود است. بخشي از انبوه نصوصي كه دليل بر مرجعيت علمي اهل بيت است را ميتوان اشاره نمود: - حديث متواتر ثقلين كه گرانبهاترين سند پيشوائي اهل بيت است.(79) - حديث سفينه ابوذر غفاري از پيامبر روايت كند كه فرمود: ألا ان مثل اهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها بجي و من تخلف عنها غرق»(80) و نيز فرمود: «و مثل اهل بيتي فيكم مثل باب حطّة في بني اسرائيل من دخله غفرله»(81) - حديث امان: عبداللَّه بن عباس از پيامبر روايت كند: «النّجوم امان لاهل الارض من الغرق واهل بيتي امان لامتي من اختلاف فاذا خالفتها قبيله من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس»(82) و دهها احاديث ديگري كه درباره اهل البيت به طور عام و علي به طور خاص صادر شده است. در طي دهههاي اخير از سوي گروهي از عالمان روشن ضمير و آگاه به زمان تشيع به اين نكته اساسي تنبه حاصل شد كه آنچه در اين عصر و دوران حساس و سرنوشت ساز با مصلحت عمومي امت اسلامي سازگار بوده و آنها را بها و ثمره علمي و عملي است طرح مرجعيت علمي اهل بيت ميباشد. آنان به اين حقيقت دست يافتند كه طرح مسايل خصومت آفرين، تحريك كننده و تعصب برانگيز همچون قضيه خلافت و جانشيني و حقانيت يا عدم حقانيت خلفا و مسائلي از اين دست فاقد ثمره علمي لازم بوده چرا كه قرنها از آن وقايع گذشته و زنده كردن آنها نه تغييري را در اوضاع پديد آورده و نه حق به سرقت رفتهاي را مسترد ميسازد بلكخ به تشديد خصومتها و تعميق شكاف ميان فرزندان امت خواهد انجاميد در حالي كه در اين زمان طرح مرجيعت علمي اهل بيت در گفتگوهاي بين مذاهب اثر عميقي در كاهش آلام امت و تقريب و تفاهم به بار خواهد آورد. بنابراين سزوار است كه عالمان و پژوهشگران دلسوخته همت خويش را در تقويم و تحكيم مباني اعتقاد به مرجعيت علمي اهل بيت بگمارند. از پيشگامان اين طرح و نظريه ميتوان به بزرگاني همچون مرحوم سيد شرفالدين عاملي محمدحسين كاشف الغطاء و حضرت آيةاللَّه العظمي بروجردي اشاره كرد كه به ويژه تلاشهاي اين بزرگوار در دفاع از مرجعيت علمي اهل بيت و طرح آن در مجامع علمي و ايجاد مناسبتهاي نزديك بين حوزههاي علميه شيعه و الازهر مصر و تقريب بين مذاهب داراي آثار بسيار ارزندهاي بود.
راويان حديث ثقلين نام پنج تن از راويان حديث ثقلين در طبقه صحابه، 5 تن از روايان حديث در طبقه تابعين و موارد ذكر اين حديث در صحاح اهل سنت را بيان كنيد. حديث شريف ثقلين از جمله احاديثي است كه از نظر سند در بالاترين درجات اعتبار و از نظر دلالت نيز كاملاً روشن و خالي از ابهام و تأويل ميباشد. اين حديث شريف به يقين متواتر بوده و اسناد و طرق آن واجد تمامي شروط و ضبوابط تواتر ميباشد. بسياري از عالمان شيعه و غير شيعه به بررسي اسناد اين حديث اهتمام نموده و آثار مولّفاتي را از خود به جاي گذاشتهاند و از جمله آنها ميتوان به كتاب عقبات الانوار اثر ارزشمند عالم بزرگ مرحوم سيد حامد كهنوي هندي و نيز رساله ديث الثقلين صادره از دارالتقريب الازهر مصر اشاره نمود. به شهادت صاحب عقبات اين حديث را بيش از سي تن از صحابه، 19 تن از تابعان روايت كردهاند. ابن حجر مكي در الصواعق راويان صحابه را بيست و چند تن ذكر ميكند. در عبقات فهرستي از بيش از 300 تن از علما و مخرجين حديث اهل سنت مشاهده ميشود كه اين حديث را به اسانيد گوناگون در كتب خويش آوردهاند. برخي از اين منابع عبارتند از صحيح مسلم، سنن ترمذي، سنن دارمي، حصائص نسائي، مسنداحمد بن حنبل، مستدرك الكبير طبراني، سنن بيهقي، و تفاسير رازي، ثعلبي، نيشابوري، ابن كثير، سيوطي و خازن و دهها كتاب تاريخي و رجالي و غيره ديگر در اينجا از برخي راويان صحابه و تابعان ياد ميكنيم: راويان صحابه: 1- ابوسعيد خدري: روايات او در مسند احمد 3/26 الدار المنثور 2/60 تفسير مفاتيح العيب 7/173 و المعجم الكبير 3 ح 2678بيابيد. 2- زيد بن ارقم: روايات او را در صحيح ترمذي 5/329 مسند احمد 4/371 صحيح مسلم7/122 خصائص نسائي /21 الدارالمنثور 6/7و مستدرك حاكم 3/190 بيابيد. 3- جابر بن عبداللَّه: روايات او در نوادر الاصول حكيم ترمذي /68 صحيح ترمذي 5/328 و استيعاب 2/473 بيابيد. 4- حذيقة بن غفاري: روايات او را در نوادر الاصول /68 و 69 و معجم كبير طبراني 3 ح 3052 بيابيد. 5- زيد بن ثابت: روايات او را در مسند احمد 5/189 و لسان العرب ابن منظور 4/538 بيابيد. 6- ابوهريره: روايتش را در احياء الميت مفضائل اهل البيت سيوطي /19 بيابيد. 7- ابذر غفاري: روايتش را در تاريخ ابن كثير 5/208 بيابيد. 8- علي بن ابيطالب: روايات ايشان را در كنزالعمال 11/610 و حليلة الاولياء 9/64 بيابيد و ديگر صحابه همچون خزيمة بن ثابت، سهل بن سعد، عبداللَّه بن عباس، عبداللَّه بن عمر، ابوالهيثم بن التيهان، عدي بن حاتم و ام سلمه و ديگران. راويان تابعين: 1- عطيّة بن سعيد عوفي: وي از ابوسعيد خدري روايت ميكند رواياتش را در مسند احمد 3/14 و 17 و 26 و 59 و معجم صغير 1/135 و طبقات ابن سعد 2/194 بيابيد. 2- يزيد بن حيان: وي از زيد بن ارقم روايت ميكند رواياتش را در صحيح مسلم 7/122 و 123 و سنن دارمي 2/310 ح 3319 بيابيد. 3- حبيب بن ابي ثابت، وي نيز از زيد بن ارقم روايت ميكند رواياتش را در ترمذي 5/3329 و سنن بيهقي 2/148 و 7/30 و 10/113 بيابيد. 4- البوالطفيل، عامر بن واثله:(83) وي از حذيقة بن اسيد و زيد بن ارقم روايت ميكند و رواياتش را در نوادر الاصول 68 و 69 و مستدرك حاكم 4/109 و خصائص نسائي /21 و معجم كبير 3 ح 2681 بيابيد. و ديگر تابعان همچون اصبغ بن نباته، عبداللَّه بن ابي رافع، عمر بن مسلم، حارث همداني، حصين بن سبره و غيره. در پايان جهت آشنايي با الفاظ حديث به ذكر چند روايت آن ميپردازيم: 1- مسلم در صحيح خود از زيد بن ارقم روايت كند كه: قام رسول اللَّه يوماً خطيباً بماء يدعي خماً بين مكة و المدينة فحمدللَّه و أثني عليه و وعظ و ذكّر ثم قال: «ايّها النّاس فانما أنا بشر يوشك أن يأتي رسول ربي فاجيب و أنا تارك فيكم ثقلين اوّلها كتاب اللَّه فيه الهدي و النّور فخذوا بكتاب اللَّه و استمسكوا به فحث علي كتاب اللَّه و رغَّب فيه قال و أهل بيت، اذكركم اللَّه في أهل بيتي اذكركم اللَّه في أهل بيتي اذكركم اللَّه في اهل بيتي.(84) 2- ترمذي نيز در صحيح خود از زيد بن ارقم و جابر و ابوسعيد و حذيفه و ابوذر روايت كند كه پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: انّي تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلّوا بعدي أحدهما أعظم من الاخر كتاب اللَّه حبل ممدود من السّماء الي الارض و عترتي أهل بيتي و لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض فانظروا كيف تخفلوني فيهما.(85) 3- نسائي در خصائص از زيد بن ارقم روايت ميكند كه: لمّا رجع رسول اللَّه من حجة الوداع و نزل غديرخم امر بدوحات فقممن ثمّ قال: «كانّي دعيتُ فاجيتُ و انّي قد تركتُ فيكم الثّقلين أحدهما أكبر من الاخر كتاب اللَّه و عترتي أهل بيتي فانظروا كيف تخلفوني فيهما فانّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض... فقلت لزيدٍ هل سمعته من رسول اللَّه؟ قال «و انّه ما كان أحد في الدّوحات ألّارأه بعينه و سمعه يأذنيه».(86)
مضامين حديث ثقلين با دقت در مضامين حديث شريف ثقلين دلالت اين حديث را بر 3 مطلب اساسي توضيح دهيد. برخياز مضامين حديث شريف ثقيلن به شرح زير است: الف - دلالت بر عصمت اهل البيت زيرا: 1- پيامبر عترتش را با كتابي كه لايأتيه الباطل من بين يديه و لامن خلفه قرين گردانده و تأكيد نموده است كه آن دو از هم جدا نشوند. بديهي است اگر هرگونه مخالفتي با كتاب از ايشان سرزند چه از سر عمد و يا اشتباه و يا غفلتآميز باشد. در هر حال حقيقت افتراق تحقق يافته و اين برخلاف صريح حديث است آنجا كه ميفرمايد «فانهما لن يفترقا» 2- متمسك به قرآن و عترت هميشه و تا ابد از گمراهي مصون خواهد بود و اگر قرار بود از عترت خطا يا لغزشي سرزند ديگر مصونيت بخش نبود زيرا به برهان ثابت شده است كه «فاقد الشييء غير المعطيه» آن چيز مصونيتآور است كه خود در ذاتش مصون باشد. 3- اگر لغزش و خطا و در نتيجه مخالفت و افتراق از آن را رواشمريم، پيامبرصلي الله عليه وآله را متهم به كذب كردهايم. در حالي كه عصمت پيامبر دست كم در مقام تبليغ امري اجماعي و اتفاقي است و شكي نيست كه تصريح پيامبر به ثقلين و سفارش بدان به دفعات و در مناسبتهاي مختلف تبليغي صورت گرفته است. ب - اين حديث دليل است بر ويژگي، برتري و برجستگي مقام علمي و دانش ديني عترت و اين كه قرآن و عترت هر دو گوهر نفيس، معدن علوم لدنّي و اسرار و حكم عاليه و احكام شرعيه ميباشند. در اينباره اين حجر در صواعق گويد: «پيامبر قرآن و عترتش را ثقلين ناميد زيرا هر چيز گرانبها، عظيم و مصوني را ثقل گويند و هر يك از اين دو معدن علوم لدني و اسرار و حكم عاليه و احكام شرعيه ميباشند به اين جهت پيامبر امر به اقتدا و تمسك به ايشان و آموختن از ايشان نموده است.»(87) ج - وجوب پيروي اهل البيت در تمامي اقوال و احكام و اعتقادات و باور يافتن به مقام پيشوايي علمي و ديني ايشان و اين حيثيت تحقق نمييابد مگر براي كسي كه حائز مقام زعامت كبري و امامت عظمي پس از پيامبر باشد تفتازاني در شرح مقاصد گويد: «بنگر كه پيامبرصلي الله عليه وآله ايشانرا به كتاب خدا قرين ساخت و تمسك بديشان را مايه نجات از گمراهي دانست، معناي تمسك به كتاب چيزي جز گرفتن علم و هدايت از آن نيست و همينطور است درباره عترت».(88) د - لازم است هزمان به هر دو متمسك بود و نه به يكي از آن دو زيرا در متن حديقث ثقلين آمده است ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا و از اين واضحتر عبارت ذيل روايت طبري است: «فلا تقدموهما فتهلكوا و لاتقصر و اعنها فتهلكوا و لاتعلّموهم فانّهم اعلم منكم».(89) بنابراين بايد در راه قرآن و عترت همزمان سلوك نمود و يكي از آن دو از ديگري بينيازي نخواهد آورد. ه - عترت در كنار قرآن تا قيامت باقي و جاويدان است و هيچگاه زمان از آن دو خالي نخواهد بود اين حقيقت را عبارت لن يفترقا حتي يردا علي الحوض متقضي است. به تعبير ابن حجر: «در اين احاديث اشارهاي است بر اين كه تمامي زمانها تا قيامت خالي از افراد جامع الشرايط و شايسته عترت نيست به همين جهت آنان مايه امان اهل زمين ميباشند و شاهد بر اين امر خبر ديگري است كه «في كلّ خلفٍ عدول من أهل بيتي».(90)
نقد عبارت محمد ابوزهره * اين عبارت محمد ابوزهره را نقد و پاسخ گوييد: «ان كتب الّسنّة الّتي ذكرته بلفظ سنتي أوثق من الكتب التي ورته بلفظ و عترتي و بعد التّسليم بصحّة الّلفظ نقول بانه لايقطع بل لايعين من ذكروهم من الاومة المتّفق عليهم عند الامامية و هولا يعيّن اولاد الحسين دون اولاد الحسن كمالا يعيّن واحداً من هولاء بهذا التّرتيب و كما لايدل علي ان الامامة تكون بالّتوارث بل لايدلّ علي امامة السّياسة و انّه ادلّ علي امامة الفقه و العلم» (محمد ابوزهره - الامام الصادق/ 199). خلاصهاي از اشكالات محمد ابوزهره در اين عبارات از اين قرار است. - عبارات و سنتي قابل اعتمادتر و درستتر از عبارت و عترتي است. - حديث ثقلين مصاديق عترت را تعيين نميكند و مثبت ائمه مورد نظر شيعه نيست. - اين حديث دليل بر زعامت سياسي عترت نبوده بلكه دليل بر امامت فقهي و علمي ايشان است. در مقام ارزيابي سخن ايشان ميگوييم: 1- تعارض بين دو عبارت و سنتي و عترتي را نميپذيريم زيرا آناني كه چنين تعارضي را پنداشتهاند گويا به مفهوم عدد استناد كردهاند درحالي كه اصوليين چنين مفهومي را حجت نميدانند و از سوئي امكان جمع بين اين دو عبارت موجود است زيرا اهل بيت پيامبر وارثان سنت و ناقلان آن به ديگران ميباشند. هر آنچه از ايشان رسيده از پيامبرصلي الله عليه وآله مأخوذ ميباشد چنانچه در روايت كنزالعمال آمده است كه پيامبر در جواب عليعليه السلامكه پرسيد: «ما أرث منك يا رسول اللَّه؟» فرمود: «ما ورث الانبياء من قبل كتاب ربِّهم و سنَّة نبيهم»(91) بنابراين ههيچ تعارض و تكاذبي بين اين دو عبارت نيست. 2- اگر وجود چنين تعارضي را تسليم شويم گوييم: هيچ وجهي براي ترجيح كلمه و سنتي نميباشد زيرا حديث و عترتي در تمامي طبقات متواتر بوده و كثيري از صحاح، سنن، مسانيد و تفاسير اهل سنت انباشته گشته است در حالي كه روايت و سنتي كمتر از عدد انگشتان يك دست نقل شده و در برخي منابع نيز به ذكر هر دو اهتمام شده است. به هر حال روايت و سنتي خبر واحد بوده و تاب مقاومت در برابر خبر متواتر را ندارد. 3- در اينجا مناقشهاي مضموني نيز داريم و گوييم: اين كه سنت پيامبر پس از كتاب مرجع امت باشد بايد دسترسي بدان از طريق منابع آن صورت گيرد و از آنجايي كه - سنت پيامبر در زمان حيات آن حضرت يكجا گرد نيامده است. - همه صحابه بر تمام ابعاد و مراتب علوم و سنن نبوده واقف نبوده و همگان در تمامي وقايع حاضر نبودهاند كه حكم قضاياي گوناگون را به دست آورند. - سنت پيامبر را مجموعهاي از احكام عام و خاص، مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ تشكيل داده علم به همه آنها براي آحاد صحابه ممكن نبوده و كسي هم مدعي آن نبوده است. - در حوادث پس از وفات پيامبرصلي الله عليه وآله صحابه به ديار مختلف كوچ كرده و پراكنده شدهاند لذا امكان گردآوردن و جستجو از دانش و اندوختههاي ايشان موجود نبوده است. با در نظر گرفتن چنين محذوراتي پيامبر براي تضمين سلامت و بقاء شريعت الي الابد و انتقال علوم و سنن خود به آيندگان ميبايست گامي بزرگ پيش نهد، مرجع معيني را براي امت برگزيده و جميع علوم و سنن خويش را به آنان به امانت سپرد. اين جمع نخبه و برگزيده همان اهل بيت او در پيشاپيش همه شخصيت عظيم عليعليه السلام ميباشد. به همين جهت پيامبر ايشانرا ثقل اصغر، اعدال قرآن، سفينه نجات و مايه امان امت مينامد. 4- اما اين كه مقصود از عترت و اهل بيت پيامبر كيانند؟ با وجود انبوه نصوص و تصريحاتي كه در اين زمينه از پيامبرصلي الله عليه وآله رسيده لااقل نسبت به طليعهداران اين جمع برگزيده يعني علي و دو سبط گراميش جاي هيچ شبههاي نيست. كافي است كه به احاديث كسا، حديث مباهله و آيه تطهير و ديگر نصوص از اين دست كه در صحاح و مسانيد انباشته گشتخ نظر كنيم. سپس گوييم تشخيص نخستين فرد ايشان براي ما كافي است و او است كه جانشين پس از خود معرفي ميكند. اين فرد همان عليصلي الله عليه وآله است بنگريد به حديث غدير كه در آنجا پيامبر پس از ابلاغ ثقلين و ارجاع امت بدانان دست او را گرفته و وي را به عنوان پيشواي مؤمنان معرفي ميكند و در بستر رحلت بار ديگر پس از معرفي ثقلين دست وي را گرفته و گويد: «هذا علي مع القرآن و القرآن مع علي لايفترقان حتي يردا عليَّ الحوض».(92) براي شناخت ساير پيشوايان بعد از علي و سبطين او ميتوان: - در احاديث امراي اثني عشر كه در صحاح اهل سنت آمده به خوبي تأمل كرد و به درستي كه اين احاديث جز با مبناي اماميه هماهنگ نبوده و تفسير نمييابد. - به كتب سير و تواريخ و تراجم رجوع و شرح حال ائمه اثني عشر را دريافته و عظمت مقام و فضائل بيحد و مكانت عظيم آنان را در بين امت باور آوريم و دريابيم كه معيار اعلميت و عصمت و فهم دين فضيلت و تقوي و عدم افتراق از قرآن در آنان به وضوح تبلور يافته است. آن بزرگواران در عصر خويش پيشواي بيبديل نهضت علمي، فرهنگي و فقهي بوده و همه طالبان حقيقت در برابر جلال ايشان سرفرود آورده بودند و عليرغم اين كه حاكميتهاي سياسي موجود در زمانشان شديداً در پي تضعيف شخصيت آنان بوده و از هر تلاشي براي انزوا و از بين بردن حيثيت عظيم علمي و اجتماعيشان فروگذاز نميكردند ولي هرگز نتواستند درخشش خيره كننده آنان را خاموش سازند. بنگريد كه امثال امامين جواد و هاديعليه السلام كه در صغر سن متولي امر امامت بودند و رقيبان بسيار كوشيدند كه در مواضع دشواري ايشان را مفتضح سازند ولي در هر صحنه اوج نبوغ و شايستگي علمي آن بزرگواران بيش از پيش آشكار گشت. آيا اين حقايق با علل طبيعي و اكتسابي و بدون برخوداري از موهبت ويژه خداوندي در يك كودك يا نوجوان تحققپذير است؟ 5- اما اين كه ابوزهره تنها به دلالت حديث بر امامت فقهي و علمي و نه زعامت سياسي معترف است را اولاً وجهي نيست چرا كه لازمه اين حرف جدايي بين شئون دنيا اجرايي دين زيرا اجراي بخشهاي عظيمي از تعاليم و دستورات شرع مستلزم فراهم آمدن شرائط و امكانات آن است كه تنها با تصدي حكومت و رهبري سياسي توسط داناترين و شايستهترين و مصونترين شخصيتهاي ديني عملي خواهد بود. به اين جهت است كه گوييم: ثانياً: اين بحث را اصلاً در زمان ما حاجتي نيست كه در پاي آن سخن به درازا انجاميد زيرا بحث از زعامت سياسي ائمه امروزه فاقد ثمره عملي كافي است چرا كه دوران ايشان سپري گشته و امروزه بحث هما مرجعيت و امامت علمي و رجوع به آنان در فقه و اصول و عقايد و اخلاق و سيره و ساير زمينههاي است و براي اثبات اين مطلب حديث ثقلين كافي بوده و بر دلالت آن هيچ گردي نمينشيند اين را خود استاد ابوزهره نيز باور آورده است.
