متن کامل
به نام خدا رفتار امام علی(ع) با خلفای پیشین نگارنده: حجت رسولی تاریخ تحویل 27/10/76 بِسماللّهالّرحمنالّرحیم «لَقد عَلِمتم اَنّی اَحقّ بها من غَیری و واللَّه لایُسَلّمَنّ ماسَلمت
به نام خدا
رفتار امام علي(ع) با خلفاي پيشين نگارنده: حجت رسولي تاريخ تحويل 27/10/76 بِسماللّهالّرحمنالّرحيم «لَقد عَلِمتم اَنّي اَحقّ بها من غَيري و واللَّه لايُسَلّمَنّ ماسَلمت اُمور المسلمين و لميكُن فيها اِلاّ جورٌ اِلاّ عليَّ خاصّةً»؟؟؟ در شما خود ميدانيد كه من براي خلافت از هر كسي شايستهترم، امّا به خدا قسم تا زماني كه امور مسلمانان صدمه نبيند و تنها بر من ستم شود ساكت ميمانم». (اميرالمؤمنين علي(ع
مقدمه: سخن از شخصيت كم نظيري مانند علي بن ابي طالب(ع) و پي بردن به اوج افكار عمق انديشههاي نامتناهي او، هر چند كاري شيرين و جذاب است، امّا در عين حال كاري است بس مشكل و طاقتفرسا. زيرا زبان زبان آوران و انديشه متفكران و قلم دانشمندان بزرگ در وصف شخصيت خارق العاده او به كندي ميگرايد و همگان معترفند كه آنان را پاي قدم نهادن در درياي پهناور علّو و عظمت آن بزرگوار نيست و مرغ انديشه شان از پرواز به قلههاي شرف و بزرگي او ناتوان است. كه خود گويد: «ينحدر عفّ السيّل و لايرقي اليّ الطّير»؟؟؟ «سيل بزرگي و عظمت و؟؟؟ از من سرازير ميشود و مرغ انديشه را توان پرواز به قله بزرگي من نيست». افزون براين تعمق در سلوك سياسي آن حضرت و رفتار او با زمامداران معاصر خود بر اساس اظهارات و سخان خود آن امام همام بويژه در گنجينه عظيمي چون نهج البلاغه نيز كار دشواري است. زيرا كلام او «فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق»؟؟؟، «برتر از سخن مخلوق و پائينتر از سخن خالق» است. امّا از آنجا كه اعجاز سخن آن يكّهتاز ميدان فصاحت و بلاغت اين است كه بسان كلام خالق به گونهاي القا شده است كه همگان بتوانند به اندازه ظرف و؟؟؟ و گنجايش فكري خود از آن استفاده كنند، ما نيز برآنيم تا در حد توان خود از اين اقيانوس بيكران بهره گيريم و طرز برخورد و رفتار آن امام با ديگران و توصيههاي آن حضرت را در اين زمينه چراغ راه خويش قرار دهيم كه: آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد بي ترديد سخنان گهربار آن امام كه در لابلاي اين نوشتار مانند ستارههايي فروزان در آسماني تيره ميدرخشد در پاسخ به موضوع مقاله و راههاي به نتيجه راهگشا بوده و زنگ ملال ناشي از قلم نگارنده را خواهد زدود و سرمايه معرفت خواهد بود. از جمله مسائلي كه در بحث پيرامون زندگي پرنشيب و فراز حضرت علي(ع) به عنوان انساني كامل قابل تأمل است، مسئله حكومت و زمامداري است. موقعيت شخصي حضرت امير(ع) نسبت به پيامبر اسلام(ص) و شرايط اجتماعي كه در آن به سر ميبردند و تحولات حاد سياسي و اجتماعي كه با آن مواجه بودند اهميّت خاصي به اين مسئله بخشيده است. و به همين سبب ديدگاهها و نظرات و افكار حضرت علي(ع) در مورد حكومت و زمامداري، در نهج البلاغه در سطح گستردهاي منعكس گرديده است. از بيان اهميّت حكومت در جامعه گرفته تا نصيحت و ارشاد و راهنمايي واليان و صدور دستورالعمل براي كارگزاران و حقوق متقابل والي و رعيت و بسياري مسائل ديگر. امّا آنچه ما درصدد آن هستيم صرفاً برخي از موارد فوق نيست. نه درصدد هستيم مطالبي را كه امام در قالب دستورالعمل يا راهنمايي يا موعظه به كارگزاران و زمامداران عصر خويش گفته، مورد بررسي قرار دهيم و نه ميخواهيم شيوه حكومتي او را تحليل كنيم، بلكه ميخواهيم روش برخورد علي(ع) را با خلفاي پيشين بررسي كرده و به اقدامات و تلاشهايي كه آن حضرت به شيوههاي مختلف بخصوص در دوران كنارهگيري از خلافت، براي حفظ و تحكيم حكومت و نظام مسلمين، به عمل آورد پي ببريم. اين موضوع در نهج البلاغه به صورتهاي مختلف منعكس شده است. گاهي اصل حكومت به عنوان يك ضرورت اجتماعي مورد ستايش قرار گرفته و در مقابل فراوان ديده ميشود كه حكومت و زمامداري چنان بيارزش تلقي شده كه به كفش پارهاي نيز نميارزد. گاهي حضرت علي(ع) آن را حق مسلّم خويش دانسته و آن را قاطعانه مطالبه ميكند. و گاهي از پذيرش آن شانه تهي كرده و حاضر نيست همان حق مسلم را بپذيرد. زماني از به رسميت شناختن ديگران به جانشيني پيامبر(ص) امتناع ميكند و زماني اين امتناع سخت به بيعت و ملامت ميانجامد و بالاخره در جايي از ديگر خلفا انتقاد ميكند و در جاي ديگر همكاري با آنها را در پيش ميگيرد. مجموعه اين حركات سئوالي را مطرح ميكند كه: اين اظهارات بظاهر ضد و نقيض به چه معني است؟ و اين رد و قبول و سكوت و قيام چرا؟ آيا اين سخنان و اقدامات همديگر را نقض ميكند يا همه اين موضعگيريها در يك راستا قرار گرفته و يك هدف مشخص، يعني حفظ و تحكيم و تقويت حكومت و همبستگي مسلمانان را دنبال ميكند؟ از آنجا كه مشي عملي آن حضرت نسبت به موضوع حكومت و موضعگيريها و طرز برخورد ايشان با زمامداران چه در مدّت زمامداري و چه در مدّتي كه زمامداري از ايشان سلب شده بود، خود درسي بزرگ به زمامداران و كارگزاران در هر نظام حكومتي و بويژه نظام اسلامي است، برآنيم تا به اين رفتار و برخورد از رحلت پيامبر(ص) تا شهادت امام(ع) نگاهي گذرا داشته باشيم، بويژه اينكه در عصر حاضر و در شرايط كنوني جامعه اسلامي ما از اين خط و مشي فاصله زيادي دارد و به آشنايي با آن سخت محتاج است.
