متن کامل

میقات حج سال ششم شماره بیست وسوم بهار 1377 حج، وسیله تقرّب به خدا سید محمّد علوی مقدّم حج، وسیله تقرّبِ به خدا و پناهگاه معنوی برای انسان هاست; زیرا آدمی با فریادِ لَبَّیْکَ اَللّهُمَّ لَبَّیکَ زمزمه عاشقانه و شورانگیز از عُمق روح و روان

ميقات حج
سال ششم شماره بيست وسوم بهار 1377


حج، وسيله تقرّب به خدا

سيد محمّد علوي مقدّم

حج، وسيله تقرّبِ به خدا و پناهگاه معنوي براي انسان هاست; زيرا آدمي با فريادِ لَبَّيْكَ اَللّهُمَّ لَبَّيكَ زمزمه عاشقانه و شورانگيز از عُمق روح و روان خود، سر مي دهد و دردهاي درون خود را با خداي مهربان، در ميان مي گذارد و با او راز و نياز مي كند و با گوشِ دل نوازش هاي كريمانه رَبُّ البَيْت را مي شنود.

آري! با پناه بردنِ به خدا آدمي آرامش روحي مي يابد و چون به خدا توكّل مي كند، براي مبارزه با سختي هاي حيات آماده مي شود.

كسي كه حج به جا مي آورد و مناسك حج را انجام مي دهد، بايد در او انقلابِ روحي به وجود آيد و روح خود را صفا بخشد و به فضايل اخلاقي و كمالات نفساني، آراسته شود.

حجگزار بايد علاوه بر انجامِ آدابِ ظاهريِ حج، به حقيقتِ حج نيز واقف گردد و به انجام دادن يك سلسله اعمال اكتفا نكند و بداند كه:

}اِنَّ في ذلكَ لَذِكري لمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ اَوْ اَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ{(1)

 

انسان حجگزار، بايد سير روحي داشته باشد، نه سير جسمي تنها. حج بايد جان و روح را حركت دهد و از خاكدانِ طبيعت، به كعبه حقيقت برساند، نه اينكه فقط تن را از راهي دور، به حجاز و مكّه و مدينه، منتقل سازد. حركت بايد حركتِ جوهري باشد و نه حركتِ مكاني. حركتي

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ ق: 37 .



صفحه 28


باشد كه آدمي را به كمال سوق دهد و روح را تكامل بخشد و آدمي را به رشد برساند; با دستِ دل، اِستلامِ حَجَر نمايد; قلبش در عرفات، مُقيم شود و روحش به مَشْعر خدا واصل گردد و سَرِ گوسفندِ نفس را در قربانگاه ببُرَد و بداند كه قرباني كردن، خود رَمزي است براي كشتن نفس امّاره و از ميان بردنِ اِنانيّت و خودبيني و كبر و غرور. فرموده حضرت صادق(عليه السلام) هم كه فرموده است: وَاذبَحْ حَنْجَرَةَ الهَوي وَالطَّمَع عِنْدَ الذَبيحةِ (1) اشارتي به همين معناست.

حجگزار بايد شهوات را از خود دور سازد تا متخلّق به اخلاق ملكوتي گردد. حجگزار بايد روي از همه چيز برگرداند و به خدايِ فاطِرُالسّمواتِ وَالاَرْضِ رو آورد و از جان بگويد:

}اِنّي وَجَّهتُ وَجْهِيَ للذي فَطَرَ السّمواتِ وَالاَرْضَ حنيفاً...{(2).

حج رونده بايد سالكِ الي الله باشد; يعني از منازل شهوت و مُشتهياتِ نفساني و لَذّات جسماني، عبور كند و از لباس صفات بشري، خود را مُنخَلِع كند و تعيّنات خودي را كنار بگذارد و پرده هايِ پندار را بدرد و به قول شيخ محمود شبستري:

مُسافر آن بود كو بگذرد زود *** زخود صافي شود چون آتش از دود(3)

حج رونده، اگر تربيت روحاني نيابد و نفس او مُهذّب نشود، مصداق شعر ناصرخسرو واقع شده، كه گفته است:

رفته و مكّه ديده، آمده باز *** مِحْنَتِ باديه خريده به سيم

 

آري، در اين سفر روحاني، ترك لذّات نفساني و شهوات جسماني مي كند و از مكروهات، دوري مي گزيند و بنا به گفته شيخ محمد حسن نجفي اصفهاني (مؤلف كتاب جواهرالكلام)، حج وسيله تقرّب به خدا و يكي از مهم ترين شعارهاي اسلام است; زيرا در آن، اِذلالُ النَّفْسِ وَاِتعابُ البَدَنِ (4) است.

اگر در انجام مراسم حج ]به فرض محال[ هيچ فايده اجتماعي و سياسي و اقتصادي وجود نداشته باشد، همين مسأله تسليم شدن انسان در مقابل خدا و در نتيجه، ارتقاي معنوي و روحي يافتن و به خدا تقرّب جستن، خود برترين چيز است. }... وَرِضْوانٌ مِنَ اللهِ اَكْبَر وَذلكَ هُوَ الفَوْزُ العظيمِ.{(5)

آنچه براي يك مسلمان حائز اهميّت است، رضاي خدا و اطاعت از اوست كه اگر حال خلوص و تسليم كامل در آدمي پيدا شود، سعادت ابدي حاصل مي شود.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نقل از: محمد هادي فخرالمحقّقين، نكته هايي از قرآن مجيد، چاپ مصطفوي، شيراز، بي تا، ص522

2 ـ انعام: 79 .

