متن کامل

مقدمه الحمدللّه رب العالمین و الصلاه والسلام علی محمدٍ و آله الطاهرین یکی از راههای موفق ومفید برای رساندن پیام فرهنگ در اذهان عمومی و نفوذ در افکار، با اختلاف سلیقه‏ها و درک‏ها و ذهنیتها، روش بحث به شیوه استدلالی است. لذا مبلّغ می‏تواند ب

مقدمه

الحمدللّه رب العالمين و الصلاه والسلام علي محمدٍ و آله الطاهرين

يكي از راههاي موفق ومفيد براي رساندن پيام فرهنگ در اذهان عمومي و نفوذ در افكار، با اختلاف سليقه‏ها و درك‏ها و ذهنيتها، روش بحث به شيوه استدلالي است. لذا مبلّغ مي‏تواند براي اقناع مخاطبان و ابلاغ پيام، به برهان و مقدمات استدلالي بحث متوسل گردد و با برقراري ارتباط با انديشه و ذهن مخاطب، او را به پذيرش پيام فرا خواند و عظمت و جلال و قانونمندي و سنن الهي حاكم بر جهان را بطرق گوناگون بيان نمايد.

از طرف ديگر در جنبه سلوك و رفتار نيز با سخنان و پيامهاي تبليغي حكمت‏آميز و متقن و انكارناپذير، مخاطبان را به پذيرفتن و عمل به احكام الهي و تخلق به سجاياي اخلاقي دعوت نمايد. چرا كه قرآن كريم، حكمت را اولين روش تبليغ و دعوت مي‏شمرد و بكارگيري آنرا به پيامبرش فرمان مي‏دهد:

اُدعُ اِليَ سَبيلَ رَبِّكَ بِالحِكْمَة وَ الْموعِظِةِ الحَسنَةِ و جادلْهُمَ بالّتي هِيَ أحَسْنُ.

سوره نحل - آيه 125

با حكمت و پند و اندرز نيكو به سوي پروردگارت بخوان و با آنها به بهترين روش جدال كن. بنابر تفاسير متعدد، خداوند در آيه فوق 3 روش تبليغ را به ترتيب اهميت و كاربردشان به پيامبررهنمون گشته است و حكمت سر لوحه آنهاست، همراه با موعظه و در مواقع ضرورت، مجادله، آنهم به بهترين وجه. در اين تحقيق سعي شده است، مسائل فقهي اختلافي را با توجه به مطالب فوق الذكر مورد بررسي قرار دهد. باشد كه مرضي خداي سبحان و پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام قرار گرفته باشد.

 

بررسي مسائل فقهي مورد اختلاف

فصل اول: اذان و اقامه

1- چرا شيعه در اذان به ولايت امام علي عليه السلام شهادت مي‏دهد؟

گفتن جمله فوق از سنت اهل بيت (ع) است، زيرا امام صادق عليه السلام بر اين مسأله تأكيد داشت كه هنگام گواهي و اعتراف بر وحدانيت خدا و رسالت پيامبر اسلام (ص)، اقرار به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز صورت پذيرد. آنحضرت در ضمن حديث طولاني فرمود:

"فأذا قال احدكم لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه، فليقل علي امير المؤمنين "(1)

علي عليه السلام، از ديدگاه قرآن، يكي از اولياي خدا قلمداد گرديده است و در آيه 55 سوره مائده به ولايت وي بر مؤمنان تصريح مي‏نمايد، آنجا كه مي‏فرمايد: "انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكوه و هم راكعون "روايات صحاح ومسانيد اهل سنت نيز بر اين امر تصريح مي‏كنند كه آيه شريفه در حق علي عليه السلام آنگاه كه در حال ركوع، انگشتر خود را به فقير بخشيد فرود آمده است. (2).از طرفي فقهاي شيعه همگي تصريح دارند كه شهادت بر ولايت علي عليه السلام جزء اذان نيست، بنابراين هر گاه "ولايت علي عليه السلام " يكي از اصول صريح قرآني باشد و بقصد جزئيت در اذان يا اقامه گفته نشود و هيچ كس حق ندارد آنرا به عنوان جزء آن دو (اذان و اقامه) بر زبان جاري كند، چه مانعي دارد كه اين حقيقت نيز، در كنار شهادت بر رسالت پيامبر گرامي باز گو گردد؟

با توجه به رهنمود فوق است كه برخي از صاحبنظران به گونه‏اي به گفتن جمله "اشهد انَّ علياً ولي اللّه " در اذان واقامه تأكيد دارند. البته نه بعنوان واجب، بلكه به عنوان لزوم مصلحتي و حتي مي‏توان گفت كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله بر اساس مصالحي، ابراز اين مسأله را به زمانهاي بعد موكول كرد و در زمان امام صادق عليه السلام زمينه لازم اظهار آن فراهم آمد و امام آن را ابراز فرمودند، رهنمودهاي فراواني از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله در اين باره در اختيار است كه در اينجا به يكي از احاديث جالب كه در كتاب معروف فرائد السبطين (3) آمده است اشاره مي‏گردد:

«رسول خدا مي‏فرمايد: روي هر يك از درهاي بهشت مكتوب است، "لا اله اله اللّه، محمد رسول اللَّه، عليٌ وليُ اللَّه"و خاطر نشان كردند بر در پنجم بهشت، افزوده شده است:"وَ منْ اَرادَ أنْ يَسْتَمْسِكْ بِالعُروهِ الوُثقي فَلْيَسْتمسِكْ بقَوْلِ: لا الهَ الاّ اللَّه، محمدٌ رسول اللَّه عليٌّ وليٌّ اللَّه ".دلائل بيشتر به نظر مي‏رسد كه نياز باشد تا بدانيم:

2- چرا پيش از دوران امام صادق عليه السلام (اشهدا أن علياً ولي اللَّه) در اذان واقامه مطرح نبوده است؟

ترديدي نيست كه نشر حق و ابلاغ حقيقت، زمينه مناسب لازم دارد وگرنه نتيجه معكوس خواهد داد. در دوران رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به امر پروردگار حكيم، در صحراي غدير خم، امير المؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله منصوب گرديد. ولي پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر خلاف آن عمل كردند و ديگران را به خلافت كشاندند.

اين گروه همواره در صدد بودند تانه تنها اميرالمؤمنين عليه السلام به خلافت نرسد بلكه نام او نيز به فراموشخانه تاريخ سپرده شود. در چنين دوراني آيا مي‏توانستند سخن از شهادت ثالثه "اشهد ان علياً ولي اللَّه " را به زبان بياورند؟

مهمتر آنكه بگونه‏اي خزنده تلاش مي‏كردند حتي شهادت ثانيه هم در كار نباشد. ابن ابي الحديد انديشمند سنّي مذهب مي‏نويسد كه: مُطَرَّف بن مغيره نقل مي‏كند: شبي پدرم از نزد معاويه بازگشت ولي عصباني و ناراحت بود. سبب آن را جويا شدم، گفت: من در خلوت به معاويه گفتم: حالا كه پير شده‏اي و نيز به حكومت و بر قدرت تسلط يافتي، عدالت را پيشه خود ساز و در حق بني هاشم نيكي كن. او برافروخت و گفت: هرگز، هرگز، برادر تيم (ابوبكر) عدالت پيشه بود، پس از فوتش ياد او با او دفن شد، و برادر عدي (عمر) پس از او آستين خود را بالا زد ولي با مرگش، يادش فراموش شد. ولي همه روزه در مناره‏ها ياد فرزند ابي كبشه (پيامبر اسلام) پنج با بر زبان است و مردم "اشهد أنَّ محمداً رسول اللَّه "مي‏گويند. سوگند به خدا تا نام رسول اللَّه را دفن نكنم از پاي نخواهم نشست. (4)

آيا در چنين روزگاري، فرزندان حق مي‏توانستند در اذان و اقامه شهادت ثالثه را مطرح سازند؟ آري: فقط در دوران امام صادق عليه السلام به خاطر و جنگ ميان بني عباس و بني اميه، زمينه تبليغ حق در جامعه پديدار شده بود.