پيش درآمد بحث پيش از ورود به بحث اصلي لازم است دو مسئله را روشن كنيم، يكي ميزان اهميّت حكومت در جامعه از ديدگاه حضرت امير(ع) و ديگري موقعيت و ميزان صلاحيت و شايستگي ايشان براي تصدي آن.
ضرورت و اهميّت حكومت از ديدگاه حضرت علي(ع) زندگي سراسر ماجراي حضرت علي(ع) به ويژه دوران كوتاه زمامداري او با حوادث و وقايع گوناگوني همراه بوده كه اين حوادث ابهامات و شك و ترديدهايي را در تشخيص مسائل آن روز به دنبال داشته است. علي(ع) براي رفع شبهات و مطلع كردن ديگران از عمق مسائل و زدودن غبارهاغي شك و ترديد از جو جامعهاي كه حق و باطل در آن به هم آميخته است، به روشنترين و مستدلترين وجه به طرح و پاسخگويي به آن مسائل ميپردازد. خوارج از كساني هستند كه ابهامات فراواني را در آن روز براي جامعه آفريدند يكي از مسائل مهّمي كه آنها مطرح كردند و به موضوع اين مقاله مربوط است، شعار مشهوري است كه انتخاب كرده بودند، يعني شعار «لاحُكم الاّ ِللَّه». اراده آنها از چنين شعاري اين بود كه (جز خدا هيچكس نميتواند بر مردم حكومت كند)، يعني نفي ضرورت وجود حكومت در جامعه، بسيار بعيد است كه رهبران خوارج به اين حرف قلباً اعتقاد داشته باشند، اما ممكن است اين سئوال مطرح شود كه چرا آنها اين شعار را انتخاب كردند. به نظر ميرسد كه آنان چون در مقابل حضرت امير(ع)، يعني زمامداري قرار گرفته بودند كه كمترين نقطه ضعفي و اشكالي در او وارد نبود و عظمت و حقانيّت و درستي او به عنوان يك زمامدار لايق ايمان داشته يا ايمان آورده بودند، لذا ذهنيت جامعه آن روز حاضر نبود به ادعا يا اشكال تراشي ديگران در مورد ايشان توجّه كند، مگر سخني كه از منبعي برتر در مقابل آن حضرت مطرح شود. به همين سبب آنان به آيات قرآن متشّبث شدند. و از طرفي چون خود از جهل و جمود خاصي برخوردار بودند و از حلّ معضلات اجتماعي عاجز، لذا به حذف صورت مسئله يعني اصل حكومت روي آوردند و با استناد به آيات قرآن مانند «...اِنِ الحكمُ الاّ ِللَّه يَقُصُّ الحَق وَ هُوَ خَيرُ الفاصلين»؟؟؟، شعار «لاحكمَ الاّ ِللَّه» را سر دادند و مبارزه با هر حكومتي از جمله حكومت حضرت علي(ع) را آغاز كردند. در نهج البلاغه سخنان كوتاهي از حضرت امير(ع) نقل شده كه پرده از نبات دروني آنها برداشته و مسئله حكومت و ضرورت آن را نيز مطرح كرده است. «كَلِمَةُ حقٍّ يُرادُ بِها الباطلُ، نَعَمْ اِنَّهُ لاحكمَ الاّ ِللَّه ولكنْ هؤلاءِ يقولونَ لاإِمرَةَ الاّللَّهِ و انّه لابُدَّ لِلنّاس مِن أَميرٍ بِرٍّ أو فاجرٍ»؟// «سخن اينان سخن حقي است كه از آن ارداه باطل ميشود، آري حكمي جز حكم خدا نيست، اما اينها ميگويند حكومتي جز حكومت خدا نيست و (جز خدا حاكمي در روي زمين نبايد وجود داشته باشد) حال آنكه مردم را از حاكمي نيك يا بد گريزي نيست.» در اين كلمات صريحاً و با استدلال روشن شده است كه اصل حكومت و حاكم در هر جامعهاي ضروري است، هر چند شخص نالايقي بر جامعه حاكم باشد، امّا از نبود حكومت و سردر گمي و هرج و مرج اجتماعي بهتر است. استاد مطهري در دو كتاب ارزشمند سيري در نهج البلاغه و بيست گفتار خود با اشاره به ديدگاه خوارج و سخنان حضرت امير(ع) در نهج البلاغه بحثهاي جالبي را در اين پاره منعقد كرده است.؟؟؟
شايستگي حضرت علي(ع) براي زعامت: سوابق درخشان و جانفشانيهاي فراوان و رابطه نزديك علي(ع) با رسول اكرم(ص) در شايستگي آن حضرت براي جانشيني پيامبر اسلام(ص) ترديدي باقي نميگذارد و البتّه توصيههاي پيامبر(ص) و داستان غدير و احاديث گوناگون چون حديث منزلت و حديث طير و حديث ثقلين و آيات ولايت و انذار و...خود موضوعات جداگانهاي است كه هر يك خود به تنهايي ميتواند در اثبات اين موضوع به كار آيد. در اينجا به دو مورد از سخنان حضرت علي(ع) در اين باره اشاره ميكنيم: 1- در خطبه مشهور؟؟؟ امام(ع) موقعيت خود را نسبت به حكومت چون؟؟؟ و محور آسياب ميداند و ميگويد: «اما واللَّه لَقد تعمصَّها ابنُ قُحافة و اِنّه لَيعلمُ اَنَّ محلّي منها محلّ القطب في الرّحي بينجد رعنّي السيل و لايرقي اليّ الطّير»؟؟؟ «به خدا قسم پسر ابي قحافه پيراهن خلافت را بر تن كرد درحالي كه ميدانست كه موقعيت من نسبت به خلافت مانند قطب آسياب است.؟؟؟(فضل و شرف و علم و...) از من سرازير ميشود و هيچ پرندهاي را ياراي رسيدن به (قله مقام) من نسبت». 2- به هنگام اعزام مالك اشتر آن يار وفادار خود به مصر، حضرت نامهاي به مردم آن ديار فرستاد و پس از تذكر نكاتي چند نوشت: «فَوَاللَّه ماكان يلقي في روعي و لايخطر ببالي اَنالعرب تُزعج هذا الامر من بعده - صلّي اللَّه عليه و آله عف اَهل بيته و لااَنّهم مَنَحوه عني من بعده».؟؟؟ «به خدا قسم اصلاً تصور آن را نميكردم كه به ذهنم خطور نميكرد كه پس از پيامبر(ص) خلافت را از اهل بيت آن حضرت باز دارند و گمان نميكردم كه آن را از من سلب كنند». اين دو فراز از نهج البلاغه كه امام(ع) به خوبي موقعيت خود را نسبت به خلافت در آن مطرح ميسازد، نشان ميدهد كه امام(ع) در شايستگي خود براي خلافت پس از پيامبر اكرم(ص) ترديدي نداشته است بلكه جانشيني آن حضرت به عنوان امري مسلم در جامعه آن پذيرفته شده بوده است. و اصولاً در اين امر رقيبي براي امام(ع) نميشناختند و اگر كساني به اين مقام چشم داشتند نيز جرأت طرح آن را در زمان پيامبر اكرم(ص) نداشتند. اكنون با توجّه به اين دو مطلب مقدماتي به اصل بحث ميپردازيم. رفتار امام علي(ع) با خلفاي معاصر خويش: پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) جامعه اسلامي در شرايط خاصي قرار گرفت كه اين شرايط به ناديده گرفتن حقّ مسلم حضرت علي(ع) در تصدّي زمام جامعه منجر شد، و جامعه اسلامي از داشتن رهبري مانند او و برخورداري از آن محروم گرديد. آنچه طبيعي به نظر ميرسد و از يك شخصيت مقتدر انتظار ميرود و در طول تاريخ به كرات مشاهده شده، اين است كه با تمام قوا براي احقاق حق خود اقدام كند، هر چند اين اقدام به جنگ و خونريزي و كشتار و به جان هم افتادن آحاد اجتماع و انهدام جامعه بينجامد. زيرا براي برخي از قدرت طلبان، مسئله حكومت بر جامعهاي بزرگ كه در آستانه مقهور كردن قدرتهاي بزرگ آن روز قرار گرفته است، شانسي نيست كه به سادگي بتوان آن را از دست داد. امّا امام(ع) در برخورد با اين مسئله رفتار ديگري دارد. زيرا هر چند ابتدا قاطعانه در برابر چنين انحرافي ميايستد و آن را برخلاف جهتي كه پيامبر اكرم(ص) براي جامعه ترسيم كرده ميداند، امّا پس از مدّتي هنگامي كه احساس ميكند كه شرايط اجتماعي دگرگون شده و جامعه نومسلمان در آستانه خطري بزرگ قرار گرفته و از اطراف و اكناف زمزمه ارتداد به گوش ميرسد تصميم ديگري اتخاذ ميكند. زيرا كشمكش و اختلاف ميان سردمداران جامعه و نهايتاً تضعيف حكومت در چنين موقعيتي، ممكن است، سقوط اساس اين جامعه را موجب ميگردد. آري امام(ع) با كمال شهامت و فداكاري از حقّ مسلم خود چشم ميپوشد و اين اقدام را در نهج البلاغه چنين توصيف ميكند: «و طَفِقْتُ أَرْتَاي بَينَ اَن أَصُولَ بِيَدٍ جَذّآءَ أَو أَصبِرَ علي طَخَيةٍ عَميآءَ يَهْرَمُ فيها الْكَبيرُ و يَشِيبُ فَيها الصَّغيرُ و يَكْدَحُ فيها مُؤمِنٌ حتّي يَلقي رَبَّهُ، فَرَأَيتُ اَنَّ الصَّبَر عَلي هاتا أَحْجي»؟؟؟ «(پس از آنكه ديدم سير جامعه دگرگون شده) انديشه كردم كه آيا در صدد گرفتن حق خويش برآيم يا بر ظلمت گمراهي كه در آن پيران فرسوده و جوانان پير ميشوند و مؤمن تا لحظه مرگ در آن عذاب ميكشد صبر كنم، و به اين نتيجه رسيدم كه صبر عاقلانهتر است» در نابسامانيهاي اجتماعي هميشه كساني يافت ميشوند كه ميخواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و براي تشديد اين نابساماني به حمايت از يكي از گروههاي يا افراد رقيب برميخيزند. در آن روز نيز يكي از همين افراد به نام ابوسفيان ابن حرب به نزد حضرت علي(ع) آمد تا به كمك او شتافته و با او بيعت كند، امّا امام(ع) او را از اين كار بازداشت. ابن اثير به اين واقعه اشاره كرده ميگويد: «قالَ يَعلّي أبسِطْ يدك أُبايِعك، فَوَ اليه لَئِن شِئتَ لَأَمْلَأنَّها عَلَيهِ خَيلاً و رَجُلاً. فَأبي عَلّيٌ، عليه السّلام،...فَرَجَرَهُ عليٌ و قالَ: وَاللَّهِ اِنّكَ ما اَرَدْتَ بِهذا الاّ الفِتْنَةَ»؟؟؟ در نهج البلاغه پاسخي از امام(ع) درج شده كه با اين كلمات آغاز ميگردد: «أيُهَا النّاسُ شُقُوا اَمْواجَ الِفتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ و عَرَّجُوا عَن طريقِ المنُافَرَةِ، وَضَعوُا تيجانَ المُفاخَرةِ»؟؟؟ «اي مردم موجهاي فتنه را با كشتيهاي نجات بشكافيد و اختلاف را بركناري نهيد و تاجهاي مفاخرت را از سر بر زمين گذاريد» ناگفته نماند كه در چنين شرايطي سكوت و سازش امام(ع) اتهاماتي را برايش به دنبال خواهد داشت، همان طور كه قيام او نيز موجب اتهاماتي ميگردد. ولي با اين وجود او آماده است همه اين اتهامات را به جان بخرد، تا به هدف اصلي لطمهاي نخورد. لذا در ادامه همين سخنان ميگويد: «فَإِن اَقُلْ يَقُولُوا حَرصَ عَلي المُلكِ وَاِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزَعَ مِنَ الموتِ. هَيهاتَ بَعدَ الَّتَيَّا وَ الَّتي».؟؟؟ «اگر به دفاع از حق خويش برخيزيم، گويند حرص حكومت دارد و اگر سكوت كنم، گويند از مرگ ميترسد، هيهات كه، پس از اين همه وقايع و حوادثي كه من پشت سر گذاشتهام، چنين تصوري در مورد من برود».
