ميقات حج
سال چهارم شماره سيزدهم پاييز 1374
حج در كتاب خداوند ـ 2
سيد محمود طالقاني
مفسّر بلندپايه قرآن، ابوذر زمان حضرت آية الله طالقاني به سال 1332 توفيق زيارت حرمين شريفين را مي يابند و نتايج تأمّلها، تدبّرها و نگاههاي هوشمندانه خود را به چگونگي سفر در مجموعه اي زيبا با عنوان به سوي خدا مي رويم تدوين و نشر مي كنند.
در آغاز اين مجموعه آيات مرتبط با حج را تفسير گويا، و آموزنده اي نگاشته اند، كه تفسيري است سودمند و كارآمد. ميقات نشر دوباره اين بخش را كه اكنون مجموعه آن در اختيار نيست و سالها از نشر آن مي گذرد شايسته دانست. لازم به گفتن است كه بخش اول آن در شماره پيشين (12) آمد.
رضوان الهي را براي آن بزرگوار و توفيق بهرهوري از اين مجموعه را براي خوانندگان آرزومنديم.
و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل
ربنا تقبّل منّا انك انت السميع العليم،
ربنا و اجعلنا مسلمَيْن لك و من ذريتنا أمّة مسلمة لك
و اَرنا مناسكنا و تُب علينا انك أنت التواب الرحيم،
ربّنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك،
و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم انك أنت العزيز الحكيم.
آنگاه كه ابراهيم پايه هاي خانه را برمي داشت اسماعيل هم،
پروردگار ما! براستي از ما بپذير، چه تو، همانا تو، بس شنوا و دانايي.
پروردگار ما! مارا يكسره تسليم خودگردان و از ذريه ما گروه همفكر و مسلمي قرار ده.
و مناسك و دستورات را به ما بنما و توبه ما را بپذير، چه تو، همانا تو، بس توبه پذير ومهرباني.
پروردگار ما! برانگيز در ميان آنهاپيامبري از آنان كه همي تلاوت كند برآنها آيات تو را.
و بياموزد به آنها كتاب و حكمت را و تزكيه نمايد آنان را، چه تو، همان تو، بس عزيز و حكيمي.
با اشاره و هدايت آيات گذشته، اوّل قطعه درخشان زمين و مكان بناي خانه نخستين را يافتيم، آنگاه ابراهيم را براي يافتن مكان خانه، در بيابان هاي وسيع و شهرهاي كوچك و بزرگ در جستجو ديديم، حال در اين آيات مي نگريم كه ابراهيم پس از طواف و سعي در بيابانها، به مقصود خود رسيده و نقطه مركزي را يافته و خود در آن متمركز شده، اينك ابراهيم با چهره نوراني و موي سفيد دامن به كمر زده و دست از آستين بيرون آورده، پايه هاي خانه را بالا مي آورد و سنگهاي نخستين بناي توحيد را روي هم مي نهد. فرزندش اسماعيل كه در همين سرزمين پرورش يافته و بي پرده آيات حق را مشاهده نموده و در برابر فرمان خدا سر تسليم پيش آورده و در زير كارد تيز گردن نهاده، با پدر براي برپا ساختن خانه كمك مي نمايد. اين دو، در دل وادي خاموش مكه و در ميان سلسله كوهها و در زير آفتاب سوزان سر وصدايي راه انداختند كه از خلال پرده هاي زمان و ديوار كوهها و فضاي بيابان ها به جهات مختلف جهان پخش مي شود و پيوسته صداي آنها به گوش مي رسد، ابراهيم بالاي ديوار ايستاده، اسماعيل سنگهاي سياه برّاق را كه خطوط ادوار گذشته زمين بر آن نقش بسته و اسرار تكوين زمين از آن خوانده مي شود، به پايه بنا نزديك مي نمايد. اين پسر مولود فكر و روح آن پدر است، مثل همان پدر چشم جهان بيني دارد. گذشته و آينده جهان را مي نگرد، اين پدر و فرزند در هنگام ساختن خانه يك نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند، كه سراسر در برابر اراده و مشيت تواناي حق تسليمند و گرد مركز وجود و حكمت ازلي او طواف مي نمايند. نظري به دنياي انسان دارند، مي نگرند كه ذلّت بندگي و عبوديت بر سر همه خيمه زده، بندگي شهوات، بندگي گذشتگان، بندگي اوهام، بندگي اصنام; مي نگرند كه انواع شهوات و اوهام عقل و فكر
انسان را استخدام نموده و بر پاي فكر و دست همت غل و زنجير زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق كوركورانه يكديگر را به رشته عبوديت مي كشند. زارع و كارگر بنده استثمارگر است. استثمارگر بنده سپاهي است، سپاهي بنده قوانين و رسوم بشري است. قوانين و رسوم، رشته هاي بندگي حكام و درباريان است و آنها بنده اصنام و اوهامند. با نظر ديگر مي نگرند كه جهان و جهانيان از خرد و بزرگ، از ذرّه تا كرات عظيم، از موجودات زنده كوچك تا بزرگ، همه تسليم يك اراده و مشيّتند كه در بعضي به صورت طبيعت و در بعضي به صورت غريزه و در بعضي به صورت فطرت ظهور نموده، فقط در اين ميان عالم انسان است كه از حكومت اين عوامل بيرون آمده و به پاي اختيار به راه افتاده و عقل را محكوم وهم وحس ساخته به اين جهت از عبوديت حق و تسليم به خواست وي سرپيچي كرده و سرگرم عبوديت خلق و وهم شده. ابراهيم و اسماعيل، به هر سو نظر مي نمودند، از بابل تا ايران و هند و آخرين نقاط شرق، و از شام و مصر تا دورترين نقاط غرب، مردم را در زنجير عبوديت وهم مي نگريستند، گردنهاست كه در زير بار سنگين اين عبوديت ها كج شده، دست ها و بازوهاست كه با زنجيرهاي گران بسته شده و زانوهاست كه در برابر بت ها خم شده، نظري هم به آينده جهان داشتند.
دست و پاي اين پدر و پسر در كار بنا مشغول است ولي نظر و توجّهشان گاهي به خدا، گاهي به خلق، گاهي به آينده است، همانطور كه طفل شيرخوار با تمام جوارح و حواس و حركت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا مي كند و كوران عواطف در اعصاب و قلب او ايجاد مي نمايد. در اثر اين اظهار عجز و استرحام حواس، مادر يكسره به او جلب مي شود و غده هاي پستان براي تهيه شير و ترشح به كار مي افتد. ابراهيم و اسماعيل براي نجات خلق و بقاي مؤسسه توحيد و كمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگي مردم بر مركز توحيد، سراسر اميدشان به خداست و با كلمه ربّن عنايات و توجه خدا را به خود جلب مي نمايند. اول درخواستشان اين است كه اين ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت ربوبيت خود گرداند و آن را بپذيرد; يعني ساختمان سنگ و گِل كه در معرض حوادث جهان است و عوامل طبيعي و غير طبيعي در فناي آن مي كوشد مورد پذيرش نام ربوبيت پروردگار گردد و براي تربيت خلق صورت بقا گيرد و جزو دستگاه ربوبيت و ثابتان عالم شود، و دو صفت
عزيز و حكيم خداوند كه به آن، سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و محكمي برپا است. در اين بنا ظهور نمايد; (انك أنت العزيز الحكيم.)
خداوند هم اين خانه اخلاص را پذيرفت و از دست حوادث نگاهش داشت، نه عصبيت شديد قحطان بر عدنان بنيان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابرهه توانست در حريم آن رخنه نمايد، و نه جاهليت تاريك عرب اساس آن را دگرگون ساخت، و آن را سايه و شعبه بيت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبه هايي به نام مسجد در تمام نقاط جهان با دست هاي مخلصي تأسيس نمود كه پيوسته از آنها بانگ تكبير و دعاي ابراهيم منعكس است ولي كاخهايي كه براي استعباد خلق با مواد محكم و هزاران پاسبان تأسيس شده، يكي پس از ديگري تسليم عوامل فنا گرديد و اين روش هميشه در جهان جريان داشته و دارد.