3- تكليف چيست؟

در زمان ما، نام امير المؤمنين عليه السلام در اذان و اقامه جنبه شعارِ حق و نشانه حاكميت پيروان اسلام راستين و شيعه اماميه را دارد، و ترك آن نوعي تضعيف از خط فوق به حساب مي‏آيد. بر اين اساس استحباب آن تأكيد يافته و نوعي وجوب غيري را به خود معطوف داشته است.

ممكن است مُبّلغ با اين قضيه مواجه گردد كه مخاطب بگويد: در عرف اهل سنت ديده نمي‏شود و بزرگان ما چنين جمله‏اي را در اذان بر زبان نياوردند و ما نيز از آنان تقليد مي‏كنيم. در پاسخ بايد گفت كه بزرگاني چون امام صادق عليه السلام كه استاد بي واسطه و يا با واسطه ائمه چهار گانه اهل تسنن و قرآن شناس و مفسر راستين است، به گفتن چنين جمله‏اي تأكيد دارند و به نظر مي‏رسد نمي‏توان در شرايط كنوني جهان، كه ابر قدرتها و طاغوتهاي حاكم بر جهان كه از ميان همه طبقات، و فرق مختلف فقط شيعه اماميه را خار چشم خود احساس مي‏كنند، و همواره در صدداند تا تار مويي از سر تشيع كم شود تا آنها جشني به پا كنند و در بوقها بدمند كه جهان از تشيع رويگردان شده است. در چنين زماني به صدا در نياوردن نام امير المؤمنين عليه السلام در اذان و اقامه، پس از نام پيامبرِ خاتم، نوعي خوشنود ساختن دشمنان قسم خورده اسلام به ويژه صهيونيستهاي نامشروع و امريكاي فاسد است. بنابراين، گفتن "اشهدان علياً ولي اللَّه "در اذان و اقامه مستحب مؤكد است و ترك آن نوعي عقب نشيني حق و پيروزي باطل را تداعي مي‏كند. بر اين اساس ؛ گر چه جمله مذكور در حقيقت جزء واجبات اذان و اقامه نمي‏باشد لكن گفتن آن ضرورت دارد (5)

4- انصاف دهيد!!

راستي اگر افزودن جنله‏اي بر اذان امري غير مستحسن و بدين جهت بر شيعه خرده گرفته مي‏شود، اين دو مورد كه در زير مي‏آيد، چگونه توجيه مي‏گردد:

1- تاريخ صحيح گواهي مي‏دهد كه فصل "حي علي خير العمل "جزء اذان بوده است (6) در حالي كه در دوران خلافت خليفه دوم به تصور اين كه مردم با شنيدن آن گمان مي‏برند كه نماز بهترين عملها است و ديگر به سراغ جهاد نمي‏روند،

آن را حذف كرد و به همين حالت باقي ماند (7).

2- جمله "الصلوه خير من النوم "در زمان رسول اكرم صلي اللَّه عليه و اله جزء اذان نبوده و بعدها بر فصول آن اضافه گرديده است (8) و لذا شافعي، در كتاب "الأم "مي‏گويد:

"اكره في الأذان الصلوه خير من النوم لأن أبا محذوره لم يذكره ".(9)

يعني - براي من خوشايند نيست كه در اذان بگويم: "الصلوه خير من النوم " زيرا أبا محذوره (يكي از راويان ومحدثان)، آن را (در حديث خود) نياورده است. پس امام شافعي گفتن آن را مكروه مي‏داند.

5- منشأ پيدايش تثويب "الصلوه خير من النوم "در اذان.

قوشچي يكي از دانشمندان متبحر اهل سنت در علم كلام، در كتاب خود "شرح تجريد " (اواخر مبحث امامت) نقل مي‏كند كه روزي عمر خليفه دوم در بالاي منبر گفت: "أيها الناس! ثلاث كن علي عهد رسول اللَّه انا انهي عنهن و احرمهن. اعاقب عليهن و هي: متعه النساء و متعه الحج و حي علي خير العمل " (10)

قوشچي پس از نقل حديث فوق، به پاسخ اين اشكال كه: چرا چيزهايي كه در زمان رسول خدا (ص) حلال بوده‏اند، توسط عمر مورد تحريم قرار گرفته‏اند ؟پرداخته مي‏نويسد: مخالفت دو مجتهد در مسائل فرعي اجتهادي بدعت نيست! با كمال تعجب بايد گفت:!

اولا: عمر و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را تبايد در يك رديف قرار داد، در حالي كه يكي پيامبر خدا و ديگري امت اوست.

ثانيا: هر دو را نبايد مجتهد پنداشت. در حالي كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فقط ازطريق وحي حكم خدارا دريافت داشته و به امت ابلاغ مي‏دارد، نه آنكه بر اساس اجتهار خود عمل كند و كار عمر نوعي اجتهاد در مقابل نص است.

ثالثا: آقاي قوشچي بر خلاف حكم رسول خدا (ص) عمل كردن را، جايز مي‏شمارد و مخالفت عمر را بدعت بحساب نمي‏آورد. (اگر مخالفت با پيامبر خدا جايز مي‏باشد پس بدعت در چه صورتي صدق مي‏كند؟)

6- تاريخ اذان و اقامه و چگونگي اسقاط حي علي خير العمل

اذان و اقامه در آغاز در سال اول هجرت از سوي پرودگار حكيم توسط جبرئيل به پيامبر اكرم (ص) ابلاغ گرديد. پيامبر اكرم (ص) نيز اذان گفتن را به امت آموخت. در برخي روايات آمده است:

هنگامي كه پيامبر خدا (ص) به معراج رفتند، جبرئيل اذان گفت و و نماز جماعت به امر خدا طبق تعليم جبرئيل، توسط پيامبر اكرم (ص) بر پا گرديد. رسول خدا (ص) همان اذان و اقامه را پس از بازگشت از معراج به ياران خود از جمله بلال آموزش داد. اذان و اقامه‏اي كه در ميان شيعه اماميه رايج است (11)، همان است كه توسط رسول خدا (ص) آموزش داده شده است.

بخاري در صحيح نقل مي‏كند "هنگامي كه: " اذا نوري للصلوه من يوم الجمعه "(12) نازل شد. پيشنهادهايي ازسوي بعضي از مسلمانان شد تا جهت اعلام نماز ناقوص به صدا در آيد، يا آتش بيفروزند، يا بوق بزنند، يا كسي داد بزند و بر پايي نماز را بگوش مردم برساند. پيامبر اكرم (ص) به بلال فرمود: "يا بلال قم فناد بالصلوه "و پيامبر (ص) چگونگي اذان و اقامه را به بلال آموخت."(13)

اذان و اقامه دوران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تا زمان ابوبكر حتي تا اوايل حكومت عمر رايج بوده است (14) متأسفانه از آن پس، در ميان ساير فرق اسلامي حذف و اضافه‏اي در آن ديده مي‏شود:

جمله "حي علي خير العمل "را حذف كردند و در اذان نماز "الصلاه خير من النوم "را افزودند.