بيعت حضرت علي(ع) براي حفظ اتحّاد و خنثي كردن توطئهها پس از آنكه امام(ع) از زمامداري چشم ميپوشد، شرايطي فرا ميرسد كه بيعت نكردن او با خليفه ممكن است مورد سوءاستفاده دسيسه چينيان واقع شود و حوادثي روي ميدهد كه اصل و اساس و شيرازه نظام اسلامي را تهديد ميكند، لذا حضرت براي تحكيم نظام نوپاي اسلام و ناكام كردن دشمنان، نهايت تلاش خود را ميكند و حتي با خليفه وقت دست بيعت ميدهد و به تبع آن سكوتي طولاني را آغاز ميكند كه بسياري مواقع با همكاري با دست اندركاران نظام همراه است. در همين مورد در نهج البلاغه آمده است كه: «فَاَمسَلَتُ يَدي حتّي رَأَيتُ راجِعَةَ النّاسِ قَد رَجَعتَ عَنِ الاسلامِ، يَدعونَ إِليَ محقِ دينِ مُحّمدٍ(ص) فَخَشيِتُ اِن لَماَنصُرِ الإسلامَ و أهلَه اَنْ أَري فيهِ ثَلْماً اَو هَدْماً تَكونُ المُصَيبتُه به عَلَيَّ أعظَمُ مِنْ فَوتِ و لايَتِكُمُ التّي هي مَتاعُ اَيّامٍ قَلائلَ»؟؟؟ «از بيعت خودداري كردم تا اينكه ديدم گروهي از اسلام برگشته و درصدد نابود كردن دين محمد(ص) هستند. نگران شدم كه اگر در اين موقعيت اسلام و مسلمانان را ياري نكنم، شكافي و صدمهاي بر دين وارد آي كه مصيبت آن از مصيبت از دست رفتن حكومت چند روزه برايم گرانتر باشد» آري آنچه براي حضرت علي(ع) در درجه اوّل قرار دارد اصل حكومت اسلام و تحكيم نظام اسلامي و اتحّاد مسلمانان است. و اين كار را به بهاي فداكردن خود و در اوج ايثار و فداكاري عملي ميكند. و با اين كار درس بزرگي را به جامعه بشريت و بويژه جوامع مسلمان ميدهد كه مصالح و منافع اجتماعي را همواره بر منافع شخصي مقدم دارند.
سكوتي سخت و جانكاه و رفتار حضرت علي(ع) با زمامداران: علي(ع) با موافقت و بيعت خود، جنجالها و خطراتي كه مسلمانان را تهديد ميكرد فرو نشاند. امّا موضوع به همين جا ختم نميشود و همچنانكه امام(ع) پيش بيني كرده، راهي طولاني در پيش است. از آن روز به بعد سه خليفه در حساسترين دوران يكي پس از ديگري بر سر كار ميآيند و حوادث و وقايعي پيش ميآيد كه تحمل آن حتّي از توان بسياري از صحابه بنام پيامبر(ص) خارج است و ناچار لب به اعتراض گشوده و به فرياد در ميآيند امام علي(ع) به عنوان سرآمد شخصيتهاي برجسته آن روز، با ديگران تفاوت دارد و كوچكترين حركت او ممكن است حوادث و اعترافات و تشنجات بزرگي را به دنبال داشته باشد. علاوه بر اين امام(ع) براساس مسئوليتي كه امامت جامعه بر دوش او نهاده تنها به يك بعد مسائل و به همان چند سال زمان خويش نمينگرد، بلكه با دلسوزي تمام سالها و حتّي قرنهاي آينده را در نظر دارد و نسلهاي آينده را ميبينيد كه هر كلمه و حركت او را الگو و مبناي حركتهاي خود قرار ميدهند، بنابراين خود را براي تحمل و گذراندن سخترين دوران زندگي و تلخترين روزگاران، يعني دوراني طاقت فرسا كه 25 سال به طول انجاميد، مهيّا ميكند. اينكه در اين مدّت امام(ع) با زمامداران جامعه اسلامي و ديگر قشرهاي اجتماعي چه رفتاري داشت و نقش و تأثير او برنظام موجود چه بود از جهات گوناگوني قابل تأمل است. امّا آنچه در اين مقاله به آن نظر داريم برخورد كلي امام با زمامداران و درسي است كه امام از اين طريق به ديگران آموخته است. از آنجا كه دوران خليفه سوّم از ديگر خلفا حساستر است، بيشتر مسائلي را كه در اين زمان اتفاق افتاده است بررسي ميكنيم. پس از جريان شورا كه به انتخاب خليفه سوّم منجر شد، حضرت علي(ع) خطاب به مردي كه آماده بيعت با عثمان بودند گفت: «لَقَدْ عَلِمتُم اَنّي اَحَقُّ بِها مِن غَيري، و وَاللَّه لَاُسَلِّمَنَّ ما سَلِمَتْ اُمورُ المُسلِمينَ و لَميَكُن فيها جورٌ إلاَّ عَلَيَّ خاصَّةً»؟؟؟ «شما خود ميدانيد كه من براي خلافت از هر كسي شايسته ترم اما به خدا قسم تا زماني كه به امور مسلمانان لطمه نخورد و تنها بر من ستم شود ساكت خواهم ماند». از اين سخنان، دلسوزي و احساس مسئوليت امام(ع) نسبت به محفوظ ماندن اصل حكومت به وضوح به چشم ميخورد و امام حاضر است در اين راه هر ستمي را به جان بخرد.