3 ـ شرح گلشن راز، ص240

4 ـ نكـ : الشيخ محمد حسن النجفي، جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام، بيروت، 1981م ـ الطبعة السابعة، ج17، ص214

5 ـ توبه: 72.



صفحه 29


}وَمَنْ اَحْسَنُ ديناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُللهِ؟{(1); يعني: چه كسي از حيث بندگي و دين، بهتر از آن است كه خود را تسليم حُكم خدا نموده سر زير فرمان درآورد؟

اسرار حج، چيزي نيست كه بر كسي پوشيده باشد و نداند كه سفر به سوي خانه خدا يعني سَيْر اِلَي الله ; يعني حركت به سوي صاحب خانه و نه به سوي خانه. حج در واقع سير وجودي انسان است به سوي خدا; اين است كه بايد توجه حاجي به آن مقصد عالي باشد تا آن گاه كه به ميقات مي رسد و لباس احرام مي پوشد، درك كند كه از خودي بيرون آمده و بايد تركِ تعيّنات و تعلّقات بكند تا در نتيجه، احساس آرامش كند و با ترك علائق، در حَرَمِ اَمن در آيد وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِن .

در حج بايد آدمي از همه عُلقه ها رها شود و چون قصد و آهنگِ خانه خدا مي كند، بايد از خانه خويش و از كالبد تن و از جسم خاكي مادّي به سوي ملكوت اعلي برود و به سوي خالق خويش و مبدأ هستي رجعت  كند.

انسان حجگزار بايد از بركات حقايق حج برخوردار گردد و مصداق سخن معروف پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) را كه در حجّة الوداع فرموده است(2)، در نظر داشته باشد و اتّحاد فكري و
ائتلاف قلوب را در نظر بگيرد و بداند كه اجتماع عظيم امّت اسلامي در مكان واحد، در حالي كه همه از يك كتاب و يك پيامبر پيروي مي كنند، مي تواند نيرويي كوبنده باشد و كوهها را از جا بكند و قدرت هاي مخالف را از پا درآورد.

اگر معنا و مفهوم واقعي حج به خوبي درك شود، معناي اسلام درك شده است. بي جهت نبود كه امام علي(عليه السلام)، در آخرين ساعات عمر در وصيّت خويش فرمود:

وَالله الله في بيتِ رَبّكم لاتَخْلُوه مابَقيتُمْ فَاِنّه اِنْ تُرِكَ لَمْ تُناظَروُ .(3)

شما را به خدا قَسَم، تا زنده ايد و جان در تن داريد، از خانه خدا دست نكشيد و آن خانه را از حجگزاران، خالي نگذاريد كه اگر زيارت آن خانه ترك شد، موجوديّتِ شما به خطر افتد و از چشم خواهيد افتاد.(4)

 

كعبه يك مجمع ديني است براي ايجاد وحدت; در اين مركز بزرگ ديني بايد اختلافات حل شود. اين مركز بايد مرجع رفع اختلافات باشد. اين مجمع ديني، به شخص خاص و خاندان ويژه اي تعلّق ندارد و از آن دولت مخصوصي نيست:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نساء: 125.

2 ـ اَيُّها النّاسُ! اِنّ رَبَّكُمْ واحدٌ وَ اِنَّ اَباكُمْ واحِدٌ وَ كُلُّكم لاِدَمَ و آدَمُ مِنْ تُراب اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللهِ اَتْقاكُمْ وَلَيْسَ لِعَرَبيٍّ عَلي عَجَميّ فَضْلٌ اِلاّ بِالتَّقْوي.

3 ـ نكـ : نهج البلاغة، چاپ صبحي الصالح، الطبعة الاولي ـ  1980م، دارالكتب اللبناني، بيروت، ص422

4 ـ صبحي صالح در ترجمه لَم تُناظَروُ نوشته است: اَن لم يَنظُر اليكم بالكرامَةِ لاَمِنَ اللهِ وَ لاَ مِنَ النّاسِ لاِهْمالِكُم فَرْضَ دينكُمُ.



صفحه 30


}جَعَلَ اللهُ الكَعْبَةَ البَيْتَ الحرام قياماً لِلنّاسِ...{(1)

 

كسي جز خدا مالكِ آن نيست و متعلّقِ به همه مردم است:

}جَعَلْناهُ لِلناسِ; سَواءاً العاكفُ فيه وَالْبادِ...{(2)

 

همه مردم در آن، حق دارند و هيچ كس نمي تواند ديگري را از آن مانع شود; زيرا اين خانه:

}مَثابةً لِلنّاسِ وَاَمْناً...{(3)

مركز اَمن و مرجع امر دين است براي همه مردم (زيرا كلمه النّاس يعني همه مردم و نه فقط عربها. وقتي كه قرآن مجيد گفته است: مَثابةٌ لِلنّاسِ يعني محلِّ رجوعِ همه مردم و مرجع همه انسانها).

 

خداي بزرگ، بيت الله را براي همه مردم (ناس)، محلِّ عبادت قرار داده كه در آن جا به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستي و سودجويي و برتري طلبي به در آيند و با انديشه هاي بلند ابراهيم آشنا  شوند.