دعاي دوم ابراهيم كه مقصود او را از بناي اين ساختمان مي رساند در جمله دوم آيه بايد خواند: ربنا و اجعلنا مسلمين لك و ... اين نيت و درخواست نيز آميخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و مقصود و روح بانيان را به اين صورت مجسم گردانده; يعني در تكميل اين ساختمان و آداب و مناسك آن، دو فرد كامل و شاخص اسلام قرار گيرند، دو فرد كاملي كه سراپا تسليم اراده خدا و اجرا كننده اوامر او باشند و پيوسته از ذريه او مردمي همفكر و هم آهنگ و مسلم تربيت شوند، ابراهيم مي نگريست كه عموم مردم جهان خدايي را كه فطرت بشري جوياي اوست و شناسايي و قرب او را مي خواهد يا فراموش نموده يا او را به حسب آثار محيط و تصرف وهم به صورت هاي مشخصي درآورده و تسليم هواها و اراده خود نموده اند، خدايي را مي پرستند كه به صورت هايي مطابق ميل و هوس هاي آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آنها تبعيت كند، فقط در موقع بروز حوادث و ناكاميها به او رجوع كنند تا سنت عمومي عالم را به ميل آنها برگرداند و باران را به نفع آنها بفرستد يا بازدارد. جنگ را به زيان دشمن بكشاند و براي آنها پايان دهد، ولي در امور عادي زندگي و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظيم قوا و غرائز دروني و روش اعمال و حركات، نامي از خدا در ميان نيست، چنانكه امروز هم با همه پيشرفت فكري و عقلي كه مدعيند بيشتر مردم جهان در اين حقيقت قدمي فراتر نگذاشته اند; مانند قرون اوليه، يا خدا را فراموش كرده و به او ملحد شده اند، يا خدايي را معتقدند كه با خيال و وهم خود ساخته اند تا در موارد اضطرار به او رجوع كنند و او مطابق
خواسته و منافع هر دسته اي رفتار نمايد و جهان را بر وفق اراده محدود آنها بگرداند، چنانكه در جنگها هر دسته اي در معابد جمع مي شوند و به وسيله دعا و عبادت، از خدا مي خواهند كه دشمن نابود شود و خود پيروز گردند، گويا خدا فقط براي آنهاست و ديگران خدايي ندارند ولي در نظم زندگي و تربيت عمومي هر دو دسته در كفر و الحاد اتفاق دارند. خلاصه مردم يا در عقيده و عمل به خدا كافرند يا عقيده دارند و در عمل كافرند و به عبارت عصري به خداي متافيزيكي معتقدند و حقيقت و روح تربيت پيامبران و پيام آنها كه همان اراده خداست، يكسره فراموش گشته، و زبان كافر كيشان باز شده كه دين اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شكست خورده، اما كدام دين؟!
در اواني كه عقل ابراهيم خليل مانند شكوفه مي شكفت، خود را از محيط شرك بيرون آورد تا دست آلودگان پژمرده اش نكند و گرد و غبار محيط عقل پاكش را نيالايد، در ميان غاري منزل گزيد و چشم فطرت را به روي آسمان باز و پر از مهر و ماه و اختران گشود.
در اين رصدخانه، حساب كوههاي آسمان و ستارگان درخشان را مي رسيد، آيا چنانكه اكثر مردم مي پندارند اينها موجوداتي مستقل به ذات و پديد آرنده و نگاه دارنده مخلوقاتند؟ اينها كه از مسير خود بيرون نمي روند و از خود اختياري ندارند، در طلوع و غروب آنها تغييري در جهان رخ نمي دهد و خود پيوسته در معرض تغييرند، اينها مسخر اراده توانا و تسليم دست تدبير او مي باشند. سراسر مطيع و مقهور و ما فوق و كمك كار مادونند. با شعور طبيعي خود چشم به فرمان مبدأ قدرت و با رابطه هاي نامرئي بدو پيوسته اند و با شعاع هاي مرئي و غير مرئي، موجودات زيرين را از خفتگي بيدار مي نمايند و از افتادگي برپا مي سازند و به وسيله قدرتي كه از تسليم و اطاعت به آنها مي رسد، جسمهاي بزرگ و كوچك و دور و نزديك را كه در دسترس شعاع آنهاست از سقوط نگاه مي دارند و با حرارت، زندگي خانواده هاي منظومه خود را از كرات بزرگ تا ذرات كوچك گرم مي سازند و جمله را براي كسب شعاع حيات، مستعد مي گردانند.
ابراهيم پس از اين مشاهدات، خود را جزئي از جهان ديد و با نواي عمومي هم آهنگ شد و گفت: وجّهت وجهيَ ... ; من هم روي خودم را به سوي او گرداندم و يكسره تسليم وي شدم. از اين پس خود را جزئي از عالم ديد و بايد هر چه بيشتر تسليم اراده خدا شود و در مدار
حكم او بگردد و مانند تمام اجزاي بزرگ و كوچك جهان، از زير دست و كوچكترِ وامانده دستگيري نمايد.
ابن طفيل در كتاب حي بن يقظان مي گويد: حي بن يقظان چون در خود تفكر نمود خود را از سه جهت شبيه به سه موجود ديد; از جهتي شبيه به مبدأ واجب الوجود، از جهتي شبيه به افلاك و ستارگان يا علويات، از جهتي شبيه به حيوانات، كمال خود را در آن دانست تا بتواند شباهت خود را به افلاك و ستارگان درخشان بيشتر نمايد، آنگاه به واجب الوجود خود را شبيه سازد، از جهت شباهت به موجودات علوي مطالعه و دقت كرد، دانست آنها داراي سه جهت و صفت مي باشند:
اول آن كه در آنها يكنوع شعور، به حق و مبدأ كمال است كه پيوسته به او اتصال دارند و مقهور نور جلال و اراده حكيمانه او مي باشند.
دوم آن كه همه زيبا و درخشانند و گرد مدارات خود پيوسته مي چرخند.
سوم آن كه موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهداري مي نمايند و همه از فيض آنها بهره مندند.
از جهت شباهت اول گوش خود را مي گرفت و چشم خود را مي بست و خيال و وهم خود را ضبط مي نمود تا فكر و عقلش را يكسر در ذات و صفات خداوند متوجه سازد، از جهت شباهت دوم خود را هميشه پاك و پاكيزه نگاه مي داشت. لباس و بدن خود را مي شست. زير ناخن ها را پاك مي كرد و گياههاي خوشبو همراه مي داشت، چنانكه از جمال و پاكي مي درخشيد و از جهت شباهت به حركات اختران، گاه پاشنه يك پا را بر زمين محور مي نمود و بدور خود مي چرخيد و گاه اطراف خانه اي كه از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود، طواف مي نمود و گاه در اطراف جزيره با شتاب دور مي زد، از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود كه حيوانات افتاده را دستگيري نمايد، اگر پر و بال مرغي به خاري بسته شده، باز گرداند و اگر در جايي حبس شده، آزادش كند و اگر حيواني چنگال به او بند كرده نجاتش دهد، هر گياهي كه بوته ديگر، او را از نور آفتاب محروم داشته و يا گياه ديگر به او آويخته و از حركت و نموش باز داشته، به نورش نزديك نمايد و مانع را بردارد و اگر خشك و تشنه است به او آب رساند و آبي كه براي سيراب نمودن سبزه روان است، چنانكه مانعي او را از مجراي طبيعي باز دارد،
مانع را برطرف نمايد.
ابراهيم بيدار و هوشيار (حي بن يقظان) پس از آن كه ستارگان و سراسر جهان را مسخر اراده حق و درخشان و در مدارات خود چرخان ديد كه همه تسليم حق و كمك كار خلقند، مي كوشيد كه هر چه بيشتر مانند آنان تسليم او شود و در مداري طواف نمايد، سر تا پا نظيف و پاك باشد، چنانكه نظافت عمومي بدن، سنت ابراهيم است و مانع هاي فكري و عقلي را از سر راه كمال خلق بردارد، بت ها را از ميان ببرد، از غريب و درمانده دستگيري كند و مهمان نوازي و مهرباني را سنت جاري قرار دهد.