دوران خليفه سوّم و نقش حضرت علي(ع) بر كسي پوشيده نيست كه دوران خليفه سوّم از دو خليفه قبلي كاملاً متفاوت بود، زيرا در اين دوران بسياري از اصول و سنتهايي كه در زمان پيامبر گرامي اسلام(ص) پايه گذاري شده بود و دو خليفه پيشين خود را به رعايت آن ملزم ميدانستند، زير پا گذاشته شد و در خط و مشي حكومت به مرور چرخشي نگران كننده پيش آمد.؟؟؟ مسعودي در كتاب ارزشمند «مروج الذهب» پس از آنكه به اين تغيير رويه اشاره ميكند، برخي از افراد ثروتمند زمان عثمان را نام ميبرد كه سرمايههاي كلان اندوختهاند و هر يك از آنها بالغ بر صدها هزار دينار سرمايه در اختيار دارند، وي سپس در مقايسهاي جالب توجّه ميان خليفه دوّم و سوّم ميگويد: «هذا بابٌ يَتسعُ ذكرُه و تكثير وَصفُه فيمن تملك منَ الأَموالِ في أيامهِ و لميَكنُ مثل ذلِكَ في عَصرِ عمربنِ خَطّاب، بَل كانتْ جادّةً واضحةً و طريقةً بينةً...و حَجَّ عُمرُ فَأَنققَ في ذَهابِه و مَجيئهِ الي المَدينةِ سِتّةَ عَشَر ديناراً و قالَ لِولَده: لَقد أَسرَفنا في نَفْقَتِنا في سَفَرنا هذا»؟؟؟ «سخن در مورد كساني كه در دوران عثمان ثروتهاي كلان اندوختند به درازا ميكشد و گفتني زياد است، در حاليكه در عصر عمر چنين نبود، بلكه راه و سير مشخص را ميپيمود، چنانكه عمر در يكي از سفرهاي حجّ كليه مخارج رفت و برگشتن شانزده دينار شد، و به پسرش عبداللَّه گفت: «در اين سفر در مخارج خود اسراف كرديم» و البته همين تعبير رويه به قتل عثمان منجر شد. در اينجا اين سئوال مطرح ميگردد كه در اين شرايط تازه حضرت علي(ع) چه شيوهاي اتخاذ كرده است، آيا در برابر نابسامانيها و نابرابريها سكوت اختيار كرده يا درصدد مخالفت و كارشكني برآمده يا اينكه راه سومي در پيش گرفته است. و بالاخره در مسئله قتل عثمان كه به او نسبت داده شده چه نقشي داشته است، اينها مسائلي است كه بحثهاي طولاني را ميطلبد و ما در حدّي كه به موضوع اين مقاله مربوط است به گوشههايي از آن اشاره ميكنيم. هنگامي كه عثمان توسط نيروهاي انقلابي و معترض محاصره شده بود، حضرت علي(ع) به عنوان واسطه ميان عثمان و مخالفين تمام تلاش خود را براي خاموش كردن فتنه و پيشگيري از قتل خليفه به عمل آورد. امّا عثمان احساس ميكرد كه وجود حضرت علي(ع) در مدينه موجب دلگرمي و شورش بيشتر مخالفين ميگردد، لذا از امام ميخواست كه موقتاً از مدينه خارج شود، و هنگامي كه ميديد خطر تشديد شده مجدداً از امام(ع) ميخواست كه به شهر آمده و مردم را به گونهاي متقاعد و پراكنده سازد، اين كار چند بار تكرار شد تا اينكه امام گفت: «وَاللَّهِ لَقَد دَفَعْتَ عنهُ حَتَّي خَشيتُ اَن اَكوَنً اثيماً»؟؟؟ «به خدا آنقدر از عثمان دفاع كردم كه ميترسم گناهكار باشم» در آستانه جنگ جمل كه علي الظاهر به خونخواهي از عثمان برپا شده بود، حضرت امير(ع) نامهاي را به مردم كوفه مينويسد و ضمن اشاره به رفتار ديگران نسبت به عثمان ميگويد: «إِنَّ الناسَ طَعَنُوا عليه، فَكنُتُ رَجُلاً مِنَ المُهاجرينَ اُكِثرُ استِتعابَهُ و اُتِلُّ عِتابَهُ»؟؟؟ «مردم او را سرزنش ميكردند و من از مهاجراني بودم كه بسيار مايل بودم مردم از او خوشنود باشند و كمتر از همه او را سرزنش ميكردم». ناگفته نماند كه امام(ع) نه تنها در برابر خليفه و نابرابريها از انتقاد و نصيحت و ارشاد فروگذار نكرده، بلكه گاهي در برابر آن به سختي مقاومت نموده است. شايد يكي از نمونههاي بارز آن جاري ساختن حد بر وليدبن عقبه، والي كوفه باشد؟؟؟ و بسياري نمونههاي ديگر. آنگاه كه مخالفان عثمان از ولايات مختلف براي اعتراض به مدينه آمدند از علي(ع) خواستند كه عثمان را از اشتباهات خود باز دارد. امام نيز ضمن سخناني به نصيحت او پرداخت و به او گفت: «و أني استدكَ اللَّه اَنتكونَ امامَ هذهِ الاُمّة المقتول» «و ترا به خدا قسم ميدهم كه مبادا در مقام پيشوايي اين است كه كشته شوي». و در بخش ديگري از اين سخنان گفت: «فلا تكونَنّ لمروان سَيّقةٌ يسوقك حيثُ شاءَ بعد جلالِ السّنِ و تقصّي العمر»؟؟؟ «با كبر من و در پايان عمر، خود را در اختيار مروان قرار مده تا تو را به هر طرف كه ميخواهد براند». معاويه همواره تلاش ميكرد كه به بهانه انتقام خون عثمان، مردم را عليه حضرت علي(ع) تحريك كند، لذا در تعدادي از نامههايي كه ميان او و حضرت امير(ع) رد و بدل شده به اين مسئله اشاره شده است، از جمله در نامه 28 نهج البلاغه پس از آنكه امام(ع) به مسائل زيادي اشاره ميكند خطاب به معاويه ميگويد: فَأيُّنا كانَ أعدي لَهُ و أهدي إِلي مقاتِلهِ، أَمَن بَذلَ لَهُ مُصْرَتَهُ، فَاسْتَقْعَدَ و اُسْتَكَقَّهُ؟ اَم من اسْتَنْفَرَهُ فَتَرا في عَنهُ و بَثَّ المَنونَ إليهِ حَتَّي أَتي قَدَرُهُ عَليهِ»؟؟؟ «كداميك از ما با عثمان بيشتر دشمني كرديم و موجب قتل او شديم؟ آيا من كه خواستم او را كمك كنم ولي او اين كمك صادقانه را نپذيرفت يا تو كه، عثمان از تو كمك خواست ولي از كمك به او دريغ كردي تا به مرگ او منجر شد؟» بنابراين ميتوان گفت رفتار حضرت علي(ع) با خليفه سوّم، عليرغم اشتباهات و انحرافات، نشان دهنده اهميّتي است كه امام براي حكومت و برقراري ثبات و نظم در جامعه و تحكيم اتحّاد و اتفاق ميان مسلمانان قائل است، و در اين دوران نقش مسئولانه و فعّال و در عين حال با عاقبت نگري و در نظر گرفتن مصالح مسلمانان را ايفاء كرده، كه با ارشاد و راهنمايي و انتقاد و در عين حال دفاع از خليفه همراه بوده است. بد نيست در پايان اين فصل به نظر استاد شهيد مطهري در كتاب سيري در نهج البلاغه نظري داشته باشيم:؟؟؟ «از مجموع سخنان علي(ع) در نهج البلاغه برميآيد كه به روش عثمان سخت انتقاد داشته است و گروه انقلابيون را ذيحق ميدانسته است. در عين حال قتل عثمان را در مسند خلافت به دست شوريشان با مصالح كلي اسلام منطبق نميدانسته است. پيش از آنكه عثمان كشته شود علي(ع) اين نگراني را داشته است و به عواقب وخيم آن ميانديشيده است...لهذا علي(ع) نه فرمان به قتل عثمان داد و نه او را عليه انقلابيون تأئيد كرد. تمام كوشش علي(ع) در اين بود كه بدون اينكه خوني ريخته شود خواستههاي مشروع انقلابيون انجام شود».
