ميقات حج
سال پنجم شماره هجدهم زمستان 1375
در جستجوي اهداف و حكمتهاي مراسم حج ـ 2
سيد محمدباقر حجتي
طواف يا طليعه مراسم عمره تمتع
وقتي مُحرم به سرزمين امن الهي درمي آيد; نخستين وظيفه اي را كه بايد آن را ايفا كند هفت بار طواف بر گرد كعبه است. اما براي اين كه اين تكليف را برگزار نمايد، سزا و مستحب است از باب بني شيبه بر مسجدالحرام وارد شود، تا بتِ هُبَل را كه در اين رهگذر مدفون است پايمال كند، و با اوّلين گام خويش در ورود به مسجد و پرستشگاهِ خداي يگانه، شرك ستيزي خود را قبل از طواف آغاز نمايد. و با چنين عملي سمبليك و رمزگونه جز خداي يگانه، همه معبودان دگر را لگدكوب سازد و برائت خود را از شرك و مشركين اعلام نمايد; و با طرد ايده شرك، آنگاه در خود استعداد و آمادگي براي طواف بر پيرامون خانه اي فراهم آوَرَد كه مظهر يگانه پرستي است.
نياي نخستين بشر; يعني حضرت آدم ـ عليه السلام ـ كه فرشتگان توحيدپيشه و درازپيشينه در يگانه پرستي، به خضوع و سجود در پيشگاهش مأمور گشته بودند ـ پي و اساسِ اين خانه را نهاد و براي اوّلين بار بر گرد همين خانه با راهنمايي فرشتگان به طواف پرداخت، و همين فرشتگان به آدم خاطرنشان شدند كه ما هزار سال پيش از تو مراسم حج را به جاي مي آورديم و چون پيشاهنگاني بر گرد اين خانه، آدم را به طواف آن رهنمون شدند.
بنابر اين فرشتگان قرنها ـ كه با تعبير هزار سال ، سابقه طواف آنها در روايات گوشزد شده و ظاهراً نبايد اين تعبير را در مرز و ظرف چنان شماري گرفتارِ تنگنا ساخت; و بلكه نمايانگر سابقه اي بس ديرينه تر از هزار سال. تا درازاي آغاز آفرينش هستي تا زمان خلقت آدم را در خود مي گنجاند پيرامون اين نقطه از كره خاكي و قلب تپنده توحيد به طواف خود آغاز كرده و بدان تداوم بخشيدند; چون اين نقطه همانگونه كه در احاديث متعددي آمده، محاذي با عرش الهي و مطاف فرشتگان در عالم ملكوت است.
مُحْرِم كه در برابر نقطه اي محاذي عرش خدا، پايگاهي را احساس مي كند، اگر چنان محوري را درست باز يابد و مبدأ اين گردش و چرخش را درست شناسايي كند كه از چه جايگاهي بدينسان بر زاويه اي از اين خانه خودنمايي مي كند، بارقه اي در دل او به هم مي رسد كه گامهاي او را به مبدأ اين طواف و گردش، به تحرك وامي دارد; و مي فهمد كه در چنين ايستگاهي است كه بايد همه توان بدني و روحي خود را به كار اندازد و همه وجود خويش را براي گردش در پيرامون حريم الهي به پويايي و تحرك از همين نقطه وادارَدْ: از حجرالاسود كه هرگز در طول تاريخ بناي كعبه، به شرك نيالوده و مورد پرستش قرار نگرفته است.
حاجي به كوي يار مي رسد و با آغاز كردن گردش خود پيرامون خانه خدا از محلي كه حجرالاسود در آن نصب شده است و ماجراي نصب آن نمايانگر حلّ اختلافات و درگيري مردمي بي فرهنگ و فاقد نظام و سازمان است بايد با اين نشانه همبستگي آفرين و اختلاف سوز با برادران و خواهران ديگري كه فرهنگ و تعاليم اسلامي ميان آنها وحدت برقرار ساخته همبستگي خود را استوارتر نموده و ريشه همه اختلافها را از بن بركنند.
ماجرا اين بود كه در مكّه سيلي به راه افتاد و كعبه را ويران ساخت. مردم مكه از ديرباز بدان حرمت و ارج مي نهادند، بر آن داشت آن را بازسازي كنند. وقتي مي خواستند كعبه را دوباره بر سر پا سازند مصالح ساختماني آن را از چوب و تخته هاي كشتيي تدارك ديدند كه در ساحل دريا افكنده شده بود. اين كشتي را پادشاه روم از قلزم مصر در سوي حبشه گسيل داشت تا در آن دريا كليسايي را برپا سازند. مردم مكه كشتي ياد شده را خريداري كرده و براي بازسازي كعبه از مصالح آن بهره جُستند.
وقتي تا محل نصب حجرالاسود، بناي كعبه را بالا بردند، ميان آنها بر سر نصب آن اختلاف پديد آمد كه چه كسي يا كساني بايد عهده دار نصب آن گردند. سرانجام بر سر آن
شدند و چنين به توافق رسيدند: نخستين كسي كه از باب بني شيبه وارد شود، او را به عنوان حَكَم و داور در رفع اين اختلاف برگزينند. اولين كسي كه از اين در بر مسجدالحرام درآمد رسول اكرم ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ بود. و چون آن حضرت به صداقت و امانت و مبراي از هرگونه زشتيها و بدخواهي ها نامور بود، او را محمد امين مي خواندندو به همين عنوان نامور شده بود. لذا بر داوري آن حضرت ـ در جهت حلّ اين اختلاف و درگيري ـ به توافق رسيدند و پيشنهادي را كه آن حضرت ارائه فرمودند پذيرا شدند، حضرت هوشمندانه طرحي ريخت كه رضاي همه افراد را تأمين مي كرد: رداي خود را بر روي زمين گستراند كه گويند عباي طاروني بود; حجرالاسود را از جا برداشت و در ميان اين ردا يا عبا نهاد و چهار تن از قريش را ـ كه سران آنها به شمار مي رفتند; عتبة بن ابي ربيعة بن عبد شمس بن عبد مناف ، اسود بن عبدالمطلب بن عبدالعزي بن قصي، ابوحذيفة بن مغيرة بن عمرو بن مخزوم و قس بوعدي سهمي ـ انتخاب فرموده و گفت: هريك از اين چهار نفر گوشه اي از ردا را برگرفته و بدين طريق حجرالاسود را از روي زمين برفرازند، و آن را به محل نصب آن، جا به جا كنند و خودِ آن حضرت حجرالاسود را از ميان آن برداشت و در جايي كه هم اكنون قرار دارد نصب كرد. اين كار نخستين داوري انديشمندانه و كاري آميخته به فضيلت بود كه تا آن زمان ميان اين مردم جلب نظر مي كرد. يكي از همين ناظران ـ كه قرشي بود ـ از اين كه قرشيان در مقابل داوري فردي كه از آنها كم سالتر به نظر مي رسيد تسليم شدند و به پيشنهاد او گردن نهادند به شگفت درآمده و اظهار داشت: من در شگفتم از اين مردم، مردمي كه از شرافت و عزّت و سروري برخوردارند، و پير و سالخرده و كلان اند كسي را كه از همه آنها كم سن و سالتر و از تمام آنها تهي دست تر است، به عنوان حَكَم و داور و سرور خود گزين كردند; سوگند به لات و عزّي كه او در آينده بر شما تفوق يافته، و شما را تحت رياست خود گرفته، و بهره و نصيب ها را ميان شما توزيع نموده، و از اين پس حيثيت و اعتباري شگرف در انتظار او خواهد بود.