ابراهيم خانه اي برپا مي سازد كه هنگام ساختن و پس از تكميل و طواف بر آن و انجام مناسك آن، مدارج كمال تسليم و اسلام به آخر رساند; زيرا نماياندن خداوند مناسك را و تعبد ابراهيم براي انجام آن، تكميل همان حقيقت اسلام است كه هر دو پس از كلمه ربّن در يك دعا واقع شده و از اين آيه معلوم مي شود: جمله مناسك با خصوصيات آن، براي ابراهيم هم تعبدي بوده و خود حق تعيين و تشخيص آن را نداشته تا درباره او هم مثل ديگران تعبد و تسليم محض باشد و از خداوند اشاره باشد و از ابراهيم فرمانبري و بسر دويدن. بالاترين علّت و آخرين نتيجه اعمال تعبدي همين است كه مكلف آن را براي فرمانبري محض عمل نمايد تا يكسره مطيع و تسليم شود و روح فرمانبري در او محكم شود و اسلام سراپاي او را فرا گيرد. به همين جهت عموم عبادات، براي عوام تعبد محض است; يعني از اسرار و نتايج آن بي خبرند و خواص هم اندكي از بسيار مي دانند و در عين حال فلسفه و نتيجه اي كه تشخيص مي دهند، هنگام عمل نبايد مورد توجه باشد و بايد نيت و عمل و روح و جسم يكسره تسليم فرمان و مسخّر او باشد و اگر در عبادت گوشه اي از نظر و توجه به غير فرمانبري باشد و از آن سود و نفعي جويد، تعبد نخواهد بود و عمل حقيقت خود را از دست مي دهد و باطل است، به اين جهت، همه اسرار عبادات بر همه مجهول است، جز اندكي براي دسته اي آن هم خارج از توجه و نظر، اين فقط براي آن است كه مكلف از راه تعبد به كمال اسلام برسد و اسلام بسيط فكري و عقلي (متافيزيكي) در مجراي عمل وارد شود و عقل و خيال وهم و اعصاب و عضلات، در نتيجه، جمله اعمال را مسخر اراده فوق گرداند و مانند عموم نيروهايي در باطن موجودات است، در مجراي عمل و حركت وارد شود و به صورت فيزيك درآيد، چون اراده
و فرمان حق مانند سپاهيان مقدمه، بر همه قوا تسلط يافتند پس از آن رحمت و لطف حق مي آيد و بار تكليف و مشقت تعبد آسان مي شود و از تحت تأثير جاذبه هاي شهوات و كشش طبيعت بيرون مي رود و جاذبه حق يكسره او را مي گيرد، اين همان توبه از جانب خداست كه از جانب او متعدي به علي مي باشد; يعني فرا گرفتن و تسلط يافتن، و توبه از طرف بنده به الي متعدي مي شود و مقصود برگشتن و رو به سوي او نمودن و قرب او را طلبيدن است.
هر چه فرمانبري و تعبد بيشتر شود، درجات قرب افزون مي گردد و به حسب درجات قرب، قدرت كشش و جاذبه از طرف حق به حسب قانون جاذبه عمومي افزايش مي يابد و چون تائب از محيط جاذبه مخالف، يكسره خارج شد، لطف و عنايت پروردگار سراپاي او را فرا مي گيرد و به سوي خودش مي ربايد و غرق انوار وجودش مي نمايد. و تب علينا انك انت التواب الرحيم.
به تماشاي رخش ذره صفات رقص كنان *** تا به سرچشمه خورشيد درخشان بروم
آخرين نظر ابراهيم هنگام بناي بيت، به آينده و دوره تكميلي مؤسسه است، از اين نظر چشمي به لطف و توجه خدا دارد، چشمي به نتيجه و آينده بنا، با زبان تضرع و دعا و دلي پر از اميد مي گويد:
ربنا و ابعث فيهم ...
پروردگارا! از ميان ذريه مسلم و محيط مستعد بذر اسلام، پيمبري برانگيز كه معلم نهايي و تكميل كننده اين اساس باشد تا بذرِ افشانده ما را به ثمر رساند و پايه هاي محكم تربيت خلق را در اطراف پايه هاي معنوي همين بنا بنيان گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اينجا پايه تربيت عمومي را شروع نمايد:
يتلوا عليهم آياتك ...
آيات تو را كه همان آيات كون و شعاع هاي وجود تو است بر افكار و عقول تلاوت نمايد تا نخست مردمي كه مورد نظرند، از محدوديت و جمود و محكوميت آثار محيط و تقليد گذشتگان خارج گرداند و به محيط باز و غير محدود آيات خدا و جهان بيني وارد گرداند و مستعد دريافت كتاب و حكمتشان سازد.
و يعلمهم الكتاب و الحكمة ...
آنگاه به آنان كتاب ; يعني اسرار و رموز قوانين با احساس مسؤوليت و حكمت ; عقايد و آراي محكم بياموزد. و يزكيهم ; تزكيه به معناي تطهير و تنميه (هر دو) استعمال شده; يعني نفوس را از رذائل كه موجب ركود و بي رشدي است پاك گرداند، تا رو به رشد و كمال روند، و در افراد و اجتماعات آنها صفات عزت و حكمت ظاهر شود، تا اين دو نام و صفت پروردگار، حكومت نمايد و حكومت اوهام و شهوات از ميان برود، (انك انت العزيز الحكيم.)
درخواستهاي مخلصانه ابراهيم خليل در حال ساختمان خانه كه هر قسمت آن با كلمه ربّن شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود، مورد اجابت خداي رحمان واقع شد وآنها را از جهت خلوص ابراهيم و به مقتضاي حكمت و رحمت به خلق پذيرفت; نخست آن كه اين خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت بقا بخشيد با آن كه عوامل انهدام و فنا كه براي عموم بناها و تأسيسات جهان است، براي اين خانه شديدتر و بيشتر فراهم بود، از داخل عصبيت اكثريت عرب و يهود با بقاي آن موافق نبود، افتخارداران و پاسداران اين خانه، فقط قبيله عدنان كه اولاد اسماعيل و واردين جزيره اند بودند، اين خانه وسيله تمركز و افتخار و سيادت معنوي و حكومت ظاهري آنها بر ديگران گرديد و عصبيت شديد عرب هم درباره افتخارات و امتيازات امر پوشيده نيست. پس اگر نفوذ معنوي و قدرت روحي اين خانه نبود در همان اوائل تأسيس آن را نابود مي ساختند.
يهود كه صاحبان نفوذ مادي در جزيره بودند، چون از اولاد اسحاقند و خود را وارث پيامبران بني اسرائيل و مركزيت خود را در بيت المقدس مي دانند نيز، با بقاي اين بناي ابراهيم و فرزندش اسماعيل موافق نبودند.
از خارج جزيره دولتهاي بزرگ روم و ايران با تمركز عرب كه فاصل ميان اين دو دولت بودند، موافق نبودند، و هر يك مي خواستند عرب را تحت سيطره و نفوذ خود درآورند. دول مسيحي مجاور كه تحت الحمايه روم بودند عرب را از جنبه سياسي و مذهبي به سوي خود مي كشاندند و مي خواستند آنها را تابع كنائس خود نمايند، چنانكه شام را مسخر نمودند واعراب آنجا را بدين مسيح درآوردند، پادشاه حبشه و يمن براي خراب نمودن كعبه، با فيلهاي جنگي لشكركشي نمود و با يك پيش آمد اعجازآميز سپاهش از ميان رفت و صداي شكست و نابودي
سپاهش به همه جا پيچيد و اين داستان روز و مبدأ تاريخي عرب شد و سوره فيل درباره همين واقعه نازل گرديد و عرب مشرك و مبارز با قرآن، آن را تكذيب ننمود.
