ميقات حج
سال دهم شماره چهلم تابستان 1381
ميراث بزرگ
محسن اسدي / موسي دانش
در حقيقت صف و مروه از شعائر خداست ]كه يادآور اوست[; پس هر كه خانه ]خدا[ را حج كند، يا عمره گزارد، بر او گناهي نيست كه ميان آن دو سعي به جا آورد. و هر كه افزون بر فريضه، كار نيكي كند، خدا حق شناس و داناست.
پيامبر خدا، حضرت ابراهيم(عليه السلام)، همراه خانواده اش راهيِ يك سفر ايماني و الهي شد. او بيابان ها را طي مي كرد و دره ها را پشت سر مي گذاشت. نه شكي به سراغش مي آمد و نه ترديدي به درونش راه مي يافت. اين سفر، فرمان برداري خالصانه اي بود كه هيچ گونه شك و شبهه اي در آن وجود نداشت. ابراهيم(عليه السلام)چشمانش را به جايي مي دوخت كه خداوند فرمانش داده بود; خدايي كه در طول اين سفر با او بود و همراهي اش مي كرد.
هرگاه براي ابراهيم، آن شوهر بزرگوار و پدر مهربان، در ميان تپه هاي آن دره ها، واحه اي نمايان مي شد كه چند درختي كوچك پيرامونش را احاطه كرده و شمار آنها از شمار انگشتان يك دست فراتر نمي رفت و يا اين كه نگاهش به بقعه اي مي افتاد كه كشتزاري آن را در ميان گرفته و نخل هايي سايه خود را در آن گسترده بود، آرزو مي كرد كه اي كاش اين، همان جايگاهي باشد كه خداوند آن
1 . بقره: 158
--[7]--
را براي خاندان و نسل آينده او برگزيده است.
آري، اين آرزو، تنها يك آرزو و وسوسه اي است كه از دل پدر مهربان خطور مي كند و يك امر بشري و حالتي طبيعي به شمار مي رود كه پيامبران هم با آن جايگاه بلند و مقام بزرگي كه دارند، از چنين آرزوهايي خالي نيستند. البته، اين موضوع، هيچ گونه تضادي با تسليم بودن و فرمانبرداري آنان از آفريدگار بلند مرتبه، ندارد.
در حقيقت، وحي آسماني اين شيخ بزرگ و همراهانش ـ همسر وي هاجر و فرزند شير خوارش اسماعيل ـ را وادار مي كرد كه سفري دور و دراز در پيش داشته باشد، آن هم در درّه هاي خشك و بيابان هاي داغ. نگاه هاي ابراهيم پيامبر اين جا و آن جا پراكنده و تقسيم شده بود; نگاهي به آسمان دوخته بود و با حالت زاري و اخلاص دعا مي كرد و نگاه دلسوزانه اي هم به تنها فرزندش در آن روزگار و به همسر فرمانبردار و امين خويش داشت كه خداوند او را براي انجام وظيفه اي بزرگ برگزيده بود. يك بار نگاهي دور و دراز به آن بيابان هاي خشك مي انداخت و بار ديگر به خاطر هراس نسبت به سرنوشت كودك شير خوارش، اشك هايش سرازير مي شد; همان كودكي كه خداوند او را نيز براي ايفاي نقشي ديگر كه عظمتي كمتر از نقش مادرش نداشت، برگزيده بود. بنابراين، او با اشك ها و سوز و گدازهاي شناخته شده و احساسات به جوش آمده اش، از خدا مي خواست كه رحمتش را فرو ريزد...
اين سه مسافر ] = ابراهيم، هاجر و اسماعيل[ كه جبرئيل آنان را همراهي مي كرد، از پشته صعب العبوري نمي گذشتند، مگر اين كه به پشته صعب العبور ديگري گام مي نهادند و از هيچ دره خشك و بي آبي عبور نمي كردند، مگر اين كه بر دره بي گياه و خشك تري فرو مي آمدند... در سرزمين دور دستي كه نه كشتزاري در آن به چشم مي خورد و نه سايه اي داشت. آنان سرانجام در سرزمين بطح فرود آمدند... بطحاي مكه; يعني جايگاه اقامت و فرود آوردن وسايل سفرشان.
در اين حالت، اين پيرمرد با خانواده خويش در اين بيابان ها و ميان اين كوه ها چه مي خواهد؟ و حتي بايد پرسيد: از او و خانواده اش چه چيزي خواسته
--[8]--
شده است؟
پاسخ اين پرسش را مي توان در سخن ابراهيم خليل(عليه السلام) يافت، آنگاه كه خواست به جايگاه اصلي اش باز گردد و همسر و فرزندش را با توشه اي ناچيز و آبي اندك رها كرد: نزد خانه محترم تو، خانواده ام را گذاشتم.
همسرش به او نگاه كرد و ديد كه بدون او و فرزندش، عزم بازگشت به شام را دارد و لذا گفت:
اي ابراهيم، آيا ما را در جايي فرو مي گذاري كه نه آشنايي در آن هست، نه آبي و نه كشتزاري؟! كجا مي روي؟ در اين دره ترسناك و بي آب و گياه، ما را به كه مي سپاري؟ هاجر تلاش مي كرد عواطف و احساسات او را تحريك و به خود جلب كند. لذا ابراهيم در حالي كه دلش سخت رقت پيدا كرده و اشك از ديدگانش سرازير شده بود، به همسرش گفت: خداي به من فرمان داده است كه شما را در اين جا بگزارم و او شما را بسنده خواهد كرد.
هاجر به صرف اين كه سخن ابراهيم را شنيد، خبر فرمانبرداري از فرمان خدا و تسليم شدن در برابر آن و تكيه كردن به رحمت او، هيچ عكس العملي از خود نشان نداد. او اين سخن را با خود زمزمه مي كرد: خداوند هرگز ما را وانخواهد گذاشت پژواك ادعاي ابراهيم در فضاي دامنه ها، دره ها و كوه هاي مكه پيچيد. ]او چنين دعا كرد[:
پروردگارا ! من ]يكي از [فرزندانم را در دره اي بي كشت، نزد خانه محترم تو سكونت دادم. پروردگارا ! تا نماز را به پا دارند. پس دل هاي برخي از مردم را به سوي آنان گرايش ده و آنان را از محصولات]موردنيازشان [روزي رسان.باشدكه سپاسگزاري كنند.
به پا داشتن نماز
تمامي اين سفر پر مشقت، دشوار و پر خطر، به خاطر اين هدف بزرگ با مفاهيم والا و عظيمي كه دارد، صورت گرفته است. آري، براي اين كه نماز به پا دارند با تمام مفاهيم زيبا و اهداف بزرگي كه نماز در خود دارد. آن هم نه در هر جايي، بلكه تنها در اين بقعه پر بركت; جايي كه دل ها مشتاق آنند، جايي كه روزي فراوان و آرامش و امنيت در آن است، جايي كه خانه پاك در آن جاي دارد، جايي كه طوافگران و ركوع و سجود كنندگان به سوي آن مي شتابند.