اين رويداد تاريخي ـ علاوه بر آن كه مي توان در لابلاي آن نكاتِ ظريفي را جستجو كرد ـ آثار خوش آيندي را به ارمغان آورده و رمز و سمبلي براي حقايقي بود كه بايد براي هميشه و جاودانه رهنمودي سازنده باشد. قبل از آن كه حجرالاسود با تدابير هوشمندانه آن حضرت در جاي خود نصب گردد، اختلاف و نزاع قريش نزديك بود به درگيريِ شديد و جنگي
خونين منجر گردد; اما كارآيي آن حضرت در داوري و فرزانگي او در انديشه از اين فاجعه پيش گيري كرده و همه گروهها را در اين افتخار سهيم ساخت، بدون اين كه كمترين تفرقه و اختلافي را برانگيزد و يا باعث گردد گروه خاصي در نصب حجرالاسود ويژگي يافته و موجب تفاخر و مباهات قومي بر قومي ديگر گردد.
نصب حجرالاسود آنهم بدينسان ـ كه بايد آن را بازدهِ عنايت الهي برشمرد و اتحاد و همبستگي اين اقوام را به ارمغان آورد ـ اشارتي است به اين نكته كه بايد كعبه با حجرالاسودش الهام بخشِ وحدت و همبستگي و انسجام كساني باشد كه در سوي آن و روياروي با آن به نماز و نيايش مي پردازند، و همه مسلمانان در برابر اين نمودارِ وحدت آفرين، اختلافات را از ميان برداشته و با يكديگر برادرانه متحد گردند، و ربّ و خداوندگار يگانه اي كه چنين كانون توحيدي را بنياد نهاده پرستش نموده، و به كلمه توحيد و حبل الهي ـ كه ميان آنها پيوند استواري برقرار مي سازد ـ چنگ آورند و از هرگونه تفرقه و گسستن از يكديگر سخت بپرهيزند.
طائفان بيت الهي و پروانه هاي در گردش پيرامون مشعل فروزان كعبه، بر مسجدي درمي آيند كه كعبه و رمز وحدت را در ميان دارد. آنان مي بايد طواف و گردش خود را از همان نقطه اي آغاز كنند كه در آن نقطه خداپرستان از ديرباز، و حتي مشركين قبل از طلوع خورشيد اسلام بر سر آن به توافق و اتحاد رسيده بودند.
فرشتگان و ملكوتيان با استلام حجرالاسود و بوسه زدن بر آن با نيايش زميني و عالم ناسوتي، طليعه طواف خود را افتتاح مي كنند. و پس از اداي مراسم حج به آسمان برمي فرازند. اگر فرشته اي به سوي زمين از جانب خداوند گسيل شود و مأموريتي بدو واگذار گردد، همراه با آن، زيارت خانه خدا از جمله وظايفي است كه به ايفاي آن توفيق مي يابد و هيچ فرشته در سوي زمين فرونمي آيد مگر آن كه چنين توفيقي نصيب او مي گردد.
انبيا از آدم تا خاتم ـ عليهم السلام ـ شرافت حج و طواف كعبه نصيبشان شد:
ـ آدم ابوالبشر به راهنمايي جبرائيل آيين حج را فراگرفته و با هفت شوط طواف بر گرد كعبه چنين فضيلتي را درك كرد.
ـ شيث نبي ـ عليه السلام ـ بدينسان مراسم حج برگزار كرد و توانست به همان امري توفيق يابد كه آدم ابوالبشر ـ از طايفه انسي و آدميان و آفريده هاي ساكنان زمين ـ بدان
كامياب گرديده و از پي نخستين انسان موحد با اين كانون توحيد انس و آشنايي برقرار ساخت. شمار انبيايي را كه توفيق حج و طواف، نصيب آنها گشت تا هفتاد و پنج تن ياد كردند كه در ميان آنها قبل از حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ :
ـ قوم حضرت هود ـ عليه السلام ـ را داستاني درخور دانستن است. آن حضرت قوم عاد را به پرستش خداي يگانه فرامي خواند; ليكن آنان به نداي هود پاسخ مثبت نمي دادند، و به تكذيب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمين آنان را از بارشِ باران محروم ساخت. شماري از كسان خويش را رهسپار كعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمينشان باران بباراند. اينان طي چهل روز بر گرد كعبه به طواف مي پرداختند و آيين حج را به جاي مي آوردند. آنچه بيش از همه درباره كعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف مي سازد جريان مربوط به:
ـ حضرت ابراهيم خليل است كه سرزمين فراموش شده مكه را آباد كرد، سرزميني كه نه حاصل خير بود و نه كسي رغبت اقامت در آن را داشت، و مي بايد اين نقطه از كره زمين به خاطر وجود كعبه در آن، بلندآوازه گردد.
ابراهيم كه از حيثيت والايي از نگاه يهود و نصاري و مسلمين برخوردار است و از آن رو كه همه انبياي پس از او، از ذريّه و نسل و نژاد او هستند، به ابوالانبي نامبردار است، در راه دعوت مردم به خداي يكتا كمترين دريغي در مجاهدت و فداكاري او ديده نمي شود، و در طريق عقيده توحيدي و آرمان الهي آن چنان خطر مي كرد كه بارها در معرض مرگ قرار گرفت; ولي هرگز از پايمردي خود دست ننهاد.
ابراهيم در سرزمين اور ـ كه ميان دجله و فرات در قسمتِ هامون به طرف جنوب قرار دارد ـ پرورش يافت. و تاريخ، گوياي آن است در زماني كه ابراهيم در عراق مي زيست تمدن و فرهنگِ بابِل بر عراق حاكم بود. مردم بابِل بتهاي متعددي را پرستش مي كردند و هر شهري را ربّ و خداوندگاري بود، هرچند رسماً در برابر اِله اعظم خاضع بودند و شمار آلهه و بتها نيز رو به قلّت و كاستي نهاده بود.