دولت شاهنشاهي ايران هم براي از ميان بردن مركزيت عرب مي كوشيد و براي مقابله با روم مي خواست كه جزيره تحت نفوذ او باشد. از يكطرف دولتهاي كوچك عربي عراقي و سواحل خليج (فارس) را تقويت مي نمود تا عرب را در برابر آيين و رسوم ايران خاضع گرداند. از طرف ديگر، چون حكومت هاي مسيحي عرب طرفدار روم بودند، يهوديان يمن و جزيره را پشتيباني مي نمود، در نتيجه هيچ يك از دولتهاي بزرگ با مركزيت و استقلال داخلي عرب كه بيشتر به وسيله خانه كعبه بود، موافق نبودند ولي در ميان اين عوامل و حوادث، ساختمان آن باقي ماند و پس از گذشتن قريب چهارهزار سال از تأسيس آن، مقام و موقعيتش رو به افزايش است و از قسمت هاي مختلف جهان چندين ميليون مردم گوناگون شبانه روز به سوي آن روي مي آورند و هيچگاه اطراف آن از زائر و طواف كننده خالي نمانده تا آنجا كه آداب و مناسك آن، كه جزء دعاي ابراهيم است; مانند طواف و احترام و امنيت بيت، در اين مدت باقي ماند و اعراب خونخوار و جنگجو هميشه در حريم آن و در ماههاي حرام خود را محدود مي نمودند و دست تعدي به دشمنان سخت يكديگر نمي گشودند، گر چه خانه را با بتهاي ميراثي ملل ديگر آلوده ساختند و در مناسك و آداب آن آثار عصبيت و قبيلگي را راه دادند ولي هميشه خانه را از هر چه محترمتر مي دانستند و بتها را وسيله تقرب به صاحب خانه مي پنداشتند و اصول مناسك را هميشه عمل مي نمودند و بر پيكر بعضي از بت ها لباس احرام پوشانده بودند. مي گويند: بت عظيم الجثه اي كه وَدّ نام داشته، لباس احرام در برش بوده. چنانكه همين لباس احرام در پيكر مجسمه هاي خدايان مصر و چين و هند; مانند كنفسيوس ولاوتز ديده شده، بعضي از تاريخ شناسان حدث مي زنند كه از آداب احرام و مناسك ابراهيم خليل گرفته شده، چنانكه درباره طواف صائبين و يونانيان همين حدث را مي زنند. از طرف ديگر، تاريخ بيت المقدس را كه مي نگريم، با آن كه مركزيت سياسي و ديني يهود را داشت چندين بار به دست خودي و بيگانه ويران و هتك حرمت گرديد، چنانكه به دست بني عثليا يكي از اسباط يهود ويران شد و احاز پادشاه يهودا آن را ملوث و هتك نمود و به دست بخت النصر بابلي و طيطوس رومي بنيان آن ويران گرديد و سالها به همين حال بود. از آنچه
گفته شد اجابت دومين دعاي ابراهيم هم معلوم گرديد كه گفت: ما را دو مسلم و شاخص اسلام قرار ده و از ذريه ما پيوسته، مردم مسلمي باشند كه مانند اختران درخشان، در دنياي تاريك محور اراده حق بگردند و تسليم او باشند و مناسك ما را به ما نشان ده.
آخرين دعاي ابراهيم درباره نتيجه نهايي تأسيس خانه، در بعثت پيامبر گرامي اسلام ـ ص ـ و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گرديد، خود مي فرمود: انا دعوة أبي ابراهيم و بشارة عيسي معلم دوره نهايي و تابنده آيات، حق پايه گذار كتاب و حكمت و تزكيه كننده نفوس، از كنار خانه توحيد و در ميان ذريه ابراهيم برانگيخته شد، به هر جا دعوت او رسيد، از روي همان سازمان نخست، بنايي به نام مسجد برپا شد كه در فاصله هاي شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب بايد مردمان مستعدي با نظم و حدود مخصوص، در آن به صف، رو به مؤسسه نخستين بايستند، به وسيله تلاوت آيات وحي، ارواح و نفوس از كدورتها و تقاليد محدود كننده و رذائل پاك مي شد و بحسب استعدادهاي مختلف حكمت عالي جهان و حقايق ثابت وجود در آن منعكس مي گرديد و عقايد محكم و ايمان راسخ در نفوس جاي مي گرفت، و درهاي فهم حقايق و قوانين و اجتهاد به روي عموم گشوده مي شد، چنانكه از مسجد ساده مدينه كه نمونه اول خانه ابراهيم بود، در مدت هشت سال رشيدترين مردم برخاستند. گفته ها و اعمال و رفتارشان شاهد است كه در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به سعادت انسان است و در تشخيص حدود و ريشه قوانين و مسؤوليت در برابر آن و رموز سياست و روح نظامي گري از مكتبهاي هزار ساله فلسفي و تربيتي دنيا گذراندند. سخناني از آنان مانده كه اهل فكر و تحقيق آنها را مورد شرح و تفسير قرار مي دهند، با روح نظامي گري، سپاهيان ورزيده روم و ايران را درهم شكستند و با روح عدالت و سياست الهي و فكر قانون فهمي، بر سياست ها و اجتماعات دنيا فاتح شدند. جهاني را فتح كردند و با عالي ترين صورتي نگاه داشتند. روي خرابه هاي تمدن قديم ايران و روم تمدن نوين برپا ساختند. كاخهاي سودپرستي و استعباد و استثمار خلق را ويران نمودند و بجاي آن، مساجد بندگي خدا و آزادمنشي برپا ساختند، در هر مسجدي پس از نماز و تقويت بنيه تقوا حوزه ها و حلقه هاي درس و بحث تشكيل مي شد و پهلوي هر مسجد، مدرسه ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد مي نمودند. علوم دنيا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاك خود تجزيه و تحليل نمودند و با
صورت كاملتر و محكمتري به دنيا رساندند. آن عقايد ايماني و آراي سياسي و اخلاقي محكم، منشأ پديد آمدن اجتماعات محكم و پيوسته گرديد كه با رشته هاي ايمان و محبت، قلوب باهم پيوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوي هم در يك صف قرار گرفتن، فاصله ها و امتيازات ظاهري از ميان رفت. اين حكمت و استحكام، در بناها و صنايع آنها نيز ظاهر شد كه مورد تعجب هوشمندان جهان امروز است، اين امواج علم و حكمت كه از خانه ابراهيم و ميان ذريه او و از غار حرا به كلمات اقر ، علم و قلم شروع شد طولي نكشيد كه هزارها مجامع خواندن و مدارس تعليم و تأليف، از سر حدات چين و بلخ و بخارا و ايران و عربستان و اسپانيا تا سر حدات اروپاي مركزي بر پا شد ولي در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند با سواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و تمدن و بهداشت خبري نبود.
درباره چگونگي سير و تكامل علوم و تمدن اسلامي و نفوذ آن در اروپا و مبادي نهضت اروپا، مدارك و كتب زيادي از خودي و بيگانه نوشته شده.
خلاصه آنچه در جهان امروز، از عقايد محكم و آراي صحيح و علوم و صنايع و اخلاق نيك و فضائل انساني وجود دارد، منشأ اساسي و مبدأ تحقيقي آن، بعثت پيامبر اكرم است كه افكار را از جمود به حركت آورد و سرچشمه هاي ابتكار و نظر را باز نمود و ريشه هاي علوم صحيح را از منابع ايمان آبياري كرد، و راستيِ پيامبران را ثابت داشت و پايه دعوت آنها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را آشكار نمود; تا اينجا در پرتو آيات قرآن حكيم، تا حدّي با اساس و بنيان و نتايج و مقاصد خانه خدا آشنا شديم و رموز و تركيب سنگ و گل و ساختمان آن را در شعاع آيات وحي، تجزيه و تحليل نموديم، اينك در نظر روشن بينان، اين خانه، قبه نوراني است كه اشعه هدايت خلق و اراده حق از آن مي درخشد.