نقد سخن ابن تيميه * ابن تيميه در ردّ بر استدلال به حديث ثقلين كويد: «انّ لفظ الحديث الّذي في صحيح مسلم عن زيد بن ارقم... يدلّ علي انّ الّذي امرنا بالتمسّك به وجعل المتمسّك به لايضلّ هو كتاب الله امّا قوله و عترتي اهل بيتي و انّهما لن يفترقا حتي يردا عليَّ الحوض فهذا رواه التّرمذي وقد سئل عنه أحمد بن حنبل فصعفّه و صعفّه غير واحد من اهل العلم و قالوا لايصحّ... و قد اجاب عنه طائفة بما يدل علي أنّ اهل بيته كلّهم لايجتمعون علي ضلالة... و لكنّ العترة هم بنوهاشم كلهم ولد العباس و ولد علي و ولد الحرث بن عبدالمطلب و سائر بني ابي طالب و غيرهم و علي وحده ليس هوالعترة» (منهاج السّنّة 4/104 و 105) اين عبارت را نقد و پاسخ گوييد. خلاصه اشكالات ابن تيميه عبارت است از: - در عبارت مسلما از زيد بن ارقم تنها امر به تمسك به كتاب شده است. - روايت ترمذي كه در آن از عدم افتراق كتاب و عترت و لزوم تمسك به هر دو اخبار شده را احمد بن حنبل و ديگران ضعيف شمردهاند. - در صورت پذيرش آن معنايش اين است كه اهل بيت بر ضلالت مجتمع نخواهند شد. - مقصود از عترت بنيهاشم و بستگان پيامبر ميباشند و نه فقط علي. و در مقام ارزيابي گفتار ابن تيميه گوييم: 1- براي ارزيابي مدعاي نخست ابن تيميه يكبار ديگر به روايت مسلم از زيد بن ارقم نظر ميكنيم در آن آمده است: «أنا تارك فيكم ثقلين اولهما كتاب اللَّه فيه الهدي و النّور فخذوا بكتاب اللَّه واستمسكوا به... و أهل بيتي اذكركم اللَّه في أهل بيتي...». در اين روايت از قران و عترت تعبير شده و ثقل هر چيز گرانبها را گويند اين منظور ابن منظور گويد: «سميا ثقلين لان الاخذ بهما ثقيل و العمل بهما ثقيل» و ابن اثير در نهايه گويد: «سماها ثقيلن لان الاخذبهما والعمل بهما ثقيل» بنابراين همين كه در روايت مسلم از ان دو به ثقلين تعبير شده براي وجوب طاعت و تمسك به ايشان كافي است. قرار دادن عترت در كنار قرآن و ناميدن ثقيلن بر آن دو ارج و بها و جايگاه عظيم عترت را آشكار ميسازد. اين ارجمندي عمدتاً برميگردد به افاده علوم و معارف و احكام الهي يعني اهل بيت و قرآن به يك منوال هادي و راهبر ميباشند. 2- اين كه پيامبر ميفرمايد: «اني تارك فيكم و دو يادگار پس از خود باقي مينهد را چه معنايي است. ترديدي نيست كه پيامبر را سفارشي به جز استمرار راه هدايت و حفاظت از حقيقت و سنت نيست و اين دو يادگار وظيفه كشاند مردم به سوي حق و هدايت را عهده دارند. در غير اين صورت پيامبر چه سفارش ديگري در حق خويشان و خاندان خود ميتواند داشته باشد؟ 3- در روايت ترمذي تصريح به تمسك به هر دو تا ابد شده است و اين كه عترت از قرآن هرگز جدا نميشود. يعني عترت تنها به كتاب خدا حكم ميكند و تمسك به آن يعني گرفتن احكام الهي از آن و سخن ابن تيميه در تضعيف اين روايت بيپايه ميباشد و نسبتي كه به احمد ميدهد نيز بيهوده است اي كاش تصريح ميكرد كه احمد كجا آنرا ضعيف شمرده است در حالي كه خود او از پيشگامان مخرجين حديث تقلين در مسند و مناقب با همان الفاضي است كه ابن تيميه در صدد اعتراض از آن است و اين كه مدعي است غير واحدي از اهل علم آن را ضعيف انگاشتهاند خوب بود تني چند از ايشان را نام ميبرد. تحقيق آن است كه طرق حديق ثقلين محدود به مسلم و ترمذي نيست بلكه چنانچه قبلاً گفتيم صدها تن از محدثان مفسران متكلمان فقيهان و تاريخ نگاران اهل سنت به اخراج اين حديث و بحث پيرامون آن اهتمام گماردهاند در روايت نسائي حديث زيد بن ارقم به طريق ديگر و با الفاظ مورد نظر نقل شده و در آن از عدم افتراق قران و عترت سخن به ميان آمده است و تمامي افرادي كه در اين طريق قرار دارند موثوق و مورد اعتماد ميباشند. 4- اين كه ابن تيميه دائره عترت را خيلي گسترده و شامل همه بنيهاشم و خويشان پيامبر نموده است را دليلي بر آن نيست. زيرا هر چند كه وسعت معناي لغوي عترت و اهل بيت شامل حال همه آنها ميشود ولي دهها حديث ديگر موجود است كه شمار اهل بيت را محدود به علي و فاطمه و حسن و حسين ميكند. آنگاه ديگر سخن از اجتماع اهل بيت قابل طرح نيست زيرا تاريخ هيچ موردي از اختلاف ميان 5 تن اين را سراغ ندارد و اين نكته درباره سلسله ذريه طيبه ايشان هم صادق است.(93) مصاديق و حقوق اختصاصس اهل بيت ( ع ) مصاديق اهل بيت را با استناد به ادله روائي اهل سنت تعيين نموده و سپس با استناد به نصوص كتاب و سنت سه مورد از حقوق اختصاصي اهل بيت پيامبر را بيان نماييد. در مجامع روائي و تفاسير سنت به احاديث فراواني برميخوريم كه مصاديق اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله را تعيين ميكند و آنرا در خمسه طيبه متعين ميسازد. او جمله اين روايات احديث كسا است كه در شأن نزول آيه تطهير وارد شده است و خلاصه آن اين كه عايشه(94) و ام سلمه(95) و ابوسعيد(96) خدري و سعد وقاص(97) و انس بن مالك(98) و عبداللَّه بن عباس(99) و عمر بن ابي سلمه(100) و عبدالله بن جعفر(101) و ديگران روايت ميكنند و به هنگام نزول آيه تطهير پيامبرصلي الله عليه وآله علي و فاطمه و حسن و حسين را در عبايي جاي داد و دست به دعا برداشت كه «اللهم هؤلاء اهل بيتي و خاصتي أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراً» و در اين هنگان آيه تطهير نازل شد. همچنين تعدادي از صحابه از جمله ابن عباس(102) و انس بن مالك(103) و ابوسعيد خدري(104) و ابوالحمراء(105) روايت كردند كه ماهها پس از نزول آيه پيامبرصلي الله عليه وآله روزانه 5 نوبت به وقت نماز بردرب سراي علي و فاطمه آمده و آنان را ندا ميداد: السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته، انما يريد اللَّه ليذهب الرّجس... الصّلاة رحمكم اللَّه درباره نزول آيه تطهير در روايت ام سلمه آمده است كه گويد: «پرسيدم اي رسول خدا!! آيا من هم با ايشان ميباشم و حضرت پاسخ داد: تو به سوي خيري تو از همسران پيامبري».(106) در روايت مسلم آمده است كه از زيد بن ارقم صحابي پرسيده شد: اهل بيت او چه كساني هستند؟ آيا زنان اويند؟ جواب داد: «خير به خدا سوگند كه زن دورهاي از زمان را در كنار مرد به سر برده سپس مرد او را طلاق داده و به پدر و خويشان خود ميپيوندد باري اهل بيت او خويشان و طائفه اويند يعني هماناني كه صدقه بر ايشان حرام گشته است».(107) مسلم در باب فضائل علي از سعدوقاص روايت كند كه جون پيامبر آهنگ مباهله بانصاراي نجران را نمود علي و فاطمه و حسن و حسين را خود آورده و فرمود: «اللهم هؤلاء اهلي»(108) اين بود شمهاي از احاديثي كه مجموعا ما را به يقين ميرسانند كه مصاديق اهل بيت در بيت علي و زهرا متعين بوده و همسران و ديگر خويشان نزديك پيامبر را دربرنميگيرد. حقوق اهل البيت: 1- دوستي اهل البيت از ضروريات دين بوده و تمامي فرق به استثناء اقليتي از نواصب بدان اذغان دارند و آن سان اهميت دارد كه در قرآن از آن به عنوان پاداش رسالت ياد شده است: «قل لااسالكم عليه اجراً الا المودة في القربي» (شوراي: 13) درباره شأن اين آيه شريفه درباره مودت آل البيت طبري در تفسير خود به نقل از سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب(109) سيوطي در الدرالمنثور به نقل از مجاهد، ابن عباس، سعيد بن جبير(110) حاكم در مستدرك از خطبه امام حسن بن عليعليه السلام در آغاز امامت(111) ابن حجر در صواعق به نقل از عليعليه السلام و ابن عباس(112) محبالدين طبري در ذخائر العقبي از ابن عباس(113) و زخمشري در كشاف، جزري دراسدالغابه، ابونعيم(114) در حليه و ديگران رواياتي را آوردهاند. به يقين آنچه كه از محبت اهلالبيت پيامبر تمامي امت بدان فرمان داده شدهاند، يك دوستي ساده نيست چرا كه هر مؤمني موظف است برادران و همكيشان خود را دوست بدارد، بلكه منزلتي اختصاصي و حقي عظيم است كه با مقام پيشوايي ايشان مرتبط ميباشد و احاديثي كه در آن از لزوم محبت اهل بيت سخن به ميان آمده فراتر از حد شمارش است. بخشي از آنها حديث مستفيضي است كه در آن حبّ علي علامت ايمان و بغض او نشانه نفاق شمرده شده است.(115) در تداوم همين معني است كه نام اهل بيت با نام پيامبر در اظهار ارادت و درود و صلوات قرين گشته و حق از منزلت عظيم ديگري ثابت شده است كه مسلمين تا روز قيامت در نماز خويش يكجا بر پيامبر و آل او درود فرستند.(116) در اينباره امام شافعي نيكو سروده است كه: يا ال بيت رسول اللّه حبكم فرض في القران انزله كفاكم من عظيم القدر انّه من لم يصل عليكم لاصلاة له(117) 2- زعامت سياسي امت و وصايت و وراثت پيامبر در اينباره نصوص وراثت و وصايت فراوان بوده و بخشي از آنها را در مناسبتهاي پيشين برشمردهايم در اينجا تنها ذكري از فرازهايي از نهجالبلاغه به ميان ميآوريم. «لايقاس بال محمد صلَّي اللَّه عليه و اله من هذه الامة و احد و لايسوي بهم من جرت نعمتهم عليه ابداً هم اساس الدّين و عماداليقين يفي الغالي و بهم يلحق التالي و لهم خصائص حقِّ الولاية و فيهم الوصِّية و الوراثة ألان اذرجع الحقُّ الي اهله و نقل الي منتقله».(118) و در جاي ديگر ميگويد: «ان الأئمة من قريش غرسوا في هذا البطن من هاشم لاتصلح علي سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم».(119) 3- مرجيعت علمي و ديني امت ز ديگر حقوق انحصاري اهلالبيت ميباشد چرا كه همانانند اعدال قرآن، كشتي نجات امت مايه امان اهل زمين و ابواب هدايت و رستگاري خلق و در اينباره پيشاپيش به طور گسترده سخن به ميان آمده است و در اينجا فقط به ذكر سروده ديگري از امام شافعي بسنده ميكنيم كه وي نيز خود را راكبان كشتي نجات اهلالبيت ميداند: لما رأيت الناس قد ذهبت بهم مذاهبهم في البحر الغيِّ و الجهل ركبت علي اسم اللَّه في سفن النَّجا و هم اهل بيت امصطفي خاتم الرُّسل و امسكت حبلاللَّه و هو ولاؤهم كما قد امرنا بالّتمسك بالحبل
دو عبارت از نهج البلاغه در معرفي اهل بيت ( ع ) * دو عبارت از نهجالبلاغه در معرفي اهل بيت و مقام رفيع ايشان را نقل نماييد. «أنظروا أهلبيت نبيكم فالزوا سمتهم و اتبعوا اثر فلن يخرجوكم من هديّ و لن يعيدوكم في رديّ فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا و لاتسبقوهم فتضلوا و لاتتأخّروا عنهم فترلكوا.»(120) (نهجالبلاغه خ/97) «هم عيش العلم و موت الجهل حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حكم منطقهم لايخالفون الحق و لايختلفون فيه هم دعائم الاسلام و لائج الاعتصام بهم عادالحق في نصابه و انزاع الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منتبه عقلواالدين عقل وعايهٍ و رعايهٍ لاعقل سماعٍ و روايةٍ فانَّ رواة العلم كثير و رعاته قليل».(121) (/239)