آنان كه به نام وارثان ابراهيم، روي اين خانه دست گذاشته اند، بايد بدانند كه اين خانه، نمازگاه و پناهگاه همه مردم است; ويژه گروه و طايفه خاصّي نيست. وارثان، حق ندارند كه ديگران را از ورود بدان باز دارند; زيرا اين خانه بيتُ الله است و نه بَيتُ اَحَد مِنَ النّاسِ.

مسلمان ها بايد حدّاكثرِ استفاده را از اين مجمع سالانه ـ كه فرصت بسيار مناسبي است براي ايجاد وحدت و روابط دوستي و برادري ـ ببرند و اهداف مشترك، توجيه شود و معارف مبادله گردد و روابط فرهنگي و تجاري برقرار شود.

انجام حج و عمره، بايد براي خدا باشد; در به جا آوردنِ اعمال و مراسم حج و عمره، جز تقرّب به خدا نبايد انگيزه ديگري در كار باشد; تمامِ اعمال بايد به خاطر خدا انجام گيرد، نه براي تظاهر و ريا و اين، امر خداوند است كه مي فرمايد: }وَأَتِمُّوا الحَجَّ وَالْعُمْرةَللهِِ...{(4)

كلمه للهِ در آيه اخير، حائز اهميت است. ابوالبَقاء عُكْبَري (متوفّي به سال 616 هجري) در كتاب اِملاء ما مَنَّ به الرحمنُ (5) بر آن است كه كلمه للهِ در آيه مزبور، مفعولٌ له است و متعلّق به فعل اَتِمّوُ . بدين ترتيب، قرآن گفته است: انجام حج بايد خالصاً و مُخلصاً لِوَجهِ  الله  باشد.

عرب پيش از اسلام، مطابق عُرف و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مائده: 98.

2 ـ حج: 25.

3 ـ بقره:125.

4 ـ بقره: 196.

5 ـ نكـ : ابوالبَقاء عبدالله بن الحسن بن عبدالله العُكبَري، اِملاء مامَنَّ به الرحمن في وجوه الإعراب والقراءات في جميع القرآن، بيروت، دارالكتب العلميّة، الطبعة الاُولي 1399هـ . ق/1979م، دو جلد در يك مُجلّد، ص85



صفحه 31


عادت خود، حج به جا مي آورد ولي نه براي خدا، بلكه انجام حج در عرب پيش از اسلام، براي تظاهر و فخرفروشي به يكديگر و برآوردن نيازهاي يكديگر و حضور در بازارها و اجتماعات به جهت مصالح مادّي و شخصي بود; قصد قرب به خدا، در آن نبود. ولي اسلام هدف را تغيير داد و حقيقت حج را تبيين كرد و به شيوه ابراهيم(عليه السلام)برگردانيدومسلمانان رابه يادگيري مراسم حج، تشويق كرد و پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله)فرمود: خُذُواعَنّي مَناسِكَكُمْ .(1)

بخشي از آيه 97 سوره آل عمران هم كه مي گويد: }وَللّهِ علي الناس حجّ البيت...{، به ما مي فهماند كه حج فقط بايد براي خدا باشد و نه چيز ديگري و كسِ ديگري.

بي مناسبت نمي دانم كه بگويم: اصل وجوب حج در اسلام به وسيله آيه: }...وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ البَيْتِ مَنِ استطاعَ اِلَيه سَبيلا...{(2) تشريع شده و به قول ابن العربي(3)، آيه مزبور بر وجوبِ حج دلالت مي كند; زيرا در زبان عربي، وقتي مي گويند: لَفُلان عَليَّ كَذ وجوب آن چيز، موكّدتر شده است. اين گونه بيان، بليغ ترينِ الفاظِ وجوب است و تأكيدي است براي الزام حج.

شيخ مسعود سلطاني، نويسنده كتاب اَقصَي البَيان في آياتِ الأحكام گفته است:(4) از جمله خبريّه وَلِلّهِ عَلَي النّاسِ ، اَمْر موكّدتر و بليغ تر و شديدتري استنباط مي شود تا وقتي كه مطلب، به صيغه امري باشد. از طرفي جمله اسميّه بر دوام و ثبات دلالت مي كند. در واقع، آيه مي گويد: حج گزاردن، حقّي است از آنِ خدا در عهده مردم.

سخن خداوند، در آغاز به صورت جمله اسميه و به طور عموم به شكل عَلَي النّاسِ بيان شده و سپس بدان تخصيص داده شده و جمله مَنِ استَطاعَ ذكر شده است كه اين خود دليلي است بر وجوب حج; زيرا تفصيل بعد از اجمال است; يعني ابهامي است كه بعد تبيين شده; يعني جمله در آغاز به صورت مُجْمَل گفته شده و سپس تفصيل داده شده است و تمام اينها براي مزيد تحقيق و تقرير است.

خلاصه اينكه عبارت مطلق وَللّهِ عَلَي النّاسِ حجُّ البيت را جمله مَنِ استَطاعَ اِلَيه سبيل مقيّد كرده است.