مالك بن انس در موطأ خود آورده است كه:"مؤذن بامدادان نزد عمر بن خطاب آمد كه او را براي نماز صبح ندا دهد ولي او را خواب يافت پس صدا زد: "نماز بهتر از خواب است " عمررا از اين گفته خوش آمده و فرمان داد كه آن را در اذان صبح قرار دهند "(15). و به اين ترتيب بر حسب دستور خليفه دوم عبارتي بر اذان افزوده مي‏شود همچنان كه وي در جاي ديگر براي آنكه انگيزه مردم در شناختن به جبهه‏هاي جنگ ضعيف نشد فرمان مي‏دهد كه عبارت "حي علي خير العمل " از متن اذان حذف شود. حال اين سؤال پيش مي‏آيد ؛ اگر جمله فوق روحيه روي آوردن به جهاد را رد جامعه تضعيف مي‏كند چرا رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آن را جذف نكرد؟ آيا در زمان جهاد ضرورت نداشت؟

 

فصل دوم - وضو

1- ادله قائلين به عسل و مسح در وضو(سوره مائده 6)

در ص 36 از كتاب الفقه علي المذاهب الخمسه مرحوم شيخ جواد آمده است:

"و قالت بقيه المذاهب: آلواجب غسلهما كيف اتفق و تقديم اليمني علي اليسري والابتداء من الاصابع الي المرفق أفضل."

مذاهب اهل سنت مي‏گويند: آنچه واجب است شستن هر دو دست است هر طور كه اتفاق افتد پيش آيد، و در عين حال تقدم طرف دست راست و شروع از انگشتان در شستن به سوي مرفق (آرنج) افضل است.

وي جهت اثبات لزوم آغاز شستن از مرفق مي‏نويسد: "ديگران آيه (الي المرافق، سوره مائده) را مورد توجه خويش دارند در حالي كه در همه اين موارد "الي " بمعني انتها و نهايت نيست بلكه به معني مع و معيت و همراهي است ". بر اني اساس وجوب حمل كلمه "الي " در آيه به معني انتها دليل لازم دارد. و اگر بگويند كه آيه، چون فعل امر است، وجوب عمل را اعلام مي‏كند، پس بايد شستن دستها را از انگشتان بسوي مرفق انجام داد، پاسخ مي‏دهيم: اگر آيه وجوب اين مسئله را اعلام مي‏دارد، چرا عمل خلاف آن (شستن از مرفق) را جايز مي‏دانند؟ در حالي كه آنان، شستن دست از انگشتان بطرف مرفق را واجب نمي‏دانند."و قد أجمعوا علي أن ذلك ليس بواجب. "(16).

رسول خدا همگام شستن آرنج دست (مرفق) آب را دور مي‏داد تا بگونه‏اي كامل، مرفق را فرا گيرد، اگر آب از طرف انگشتان بطرف مرفق آيد چگونه اين مسئله عملي مي‏شود؟ چنانكه زمخشري در كشاف در ذيل آيه فوق آورده است: "عن النبي كان انه يدير الماء علي مرفقيه " (17)

طبرسي، مفسر بزرگ و معروف مجمع البيان، در تفسير ديگر خود جوامع الجامع، در ذيل آيه مي‏نويسد:

"همه فقهاء مسلمين اتفاق نظر دارند كه شستن دست در وضو از مرفق كافي است و فقط فقهاء شيعه آن را واجب مي‏دانند و ديگران آن را جايزمي شمرند. "(18)

درميان اهل سنت معروف است كه سرو پاها را مي‏شويند در حالي كه برخي از فقها بزرگ اهل سيت مسح آنها را لازم مي‏دانند. از جمله جزيري در كتاب معروف الفقه علي المذاهب الاربعه (19) مي‏نويسد: فرق حنابله و مالكيه اتفاق نظر دارند كه مسح همه سر در وضو لازم است. ولي فرقه حنفيه و شافعيه فائلند كه مسح بخشي از سر و لو اندك كافي است. اينان گفته‏اند يك چهارم سر كه همان مقدار كف دست باشد - كفايت مي‏كند. مسح سر طبق آيه فوق اختصاص به شيعه ندارد.

غزالي در احياء العلوم در باب كيفيت وضو ؛ وارد بحث شده ولي به جزئيات آن نپرداخت. بنظر مي‏رسد كه وضوي اهل سنت آنگونه كه از نظر جزئيات عمل، بدان مي‏پردازند را واجب نمي‏داند و گر نه بدان مي‏پرداخت. (20)

2- مسح يا شستن سر و پاها در وضو؟

ائمه معصومين (عترت) عليهم السلام آيه: "و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم " را به مسح سر و پا تفسير كرده‏اند. بزرگان اهل ميت آن را نفي نمي‏كنند. ولي مي‏گويند كه شستن سنت است. آنان در آيه فوق كلمه "ارجلكم "را عطف بر "فاغسلوا"وجوهكم مي‏دانند. بايد توجه داشت كه: "أرجلكم "در آيه عطف بر "برؤوسكم "است لذا مسح كه براي سر آمده است براي پا نيز ضروري است به آنان كه ارجلكم را عطف بر "ما غسلوا "كرده. حكم شستن را براي پاها نيز واجب مي‏دانند بايد گفت: فاصله ايجاد كردن بين معطوف و معطوف عليه نه تنها با يك جمله كامل بلكه بايك كلمه بدون جهت در كلام عرب خلاف فصاحت است، ولي عطف معطوف بر محل معطوف عليه رايج در كلام عرب مي‏باشد، ما راه دوم را انتخاب مي‏كنيم "وجوهكم "را به نصب مي‏خوانيم تا عطف بر محل "رؤوسكم "باشد كه در باطن مفعول است براي "وامسحوا " و بنابراين "ارجلكم "منصوب را بر محل "برؤوسكم "عطف نموده، و در نتيجه پاها همچون سر محكوم به مسح خواهد بود.(21)

فخر رازي نيز در تفسير خود به همين برداشت از انه اشاره دارد و بغضي ديگر از علماي اهل سنت ضمن اينكه از فقهاي بزرگ تسنن بوده‏اند همين استدلال را پسنديده و به آن فتوا داده‏اند، از قبيل ابن خرم، فقيه شافعي در كتاب "المحلي " كه مضمون همين مطالب را با اين عبارات بيان كرده است. او مي‏نويسد: قرآن در رابطه با سر و پا، كردن را در وضو مقرر كرده است و لام در " ارجلكم " چه به "فتح "و چه به "كسر " خوانده شود، عطف بر "برؤوسكم " مي‏باشد عطف بر باطن آن يا عطف بر ظاهر آن و مطلب جز اين نيست و غير از مسح نبايد مورد توجه باشد زيرا قرآن، سخن از مسح سر و پا به ميان آورده است نه شستن و جماعتي از سابقين نيز بر همين عقيده‏اند از جمله: علي بن ابيطالب (ع)، ابن عباس، و ديدگاه طبري نيز همين است. (22)

 

فصل سوم - سجده

1- چرا شيعيان بر تربت سجده مي‏كنند؟ آيا اين به معناي پرستش و شرك نيست؟

در پاسخ بايد ياد آور شد كه ميان دو جمله "السجودللَّه "و "السجود علي الارض "تفاوت روشني وجود دارد. بطور مسلم مفاد جمله اول "سجده براي خدا " دومي به معناي "سجده بر زمين " مي‏باشد و ما با سجده بر زمين، به خدا سجده مي‏كنيم. با اين بيان روشن مي‏شود كه سجده تمام مسلمانان بر چيزي صورت مي‏پذيرد و معنايش هرگز شرك و يا پرستش آن شي‏ء نيست چون همه براي خدا سجده مي‏كنند.