اعلميت علي ( ع ) * سه دليل روشن بر اعلميت علي(ع) در ميان تمامي صحابه پيامبر(ص) بيان نماييد. مسأله اعلميت عليعليه السلام از جمله قضاياي ورشني است كه براي اثبات آن لازم نيست خود را به تعب افكنيم ولي ذكر سه جنبه اساسي در اين مسأله بسيار لطيف ميباشد. الف- در وهله نخست بايد به منزلت ويژه و نزديكي بيبديل عليعليه السلام به پيامبر اشاره نمود و اين حقيقت را تبيين كرد كه شخصيت عظيم علمي او با آموزشهاي مستقيم و بدون واسطه پيامبر شكل گرفت. وي از همان اوان كودكي در مهد رسالت پرورش يافته از پستان وي نوشيده و در دامان نبوت نشو و نما ميكند خود او در خطبه قاصعه از اين واقعيت سخن ميگويد: «شما جايگاه من نزد رسول خدا و آن نزديكي ويژه و منزلت برجسته را خوب ميدانيد او مرا در خانه خود قرار داد در حالي كه كودكي بيش نبودم مرا به سينه خود چسبانده و در بستر خود جاي داده و بدنش را به من نزديك ساخته و از بوي خوش خود مرا ميبوياند... از همان كودكي خداوند يكي از برترين فرشتگانش را همراه پيامبر كرده كه طريق مكارم و ارزشهاي اخلاقي را شب و روز به او بياموزد و من نيز از او پيروي ميكردن همچنانكه بچه ناقه در پي ماردش روان است و او همه روزه مرا بهرهاي از اخلاقش ميرساند و فرمانم ميداد كه او را اقتدار ورزم و همه ساله در حراء همسايگي ميگزيد و جز من احدي او را نميديد و هرگز اسلام در يك خانه جمع نيامد مگر در خانه پيامبر و خديجه و من سومين آنها بودم. درخشش وحي را ديده و بوي خوش نبوت را استشمام ميكردم. به تحقق نعره نوميدانه شيطان را به هنگام نزول وحي شنيدم پرسيدم: اي رسول خدا چيست اين ناله؟ فرمود: شيطان است كه از بندگي خود نوميد گشته است تو هر آنچه را كه من ميبينم و ميشنوم ميبيني و ميشنوي جز آن كه تو پيامبر نيستي ولي تو وزيري و بر خير ميباشي».(122) باري به اين ترتيب شخصيت بارز اين شاگرد شايسته مكتب شكل گرفته و او در تمام مراحل زندگي دوشادوش و در كنار پيامبر طي طريق و از مخزن عظيم علوم و اسرارش بهره ميگيرد. اين شاگرد هوشمند هر فرصتي را براي آموختن صيد ميكند و او گفته شد چيست تو را كه بيش از همه اصحاب رسول خدا حديث روايت كني؟ پاسخ داد: «آنگاه كه از او پرسيدم مرا با خبر ميساخت و چون سكوت ميكردن خود آغاز به سخن ميكرد».(123) او همچنين ميگفت: «همه روزه دو بار بر پيامبر خدا وارد ميشدم بامدادان و شامگاهان».(124) و ميگفت: «به خدا سوگند هيچ آيهاي نازل نشد مگر ان كه دانستم در چه باره و كجا و بر چه كسي نازل شده است و پروردگارم به من دروني پرسشگر و زباني گشوده بخشيده است.(125) و ميگفت: «اينچنين نبود كه اصحاب رسول خدا از او پرسيده و توضيح طلبند تا اين كه دوست داشتند فردي اعرابي و رهگذر از راه رسد و از پيامبر سوال كند و ايشان بشنود ولي ولي من چيزي نميگذشت مگر آنكه از آن پرسيده و آنچه را ميشنيدم حفظ ميكردم».(126) و احاديث نجوي حكايت از رازگوييهاي طولاني عليعليه السلام با رسول خدا بود. ترمذي در باب مناقب علي روايت كند: «پيامبر خدا در روز طائف علي را نزد خود فراخواند و سردر گوش او فرو برد برخي گفتند: چه به درازا انجاميد اين رازگويي پيامبر فرمود: من نبودم كه با او چنين كردم بلكه خداوند آن را خواست.»(127) از آنجا كه عليعليه السلام در آموختن دمي نميآسود به هنگام نزول آيه نجوي(128) ديناري نزد او بود كه آنرا به ده درهم تبديل كرده و ده راز علي را از پيامبر پرسيد و هر بار درهمي را تصديق نمود تا اين كه حكم اين آيه نسخ شد و اين تنها حكمي بود كه جز عليعليه السلام احدي بدان عمل نكرد تا اين كه نسخ گشت. اين عطش آموختن همواره در او موج ميزد. او ميگفت: «پيامبر خدا هزار باب دانش به من آموخت كه از هر يك هزار باب ديگر گشوده ميشود.»(129) در آخرين دم حيات شريف پيامبر هم آن حضرت حبيبش علي را نزد خود فراخواند، بر دامان او نهاده و اين رازگويي ادامه يافت تا اينكه بدرود گفت.(130) تمامي مراتب فوق براي احدي از ديگر صحابه ميسر نگشت و تا ابد ويژگي انحصاري عليعليه السلام باقي ماند. 2- در مجامع روايي به انبوهي از نصوص و احاديث برميخوريم كه از برجستگي علمي عليعليه السلام سخن دارد. پيامبرصلي الله عليه وآله او را دوازده شهر علم ظرف دانش خود، داناتريم مردم، عالمترين به علم داوري، تبيين گر سنت براي امت و... معرفي ميكند. بخشي از اين نصوص را اشاره ميكنيم: - أنا مدينة العلم و عليّ بابها فمن اراد العلم فليات الباب.(131) - أنا داراحكمة و علي بابها.(132) - عليُّ باب علمي و مبين من بعدي لامتي ما أرسلت به.(133) - يا عليّ! أنت تبين لامّتي ما اختلفوا من بعدي(134) - خطاب به فاطمه: زوجتك خير امتي. أعلمهم علماً أفضلهم حلماً أوّلهم سلماً.(135) - عليُّ عيبة علمي.(136) - أقضاكم عليُّ.(137) مجموع اين گونه احاديث ما را به برترين درجات يقين ميرساند كه عليعليه السلام داناترين امت است. 3- در حوادث پس از وفات پيامبر هر چند كه در نتيجه يك فريبكاري و فرصتطلبي آشكار حق وصايت و خلافت از علي و خاندان از علي و خاندان او سلب شد ولي نياز امت به سرمايه لايزال علوم او هموازه باقي مانده و اين خورشيد درخشان هرگز از درخشندگي و تابش باز نايستاد و به شهادت تاريخ، خلفاي ثلاثه در امر قضا و سياسات و تدبير جنگ هيچگاه خود را بينياز از رايزنيهاي مهم و حساس با او نديدند و اين خليفه دوم بود كه بارها به خدا پناه ميبرد و از معضلهاي كه در آن ابوالحسن نباشد(138) و نيز زبان به اعتراف ميگشود كه اگر علي نبودي هر آينه رسوا گشته بودي»(139) و «اگر علي نبود او هلاك شدي».(140) بسياري از دانايان صحابه خود را همواره ريزهخوار خان علوم بيكران علوي ميديدند. ابن عباس ميگفت: «دانش من و اصحاب پيامبر در برابر دانش علي همچون قطرهاي است در برابر هفت دريا.»(141) و ميگفت: «به خدا سوگند 910 علوم به علي بن ابيطالب بخشيده شد و در آن 110 آخر نيز وي با ديگران شريك است.»(142) و عبداللَّه بن مسعود ميگفت: «هر آينه قرآن بر 7 حرف نازل شده و هر حرفي را ظاهري و باطني است و دانش ظاهر و باطن قرآن نزد علي است.»(143) و ميگفت: «علي برترين و داناترين مردم پس از پيامبر بود من او را همچون دريايي يافتم كه همواره جاري است».(144) و سعيد بن مسيب ميگفت: «غير از علي هيچك از مردم نميتوانست بگويد سلوني.»(145) و ابوطفيل گفت: «شهادت دهم علي را در حال خطابه ديدم كه ميگفت: بپرسيدم چرا كه سوگند به خدا از هيچ چيز تا روز قيامت نپرسيد مرا مگر آن كه با شما از آن سخن گويم و بپرسيدم از كتاب خدا كه به خدا سوگند هيچ آيهاي نيست مگر آن كه من ميدانم آيا شب هنگام و يا روز در دشت و يا كوهساران نازل شده است.»(146)
فضايل انحصاري علي ( ع ) پنج مورد از فضايل انحصاري علي(ع) در ميان صحابه پيامبر را برشمريد. سخن در باب فضائل علوي بسيار است و اين امر از قضايايي است كه از عصر صحابه تا به امروز هميشه موضوع گفتگوهاي زيادي بوده است. آنچه كه درباره فضايل عليعليه السلام جالب است آن كه برغم كوشش وسيع دستگاه اموي در پراكندن بغض و كينه اين شخصيت عظيمالقدر جهان اسلام در دل مردم و پوشاندن فضائل و مناقب وي باز شاهديم كه تمامي مؤلفات كتب اهل سنت كه تدوين بخش عظيم آنها از فرهنگ خلفا و دستگاههاي معاند و خاندان پيامبر بوده است مشحون از فضائل و مناقب آن بزرگوار ميباشد. احمد بن حبنل پيشواي يكي از مذاهب اهل سنت ميگويد: «براي هيچ يك از اصحاب پيامبر خدا به اندازه علي بن ابيطالب فضائل نرسيده است».(147) در احاديثي چند از پيامبر خداصلي الله عليه وآله علي بهترين خلائق ناميده شده است. از جمله آنها حديث طير است خلاصه آن اين كه انس بن مالك رواست كند: مرغ برياني به پيامبر هديه داده شد ان حضرت دعا كرد: «خداوندا! بهترين خلقت را پيش من آور تا با او غذا را تناول كنم» و در اين هنگام علي(ع) بر او وارد شد.(148) يكي از جلوههاي فضائل علي (ع) مقام درخشان علمي او است كه در گذشته از آن ياد شد. از ديگر جلوهها مكانت والا و منزلت ويژه علي(ع) نزد پيامبر است. در اين خصوص بايد از احاديث منزلت، مباهله و احاديثي كه در ان علي(ع) از پيامبر معرفي شده،(149) جريان مؤاخات، ازدواج با فاطمه و ديگر قضايا ياد كرد. در اين زمينه نيز قبلاً سخن به ميان آمده است. از ديگر جلوهها بايد به سوابق و حضور نقشآفرين در صحنه حساس و حماسهآفرينيهاي در صحنههاي نبرد و قضايايي همچون سبقت در اسلام، مبيت در فراش پيامبر، بر زمين افكندن قهرمانان عرب در بدر و خيبر و حنين و احزاب ياد كرده و نقش استثنايي اين انسان عظيم را در پيشبرد اهداف مكتب و تقويم پايههاي دين در نظر آورد. مسلم در صحيح خود - باب فضائل علي(ع) از سعد بن ابي وقاص روايت كند كه معاويه بن ابي سفيان به سعد اعتراض نمود، چه چيز تو را مانع شد از انكه ابوتراب را دشنام گويي، وي پاسخ داد: سه چيز را از پيامبر در حق علي شنيدم كه تا ابد او را دشنام نخواهم داد و اگر يكي از آن سه از آن من بود بهتر از شتران سرخ موي بود. شنيدم از رسول خدا كه در يكي از جنگها او را جانشين خود در مدينه كرده بود، علي به او گفت: آيا مرا در بين زنان و كودكان گذاري پيامبر فرمود: آيا نميپسندي كه براي من به منزله هارون نسبت به موسي باشي جز اينكه پس از من پيامبري نيست. و شنيدم كه روز خيبر ميگفت، بيرق را به مردي دهم كه خدا و رسولش را دوست داشته باشد و آنان نيز او را دوست ميدارند. سپس فرمود: علي را نزد من فراخوايند. او را نزدش آوردند در حالي كه مبتلا به درد چشم بود پس آب دهان بر ديدهاش ماليده و بيرق را به وي اعطا كرد و خداوند او را گشايش بخشيد و چون اين آيه نازل شد: قل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم... پيامبر خدا علي و فاطمه و حسن و حسين را فراخوانده، سپس فرمود: «خداوندا اينان خويشان من هستند».(150) در اوصاف كريمه علي(ع) تعابيري را از پيامبر مييابيم كه درباره احدي صادر نشده است. به نظر پيامبر علي محور و استوانه حقيقت و درست است و پيوند علي با حقيقت و قرآن تا ابد باقي است. ام سلمه ميگويد: شنيدم رسول خد را كه ميگفت: «عليُّ مع الحقّ مع عليُّ و لن يفترقا حتّي يردا علّي الحوض»(151) و باز خود او از پيامبر(ص) روايت كرده است «عليُّ مع القران و القران مع عليُّ و الابفترقان حتّي يردا علّي الحوض»(152) و ترمذي روايت كرده است كه پيامبر فرمود: رحم اللَّه عليّاً، اللّهم أدر الحقَّ معه حيث دار.(153) حبّ و دوستي اين مظهر ايمان و قداست و تقوي و تمامي كمالات ديگر نشانه ايمان و بغض او نشانه نفاق دانسته ميشود. او ميگويد: «به خداي كه دانه را شكافته و انسان را از رحم رها سازد سوگند كه اين عهدي است از جانب پيامبر بر من كه جز مؤمن مرا دوست نداشته و جز منافق به من كينه نورزد.»(154) آنچه گفته شد اشارهاي بود به شمهاي از فضائل منحصر به فرد امام اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب(ع) و گمان نميرود تاكنون كسي مدعي شده كه از عهده احصاء تمامي ارجمنديهاي او برآمده است.