ابراهيم در اين محيط ـ كه تعدّد آلهه در آن جلب نظر مي كرد و پيكره هايي براي آنها تراشيدند و در پرستشگاهها نصب كرده بودند ـ مي زيست، اما با فكر صائب خود احساس مي كرد كه خدا يكي است و آن قدرتي كه بر هستي حاكم است يكتا و مُبرّي از همتا مي باشد; لذا تصميم گرفت مردم را از خرافه شرك برهاند و افكار و انديشه هاي آلوده آنان را از هرگونه
تصوراتِ غلط و به بيراهه افتاده بپيرايد. خداوند متعال حضرت ابراهيم را با الهاماتِ هدايت آفرين، از رشد و ره يابي برخوردار ساخته و او را موظف كرد كه جامعه محيط خود را هشدار داده، اذهان آنها را از هاله هاي تيره شرك بسترد:
ولقد آتينا ابراهيم رُشدَهُ من قبل وكنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التي أنتم لها عاكفون
به راستي (پيش از موسي و پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه وآله وسلّم ـ ) نيروي بينش راه صحيح را به ابراهيم اعطا كرديم و به لياقت و صلاحيت او براي اعطاي چنين نيرو، و يا به شايستگيِ او براي احراز نبوت آگاه بوديم. ابراهيم وقتي ديد كه به پرستش بتها دلخوش اند به پدرخوانده و مردم محيط خود در مقام سرزنش آنان گفت: اين مجسمه هاي دست سازِ شما، كه به پرستش آنها دل بسته و بدانها روي آورده ايد، چيست؟!
ابراهيم لحظه اي از تحقير ايده هاي شرك آلود جامعه خويش بازنه ايستاد و از تهديد پدرخوانده خود و نيز طاغوتيان كمترين هراسي به خود راه نداد. چون ديد در برابر هشدارها و ارشادهاي او وقعي نمي نهند به چاره انديشي پرداخت، و نقشه اي بس هوشمندانه را طراحي كرد تا از رهگذر آن، افكار آنها را به كار انداخته و سرانجام به بي ثمر بودن و عجز و ناتواني معبودان خويش زبان دل به اعتراف گشايند. در صدد درهم كوبيدن بتها برآمد و اين خود يك راه و رسم عملي براي شرك زدايي و ايجاد روحيه توحيد در مردم بود تا بازيابند كه بتها نه تنها سود و زياني از ناحيه آنها عائد انسان نمي گردد; بلكه قادر نيستند از آسيبي كه به آنها روي مي آورد دفاع نمايند. پيدا است كه برهان و دليلِ عملي داراي كارآيي بيشتري از وعظ و ارشاد است. ابراهيم ـ عليه السلام ـ بتها را سرنگون كرده و آنها را درهم شكست. و با درهم كوفتن آنها عملا استدلال كرد كه پرستش بتها بس نادرست و به دور از عقل و خرد است. اگر اين بتان شايسته احراز عنوان آلهه مي بودند از خويشتن حمايت مي كردند و به كسي كه نسبت به آنها سوء قصد! مي كرد و با تبر با آنها نبرد! آغاز كرده بود، آسيب مي رساندند.
هرچند كه ابراهيم را به محاكمه گرفتند; اما با پاسخي كه در عمل، آن را به كار گرفته و تبر را بر گردن بت بزرگ نهاده بود، در مقام پاسخ بازپرس گفت:
بَلْ فعلهُ كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون
بتهاي شما را اين بت بزرگ درهم شكسته است! اگر باور نمي داريد از آنها بپرسيد، به اين شرط اگر بتوانند زبان به سخن بگشايند!
اين پاسخ ابراهيم آنان را متوجه اشتباه و كارهاي نابخردانه آنها كرده و به خوبي احساس كردند راه نادرستي را در پرستش بتها مي نوردند:
فرجعوا الي أنفسهم فقالوا إنّكم أنتم الظّالمون
به خود آمدند و انديشه راكدشان به كار افتاد; لذا گفتند: شما مسلماً در پرستش اين بتها به خويشتن ستم مي رانيد.
ابراهيم از خُردسالي اهل استدلال بوده و چنان بدان خو گرفته بود كه همواره با فرزانگي و انديشمندانه مي زيست، و با دليل و برهاني گويا با همه مردم سخن مي گفت، و به نمرود كه تا حدّ الوهيت باد در دماغش افتاده بود، چنان محاجّه نمود كه بهت و حيرتِ حاضران محفل او را موجب گرديد:
ألم تر إلي الّذي حاجّ إبراهيم في ربّه أن آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربّي الّذي يُحيي و يميت قال أنا أُحيي و أُميت. قال ابراهيم فانّ الله يأتي بالشّمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الّذي كفر، والله لا يهدي القوم الظّالمين
آيا به آن كسي كه خداوند مُلك و زمامداري را به او اعطا كرد ـ و طغيان روحي او موجب گشت كه مدّعي الوهيت گردد ـ نمي نگري كه درباره خداي يگانه با ابراهيم به محاجّه و ستيز متوسل شد تا حيثيت پوشالي خود را واقعي جلوه دهد. وقتي ابراهيم گفت ربّ و خداوندگار من قادر بر زنده كردن است و هم مرگ جانداران در يد قدرت او است. نمرود گفت: من هم بر چنين كارهايي توانا هستم وقتي ابراهيم ديد نمرود از حربه عوام فريبي سود مي جويد، و خود و اطرافيانش را با عملي نابخردانه بيش از پيش به غفلت و بي خبري از حقايق سوق مي دهد، دليلي را كه حتي عوام و توده مردم عادي پذيراي آن هستند اقامه كرد و فرمود: خداوند يكتا خورشيد را از مشرق برمي آورد; تو آن را از مغرب برآور. نمرود كه بر كفر و ادعاي الوهيت خود پافشاري مي كرد، در برابر اين استدلال مبهوت و دچار سرگيجه شد; چراكه خداوند، مردمي را كه دانسته و خواسته با اصرار بر كفر و شرك، با خويشتن ستم پيشه اند به راه نمي آورد.
شرك ستيزي ابراهيم ـ عليه السلام ـ و اهتمام او در نشر روحيه توحيدي در ميان جوامع معاصرش در جاي جاي قرآن كريم جلب نظر مي كند، و مي بينيم هرگز كمترين تزلزلي در پايداري و پايمردي او در اين مبارزت و مجاهدت ديده نمي شود و در درون قفصِ منجنيق كه او را به فضا پرتاب مي كردند تا قعر تل عظيمي از آتش كه در ميانش افكنده شد جان
و زبانش گوياي توحيد و مبلّغ بيوقفه و با شهامت براي جايگزين شدن يكتاپرستي در بسيط گيتي بود.