پيامبر گرامي اسلام مي‏فرمايد: "جعلت لي الارض مسجدا و طهورا ".(23)

زمين، سجدگاه و مايه پاكيزگي براي من گرديده است. بنابراين سجده براي خدا، با سجده بر زمين و تربت كوچكترين منافاتي ندارد بلكه كاملا سازگار و رمز نهايت خضوع و فروتني در برابر خداي يگانه است.

قابل ذكر است كه فقهاي اهل سنت نيز سجده بر زمين را ترجيح مي‏دهند. آنان سجده بر هر چيزي را جايز مي‏دانند. از عبداللَّه بن مسعود، صحابي بزرگ پيامبر نقل شده: "كان لا يسجد الاعلي الأرض "(24)؛ كه او بر غير زمين سجده نمي‏كرد.

انس بي مالك و ابن عباس و برخي از همسران پيامبر مانند عايشه وام سلمه و گروه بسياري از محدثان چنين روايت كرده‏اند: "كان رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بصلي علي الخمره " پيامبر، بر خمره كه نوعي حصير بود و از ليف درخت خرما ساخته مي‏شد، سده مي‏نمود. در كتاب النهايه، ابن اثير ج 2، ص 27 معناي خمره اينگونه آمده است.

الخمره: هي مقدار مايضع الرجل عليه وجه في سجوده من حصير او نسيجه وص ونحوه من النبات و لا تكون خمره الافي هذا المقدار، و سميت خمره لأن خيوطها مستوره بسعفها.

اين سعد (متوفاي 205 ه) در كتاب خود الطبقات الكبري چنين مي‏نگارد:

«كان مسروق اذا خرج يخرج بلبنه بسجدعليها في السفينه» (25)

مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خستي را با خود بر مي‏داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد. لازم به تذكر است كه مسروق بن اجدع، يكي از تابعين پيامبر و اصحاب ابن مسعود بوده است و صاحب «الطبقات الكبري» وي را جزء طبقه اول از اهل كوفه پس از پيامبر واز كساني كه از ابوبكر و عمر عثمان و علي عليه اسلام و عبداللَّه بن مسعود، روايت نموده‏اند، بشمار مي‏آورد. اين سخن روشن، بي پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه‏اي تربت را شرك و بدعت مي‏پندارد، اثبات مي‏كند و معلوم مي‏گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام نيز، بدين كار مبادرت مي‏ورزيدند.

2- چرا شيعه مقيد به سجده بر خاك يا برخي از گياهان است و بر تمام اشياء سجده نمي‏كنند:

همانگونه كه اصل يك عبادت بايد از جانب شرع مقدس اسلام برسد، شرايط اجزاء و كيفيت آنها نيز بايد بوسيله گفتار و رفتار بيانگر آن يعني پيامبر گرامي روشن شود زيرا رسول خدا، به حكم قرآن كريم، اسوه و نمونه همه انسان‏هاي وارسته است كه احاديث مربوط ذكر گرديد: از طرفي پيشوايان معصوم كه از طرفي بنا بر حديث ثقلين، قرين جدايي ناپذير قرآن و از سوي ديگر اهل بيت پيامبرند، در سخنان خود به اين حقيقت، تصريح كرده‏اند: امام صادق (عليه السلام ) مي‏فرمايد: «السجود علي الارض فريضه و علي الخمره سنه »(26)

سجده بر زمين واجب و حكم الهي و سجده بر حصير، سنت پيامبر است. و در جاي ديگر مي‏فرمايد:

«السجود لا يجوز الا علي الأرض او علي ما انبتت الارض الا ما اكل اولبس» (27)

جايز نيست سجده نمودن جز بر زمين و آنچه مي‏روياند مگر خوردني‏ها و پوشيدني‏ها

3- زيرا در زمان پيامبر زندگي بگونه‏اي بود كه محل سجده ايشان يا زمين يا فرشي ساده از نوع اشيايي كه سجده بر آن صحيح است، بوده و لذا هرگز مهر نداشتند. ولي در دوران بعد، در زمان ائمه معصومين عليهم السلام مسايل جديدي مورد ابتلاء قرار گرفت كه بنا به روايت ذكر شده با داشتن مهر مشكل حل مي‏گردد.

4- راز سجده كردن شيعه بر برخي مكان‏هاي مقدس

با توجه به آنچه كه توضيح داده شده، ترديدي نيست كه سجده بايد روي زمين و يا بر روي چيزي كه در سنت رسول اللَّه (ص) و سنت خلفاء راستين او سجده بر آنها مجاز باشد، انجام گيرد. مانند خاك، كلوخ، سنگ و نيز چيزهايي كه از نوع خوراك و پوشاك نباشند. البته خاك و تربت شهيد، بويژه تربت حضرت سيدالشهداء ابا عبداللَّه الحسين عليه اسلام كه بوي شرافت خواهي و شهادت و ايثار را به مشام جان هديه مي‏كند، بهتر است.

بهمين دليل است كه بعضي از مسلمانان قدري از تربت قتلگاه سيد الشهداء را به عنوان قطعه‏اي از برترين زمين به همراه خود داشته بشكل مهر نماز از آن در سجده استفاده مي‏كنند. اگر چه اين مسئله‏اي واجب نيست و هيچ يك از مراجع عظام آنرا واجب نمي‏دانند، لكن چون اين خاك بر ساير خاك‏ها ترجيح دارد، نماز بر آن نيز ارزشمندتر است .

 

فصل چهارم - تكتف

اهل سنت در نماز دستها را روي هم قرار مي‏دهند چرا شيعيان اين چنين عمل نمي‏كنند؟

در نماز و كيفيت انجام آن بايد پيرو قرآن و سنت باشيم و در رابطه با مساله‏اي كه مطرح شده، در قرآن چيزي به چشم نمي‏خورد و در سنت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و نيز در سنت عترت يعني امامان و خلفاء معصوم آن حضرت چنين چيزي ديده نشده است. بر اين اساس، ما آن را بدعت بحساب آورده و حرام مي‏دانيم و در غير صورت تقيه نماز نيز باطل خواهد بود.

دانشمند فاضل حضرت حجه السلام سيد محمد شفيعي مازندراني در يكي از كتبشان نقل مي‏كنند كه چند سال پيش در هنگام تشرف به حج در مدينه از پيشنماز بزرگ آن كه در مسجد النبي اقامه جماعت مي‏كرد پرسيدم، چرا در نماز، دستها را روي يكديگر قرار مي‏دهيد؟ پاسخ داد: اين مساله از زمان خليفه دوم به يادگار مانده است و هنگامي كه اسيران ايران را در برابر خليفه حاضر كرده بودند، آنان دستها را روي هم قرار داده. با احترام ايستادند، عمر از آنان پرسيد: چرا اينگونه (متواضعانه) با حالت خاص، ايستاده‏ايد؟ پاسخ دادند: مادر برابر بزرگان اين چنين تواضع بخرج مي‏دهيم عمر با الهام از اين حالت متواضعانه، مساله دستها روي يكديگر قرار دادن را براي نماز گزاران پيشنهاد كرده است. فقيه بزرگ ما مرحوم صاحب جواهر نيز به همين مسئله اشاره دارد. (28)

لكن در فقه شيعه مساله فوق موارد اعتراض واقع شده و استدلال شده است كه سنت محبوس را نبايد در نماز مورد توجه قرار دارد. (29) مرحوم صاحب جواهر به بدين نكته اشاره دارد كه مساله تكتف بعنوان تفاوت در ميان يهوديان سابقه داشته است و از فرهنگ اسلامي نيست.