واقعه اعلان منشور برائت * واقعه اعلان منشور برائت در سال نهم هجري را بيان و بگوييد اين جريان چه پيام مخصوصي را به همراه دارد؟ قصه اعلان منشور برائت را ترمذي در صحيح، طبري در تفسير، نسائي در خصائص و حاكم در مستدرك از انس بن مالك و ابن عباس و عبدالله عمر و سعد وقاص و ابوسعيد خدري و علي بن ابيطالب (ع) و ابوبكر رواست كردهاند(155) و خلاصه آن به روايت علي بن ابيطالب اينكه پيامبر ابوبكر را نزد خود فراخواند و وي را جهت اعلان پيام برائت به اهالي مكه روانه نمود: «اينكه پس از امسال ديگر مشركي حج نگذارد و عريان گرد خانه كعبه نگردد و در بهشت وارد نشود مگر انسان مسلمان و هر كه را بين او و پيامبر پيماني است تا پايان زمان آن مهلت يابد و خدا و رسولش از مشركان بيزارند.» ابوبكر سه روز به سوي مكه راند تا اينكه پيامبر(ص) به علي (ع) فرمود: «به ابوبكر ملحق شو و او را به سوي من برگردان و خود اين پيام را را ابلاغ نما». علي (ع) چنين كرد و چون ابوبكر بر پيامبر(ص) وارد شد بگريست و گفت: «اي پيامبر خدا آيا درباره من امر ناگواري روي داده است؟» حضرت فرمود: «خير، جز نيكويي روي نداده است ولي من امر شدم كه آن را غير از من و يا مردي كه از من است كسي ابلاغ نكند.» بدون ترديد مقصود از تبليغ در اين روايات، رساندن وحي الهي و احكامي است كه بايد براي نخستين بار به مكلفان ابلاغ شود و كسي شايسته اين مقام نيست مگر پيامبر(ص) و يا مردي كه از اوست. در احاديث چند ديگري نيز پيامبر علي را از خود ميداند. مثلاً آنجا كه ميفرمايد: «عليُّ منّي و أنا من عليِّ لايؤديّ عنّي الا أنا أو علّي »(156) و مثلاً حديث منزلت كه در ان نيز لفظ مني آمده و تمامي مناصب و وظائف هارون به استثناء و نبوت براي علي(ع) ثابت شده است. بنابراين حديث برائت و احاديثي از اين دست صريح است در اينكه مقام تبليغ ويژه پيامبر (ص) و علي (ع) است. نصوص ديگري در حق دو سبط رشيد رسول خدا رسيده كه در آنها نيز لفظ «منّي» به كار رفته است، از قبيل «حسين منّي و أنا من حسينٍ»(157) و نيز روايت احمد در مسند كه پيامبر حسن را در دامان خود نهاده و فرموده است: «هذا منّي»(158) خلاصه اين گفتار آنكه علي و فرزندان امامش از رسول خدايند و بار سنگين تبليغ بر عهده ايشان است. آنان در اين وظيفه با پيامبر شريك بوده و فرقشان اين است كه پيامبر احكام خدا را مستقيماً از وحي دريافت كرده ولي ايشان آن را به توسط رسول خدا دريافت و از سوي او مأمور ابلاغ و تبيين براي خلق خدا ميباشند. اين سخن مؤيد ديگري است بر امامت و مرجعيت علمي و ديني اهل بيت و صلاحيت آن بزرگواران بر اين مقام كه در كنار احاديث ثقلين و سفينه و منزلت و مدينه علم و صدها مورد نصوص ديگر حجت را تمام ميكند و پس از اين همه ديگر چه جاي عذري است بر كنارهگيري از منهج هدايت ايشان و اينگونه و اينكه در اصول و فروع ديگران بر ائمه اهل البيت مقدم شمرده شوند؟(159)
منابع علوم اهل بيت ( ع ) * منابع علوم اهل بيت(ع) را شرح دهيد. منابع علوم اهل بيت را ميتوان به چند دسته تقسيم كرد و بازگشت همه آنها به ميراث نبوي است كه در نزد آنان به وديعت نهاده شده است. 1- سماع بدون واسطه يا با واسطه از پيامبر(ص) در برخي از روايات آمده است كه امام صادق(ع) ميفرمود: «حدثني أبي عن ابيه زين العابدين عن أبيه الحسين بن علي عن اميرالمؤمنين عن الرسول الاكرام». و نيز از ان بزرگوار روايت شده است كه: «حديثي حديث أبي حديث جدي حديث جدي حديث الحسين و حديث الحسين حديث الحسن و حديث الحسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول اللَّه و هو قول اللَّه عزّوجلّ».(160) 2- مكتوبات امام علي (ع) كه به املاء رسول خدا(ص) و خط علي (ع) بوده و در روايات به عنوان جفر و جامعه از آن ياد ميشود و يكي از مواريث نبوت است كه نزد ائمه اهل البيت محفوظ بوده و از يكي به ديگري به ارث ميرسيده است. در روايات زيادي عترت طاهره مسايل چندي را به آن پاسخ ميگفتند. امام صادق ميفرمود: «انّ عندنا لحيفه طولها سبعون ذراعاً املاء رسول اللَّه و خطّ علي بيده ما من حلالٍ و لاحرامٍ الا و هو فيها حتي ارش الخدش»(161) و امام باقر (ع) به حمران بن اعين ميفرمود: «يا حمران! انّ في هذا البيت صحيفة طولها سبعون ذراعاً بخطّ عليِّ(ع) و املاء رسول اللَّه(ص) لو ولينا الناس لحكمنا بما انزل اللَّه لم نعدوا ما في هذه الصحيفة».(162) و همان حضرت برخي از اصحاب خود ميفرمود: «يا جابر! انّا لو كنّا نحّدثكم برأينا و هوانا لكنا من الهاكلين و لكنا باحاديث نكنزها عن رسول اللَّه». 3- استنباط از كتاب و سنت كه در نتيجه تدبر دقيق ايشان در كتاب و سنت حاصل ميشده است، بدون ترديد آن بزرگواران برجستهترين عالمان امت در فهم كتاب و سنّت بودهاند و رواياتي از ايشان رسيده است كه: «ما من شي الا و له اصل في كتاب اللَّه و سنة نبيه».(163) البته استنباط آن بزرگواران از قبيل اجتهادات متعارفي كه صواب و خطا در آن راه دارد نبوده بلكه بيرون كشيدن گوهرهاي حقايق قرآن و سنت و عرضه آن به مخاطب بوده است چرا كه علم ظاهر و باطن قرآن و رموز سنت نزد آنان موروث و مقام عصمت و طهارت زينت بخش شخصيت آن بزرگواران و الهامات و اشراقات الهي مدد آنان بوده است. 4- اشراقات الهي: احاديث زيادي خبر ميدهد كه اوصياء پيامبر(ص) محدّث ميباشند و اين امر تشكيكپذير نيست. زيرا به شهادت قرآن و روايات در امم پيشين مردان مخلصي بودهاند كه برخوردار از علم لدني غير اكتسابي بوده(164) يا فرشتگان با آنان سخن ميگفته و الهامات به سويشان سرازير بوده است،(165) بدون آنكه پيامبر باشند و در روايات صحاح نيز آمده است كه اين مقام در خور عمر است. از عايشه و ابوهريره روايت شده: «لقد كان في الامم قلبكم محدثون فان يكن في امتي منهم أحد فانّ عمر بن الخساب منهم».(166) شارحان حديث مقصود از اين حديث را مورد الهام واقع شده، سخن گفتن فرشتگان و جاري شدن صواب بر انديشه و سخن فرد محدث بيان كردهاند. بنابراين اگر در امتهاي مفضول چنين امري واقع شده و در امت فاضله محمدي به طريق اولي. نبايد پنداشته شود چنين افاضهاي از غيب مساوي نبوت و پيامبري است بلكه اين مقام بدون نبوت هم قابل احزار است. از محمد بن مسلم روايت شده كه نزد امام صادق(ع) از محدث سخن به ميان آمد، فرمود: «او را صدا ميشنود ولي شخص فرشته را نميبيند». راوي پرسيد: «فدايت شوم از كجا معلوم كه اين صداي فرشته است؟» فرمود: «به او سكينت و وقاري بخشيده ميشود تا بفهمد سخن فرشته است». با توجه به اين توضيحات ديگر جاي آن نيست كه در محدث بودن ائمه اهل البيت تشكيك شود زيرا امكان اين مساله ثابت شده است و خود آن بزرگواران اين مساله را شهادت دادهاند. امام كاظم(ع) ميفرمايد: «مبلغ علومنا علي ثلاثة وجوهٍ ماضٍ و غابرٍ و حادثٍ فاما الماضي فمفسِّر و اما فمزبور و اما الحادث فقدف في القلوب و نقر في الاسماع و هو أفضل علمنا و لانبي بعد نبينا»(167) علامه مجلسي در شرح اين حديث ميگويد: «مبلغ علمنا» يعني غايت و كمال علم ما «ماض» يعني آنچه به امور كذشته تعلق دارد. غابر يعني باقي و ضد ماضي است. «و اما الماضي فمفسّر» يعني علومي كه توسط رسول خدا(ع) تفسير شده است. «غابر» يعني علومي كه به امور حتمي آينده متعلق است. «فمزبور» يعني در جامعه و مصحف فاطمه و غيره نوشته شده است و شرايع و احكام در برخي از آنها داخل است. اما «حادث» يعني امور و علوم و معارفي كه تازگي داشته و تفصيل مجملات است. «قذف في القلوب» يعني الهام از جانب خداوند بدون واسطه فرشته «نقر في الاسماع» يعني سخن گفتن فرشته با ايشان و جمله «لا نبي بعد نبينا» دفع اين توهم است كه تحديث فرشته با نبوت ملازمتي ندارد و فرق است بين نبي و محدث به اينكه نبي به هنگام گرفتن حكم ملك را ميبيند ولي محدث فقط صداي او را ميشنوند.»(168) فضايل امام صادق ( ع ) * چهار مورد از تصريحات پيشوايان و علماي مذاهب اهل سنت در عظمت مقام علمي و فضائل درخشان امام صادق(ع) را بيان كنيد. مالك بن انس پيشواي يكي از مذاهب فقهي چهارگانه اهل سنت: «چند گاهي نزد جعفر بن محمد آمد و شد ميكردم و همواره او را در يكي از سه حال يافتم، يا در حال نماز بود و يا روزه داشت و يا قرآن تلاوت ميكرد و هيج چشمي نديده و گوشي نشنيده و بر دل هيچ بشري خطور نكرده است، برتر از جعفر بن محمد الصادق از نظر علم و ورع و عبادت»(169) ابوحنيفه نعمان بن ثابت پيشواي مذهب حنفي: «تاكنون به دانايي جعفر بن محمد كسي را نديدهام. آنگاه كه منصور او را نزد خود خواند به من پيغام رساند: اي ابوحنيفه هر آينه مردم شيفته جعفر بن محمد شدهاند. پس براي او مسايل دشواري را فراهم سازد و من چهل مساله آماده كردم. سپس منصور در پي من فرستاد و در ان وقت او در حيره بود. من نزد او شتافته و بر مجلسش وارد شدم در حاليكه جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بود و چون به او نظر كردن آن چنان هيبتي در من وارد شد كه نسبت به منصور چنين نشده بود. پس به خليفه سلام كرده و او به من اشاره كرد كه بشينم. سپس روي جعفر بن محمد ابوحنيفه پرسشهايت را بر او بيفكن و من مسائل خود را مطرح كردم و او پاسخم را داده و ميگفت: شما چنين ميگوييد و اهل مدينه چنان ميگويند و ما نيز اينگونه گوييم. و چه بسا با نظر مدنيان موافق بوده و يا با نظر همگاني ما مخالف بود به اين ترتيب هر 40 مساله را پاسخ گفت.» سپس ابوحنيفه افزود: «آيا روايت نكردهايم كه داناترين مردم آگاهترين ايشان به اختلاف آراء مردم است.»(170) ابوالفتح محمد بن عبدالكريم شهرستاني: «جعفر بن محمد صادق صاحب دانش سرشار و ادب كامل در حكمت و زهد در دنيا و ورع تام از شهوات بود، او مدتي را در مدينه اقامت نموده و شيعيان منسوب به خود را بهرهمند ساخته و بر دوستداران خود رازهاي علوم را افاضه ميكرد. سپس به عراق آمد و مدتي را در آنجا درنگ نمود. او هرگز معترض مقام رياست نبود و با احدي در خلافت به كشمكش نپرداخت و انكه در درياي معرفت غرق گشته ديگر او را چه كار به جويبار و آنكه بر بلنداي حقيقت صعود كرده از پستي بيم نكند».(171) كمالالدين محمد بن طلحه شافعي: «جعفر بن محمد از عالمان اهل البيت و بزرگواران و صاحب علوم انباشته و عبادات فراوان و ذكرگويي پيوسته و زهد آشكار و تلاوت بسيار بود. در معاني قرآن تدبر نموده و از درياي معارف ان گوهرها صيد كرده و شگفتيهاي آن را بيرون ميكشيد. او اوقاتش را بر انواع عبادات تقسيم نموده به گونهاي كه از نفس خويش بر آن حساب ميكشيد. نظر در سيماي او يادآور آخرت و شنيدن سخنش مايه زهد در دنيا و اقتدا به هدايت او مورث بهشت بود. درخشش چهرهاش گواه بر آن بود كه او از سلاله نبوت و طهارت است و افعالش فاش ميساخت كه او از نسل پيامبري است. از او حديث روايت شده و گروهي از شخصيتهاي امت امثال يحي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالك بن انس، ثوري، ابن عيينه و ايوب سجستاني و ديگران از او دانش آموخته و اين را براي خود شرافت و افتخاري ميدانستند كه به دست آوردهاند.»(172)
بررسي حديث « عليم و بسنتي و ... * حديث «عليكم بسنَّتي و سنَّة الخلفاء الراشدين...» را از نظر سند و دلالت ارزيابي كنيد. مهمترين دليلي كه در بحث از حجيت و سنت خلفا بدان استناد و بسياري از نوآوريها و اجتهادورزيهاي ايشان در برابر نصوص و احكام شرعي و سنت پيامبر در پناه ان توجيه ميشود، حديث سنت خلفاي راشدين است. مفاد اين حديث آن است كه سنت خلفاي راشدين لازم الاتباع بوده و هر آنچه از ايشان صارد شود داراي ملاك مقبوليت و مشروعيت خواهد بود. و اما متن حديث: «اصيكم بتقوي اللَّه و السمع و الطاعة و ان عبداً حبشياً فانّه من يعيش بعدي فسيري اختلافاً كثيراً فعليكم بسنتي و سنّة الخلفاء الراشيدين المهديين تمسكوابها و عضوا عليها بالنواجذ».(173) درباره اين حديث ابتدا مناقشه سندي كوتاهي داريم: اين حديث به 6 طريق در بعضي منابع روايي اهل سنت از قبيل سنن دارمي، ابوداود، صحيح ترمذي و ابن ماجه وارد شده است. با دقت در طرق آن به نامهايي همچون ثوربن يزيد، وليد بن مسلم، يحيي بن ابي كثير، محمد بن ابراهيم بن حارث، معاويه بن صالح، عمرو بن ابي سلمه تنيسي و بقية بن وليد برميخوريم كه به شهادت ارباب جرح و تعديل، ضعيف، متروك الحديث، غير قابل احتجاج، اهل تدليس و منحرف خوانده شدهاند و هيچيك از طرق ششگانه آن از يكي از اين اشخاص تهي نيست. اين حديث در تمامي اسانيدش سرانجام به يك تن برميگردد و او عرباض بن ساريه است يعني تنها صحابي كه به نقل اين حديث اهتمام ورزيده است. با توجه به اينكه رواي دست اول آن يك نفر ميباشد، حديث در زمره اخبار آحاد جاي ميگيرد. و اما اشكالات دلالي: 1- از آنجا كه اين حديث خبر واحد ميباشد در مسايل مهم عقايدي و جعل حجيت قابل استناد نيست. زيرا خبر واحد دليل ظنّي است و در علم اصول ثابت شده است كه ملاك در حجيت تنها و تنها علم و قطع ميباشد و مشكوك الحجيّه و مظنون الحجيّه، فاقد حجيت است. بنابراين همچنانكه حجيت كتاب به عنوان نخستين مصدر تشريع و حجيت سنت پيامبر به عنوان دومين مصدر به دليل قطعي ثابت شده و در ادامه سنت اهل البيت نيز به ادلّه فراوان همچون آيه تطهير، حديث متواتر ثقلين و ديگر نصوص كه من حيث المجموع بالاترين مراتب قطع و يقين را ميآورد، ثابت ميباشد، اثبات هر حجت ديگري از قبيل سنت خلفا، قول و مذهب صحابي، قياس،استحسان و غيره نيز بايد به دليل قطعي ثابت شود. در حالي كه هيچ دليل قطعي در لازمالاتباع بودن سنّت و رويّه خلفا در دست نيست و حديث فوق نيز از اثبات اين امر عاجز است. 2- مقصود از قرار دادن خلفا در كنار سنت پيامبر چيست؟ آيا منبع مستقلي در كنار آن ميباشد يعني بخشي از شريعت بايد توسط ايشان ظاهر شود كه اين امر برخلاف اجماع علماي مذاهب و نصّ صريح قران است. و يا اينكه آنان عاملان و مجريان و حاكمان به سنت پيامبرند و در اين صورت تكليف مواردي كه در آن خلفاي سهگانه برخالف سنت پيامبر و دستورات صريح آن حضرت احكام و فراميني را صادركردند چيست؟ 3- هر كه در تاريخ و سيره واخبار مطالعه كند اجمالاً براي او قطع و تواتر حاصل ميشود كه در سيره خلفا تعارضات و اختلافات عديدهاي ظاهر شده بود. همچون قضيه نماز تراويح، نهي ار متعه و حج و متعه نساء، تسويه و تفضيل در توزيع بيت المال و موارد ديگر كه بين خلفاي سهگانه و به ويژه بين ايشان و علي(ع) به عنوان چهارمين خلفا اختلاف وجود داشت. اكنون اين پرسش پديد ميآيد كه در اين موارد اختلافي تكليف چه بوده و نظر و سيره كدامشان حجت و لازمالاتباع است و وجه ترجيح كدام است؟ 4- و ديگر بار به شهادت تاريخ در زمان خلفا، بسياري از صحابه در مسايل گوناگون با آنان مخالفت ورزيده، خود خلفا هم انتظار پيروي ديگر صحابه از آنان را نداشته و اجازه مخالفت با خود را ميدادند و اگر پيامبر(ص) انان را ملزم به اطاعت از خلفا كرده بود چگونه از فرمان او عدول كردند؟ 5- اين قضيه متعلق خود را تعيين نميكند به بيان ديگر مقصود از خلفاي راشدين در سخن روشن نيست. بلكه ميتوان مدّعي شد به قرينه ديگر نصوصي كه در حقّ اهل بيت رسيده و طاعتشان را الزامي دانسته و احاديثي كه در آنها از خلفاي اثني عشر پيامبر(ص) ياد شده، در اينجا نيز منظور از خلفاي راشدين همان ائمه اهل البيت يعني علي(ع) و فرزندان او باشند كه استحقاق رهبري امت را دارا بودهاند. علاوه بر اين كه اصطلاح خلفاي راشدين از جمله مصطلحاتي است كه در دوران بني اميه اختراع شده و پيش از آن هيچگاه و بر زبان احدي از صحابه جاري نشده است. 6- مضمون اين حديث مشابه احاديث مقطوعة الوضعي است كه از مصنوعات دوران بنياميه بوده و آنان براي توجيه تبهكاريهاي خود آن احاديث را جعل نمودهاند. زير در صدر حديث خبر از وجوب سمع و طاعت و از هر حاكم حق و باطلي ميدهد و ما در جاي خود از ساختگي بوده احاديث طاعت حاكمان جور سخن خواهيم گفت.(174)
نقد نظريه عدالت صحابه در مساله عدالت صحابه نظريه درست را با استناد به ادله كتاب و سنت و سيره بيان كنيد. قبل از شروع بحث عدالت صحابه ابتدا بايد ديد، صحابي كيست؟ و معيار در تشخيص صحابي چه ميباشد؟ در اينباره متاسفانه نظريات متفاوت و گاه دور از يكديگر داده شده است. اين نظريات بيش از آنكه متكي به منطق قابل دفاعي باشد ذوق و سليقه شخصي نظريه پرداز و تاثيرپذيري از يك فضاي فكري خاص به وضوح در آن به چشم ميخورد. سعيد بن مسيب تابعي صحابي را كسي ميداند كه يك يا دو سال با پيامبر همنشيني كند و در يك يا دو جنگ با ايشان همراه شود.(175) باقلاني از متكلمان اشاعره گويد: «عرف خاصي براي امت مقرر گشته است كه ايشان اين عنوان را تنها درباره كسي به كار ميبرند كه همنشيني او زياد شده باشد و نه كسي كه تنها ساعتي با پيامبر ديدار كند و با او قدمي راه رود و حديثي شنود.»(176) ديگران دائره را بسيار گسترده كرده و در تعريف صحابي آسانتر گرفتهاند: احمد بن حنبل معتقد است: «صحابه رسول خدا آناني هستند كه ايشان را يك ماه و يا يك روز و حتي ساعتي ديده باشند.»(177) بخاري صاحب صحيح معتقد است: «هر آنكه با پيامبر همنشيني كند و يا ايشان را ببيند و در زمره صحابه خواهدب بود.»(178) واقدي گويد: «اهل علم گويند: هر انكه پيامبر خدا را ديدار كند در حال نبوغ و اسلام آورد و در اين امر دين خرد ورزيده و ان را بپسندد نزد ما صحابي پيامبر است هر چند كه تنها ساعتي از يك روز باشد.»(179) و ابن حجر عسقلاني معتقد است: «صحابي كسي است كه پيامبر را در حال ايمان ديدار كرده و مسلمان از دنيا برود خواه همنشيني او با پيامبر به طول انجامد يا كوتاه باشد از ان حضرت روايت كند يا روايت نكند به همراه ايشان به جنگ رود يا نرود. حتي آن كه او را تنها يك لحظه ببيند و همنشيني هم نكند و يا حتي به خاطر عارضي همچون نابينايي نبيند».(180) در اين ميان راغب اصفهاني معتقد است كه صحابي به كسي گفته ميشود كه همراهي او با پيامبر زياد شود و به نظر وي مصابحت و همنشيني، دير زماني درنگ كردن را اقتضا ميكند».(181) به نظر ما همين نظريه اخير قابل پذيرش است. و اما نظريه غالب و رايج در ميان عالمان اهل سنت و در كتاب و مولفات ايشان اثبات عدالت تمامي صحابه ميباشد. ابن عبدالبر گويد: «عدالت تمامي آنان ثابت است».(182) و ابن اثير جزري گويد: «تمامي صحابه عادل بوده و جرح در آنان راه نيابد.»(183) و عسقلاني اظهار ميكند: «تمامي اهل سنت هم نظر شدهاند كه جميع صحابه عدول بوده و در اين نظر فقط نوادري از بدعتگزاران مخالفت ورزيدهاند»(184) در مقام ارزيابي اين نظريه ذكر نكاتي چند از خالي از فايده نيست: اولاً: غرض از بحث درباره عدالت صحابه و يا جرح آن تخريب شخصيتهاي پيشگام اسلام و ابطال شهود كتاب و سنت و سيره نيست. بلكه هدف شناسايي و تميز صالحان از ظالمان و نيكان از بدان است تا اين كه معلوم شود كدامين آنها صلاحيت دارند كه در گرفتن معالم دين و آثار سنت به روايت و شهادتشان استناد شود.(185) ثانياً: نظريه تعديل تمامي صحابه از عواطف پرشور ديني مسلمانان نسبت به طبقه نخست و پيشگامان نهضت اسلام برميخيزد. عواطفي كه بر روح حقيقتجويي و برهان خواهي غلبه كرده است. ثالثاً: از آنجا كه صحابه از لحاظ سن و ميزان درك حضور پيامبرصلي الله عليه وآله كاملاً متفاوت بودهاند مقتضاي اصول تربيتي ان است كه سطح رشد، آگاهي و هدايت آنان با يكديگر متفاوت باشد و به همين جهت در مسأله عدالت و وثاقت هم مراتب گوناگوني يافتهاند و نميتوان مدعي شد كه صرف صحبت و همراهي حكم كيميايي را داشته باشد كه مس وجود را طلا مبدل سازد. زيرا اين مطلب و منطق و برهان سليم هرگز نميپذيرد روشن است كه پيامبرصلي الله عليه وآله از روشهاي متعارف و نه معجزهآسا براي ارشاد و هدايت خلق استفاده ميكرده و نه ان كه كيميا گونه در نخستين ديدار شخصيت مخاطب خود را كاملاً دگرگون سازد. بنابراين مقتضاي اصول و قواعد تربيتي اين است كه درجات بالا و متوسط و پايين در بين صحابه پيامبر گرد آيند. اين اصل را قران و حديث و تاريخ نيز شهادت ميدهد. و اما دسته جات صحابه در قرآن: 1- پيشگامان نخست: و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم رضي اللَّه عنهم و رضوا عنه... (توبه: 100) 2- بيعت كنندگان زير درخت: لقد رضي اللَّه عن المؤمنين اذيبا يعونك تحت الشجره فعلم ما في قلوبكم فانزل السكينه عليهم و أثابهم فتحاً قربياً (فتح:18) 3- تنگدستان مهاجر: للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلاً من اللَّه و رضواناً و ينصرون اللَّه و رسوله... (حشر: 8) 4- اصحاب فتح: «محمد رسول اللَّه و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم...»(186) (فتح: 29) 5- منافقان شناخته شده: اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللَّه يعلم انّك لرسوله... (منافقون: 1) 6- منافقان پنهان: و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من أهل المدينة مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم...(187) (توبه: 47) 7- بيماردلان: «و اذ يقول المنافقون و الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا اللَّه و رسوله الا غروراً» (احزاب :11) 8- جاسوسان: «...و فيكم سماعون لهم و اللَّه عليم بالظالمين» (توبه: 47) 9- فاسقان: «يا ايها الذين امنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا...» (حجرات:6) 10- در آميزنندگان نيك و بد: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا و صالحاً و آخر سيئاً...» (توبه: 102) 11- سست ايمانان: «...و طائفة قدأهمتهم أنفسهم يظنون باللَّه غير الحق ظن الجاهلية يقولون هل لنا من الامر شيءُ...»(188) 12- اسلام آورندگان غير مؤمن: «قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ولكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبكم» (آل عمران: 154) 13- مؤلفة قلوبهم: «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العالمين عليهم والمؤلفة قلوبهم...»(189) (توبه: 60) 14- فراريان از دشمن: «يا ايها الذين امنوا اذا لقيتم الذين كفروا زحفاً فلا تولوهم الادبار و من يولهم يومئذ ديره الا متحرفاً لتقال او متحيراً الي فقد باء بغضب من اللَّه...»(190) (انفال: 15 و 16) و در سنت نيز احاديث زيادي را برميخوريم كه خبر از ارتداد جمعي از صحابه را ميدهد. - يرد علي يوم القيامة رهط من أصحابي فيحلوؤن عن الحوض فاقول: يارب أصحابي فيقول: انه لاعلم لك بما أحدثوا بعدك انهم ارتدوا علي أدبارهم القهقري(191) و در پايان يكي از اين احاديث اين عبارت افزوده شده است: «فلا أراه يخلص منهم الا همل النعم» كه كنايه از آن است تنها معدودي از آن گروه يا دشه خالصي يابند. باري و مطالعه همه جانبه حوادث پس از رحلت پيامبرصلي الله عليه وآله خبر از كج روي و زشت كارهاي گروهي از صحابه را ميدهد. آنگونه رفتاري كه هيچ توجيه پسنديدهاي را نتوان براي آن يافت. خلاصه بحث آن كه با اعتراف به كرامت و بزرگواري جمع كثيري از صحابه پيامبر كه در شنيدن پيام حق پيشي گرفته و نيكو همنشيني با رسول خدا گزيدند و در راه ياري او به سختي آزموده شدند و براي اعلاء دين خدا سختي و غربت دوري از وطن و رنج جهاد و طعم گرسنگي و بيچارگي را چشيدند و از هيچ كوششي براي فراگرفتن سخن حق و توحيد و عدالت و ترويج آن دري نورزيدند و با اظهار خضوع و ادب در پيشگاه اين نيكان و ملزم يافتن خود در تاسي به سيره آن اسلاف صالح باز نميتوان، ديدگان خود را در برابر حقايق فروبسته و عيوب و زشتيها و كجرويهاي بخشي ديگر از آنان را در حيات و رحيل پيامبرصلي الله عليه وآله ناديه انگاريم.(192)
مخالفتهاي برخي صحابه مواردي از مخالفتها و سرپيچيهاي برخي صحابه پيامبر(ص) را از فرامين ايشان در زمان حيات آن بزرگوار ذكر نماييد. مسلمانان حقيقي در برابر تمامي فرامين خدا و رسولش تسليم بوده و سر مويي مخالفت نميكند. آياتي چند از قرآن كريم به اين فرمان تصريح ميكند: يا أيّها الّذين آمنوا بين يدي اللَّه و رسوله واتّقواللَّه (حجرات: 1) فلا و ربِّك لايؤمنون حتي يحكموك فيما شجربينهم ثّم لايكون في قلوبهم حرجاً مما قضيت و يسلموا تسليماً (نساء: 65) ولي با نظر در تاريخ حيات پيامبرصلي الله عليه وآله به اين واقعيت پي ميبريم كه نه تنها منافقان و بلكه گروهي از مهاجر و انصار در مسايلي چند با پيامبرصلي الله عليه وآله به مخالفت برخاستند. كه ذكر نمونه هايي از ان خالي از فايده نيست. 1- پس از آنكه قرار صلح در حيبيه ميان پيامبر و مشركن بر اساس شرايط خاصي بسته شد. عمر را عصبيتش وا داشت كه به حال اعتراض نزد ابوبكر آمده و خشمگينانه بپرسد: يا أبوبكر برسول اللَّه و او گويد: بلي ديگر بار پرسيد: «اولسنا بالمسلمين»(193) پاسخ گويد: بلي سپس پرسيد: «أوليسوا بالمشركين؟» جواب گويد: چنين است. و دست آخر عمر گويد: «فعلام نعطي الدنية في ديننا؟» 2- به هنگام تقسيم غنائم حنين دوالخويصره تميمي معترضانه به پيامبر گفت: اي محمد! به عدالت رفتار نما تو عادلانه توزيع نميكني پيامبر فرمود: اگر من عدالت نورزم پس چه كسي عدالت ورزد؟(194) 3- براء بن عازب گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله و اصحابش احرام حج بسته و از مدينه بيرون شدند و چون به مكه وارد شديم فرمود: حجتان را عمره قرار دهيد مردم گفتند: اي رسول خدا ما براي حج محرم گشتيم چگونه آن را عمره ميگرداني؟ فرمود: «بنگريد آنچه را فرمانتان دهم انجام دهيد» ولي آن گروه همچنان به اعتراض خود ادامه دادند تا آنجا كه حضرت خشمگين شده و آنان جدا گشت و سپس بر عايشه وارد شد و از خشم را در سيماي پيامبرصلي الله عليه وآله نگريسته و پرسيد: «چه كسي تو را به خشم آورد كه خدا او رابه خشم آورد؟» حضرت پاسخ داد: «چگونه خشم نياورن در حالي كه من فرمان ميدهم ولي پيروي نميشوم».(195) 4- ابن عباس روايت ميكند: آنگاه كه بيماري پيامبرصلي الله عليه وآله شدت گرفت فرمود: «برايم نامهاي آوريد كه برايتان چيزي بنويسم كه ديگر گمراه نشويد.» عمر گفت: «بر پيامبر درد چيره شده و كتاب خدا بس است ما را.» پس آن جمع حاضر اختلاف ورزيده و سر و صدا بالا كرفت تا اين كه پيامبر فرمود: «برخيزيد و برويد و سزوار نيست نزد من بگومگو كنيد.» ابن عباس گويد: مصيبتي بالاتر از اين نبود كه مانع نوشتن پيام رسول خدا شدند.»(196) 5- پيامبرصلي الله عليه وآله در اواخر عمر شريفش بنابر مصالحي سپاهي را مركب از مهاجر و انصار تشكيل داده و فرماندهي آن را به جواني به نام اسامه بن زيد سپرده و امر به گسيل آن نمود. در اين بين كارشكنيهايي بر سر عزيمت اين سپاه صورت گرفت و حرفهايي رد و بدل شد و بعضي كفتند اين جوان را به فرماندهي پيش كسوتان مهاجر قرار ميدهد. پيامبر به سختي خشمگين شد در حالي كه بر عصا تكيه زده بود به مسجد رفته و بر منبر فرمود: «چيست سخن برخي از شما درباره اين كه اسامه را فرمانه گرداندم به تحقيق كه در گذشته نيز درباره فرماندهي پدرش خرده گرفتيد در حالي كه خدا سوگند او شايسته آن بود و فرزندش نيز پس از او شايسته فرماندهي است.»(197)