امتناع امام(ع) از پذيرش خلافت: پس از قتل خليفه سوّم، مردم با بيتابي تمام به سوي حضرت علي(ع) هجوم آوردند و از ايشان خواستند كه خلافت را بپذيرد، امّا به عكس العمل عجيبي مواجه شدند. زيرا امام نه تنها تمايلي براي قبول خلافت از خود نشان نداد، بلكه از آنها خواست كه او را رها كنند و به سراغ ديگري بروند و گفت: «دَعُوني و اَلْتَمِسوُ غَيري»؟؟؟ «مرا رها كنيد و به سراغ ديگري برويد». در جاي ديگر امام(ع) با توصيف شود و اشتياق و هجوم مردم براي بيعت، به امتناع خود از پذيرش حكومت اشاره ميكند و ميگويد: «بَسَتْطتُم يَدي فَكَفَنْتُها و مَدَدْ تُموها فَقَبَضْتُها، ثم تداكَكْتُم عَلَيَّ تَداكَّ الاْ بِلِ الْهيم عَلي حيافِها يَومَ وُروُدِها»؟؟؟ «دست مرا براي بيعت گشوديد و من آن را بستم، شما دستم را كشيديد و من نپذيرفتم» اين اظهارات و شواهد فراوان ديگر اكراه امام(ع) را از پذيرش حكومت نشان ميدهد و از آنجا كه امام(ع) مانند برخي دنياطلبان و سياست بازان نيست كه ظاهر و باطن آنها از زمين تا آسمان تفاوت دارد، ميتوان به عمق امتناع قلبي او پي برد، البته اگر از زاويه زهد امام(ع) و سخناني كه در مورد قطع علاقه خود به دنيا بيان داشته است به مسئله بنگريم، دنيايي از عظمت و شكوه در شخصيت امام(ع) تجلّي ميشود كه بايد گفت: امام(ع) كجا و علاقه به دنيا كجا! تا چه رسد به حكومت بر آن. در اينجا سئوالي مطرح ميشود كه اگر امام(ع) حكومت را براي جامعه ضروري ميداند و اگر خود را شايستهترين فرد براي آن ميداند - چنانكه به آن اشاره شد -، پس اين امتناع به چه معني است. آيا اين برخورد منفي و ردّ خلافت پيشنهادي، بي تفاوتي نسبت به مسائل و سرنوشت جامعه اسلامي محسوب نميشود. و اصولاً چرا حقي را كه امام پس از رحلت پيامبر مطالبه ميكرد، اكنون از قبول آن خودداري ميكند؟ در پاسخ به اين سئوال بايد بگوئيم كه نه تنها امتناع حضرت امير(ع) به مفهوم بيتفاوتي نيست، بلكه عين تعهد ايشان نسبت به جامعه است. و اتفاقاً همين امتناع درس بزرگي است كه امام به بسياري از رهبران و زمامداران و كارگزاران جوامع پس از خود ميدهد. در مورد علّت اين رفتار امام(ع) به دو مطلب اشاره ميكنيم: 1- از رحلت پيامبر تا امروز كه مردم از حضرت علي(ع) چنين درخواستي را دارند سالها گذشته است و در اين مدّت اوضاع جامعه دگرگون شده، و شرايط فعلي با آن روز تفاوت فاحشي دارد كه در نهج البلاغه بارها به آن اشاره شده است.؟؟؟ به عبادت ديگر، مردمي كه 25 سال محروم از حكومتي به رهبري علي(ع) زيستهاند، كساني نيستند كه در اهداف بلند امام يار و ياور او باشند و تاب و تحمل عدالت طلبيها و سخت گيريهاي او را داشته باشند. و آنانرا چنين توصيف ميكند: «أيتَّهُا النُّفُوسُ المخُتِلَفةُ وَالقُلوبُ المتشتّتةُ...، هَيهاتَ أَن اُطِلعَ بِكُمْ سَرارَ العَدلِ اَو أُقيمَ اُعوِجاجَ الحَقِّ».؟؟؟ «اي كساني كه هر كدام به رنگي هستيد و دلهايتان پراكنده است... بسيار بعيد است كه من بتوانم با كمك شما عدلي را برپا دارم يا انحراف حقّ را برطرف سازم» بنابراين يكي از علل امتناع امام در برابر اصرار مردم به پذيرش خلافت، عدم اطمينان به پايداري آنها بوده است و حوادثي كه در مدّت كوتاه زعامت آن حضرت پيش آمد مؤيد اين اعتقاد است. در نهج البلاغه سخنان زيادي از امام(ع) آمده كه اصحاب خود را سرزنش و از آنها شكايت ميكند، كه خود موضوع بحث ديگري است. 2- ديگر اينكه امتناع امام(ع) صرفاً رد خلافت و موضعي منفي در قبال آن نيست، بلكه در عين حال، آماده است تا هرگونه كمك و همكاري را با حاكمي كه مردم انتخاب ميكنند داشته باشد، و در اظهار اين آمادگي، پس از رد خلافت و اشاره به اينكه آنان مردان راه نيستند و تاب و تحمل حقطلبي او را ندارند ميگويد: «وَ إرن تَرَكتُموني فَاَنَا كَاَحَدِكُم و لَعَلّي أَسْمَعُكمُ و أطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَ لَّتيمُوُهُ اَمْرَكُم و أنَا لَكُم وَزيراً خَيرٌ لَكُم ينّي أميراً»؟؟؟ «اگر مرا رها كنيد من نيز مانند يكي از شما هستم و شايد من نسبت به كسي كه انتخاب كنيد، از خودتان حرف شنوتر و مطيعتر باشم و من براي شما وزير باشم بهتر است كه امير باشم».