حديثي هم درباره اساس و اسرار اين خانه ذكر مي نماييم آنگاه با توفيق خداوند باهم آماده حركت مي شويم، خصوصيت حديث مورد نظر اين است كه خانه خدا را از دو نظرِ مختلف نشان مي دهد; نخست از نظر يك فرد ملحد مادي منحرف، آنگاه از نظر حق بين و چشم نافذ يك شخصيت بصير الهي و حكيم نفساني.
در كافي و ديگر كتب معتبر به سلسله روايت خود از عيسي بن يونس نقل مي نمايد كه گويد:
كان ابن أبي العوجاء من تلامذة الحسن البصري فانحرف عن التوحيد، فقيل له: تركت مذهب صاحبك و دخلت فيما لا أصل له و لا حقيقة، فقال: انّ صاحبي كان مخلطاً كان يقول طوراً بالقدر و طوراً بالجبر و ما أعلمه اعتقد مذهباً دام عليه.
ابن ابي العوجاء از شاگردان حسن بصري بود. پس، از توحيد منحرف شد. به وي گفته شد: مذهب رفيق خود را ترك كردي و وارد چيزي شدي كه پايه و حقيقتي ندارد؟ گفت: رفيق من فكرش مشوّش بود، گاهي از قَدَر طرفداري مي نمود گاه از جبر (قضا)، من از او عقيده مستقيمي كه بر آن بايستد نديدم.
نام ابن ابي العوجاء، عبدالكريم بوده. شايد پس از انحراف و كج فكري، به وي ابن ابي العوجاء گفته شده، چنانكه از جوابش معلوم مي شود علت انحراف و الحادش تعليمات درهم و برهم و متناقض حسن بصري بوده، چنانكه پيوسته بي ديني و الحاد معلول اينگونه علل است; زيرا به طبيعت و فطرت اولي كسي بي دين نيست، چنانكه صحت و سلامتي جسمي، طبيعت اول هر موجود زنده ايست و به طبيعت اوّلي، كسي بيمار نيست. بيماري از عوارضي است كه به علل خارج پيش مي آيد، پس چون بيماري و انحراف مزاجي بر طبيعت زنده اي عارض شد، جاي پرسش است كه چرا عارض شده و بايد در جواب اين پرسش از علل آن جستجو نمود. پرسش از علت و پيش آمدن كلمه چرا؟ در چيزهايي است كه بر خلاف طبيعت و ساختمان هر موجودي است; مثلا هيچگاه پرسيده نمي شد كه چرا آب رو به نشيب مي رود. درخت نمو مي نمايد. آفتاب مي درخشد. آتش مي سوزاند. حيوان نَفَس مي كشد. مزاجِ شخص، سالم است. اين كس دين دارد. راست مي گويد. توليد مي نمايد و به اولاد خود محبت دارد، ولي عكس اين مطالب جاي پرسش از علت و پيش آمدن كلمه چر است، پس بي ديني و الحاد، مثل عموم انحراف هاي جسمي و اخلاقي، از عوارضي است كه در نفوس مستعدي به واسطه عللي پيش مي آيد; يكي از آن علل، تعاليم پيچيده و گيج كننده اي است كه فطرت را از تشخيص صحيح بازدارد. ديگر، اوهام و خرافاتي است كه رنگ دين گيرد. ديگر، فشارها و ظلمهايي است كه در زير سپر دين بر مردم وارد شود. اينگونه تحميلات فكري و جسمي به نام دين، موجب عكس العمل انحرافي مي شود كه به صورت نفي و انكار درمي آيد و با روح عصبانيت و انقلاب همراه است. اين بيمار روحي مي كوشد كه منفيات و انكار را به صورت
برهان و منطق و آميخته با تمسخر و دشنام به ديگران تلقين نمايد. اين بيماري كم و بيش به حسب شدت و ضعف عوامل، در ميان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطي و فشارها و محدوديت هاي فكري و ظلمها و اوهامي كه به نام دين در طول تاريخ مسيحيت بوده است، متشكل شده و مكتبي انقلابي و بي هدف ايجاد نموده، در تمام نوشته ها و گفته هاي آنان از هر چه ظاهرتر عصبانيت و نارضايتي و بدبيني و بدانديشي و انكار محض است، كتابهايي كه براي اثبات انكار و نفي ماورا نوشته اند، اجمالا دو بخش است; يك بخش مطالبي راجع به اصول مادي و تأثيرات و آثار ماده و نيرو و اطوار آن است كه از نتيجه اكتشافات و تجربيات دانشمندان گرفته اند و هيچگونه ربطي با مدّعاي انكاري آنان ندارد; زيرا سراسر اين مباحث، مطالب فيزيكي و اثباتي است; بخش ديگر مطالب و نوشته هاي آنان نفي و انكار ماورا يا به اصطلاح متافيزيك است. در اين قسمت مباحث خود، جز بي علمي وانكار نتيجه اي نمي گيرند، و به اصطلاح دليلي براي انكار خود ندارند و از روي غلط اندازي و اشتباه كاري نام اين مطالب برهان نما و فرمولهاي ناقص خود را منطق مي گذارند; زيرا كه منطق درباره مطالب علمي و اثباتي است نه انكاري و بي علمي، پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتي براي متافيزيك نباشد، ماديين بايد متوقف شوند، نه اصرار بر انكار داشته باشند، چون نفي دليل، دليل بر نفي نيست.
ولي چون بيچاره دچار يك نوع انحراف و بيماري است تصميم دارد كه بر انكار خود پايدار باشد و لجبازي مي كند. اصطلاح و فرمول مي بافد. لغت مي سازد و بر خلاف منطق فطري و اصل ديالكتيك (طريق گفتگو) نادانسته را غير واقع مي پندارد.
ميكروب مادي گري و الحاد در محيط مشوش ديني و اختلافات و جدال هاي علمي يونان از مغز ذيقراطيس و اپيكور بطور فرضيه ظاهر شد، ناراضيان و محرومان آن را جدي گرفته و مسلكي پنداشتند، ظهور فلسفه ريشه دار و فطري; مانند سقراط و افلاطون و نهضت اصلاحي آنان، اين ميكروب را از فعاليت بازداشت و به حال كمون قرار گرفت. در هر جامعه و ملتي كه دين به صورت اوهام و سپر شهوات گرديد و حكومت ها از اين سلاح فطري بشري خواستند در راه ظلم و سلب آزادي حقّ مردم استفاده كنند، اين بيماري شايع مي شود و اين ميكروب از حال كمون در نفوس مستعد ظاهر مي گردد و مانند قيچي رشته هاي ارتباط مادي
و معنوي جامعه را قطع مي نمايد. پيش از ظهور اسلام قيام مزدك و ماني در ايران در چنين شرايطي بوده است. سيد جمال الدين مي گويد: در ميان هر ملتي كه اين مسلك ظاهر شد، رشته روابط اجتماعي را گسيخت و فضائل را از ميان برد و وحدت آن ملت را متلاشي نمود و در پايان رو به فنا و انقراض رفتند.
پس از ظهور اسلام و پيشرفت تعاليم فطري و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه مسلمانان و قدرت منطق علماي اسلام، مجالي براي ظهور ميكروبها و بذرهاي الحاد كه در ايران و بعضي ناحيه هاي ديگر وجود داشت باقي نماند، ولي آنگاه كه خلافت به صورت سلطنت درآمد و مردمي مانند بني اميه زير سپر دين تمام مباني دين را پايمان كردند و حقوق ملل مسلمان و آزادي بندگان خدا را از ميان بردند و رنگ خدايي اسلام و تساوي حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگ هاي نژادي و عصبيت عربي را زنده كردند، از طرف ديگر بجاي تعاليم روشن و فطري قرآن، فلسفه گيج كننده يونان و مباحث كلامي اختيار و تفويض و جبر و قدر و سخنان معتزلي و اشعري به ميان آمد. در چنين محيطي ميكروبهاي نيم مرده مادي گري در مزاج ناراضيانِ گيج و منحرفي مانند ابن ابي العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطيع بن اياس و يحيي بن زياد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بيشتر اينها ايرانيان زجر ديده بودند كه نه از تعاليم عالي اسلام بهره مند و نه از محيط راضي بودند و تعصب ملي و نژادي نيز در عصبانيت آنها مي افزود، به اين جهت براي ايجاد تشويش و آلوده نمودن افكار و عقايد مسلمانان، گاه در مجامع سرّي، خود فرمول و دليل مي ساختند. گاه براي مسخره نمودن و انتقاد از مطالب ديني، عبارات بليغ مي بافتند، گاه براي ايجاد اضطراب حديث هاي دروغ و بي پايه جعل مي نمودند. وقتي كه والي كوفه محمد بن سليمان، ابن ابي العوجاء را به امر خليفه وقت منصور دستگير نمود و خواست او را به دار آويزد، گفت: شما من را مي كشيد، من هم كار خود را كرده چهار هزار حديث دروغ ساخته ام و آنها را در ميان روايات شما گنجانده ام.