اجتهادات شخصي خلفا چند مورد از اجتهادات شخصي خلفا كه نيجه آن مخالفت با نصوص صريح شريعت بود را بيان كنيد. احكام و شرايع آسماني از سوي پروردگار جنبه توفيقي داشته و خداوند براي احدي از بندگانش حتي پيامبران مستقلاً حق تشريع قرار نداده است زيرا اساساً انسان موجودي است كه به پنهان و آشكار مصالح و مفاسد خود احاطه نداشته و احاطه مطلق از آن مدبر عالم است و بدين جهت حق قانونگذازي در انحصار او ميباشد. اين سخم لااقل در اجزاء عمدهاي از شريعت همچون عباديات و فرائض و حدود و ديات هرگز ترديدناپذير نيست. در بسياري از آيات قرآني دخالت در امر تشريع به سختي مورد عتاب قرار گرفته و از آن به عنوان سخن بدون علم(198) پيروي از گمان،(199) تقول بست بر خداوند(200) و افترا بر خداوند(201) نام برده شده است. با وجود اين پس از رحلت پروردگار و در دوران خلفا اجتهادات، خود راييها و سليقه ورزي هاس شخصي رخ نموده و رفته رفته نصوص شرعي و احكام ثابت الهي دستخوش تغيير گرديد. ذيلاً امثلهاي از اين اجتهادات را ذكر ميكنيم. 1- تصرف در اذان: مالك بن انس در موطّاء خود آورده: مؤذن بامدادان نزد عمر بن خطاب آمد كه او را براي نماز صبح ندا دهد ولي او را خواب يافت پس صدا زد: نماز بهتر از خواب است عمر را از اين گفته خوش آمده و فرمان داد كه آن را در اذان صبح قرار دهند.(202) و به اين ترتيب بر حسب دستور خليفه دوم عبارتي بر اذان صبح افزوده ميشود همچنان كه وي در جاي ديگر براي آنكه انگيزه مردم در شتافتن به جبهههاي جنگ ضعيف نشود فرمان ميدهد عبارت حي علي خير العمل از متن اذان حذف شود. 2- متعه حج از جمله احكامي است كه هم در قرآن بدان تصريح شده و هم پيامبر در جريان حجةالاوداع مردم بدان فرمان داد. آن حضرت از ايشان خواست كه پس از طواف و سعي در تقصير نموده و محل شوند تا اين كه ديگر با در يكي از روزهاي دهه اول ذي الحجه برا يحج تمتع بندند و در اين فاصله مادامي كه هستند انجام تمامي تروك احرام از جمله خلوت و آميزش با زنان بر آنان مباح باشد. همانجا اعتراضي شكل گرفت و گروهي را شنيدن اين فرمان گران آمد ولي پيامبر در طرح فرمان خود صريح و قاطع بود. فردي از صحابه پرسيد: آيا اين جدايي عمره از حج تنها براي امسال است يا هميشه و حضرت در حالي كه انگشتان خويش را در هم فرومي برد فرمود:«براي هميشه عمره زا در حج داخل كرم براي هميشه(203)» چون نوبت به به خلافت عمر رسيد وي از اين كار نهي نموده و ميگفت: «ميدانستم كه پيامبر صحابه ايشان چنين ميكردند ولي خوش ندارم كه در زير اين درختان با زنان خود در آميزند و آنگاه در حالي كه آب غسل از سرهاشان ميچكد حج گذارند.»(204) و سرانجام در مدار زمان سنت خليفه دوم در برابر سنت پيامبر قدبرافراشته و عاميان پيروي از آن را بر خود فرض كرده و پيشوايان مذاهب براساس ان فتوي ميدهند. مالك بن انس از سعد وقاص بن قيس روايت كند سالي معاويه حج گزارد و آن دو از عمره تمتع سخن ميگفتند ضحاك بن قيس گفت: اين را كسي انجام دهد كه به فرمان خدا جهل ورزد/ سعد به او پاسخ داد بد حرفي را گفتي اي برادر ضحاك كفت: هر آينه عمر از ان نهي كرد سعد پاسخ داد: آن پيامبر انجام ميداد و ما هم همراه او انجام ميداديم.(205) 3- متعه زنان از جمله احكام زمان پيامبر بود كه در زمان خلافت عمر با نهي و تحريم وي از گردونه مباحاث شريعه خارج گشت و با استناد به همين تحريم از ان زمان تاكنون احدي از مفتيان مذاهب فتوي به حليت ان نداده است.(206) 4- نماز تراويح: رواي گويد: شبي را با عمر به مسجد آمدم در آنجا مردم پراكنده گشته و برخي براي نماز خود ميخواندند و برخي براي گروهي ديگر عمر گفت: «به نظر من اگر اينان را بر يك قاري گرد آوريم بهتر بود» سپس عزم را نموده و آنان را به امامت ابي ابن كعب گرد آورد. شبي ديگر همراه او به مسجد آمديم و مردم نماز را به قاري خود ميگزاردند عمر گفت: نيكو بدعتي است دين.(207) اين بدعت در حالي اورده شد كه قبلاً صاحب شريعت در زمان خود از به جماعت گزاردن نوافل شامگاهي رمضان نهي كرده است. 5- قطع سهم ذوي القربي از خمس و سهام مؤلفة قلوبهم از زكات، نافذ دانستم طلاق سه گانه در يك مجلس، افزودن اذان روز جمعه و دهها مورد ديگري از اجتهادات خلفا در برابر نصوص شرعي است.(208)
نقد عبارت ابن حزم * «لاخلاف من احد من الامة في ان عبدالرحمن بن ملحم لم يقتل علياً رضي اللَّه عنه الامنأولا مجتهداً مقتدراً علي أنّه صواب» (الفصل 4/261) «قطعنا أنَّ معاوية رضي اللَّه عنه و من معه مخطئون مجتهدون مأجورون اجراً واحداً» «انما اجتهوا في مسائل دماء كالتي اجتهد فيها المفتون و في المفتين من يري قتل الساره فيهم من يري قتل الحر بالعبد و منهم من لايراه و منهم من يري مؤمن بالكافر و منهم من لايراه فاي فرق بين هذه الاجتهادات و اجتهاد معاويه و عمر و غيرهما» (الفصل 4/160) «عمار رضي اللَّه عنه قتله الوالغادية، فأبوالغاية رضي اللَّه عنه متاول مجتهد مخطي فيه باغ عليه مأجور أجراً واحداً و ليس هذا كقتلة عثمان رضي اللَّه عنه لانهم لامجال للاجتهاد في قتله لانه لم يقتل احداً و لاحارب و لاقاتل و لادافع و لازنا بعد احصان و لاارتد فيسوغ المحاربة تأويل بل هم فساق محاربون سافكون دماً حراماً عمداً بلاتأويل علي سبيل الظلم والعدوان فهم فساق ملعون» (الفصل 4/161) تاويل در لغت به معني تفسير و نعبير رويا و بازگرداندن شي به غايتي كه مراد باشد و اجتهاد اصطلاحاً به كاربستن همه توان براي دستيابي به احكام شرعي و كلي و يا وظايف شخصي جزيي ميباشد. لازم است تلاش مجتهد براي دستيابي به وظابف براساس ادله شرع و منابع حكم و روشهاي مشروع اجتهاد انجام گيرد و نتوان هر كوششي را كه از سر جهل به منابع و طرق و يا برخاسته از هوا و هوس باشد. اجتهاد ناميد. با وجود اين به گفته علامه سيد مرتضي عسكري در عرف مكتب خلفا تمام كوشش هايي كه براي تغيير در احكام و نصوص شرعي و آوردن احكام مناقض كتاب و سنت صورت گرفته اجتهاد ناميده شده است.(209) همچنان كه دو واژه تاويل و اجتهاد دستاويزي گشته است جهت پوشش نهادن بر اقدامات تبهكاري كه جمعي از وابستگان دستگاههاي خلافت بدان دست مييازيدند و امثال ابن حزم كه شديداً از اين عرف متاثر ميباشند دست به چنين قضاوتهاي ناصوابي زده و با خوشبيني توجيهناپذير خود قاتل عليعليه السلام و عمار و محاربان و معارضان حكومت عدل را مجتهدان پاك نيت مينامند در اينجا پيرامون اظهار نظرهاي ابن حزم ناگزير از بيان نكاتي چند هستيم: 1- شخصيت عظيم و محاسن بيبديل عليعليه السلام ميان صحابه و شخصيتهاي بزرگ اسلامي براي احدي از آحاد ملت پوشيده نيست حب او نشانه ايمان و بغض او علامت نفاق است. احاديث انبوهي از پيامبرصلي الله عليه وآله بر سر السنه و افواه صحابه است كه قاتل او «اشقي الاخرين» «أشقي الناس» و «أشقي هذه الامة» است.(210) با اين وجود چگونه جنايت هولناك قتل اين ابر مرد استثنايي تاريخ و مجسمه ايمان و فضيلت اجتهاد ناميده ميشود و كدامين اجتهادي منجر به وجوب قتل امام و خليفه مفترض الطاعة ميشود و آن را مهر نكاح دختر خارجي مسلك كه به او دل داده است قرار ميدهد؟(211) و اين كدامين امتي است كه ابن حزم مدعي آن است كه اجماع نموده است بر اين كه ابن ملجم در جنايت شينع خود مجتهد و متاول بوده و آن را صواب ديده كه بدان دست يازيده است و اگر از سر كمال بيانصافي هيچ بدبيني به ابن ملجم نداشته و او را فقط انسان نادان و احمقي بدانيم كه تصور كرده است قتل امير المومنينعليه السلام وظيفه او است، با آيا ميتوان هر اقدامي كه از سر جهل و حماقت را اجتهاد ناميد مگر آن كه الفاظ از معاني حقيقي خود خارج دشه و تفسير و دگرگوني يافته باشند و در اين صورت اجتهاد در قتل همه پيامبران و جانشينان و مصلحان همروا و توجيهپذير است. 2- يكي از جنايات عظيمي كه در تحليل تاريخ توسط پژوهشگران متاثر از عرف خلفا و فرهنگ كاخ نشيني اموي انجام شده است ان است كه امثال معاويه بن ابي سفيان و همدستان او صحابي شريف و دلسوز و ارزنده خوانده شوند. معاويه آن است كه از روز نخست تمام رفتار خود را براساس فريب و تزوير و دروغ بنا نهاده و اين ورشكسته يومالفتح در صدد بود به هر طريقي حيثيت جاهلي از دست رفته خود را اعاده كند او كسي است كه بدون عذرمقبولي از بيعت با امام مسلمين خودداري ورزيد بلكه عليه خروج و به محاربه برخاست. او در صفين عليعليه السلام يعني سخصيتي كه به شهادت دهها تصريح روشن پيامبرصلي الله عليه وآله استوانه حقيقت اسلام است و همچنين صد تن از اصحابه بدر به جنگ برخاست. وي كسي است كه با براه انداختن جنگ خونيني وحدت مسلمين را متلاشي و موجوديت اسلامي را ويران و خود مسلمانان را مباح نمود. او كسي است كه كارگزاران خود امثال ارطاة و ضحاك بن قيس و ديگران را روانه شهرها و سرزمينهاي دوردست و حاشيهاي عراق و حجاز نموده و جناياتي را مرتكب ميشد كه ذكر آنها شرمآوراست. و او همان است كه نظام خلافت اسلام را از اساس دمكراتيك و مردمي آن به نظام سلطنتي و پادشاهي كاخنشيني تبديل كرد و بدعتي ننگين را در تاريخ جاي گذارد. او كسي است كه فرمان داد در عراق و شام در پهنه آفاق بر فراز منابر و صبح و شام عليعليه السلام را دشنام گويند و بدين ترتيب رفتاري را كه به صريح قرآن به كافران روا نيست به پاكترين و شريفترين انسانهاي عالم رواشمرد.(212) او به كارگزاران خود بخشنامه كرده بود كه هر كه در فضيلت علي و خاندانش حديثي روايت كند خونش مباح باشد و دستور داده بود كه در فضائل و مناقب عثمان و خلفاي ديگر دست به جعل احاديث دروغين بزنند و هر كه در اين راه بكوشد را مشمول پاداشهاي ويژه گردانند.(213) او كسي است كه در راه نشر عداوت خاندان پيامبر كه مقام طهارت يكي از فضائل آنان است از هيچ كوششي دريغ نورزيد تا اين كه صحابه بزرگواري همچون حجر بن عدي و عمرو بن حمق خزاعي را به جرم دوستي با علي دستگير و به طرز فجيعي به شهادت رسانيد. او در آغازگري جنگ و در داوري پايان آن در فرمانروايي شام در صلح با حسن بن عليعليه السلام و در زير پانهادن پيمان نامه صلح در فراهم آوردن زمنيه سلطنت براي فرزند شوم و نابكار خود و در همه جا بنا را بر فريبكاري و اضلال مردم نهاده بود. حال با اين كارنامه ننگين و سياه چگونه ميتوان باز خوش بين بود و انبوه رفتار جنايتآميز او را در پوشش اجتهاد توجيه نمود. 3- عمار ياسر از صحابه عظيم القدر پيامبرصلي الله عليه وآله است مناقب وي انبوه و كم نظير است. پيامبرصلي الله عليه وآله در حق عماي ميفرمود: «آنگاه كه مردم اختلاف كنند فرزند سميه با حق است».(214) و ميفرمود: «تو را گروه سركش ستمگر خواهد كشت».(215) و ميفرمود: «هر آنكه عمار را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هر آنكه به او كينه ورزد به خدا كينه ورزيده است».(216) و او قاتل را در آتش ميديد.(217) با وجود اين چه مجالي باقي ميماند قاتل اين انسان بزرگ مجتهت و متاول بوده و بر اين كار خود ماجور هم باشد و مگر نه اين است كه دشمني با عمار يعني دشمني با خدا و جنگيدن با او يعني ياري نمودن باطل و آيا در ياري باطل و دشمني با خداوند هم ميتوان اجتهاد ورزيد؟ ابولاغاديه قاتل عمار از مجهولان دوران و انسانهاي بيمقدار روزگار است از او روايتي نقل نشده است مگر «دمائكم و اموالكم حارم» و «لاترجعوا بعدي كفارا يضرب بعضكم رقاب بعض» و شگفت از او اين كه سخن پيامبر را شنيده و عمار را ميكشد.(218) 4- چرا ابن حزم نسبت به قاتلان عثمان مجالي براي اجتهادشان باقي نميگذارد؟ در حالي كه بيشترين چيزي را كه ميتوان در حقشان گفت آن است كه آنان اجتهاد در برابر نص انجام داده و به خاطر اعتراضي كه نسبت به سوء رفتار و تصرفات خليفه و وابستگانش داشتند او را مستخق كيفر مرگ يافته و به قتل رسانيدند.(219) اگر ابن حزم دائره اجتهاد را آنقدر وسيع نموده كه مخالفتهاي بيشمار با نصوص و دستورات نبوي را اجتهاد مينامد بايد قضيه قتل عثمان را هم به عنوان يكي از مصاديق همين اجتهاد به شمار اورد. 5- خلاصه سخن آن كه فرق است آنجا كه مفتيان كوشش خود را براي تشخيص احكام و استنباط وظايف خالصانه به كار بسته و به عليت پوشيده مانده ادله بر برخي و يا برداشتهاي متفائت يافتن از ظاهر نصوص و يا اخذ به برخي از نصوص و ترك بعضي ديگر از نتيجه آراء و فتوايشان مختلف شود و در اين بين مصيبت آنان را دو اجر م مخطي آنان را يك اجر نصيب گردد و آنجايي كه محاربان با عليعليه السلام و عمار و امثال آنان از صدها آيه از كتاب خدا همچون آيه تطهير، مباهله و مودت و صدها نص ثابت نبوي روي گردانده و قتل آن نيكمردان را اراده كنند و از اين راه تقرب به خداوند را جستجو نمايند!!! 