دوران زعامت: بالاخره اصرار مردم كارگر شد و امام(ع) ناچار به پذيرش حكومت گرديد. از اين زمان فصلي ديگر از فصول تاريخ پرنشيب و فراز زندگي علي(ع) آغاز گرديد، دوراني كه هر چند از نظر زمان كوتاه بود، امّا دنيايي از پند و عبرت و درسهاي آموختني در آن نهفته است؟؟؟
علّت پذيرش خلافت و ارزش حكومت از ديدگاه حضرت امير(ع) اوّلين مطلب اين است كه چرا حضرت خلافت را پذيرفت و چگونه امتناع امام(ع) به قبول مبدّل شد. بدون؟؟؟ كلام پاسخ را از نهج البلاغه ميآوريم: در خطبه مشهور شقشقيه، پس از مروري گذرا بر گذشته، در فراز آخر آن در مورد علّت پذيرش زمامداري چنين آمده است: «اَما والذّي فَلقَ الحَبّةَ و بَرأَ النَسَمَةَ، لَولا حُضورُ الحاضِرِ وَ قِيامُ الحُجَّةِ بوُجود النّاصِر، و ما أخَذَاللَّه عَلَي العُلَماءِ اَن لايُقارُّو عَلي؟؟؟ ظالمٍ و لاسَغَبِ مَظْلومٍ لَأَلقَيتُ حَبْلَها عَلي غارِبِها و لَسَقَيتُ اخِرَها بكأبسِ اَوَّلِها و لَأَلقَيتمُ دُنْياكُم هذِهِ أزهَدُ عندي مِن عَفطَةِ عَنْزٍ»؟؟؟ اين عبارت نشان ميدهد كه امام(ع) فقط و فقط براساس احساس وظيفه و به علت اينكه جهت بر او تمام شده و مسئوليتي كه خداوند بر دوش او گذاشته است، كه نسبت به مسائل جامعه بيتفاوت نباشد، حكومت را ميپذيرد و در غير اين صورت چنانكه خود ميگويد «لاَلقيتُ حبَلها علي غارِبها...» «و الا ريسمان شتر خلافت را بركوهانش ميانداختم و آخر آن را با كاسه اولش آب ميدادم، و همانطور كه ابتدا آن را رها ساختم اين بار نيز آن را رها ميكردم و شما خود ميدانيد كه همه دنياي شما در نزد من از آب بيني بزي بيارزشتر است.» بنابراين امام(ع) براي حكومت به عنوان يك امر شخصي ارزشي قائل نيست و آن را يك وظيفه الهي ميداند. از ابن عباس نقل شده است كه: هنگام جنگ جمل در مكاني به نام «ذي قار» بر اميرالمؤمنين وارد شدم در حاليكه مشغول دوختن كفش خود بود، از من پرسيد: فكر ميكني اين كفش چقدر ميارزد؟ پاسخ دادم: ارزشي ندارد. سپس گفت: «وَاللَّه لَهيَ اَحَبُّ إِليَّ من اِصْبَرتكم الاّ اَن أُقيمَ حقاً أو أَدفِعِ باطلاً»؟؟؟ «بخدا قسم در نزد من اين كفش كه به هيچ نميارزد از حكومت بر شما باارزشتر است، مگر آنكه بتوانم در سايه آن حقي را برپا دارم يا باطلي را از ميان بردارم.» آري امام(ع) شخصاً براي حكومت از آن جهت كه خود حاكم باشد ارزشي قائل نيست و تنها در صورتي حكومت برايش ارزشمند خواهد بود كه بتوان با آن حقّ را اقامه كرد و باطل را نابود. به بيان ديگر ارزش و اهميّت هر حكومتي به هدف آن بستگي دارد. امام(ع) خود اين موضوع را چنين بيان كرده است: «اللّهم اِنّكَ تَعلَمُ أنَّهُ لَميكنِ الّذي كانَ مِنَّا فَسةً في سُلطانٍ و لاالتِماس شيءٍ مِن فُضُولِ العُطامِ، ولكن نَيرُدَّ المَعالِمَ من دينكَ و نُظهِرَ الاِصلاحَ في بِلادكَ فَيَأْ مَنَ المَظلُومُونَ من عِبادِكَ و تُقامَ الُمَعطَّلةَ مِن حدودِكَ»؟؟؟ «بار خدايا تو خود آگاهي كه هدف ما قدرتطلبي يا رسيدن به مظاهر دنيايي نبوده است، بلكه ميخواهيم دين تو را زنده كنيم و جامعه را اصلاح، تا در سايه آن بندگان مظلوم تو درامان باشند و احكام و دستورات ديني اجرا گردد».