سرانجام، ابراهيم ـ عليه السلام ـ مي بايد نقاطي را براي اشاعه توحيد و يكتاپرستي پشت گذارد تا به مكه درآيد و كانون توحيد جهاني را در اين سرزمين بنياد كند.
كوچيدن به مصر
ابراهيم ـ عليه السلام ـ مدّتي در حرّان اقامت گزيد و با دختر عمه اش ساره ازدواج كرد، اما جز حضرت لوط ـ عليه السلام ـ و شماري اندك از مردم، به دعوت توحيدي او پاسخ مثبت ندادند، به مهاجرت از اين ديار مصمم گشت. علت آن درگيري شديد و فرساينده اي بود كه ميان اين اقليت خداپرست پديد آمده بود لذا از آنها روي گردان شد:
فآمن له لوط وقال انّي مهاجر الي ربّي انّه هو العزيز الحكيم
لوط ـ عليه السلام ـ ]و تني چند[ به ابراهيم در حرّان ايمان آوردند، و گفت مسلّماً من به سوي خداوندگار كارسازم از اين ديار مي كوچم; چراكه او فرازمندِ شكست ناپذير فرزانه است.
خداوند چنين پايگاه روحي حضرت ابراهيم و همرزمان او را در پايمرديِ بر توحيد، و گريز ناگزير او را مي ستايد، و به بيزاري و نفرت آنها از محيط عفن و شرك آلود حرّان ارج مي نهد:
قد كانت لكم أُسوة حسنة في ابراهيم والّذين معه اذ قالوا انّا بُراء منكم وممّا تعبدون من دون الله كفرنا بكم وبدا بيننا وبينكم البغضاء أبداً حتّي تؤمنوا بالله وحده...
ابراهيم و كساني كه او را در توحيد همياري كردند، اسوه و سرمشقي شايسته پيروي و نيك مقتدايي بودند; چراكه به جامعه مردم حران اخطار كردند، محققاً ما از شما و معبوداني كه در كنار خداي يگانه آنها را مي پرستيدند، بيزار و گريزانيم، ما نابوري و انكار خود را در برابر عقيده هاي خرافيِ شما اعلام مي نماييم و براي هميشه ميان ما و شما بغض و كينه و نفرت حكم فرما است مگر آنگاه كه به خداي يگانه ايمان آوريد.
ابراهيم و همراهان به سرزمين شام روي نهادند. مدت كوتاهي در آن درنگ نمودند; اما قحطي و كمبود آذوقه و خشكسالي آنان را بر آن داشت آن را ترك گفته و آهنگ مصر
نمايند. از مصر به فلسطين بازگشت. همسرش و نيز هاجر كه خدمتكار او بود، او را همراهي مي كردند. ابراهيم علاقه داشت داراي فرزندي شود و ساره همسر ابراهيم چون سالمند و عقيم و سَتَرْوَن بود به ابراهيم پيشنهاد كرد با هاجر ازدواج كند تا خداوند فرزندي به او ارزاني دارد. ثمره اين ازدواج تولد حضرت اسماعيل بود. در سِفر تكوين آمده است: و اما اسماعيل، من گفتار و درخواست تو را درباره او شنيدم و من هم اكنون مقدم او را تبريك گفته و بركاتي از سوي خود نصيب او مي سازم، و فزوني را در نسل و نژاد او به هم مي رسانم و... و او را به صورت امت بزرگي مقرر داشته و جمع فراواني از تبار او را در دنيا فراهم مي آورم.
اين مطلب را بايد بشارتي به امت حضرت محمد ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ برشمرد; زيرا آن حضرت و نيز عربِ حجاز از نسل و نژاد اسماعيل بودند. اين وعده و نويد درباره ذريه و نسل اسماعيل به وسيله پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه وآله وسلم ـ و امت او تحقق پذيرفت.
هجرت ابراهيم و اسماعيل ـ عليهماالسلام ـ به مكه
پس از زادن اسماعيل، هاجر از اين كه فرزندي چون او را در كنار خود احساس مي كرد، به خود مي باليد و همين حادثه، حسرت و غيرت را در ساره برمي انگيخت. از ابراهيم درخواست كرد كه آن دو را از محيط زندگاني او دور نگاه دارد; چراكه حضور آنها در جايگاهي كه زندگاني مي كرد براي ساره تحمل ناپذير مي نمود.
ابراهيم به درخواست هاجر ـ براي هدفي كه خدا مي خواست ـ پاسخ مثبت داد. خداوند به ابراهيم وحي كرد هاجر و اسماعيل را با خود همراه ساخته و با آنها ـ در حالي كه اسماعيل طفلي شيرخوار بود ـ به مكه رهسپار گردند. اراده خداوند راهنماي اين سفر سرنوشت ساز بود; و سفر ادامه يافت تا آنجا كه خداوند متعال به ابراهيم فرمان داد در سرزميني به دور از آبادي، در پايگاهي كه بيت الله الحرام بنا مي شود درنگ كند، و پايان سفر آنها و مقصدشان را در اين نقطه اعلام كرد.
ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در اين سرزمين خشك و فاقد آب و گياه فرود آورد، و آنان را تنها گذاشته و خود از راهي كه آمده بود بازگشت. هاجر از پي او آمد و گفت: كجا مي روي و براي چه كسي ما را در اين وادي وحشتناك و سرزمين خشك وامي گذاري؟ چندبار هاجر براي برانگيختن عاطفه و احساس پدر و فرزندي و همسري، اين سخن را تكرار كرد; ولي ابراهيم با بي تفاوتي راه بازگشت را ادامه مي داد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار فرمان
داده است؟ پاسخ داد: آري. هاجر گفت: در اين صورت خداوند ما را مورد بي اعتنايي و بي مهري خود قرار نمي دهد. آنگاه به جايي كه اسماعيل را در آن گذارده بود مراجعت كرد.
اما ابراهيم علي رغم آن كه به چنين كاري از سوي خدا دست يازيد، قلبش پريشان بوده و از فراق زن و فرزندش سخت افسرده بود; ولي اراده خداوند بر اراده او چيره گشت و خويشتن را تسليم امر الهي احساس مي كرد و راه بازگشت را ادامه مي داد و به درگاه پروردگارش مي ناليد و او را با آن سخني كه خداوند در قرآن كريم بازگو فرموده، مي خواند:
ربّنا انّي أسكنت من ذرّيتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة فاجعل أفئدةً من النّاس تهوي اليهم وارزُقهم من الثّمرات لعلّهم يشكرون
پروردگارا! تو مي داني كه من به راستي زن و فرزندم را در درّه اي كه فاقد آب و گياه و غير قابل كشت و زرع است كنار خانه محترم تو سُكني دادم، پروردگارا! اين كار از آن رو است كه نماز را به پاي دارند. پس قلبهايي از مردم را به سوي آنها معطوف ساز تا براي دلگرمي آنها و رهايي آنان از تنهايي به سوي آنها جلب شود، و از ثمرات و آذوقه هايِ درخور به آنها ارزاني دار تا سپاس نعمتهاي تو دارند.