نكته قابل ذكر آن است كه در نگرش فقهاي معروف اهل سنت، قرار دادن دستها بر روي يكديگر، يك امر واجبي نيست، بلكه مساله‏اي است مستحب و حتي برخي از بزرگان فقهي اهل سنت، از جمله شافعي، ضد اين مساله را يعني آويزان بودن دستها را ترجيح مي‏دهند. فرقه حنابله از اهل سنت اين مساله را مستحب مي‏شمارند .(30)

طحاوي در كتاب اختلاف الفقهاء از مالك نقل مي‏كند: تكتف (قرار دادن دست راست روي دست چپ فقط در نمازهاي نافله جايز است بخاطر طولاني بودن قيام و ايستادن در آنها، ولي ترك آن در نظر من، بهتر است.) (31)

آنان كه تكلف را جايز دانسته‏اند به روايت وائل بن حجر تمسك جسته‏اند كه مي‏گويد: «رايت رسول اللَّه اذا دخل في الصلاه ياخذ شماله بيمينه» (32) اين حديث مبهم است و اختصاص ندارد بدين مسئله كه فقط هنگام قيام بايد دستها را روي يكديگر قرار داد. علامه در تذكره، پس از نقل حديث فوق خاطرنشان مي‏كند كه: «لا حجه فيه لعدم الدلاله لوقوع الخلاف لمضمونها» (33) اين حديث حجيت ندارد. زيرا در مفاد و مفهوم آن، صاحب نظران، اختلاف نظر دارند و گوياي مقصود نيست. شيخ طوسي در كتاب خلاف مي‏نويسد: «دليلنا اجماع الفرقه نأنهم لا يختلفون في أن ذلك يقطع الصلاه»(34)؛ دليل، بر بطلان نماز همراه با عمل فوق، اجماع بين فقهاء ماست زيرا آنان در باب بطلان چنين نمازي متفق القولند. وانگهي اثبات عملي در نماز و مشروعيت آن دليل شرعي لازم دارد و آن دليل بايد از قرآن يا سنت نشأت يابد. بنابراين چنين عملي را تجويز نمي‏كنيم. افزون بر آن، امام صادق عليه السلام از چنين كاري در نماز رسما نهي و نكوهش بعمل آورده و فرمود:"لا تكفرانما يصنع ذلك المجوس "(35) ؛ در نماز دستها را روي يكديگر قرار مده كه كار مجوسيان است. و آنگاه كه محمد بن مسلم از او پرسيد مردي دست راست را روي دست چپ خود در نماز قرار مي‏دهد. امام صادق (ع) فرمودند: "ذلك التكفير لا تفعله "(36)، اين عمل "تكفير "است و كار ناپسند و مورد نكوهش است و تو چنين كاري انجام مده.

با الهام از حديث فوق و ساير احاديث، فقهاء مسئله تكتف را حرام دانسته‏اند و اين عمل، اگر بطور تعمد و تشريع انجام گيرد، يكي از مبطلات نماز خواهد بود.

2- روايت بيانيه

بعضي از رواياتي كه در صدد تبيين موضوعي خاص مي‏باشند، را روايات بيانيه گويند. بيهقي در سنن مي‏نويسد: ابوحميد صاعدي مي‏گفت: من در كيفيت و چگونگي عملي نماز پيامبر صلي اللَّه عليه و اله آگاهي كافي دارم. و سپس افزود: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در هنگام نماز، دو دست خود را مجازي استخوان دوش‏هاي خود بلند مي‏كرد و پس از آن تكبيره الاحرام مي‏گفت و در حالي كه در اعتدال كامل ايستاده بود (حمد و سوره) را قرائت مي‏نمود. سپس دستها را در مقابل استخوانهاي دوش‏هاي بلند كرده تكبير مي‏گفت و به ركوع مي‏رفت. پس از آن در حاليكه دستهايش را در مقابل دوش‏هاي خود بلند كرده و پائين مي‏آورد تكبير مي‏گفت. و سپس مي‏گفت "سمع اللَّه لمن حمده "و بعد دست‏ها را مثل سابق به نشانه تكبير بلند كرده و پائين مي‏آورد و پس از آن به سجود مي‏رفت، سجده‏ها را انجام مي‏داد و....

ابو حميد، نماز پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تبيين كرد، در اين تبيين، مسأله آمين گفتن پس از حمد بچشم نمي‏خورد. و نيز قرار دادن دست‏ها، روي يكديگر در حال قيام. از اين حديث، بدست مي‏آيد كه مسأله فوق در نماز مطرح نبوده است. پس نبايد در ميان ما مطرح باشد در حالي كه نماز بعضي از اهل سنت بچشم مي‏خورد. (37)

 

فصل پنجم - متعه

1- مقصود از نكاح متعه چيست؟

نكاح پيوندي است بين زن و شوهر. چيزي كه هست اين پيوند گاهي بصورت دائمي است و حدو مرزي براي آن در عقد، بيان نمي‏شود و گاهي همان ماهيت بصورت محدود و موقت و با مدت معين است. هر دو به عنوان ازدواج شرعي انجام مي‏گيرد و تفاوت اين دو تنها در "دائم "و "موقت "بودن آن است. در ساير خصوصيات با يكديگر همانند و يكسانند. شرايطي را كه اينك يادآور مي‏شويم در نكاح "متعه "بسان "ازدواج دائم " معتبر است:

1- زن و مرد بايد مانع شرعي در ازدواج ؛ از قبيل نسبت و سبب و ديگر موانع شرعي، نداشته باشند و گرنه عقد آنان باطل است.

2- مهريه مورد رضايت طرفين بايد در عقد ذكر شود.

3- مدت ازدواج معين باشد.

4- عقد شرعي اجرا گردد.

5- فرزندي كه از آنان متولد مي‏شود، فرزند مشروع آنان است. همانگونه كه براي فرزندي متولد شده با نكاح دائم، شناسنامه گرفته مي‏شود، بايد براي فرزندي كه در نتيجه نكاح موقت متولد مي‏گردد، شناسنامه اخذ گردد و در اين مورد تفاوتي بين عقد دائم و موقت وجود ندارد.

6- نفقه فرزندان، بر پدر است و اولاد از پدر و مادر ارث مي‏برند.

7- آنگاه كه مدت ازدواج به پايان رسيد، اگر زن در حد يائسه نباشد، بايد عده شرعي نگاه دارد و اگر در اثناي عده روشن شود كه باردار است، بايد از هر نوع ازدواج خودداري كند تا وضع حمل نمايد.

همچنين، ساير احكام ازدواج دائم بايد در مورد متعه رعايت شود تنها تفاوت اينست كه چون ازدواج متعه براي رفع ضرورت‏ها تشريع شده است. هزينه زن بر عهده شوهر نيست و در صورتي كه زن به هنگام عقد، شرط ميراث ننمايد، از شوهر خود ارث نمي‏برد و روشن است كه اين دو تفاوت تأثيري در ماهيت نكاح ندارند.

2- چرا شيعه به متعه عمل كرده و آنرا مشروع مي‏داند؟

همه مسلمانان بر اين عقيده‏اند كه آيين اسلام، شريعت جاوداني و خاتم است و پاسخگوي تمام نيازهاي بشر است، و شيعه بنا به دلائلي كه در زير خواهد آمد، متعه را مشروع و به آن عمل مي‏نمايند:

1- آيه 24 سوره نساء ناظر بر نكاح متعه است.