1 . " ... أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي... عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ " .
2 . ابراهيم : 37
--[9]--
اين جا، در حقيقت همان جايگاهي است كه همان رحمت خدا بر آن سايه مي افكند و بركات او بر آن فرود مي آيد تا نماز با همان صورت و درونمايه اي كه خدا مي خواهد به پا داشته شود و اين فرمان الهي به تمامي سرزمين هاي دنيا و مناطق آن راه يابد.
ابراهيم ]به شام[ بازگشت و سفري ديگر براي هاجر آغاز شد كه دشواري ها و خطرهايش بيش از سفر نخست بود; زيرا نه وحيي وجود داشت كه وي را همراهي كند و نه پيامبري. اين سفر تنها به اين دليل آغاز شد كه هاجر ـ در حالي كه جامه تقوا در بر كرده و خويشتن را با صبر نيكو آراسته است ـ زندگي اش را به تنهايي در كنار بيت الله الحرام آغاز كند و رسالت و وظيفه خويش را انجام دهد و لذا به نگهداري پيامبري ديگر مي پردازد و آزارها را از او دفع مي كند و در كودكي و بزرگي از وي مراقبت به عمل مي آورد. او درنگ كرد، در حالي كه از نوزادش نگهداري مي كرد و از آنچه ابراهيم برايش برجاي گذارده بود، مي خورد، تا اين كه آب آشاميدني اش به آخر رسيد، توشه اش اندك شد، شيرش خشكيد و فرياد كودكش بلند گرديد.
هاجر برخاست و در درون آن دره ترسناك به دنبال چيزي مي گشت كه او را از اين وضعيت رهايي بخشد، به كوه هاي سر به فلك كشيده و تپه هاي دور دست نگاه مي كرد، چشمش به كوه ابوقبيس افتاد كه با سنگ هاي سخت و صافش سرِ پا بود و رو به روي آن، كوه قعيقعان با سنگ هاي نرم و شكننده قرار داشت.
اينك همسر ابراهيم(عليه السلام) در دره اي است كه در آن هيچ اثري از زندگي وجود ندارد، جز چند درخت كوچك و آب نخورده كه اين جا و آنجا پراكنده اند. به راستي كه اين دره، بياباني است خشك و داراي آفتاب سوزان و گرماي طاقت فرسا... اكنون وي غمين و دل شكسته زندگي مي كند، ليكن در آينده به صورت شخصيتي ناشناخته و پيچيده در خواهد آمد تا در خاطره تاريخ جاودان بماند و انسان ها با احساس تقدس و عظمت از وي ياد كنند.
در اين صورت، بطحاي مكه آزمايش ديگري است براي هاجر. چه، تشنگي اثرش را آغاز مي كند و جگر او و كودك شير خوارش را مي سوزاند; كودكي كه زبانش را مي گرداند تا شايد قطره آبي در فضاي دهان خشك خويش
--[10]--
بيابد و لذا صداي گريه اش بلند مي شود، مادرش كه با ديدن اين وضعيت، سخت نگران است، چاره اي نمي بيند، جز اين كه به جستجوي جرعه آبي برآيد تا بدينوسيله، او را از عطش رهايي بخشد. اين سو و آن سو مي دود، از يك تخته سنگ بالا مي رود و از تخته سنگي ديگر فرود مي آيد و ميان دو كوه و دره اي كه آن دو را به يكديگر پيوند مي دهد، به رفت و آمد مي پردازد. از اين رو، بالاي كوه صفا مي رود و نگاهش به سرابي مي افتد كه خيال مي كند دريايي است و به سوي آن مي شتابد، اما بناگاه مي بيند كه آن، كوهي است و چيزي جز سنگ در آن وجود ندارد. بنابراين، رويش را به سوي همان جايي برمي گرداند كه آمده بود و به دره اي كه پيشتر از آن عبور كرده بود مي نگرد و مي بيند كه از جايگاه كودكش به قدري دور شده است كه نزديك است از نظرش ناپديد شود. ناگهان در همان جايگاه نخستين كه از آن آمده است، آب مي بيند و با شتاب به سويش باز مي گردد تا كفِ آبي از آن بردارد و تشنگي فرزندش را بر طرف سازد و اين، در حالي است كه فرياد استمداد مادر و پسر بلند است.
وقتي در جايگاه نخستين هم آبي نيافت، آثار نا اميدي و شكست در چهره اش پديدار شد و به دنبال سرش نگريست و در آن سرابي را ديد كه گمان مي كرد آب است و بدين ترتيب و با اين عمل خويش، چه رفت و چه برگشت، هفت شوط را تكميل كرد و هفتمين شوط او در نزد كوه مروه به پايان رسيد.
در روايتي آمده است: وقتي آب تمام شد، هاجر بالاي كوه صفا رفت و كمك مي خواست كه كسي براي او آب بياورد. سپس از آن جا به كوه مروه رفت. آنگاه به صفا بازگشت. هفت بار كمك خواست، تا اين كه جبرئيل به كمك او شتافت و چشمه آبي را در كنار اسماعيل(عليه السلام) بيرون آورد.
نگاه هاجر به فرزندش افتاد كه فريادش را بلند كرده بود و پاهايش را بر زمين مي كوبيد تا بلكه قطره آبي بيابد. در حالي كه نيرويش به تحليل رفته بود، به سوي كودكش باز گشت; چرا كه هفت بار ميان دو سراب رفت و آمد كرده بود، ببدون اين كه به قطره آبي براي اين كودك دست يابد. ليكن (پس از هفت شوط ميان صفا و مروه) ناگهان با پديده اي رو به رو شد و آن اين كه ديد
1 . الشارح الجامع للاصول، ج2، ص134
--[11]--
اسماعيل با آبي كه از زير قدم هايش بيرون آمده، بازي مي كند و در عين حال، وي آنچه را مي بيند، باورش نمي آيد. در حقيقت، اين چشمه آب، رحمت الهي است كه خداوند پس از آن كه هاجر را آزمود، اين رحمت را فرو فرستاد.
و اين آزمايش، تنها به شكيبايي، بردباري و ايمان او افزود. همين رحمت الهي، عيناً حكمت سعي (ميان صفا و مروه) است و طواف در اين دو كوه، پناه بردن انسان با ايمان به پروردگار خويش و حركت به سوي او، و دويدن (هروله) در پيشگاه اوست، در حالي كه بر او تكيه مي كند، از گناهانش پشيمان است. به او پناه مي برد، به او توسل مي جويد و از او درخواست مي كند كه از زبوني دنيا و عذاب روز واپسين نجاتش دهد.
اينك اين آرزوي ابراهيم است كه تحقّق پيدا مي كند و اين آب، همان آبي است كه به زودي دل ها هوادار آن خواهد شد و اين جايگاه، همان جايگاهي است كه به زودي سرچشمه خير و نعمت و رحمت براي جهانيان خواهد گرديد.