ابراهيم با اين دعا و درخواست، به خداوند متعال عرضه مي دارد كه من خانه تو را بازسازي كرده و از نو آن را بنياد مي كنم، خانه اي كه از آن پس آن را ارج نهند. هدف من از واگذاردنِ آنها اين است كه پرستش تو را كه يگانه اي، در پيش گرفته و وظيفه خود را در امر توحيد و يكتاپرستي ايفا نمايند.
هاجر در برابر فرمان الهي رام گشته و با خاطري آرام و مجهز به صبر و شكيبايي مي آسود; و مدتي از توشه اي كه به همراه خويش آورده بود و آبي كه ابراهيم در اختيار آنها قرار داده بود، زندگاني را به سر مي آوَرْد تا اين كه آب و غذاي آنها تمام شد و از اين پس چيزي در اختيار نداشتند كه از رهگذر آن تغذيه كنند و يا تشنگي خود را فرونشانند. فشار عطش كه او و طفل شيرخوارش را شكنجه مي داد، فرساينده و تحمل ناپذير گشت. نگاههاي تأثرآميز و اندوه زاي او به فرزندش كه از شدّت تشنگي به خود مي پيچيد نمي توان در جمله و سخني تصوير كرد. هاجر نمي توانست اين منظره دردناك را تحمل كند. از جاي برخاست و دويدن را آغاز كرد و احياناً با هروله به اين سو و آنسو، اطراف خويش را به جستجو مي گرفت. برفراز جايي بس بلند كه به صف نامبردار است بالا رفت و نگاهش را به اطراف مي گرداند تا شايد جرعه اي آب براي فرزندش كه جگرش از تشنگي تفتيده بود سراغ كند; اما آنچه به نظر
نمي رسيد آب بود. از فراز كوه صفا به زير آمد و به سان انسان سرگرداني كه نمي داند بايد چه كند با گامهايي سريع به سوي مكان مرتفعي كه مروه نام دارد آهنگ نمود و برفراز آن آمد; ليكن در آنجا نيز با نگاه گرداني در پيرامون خود، جايي را كه بتوان آب را در آن سراغ گرفت به نظرش نرسيد. آنگاه به صف برفرازيد، و هفت بار اين شُد و آمد و رفت و بازگشت از صفا به مروه را تكرار كرد; و با تمام توان و رمقي كه داشت ميان صفا و مروه را درنورديد و ناگزير برفراز آنها در جستجوي آب، نگاه نوميدانه خود را به اطراف مي دوخت تا سرانجام بر بالاي كوه صفا صدايي به گوشش رسيد. نگاهش را برگرداند; فرشته اي را در كنار زمزم رؤيت كرد كه با بال خود زمين را مي كاويد و اين كاوش به جوشيدن آب از زمين سربرآورد.
هاجر اين چشم انداز هيجان آور را ديد و غرق در سرور و شادماني شد و از اين آب، جرعه هايي به اسماعيل نوشاند و خود نيز از آن نوشيد و سيراب گشتند.
پرندگان پس از جوشيدن اين آب، به اين نقطه به پرواز و فرود درآمدند; خداي مهربان كه همه پديده هستي را با رحمت خويش همواره و بيوقفه مورد عنايت قرار مي دهد، با پديدآوردن آب در اين نقطه و جذب مرغان و پرندگان، اندكي از غربت و تنهايي آنها كاست. از آنها پس گروهي از قبيله جُرْهُم در فاصله اي نزديك به اين نقطه ره مي سپردند; پرندگان را ديدند در اطراف اين نقطه كه در حال پرواز و فرود آمدن هستند. از هم پرسيدند اين پرندگان بايد در جايي پرواز و فرود داشته باشند كه آبي در آن نقطه سراغ كرده باشند، آيا شما در اين نقطه از دره، آبي را تا كنون سراغ كرده ايد؟ پاسخ دادند: نه. يكي از افراد گروه را به محل فرود آمدن پرندگان براي كسب اطلاع گسيل داشتند; او پس از بازگشت شادي كنان مژده داد كه در اين نقطه آبي پديد آمده است. همگي در سوي اين مكان راهي شدند و هاجر را با كودك شيرخوارش ديدند. به او گفتند: اگر اجازه مي دهي ما نيز با تو در اين جايگاه اقامت گزينيم; آب از آنِ تو است و ما را سهمي در آن نيست. هاجر به آنها خوش آمد گفت. آنان نيز اين مكان را به عنوان ميهن جديد برگزيدند. اسماعيل در چنين مكان مقدسي پرورش يافت و نوجواني برومند گشت و زبان عربي را از قبيله جُرْهُم فراگرفت.
فرمانبرداري از خداوند تا اوج قرباني فرزند
حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ اسماعيل را در مكه رها كرد. اما پيوند مهر پدري و فرزندي ـ تا زماني كه مرور ايام، اسماعيل را تا سن نوجواني پيش بُرد ـ هرگز از دل ابراهيم
نسبت به او گسسته نشد و اسماعيل را هيچگاه فراموش نمي كرد، و به هيچوجه كانون پرعاطفه قلبش، جايي خالي از اسماعيل نبود; هر از چندي او و همسرش را ديدار مي كرد.
در يكي از اين ديدارها ابراهيم در عالم رؤيا مأمور شد فرزندش اسماعيل را سر ببرد. از آنجا كه رؤيا و خواب ديدن انبيا، صادق و راستين و حق است ـ چراكه به مثابه وحي از جانب خدا بايد تلقي شود ـ تصميم گرفت اين مأموريت فراسنگين را اجرا كند. از اين كه اسماعيل تنها فرزند و يادگار او است مانع از آن نمي شد در مقام امتثال امر الهي هر چند كه سالخورده شده است فرزندش را قرباني كند.