1) درباره شأن نزول آيه در غدير خم بنگريد به شواهد التنزيل حسكاني 1/249، الدار المنثور 2/298 و تاريخ ابن عساكر و ترجمه امام علي ح/452 2) مجمع الزوائد 9/162 تا 165 3) مسند احمد (1/118 و 119 و 4/281 و 368 و ابن ماجد 1/43 ح و 116 و البداية و النهايد 5/29) 4) مسند احمد (1/118 و 4/281 و 370 و 5/374 و مستدرك 3/109 و ابن ماجه باب فضل علي و شواهد التنزيل 1/255 و البداية و النهايه 5/29 و 21) 5) شواهد التنزيل (1/201 ح 211 و 213 و البداية و النهايه 5/214) 6) مسند احمد (4/281 و البداية و النهاية 5/21 و ابن ماجه باب فضائل علي و الرياض النضره 2/169) 7) الجامع الصحيح ترمذي 2/298 8) الاستيعاب 2/373 9) الصواعق المحرقه ص 25 10) تهذيب التهذيب 7/339 11) فتح الباري 7/61 12) جهت مزيد تفصيل بنگريد به ألغدير 1/14 تا 61 13) ذكر مستند حوادث پس از فوت پيامبر به بحثهاي بعدي موكول ميشود. 14) در اينباره طبري در تاريخ خود مذاكرهاي را بين ابن عباس و خليفه دوم نقل ميكند كه در آنجا خليفه اعتراف نمود كه دليل اعتراض ما از شما آن بود كه قريش را خوش نميآمد نبوت و خلافت هر دو در بني هاشم گرد آيد و به اين جهت به مردم ببالند. (انَّ قريشاً كرهت ان تجتمع فيكم النبّوه و الخلافة فتجحفون علي النّاس) (طبري 5/30 - 32) 15) بنگريد به صحيح بخاري - باب جوائز الوفد از كتاب الجهاد و السّير و طبقات ابن سعد و شرح نهج به نقل از جواهري در سقيفه) 16) ذكر مستند حوادث پس از وفات پيامبر به بحثهاي بعدي موكول ميشود. 17) در اين باره طبري در تاريخ خود مذاركرهاي را بين ابن عباس و خليفه دوم نقل ميكند كه در آنجا خليفه اعتراف نمود كه دليل اعراض ما از شما آن بوده كه قريش را خوش نميآمد نبوت و خلافت هر دو در بنيهاشم گرد آيد و به اين جهت به مردم ببالندانَّ قريشاً كرهت ان تجتمع فيكم النبّوه و الخلافة فتحجفون علي النّاس) (طبري 5/30 32-) 18) بنگريد به صحيح بخاري - باب الجوائز الوفد از كتاب الجهاد و السّير و طبقات ابن سعد و شرح نهج به نقل از جوهري در سقيفه 19) شرح افزون مطالب فوق را «الاصول العامة للفقه المقارن 149 - 151 و الميزان 16/310 - 313» ذيل آيه تطهير بيابيد. 20) تفسير كبير 10/144 21) تفسير كبير 10/144 22) تفسير كبير 10/144 23) شرح مطالب فوق را در الاصول للفقه المقارن 159/163 بيابيد. 24) صحاح الجوهري 3/156 25) نقل از هوية التشيع - الوائلي /12 26) الملل و النل 1/107 27) مقالات الاسلاميين 1/65 28) الفرق و المقالات نوبختي 29) مانزد پيامبر بوديم كه علي پيش آمد پيامبر فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست او است اين فرد و شيعيانش رستگاران روز قيامتند و در اين هنگام وحي آمد كه آناني كه ايمان آورده و عمل نيكو پيشه كنند همانا بهترين خلائقند. (الدر المنثور6/589) 30) آنگاه كه آيه (سوره بينه) نازل گشت پيامبر به علي فرمود: مقصود آيه تو و شيعه تو است كه در روز قيامت خشنود و پسنديده خواهيد بود. (همان مأخذ) 31) الصواعق المحرقه161 32) اي علي، هر آينه تو و شيعهات خشنود و پسنديده بر خدا وارد خواهيد شد و خشمگين و سرافكنده (نهايه 4/106 ماده قمح) 33) تاريخ طبري 2/217 كامل بن اثير 2/62 تاريخ ابوالفداء 1/116 سيره حلبيه 1/286 مسند احمد1/111 34) بخاري باب غزوه تبوك 3/58 مسلم باب فضائل علي 2/323 خصائص نسائي 4 و 14 و 18 ابن ماجه 1/28 باب فضائل اصحاب النبي و ساير منابع. 35) بنگريد به آياتي كه جايگاه هرون نسبت به موسي را بيان ميكند و اجعل لي وزيراً من أهلي... أخلفني في قومي... 36) خصائص نسائي 19 و 23 و 24 مسند احمد 4/438 مستدرك حاكم 3/111 كنز العمال 11/599 شرح ترمذي 13/165 باب منافب علي 37) زيرا ساير معاني همچون محبت و نصرت هميشه براي عليعليه السلام ثابت است و اختصاصي به پس از پيامبر ندارد. 38) كنزل العمال، كتاب الفضائل 11/610 و معجم الكبير طبراني 6/241. 39) تاريخ ابن عساكر3/5 40) صفين نصر بن مزاحم 29 چاپ قاهره 41) واعجباً أتكون الخلافة بالصحابة و لاتكون بالصحابة و القرابة (نهجالبلاغه حكمت: 185) 42) فان كنت بالشوري ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيّب و ان كنت باقربي حجت خصيمهم فغيرك أولي بالنبي و أقرب 43) انّ الائمه من قريش غرسوا في هذا البطم من هاشم لاتصلح علي سواهم و لاتصلح الولاة من غيرهم (نهجالبلاغه ج/144) 44) فواللَّه ما زلت مدفوعاً عن حقّي مستأثراً عليّ منذ قبض ا+ نبيّه حتي يأمّ الناس هذا(خ/6) 45) اللهم اني استعينك علي قريش و من أعانهم فانهم قطعوا رحمي و صغّروا عظيم منزلتي و أجمعوا علي منا زعتي أمراً هولي (خ /172) 46) بنگريد به خطبه 3 نهجالبلاغه 47) مسند احمد 6/219 طبقات ابن سعد 2/276 تاريخ ابن كثير 5/243 ابن ماجه ح /1627 انساب الاشراف 1/567 و غيره. 48) طبقات 2/269 كنز العمال 4/54 49) بخاري كتاب الحدود باب رجم الحبلي طبري ذكر حوادث سنه 11، 2/325 50) شرح ابن ابي الحديد 2/25 51) تاريخ طبري 3/28 و ابن اثير 2/325 52) العقد الفريد 4/260 و الموفقيات 58 53) طبري 3/23 ابن هشام 4/34 و تاريخ الخلفاء 69 54) سيره ابن هشام 4/343 55) موفقيات 583 56) مسنداحمد 1/55 تاريخ الخلفاء 67 57) الامامة و السياسة 1/14 58) شيري را بدوش كه بخشي از آن مال تو است امروز بر خلافت ابوبكر اصرار نميورزي مگر آن كه فردا تا را برگزيند.(انساب الاشراف 1/587) 59) طبري 3/202 الامامة و السياسة 1/18 لسان الميران 4/189 تاريخ ذهبي 2/388 60) العقد الفريد 4/260 انساب الاشراف 1/586 و ابوالفداء 1/156 61) شرح نهجالبلاغه 2/50 62) طبري 3/202 العقد الفريد 4/260 الامامة و السياسة 1/14 الاستيعاب 2/599 انساب الاشراف 1/586 و اسدالغابه 3/222 63) طبقات 3/617 انساب الاشراف 1/589 و عقد الفريد 4/260 64) بيعت ابوبكر غافلگيرانه و بدون تدبر كافي بود خداوند شرش را مصون داشت (بخاري - كتاب الحدود - باب رجم الحبلي - انساب الاشراف 5/15) 65) ترمذي 5 باب مناقب علي 66) ابن العربي شرح سنن ترمذي 13/229 امام الحرمين الارشاد في الكلام 424 ماوردي احكام السلطانيه 7-11 تفسير قربطي 1/296 67) تفضيل بيشتر مباحث اين بخش را در معالم المدرستين 1/150 - 178 و الملل والنحل سبحاني 6/183 بيابيد. 68) بخاري كتاب الاحكام - باب الاستخلاف 1/2109 - مسلم 6/3 69) مسند احمد 5/96 - 108 70) مستدرك الصحيحين 3/617 71) مستدرك الصحيحين 3/617 72) مسند احمد 1/398 4067 73) بنگريد به الاصول للفقه المقارن 178 - 180 74) شرح سنن ترمذي 9/68 - 69 75) شرح نووي بر مسلم 12/201 76) تاريخ الخلفاء 12 77) فتح الباري 13/182 78) مجلة الاسلاميه العدد الثالث فوريه 1969 79) در آينده بحثهاي مستقل و مبسوطي از اين حديث به ميان خواهد آمد. 80) مستدرك الصحيحين 3/151 81) الارعون حديثاً نبهاني /216 از طبراني در ألاوسط 82) مستدرك الصحيحين 3/149 83) تحقيق آن است كه ابوطفيل خود صحابي است و گفتهاند: روزگار درازي را عمر نمود و آخرين صحابه پيامبر بود كه در سال 120 هجري چشم از جهان فروبست وي حديث ثقلين را به روايت ديگر صحابيان نقل كرده است. 84) روزي پيامبر در آبگاهي كه خم ناميده ميشد در بين راه مكه و مدينه به سخن ايستاد پس خدا را حمد و ثنا گفته، اندرز داده و سپس فرمود: «اي مردم من نيز بشري هستم كه نزديك است سروش پروردگار مرا برسد و من دعوت او را پاسخ گويم. هان! من در بين شما دو گوهر نفيس به يادگار ميگذارم. نخستين آنها كتاب خدااست كه در آن هدايت و نور است پس كتاب خدا را برگرفته و بدان چنگ زنيد و بدين گونه به قرآن فراخوانده و ترغيب نمود سپس فرمود: و اهل بيتم خدا را ياد آورتان ميشوم درباره اهل بيتم (3 بار) (صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب فضائل علي) 85) من در بين شما چيزي را به يادگار مينهم كه اگر بدان چنگ زنيد ديگر پس از من گمراه نشويد يكي از آن دو بزرگتر از ديگري است كتاب خدا كه ريسمان پيوستهاي از آسمان به زمين و عترتم يعني اهل بيتم و اين دو از هم جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند. هان! بنگريد كه چگونه جانشيناني براي من در بين آن دو هستيد.(صحيح ترمذي 5/329) 86) آنگاه كه پيامبر خدا از حجةالوداع بازميگشت در غديرخم فرود آمد و فرمان داد سايبانها را برافراشتند سپس فرمود «گويي كه من فراخوانده شده و من نيز پاسخ گفتهام و هر آينه در بين شما دو گوهر نفيس به يادگار نهادم كه يكي از آن دو از ديگري بزرگتر است كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم بنگريد چگونه جانشيناني براي من در بين آن دو ميباشيد و به درستي كه آن دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه در حوض بر من وارد شوند... راوي (ابوطفيل) گويد از زيد پرسيدم آيا تو خود اين سخنان را شنيدي؟ پاسخ داد: به درستي كه هيچكس در ان سايبانها نبود مگر آن كه به چشم خود ديده و به دو گوش خود شنيد». (خصائص نسائي /21) 87) الصواعق المحرقه /149 88) شرح المقاصد5/303 89) الصّواق المحرقه /148 90) همان /149 91) كنزالعمال 5/41 92) الصواعق المحرقه /24 93) شرح گفتار فوق را در خلاصه عقبات الانوار 2/57 - 87 بيابيد. 94) عبارت حديث عايشه اين است: «خرج رسول اللَّه غداة و عليه مرط مرجل من شعرا سود فجاءالحسن بن علي فؤدخله ثم جاءالحسين فدخل معه ثم جاءت علي فأدخله ثم قال: انما يريد اللَّه...» (مسلم، باب فضايل اهل البيت النبي، مستدرك حاكم 3/147 و بيهقي 7/149) 95) عبارت حديث ام سلمه اين است: «ان النبي جلّل علي الحسن و الحسين و عليّ و فاطمه كساء ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بيتي و خاصّتي أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا فعالت ام سلمه و انا معهم يا رسول ا... قال: انك الي خير (ترمذي 5/328 مسند احمد 6/292 بيهقي 2/150 مستدرك 2/416 و اسدالغابه 5/521) 96) روايات ابوسعيد را در تاريخ بغداد 10/287 و تفسير الدرالمنثور و طبري بيابيد. 97) روايت سعد را در خصائص 9 و 4 بيابيد. 98) روايت انس را در ترمذي شرح ابن عربي 13/248 بيابيد. 99) روايت ابن عباس را در مسند احمد 1/330 و خصائص /11 بيابيد. 100) روايت عمر بن ابي سلمه را در ترمذي 5/328 بيابيد. 101) روايت عبدالله بن جعفر را در مستدرك حاكم 3/147 بيابيد. 102) ابن عباس ميگويد 9 ماه پيامبر چنين كرد (الدرالمنثور تفسير آيه و أمر اهلك بالصلاة) 103) انس گويد 6 ماه(تفسير آيه در سيوطي و طبري) 104) الدارالمنثور ذيل آيه تطهير 105) ابوحمراء گويد: 8 ماه (استيعاب 2/598 و اسدالغابه 5/174) 106) ترمذي 5/328 107) وأيم الله ان المراة تكون مع الرجل العصر من الدهر ثم يطلقها فيرجع الي ابيها و قوم اهل بيته اصله و عصتبه الذين حرموا الصدقة بعده 108) صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه: باب فضائل علي 109) تفسير طبري 25/16 و 17 110) الدارالمنثور ذيل آيه 13 شوراي 111) مستدرك حاكم 3/172 112) الصواعق المحرقه /11 113) ذخائر العقبي/25 114) اسدالغاب/367يان 5 حلية الاولياء 3/21 كشاف ذيل آيه 13 شوري 115) تني چند از صحابه هممچون ابن عباس، انس بن مالك، عمران بن حصين و ام سلمه از پيامبر روايت كردهاند كه به علي فرمود: «لايحبك لا مؤمن و لايبغضك الامنافق» (بنگريد به مسلم 1/61 و شرح ترمذي 13/177 و نسائي 2/271 و مسند احمد 1/84) و از ابن عباس و ابوسعيد و جابر روايت شده كه ما «در زمان رسول خدا منافقان را از روي بغض و كينهشان به علي ميشناختيم» (شرح ترمذي 3/167 حلية الاولياء 6/284 و تارخ بغداد3/153) 116) بخاري در تفسير سوره احزاب و مسلم در باب صلاة بر نبي گويند به هنگام نزول سريفه انّ اللّه و ملئكته يصلّون علي النبي (احزاب: 56) جمعي گفتند: «يا رسول الله السلام عليك فقد عرفناه فكيف الصلاة عليك قال: قولوا اللهم صل علي محمد و آل محمد» در ديگر روايات آمده است «من صلي صلاة لميضل فيها علي و علي اهل بيتي لم تقبل منه» (بيهقي 2/379 و دارقطني /136) و ابن حجر در صواعق آيه احزاب را يازدهمين آيه نازل در حق اهل بيت شمرده است. 117) اي خاندان پيامبر خدا دوستي شما در قرآن واجب شده است اين ارجمندي شما را بس باشد كه هر كه در نماز خود بر شما درود نفرستد نمازش قبول نشود. 118) هيچ يك از اين امت با آل پيامبر مقايسه نشود آن كه ريزه خوار نعمت ايشان است چگونه همرديفشان گردد ايشانند اساس دين و ستونهاي يقين هر تند روي و كند روي سرانجام به ايشان بايد برسد. براي آنان است ويژگي حق و رهبري و در ميان ايشان است وصيت و وراثت 119) پيشوايان از قريشند و در نسل هاشم نهاده شدهاند پيشوايي ديگران را نسزد و غير آنان پيشوايات شايسته نميباشد 120) بنگريد اهل بيت پيامبرتان را با آنان هم سوئي گزينيد و در پي ايشان روان شويد كه شما را نه از راه هدايت بدر آورند نه به هلاكت بازگردانند. پس اگر آرام گرفتند آرام گيريد و اگر بپاخاستند بپاخيزيد برايشان پيشي نگيريد كه گمراه شويد و عقب نمانيد كه هلاك شويد. 121) آنان حيات دانش و مرگ نادانياند بردباريشان را از دانششان و ظاهرشان از نهانشان و سكوتشان از كلام حكيمانشان خبر دهد نه با حق مخالفت ورزند و نه در آن ترديد كنند. ايشان پايههاي اسلام و پناهگاههاي ايمن هستند به وسيله آنان حق به جايگاه اصلي خويش باز گشته و باطل از مكان خود پاكسازي شده و زبانش از بن بريده شود. آنان در دين خرد ورزيدند از سر رعايت و خوش فهمي ونه شنيدن و بازگفتن چرا كه بازگويان بسيارند و حافظان علم اندكند. 