بنابراين، بانوي ما (هاجر) يكي از شعائر خداوند را جامه عمل پوشانيد و سعي او در ميان اين دو كوه (صفا و مروه) به صورت يكي از بزرگترين اعمال حج كه خداوند آن را بر بندگان با ايمان خويش واجب كرده است، درآمد و جايگاه ارزنده اي را در شريعت اسلامي پر كرد و داراي پيام هايي بزرگ و مفاهيمي بسيار گرديد و اكنون تمامي حاجيان گام در جاي گام او مي نهند و سعي او را انجام مي دهند و زحمت ها و رنج هاي بانويي را به ياد مي آورند كه به صحنه تاريخ انساني و ديني گام نهاد و اين در حالي بود كه او از آن صخره هاي سخت و صاف بالا مي رفت و در آن گرماي سوزان خورشيد و در ميان شن هاي داغ و با آن اندوه و سوز دل كه نسبت به كودكش داشت، دشواري هاي آن بيابان خشك و خالي از عناصر حيات را پشت سر مي گذاشت، همان كودكي كه تشنگي شديد، قلبش را مي فشرد و او در آخرين لحظه زندگي اش قرار گرفته بود.
هاجر نمي دانست كه اين تلاش ها، رنج ها، خستگي ها، نگراني ها و بيم هايش روزي به عبادتي تبديل خواهد شد كه تمامي مسلمانان مِنْ كُلِّ فَجّ عَمِيق براي انجام آن عشق ميورزند و واجب و ركني خواهد بود كه اگر انجام
--[12]--
نشود، حج باطل خواهد شد.
پس ترديدي وجود ندارد كه سعي هاجر در ميان دو كوه صفا و مروه، در طي هفت شوط ، يكي از اعمال فريضه حج و واجبات و اركان آن، از ديدگاه تمامي مسلمانان است.
اركان حج عبارتند از: نيت، احرام، وقوف در عرفه، وقوف در مشعر، طواف و سعي. اگر كسي يكي از اين اركان را ترك كند، حج او باطل است. همچنين، سعي (ميان صفا و مروه) يكي از اركان عمره نيز مي باشد، خواه عمره تمتع در حج باشد و خواه عمره مفرده. سعي يكي از اركان چهارگانه عمره را تشكيل مي دهد; نيت، احرام، طواف و سعي. حج و نيز دو عمره تمتّع و عمره مفرده بر اثر ترك عمدي هر كدام از اين اركان ـ كه سعي از جمله آنها است ـ باطل مي شود. درباره دو وقوف (وقوف عرفه و وقوف مشعر) فقيهان سخنان مفصل دارند كه جايش اين جا نيست.
سعي، ميراث بزرگ و مباركي است كه اين بانوي شايسته، مؤمن به خدا، وفادار به شوهرش ابراهيم، پيامبر خدا و كسي كه جانش را براي پاسداري از فرزندش فدا مي كند، براي ما به ارث گذاشت.
سعي، نقشي بزرگ و ميراث مباركي است كه دست غيب آن را ساخت. هاجر، بانوي نمونه، زن با ايمان، همسر شايسته و مادر فداكاري است كه بر اثر اخلاص كامل به خداي تعالي، درك كرد كه مي بايد قهرمان اين نقش و صاحب اين ميراث باشد.
خداوند دانشمندِ امت، ابن عباس را رحمت كند كه وقتي گروهي را ديد كه ميان صفا و مروه طواف مي كنند، گفت:
اين، همان چيزي است كه مادر شما، مادر اسماعيل، برايتان به ارث گذارد.
روايت ابن عباس
...ابراهيم(عليه السلام) هاجر و فرزندش اسماعيل را كه شيرخوار بود با خود آورد، تا اين كه او را در نزد بيت الحرام، در كنار درختي بالاي زمزم كه در بالاترين نقطه مسجد قرار داشت، رها كرد و در نزد آن دو، انباني نهاد كه خرما داشت و نيز مشكي كه در آن آب بود. سپس راه بازگشت در پيش گرفت. مادر اسماعيل از پي او آمد و گفت: اي ابراهيم، كجا مي روي؟ آيا ما را در اين
--[13]--
بيابان، كه نه آدميزاد در آن هست و نه چيزي، رها مي كني؟ اين سخنش را چند بار تكرار كرد. ليكن ابراهيم به او توجه نمي كرد. هاجر گفت: آيا خداوند تو را به اين كار مأمور كرده است؟ گفت: آري.
هاجر گفت: در اين صورت، او ما را وانخواهد گذاشت. سپس باز گشت و ابراهيم روانه شد تا اين كه به ثنيه (گردنه اي در مكه) رسيد; يعني به مكاني كه ديگر همسر و فرزندش او را نمي ديدند. رويش را به سمت خانه خدا كرد تا دعا كند و دستانش را (به سوي آسمان) گرفت و چنين گفت: پروردگارا! من (يكي از) فرزندانم را در دره اي بي كشت، نزد خانه محترم تو، سكونت دادم تا اين كه به اين جمله رسيد: شايد كه سپاسگزاري كنند .
مادر اسماعيل از آن آب مي نوشيد و به اسماعيل شير مي داد، تا اين كه آب مشك تمام شد، او و فرزندش تشنه ماندند. او به فرزندش مي نگريست كه چگونه (بر اثر تشنگي) در خود مي پيچد ـ و يا: بر روي خاك مي غلطد ـ براي اين كه او را در اين حالت نبيند، به راه افتاد و ديد كه در زمين نزديكترين كوه به او، صفا است. از اين رو، بر بالاي آن ايستاد، سپس به آن دره نگاه كرد، تا شايد كسي را ببيند، ليكن هيچ كس را نديد و از صفا پايين آمد، تا اين كه به دره رسيد، گوشه پيراهنش را جمع كرد، سپس به سان شخص خسته و رنج ديده، دويد و آنگاه دره را پشت سر گذاشت و به مروه آمد. پس بر بالاي آن ايستاد و (به اطراف) نگريست تا شايد كسي را ببيند و هيچ كس را نديد و اين كار را هفت بار انجام داد.
ابن عباس مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله)فرمود: همان، (هفت بار رفت و آمد ميان صفا و مروه) سعي مردم ميان آن دو است زماني كه بالاي مروه رفت، صدايي را شنيد و گفت: ساكت باش! او به خودش خطاب مي كرد. سپس با دقت گوش فرا داد و باز هم صدايي را شنيد و گفت: اگر مي تواني، به من كمك كن. ناگهان فرشته اي را در جايگاه زمزم ديد كه با بال خويش زمين را كند و كاويد، تا اين كه آب پيدا شد.