2- مشروع بودن نكاح متعه در صدر اسلام.

3- نسخ نشدن اين حكم شرعي در زمان رسول خدا (ص)

اين به بررسي هر يك مي‏پردازيم:

1- آيه 24 سوره نساء ناظر بر نكاح متعه است.

"فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن فريضه "

"... پس هر گاه، از آن زنان بهره‏مند شديد، مزد آنان (كه مهر معين است) بپردازيد. "

الفاظ اين آيه به روشني گواه است كه در مورد ازدواج موقت وارده شده ؛ زيرا:

اولا: واژه "استمتاع " بكار رفته ،كه ظاهرا در مورد "نكاح موقت " است اگر نكاح دائم منظور بود نياز به قرينه داشت.

ثانيا: لفظ "اجورهن " به معناي "مزد آنان " بكار برده شده است كه گواه روشني به متعه است ؛ زيرا در مورد نكاح دائم كلماتي از قبيل "مهريه "و "صداق "بكار مي‏رود.

ثالثا: حمل آن بر نكاح دائم مستلزم تكرار بي دليل است. زيرا در آيات قبل از آن، بسياري از احكام و حقوق زنان با نظام معيني بيان شده است ؛ احكام نكاح دائم در آيه 3، احكام مهر در آيات 4 و 19 و 20 و نكاح كنيزكان در آيه 25، بنابراين تنها مي‏ماند پرداختن به احكام نكاح متعه كه بدون شك در صد اسلام رايج بوده است ونمي تواند در قرآن از آن غفلت شود.

3- مشروع بودن متعه در اسلام

صاحبان صحاح سايند وجوامع روايي نيز اين حقيقت را پذيرفته‏اند، به عنوان مثال: 1- مسلم بن حجاج در صحيح خود به نقل از جابربن عبداللَّه و سلمه بن اكوع، روايت مي‏كند كه گفته‏اند:

"خرج علينا منادي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله فقال أن رسول اللَّه قد اذن لكم أن تستمتعوا ؛يعني متعه النساء "(38)

منادي پيامبر به سوي ما آمد و گفت: رسول خدا به شما اجازه استمتاع ؛ يعني نكاح متعه زنان را عنايت فرمود.

2- از ابن عباس ابي بن كعب و عبداللَّه بن مسعود و سعيد بن حبيب روايت شده كه آنان اين آيه را اين چنين قرائت كرده‏اند: "فما استمتعتم به منهن الي أجل مسمي "(39) به نظر مي‏رسد عبارت "الي اجل مسمي "زيادت تفسيريه باشد و در هر حال در افاده حكم مورد نظر تصريح دارد.

3- گروهي از صحابه و تابعان - كه نمي‏توان ايشان را متهم به جعل و وضع نمود - از قبيل ابن عباس و جابربن عبداللَّه و حبيب بن ابي ثابت و سعيد بن جبير، به نزول آيه در باره متعه تصريح كرده‏اند.

4- گروهي از محدثان و مفسران از قبيل احمد بن حنبل (40)، ابو جعفر طبري (41)، ابوبكر جصاص (42) ابوبكر بيهقي (43)، قرطبي (44) فخررازي (45) نيز به نزول آيه در اين باره تصريح كرده‏اند.

بنابراين معني آيه اين گونه مي‏شود: «خداوند نكاح ماوراء محرمات را مشروع قرار داده است تا به اين طريق با اموال خود عفتشان را صيانت نموده و از زنا و همخوابگي نامشروع دوري گزينيد. بنا بر اين آنگاه كه نكاح متعه را انجام داديد اجرت همسر (موقت) خود را بپردازيد....»

4- نسخ شدن اين حكم شرعي در زمان رسولخدا (ص)

در منابع اهل سنت ادعاي سنخ اين آيه مطرح شده است و درباره زمان نسخ آن آراء و نظرات مختلفي ذكر شده است:

1- در عام خبير مباح و دوباره از آن نهي شد 2- تنها در عمره القضاء مباح بود.

4- مباح بود ولي در عام الفتح تحريم شد.

5- در عام اوطاس مباح و دوباره تحريم شد.

و قرطبي در تفسير خود گويد از: احاديث بر مي‏آيد كه تحليل و تحريم آن در 7 نوبت انجام شده است (46).

در پاسخ بايد گفت:

اين افوال ناهمگون و متفاوت اعتماد به وقوع نسخ را از بين مي‏برد ضمن اينكه نسخ قرآن به اخبار آحاد مردود است.

علاوه بر آنكه اخبار متعددي از تني چند از صحابه درست مي‏باشد كه حكايت از تحريم آن توسط خليفه دوم دارد، از جمله: 1- عمران بن حصين روايت مي‏كند: «ان اللَّه انزل المتعه وما نسخها بايه اخري و امرنا رسول اللَّه بالمتعه و مانهاها عنها ثم قال رجل برايه»

«خداوند حكم متعه رانازل و آنرا به آيه ديگري نسخ نكرد و پيامبر خدا هم ما را به متعه فرمان داده و از آن نهي نكرد، سپس مردين از سرخود رآيي، حرفي زد»

2- جابربن عبداللَّه روايت كند: «ما متعه مي‏گزيديم در زمان رسولخدا و ابوبكر ونيمي از خلافت عمرو سپس عمر مردم را از اين كار بازداشت» (47). ابن ابي نضره گويد: «ابن عباس به متعه فرمان مي‏داد و ابن زبير از آن نهي مي‏كرد. اين مطالب را به جابر باز گفتند او مي‏گفت حقيقت را از من خواهيد. ما در زمان پيامبر خدا متعه مي‏گزيديم ولي چون عمر سر برداشت گفت: خداوند براي رسولش آنچه را خواست و هر گونه كه خواست حلال كرد ولي اكنون شما حج و عمره خويش را كامل گردانده و نكاح اين زنان را قطعي و هميشگي گردانيد كه اگر كسي را نزد من آورند كه با زني براي مدتي نكاح كرده باشد او را رجم خواهم كرد. (48)»

3- ضمن اينكه دوم هم ادعاي نسخ آنرا نكرد بلكه تحريم متعه را به خود نسبت مي‏داد چناچه در منابع مختلف به طور مستفيض آمده است كه: «متعتام كانتا علي عهد رسول اللَّه فانا انهي عنها و اعاقب عليهما »(49)

با توجه به ادله و شواهد فوق الذكر ادعاي نسخ حكم متعه پذيرفتني نيست بلكه چنانچه ذكر شد تحريم آن از اجتهاد خليفه دوم بود. لذا علي (ع) مي‏فرمود: «لولا ان عمر نهي عن المتعه مازني الاشقي »(50)

 

فصل ششم - تقيه

1- تقيه چيست؟

تقيه بمعناي مستور داشتن اعتقاد باطني و كتمان نمودن ايمان در برابر مخالفان، بمنظور پيشگيري از زيان‏هاي دنيوي و خسارت‏هاي معنوي و دنيوي است يكي از وظايف شرعي هر مسلمان مي‏باشد كه ريشه در قرآن و سنت دارد و به حكم عقل نيز ثابت شده است. لذا بعنوان سپري است دفاعي و روشي است عقلاني براي صيانت و حراست از جان و مال در برابر خطرها و تهديدها.