122) نهجالبلاغه خ /190 قاصعه 123) اني كنت اذا سألته أنبأني و اذا سكت ابتدؤني (طبقات ابن سعد - ترجمه امام علي) 124) كان لي علي رسول اللَّه مدخلان بالليل و مدخل النّهار (سنن نسائي 1/187) 125) واللّه ما نزلت ايه الا و قد علمت في ما نزلت و اين نزلت و علي من نزلت آنّ ربّي وهب لي قلباً عقولاً و لساناً طلقاً (طبقات / ترجمه امام علي) 126) لئيس كل أصحاب رسول اللَّه من كان يساله و يستفهمه حتي ان كانوا ليحبّون أن يجيء الاعرابي و الطاري فيسأله حتي يسمعوا و كان لايمربي عن ذالك شييء الا سالته و حفطته (نهجالبلاغه خ /210) 127) دعا رسول اللَّه علياً الطائف فانتجاه فقال الناس لقد طال نجواه مع البن عمه فقال رسول اللَّه ما انتجيته و لكنّ اللَّه انتجاه (ترمذي باب مناقب علي و تاريخ بغداد 7/402) 128) اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدي نجويكم صدقة... (مجائله: 12) 129) علّمني رسول اللَّه الف باب من العلم و تشعب لي من كلّ باب الف باب (تفسير رازي ذيل آيه انّ اللَّه اصطفي كنزالعمال 6/392 و 405) 130) مستدرك حاكم 3/138 خصائص نسائي /40 و مسند احمد6/300 131) الجامع الصغير 1/415 الصواعق المحرقه /73 تهذيب التهذيب 6/320 مستدرك حاكم 3/126 132) كنز العمال 11/600 جامع الصغير 1/415 حديث مدينة العلم از جمله احاديث متواتري است كه بسياري از صاحبان صحاح و سنن و مسانيد آن را روايت كردهاند. علامه اميني در جلد ششم الغدير 143 تن از محدثان اهل سنت را نام ميبرد كه به اخراج اين احاديث اهتمام نموده اند از جمله حاكم در مستدرك عبدالرزاق در مصنف، احمد بن حنبل در مناقب، ترمذي در صحيح ابن جرير در تهذيب الاثار طبراين در معجم الكبير، خطيب در تاريخ بغدا، ابن عبدالبر در استيعاب خطيب خوارزمي در مناقب ابن اثير در جامع الاصول جزري در اسدالاغابه سيوطي در جامع الصغير متقي هندي در كنز العمال اين عساكر در تاريخ دمشق و بسياري ديگر آن را ذكر و صحيح يا حسن شمردهاند. 133) كنزالعمال 11/614 134) مستدرك حاكم 3/122 به شرط شيخين 135) كنز العمال 11/605 جمع الجوامع سيوطي 6/398 استيعاب 3/1099 مجمع الزوائد 9/101 و 114 و سيره حلبيه 1/285 136) جامع الصغير سيوطي 2/177 137) استيعاب به هامش اصابه 3/38 138) لاابقاني اللّه لمضلةٍ ليس لها أبوحسن (انساب الاشراف/100) 139) لولاك لافتصحنا 140) لولا عليُّ لهلك عمر 141) و ما علمي و علم اصحاب محمدصلي الله عليه وآله في علم عليُّ الاكقطرةٍ في سبعه أبحر (بحار 89/105) 142) واللَّه لقد اعطي علي بن ابيطالب تسعة اعشار العلم و لقد شاركهم في العشر العاشر (استيعاب 3/1104) 143) آنّ القران انزل علي سبعة أحرف ما منها حرف الا و له ظهر و بطن و انّ عليّ بن ابيطالب عنده منه الظاهر و الباطن (اسد الغابه 4/22) 144) كان علي خير الناس و اعلهم بعد رسول اللَّه و لقد رأيته كان بحراً يسيل سيلاً (انساب الاشراف) 145) ما كان أحد من الناس يقول سلوني غير علي بن ابيطالب 146) شهدت علياً و هو يخطب و يقول سلوني فواللَّه لاتسألوني عن شيء يكون الي يوم القيامة الا حدَّثتكم به وسلوني عم كتاب اللَّه و فواللَّه ما من ايةٍ الا و أنا أبليلٍ نزلت أم بنهارٍ أم في سهلٍ أم في جبلٍ (تفسير طبري 26/116 طبقات 2/338 فتح الباري 10/221) 147) عن احمد حنبل: ما جاء الاحد من اصحاب اللَّه من الفضائل ما جاء لعلي بين ابيطالب (مستدرك حاكم 3/107) 148) اسد الغابه 4/30 ترمذي 5/300 خصائص /5 مستدرك حاكم 3/130 ذهبي گويد از حاكم نيشابوري درباره حديث طير شوال شد پاسخ داد: «درست نيست و اگر درست ميبود هيچكس پس از پيامبر از علي(ع) افضل نبود» ولي سپس نظر حاكم عوض شد و اين حديث را در مستدرك مورد طعن و اعتراض جمعي از متعصبين تندرو واقع شد. «ذهبي گويد: ولي حديث طيري را طرق بسياري است كه من همه آنها را يك جا گرد آوردهام و مجموع اين طرق ايجاب ميكند كه آن را ريشه و اساسي باشد» (تذكرة الحفاظ ذهبي 1039 - 1045) 149) احاديث قريب المضاميني كه در عبارت «انَّ علياً مني و أنا منه» همگي ميباشند. 150) عن سعد بن ابي وقاض: «أمر معاويه بن ابيسفيان سعداً فقال: ما منعك أن تسبَّ ابالتراب فقال: اما ما ذكرت ثلاثاً، قالهن له رسول اللَّه(ص) فلن اسبته لان تكون لي واحدة منهنَّ أحبّ الي من حمر النعم سمعت رسول اللَّه(ص) يقول له و قد خلّفهفي بعض مغازيه فقال له عليُّ: يا رسول اللَّه خلفتني مع النساء و الصّبيان فقال رسول اللَّه(ص) أما ترضي أن تكوم منّي بمنزلة هارون من موسي الا أنّه لا نبوة بعدي و سمعته بقول يوم خبير لاعطين الراية وجلاً يحبّ اللَّه و رسوله قال: فتطاولنالها فقال: ادعوالي علياً فاتي به أرمد فبصق في قعينيه و دفع الراية اليه فتح اللَّه عليه و لما نزلت هذه الاية: قل تعالوا ندع النائنا دعا رسول اللَّه علياً و فاطمه و حسناً و حسيناً فقال اللهم هؤلاء اهلي» (مسلم - باب فضائل علي - ترمذي 2/300 خصائص 4 و مسند احمد 1/185) 151) تاريخ بغداد 14/321 152) صحيح ترمذي 5/297 و مستدرك حاكم 3/124 153) مجمع الزوائد 9/134 و الصواعق /174 154) والذي فلق الحبّة و برأ النسمه انّه لعهد النبي الامّي اليَّ أن يحبتني لا مؤمن و لا يبغضي لا منافق (مسلم - كتاب الايمان باب الدليل علي ان حبّ الانصار و عليّ من الايمان) ترمذي 5/299 سنن نسائي 2/271 خصائص /27 و سنن ابن ماجه 1/42) 155) شرح صحيح ترمذي 13/164 مسند احمد 1/151 خصائص نسائي 20 تفسير طبري 1/45 مستدرك حاكم 3/51 156) سنن ابن ماجه - باب فضائل صحابه 1/44 157) صحيح بخاري باب معانقة الصبي ح 364 شرح ترمذي 13/195 و ابن ماجه كتاب المقدمه باب /11 158) مسند احمد 4/132 و كنز العمال 3/653 159) اين نكته لطيف و جالب را براي نخستين بار علامه سيد مرتضي عسكري از واقعه اعلان برائت برداشت كردهاند هر چند كه قبل از ايشان نيز بسياري به ذكر اين قضيه به عنوان يكي از مناقب علي(ع) پرداختهاند. (بنگريد به معالم المدرستين 1/510 - 514) 160) اصول كافي 1/68 كتاب فضل العلم باب رواية الحدين ح/14 161) بحارالنوار /26 باب جهات علومهم ح /10 162) همان مأخذ ح /12 163) اصول كافي 1/77 164) و علمناه من لدنّا علماً» كهف: 66 «قال الذي عنده علم من الكتاب» نمل: 40 و آياتي از اين قبيل 165) و اذ قالت الملئكة با مريم...» آل عمران: 42 و 43 «أوحينا الي أم موسي أن أرضعيه» قصص: 7 و آيات ديگري كه مبين اين حقيقت است. 166) مسلم - باب فضائل الصحابه و بخاري كتاب فضائل اصحاب النبي باب فضائل عمر 167) اصول كافي /393 باب جهات علوم الائمة(ع) 168) مرآة العقول مجلسي 3/136 169) التهذيب 2/14 و عبارت پاياني او اينچنين است: «ما رأت عين و لاسمعت اذن و لاخطر علي قلب بشر أفضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً» 170) جامع اسانيد ابي حنيفه 1/222 و تذكرة الحفاظ 1/157 و عبارت ابوحنيفه چنين آغاز ميشود: «ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد...» 171) الملل و النحل 1/272 172) مطالب السّؤل 2/55 173) سنن دارمي 1/59 سنن ابوداود 4/201 صحيح ترمذي 4 كتاب العلم /150 و سنن ابن ماجه 1/16 174) شرح گفتار فوق را در البدعة جعفر الباقري 331 - 389 بيابيد. 175) نقل از الملل و النحل سبحاني 1/192 176) نقل از الملل و النحل سبحاني 1/192 177) نقل از الملل و النحل سبحاني 1/192 178) نقل از الملل و النحل سبحاني 1/192 179) نقل از الملل و النحل سبحاني 1/192 180) الاصابه في تمييز الصحابه عسقلاني 1/10 181) مفردات راغب - ماده صحب 182) الاستيعاب بهامش الاصابة 1/2 183) اسدالغابة في معرفة الصحابه 1/4 184) الاصابة 1/7 185) ابوزعه يكي از راويان موثق اهل سنت در يك بيان آتشين هر كس كه بر صحابه پيامبر خرده گيرد زنديق خطاب ميكند وي مدعي ميكند وي مدعي است كه غرض اين اشخاص آن است كه شهود را جرح نموده و در نتيجه كتاب و سنت را ابطال نمايند (بنگريد به الاصابة 1/18) 186) لازم است اين حقيقت در نظر گرفته شود كه تمامي آيات مدح و ثنا مشروط به خوش عاقبتي و دوام سلامت است وگرنه روا نيست خداوند سعادتي جمعي را تا ابد تضمين كند و هيچ عاملي نتواند در آن خدشه سازد زيرا اين با حكمت صانع و سنت آفرينش مغاير است مگر در حوزه عصمت كه ويژه پيامبران و امامان بوده و ان را هم استدلال معين و حكمت ويژه در كار است. 187) از آنجا كه قرآن در سور و آيات فراواني به كرات از منافقان ياد كرد بايد پذيرفت كه اين گروه جمع چشمگيري بودهاند وگرنه جاي آن نبود كه براي گروه اندنك و معدودي اين همه مبالغه صورت گيرد. 188) مقصود آيه سست ايماناني هستند كه در نيجه شكست احد به شدت دچار هراس و ترديد شدند و گمانهاي جاهلي در دلشان ايجاد شد و همانان به تصريح قرآن چون خبر مرگ پيامبر را شنيدند نوميدانه راه گريز را پيش گرفتند. 189) مقصود از مؤلفة قلوبهم عناصر سست ايماني هستند كه انگيزه كافي برايحمايت از اسلام نداشته و به خاطر ايجاد الفت و محبت به آنان زكات داده ميشود. 190) در اين ايه شريفه فرار از مقابل دشمن اگر به دلايل تاكتيكي نباشد شديداً مورد نهي و نكوهش واقع شده و چه بسيار مردمي كه در صحنههاي سخت و امتحان بار غزوات از سر ترس از پيش روي دشمن گريختند. 191) در روز قيامت گروهي از اصحابم بر من وارد شده سپس از حوض رانده ميشوند و من ميگويم: پروردگارا اينان اصحاب من هستند و خطاب آيد: تو نميداني كه انان پس از تو چه كردند. آنان به قهقرا بازگشتند. (جامع الصول 11/120 ح 7973 و ساير روايات اين باب را در بخاري تفسير سوره مائده باب و كنت عليهم شهيداً و ترمذي ابواب صفة القيامة باب ما جاء في الحشر و مسلم كتاب الفضائل باب اثبات حوض نبينا و ديگر منابع بيابيد). 192) براي درك مقام شايسته صحابه بزرگوار پيامبرصلي الله عليه وآله و شيواي امام سجادعليه السلام در چهارمين دعاي سحيفه مباركه مراجعه كنيد. 193) السيرة النبويه 3/271 و ترجمع گفته آخر عمر اين است: پس چرادر دينمان ذلت را پذيرا شويم. 194) الملل و النحل شهرستاني 1/21 195) ابن ماجه/باب فسخ الحج / 993 مسند احمد 4/286 و زادلامعاد ابن القيم 1/247 عبارت پاياني رسول خداصلي الله عليه وآله اينگونه است: «مالي لاأغضب و أنا امر أمراً فلا اتبع» قابل توجه است مخالفان خروج از احرام همچنان بر نظر خود باقي ماندند تا اينكه عمر به خلافت رسيد و با استفاده از اقتدار خود رسماً از متعه حج نهي نمود. 196) لما اشتد بالنبيصلي الله عليه وآله وجعه قال: ائتوني بكتاب اكتب لكم كتاباً لاتضلوا بعده قال عمر: ان النبيصلي الله عليه وآله غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه فاختلفوا و كثير اللغط قال: قرموا عني و لاينبغي عندي التنازع فخرج ابن عباس يقول: ان الزريه ما حال بين رسول اللَّهصلي الله عليه وآله و بين كتابه (صحيح بخاري كتاب العلم باب كتابة العلم 1/37) 197) أالطبقات الكبري، 2/190 تا 192 و عبارت پيامبرصلي الله عليه وآله اين است: «ما مقالة بلغتني عن بعضكم في تأميري اسامه و لقد طعنتم في امارة أبيه و أيم اللَّه كان للامارة خليفاً و ان من بعده لخليق للامارة» 198) و لاتقف ماليس لك به عالم 199) ان يتبعون الا الظّنّ و ماتهوي الانفس 200) ولو تقول علينا يعض الاقاويل لاخذ نا منه باليمين... 201) قل اللَّه اذن لكم أم علي اللَّه تفترون 202) موطأ باب ماجاء من النداء في الصلاة 1/72 و شرح زرقاني 1/150 203) دخلت العمرة في الحج دخلت لابل لابد لابد» مسلم، باب حجة النبي، ابوداود /2 باب صفة حجة النبي 204) مسلم، كتاب الحج 4/40 مسند احمد 1/49 ابن ماجه /2 كتاب المناسك باب التمتع باعمرة الي الحج 205) موطأ باب ما جاء في التمتع ح 1/344 206) اين سخن عمر مستفيض است كه «متعتان كانتا محللتان علي عهد رسول اللَّه و أنا أهني عنها و اعاقب عليهما» (تفسير رازي 10/52 و شرح تجريد قوشجي 484 و ديگر منابع) و گفتار درباره تحريم متعه به وسيله خليفه دوم در آينده خواهد آمد. 207) بخاري، كتاب الصوم باب فضل من قال رمضان سخن افتخارآميز خليفه دوم در اين باره است «نعم البدعة هذه» 208) شرح اجتهادات خلفا را در كتاب ارزشمند النص والجتهاد و نيز الملل و النحل استاد سحاني 6/87 تا 97 بيابيد. 209) بنگريد به معالم المدرستين ج 2 مبحث مجتهدين در مكتب خلفا 210) اين احاديث مجموعاً در حد تواتر ميباشد بخشي از آنها را در مسند احمد 4/263 خصائص نسائي /39 الاصامه و السياسة 1/135 مستدرك حاكم 3/113 و 140 و تاريخ بغداد 1/135 و استبعاب هامش اصابه 3/60 و تاريخ ابن كثير 7/323 بيابيد. 211) درباره حكايت خاطرخواهي ابن ملجم نسبت به دختري از خوارج بنگريد به الامامةو السياسة 1/134 تاريخ طبري 6/83 و مستدرك حكم 3/143 212) بنگريد به شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد 4/56 213) بنگريد به شرح نهجالبلاغه خطبه 4/57 و 57 214) اذا اختلف الناس كان ابن سميه مع الحق (ترتيب جمع الجوامع سيوطي 6/184) 215) انما تقتلك الفئة الباغية (عسقلاني در الاصابه 2/512 و تهذيب التهذيب 5/49 اشاره به تواتر حديث كرده است) 216) من عادي عماراً عاداه اللَّه و من ابغض عماراً أبغضه اللَّه (مسند احمد 4/89 و مستدرك حاكم 3/391 و تاريخ بغداد 1/152 و اسدالغابه 4/45) 217) مستدرك 3/387 جامع الصغير 2/193 اصابه 4/151 وترتيب جمع الجوامع 7/73) 218) بنگريد به استيعاب 2/680 و اصابه 4/150 219) صاحبان اين حديث را از پيامبرصلي الله عليه وآله روايت كردهاند كه: «لايحل دم امرء مسلم يشهد أن اله الا اللَّه و أنّي رسول اللَّه الا با حدي الثلات الثيب الزاني و النفس و التارك لدينه المفارثق لاجماعة» بنابراين حداكثر ميتوان مدعي شد كه قاتلان عثمان در برابر اين نص اجتهاد نمودند.
|