بنابراين، هاجر آب بندي ساخت و با دستانش جلو آب را مي گرفت و براي سيراب كردن خويش آب را برمي داشت و پس از آن كه آب برمي داشت، دوباره آب از زمين مي جوشيد.
--[14]--
ابن عباس گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: خداي مادر اسماعيل را رحمت كناد! اي كاش آب زمزم را رها مي كرد و يا اين كه فرمود: اگر او از آن آب برنمي داشت، چشمه اي بود جاري .
گفت: پس او از آن آب نوشيد و به كودكش شير داد و آن فرشته به او گفت: از تلف شدن مترس كه اين جا خانه خداست و اين كودك و پدرش آن را بنا مي كنند و خداوند خانواده او را تنها نخواهد گذاشت.
قرائت
براي اين آيه، قرائت هاي چندي وجود دارد:
به عنوان مثال، عطا ازابن عباس روايت كرده است كه او چنين قرائت كرد: " فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ الاّ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " . اين قرائت، قرائت ابن مسعود است. نقل مي كنند كه همين قرائت در مصحف ابيّ ابن كعب است و از أنس نيز چنين روايت مي كنند و محمّد بن سيرين، وابسته أنس ابن مالك هم، قرائتش همين طور بوده است.
افزون بر اين كه قرائت مزبور، شاذ و نادر است، چند ايراد بر آن وارد شده است كه برخي از آنها از اين قرارند:
1 ـ اين قرائت، بر خلاف چيزي است كه در قرآن كريم به اثبات رسيده است و انتقال از آنچه در قرآن ثابت شده، با قرائتي كه اختلافي است و معلوم نيست صحيح باشد يا نه، درست نيست.
2 ـ عطا، فراوان به طور مرسل و بدون اين كه مستقيماً چيزي را از ابن عباس بشنود، از او نقل مي كرد.
3 ـ روايت انس هم مضبوط نيست.
بر فرض كه اين قرائت ثابت شود، در آن دو احتمال وجود دارد:
اول: ل زايد است، چنان كه در آيه 12 از سوره اعراف " قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ {نيز لا زايد مي باشد.
همچنين، در سخن ابونجم، لا زايد است:
و ما ألوم البيض ألاّ تسخرا *** لما رأين الشَّمط القفندَرا
در اين صورت، بر فرض اين كه اين احتمال درست باشد، هيچ تفاوتي ميان دو قرائت وجود ندارد.
دوم: ل زايد نباشد و معناي آيه چنين باشد: برداشتن گناه از انجام چيز، به معناي برداشتن گناه از ترك آن است. بنابراين، معناي آيه، همان مخيّر بودن
--[15]--
ميان فعل و ترك است.
بر اساس اين احتمال، دو قرائت با يكديگر تفاوت دارند و تفاوت ميان آنها چنين است: در قرائت نخست أَنْ يَطَّوَّفَ برداشته شدن گناه بر فعل مترتّب است; يعني بر سعي ميان صفا و مروه. در حالي كه برداشته شدن گناه در قرائت دوم بر ترك فعل مترتب مي باشد.
ما و آيه
به رغم اين كه مسلمانان در اين باره وحدت نظريه دارند كه: سعي يكي از واجبات فريضه حج و دو عمره است و به رغم اين كه در ركن بودن سعي اختلاف نظريه دارند، چنان كه روايات شيعه و سني و سيره گفتاري و رفتاري نبوي و نيز سخنان پيشوايان و عالمان اين دو گروه، نشانگر آن است، آنان درباره خود آيه مزبور دچار اختلاف شده اند كه آيا بر وجوبِ سعي دلالت دارد و يا اين كه نمي توان وجوب را از آن بهره گرفت. حتي برخي از علما آيه را دليل بر عدم وجوب سعي قرار داده اند.
در اين جا ما به دور از سيره و رواياتي كه آنان بر وحدت نظريه دارند، خود آيه را كه مورد اختلاف آنان است بررسي مي كنيم تا ببينيم كه آيا آيه اي كه در عمره قضا، در سال هفتم هجري نازل شد ـ اين عمره با همين نام، ناميده شد; زيرا يكي از شرايط صلح حديبيه در سال ششم هجري بود... ـ آيا شايستگي آن را دارد كه براي وجوب و يا عدم وجوب سعي بدان استدلال شود يا خير، و نهايت چيزي كه اين آيه بدان دلالت دارد، استحباب است و يا اصلاً بر هيچ يك از احكام تكليفي دلالت ندارد؟
در اين صورت، اختلاف در برداشت از اين آيه است و اين كه آيا ظاهر آن بر وجوب سعي، كه ديدگاه گروهي از مفسران و فقيهان شيعه و سني است، دلالت دارد و يا اين كه بر آن دلالت ندارد، بلكه تنها بر استحباب و يا مباح بودن سعي دلالت مي كند و اين، نظرگاه برخي ديگر از فقيهان مي باشد.
واژه " فَلاَ جُنَاحَ... " محور اصلي اين اختلاف در برداشت از آيه و مفهوم آن است. در حالي كه برخي از علما، جمله: " وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً... " را دليل ديگري بر اثبات عدم دلالت آيه بر وجوب سعي قرار داده و گفته اند: آنچه از آيه برداشت مي شود، همان مخيّر بودن (ميان فعل و ترك) است.
1 . نكـ : حسين حلي، الدرّ المصون فيعلوم الكتاب المكنون، صص 188 ـ 193. معجم القرائات القرآنيه، ج1، ص128 و ديگر منابع.
--[16]--
پس، اكنون به طور خلاصه، به بررسي آيه كريمه مي پردازيم كه در موضوع خود، در قرآن كريم، بي نظير است. آيه اي كه به خاطر ردّ توهم آنان، مبني بر اين كه: سعي ميان صفا و مروه ممنوع است! آمده است; زيرا خداوند پس از آن كه طواف خانه را در كتابش بيان كرده، از سعي ياد نكرده است، يا اين كه پاسخ به پرسش آنان درباره حكم كنونيِ سعي است; زيرا سعي در دوران جاهليت از جمله اعمال حج بوده است، با اين كه براي دفع شبهه اي آمده كه براي آنان عارض شده بوده است و يا به خاطر برداشتن مشكلي است كه مسلمانان بر اثر وجود بت ها بر بالاي صفا و مروه، گرفتار آن شده بودند.
به نظر مي رسد كه آيه بايد در سه قسمت بررسي شود:
1 ـ " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " .
2 ـ " فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " .
3 ـ " وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ " .
از طريق بررسي هر كدام از اين قسمت ها به تنهايي و با كمك آنها، معناي درستِ آيه به است مي آيد و مقصود آن روشن مي شود و در نتيجه، آنچه كه برخي از عالمان توهّم كرده اند، از ميان برداشته مي شود و همچنين، افزون بر آنچه خود آيه آن را مدنظر دارد، يك سري امور و احكامي، بر اين معنا مترتب مي شود كه از هدف آيه دور است.