 

2- تقيه در قرآن به نقل از اهل سنت:

1- ابن جريرو ابن ابي الحاتم از طريق عوفي از ابن عباس نقل مي‏كنند كه در مورد اين آيه كريمه كه فرمود: «الا ان تتقوا منهم تقاه »(51)، مگر اينكه از آنها تقيه كنيد، گفته است، تقيه با زبان است. اگر كسي مجبور شد كه سخني بگويد، هر چند معصيت خدا باشد، اگر او از ترس مردم سخن گفت ولي قلبش مطمئن به ايمان و عقيده‏اش بود، براي او ضروري ندارد، (گناهي بر او نوشته نمي‏شود) چرا كه تقيه تنها با زبان است. (52)

2- ابن سعد از محمد بن سيرين نقل كرده كه: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم عمار را در حال گريه يافت با دست مباركش چشمان عمار را پاك كرد و فرمود: «كفار ترا گرفتند و سرت را در آب فرو بردند و تو آن حرفها را زدي، اگر باز هم ترا گرفتند، همان حرفها را تكرار كن» (53) آنجا بود كه اين آيه نازل شد: «الا من اكره و قلبه مطمئن» (54)

3- بخاري در صحيحش در باب «المداراه مع الناس» - خوشرفتاري با مردم، از ابي الدرداء نقل كرده است كه گفت: «ما ممكن است در روي برخي از مردم بخنديم و تبسم كنيم ولي قلوب ما لعنشان كند» (55)

4- در كتاب احياء العلوم امام غزالي آمده است: «نگهداري جان مسلمان واجب است و در اين راه واجب است به ستمگري كه قصد جان مسلماني كرده است، دروغ بگويد.» (56)

5- بخاري در صحيح خود از ابودرداء روايت مي‏كند: «و انا لنشكر في وجوه اقوام و ان قلوبنا لتلعنهم» (57)، ما به روي برخي لبخند مي‏زنيم در حاليكه در دل، آنها را نفرين مي‏كنيم.

6- ابن ايثر در اسد الغابه پس از نقل حديث غدير به روايت عبداللَّه بن شهاب زهري (م 124 ه) از او نقل مي‏كند: «به خدا سوگند هر آينه نزد من فضائلي از علي (ع) است كه اگر آنرا فاش كنم، كشته شوم.» (58)

همچنين در رفتار دانشمندان مذاهب اسلامي و فقيهاني امت هم نمونه‏هايي از بكارگيري تقيه مشهود است، چناچه قرائني در دست است كه امامان ابوحنيفه و مالك بن انس و ديگران در برخورد با حاكمان زمانه گاه استراتژي تقيه و كتمان را اتخاذ مي‏نمودند.

و نيز در حوادث محنت حدوث و قدم قرآن، مامون عباسي بسياري از علماء را وادار به اعتراف مي‏نمود كه قرآن حادث است و آنها از بيم جان خود او را اجابت مي‏نمودند در حالي كه در قلب به قديم بودن كلام خدا مطمئن بودند.

3- تقيه در نظر شيعه و شبهه وهابيها

دشمنان اسلام و خصوص شيعه، بخاطر عدم درك صحيح از مفهوم تقيه در نزد شيعه (همچون بسياري ديگر از مسائل)، پنداشتند كه تقيه همان دروغ گفتن است و جواز تقيه را جواز دورغگويي مي‏دانند. ابن تميه نيز، تقيه را با نفاق خلط كرده و دچار گمراهي در تشخيص شده و بعضي نيز آن را باعث زوال دين دانسته‏اند. در پاسخ به اين تهمتها به اجمال ياد آور مي‏شويم كه:

اولا، تقيه از اختصاصات شيعه نيست و برخي از مذاهب اربعه اهل سنت نيز بدان معتقدند، شافعي، قمر رازي و ديگران به آن تصريح كرده‏اند ونمونه‏هايي ذكر گرديد.

ثانيا، تقيه مستند به مجوز قرآني، روايي، عقلي است. آيه 28 سوره آل عمران و آيه 106 سوره نحل كه درباره تقيه عملي عمار ياسر در آن قضيه مشهور نازل شده، بهترين دليل بر تجويز تقيه است. و ما شيعيان روايات فراواني از ائمه معصومين (ع) در اين باره داريم. بنابراين تقيه يك حكم اسلامي است كه همه مسلمين به مشروعيت آن معتقدند. هر چند در تفصيلات و قيود آن اختلافاتي باشد، چنانكه در بسياري از احكام فرعي نيز بين مذاهب مختلف اختلاف هست.

شيعه تقيه را از فروع دين مي‏داند نه از اصول دين و اما شهرت شيعه به تقيه، عليرغم اعتقاد جميع مسلمين به آن، به مباني فكري شيعه بر مي‏گردد. چرا كه اينان به پيروي از خاندان عترت و طهارت همواره در برابر حكام جور و ستم به مبارزه برخاسته و به محكوميت كساني كه به قهر و غلبه بر گردن مردم سوار شده‏اند، قيام مي‏كرده‏اند و چنين موضعي حكام را به دشمني با شيعه وامي دارد. از اين رو كشتار شيعه امري عادي بود و افراد بي شماري از پيروان اهل بيت قرباني استبداد و جور حكام شدند. و زير بناي تقيه همين است. انقلابات گوناگون رهبران شيعه در طول تاريخ، مؤيد اين واقعيت است.

4- آيا تقيه شبيه نفاق نيست؟

و اما اشتباه نفاق با تقيه نيز توهمي بيش نيست. زيرا نفاق، اظهار ايمان است و پوشيدن كفر ولي تقيه پوشيدن ايمان و ظاهر كردن خلاف آن است. و اگر شيعه اهل نفاق و مداهنه بود، هرگز گرفتار تازيانه‏ها و شمشيرهاي سلاطين نمي‏شد. تقيه در شرايط مختلف، حكمي از احكام خمسه را خواهد داشت كه در موقعيتهاي حساس بخاطر حفظ خون ملاحظه صلاح مسلمين و جلوگيري از پراكندگي آنان واجب مي‏شود. در پايان لازم به ذكر است ،كه تقيه حكمي است مؤيد به شرع و عقل و فطرت و سيره عقلا و متشرعه هم همواره بر آن استقرار داشته‏اند، لذا جاي هيچگونه خرده‏گيري بر شيعه نمي‏باشد.

 

حرف آخر

در جهان اسلام، اختلاف ميان فقهاي اسلامي، فروان بچشم مي‏خورد، ولي چنين اختلافات فقهي نبايد موجب نگراني گردد ؛ زيرا اينگونه اختلافات فقهي در ميان چهار مذهب اهل سنت نيز بوفور ديده مي‏شود. آنچه مهم بنظر مي‏رسد اينست كه اعتراف به موجوديت يكديگر و باور نمودن نقش و حضور مذاهب ديگر هرگز مانع آن نمي‏شود كه پيروان مذاهب، به رقابتي سالم و صحيح پرداخته و باب گفتگوي علمي و انتقادي را بگشايند. بلكه توسعه فرهنگ گفتگو مي‏تواند راهكار مناسبي براي نيل به مشتركات جديدتر و فهم دقيق‏تر يكديگر باشد.

اين گفتگوها بايد در فضاي تفاهم، صميميت، متانت و بدور از احساسات كينه توازانه انجام شود، همانگونه كه مقتضاي مصالح مشترك و اهداف متحد اسلامي است. تا مسلمانان با وفاق و تشريك مساعي و نگرش مشترك به مصالح اسلامي، بتوانند در مقابل دشمنان مشترك، جبهه مقاومت نيرومندي را تشكيل دهند.