قرآن كريم از اين جريان و حادثه شگرف و پايمردي ابراهيم در طاعت از فرمانِ الهي، چنين بازگو مي كند:
وقال انّي ذاهب الي ربّي سيهدين. ربّ هب لي من الصّالحين. فبشّرناه بغلام حليم. فلمّا بلغ معه السّعي قال يا بنيّ انّي أري في المنام أنّي أذبحك فانظر ماذا تري قال يا أبتِ افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصّابرين. فلمّا أسلما و تلّه للجبين. و ناديناه أن يا ابراهيم قد صدّقت الرّؤيا انّا كذلك نجزي المحسنين. انّ هذا لهو البلاء المبين، وفديناه بذبح عظيم. وتركنا عليه في الآخرين. سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين. انّه من عبادنا المؤمنين. و بشّرناه بإسحق نبيّاً من الصّالحين
ابراهيم گفت: تحقيقاً در سوي خداوندگارم روانم، و آهنگ سوي او دارم. پروردگارا! مرا فرزندي شايسته موهبت فرما. پس در پاسخ به درخواستِ او، وي را به نوجواني بردبار نويد داديم. و چون اسماعيل با پدر به جايي رسيدند كه بايد در آنجا دست به كار گردند ابراهيم به او گفت: فرزند عزيزم! حقاً در خواب ديدم تو را ذَبْح مي كنم، بنگر كه رأي تو چيست؟ گفت: پدرم آنچه بدان مأمور شدي به كار بند، اگر خدا بخواهد مرا از صابران خواهي يافت. چون هر دو در برابر امر الهي تسليم شدند و اسماعيل را بر پيشاني بر روي زمين خواباند و دست به كارِ ذَبْحِ او شد، بدو بانگ برآورديم اي ابراهيم، تو خوابت را عملا باور داشته و آن را به حقيقت پيوستي، بدينسان ما درست كاران را پاداش نيك مي دهيم. اين كار، آزمايشي آشكار و عاري از ابهام است. ابراهيم را با گوسفندي بزرگ بازخريد كرديم. و نام نيكوي او را در نسلهاي پسينيان جاويد ساختيم. درود بر ابراهيم، ما درست كاران را اين چنين پاداش مي دهيم; چراكه او از بندگان باايمانِ ما بود. او را به اسحاق، پيامبري از زمره پيامبران صالح، شمرده و نويد داديم.
آري وقتي ابراهيم در مقام اجراي امر الهي برآمد و كارد به دست گرفته و بر گلوي نازك ابراهيم نهاد تا از قفا سر او را از پيكر جدا سازد; اما كارد از بريدن كُند و ناتوان گشت. در اثناي آن، خداوند به ابراهيم فرمود: از ادامه كار دست بازدارد. چراكه هدف از آزمايش او در پايمردي نسبت به اوامر ما كاملا محقق گشته بود; و معلوم شد تو در اجراي اوامر من كمترين دريغ را روا نخواهي داشت و بايد به دست تو كه بتها را از معابد و از دل مردم واژگون ساختي بناي كعبه كه مظهر توحيد و سمبلِ بيزاري از شرك است انجام گيرد.
گويند: روزي حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ به مكه درآمد و وارد خانه اسماعيل شد; ليكن او را در سراي خويش نديد. همسر اسماعيل را ـ كه پدر شوهر خود را نمي شناخت ـ در ميان خانه يافت. از او جوياي اسماعيل شد پاسخ داد كه براي شكار از خانه بيرون رفته است، ابراهيم از اوضاع و احوال آنها پرسيد همسر اسماعيل گفت در سختي و تنگدستي به سر مي بريم. و از اوضاع بد خود، زبان به شِكْوه و گله گشود. آنگاه ابراهيم پرسيد آيا ضيافتي در سراي شما انجام مي گيرد، آيا آب و غذايي در خانه داريد؟ گفت: نه ميهماني داريم و نه آب و غذايي در خانه.
وقتي ابراهيم حالتِ نارضايي را در اين زن احساس كرد و ديد كه او به آنچه خدا براي آنها مقدر كرده دلخوش نيست و از كيفيت زندگاني خود با همسرش اسماعيل خشمگين است، و از ورود ابراهيم استقبال به عمل نياورده و مقدم اين تازهوارد سالخورده را گرامي نداشته، براي ابراهيم چنين همسري در پرورش اسماعيل ناخوش آيند مي نمود. لذا ابراهيم به او گفت: وقتي شوهر تو به خانه بازگشت سلام مرا به او ابلاغ كن و بگو آستانه در منزل خود را جابه جا كرده و آن را تغيير دهد.
ابراهيم از راهي كه آمده بود بازگشت و اسماعيل به خانه مراجعت كرد و احساس نمود جرياني در غياب او اتفاق افتاده است. از همسرش پرسيد: كسي نزد تو آمد؟ گفت: آري، پيرمردي وارد شد و چنين و چنان گفت. و درباره تو از من سؤال كرد و من واقعِ امر را براي او گزارش كردم. اسماعيل گفت: آيا تو را به چيزي سفارش نكرد؟ گفت: چرا; به من گفت كه سلام او را به تو ابلاغ كرده، و از من خواست به تو بگويم آستانه در منزلت را تغيير دهي. اسماعيل گفت: آن پير سالخورده، پدرم ابراهيم بود و مرا فرمان داد از تو جدا گردم، برو به خانواده خود بازگرد. اسماعيل او را طلاق داد و زني ديگر را به همسري گرفت.
مدتي از غيبت ابراهيم گذشت، آنگاه آهنگ مكه نموده و بر سراي اسماعيل درآمد. اين بار نيز اسماعيل در خانه حضور نداشت. همسر جديدش در خانه بود، و از ابراهيم استقبال كرده و به او خوش آمد گفت، پرسيد: آيا مراسم ميهماني در خانه شما برپا مي شود؟ گفت: آري، اين زن، ابراهيم را به ميهماني فراخواند و مقدمِ او را گرامي داشت. ابراهيم از وضع و حال آنها پرسيد; پاسخ داد: ما در شرايطي خوب و مطلوب و فراواني روزي به سر مي بريم و خداي را نيز سپاس گزارده و از او اظهار رضا و خوشنودي مي كنيم. ابراهيم گفت: وقتي شوهر تو بازگشت سلام مرا به او برسان و بگو كه آستانه در خانه خود را تغيير ندهد; بلكه در جاي خود نگاه دارد، آنگاه ابراهيم از سراي اسماعيل بازگشت.
اسماعيل شبانه به خانه آمد و همسرش براي او آمدن آن مرد سالخورده را گزارش كرد و وصف و حالش را براي اسماعيل توضيح داد و گفت: توصيه اي داشت كه من بايد آن را به تو بگويم كه آستانه در را در جاي خود حفظ كرده و جابه جايش نسازي. اسماعيل به همسرش گفت: او پدرم ابراهيم بود كه توصيه كرد از تو نگاهداري به عمل آورم و از تو جدا نشوم. اسماعيل در طول حيات خويش با همين همسر، عمر خود را به سر آورد و همين همسر مادر فرزنداني است كه از ديرباز گروه زيادي افتخار مي كنند از تبار و نژاد اسماعيل بوده و هستند.