در اينجا كوشش شده است كه اين بررسيِ آيه، از خود آيه در طي قسمت هاي سه گانه آن، استفاده شود. آنچه را كه از مقطع دوم و سوم مي توان بهره گرفت، همگي از فروع مقطع نخست و يا نتيجه اين مقطع است. در بررسي تمامي اين مقاطع، از اسباب نزول آيه كه فضا و شرايط را حكايت مي كند و نيز آنچه كه در روايت و گفتارهاي مفسّران و فقيهان آمده است، كمك گرفتيم. لذا در آغاز به بيان اسباب نزول مي پردازيم:
اسباب نزول
شناخت فضا و وضعيتي كه آيه در آن نازل شد، وضعيّت زندگي، پرسش ها و شبهاتي كه در آن زمان مطرح گرديد، سر درگمي، دشواري و دو دلي كه به
--[17]--
وجود آمد و ديگر مسائل را مي توان از طريق بررسي اسباب نزول به دست آورد و بديهي است اين بررسي و پژوهش، ما را در فهميدن مقصودِ آيه ياري مي كند و نيز هرگونه شبهه و اشكالي را كه در فهم آن پيش آيد، بر طرف مي سازد و در نتيجه، توهّمي را كه ـ برخي مي گويند ـ ظاهر آيه ايجاد مي كند، از ميان برمي دارد و آن توهّم اين است: سعي واجب نيست، نه حج بر آن بستگي دارد و نه عمره، بلكه سعي مباح است و حاجي و يا شخص به جاي آورنده عمره، در انجام و يا ترك آن مختار است .
آري، اگر ما سبب نزول را بشناسيم، اين شناخت، موجب شناخت ما نسبت به سبب و مقصود و معناي آيه مي شود و يا اين كه دست كم ما را به شناخت آنها نزديك مي كند.
چندين سبب براي نزول آيه بيان شده است كه ما آنها را به صورت زير خلاصه مي كنيم:
1 ـ تمام مردم به صفا و مروه طواف مي كردند و زماني كه خداوند از طواف خانه ياد كرد و از صفا و مروه در قرآن نام نبرد، آنان گفتند: ما به صفا و مروه طواف مي كرديم و خداوند فرمان طواف خانه (كعبه) را فرو فرستاد و از صفا ياد نكرد. پس آيا اگر ما به صفا و مروه طواف كنيم، اشكالي دارد؟ و يا اين كه ـ همان گونه كه از انصار نقل شده است: ـ ما نتها به طواف خانه مأمور شده ايم و نه به طواف ميان صفا و مروه! لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " .
2 ـ در فروع كافي، در حديث حج پيامبر(صلي الله عليه وآله) از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:
مسلمانان گمان مي كردند كه سعي ميان صفا و مروه، چيزي است كه مشركان آن را ساخته و پرداخته اند. از اين رو، خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِاللهِ " . پيامبر(صلي الله عليه وآله) پس از آن كه خانه را طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاي آورد، اين آيه را قرائت كرد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ... " و فرمود: من به آنچه خداوند آغاز كرده است، آغاز مي كنم.
3 ـ سبب نزول آيه همان چيزي است كه از انس بن مالك نقل شده كه گفت: ما مي ديديم كه صفا و مروه از كارهاي دوران جاهليت اند و زماني كه دوران اسلام شد، ما از آن دو خودداري
1 . فروع كافي، باب حج النّبي.
--[18]--
كرديم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ... " .
نيز از انس نقل شده است: ما طواف ميان صفا و مروه را دوست نمي داشتيم; زيرا اين دو از شعائر قريش در دوران جاهليت بودند و يا اين كه طواف ما ميان اين دو، از كارهاي دوران جاهليت بود و بدين سبب، ما آن را در دوران اسلام رها كرديم. بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد.
4ـ از عايشه نقل شده كه گفت: اين آيه درباره انصار نازل شد. آنان مناة را زيارت مي كردند و مناة در كنار قُديد بود و بر ايشان دشوار مي نمود كه ميان صفا و مروه طواف كنند. زماني كه اسلام آمد، آنان در اين باره از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)پرسيدند و خداوند اين آيه را فرو فرستاد. نيز از عايشه نقل شده كه گفت: اين آيه درباره گروهي از انصار فرو فرستاده شد، آنان هرگاه مي خواستند قرباني كنند براي مناة در دوران جاهليت قرباني مي كردند و بر ايشان روا نبود كه ميان صفا و مروه طواف كنند و زماني كه به همراه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) به حج آمدند، اين موضوع را با او يادآوري كردند. پس خداوند اين آيه را نازل كرد.
5 ـ عمرو بن حبيش مي گويد: از ابن عمر درباره اين آيه پرسيدم. او گفت: به نزد ابن عباس برو و از او بپرس كه او به آنچه خداوند بر محمد(صلي الله عليه وآله) فرو فرستاده، از همه داناتر است. پس من به نزد وي آمدم و از او پرسيدم. او گفت: بر روي صفا بتي بوده است به صورت مردي كه به او أساف مي گفتند و بر بالاي مروه بتي بوده است به صورت زني كه او را نائله مي خواندند. اهل كتاب مي پنداشتند كه اين دو در كعبه زنا كردند و لذا خداوند آنها را به صورت دو سنگ در آورد. آن دو را بر بالاي صفا و مروه نهادند، تا وسيله عبرت ديگران شود. ليكن وقتي كه مدت آنها به درازا كشيد، مردم به جاي خدا به پرستش آنها پرداختند. مردم دوران جاهليت، هرگاه ميان صفا و مروه طواف مي كردند، بر اين دو بت دست مي كشيدند. زماني كه اسلام آمد و بتها شكسته شد، مسلمانان به خاطر وجود بت پرستي، درگذشته، دوست نداشتند كه ميان اين دو كوه طواف كنند. از اين رو خداوند اين آيه را فرو فرستاد.
6 ـ اما سُدي گفته است: در دوران جاهليت، شياطين ميان صفا و مروه در شب آواز مي خواندند و ميان آن دو،
--[19]--
خداياني (بتهايي) بودند. زماني كه اسلام پيروز شد، مسلمانان گفتند: اي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) ، ميان صفا و مروه طواف نمي كنيم; زيرا اين كار شرك است و ما آن را در جاهليت انجام مي داديم. بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد.
7 ـ در بخاري از ابوبكر بن عبدالرحمن نقل كرده كه گفت: اين آيه درباره دو گروه نازل شده است: درباره كساني كه از طواف ميان صفا و مروه در دوران جاهليت خودداري مي كردند و نيز كساني كه به طواف ميان آن دو در دوران اسلام نمي پرداختند، آن هم به اين دليل كه خداوند به طواف خانه فرمان داده و از صفا يادي به ميان نياورده است، تا اين كه خدا پس از ياد آوري طواف خانه، از صفا هم ياد كرد. (آنگاه اين افراد به طواف صفا و مروه پرداختند).