ابوالبركات، ابن الأنباري (متوفّي به سال 577هجري) در كتاب اَلْبَيانُ في غريب اِعْرابِ القُرآن نوشته است:(5)

كلمه مَنْ در جمله مَنِ استَطاعَ ممكن است در محل جر باشد; زيرا بدل

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ابوبكر محمد بن عبدالله، معروف به : ابن العربي، أحكام القرآن، تحقيق از علي محمد البجاوي، چاپ بيروت در چهار مجلّد، ج1، ص118

2 ـ آل عمران: 97 

3 ـ نكـ : ابوبكر محمد بن عبدالله، معروف به : ابن العربي، أحكام القرآن، تحقيق از علي محمد البجاوي، چاپ بيروت در چهار مجلّد، ج 1 ، ص 285

4 ـ نكـ : الشيخ مسعود سلطاني، اَقصَي البَيان في آياتِ الأحكام، بي تا، ج1، ص345

5 ـ نكـ : ابن الأنباري، اَلْبَيانُ في غريب اِعْرابِ القُرآن ، تحقيق از دكتر طه عبدالحميد طه، چاپ مصر، در 2جلد، الهيئة المصريّه العّامّة للتأليف والنشر، 1389هـ .1969م، ج1، ص213 و ص214



صفحه 32


بعض از كل است از كلمه النّاس . و مي توان، آن را فاعل مصدر مضاف به مفعول يعني حجّ البَيْت دانست و مرفوع. و ممكن است مرفوعيّت مَن به سبب مبتدابودن باشد; يعني مَنِ شرطيّه مبتدا واقع شده باشد. فعلِ استطاعَ هم در محلّ جزم است به من شرطيه و جواب شرط هم محذوف مي باشد و تقدير جمله در اصل چنين بوده است:

مَنِ استطاعَ فَعَلَيْهِ الْحجّ و هاء ضمير در اليه ممكن است به كلمه حجّ برگردد و مي توان آن را به بَيْت برگرداند.

فاضل مقداد (متوفّي به سال 826هجري) در كتاب كَنزُالعِرفان گفته است:(1)

از جمله پاياني آيه مورد بحث }... وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ الله غَنيٌّ عَنِ العالَمين{(2)چنين استنباط مي شود كه خداي بزرگ، ترك حج را از اعظم كبائر شمرده (در رديف كفر); يعني از ترك حج به كفر تعبير شده  است.

به عبارت ساده تر، در پايان آيه، به جاي اينكه مثلا گفته شود: من لَم يحجّ... (براي تأكيد بيشتر در انجام فريضه حج و براي اثبات وجوب حج براي مستطيعي كه حج نگزارد)، گفته شده است: وَمَنْ كَفَرَ فَاِنَّ الله غَنيٌ عَنِ العالَمينَ ; يعني: هركس وجوب حجّ را انكار كند و بدان كافر باشد، فَاِنَّ الله غَنيٌ عَنْهُ وَعَنْ حَجّه وَ عَمَلِه وَعَنْ جَميعِ خَلْقِه .(3)

از آن جا كه هدف اصلي حج، انسان سازي و پيشرفت و تعالي روحي انسان هاست، قرآن مجيد در بخشي از آيه  197 سوره بقره مي فرمايد: }...فإذا اَفَضتُم مِن عَرَفات فَاذكُروا اللهَ عندَالمشعَرِ الحَرامِ{; يعني: وقتي كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را در مشعرالحرام ياد كنيد.

مصدر فعل أفَضَتُمْ همان اِفاضه است. بنا به گفته نويسنده كتاب لسان التنزيل ، اين كلمه، در لغت به معناي به انبوهي بازگرديدن است.(4)

خدا در قرآن، وقتِ افاضه و حركت دسته جمعي از عرفات را مشخّص نكرده; ليكن پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) با عمل خود آن را بيان كرده و آن حضرت در عرفات:

وَقَفَ حَتّي غَربتِ الشَّمْسُ قليلا وَذَهَبَ الصُفرةُ وَغابَ القُرْصُ .(5)

بيضاوي (متوفّي به سال 791هجري) در تفسير خود، ذيل آيه: }...فَإذا اَفَضْتُمْ مِنْ عرفات...{ نوشته است:(6) اَفَضْتُمْ: مِنْ اَفَضْتَ الماءَ; اِذا صَبّبتَهُ بِكَثْرة بوده است و مفعول فعل أَفَضْتُم در آيه، محذوف است

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : جمال الدين مقداد بن عبدالله السيوري، كنزالعرفان في فقه القرآن، تحقيق از: شيخ محمد باقر شريف زاده، طهران، مكتبة المرتضوية، 1343ش  ـ  1384هـ . ش، دو جلد در يك مجلّد، ج1،ص267

2 ـ آل عمران: 97 .

3 ـ براي آگاهي بيشتر رجوع شود به: علاءالدين علي بن محمد بن ابراهيم البغدادي (معروف به: خازن)، تفسير لباب التأويل في معاني التنزيل (معروف به: تفسير الخازن)، مؤلف به سال 735هجري، چاپ مصر، مطبعة مصطفي محمّد، هفت بخش در چهار مجلد، ج1، ص325

4 ـ نكـ : لسان التنزيل (=زبان قرآن)، تأليف قرن چهارم يا پنجم هجري، به اهتمام دكتر مهدي محقّق، از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ دوم ـ 1355هـ . ش، ص210

5 ـ نكـ : ابن العربي، احكام القرآن، ج1، ص137

6 ـ نكـ : ابوسعيد عبدالله بن عمر بن محمد شيرازي بيضاوي، تفسير انوار التنزيل و اسرار التأويل (معروف به: تفسير بيضاوي)، چاپ مصر، مطبعة مصطفي محمد، ج1، ص226



صفحه 33


و اصل آن: أفَضتم أنْفُسَكم بوده، كه در واقع همان مفهوم انبوهي و فراواني و لبريز شدن از فراواني جمعيت است.