ابراهيم و اسماعيل و بناي كعبه
مدتي دور و دراز حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ به دور از فرزندش اسماعيل به سر برد. اما براي كاري بس بزرگ و سرنوشت ساز نزد فرزندش بازگشت. خدا به ابراهيم فرمان داد كه كعبه را بنا كرده و آن را بازسازي كند تا به عنوان نخستين خانه اي كه براي پرستش خداي يگانه بنياد مي شود مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجديد كند.
ابراهيم در جستجوي فرزند خود اسماعيل مي پوييد كه سرانجام او را در كنار زمزم سرگرم تراشيدنِ تير يافت. ابراهيم و اسماعيل همدگر را در آغوش گرفتند و از شدت خوشحالي و سرور يكديگر را لبريز از محبت و عواطف ساختند.
پس از آن كه ديدار ابراهيم از فرزندش و اقامت وي نزد او با وضع خوش آيندي ادامه يافت فرجامش آن بود كه خداوند متعال ابراهيم را مأمور ساخت خانه اي براي عبادت او در همان جا بنا كند و جاي آن را خداوند به ابراهيم خاطرنشان ساخت، جايي كه از اطراف
و پيرامونش بلندتر مي نموده و نزديك محل و نقطه ديدار آنها بود. اسماعيل به پدر عرض كرد: امر خداوندگار كارسازِ خود را اجرا كن و من نيز با تو در اين كار بزرگ به همياري برمي خيزم. ابراهيم بناي خانه خدا را در عهده داشت و اسماعيل سنگ و گل مي آورد و در اختيار او مي نهاد. آنگاه به اسماعيل گفت: سنگ زيبايي را بياور تا آن را بر ركن قرار دهم و اين سنگ نشانه اي براي مردم به عنوان مبدأ طواف آنها باشد. جبرائيل، اسماعيل را به حجرالاسود رهنمون گشت، و او آن را برگرفته و در جاي خود نهادند، و همواره كه بناي كعبه را بالا مي بردند، اين دعا را مي خواندند: ربّنا تقبّل منّا انّك أنت السميع العليم
وقتي بناي كعبه با بنّايي و معماري ابراهيم و كارگري اسماعيل بالا رفت، و ابراهيم سالمند از بالا بردن سنگ احساس ناتواني مي كرد بر روي سنگي ـ كه آن را به عنوان مقام ابراهيم مي شناسيم ـ پاي مي نهاد و وقتي ناحيه اي از ديوار به پايان مي رسيد اين سنگ از آن ناحيه به ناحيه ديگر جابه جا مي شد; و ابراهيم بر روي آن مي ايستاد و ديوار آن ناحيه را سنگ چين مي كرد. و بدينسان سنگ جابه جا مي گشت تا بناي ديوارهاي اطراف به پايان رسد. گويند اين سنگ از قديم الأيام پيوسته به ديوار كعبه بود تا زمان عمر بن الخطاب آن را اندكي از بيت جدا كردند و در جايي كه هم اكنون قرار دارد نهادند. قرآن كريم اشارتي به بناي كعبه دارد، آنجا كه مي فرمايد:
واذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس وأمناً واتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّي وعهدنا الي ابراهيم واسماعيل أن طهّرا بيتي للطّائفين والعاكفين والرّكّع السّجود. واذ قال ابراهيم ربّ اجعل هذا بلداً آمناً وارزق أهله من الثّمرات مَن آمن منهم بالله واليوم الآخر قال ومن كفرفأُمتّعه قليلا ثمّ أضطرُّهُ الي عذاب النّار وبئس المصير. واذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربّنا تقبّل منّا انّك سميع عليم
به ياد آور زماني را كه: خانه خود را مركز تجمع مردم و جايگاه امني قرار داديم و مقام ابراهيم را به عنوان محل اقامه نماز انتخاب كنيد. ما ابراهيم و اسماعيل را گفتيم خانه مرا براي طواف كنندگان و معتكفان و مقيمان و راكعان و سجده گزاران، پاكيزه داريد. خاطرنشان مي سازيم آن وقتي را كه ابراهيم گفت: خداوندگارا! اين جايگاه را شهر و سرزميني برخوردار از امنيت قرار ده و به آن دسته از مردم اين شهر كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند از هر بَر و ميوه و ارزاق ارزاني دار. خدا فرمود هركه در اين پايگاه مقدس راه كفر در پيش گيرد، اندكي او را هرچند برخوردار مي سازم اما سرانجام به عذاب آتش دوزخ ناگزيرش كنم، عذابي كه بد فرجامي براي
انسانها است. آن زماني را به ياد آور كه ابراهيم و نيز اسماعيل پايه هاي خانه خدا و كعبه را بالا مي بردند مي گفتند: خداوندگارا! از ما بپذير كه تو شنواي دانايي.
خداوند متعال طي اين آيات يادآورِ نعمتي بس عظيم به قاطبه مسلمين جهان مي گردد و آن عبارت از مقرر كردن و تحقق بخشيدن بناي بيت الله الحرام به عنوان مقصد و هدفي است كه بايد به ديدار آن همت گمارند و آن را به صورت مرجعي قرار داده كه بايد براي پرستش به سويش از دور و نزديك بكوچند; چنانكه آن را قرارگاه امني براي هر خائف و بيمناك از آسيب ها و تهاجم ها مقرر فرمود. آن كه بر حرم الهي درمي آيد هيچكسي نمي تواند او را بيازارد. و اين حقيقت، مسأله اي است كه از ديرباز در مورد اين مكان بر سر آن به توافق رسيده بودند، و قداستي را براي آن مي شناختند كه از رهگذر آن هيچكسي را روا نبود بر حريم اين حرم تعدّي كند.
خداوند به دعاي ابراهيم پاسخ مثبت داده و همه گونه ارزاق در اين سرزمين كه فاقد آب بوده و بوته و گياهي قابل توجه در آن نمي روييد به سوي آن كشاند; چنانكه اين حقيقت از دوردست ترين اعصار تا زمان ما آشكارا جلب نظر مي كند.