وقدم مكة تمرداً و انكاراً علي من حج و كان يكره العلماء مجالسته و مسائلته لخبث لسانه و فساد ضميره، فأتي أبا عبدالله ـ عليه السلام ـ فجلس اليه في جماعة من نظرائه، فقال: يا أبا عبدالله ان المجالس أمانات و لابد لكلّ من به سعال ان يسعل،
افتأذن لي في الكلام؟ فقال: تكلّم، فقال: الي كم تدوسون هذا البيدر، و تلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البيت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعير اذا نفر، ان من فكر في هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غير حكيم و لا ذي نظر، فقل فانك رأس هذا الامر و سنامه و ابوك اُسّه و تمامه.
ابن ابي العوجاء به مكه رفت تا تمرد و الحاد خود را آشكار گرداند و بر كساني كه به حج آمده اند انكار نمايد، چون مردي گستاخ و بد زبان و داراي نيت فاسد بود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمي داشتند، در ميان جماعتي از همفكران خود حضور ابو عبدالله حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ آمده نشست، گفت: اي ابا عبدالله، مجالس امانت است و هر كس در سينه سرفه اي دارد ناچار بايد سرفه كند، آيا اجازه سخن به من مي دهي؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند اين خرمن را زير پاي خود مي كوبيد و به اين سنگ پناه مي بريد و اين خانه اي را كه با آجر و سنگ برپا شده مي پرستيد و مانند شتران رميده، گرد آن هروله مي كنيد، براستي كسي كه در اين فكر كند و بيانديشد، مي داند كه اين كار را كسي تأسيس نموده كه نه حكيم بوده و نه صاحب نظر، حال جواب گو. چه، تو سَر و كوهان بلند اين اساسي و پدر تو بنيادگذار و تمام و كمال آن بوده است.
پاسباني علماي اسلام نسبت به عقايد مسلمانان و مراقبت از سر حدّات فكري آنان، مجالي براي ظهور و انتشار منويات; مانند ابن ابي العوجاء نمي داد. اينها موسم و محيط مكه را كه محل امنيت و اجتماع است براي نشر سموم خود مقتضي ديدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام، به گفته خود سرفه كنند و نفس بكشند. حضرت صادق ـ سلام الله عليه ـ آن سال در مكه بودند. بزرگواري و آزادمنشي و قدرت روحي آن حضرت به آنها اجازه مي داد كه در حضور آن حضرت سخن گويند. سخن گفتن با آن حضرت براي شهرت آنان و شيوع مطالبشان مؤثر بود و نيز مصونيتي كه در محضر آن حضرت داشتند، در جاي ديگر برايشان فراهم نبود و اگر هم در انديشه برخورد حقيقت و معالجه بيماري خود بودند، طبيب حاذق و منطق حقي شايسته تر از آن حضرت نمي شناختند. از اين كه در آغاز سخن گفتند: مجالس مرهون امانت و امنيت است و اجازه سرفه دهيد ، معلوم مي شود در هيچ جا امنيت نداشتند و شكوك و مطالب مبهم كه اثر تعاليم پيچيده و نقص قدرت تشخيص و فكر است و موجب كج بيني و بدانديشي است; مانند خلط در سينه ابن ابي العوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت، به اين
جهت دچار فشار و ناراحتي بود. پس از اجاره، مانند ماده اي كه منفجر شود سخنان آلوده به دشنام و كج فهمي و بدبيني خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحير كه با يادگرفتن چند لغت و فرمول سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت به مردمان با ايمان مي نگرند، اين سنبل مادي گري و روشنفكر زمان خود در آغاز سخن مسلمانان طواف كننده را به حيوانات چشم بسته اي كه دور خرمن مي گردند تشبيه نمود، و طواف را به خرمن كوفتن، و عبادت خدا را عبادت خانه و پناهندگي به سنگ مي پنداشت. در پايان، سخنش را نسبت به جمله اعمال حج يا جمله دين خلاصه كرده، گفت: اين اساس خردمندانه و اثر فكر صاحب نظري نمي توان باشد. چون سرفه خود را پايان داد، در حالي كه امام ـ عليه السلام ـ گوش مي داد و همراهان امام هم به احترام آن حضرت به وي آزادي داده بودند، اندكي راحت شد يا اخلاط فكري و مواد چرك شكوك را كه آميخته با دشمنام و كج بيني و كينه توزي بود، بيرون ريخت، چون هيجان و عصبانيتش اندكي فرو نشست، كمي بخود آمد، شايد اين ظواهر حقيقتي دربرداشته باشد؟ شايد فهم و ادراك من از فهم اسرار آن كوتاه باشد، آيا ميان اين توده هاي فراوان كه همه مثل من آفريده شده اند، من بيش از ديگران مي فهمم! در اينجا متوجه شد كه در محضر شخصيت بزرگي است، به كوچكي و ضعف فكري خود اندكي پي برد و گفت: سخن من تمام شد اينك تو بگو. چه، تو سَرِ اين اساس و كوهان آني و پدر تو مؤسس و كمال آن است، چون كوهان شتر بالاترين قرارگاه و محل چشم انداز سوار است. بدين جهت بزرگ و مدير جمعيت را سنام مي گويند، مي شود از اين جهت باشد كه كوهان مانند دنبه گوسفند ماده غذايي ذخيره است; يعني تو هم سر و مغز متفكر و هم كوهان و غذاي ذخيره و قوّه بقاي اساس اسلامي و وارث پدراني مي باشي كه طرح اين اساس را ريخته اند. پس تو به نيت و مقصود آنها بيش از ديگران آگاهي.
اين بود اساس حج از دريچه چشم يك فرد منحرف ملحد، حال از نظر يك مرد الهي و حكيم نفساني بنگر:
فقال أبو عبدالله ـ عليه السلام ـ : انّ من أضلّه الله و أعمي قلبه استوخم الحق فلم يستعذبه و صار الشيطان وليه و ربه يورده مناهل الهلكة ثم لا يصدره. و هذا بيت استعبد الله به خلقه ليختبر طاعتهم في اتيانه فحثهم علي تعظيمه و زيارته و جعله محل انبيائه
و قبلة للمصلّين اليه فهو شعبة من رضوانه و طريق يؤدي الي غفرانه منصوب علي استواء الكمال، و مجمع العظمة و الجلال، خلقه الله قبل دحو الأرض بألفي عام، فأحق من اطيع فيما امر، و انتهي عما نهي عنه و زجر، الله المنشئ للأرواح و الصور.
در جواب او ابو عبدالله ـ ع ـ فرمود: براستي كسي كه خداوند او را گمراه نمايد و چشم دلش را كور گرداند، حق در مزاج وي ثقيل افتد. (تخمه شود) و گوارا نيايد، شيطان ولي و ربّ او گردد، او را چون شتر تشنه به موارد و سراشيب هلاكت وارد نمايد و سپس بيرونش نياورد و همچنان به حال خودش گذارد.