عرفات، جمع عرفه است و سرزمين نزديك به مكه را، عرفات گويند و ملحق به جمع مؤنث سالم است همچون اَذْرُعات كه اسم محلّي است در شام. اذرعات جمع اَذْرِعَة است و اذرِعة، جمع ذِراع است و بر روي هم، اين كلمه نيز ملحق به جمع مونّث سالم است. و نيز كلمه قِنّسرين ملحق به جمع است و شهري بوده در سوريه ميان حَلَب و حمص.(1)

در وجه تسميه عرفات، نويسنده تفسير خازن از قول عطا نقل كرده است(2) كه: جبرئيل، مناسك را به ابراهيم(عليه السلام) نشان مي داد و از او مي پرسيد: عرفتَ؟ او هم مي گفت: عَرفتُ و لذا آن مكان را عَرَفات گفتند.

و عرفات، محلّ آگاهي است; همان طور كه مَشعَر، جايگاهِ شعور است و شعور است كه يكي را پليد و ديگري را پاك، يكي را آزادي خواه و ديگري را ستمگر مي كند.

به مشعر، مُزدَلَفه هم گويند، از مادّه اِزْدَلَفَ : اَيْ دَنا; لِاَنَّ النّاسَ يَدْنُوبَعْضُهُمْ اِلي بَعْض.

مشعر، سرزمين شُعور است و خودآگاهي; نخست بايد شعور باشد تا آدمي به شناخت برسد. برخي نيز گفته اند: مَشعر بر وزن مَفعَل، از مادّه شِعار است، به معناي علامت; زيرا آن جا، نشانه اي است براي عبادت، يا نشاني و نشانه اي است براي مراسم حج.(3)

و چه خوب است كه انسان ها در آن شبِ تاريخي و هيجان انگيز ـ يعني شب دهم ذي حجّه شبِ وقوف در مَشعر ـ انديشه و فكر و شعور تازه اي، در درونشان به وجود آيد و حالتِ آگاهي، در آنان پيدا شود; مگر نه اينكه مَشعر از مادّه شعور است؟!

جالب اينكه در دنباله آيه مزبور (بقره/198)، قرآن هم گفته است: }...واذْكُرُوهُ كَما هَديكُمْ وَإنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِه لَمِنَ الغافلينَ{; يعني: خدا را ياد كنيد، آن چنان كه شما را خدا به راه آورد و به راه راست، هدايت كرد، هرچند كه پيش از اين، شما از شمار گمگشتگان بوديد.

نكته مهم آنكه در آيه بعدي (يعني آيه 199سوره بقره) آمده است: }ثُمَّ اَفيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النّاسُ وَاسْتَغفروا اللهَ اِنَّ الله غَفورٌ رَحيمٌ{; يعني: از همان جا كه مردم كوچ مي كنند ]از عرفات به مشعر و از مشعر به سرزمين مِنا[ كوچ كنيد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : شرح ابن عقيل علي الفيّة ابن مالك، چاپ مصر، تحقيق از: محمد محيي الدين عبدالحميد، 1357هـ/1958م ج1، ص67و51

2 ـ نكـ : تفسير الخازن، ج1، ص155

3 ـ نكـ : علاّمه جواد الكاظمي، مَسالك الأفهام الي آيات الأَحكام، مولَّف در قرن يازدهم هجري، تحقيق و تعليق از: شيخ محمد باقر شريف زاده، تهران، كتاب فروشي مرتضويه، چهارجلد در 2مجلّد، ج2، ص209



صفحه 34


اين آيه هم در واقع، يك عادتِ جاهلي را نفي كرده است; زيرا در جاهليّت، اشراف در مسيري اختصاصي ]بركنار از بستر رودي كه مردم عادي در آن، به سوي مشعر، جاري بودند[ حركت مي كردند. ولي اسلام دستور داد كه شما هم از همان جا كه خلق در حركتند، حركت كنيد. اين دستور نيز بر يكي ديگر از عادات قريشيان (كه خود را سرپرست كعبه مي شمردند و براي فرزندان ابراهيم و ديگر عربها، مقام و مرتبتي قائل نبودند و آنان را به چيزي نمي شمردند)، خطِ بُطلان كشيد.

اسلام خواسته است بدين وسيله با اين دستور، انسانها را از خود برتربيني و افكار و خيالاتِ واهي بركنار دارد و با قريشيان كه به نَسَب خود مي باليدند و با مردم ديگر قبائل در يك جا گرد نمي آمدند، مبارزه كند; اين بود كه دستور: }ثُمَّ اَفيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النّاسُ...{ صادر شد; زيرا اسلام، نَسَب نمي شناسد; اسلام طبقه نمي شناسد; اسلام همه مردم را در يك سان مي داند:}اِنَّ الاِسْلامَ نسباً وَلايَعرفُ طبقةً; اِنَّ النّاسَ كُلُّهُمْ واحِدةٌ{.(1)

در بخش پاياني آيه هم، باز قرآن دستور مي دهد كه از افكار و خيالات نادرست جاهلي، دوري كنيد و عصبيّت جاهلي را از خود دور سازيد; زيرا حجّ مي خواهد درس مساوات و برابري به انسان ها بياموزد و انسان ها را متعالي سازد. اين است كه مي گويد: }...وَاسْتَغْفِروُا اللهَ اِنَّ اللهَ غَفُورٌ رحيمٌ{; از خدا طلب آمرزش كنيد; از گذشته بد خود پشيمان شويد و از خدا بخواهيد كه در شما اراده اي به وجود آورد كه گرد ناشايست ها نگرديد; زيرا خدا كثيرالمَغْفرةِ و واسعُ الرحمة است.