فضاي آيه
ترديدي نيست كه آيه " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ... " بر حسب اسباب نزول، يا به خاطر پاسخ به يك پرسش، فرود آمده و يا به خاطر پاسخ به شبهات و اشكالاتي است كه با نيت هاي راستين و انگيزه هاي اسلامي خالص، اين جا و آن جا پراكنده شده بود و يا با نيت ها و اهداف ناپاك. دشمنان تلاش مي كردند كه ـ بر طبق عبادت هميشگي خود ـ از اين شبهات به نفع اغراض و نيرنگ هاي خويش بهره برداري كنند; اهدافي كه حتي در درون صف اسلامي از آنها دست برنمي داشتند تا اسلام را تضعيف كنند و يا دست كم ميان پيروان آن تخم شك و ترديد بپاشند.
اين آيه، نخستين آيه اي نيست كه به منظور حلّ يك مشكل بزرگ، كه مسلمانان گرفتار آن هستند، نازل مي شود. چه، قرآن كريم معمولاً به طور مستقيم به معالجه پديده هايي مي پردازد كه ناگهاني به وجود مي آيد و يا اين كه پس از مقدمات، يا رويدادها و يا زمينه سازي قبلي از سوي منافقاني ظهور مي كند كه مي خواهند امنيت اين جامعه نوپا و سلامت اعتقاد و انديشه او را به بازي بگيرند. برخي از اين پديده ها عبارتند از: تحول يافتن قبله و نقش يهوديان مدينه. آنچه در جنگ احد اتفاق افتاد، مباهله مردم نجران، حديث افك و ديگر رويدادهايي كه آيات قرآني درباره آنها نازل شده است.
بر اين اساس، آيه مزبور آمد تا
1 . نكـ : صحيح بخاري، ج2، ح593 و ج4، ح 1635 ; واحدي، اسباب نزول القرآن، صص49 ـ 50
2 . بخاري، ج 2، ح593
--[20]--
اشكالي را از ميان بردارد، شبهه اي را رد كند و يك نوع احساس گناه و چندشي را كه گروهي از مسلمانان گرفتار آن شده اند، برطرف سازد. چه، هنگامي كه بر تعدادي از صحابه پيامبر(صلي الله عليه وآله) شبهه عرضه شد، آنان از سعي (ميان صفا و مروه) خودداري كردند، هر چند اينان در آغاز از انگيزه هاي راستين ايماني برخوردار بودند، ليكن اگر اين شبهه بدون معالجه قاطع رها مي شد، توسعه مي يافت و آثارش را بر اجتماع مسلمانان بر جاي مي گذاشت.
بهترين دليل بر اثبات وجود اين فضا، موضع قرآن است كه در طي آيه اي بيان شده است و اين آيه آمده است تا با نيرومندي بر اثبات اين عمل (سعي صفا و مروه) پاي فشارد، سپس احساس گناه را برطرف سازد و سرانجام، مسلمانان را تشويق كند كه اين عمل را بسيار انجام دهند تا هيچ ماده اي باقي نماند كه دشمنان و افرادي كه دل هاي بيمار دارند، از اين ماده سوء استفاده كنند.
درباره اين احساس گناه، سيد قطب مي گويد: اين احساس گناه، ثمره آموزش بلند مدت و روشنيِ وجود ايمان در دل هاي آنان است. اين روشني، مسلمانان را بر آن مي داشت كه از هر كاري كه در دوران جاهليت انجام مي دادند، دوري كنند و در هراس باشند; زيرا آنان در اين جهت به اندازه اي حساسيت داشتند كه از هر چيزي كه در جاهليت رايج بود، مي ترسيدند و بيم از آن داشتند كه مبادا اين چيز در اسلام حرام باشد و اين امر، در مناسبت هاي فراواني به منصّه ظهور رسيد.
سپس سيد قطب به سخنانش درباره انگيزه هاي اين پديده و نقش باور اسلامي و پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آن، ادامه مي دهد و مي گويد:
مكتب جديد روح آنان را تكان داد و بر ژرفاي آن نفوذ كرد و يك انقلاب روحي و احساسي كامل در آن پديد آورد تا آن جا كه با بدبيني و حالت دوري گزيدن به گذشته خود در جاهليت مي نگريستند و احساس مي كردند كه از آن قسمت از زندگي شان كاملا بريده اند و ديگر هرگز به سوي آن باز نخواهند گشت و آن قسمت به صورت قسمتي ناپاك و آلوده درآمده بود كه از نزديك شدن بدان خودداري مي كردند.
اگر كسي سيره آخرين دوره زندگي عرب را بررسي و جستجو كند، اثر اين
--[21]--
عقيده شگفت آور را در آن دل ها به شدت احساس خواهد كرد. او احساس خواهد كرد كه انديشه آنان درباره زندگي كاملا دگرگون شده است، تا آن جا كه گويي پيامبر(صلي الله عليه وآله) اين دل ها را برگرفته و چنان محكم تكانشان داده كه تمامي رسوب هاي آنها را زدوده است و ذره هاي اين دل ها و روان ها با شيوه اي جديد با يكديگر تركيب شده و باز گشته است; چنان كه فشار و حركت برق سيستم تركيب اجزاي اجسام را به گونه اي تغيير مي دهد كه پيشتر نبوده است.
آري، اسلام به معناي بريدن كامل از تمامي چيزهايي است كه در جاهليت بود و به معناي خودداري از هر امر دوران جاهليت و دوري گزيدن از هر احساس و حركتي است كه نفس در دوران جاهليت داشته است، تا آن جا كه دل براي انديشه جديد، با تمامي مقتضيات آن، خالص مي شود. زماني كه اين تغيير روحي حاصل شد، اسلام به تأييد شعائر نخستيني پرداخت كه مي خواست آنها را باقي بگذارد; يعني شعائري كه اشكالي در باقي ماندن آنها نمي ديد. ليكن پس از آن كه يكي از اين شعائر را از ريشه جاهلي اش مي بريد، آن را به ريسمان محكم اسلام پيوند مي داد و لذا وقتي كه يك مسلمان آن را انجام مي داد، به عنوان يك شعار جاهلي انجام نمي داد، بلكه به عنوان يكي از شعائر اسلامي به جا مي آورد كه ريشه در اسلام دارد.
در اين جا ـ سخني همچنان از سيد قطب است ـ نمونه اي از اين شيوه تربيتي عميق را مي بينيم; چرا كه قرآن سخنش را با بيان اين كه صفا و مروه از شعائر خداست، آغاز مي كند: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ... " .
از اين رو، وقتي كه طواف كننده اي ميان صفا و مروه طواف مي كند، در حقيقت يكي از شعائر خدا را به جا مي آورد و هدف او از طواف ميان اين دو، تنها خداست و اين طواف جديد، هيچ رابطه اي با طواف قديم دوران جاهليت ندارد و كار، تنها به خدا وابسته است، نه به أساف و نائله و ديگر بت هاي جاهليت. به همين سبب، (براي طواف كننده مسلمان) نه دشواري وجود دارد و نه احساس گناه; زيرا اين كار غير از آن كار، و اين گرايش، غير از آن گرايش است.