باز هم سكوت و انديشه اتحّاد مسلمانان علي(ع) پس از 23 سال تلاش و جنگ و جهاد مستمر در كنار پيامبر اسلام براي پايه گذاري فعّال حكومت اسلامي و 25 سال صبر و تحمل در سختترين شرايط براي حفظ اين نهال از آسيبها و خطراتي كه از هر طرف آن را احاطه كرده است، زمام امور جامعه را در دست ميگيرد. امّا افسوس كه زمان گذشته و اوضاع دگرگون شده و به فرمايش امام(ع): «ألا و إِنَّ بَلّتيِكُم قَد عادَت كَهَيأتِها يَومَ بَعَثَ اللَّه نَبيَّكُمْ(ص)»؟؟؟ «بدانيد كه بلا و مصيبت به شما بازگشته چنانكه در زمان بعثن پيامبر(ص) بود» اكنون جامعه به دوران جاهليّت خود بازگشته و از علي(ع) و اهداف او بسيار دور شده است. امّا در دوران زمامداري نيز با اينكه امام(ع) به عنوان خليفه در رأس قدرت قرار گرفته، حتي الامكان از طرح تلخيهاي گذشته كه موجب اختلاف در جامعه ميشود پرهيز ميكند. معاويه در يكي از نامههاي خود با زيركي خاصي مسئله مهاجرين را مطرح كرده و فضائل سه خليفه اوّل را بر ميشمارد و آنها را افضل از امام(ع) قلمداد ميكند و امام؟؟؟ را متهم به حسادت نسبت به آنها ميكند، به اميد آنكه حضرت درصدد دفاع از خود برآيد و در مورد برتري خود بر ديگران سخني بگويد كه معاويه بتواند با سوء استفاده از آن به مقاصد شوم خود برسد. امام علي(ع) با درايت خاص خود چنين پاسخ ميدهد: «وَما اَنتَ و الْفاضِلَ و المَفْضُولَ و السَّائسَ و المَوسَ و ما لِلطَّلقاءِ و أنباءِ الطُّلَقاءٍ و التَّمييزَ بَينَ المهاجِرينَ الْأوَّلينَ و ترتيبَ دَرَجاتِهِمْ»؟؟؟ «ترا چه به برتر و كهتر و بالاتر و پائينتر و اصلاً آزاد شدگان و فرزندانشان را چه به قضاوت در مورد مهاجران اوليه و بيان درجات آنها» و با اين پاسخ، معاويه را از دريافت پاسخ مورد نظر خود ناكام ميگذارد. آري آنچه در چشم علي(ع) اهميّت داشت استحكام و برپا بودن نظام اسلامي بود. و در اين راه با فداكاري و ايثار، از حقوق خويش گذشت. او حكومت را براي خود نميخواست بلكه خود را وقف حكومت كرد و به اين طريق نه تنها در دوراني بسيار بحراني اسلام را از خطراتي سهمگين نجات بخشند، بلكه با مشي عملي خود درسهايي ارزشمند را به پير دانش آموخت، و چه نيكو گفته است صحابي سخنور او، صعصعه بن صوحان كه: «زنّنت الخلافة و ما زانتك و رفعتها و ما رفعتك و هي اليك اَحوجُ منك اليها».؟؟؟ «تو خلافت را زينت بخشيدي، امّا خلافت تو را زينت نداد و تو مقام خلافت را بالا بردي امّا خلافت مقام تو را بالا نبرد و خلافت به تو محتاجتر است تا تو به خلافت». مجال سخن سرآمد و از درياي كرامت اميرمؤمنان، عليبن ابي طالب(ع) جز قطرهاي گفته نيامد و به قول استاد سخن، سعدي شيرازي: كس را چه زور و زهره كه وصف علي كند جبار در مناقب او گفت «هل اَتي» «والسلام» - پي نوشتها 1- نهج البلاغه، كلام 73، صفحه 171 2- نهج البلاغه، خطبه 3، صفحه 46 3- ابن ابي الحديد در مقدمه شرح خود بر نهج البلاغه، با تكيه بر همين مفهوم توصيفاتي از كلام حضرت علي(ع) دارد. ركب: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 24 4- قرآن كريم، سوره انعام، آيه 57، همين مفهوم در آيات 40 و 67 سوره يوسف نيز آمده است. 5- نهج البلاغه، خطبه 40، ص 125 6- سيري در نهج البلاغه، مرتضي مطهري، ص 76 و بيست گفتار مرتضي مطهري، ص 40 7- نهج البلاغه، خطبه 3، صفحه 46 8- نهج البلاغه، كلام 62، صفحه 1048 9- نهج البلاغه، خطبه 3، صفحه 52 10- كامل ابن اثير، ج 2، ص 326 11- نهج البلاغه، كلام 5، صفحه 57 12- نهج البلاغه، كلام 5، صفحه 57 13- نهج البلاغه، نامه 63، صفحه 1048 14- نهج البلاغه، كلام 73، صفحه 171 15- طبقات ابن سعد، ج 5، ص 20 و تاريخ اسلام، دكتر علي اكبر فياض، ص 135 16- مروج الذهب، مسعودي، ج 2، صفحه 343 17- نهج البلاغه، كلام 235، ص 119 18- نهج البلاغه، نامه 1، ص 813 19- مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 343 20- نهج البلاغه، كلام 163، ص 525 21- نهج البلاغه، نامه 28، ص 900 22- سيري در نهج البلاغه، مرتضي مطهري، ص 112 23- نهج البلاغه، كلام 91، ص 271 24- نهج البلاغه، كلام 220، ص 722 25- خطبههاي متعددي در اين مورد وجود دارد كه به عنوان نمونه ميتوان به خطبه 33 و 16 نهج البلاغه مراجعه كرد. 26- نهج البلاغه، كلام 131، ص 406 27- نهج البلاغه، كلام 91، صفحه 271 28- از آنجا كه موضوع مقاله رفتار امام علي(ع) با خلفاي معاصر اوست از پرداختن به دوران خلافت خود آن حضرت صرف نظر كرديم. 29- نهج البلاغه، خطبه 3، صفحه 52 30- نهج البلاغه، خطبه 33، ص 111 31- نهج البلاغه، خطبه 131، ص 406 32- نهج البلاغه، خطبه 16، ص 66 33- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد ج 8، ص 185. ابن ابي الحديد نخست نامه معاويه به امام علي(ع) را درج كرد. و مقصودي را از نوشتن اين نامه ميان كرده است و بحث نسبتاً مفصلي در اين باره آورده است. 34- نهج البلاغه، نامه 28، ص 892 35- تاريخ يعقوبي، يعقوبي، ج 2، ص 155 (تذكر: مواري كه به نهج البلاغه ارجاع شده مقصود نهج البلاغه با شرح فيض الاسلام است)
|