اصولا انجام مراسم حج، وسيله اي است براي مستحقّ آمرزش شدن و افاضه رحمت الهي. معناي لغوي افاضه از جنبه بلاغي هم در خور اهميّت است; زيرا كلمه افاضه از اَفاضَ الماءُ: اِذا حَبّه بِكَثرة مي باشد و در واقع در اين آيه، خَلق، به رودخانه اي تشبيه شده اند و قرآن مي گويد هنگامي كه اين رودخانه عظيم (مردم) در سرزمين عرفات به جوشش و جريان افتاد، در آستانه مَشعرالحرام، خدا را به توحيد و تعظيم، ياد كنيد: }فَاذْكُروا اللهَ عِنْدَ المَشْعَرِ الحَرام{.

در آيه بعدي هم كه بخشي از مراسم حج بيان شده، نكات جالبي وجود دارد. آيه اين است}فَإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذكُروا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ اَوْ اشدَّ ذِكراً...{(2); يعني: چون آداب و مناسك حج را انجام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : سيد قطب، في ظلال القرآن، الطبعة الخامسة، دار احياء التراث العربي، بيروت، لبنان، در 8مجلّد، 1386هـ/1967م، ج1،ص288

2 ـ بقره: 200.



صفحه 35


داديد، به جاي ياد از پدرانتان، بلكه از آن هم بيشتر، ذكر خدا گوييد (چون اعراب جاهلي پس از مراسم حج، مفاخر موهوم آبا و اجدادي خود را بر مي شمردند و به آنها مي باليدند).

از آن جا كه هدف اصلي اسلام در انجام مراسم حج، اين است كه انسان ها را به ياد خدا اندازد و قلب ها را متوجه خدا كند، در اين آيه هم يك عادت نكوهيده جاهلي را از ميان بر مي دارد و انسان سازي مي كند; زيرا عرب جاهلي براي حج خود، رسالتي قائل نبود و از انجام مراسم حج، هدف انساني نداشت; پس از پايان مراسم حج به بازارهاي عُكاظ، مجنّة وَذِي المَجاز ـ كه تنها براي داد و ستد نبود ـ حضور مي يافت و در باب مفاخر آبا و اجداد خود، سخن مي گفت و به انساب خود مي باليد; ولي قرآن، اين عادت نكوهيده آنان را، پس از پايان مراسم حج، نكوهش كرد و آنان را به ذكر خدا، متوجه ساخت و گفت: }فَإذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاْذكُروا اللهَ...{; يعني: چون مناسك حج را انجام داديد و از عبادات مربوط به حج فارغ شديد، ذكر خدا گوييد; زيرا ذكر خداست كه آدمي را، تعالي روح مي بخشد و نه ياد از پدران و اجداد كردن و به آنان باليدن.

در واقع، هدف اصلي، اين است كه ارزشها تغيير يابد و ارزش انسان، در داشتن تقوا و پيوند با خدا باشد، نه افتخار به آبا و اجداد.

ابن قُتَيبه (متوفّي به سال 276هجري) ذيلِ بحث از آيه }فَاْذكُروا اللهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكم...{ نوشته است(1):

 

در جاهليّت پس از فراغ از مراسم حج، اعراب جاهلي، از پدران خود ياد مي كردند و كارهاي برجسته و نيك آنان را ذكر مي كردند; فَيَقُولُ اَحَدُهُم: كانَ اَبي يَقْري الضَيْفَ وَيَصِلُ الرَحَمَ وَيَفْعَلُ كَذا وَكَذ .

 

زَجّاج (متوفّي به سال 311هجري) نيز به موضوع توقّفِ عرب جاهلي پس از انجام مراسم و مناسك حج و برشمردن فضايل آبا و محاسن اجداد، اشاره كرده و افزوده است كه كلمه اَشدّ در جمله اَو اشدّ ذِكر محلا مجرور است; زيرا عطف است بر كلمه ذكر ماقبل; ولي چون غيرمنصرف است جرّ آن به فتحه مي باشد.(2)

ولي دكتر عبدالجليل عبده شَلَبي كه كتاب زَجّاج را تصحيح كرده و توضيحاتي بدان افزوده، (در پاورقي جلد يكم ص264) نوشته است: كلمه اَشَدَّ در محل مفعول

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، تفسير غريب القرآن، تحقيق از السيد احمد صَقر، دار احياء الكتب العربيّة، مصر 1378هـ/1958ك ص79

2 ـ نكـ : زَجّاج، معاني القرآن و اعرابه، شرح و تحقيق از: دكتر عبدالجليل عَبْدُه شَلَبي، از منشورات مكتبة العصْرية، بيروت ـ  صَيْدا، در 2 جلد، ج1، ص264



صفحه 36


مطلق است; يعني كلمه اشدّ صفت است براي مفعول مطلق محذوف و تقدير آن چنين است: ذِكْراً اَشدَّ مِنْ ذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ .

شيخ طبرسي، ذيل بحث از آيه مزبور، در تفسير جوامع الجامع نوشته است(1) كه:

 

مناسك جمع مَنْسك است وَالْمَنْسك اِمّا مَوْضِعُ النُسك اَوْ مَصْدرٌ جُمِعَ لاَِنَّهُ يَشْتَمِلُ عَلي اَفْعال ; يعني: اِذا فَرّغتم مِنْ اَفْعالِ الحجِّ، فَاْذكُرُوا اللهَ.