در اين صورت، با خواند اسباب نزول كه پيشتر بيان شد ـ به رغم اين كه
1 . سيد قطب، في ظلال القرآن.
--[22]--
اين اسباب مختلف با يكديگر متضادند ـ پي مي بريم كه اين آيه آمده است تا شبهه اي را كه براي برخي از مسلمانان پيش آمده بود، دفع كند و آن اين است كه اين شعار (طواف ميان صفا و مروه) از شيوه درست اسلامي به دور است. از اين رو، اگر به وقوع بپيوندد، ادامه اي روشن از همان شرايط جاهليت و بت پرستي خواهد بود و لذا اين آيه، انديشه مزبور را ريشه كن ساخت و تنها به همين مقدار بسنده نكرد، بلكه اين عمل را در جايگاه عقيده اسلامي و شريعت مقدسش قرار داد و اين كه طواف مزبور بيرون از عقيده شريعت اسلامي نيست و يا چيزي نيست كه عارضي باشد و هيچ گونه پايه شرعي و تاريخي نداشته باشد، بلكه يك عمل الهي و ابراهيمي است.
نيز اين آيه اين موضوع را در اذهان جا انداخت كه خالي بودن اين مكان از بت ها و حتي وجود اين بت ها در آن مكان، هيچ زياني به اين فريضه و مشروع بودن آن نمي رساند و عبادت مادام كه از ارتباط با خدا سرچشمه بگيرد و تنها براي خدا انجام شود و بر پايه ها و ضوابط شرعي استوار باشد، هيچ چيزي مانع پذيرفته شدن آن در پيشگاه خدا نمي شود و صفاي آن را هيچ چيزي ديگر كدر نمي سازد; خواه آن چيز بت باشد و خواه اموري ديگر.
وانگهي خودداري مسلمانان از سعي، زماني اتفاق افتاد كه بت ها را به كوه هاي صفا و مروه بازگردانند. چه، اين بت ها به دستور پيامبر(صلي الله عليه وآله) برداشته شد، چنان كه در روايتي آمده است: بت ها برداشته شد و آنان بنا به دلايلي از سعي به همراه پيامبر و مسلمانان خودداري كردند و زماني كه آن بت ها را ديدند، آن ها را بازگردانيدند و همين موضوع موجب شد كه آنان از سعي خودداري كنند و صداي اعتراض و پرسش آنها بلند شود.
اگر اين بت ها را در آغاز برنمي داشتند، آنان از سعي ميان صفا و مروه خودداري نمي كردند. بهترين دليل براي اثبات اين مدعا آن است كه آنان همگي پيرامون كعبه طواف كردند و اين، در حالي بود كه بت ها پيرامون آن وجود داشتند و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان هيچ حسابي براي اين بت ها باز نكردند و هيچ اثري را بر آنها مترتب نساختند.
به اعتقاد ما، اگر اين بت ها از پيرامون كعبه برداشته مي شد و طواف پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان صورت
--[23]--
مي گرفت و گروهي از انجام اين طواف خودداري مي كردند و بت ها باز گردانيده مي شد، عيناً همان مشكلي كه در قضيه سعي پس از باز گردانيدن بت ها بر ايشان پيش آمد،درطواف كعبه هم پيش مي آمد.
اين سخنان را بر اساس روايتي گفتيم كه مي گويد: سبب نزول اين آيه باز گردانيدن بت ها پس از برداشتن آن ها بوده است و نيز بر طبق نظريه مشهور كه باور داشت پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) پيرامون كعبه و بت هاي موجود در آن طواف كرد.
چكيده سخن: آيه نازل شدتا احساس گناه و يا اشتباهي را بر طرف سازد كه گروهي از صحابه در آن زمان گرفتارش شده بودند. و موضع سالم و درستي را كه بايد بدان ملتزم باشند، بيان كرد.
اَساف و نائله
وضعيت اعمال حج به سان وضعيت همه اديان آسماني است كه از تحريف، دگرگون ساختن و لكّه دار نمودن، سالم نمي ماند. چه، پس از آن كه شرك سرايت كرد و خواست ساختمان وجودش را در متن جامعه بنيان نهد، آثار زشت آن بر جوانب مختلف زندگي و از آن بر اعمال حج نمايان شد; زيرا در گوشه گوشه بيت الحرام، مركز يگانه پرستي، نشانه ها و بت هايي نصب گرديدند. به عنوان نمونه، پيرامون كعبه بت هايي وجود داشتند و بر روي كوه صفا بتي قرار داشت به نام اساف و بر بالاي مروه بتي ديگر بود به نام نائله . تو گويي دست شرك و جهل، هر بقعه اي از بيت الحرام را آلوده و لكّه دار ساخت تا اين بت ها اين شرك را كه آنان پيشتر بدان اعتقاد داشتند به يادشان بياورد و آنان را بدان وابسته سازد، در حالي كه آنان طواف و سعي را كه از اعمال ابراهيم(عليه السلام)است انجام مي دهند; اعمالي كه نشانه هاي توحيد خالص ابراهيمي است كه آلودگي هاي شرك و بت پرستي با آن در هم نياميخته است.
وجود اين دو بت ـ اگر نگوييم در دوران جاهليت پرستش مي شدند، اما نزديك بود كه مورد پرستش قرار گيرند ـ دليل روشن بر آن است كه دست هاي اين مردم، پاكيزگي اين مكان ها و شعائر را به بازي مي گرفتند.
تأملي كوتاه
برداشتن بت ها از پيرامون كعبه و جايگاه سعي، در ضمن شرايط صلح
--[24]--
حديبيه نيامده است و اگر شما به تمامي منابع تاريخ و سيره بنگريد، چنين شرطي را نمي يابيد. البته به استثناي آنچه صاحب تفسير عياشي گفته است; زيرا او روايتي را از امام صادق(عليه السلام) آورده و گفته است: از شرايط پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) (در صلح حديبيه) با مشركان اين بود كه آنان بت ها را بردارند.
بنابراين، آيا معناي اين عبارت: از شرايط پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) با مشركان آن است كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه است و يا اين كه وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) براي انجام عمره اش (به مكه) آمد، با قريش شرط كرد كه بت ها را تنها از جايگاه سعي، يا هم از جايگاه سعي و هم از جايگاه طواف بردارند؟
پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه:
اولا : تمامي منابع سيره و تاريخ، چنين شرطي را نياورده و نگفته اند كه اين شرط از شرايط صلح حديبيه بوده است. و اگر چنين شرطي وجود داشت، آشكار مي شد. ثانياً: مشركان مكه درخواست پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مبني بر ورود به كعبه را نپذيرفتند و يا آن را رد كردند; چرا كه وقتي كسي را به نزد آنان فرستاد، تا به او اجازه دهند كه وارد كعبه شود، آنان گفتند: اين موضوع از شرايط تو نبود; يعني از شرايط صلح حديبيه نبوده است و بدين سبب، او از ورود به كعبه خودداري كرد.