اين خانه اي است كه خداوند به وسيله آن، بندگان خود را به بندگي خوانده تا فرمانبري آنان را در آمدن به سوي آن، بيازمايد و بندگان را در تعظيم و زيارت آن ترغيب نموده و آنجا را محل پيامبران و قبله نمازگزاران به سوي خود قرار داده، پس اين خانه شعبه اي از رضوان و راه رساننده به غفران خدا است، بر عاليترين حدّ استقرار و استواي كمال نصب شده و مركز اجتماع عظمت و جلال است. خداوند آن را دو هزار سال پيش از دحوالارض آفريده، پس سزاوارترين كسي كه بايد اوامرش اطاعت و از نواهيش خودداري گردد، خداوند پديد آوردنده ارواح و صور است.
حكيم نفوس، امام صادق ـ ع ـ مانند طبيبي كه در حركت نبض و ضربان قلب و علائم ديگر بيمار دقت نمايد، به سخنان ابن ابي العوجاء دقت نمود در آهنگ و جمله بندي و تعبيرات و مفهوم مجموع كلمات او آثار انحراف روحي و اضطراب درون را مي خواند، نخست بطور كلي مراحل بيماري و انحراف روحي و دوره نهايي آن را اعلام فرمود، تا شايد بيمار مغرور متوجه بيماري و مراحل آن بشود و خود را در معرض علاج آرد.
فرمود: پيش از آن كه به اسرار اين خانه و اشارات آن آگاهت نمايم، اين را بدان كه مردمي را خداوند بواسطه سوء نيت و انحراف هاي اختياري رو به گمراهي مي برد; مانند كسي كه به وسيله خوردن غذايي نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را مختل و ضعيف نمايد و خود را در محيط بيماري درآورد، اين مقدمات با اختيار شخصي است ولي تأثير بيماري و مراحل آن از اختيار و اراده بيرون است و تابع عواملي است كه مظهر اراده خداوند است. اين شخص از آن دسته بيماران روحي بود كه خودخواهي و آرزوها و بدبيني به اجتماع و حكومت ديني و شنيدن سخنان مبهم و گيج كننده، منحرفش نموده و همه اين علل به اختيارش بوده، علاوه خود را به طبيب حاذق روحي و مظاهر كامل حق عرضه ننموده تا اختيار از وي سلب شد
و عوامل عمومي و خارجي عالم كه همان دستگاه و كاركنان خداوند است، بر گمراهيش افزود. بعد فرمود: كار انحراف و گمراهي به آنجا مي رسد كه قلب كور مي شود; يعني آن حس تشخيص فطري كه خداوند در عموم آفريده، از ميان مي رود و غذاي گواراي حق در ذائقه ناگوار و بدمزه و در هاضمه روح سنگين و موجب تخمه مي شود، دوره نهايي اين انحراف و بيماري روحي، سلطه كامل شيطان و حكومت مطلق او بر فكر و قلب و قواي معنوي است; مانند بيماري جسم كه در دوره نهايي طبيعت مزاج يكسره تغيير مي نمايد و مرض يا ميكروب بر سراسر دستگاههاي حياتي مسلط مي شود، بيماري روح نيز به آنجا مي رسد كه روح كمال و خير و روح خوش بيني و نيك انديشي و روح محبت و خدمت يكسره تغيير مي كند و عكس فطرت سالمِ نخستين سير مي نمايد و شيطان همان عامل ناپيداي اين آثار، ولي و ربّ او خواهد شد. در اين مرحله بيمار پيوسته دچار اضطراب دائم و عطش كاذب مي گردد. همه جهان را مشوش و بي نظم و شرّ مي نگرد، گمراهي را راه نجات و سراب را آب حيات اوهام را حق و حقايق را اوهام مي پندارد و رابطه معنويش با حقايق ثابت گسيخته مي شود و مزاج روحش بواسطه نرسيدن غذا يكسره ضعيف و ناتوان مي گردد. در پايان كار وسوسه ها و اضطراب هاي شيطاني به سراشيب هلاكتش مي اندازد و به آتش جانگداز هميشگي دچارش مي سازد.
امام ـ عليه السلام ـ در اين عبارات مختصر و جامع، به وي فهماند كه تو بيماري وتوجّه به بيماري خود و عواقب آن نداري. آنگاه اسرار اين بنا و اعمال آن را در جملات بعد بيان نمود و در ضمن، كج بيني و كج انديشي او را به وي فهماند كه اين مردم بيهوده اطراف اين خانه نمي گردند و سنگ و گل را پرستش نمي كنند. اين حركات براي تمكين روح بندگي و اين خانه آزمايش بندگي است. اساس و بقا و كمال جهان در خضوع و فرمانبري مادون است نسبت به مافوق، و كمال اجتماع بشري و رابطه افراد و وابستگي و پيوستگي آنان در فرماندهي و فرمانبري و روح اطاعت است، مظاهر احترام و خضوع و تمرينها و حركات نظامي براي تحكيم و اظهار اطاعت به مافوق و قوانين است. مشق نظام و حركات چپ و راست ودرجازدن با صَرف بودجه هاي سنگين و وقت هاي پرارزش براي تمكين روح فرمانبري است تا اطاعت و اجرا، بدون هيچ مقاومت روحي انجام شود. اين تمرين ها و حركات، با آن كه در اساس
سعادت بشر زيان آور است، در زندگي عمومي هميشه لازم شمرده مي شود; زيرا اين حد اطاعت و فرمانبري مردم از مردم، موجب غرور و خودسري كساني، و بي شخصيتي وبي ارادگي توده مي شود، و اساس استقلال فردي را از ميان مي برد. اينگونه اطاعت و فرمانبري درباره بندگان، فقط نسبت به خداوند لازم است، تا اراده و فرمان او كه خير محض است، در شخص تحكيم شود و محور حيات را تغيير دهد. پس چيزي پرارزش تر از بندگي نيست و هرجا كه بندگي در آن ظاهرتر شود، ارزش آن زياد است. اين خانه و اعمال آن مظهر كامل بندگي; يعني ظهور اراده حق است، به اين جهت محل پيامبران و قبله نمازگزاران و شعبه اي از رضوان و وسيله غفران است. از آنجا كه اراده حق و روح بندگي و فرمانبري از آن ظاهر است، توجه پيامبران بدانسو مي باشد و روح و فكر آنان در آن محل، حلول مي نمايد و در آن محيط مستقر مي شود، و در هر جا و از هر كس عبادتي و نمازي انجام گيرد; مانند عقربه قطب، بايد بدانسو برگردد كه حوزه قدرت مغناطيسي حق است، همان زندگي خوش و بهشت رضايت كه تو (ملحد ناراضي) در طلب آن مي باشي و مورد آرزوي قلبي همه است و در تشكيل و راه آن، همه گيج و گُمند، نمونه و شعبه و راه آن همين خانه و اجتماع حج است; شُعبةٌ من رضوانه و طريق الي غفرانه كه فاصله ها و رقابت ها را از ميان مي برد و شهوات و آرزوها را محدود مي كند و حكومت هاي باطل را زايل مي نمايد، چون اين علل و موجبات ناراحتي، از ميان رفت يا محدود گرديد، آثار خشنودي و رضايت و رضوان ظاهر مي شود و جاي نارضايتي ها و تاريكي هاي اختلافاتِ لباسي، رنگي، نژادي، زورمندي، زورپذيري و عيب جويي را وحدت ايمان و حكومت الهي و خشنودي و عيب پوشي مي گيرد. همه رنگ خدا دارند و در دلِ همه، نور ايمان مي درخشد و همه آيينه انعكاس جمال معنوي ايمان و فضيلتند، اين محيط عكس محيط شهوات و اقتصاديات و سياست ها و مليت ها است. پس در اين محيط، رسيدن به آخرين حد كمال مطلوب، براي عموم ميسّر است; چون آخرين حد، عبوديت و تعبد است و عبوديت نفوذ دادن اراده حق است و همان حد نهايي كمال است; منصوب علي استواء الكمال. اين معنا بنابر آن است كه استواء به معناي استقرار باشد. استواء به معناي طريق مستقيم و حد وسط هم بسيار استعمال مي شود، بنابر اين معناي عبارت حد وسط ميان معنا و صورت و دنيا و آخرت است.