 

فاضل مقداد نوشته است(2) كه كلمه مَناسك جمع است و اضافه شده و افاده عموم مي كند، يعني به طور كلّي تمام اعمال حج . و همو نيز در بحث از آيه مزبور افزوده است:

گو اينكه منظور از ذكر ذكر لساني است، ولي در اصلْ منظور، ذكر قلبي است; زيرا ذكر لساني ترجمان ذكر قلبي است و آگاهي دهنده درون و روح آدمي است. البته به ياد خدا بودن بايد مستمر باشد و بنده واقعي نبايد از ياد خدا، غافل باشد.

 

علاّمه جواد كاظمي (متوفّاي قرن يازدهم هجري) در بحث از آيه مزبور، ضمن بازگفتنِ مطالب ديگران خود نيز افزوده است(3) كه مناسك جمع منسك است و ريشه آن نُسْك است و النُّسكُ فِي الاَصْلِ غايةُ العبادةِ وَشاعَ فيِ الحجّ وَاَعمالِه. و افزوده است كه قرآن چون مي خواهد انسان بسازد و به انسانها درس بدهد، در هر مورد و به مناسبت مي گويد: فَاذكُرُوا اللهَ يعني ارتباط خود را با خداي قطع نكنيد و هميشه به ياد خدا باشيد.

شيخ مسعود سلطاني هم در كتاب اَقْصَي البَيانِ في آيات الأحكام در بحث از ...فاْذكُرُوا اللهَ... گفته است:(4)

 

اين بخش از دستورالعمل قرآني از آن جهت حائز اهميت است كه عرب پيش از اسلام، پس از فراغ از حجّ، به ذكر پدران و اجداد خويش مي پرداخت و از جود و دلاوري و حماسه آفريني آنان سخن مي گفت، ولي اسلام آنان را از چنين تفاخري منع كرد و گفت: ...فَاْذكُرُوا اللهَ . كه منظورِ اصلي، ذكر قلبي است; گو اينكه ذكر زباني هم، ترجمان ذكر قلبي  است.

 

قرآن مجيد، در آيه 203 سوره بقره نيز كه بخشي از مراسم حج را باز گفته، سرانجام به انسان سازي پرداخته مي گويد: }وَاْذكُرُوا اللهَ في ايّام مَعْدُودات... وَاتّقُوا اللهَ... {; يعني: در روزهاي معين يازدهم و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : امين الدين ابوعلي الفضل بن الحسن الطّبرسي، تفسير جوامع الجامع، مقدّمه و تصحيح از: دكتر ابوالقاسم گُرجي، از انتشارات دانشكده الهيّات و معارف اسلامي، تهران، اسفند 1347]جزء اول[، ج1، ص112

2 ـ نكـ : كنزالعرفان في فقه القرآن، ج1، ص307 ـ 310

3 ـ نكـ : مسالك الأفهام الي آيات الأحكام، ج2، ص215

4 ـ نكـ : اقصي البيان في آيات الاحكام، ج1، ص383 ـ 384



صفحه 37


دوازدهم و سيزدهم ذي حجّه، خدا را ياد كنيد و ذكر خدا بگوييد.

در اين آيه، خداي بزرگ دستور داده كه ختم مراسم حج بايد با ذكر خدا و تقوا همراه باشد; يعني خدا را در روزهاي معيّني ]كه در اصطلاح، ايّام تشريق نام دارد و واقعاً روشني بخش روح و جان انساني است و عبارت از روزهاي 11و 12و 13ماه ذي حجّه است[ ياد كنيد و به ياد خدا باشيد و ذكر او را بر زبان جاري سازيد.

اين ايّام، در لسان روايات، ايّام تشريق، ناميده شده است. ايّام تشريق، اسم با مُسمّايي است; زيرا اين ايّام، روشني بخش جان و روح انسانهاست. و چه بسا انسانهايي كه در پرتو اين مراسم عالي و ياد خدابودن، روح و روانشان، روشن گردد. بخش پاياني آيه }...وَاتّقوا اللهَ{ در واقع تحريض و تشويقي است به لازم بودن تقوا; يعني خداوند در ضمن گفته است: اي انساني كه آمدي و رنج سفر بر خود هموار كردي، سعي كن كه تقوا را پيشه خود سازي و با روحي پاك در آينده زندگي كني و از ارتكاب گناه دوري گزيني.

در واقع، قرآن خواسته است كه حجگزاران داراي روحي پاك از آلودگي ها بشوند و تقوا را شعار خود سازند. شايد بتوان گفت كه به ياد خدا بودن و ذكر خدا گفتن و در هر يك از مناسك، از تقوا سخن گفتن، از ويژگي هاي اسلام است.

هدف اصلي اسلام از سفر خانه خدا، سير الي الله و حركت به سوي صاحب خانه است و نه خانه به تنهايي; و غرض اصلي، تهذيب نفس است و تربيت روح و روان. اسلام مي خواهد انسان ها را بسازد و بگويد: سالِك اِلي الله بايد مُشتَهياتِ نفساني و لذاتِ جسماني را كنار بگذارد و نفس اَمّاره را بكشد و تمام توجّهش به سوي خدا باشد.

در پايان اين مقال، لازم مي دانم كه در باب آيه 96 سوره آل عمران كه مرا بر آن داشت تا به نوشتن اين مقاله بپردازم، بحث كنم. اين آيه مي گويد: }اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ لَلّذي بِبَكّةَ مُباركاً وَهُدَيً لَلْعالَمينَ{(1); يعني: به راستي كه نخستين خانه اي كه براي مكان عبادت مردم بنا شد، در سرزمين مكّه است كه پربركت است و مايه هدايت جهانيان.