بحث ما در مسأله طواف به سرگذشت گذراي بناي كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل انجاميد و خواستيم خاطرنشان سازيم كه حاجيان برگرد چه خانه اي طواف مي كنند، خانه اي كه مطاف فرشتگان و شمار فراواني از انبيا تا زمان حضرت ابراهيم بوده، و يكتايي معبود و وجودي را كه ـ فقط و به تنهايي ـ درخور پرستش است ـ در اذهان ما بيدار مي سازد. و چنين هدفي، ابراهيم شرك ستيز و بت شكن را درخواست مي كرد كه كانون توحيد را از نو بنا و بازسازي كند; ابراهيمي كه در جهت احياي انديشه توحيد و يكتاپرستي لحظه اي آرام نمي گرفت، و پيشينه مبارزات او با شرك، توأم با بانگ و فريادي آغاز شده بود كه بابل را ـ كه حدود سي و هفت قرن را در پرستش بتها پشت سر نهاده بود ـ لرزاند، فرياد و بانگي كه طنين صداي آن در هر عصر و هر محيطي همواره سامعه بشري را مي نوازد; زيرا پرستش بتها ـ اين پرستش فرومايه كه عقل و خرد آدمي را به ابتذال و فروهشتگي سوق مي داده، و بايد اين چنين پرستشي را زاده و بازدهِ خرافات و اوهام و ياوه انديشي برشمرد ـ آثار آن حتي تا زمان معاصر كه عصر پيشرفت علم و تكنولوژي است هنوز دست از سر گروههايي از مردم برنمي دارد.
همواره هنوز هم پاره اي از اديان در جهان معاصر بتها را سمبل بسياري از مقدسات تلقي مي كنند، از اجرام سماوي گرفته تا جانوران زمين و پرندگان آسمان تا بوزينه و افعي، و فيل و گاو و جز آنها را مي پرستند.
چه عاملي توانست بت پرستي را در گروههايي از جامعه انساني معاصر بر سر پا نگاه دارد. اگر بكاويم انگيزه هايي را شناسايي مي كنيم كه پرستش بتها را براي اينان ديكته و املا مي كند و آن عبارت از تقليد عاميانه از آباء و نياكان و رسوم و شيوه هاي سنتي غلط مي باشد. قرآن بيش از چهارده قرن پيش ـ وقتي راجع به ابراهيم گزارشي ارائه مي كند، و عصري را از زمان اين پيامبر براي ما به تصوير مي كشد كه پرستش بتها جوامعِ روزگارِ وي را زير پوشش گرفته بود ـ استدلال بت پرستان عصر ابراهيم را براي ما بيان مي كند:
واتلُ عليهم نبأ ابراهيم. اذ قال لأبيه وقومه ما تعبدون. قالوا نعبد أصناماً فنظلّ لها عاكفين. قال هل يسمعونكم اذ تدعون أو ينفعونكم أو يضرّون. قالوا بل وجدنا آباءنا كذلك يفعلون
و گزارش كارها و تلاشهاي ابراهيم را در مبارزه با بت پرستي، بر مردم بخوان; وقتي كه او به پدرخوانده و گروه وابسته به خود گفت: چه چيزي را مي پرستيد؟ پاسخ دادند: بتهايي را كه همواره چشم انتظار و اميد به آنها دوخته و در برابر آنها خاكساريم. ابراهيم گفت: آيا وقتي آنها را مي خوانيد درخواستِ شما را مي شنوند يا سود و زياني عايد شما مي سازند، دليل شما در پرستش آنها چيست؟ گفتند: آباء و نياكان خود را بر اين سنت و رسم و شيوه يافتيم، و چون آنان چنين مي كردند ما نيز چنين مي كنيم، و راه و رسم آنها را ترك نمي گوييم.
پاسخ مردم در برابر سؤال اعتراض آميز ابراهيم اين بود كه به انگيزه تقليدِ از پدران و نياكان، بتها را پرستش مي كردند; و علت و موجب ديگري در كار نبوده است. اين پاسخ اعترافي است ضمني كه بتها نه سودي عايد مي سازند و نه زيان و آسيبي به آدمي وارد مي كنند.
قرآن كريم تحليل و تعليل ديگري را در عبادت و پرستش بت پرستان ياد مي كند:
وقال انّما اتّخذتم من دون الله أوثاناً مودّة بينكم في الحيوة الدّني
و گفت: صرفاً شما در برابر خداي يگانه و در كنار او بتها را به خاطر حفظ دوستي و مجامله با يكديگر، براي پرستش انتخاب كرديد. اين انتخاب و اتخاذ شما از اعتقاد شما ريشه نمي گيرد; بلكه براي نگاهباني از دوستي متقابل شما كه به زندگاني مادي شما مي پيوندد بتها را برگزيديد تا همرنگ با يكديگر باشيد.
انسانِ متمدن روزگار ما انواع و اقسام بت هاي سمبليك را براي جوامع بشري به ارمغان آوردند كه در كنار خدا به عبادت و كرنش در برابر آنها روي مي آورند كه از آن جمله:
ـ كرنش پرستش گونه در برابر شخصيتهايي چون زمامداران و رياست مداران طاغوت مآبِ دنياي شرق و غرب مي باشد كه به خاطر قدرتهاي دنياوي و مادي و سلطه و اقتدار به صورت معبوداني در كنار خدا درآمدند، و در پيرامون انديشه جوامع بشري اوهام و افسانه هايي را به هم بافتند ـ و مردم نيز چون كرم ابريشم اين انديشه ها را بر خويشتن تنيده اند ـ كه آنان را در مصافِ خداي يگانه مي انگارند، و سخن آنان را حقايقي نقض ناپذير و غير قابل تخلف تصور مي كنند.
ترس و هراس از قدرتهايي كه در كنار قدرت خداوند متعال جز قدرتهايي پوچ و پوشالي چيز ديگري نيست اين زير قدرتهاي الهي (نه ابرقدرتها) را به سان بتهايي هراس آفرين درآورده است. و وقتي در برابر صولت ابراهيمي بت برانداز درهم مي شكنند باز هم دولتمردان كشورهاي اسلامي و غير اسلامي در برابر آنها به خود بيم راه مي دهند.
مگر تمام قدرتهاي داخلي و خارجي دست به دست هم نداده بودند كه ايران اسلامي را ـ با به كار گيري همه توان و نيروهايشان ـ از پاي درآورند; ولي تاكنون به فضل الهي آنچنان در اين انديشه شيطاني ناكام و رسوا شدند كه موجب گشت ملّتها چهره واقعي اين بتهاي بزك يافته از سلاح و رزم افزار مدرن را درست شناسايي كرده و منظره كريه واشمئزازآور آنها را شهود كنند.
انقلاب اسلامي ايران ضمن آن كه آزموني بزرگ بوده، هشداري است به تمام جوامع اسلامي كه در معيت قرآن كريم و در سايه رهنمودهاي آن و پاي بندي و پايمردي نسبت به محتواي آن مي توان بر همه قدرتها چيره گشت. چنانكه حضرت امام راحل ـ قدس سره الشريف ـ اين حقيقت را، با فداكاري خويش و در سايه قرآن كريم، اثبات فرمود.
|