اجتماعات كوچك و بزرگ انسان، اجتماعات قبيلگي و شهرنشيني، اجتماعات جشن ها و سان سپاهها و عبادت بت ها، همه و همه مظهر ذلّت و بندگي در برابر شهوات و قوانين بشري و اوهام و فرمانبري جمعيت ها براي فرد است، فقط اجتماع حجّ و شعب آن است كه براي فرمانبري از خدا و حكومت بر شهوات مي باشد و در آن اختلافات نكبت بار نيست: و مجمع العظمة و الجلال. بعد براي رفع اشتباه ديگرش فرمود: پايه اين خانه، پيش از خلقت و آمادگيِ ديگر قسمت هاي زمين بوده و نخستين نقطه و قسمت درخشان زمين بوده كه دو هزار سال پيش از قطعه هاي ديگر خلق شده; قسمت دوم سخن آن حضرت اينجا پايان يافت. اين قسمت درباره اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود، كه سؤال و اعتراض ملحد جواب داده شد. با اين بيان روشن، اگر جوياي فهم و حق بود، اشتباه و ابهامي باقي نماند، محور سخن آن حضرت درباره اسرار و اساس خانه بر عبوديت و فرمانبري بود. در قسمت سوم سخن، براي آن كه پايه عبوديت و فرمانبري را محكم گرداند تا شكي و خلجاني درباره آن در خاطر نيايد و اعتراضي در ذهن نماند، جمله اي فرمود و سخن را تمام كرد: ان احقّ ...
زندگي، اطاعت و فرمانبري است. بدون اطاعت و فرمانبري، نه اجتماعي باقي مي ماند، نه كمالي حاصل مي شود و نه سنگي روي سنگ قرار مي گيرد. پس در اصلِ اطاعت و فرمانبري جاي سخن نيست. سخن در اينجا است كه از كي بايد اطاعت نمود؟ سزاوارترين كس در اطاعت از امر و نهي او، همان مبدأ حكيمي است كه روح و صورت و ظاهر و باطن را پديد آورده; تركيب عالي ظاهر و صوري، در اثر اطاعت طبيعي مواد است از امر و اراده تكويني او، و رسيدن به تركيب عالي معنوي و روحي، اثر اطاعت ارادي از اوامر تشريعي او است. اين دو جمله را آن حضرت همرديف قافيه سخنان ملحد آورد، تا معارضه را از هر جهت تمام كرده باشد.
ابن ابي العوجاء، مانند همه همسلكان خود، كه مطالب كم مغز را با عبارات نغز مي پردازند و در آوردن لغت و ساختن دليل و فرمول و درست كردن قافيه تكلّف ميورزند، سخنان كم مايه خود را در قالب عبارات پرداخته، درآورد. امام ـ ع ـ حقايق پرمغز را با عبارات ساده و روان بيان نمود و در پايان، سخن را در قافيه سخنان سائل ختم فرمود، چون سخن به اينجا رسيد، امام ـ ع ـ ساكت شد. ابن ابي العوجاء مانند كسي كه از تاريكي ناگهان به محيط
نوراني منتقل شود، چشم عقلش خيره شد و دچار حيرت و بهت گرديد، ندانست چه بگويد و از كجا تجديد سخن كند، چيزي به نظرش نرسيد فقط جمله مختصر و سستي گفت و ديگر ساكت شد، گفت:
ذكرت و احلت علي غائب ; سخن گفتي و حواله به ناپيدايي (غايبي) نمودي؟!
فقال ـ عليه السلام ـ : ويلك و كيف يكون غائباً من هو مع خلقه شاهد و اليهم أقرب من حبل الوريد، يسمع كلامهم و يري أشخاصهم و يعلم أسرارهم، و انما المخلوق الذي اذا انتقل عن مكان اشتغل به مكان و خلا منه مكان فلا يدري في المكان الذي صار اليه ما حدث في المكان الذي كان فيه فأما الله العظيم الشأن الملك الديّان فانه لا يخلو منه مكان و لا يشتغل به مكان و لا يكون الي مكان أقرب منه الي مكان و الذي بعثه بالآيات المحكمة و البراهين الواضحة و أيّده بنصره و اختاره لتبليغ رسالاته صدقنا قوله بأنّ ربه بعثه و كلّمه.
حضرت فرمود: واي بر تو! چگونه غايب است؟! كسي كه گواه و مراقب آفريده خود است و به مردم نزديكتر از رشته رگ گردن، سخن آنان را مي شنود و اشخاص آنها را مي نگرد و اسرارشان را مي داند. آن مخلوق است كه چون از مكاني منتقل شد، مكاني را اشغال مي نمايد و مكاني از وي خالي مي ماند، پس در آن مكان كه به سوي آن رفته نمي داند در مكاني كه در آن بوده، چه پيش آمده، اما خداوند عظيم الشأن آن فرمانفرماي بزرگ، جزا دهنده خُرد و سترگ، نه مكاني از وي خالي است و نه مكاني او را در بر گرفته و نه مكاني به او نزديكتر از مكان ديگر است و آن پيامبري كه او را با آيات محكم و براهيني روشن برانگيخت و به ياري خود فيروزش داشت و براي رساندن رسالات خود برگزيدش. ما سخن آن شخص را تصديق مي نماييم كه گفت: پروردگارش او را برانگيخته و با وي سخن گفته.
او گفت: به غايب حواله نمودي و ساكت شد. مقصودش اين بود كه آنچه گفتي خبر از موجودي است كه ما او را نمي بينيم و او از ما غايب است و آنچه مورد مشاهده است، خانه اي است و اعمال پيرامون آن.
امام ـ ع ـ در جواب سخن مجمل و غير مفهوم او، اشاراتي به احاطه علمي و وجودي خدا فرمود و معناي غايب را دقيقاً بيان نمود، آنگاه او را براستي پيامبر كه معرّف وجود و احاطه خداست هدايت كرد، گفت: آن كسي كه با دلايل روشن و آيات محكم برانگيخته شد و بدون
هيچگونه اسباب و وسايل عادي فقط به ياري خدا پيروز گرديد، سخن او را تصديق مي نماييم و آنچه از طرف خدا و درباره او گويد باور داريم، اگر گفته ها و سخنان او را كه راستي و درستي از هر جهت در آن نمايان است باور نداريم، پس چه سخني را مي توان باور داشت؟!
ابن ابي العوجاء ديگر نتوانست سخني بگويد. از جاي برخاست، در حالي كه آثار شكست و حيرت در او نمايان بود، خجلت زده زير لب مي گفت:
من ألقاني في بحر هذا؟ سألتكم أن تلتمسوا لي خمرة فألقيتموني علي جمرة.
كي مرا در ميان اين دريا افكند و دستخوش امواج آن نمود؟ از شما خواستم كه مرا در سايه راحتي برسانيد يا در ميان اجتماعي قرار دهيد، شما مرا روي پاره اخگري افكنديد.
اگر لفظ اول خمره ـ با خاء ـ باشد، معناي آن سايه راحت يا اجتماع زياد است و مقصودش اين است كه من طالب راحتي بودم تا آتش درون و ناراحتيم قدري آرام شود; يا اجتماعي را طالب بودم كه در ميانشان سخني گويم و نفوذي يابم. و اگر جمره ـ با جيم، مثل لفظ دوم ـ باشد مقصودش اين است كه من از شما پاره اخگري خواستم شما مرا روي پاره آتش افكنديد. رفقاي حزبي اش به وي گفتند: در مجلس او كوچك و ناتوان بودي؟!
قال: انه ابن من حلق رؤوس من تروْن.
گفت: اين فرزند كسي است كه سرهاي اين مردم كه مي نگريد را تراشيده است.
تراشيدن سر نزد عرب علامت ذلت و بندگي بوده، شايد تراشيدن سر بعد از اتمام عمل حج، براي اعلام بندگي خدا است; يعني اگر از وي شكست ديدم براي من ذلت و كوچكي نيست او چنين مرد و فرزند چنين كسي است.
|