اين آيه، در واقع جواب سؤال مقدّري است و پاسخي است به آنان كه گفتند: چرا كعبه به عنوان قبله مسلمانان انتخاب شد؟

در جواب گفته شده است كه اين خانه، نخستين خانه توحيد است; نخستين جايگاهي است كه براي پرستش خدا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ آل عمران: 96



صفحه 38


ساخته شده و براي آنان كه به آن خانه پناه برند، امنيّت است; خانه اي است پربركت; خانه اي است كه مركز اجتماع خواهد بود و چون به آن پناه برند، آرام گيرند و جانشان در اطمينان بياسايد; خانه اي است كه مَنْ دَخَلَه كانَ آمِن و سرانجام، خانه اي است كه اِختارَهُ اللهُ لِلْمُسْلِمينَ قِبْلَةً .

درست است كه هركس به اين خانه پناهنده شود، در امان است و كسي حق تعقيب او را ندارد و اين مسأله از باب حرمت بيت و حوالي آن است، ولي بايد دانست كه اگر كسي به صاحب بيت برسد و به مقام فناي في الله نائل گردد، آن وقت به ايمني حقيقي رسيده است و مقام ايمني واقعي است كه مي توان در حقّ او گفت: كانَ آمِن .

محمد بن ابي بكر عبدالقادر رازي (متوفّي به سال 666هجري) در كتاب تفسير اسئلة القرآن المجيد وَاَجوبَته نوشته است:(1) از روزگار آدم، تا روزگار بناي كعبه، خانه هاي بسياري ساخته شده; پس چگونه مي توان گفت: }اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ ...{ و چگونه مي توان كعبه را نخستين خانه دانست؟ و خود در پاسخ گفته است كه معناي اين آيه چنين است: اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ قِبْلَةً لِلنّاسِ وَمَكان عِبادة لَهُمْ اَوْ وُضِعَ مُباركاً للنّاسِ.

پيش از رازي، زجّاج (متوفي به سال 311هجري) نيز تقريباً همين مطلب را گفته بوده  است.(2)

نويسنده تفسير الخازن ]كه سال تأليف آن، 725 هجري است[ در جلد يكم، صفحه 321 نوشته است: كسي از حضرت علي(عليه السلام) پرسيد: آيا كعبه اوّل بيتي است كه در روي زمين بنا شده است؟ علي(عليه السلام) جواب داد: خير! ولكنّهُ اَوَّلُ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ مُباركاً وَهُدَيً .

نكته ديگر آنكه كلمه بَيْت يك بار به خدا اضافه شده و گفته شده: طَهِّرْ بَيْتي ولي در اين آيه، به صورت اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ آمده است. در پاسخ بايد گفت كه اضافه بَيت به الله بر سبيل تشريف و تعظيم است; مثل ناقة الله در سروه الشمس كه قرآن گفته است: }فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللهِ ناقَةَ الله وَسُقْياها{(3).

ولي در آيه مورد بحث كه به صورت اِنَّ اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ آمده، براي اين است كه بگويد: تمام مردم در آن بيت مشترك هستند; بيت به شخص خاص و خاندان ويژه اي تعلّق ندارد و از آنِ دولت خاصي نيست و كسي جز خدا مالك آن نمي باشد; متعلّق به همه مردم است و همه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ  : محمد بن ابي بكر عبدالقادر رازي، تفسير اسئلة القرآن المجيد وَاَجوبَتها، تحقيق و مقدّمه از: محمد علي انصاري، چاپ قم، چاپخانه مِهر، اُفست، ص34

2 ـ نكـ  : معاني القرآن و اعرابه، ج1، ص454

3 ـ شمس: 23.



صفحه 39


مردم در آن خانه حق دارند; مركز امن و مرجع امر دين براي همه مردم است; مَثابةً للناسِ است. خداي بزرگ بيت الله را براي همه مردم، محلّ عبادت قرار داده كه در آن خانه، به خدا رو كنند و به تدريج از خودپرستي و سودجويي و برتري طلبي به در آيند.

كلمه بَكّة در آيه مورد بحث، بنا به گفته ابن قتيبه(1)، همان مَكّه است. در زبان عربي باء به ميم بدل مي شود. يقال: سَمَّدَ رَاْسَهُ وَسَبَّدَهُ، اِذا استأصَلَهُ. و نيز مي گويند شَرٌّ لازِمٌ وَ لازِبٌ ]كه ميم به باء بدل شده  است[.

فاضل مقداد، نوشته است:(2) البَلَدُ كُلّه مكّة، وَبَكّة مَوْضِعُ المَسْجِد.

در آيه مورد بحث، كلمه مُبارك حال است; يعني ذا بركة واَصلُ البركة: النموّ والزيادة . تعبير مبارك بودن در مورد چيزهايي است كه خير آن، هميشگي است; كما اينكه قرآن مجيد چون منشأ خيراست، در چند مورد از آن به مبارك ياد شده است. از بيت الله هم به مبارك توصيف شده; زيرا كثيرالخير والبركة مي باشد.

 

* پي نوشتها:


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نكـ : تفسير غريب القرآن، ص107 ـ 108

2 ـ نكـ : كنزالعرفان، ص214


| شناسه مطلب: 80094