و من ا... التوفيق و عليه التكلان

والسلام عليكم و رحمه اللَّه و بركاته

 

فهرست منابع

1- الفقه علي المذاهب الاربعه جزيري

2- الفقه علي المذاهب الخمسه شيخ جواد مغنيه

3- اسد الغابه ابن اثير

4- موطأ مالك

5- احياء علوم الدين امام غزالي

6- الكشاف زمخشري

7- طبقات الكبري ابن سعد

8- صحيح بخاري

9- صحيح مسلم

10- سنن بيهقي

11- تفسير كبير فخر رازي

12- مسند احمد بن حنبل

13- شرح نهج البلاغه ابن ابي حديد

14- شرح سسن ابن ماجه

15- شرح تجريد قوشچي

16- الدر المنثور سيوطي

17- مستدرك حاكم

18- ايده‏ها و عقيده‏ها مير محمد شفيعي

19- همراه با راستگويان تيجاني

20- پيام حكمت است در فخلعي

21- جزوات مسائل فقهي - بعثه

22- شيعه پاسخ مي‏دهد حسيني نسب

 

1) طبرسي، الاحتجاج، ج 1ص

2) الف: تفسير طبري، ج 6، ص 186 ب: تفسير بيضاوي، ج 1، ص 345 ج: الدر المنثور، ج 2، ص 293.

3) ج 1، ص 239 - 240 حديث 186 .

4) شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 130 - 129.

5) شيخ طوسي، الخلاف، كتاب الصلوه، ج 1 ص 255 و 259، 282، مسأله 1و 5 و 26.

6) كنز العمال، كتاب الصلوه، ج 4، ص 266 عن الطبراني: "كان يؤذن بالصبح فيقول: حي علي العمل " و سنن بيهقي، ج 1 ص 424 و موطأ مالف ج 1، ص 93 ".

7) شرح التجريد قوشچي، مبحث امامت، ص 484: "صعد المنبر و قال: أيها الناس ثلاث كن‏علي عهد رسول اللَّه أنا أنهي عنهن و احرمهن و أعاقب عليهن و هي متعه النسأ و متعه الحج و حي علي خير العمل ".

8) كنز العمال، كتاب الصلوه، ج 4، ص 270.

9) به نقل از "دلايل الصدق " ج 3 القسم الثاني ص 97.

10) جهت تفصيل: مراجعه شود به كتاب دلايل الصدق، علامه مظفر، ج 3 ص 103.

11) ر. ك: حاكم، مستدرك، ج 3 ص 187، چاپ دار الكتب الاسلاميه.

12) سوره جمعه: آيه 9.

13) ر. ك: نجاري، صحيح، ج 1ص 158 - 157، دار احياء النراث العربي، چاپ بيروت

14) سفيه البحار، ماده اذان.

15) موطاء باب ماجاء من النداء في الصلاه 1/72 و شرح زرقاني 1/150.

16) سيد مرتضي، الانتصار، ص 17- 18 باب المسح. لفظه (الي) قد تكون بمعني الغايه و قد تكون بمعني مع و هي في الامرين معا حقيقه و استشهد نا بقوله تعالي "لا تأكلو اموالهم الي اموالكم "

17) زمخشري، الكشاف، ج 1 ص 610، چاپ حديد.

18) طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 362.

19) جزيري، الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1 ص 63، چاپ بيروت." اتفق الحنابله و المالكيه علي أن مسح جميع الرأس فرض و اتفق الحنفيه و الشافعيه علي أن المفروض مسح بض الرأس و لو يسيرا أما الحنفيه فقالوا: المفروض مسح ربع الرأس و هو مقدار كف اليد ".

20) غزالي، احياء العلوم، ج 1، ص 199- 202.

21) تفسير كبير رازي، ج 11، ص 161:

"فكما وجب المسح في الرأس فكذلك في الارجل.و اما القراءه بالنصب فقالوا: ايضا آنهاتوجب المسح و ذلك لأن قوله (وامسحوا برؤوسكم) فرؤوسكم في محل النصب ولكنها مجروره بالباء، فاذا عطفت الارجل علي الرؤوس جاز في الارجل النصب عطفا علي محل الرؤوس و يجر عطفا علي الظاهر و هذا مذهب مشهور النحاه ".

شرح ابن ماجه ج 1 ص 88: "و انما كان ظاهر الكتاب هو المسح لأن فراءه الجر الظاهره فيه، و حمل قراءه النصب عليها يجعل العطف علي المحل اقرب من حمل قراءه الجرعلي قراءه النصب كناصرح به النجاه لشذوذ الجوار و اطراد العطف علي المحل، و ايضا فيه خلوص غي الفصل بالا جنبي بين المعطوف و المعطوف عليه فصار القرآن ظاهرا بالمسح. "

22) محلي ابن حزم، جلد 2 ص 56 مسأله 200: ". أما فولنا في الرجلين، فأن القرآن نزل باامسح، قال اللَّه تعلي (و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم) سواء قري بخفض الام او بغتحها هي علي كل حال عطف علي (الرؤوس) اما علي الفظ و اما علي الموضع لا يجوز غير ذلك لأنه لا يجوز أن يحال بين المعطوف و امعطوف عليه بقضيه متبدأه، و هكذا جاء عن ابن عباس: نزل القرآن بالمسح (يعني في الرجلين في الوضوء) و قد قال بالمسح علي الرجلين جماعه من السلف منهم علي بن ابيطالب و ابن عباس و الحسن و عكرمه و الشعبي و جماعه عير هم و هو قول الطبري، و رويت في ذلك آثار......"

23) صحيح يخاري، كتاب الخلوه، ص 91.

24) سيد مرتضي، الانتصار. ص 38.

25) الطبقات الكبري، ج 6 ص 79 ط بيروت

26) وسايل الشيعه ج 3، ص 593 كتاب الصلوه ج 7

27) وسايل الشيعه ج 3، ص 591 كتاب الصلوه ج 1

28) جواهر الحكام، ج 11 ص 19 چاپ جديد

29) مدرك پيشين.

30) عبدالرحمن الجزيري، الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 1 ص 251 چاپ بيروت.

31) سيد مرتضي علم الهدي، الانتصار، ص 41.

32) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 266، سنن ترفذي، ج 2، ص 32، ذيل حديث 252.

33) علامه حلي، تذكره، ج 3 ص 296، چاپ مؤسسه آل البيت.

34) خلاف، ج 1، ص 322 كتاب الصلوه، مسأله 74.

35) خلاف، ج 1، ص 323، كتاب الصلوه، مسأله 74.

36) خلاف، ج 1، ص 323، كتاب الصلوه مسأله 74.

37) ر. ك: بيهقي، السنن الكبري، ج 2 ص 57 - 58.

38) صحيح مسلم، جزء 4، ص 130، ط مصر.

39) تفسير طبري 5/9 - بيهقي 7/205 - ابن كثير 1/474 و قرطبي 5/130 .

40) مسند احمد 4/436 .

41) تفسير طبري 5/9.

42) احكام القرآن.

43) سنن بيهقي 7/205.

44) جامع احكام القرآن 5/130 .

45) تفسير مفاتيح الغيب 3/267.

46) تفسير فرطبي 5/130.

47) مسلم كتاب النكاح، ح /1405 و مسند احمد، 3/380.

48) مسلم باب نكاح المتعه ح 8 ج 4

49) شرح تجريد قوشچي /484

50) تفسير طبري 5/9

51) سوره آل عمران - آيه 28

52) تفسير الدر المنشور، سيو طي

53) طبقات الكبري - ابن سعد

54) سوره نحل - آيه 106

55) صحيح بخاري - ج 7 - ص 102

56) احياء علوم الدين - امام غزالي

57) صحيح بخاري - كتاب الادب - باب مداره الناس و فتح الباري 10/434

58) اسد الغابه

 


| شناسه مطلب: 79880