پيش از قضيه صلح، قريش مكرز بن حفص را همراه چند تن ديگر فرستادند و آنان در درّه يأجج با پيامبر(صلي الله عليه وآله) ديدار كردند. به آنان خبر رسيده بود كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) و مسلمانان سلاح هايشان را به طور كامل با خودشان آورده اند و لذا گفتند: اي محمد، به خدا سوگند كه تو نه در خردسالي به خيانت شناخته شده اي و نه در بزرگسالي. آيا با سلاح بر ضد قوم خود وارد حرم مي شوي، در حالي كه شرط كرده بودي كه جز با سلاح مسافر (شمشيرها در غلاف باشند) در نيايي؟ پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: ما همين طور درخواهيم آمد.
از اين رو، مكرز با شتاب به مكه بازگشت و به قريش گفت: محمد با سلاح وارد نمي شود و او به همان شرطي كه با شما بسته، پاي بند است.
از اين جريان، كاملا آشكار مي شود كه قريش با دقت مراقب بودند تا بندهاي صلح حديبيه كم و يا زياد نشود و هر چيز
--[25]--
تازه اي را پس از آن رد مي كردند. هر چند آنان اين كار را از روي هراس و بيمي كه نسبت به اين صلح داشتند، انجام مي دادند وگرنه اخلاق پيامبر(صلي الله عليه وآله) چنين نبود كه بر خلاف پيمان خويش عمل كند. سخن مكرز چقدر بزرگ و زيباست كه گفت:
اي محمد، تو نه در خردسالي به خيانت شناخته شده اي و نه در بزرگسالي.
بنابراين، مشركان قريش درخواست پيامبر را (كه مي خواست وارد كعبه شود) نپذيرفتند و دليلشان براي نپذيرفتن درخواست مزبور اين بود كه از شرايط صلح نيست. پس چه رسد به برداشتن بت ها؟ آيا اگر پيامبر(صلي الله عليه وآله)برداشتن بت ها را درخواست مي كرد، آنان اين درخواست را مي پذيرفتند، با اين كه اين كار نسبت به آنان يك كار بزرگ و خطرناك به شمار آمد و در ضمنِ شرايطِ صلح حديبيه هم نام برده نشده بود؟
اگر بپذيريم كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)برداشتن بت ها از جايگاه سعي را در خواست كرده است و نيز بپذيريم كه قريش هم با آن موافقت كرده اند، پس چرا پيامبر(صلي الله عليه وآله) برداشتن بت ها را تنها از جايگاه سعي درخواست كرد و نه از خانه، در حالي كه پيرامون كعبه را بت ها احاطه كرده بود و نيز طواف از لحاظ احكام و آداب، مهم تر از سعي است؟
وانگهي، آيا پستي و پليدي بت هاي پيرامون كعبه كمتر از بت هاي صفا و مروه بوده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) برداشتن اين يكي را درخواست مي كند و از آن ديگري چشم مي پوشد؟
مگر آن كه بگوييم: هدف پيامبر(صلي الله عليه وآله)از شرط برداشتن بت ها، مطلقِ بت هاست; چه بت هايي كه بر بالاي صفا و مروه قرار دارند و چه بت هايي كه پيرامون كعبه هستند و اين، همان چيزي است كه عبارت: بت ها را برداريد آن را تأييد مي كند.
از روايت عياشي نيز، كه پيشتر بيان شد، نمي توان استفاده كرد كه برداشتن بت ها، از شرايط صلح حديبيه است ـ و اين، ديدگاه برخي از مفسّران است ـ بلكه اين شرط، پس از صلح حديبيه و در عمرة القضاء به وقوع پيوسته است. به منظور دفع اشكالاتي كه در ذهن خطور مي كند ـ و شايد اشكالات ديگري هم باشد كه بر روايتِ برداشتنِ بت ها و بازگرداندن آنها مرتب است و اين كه
--[26]--
بازگردانيدن اين بت ها سبب احساس گناهي بوده كه برخي از مسلمانان دچار آن شده بودند و در نتيجه، همين بازگردانيدن بت ها سبب نزول آيه بوده است ـ مي توان به يكي ديگر از اسباب نزول آيه مورد بحث عمل كرد. از جمله اين اسباب نزول، روايتي است كه از سوي هر دو گروه به عنوان سبب آيه ياد مي شود:
در فروع كافي در حديث حج پيامبر(صلي الله عليه وآله) از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: مسلمانان گمان مي كردند كه سعي ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته مشركان است. از اين رو، خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ... " . پيامبر(صلي الله عليه وآله)پس از آن كه پيرامون خانه طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را به جاي آورد، اين آيه را قرائت كرد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ... {و فرمود: از همان چيزي آغاز مي كنم كه خداوند آغاز كرده است.
پيش از آن كه روايات اهل سنت و اخبار آنان و سپس ديدگاه هاي فقيهان و مفسّرانشان درباره آيه مزبور و مقصود آن را بيان كنيم، به بيان توهّمي كه به وجود آمده است، مي پردازيم. خلاصه اين توهم چنين است: ظاهر آيه اين توهم را به وجود مي آورد كه سعي ميان صفا و مروه از امور مباح است و لذا كسي بخواهد سعي مي كند و كسي بخواهد، سعي نمي كند: " فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " ; گناهي بر او نيست. در نتيجه اين ديدگاه، فريضه حج و دو عمره، همگي بدون انجام سعي ميان اين دو كوه صحيح خواهد بود.
بر اين اساس، صورت آيه، وجوب سعي را به عنوان يك عمل نفي مي كند و اين، ديدگاهي است كه يكي از فقيهان هفتگانه و يا چهارگانه مدينه به نام عروة ابن زبيربن اسماء بنت ابي بكر كه از جمله تابعان است، آن را برگزيده است (23 ـ 91 هـ .).
پسر عروه نقل كرده است كه پدرش، از خاله اش، امّ المؤمنين عايشه پرسيد: آيا اين سخن خدا را ديدي: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " ؟ او آنگاه چنين سوگند ياد كرد كه: به خدا سوگند بر هيچ كس گناهي نيست و يا چنين سوگند ياد كرد: به باور من، اگر كسي ميان صفا و مروه طواف نكند،
1 . فروع كافي و تفسير الميزان.
--[27]--
چيزي بر او نيست و من هيچ باكي ندارم از اين كه ميان آن دو طواف نكنم. لذا عايشه در پاسخ او چنين گفت:
سخن بدي گفتي، اي خواهر زاده. چه، معناي اين آيه اگر آنگونه باشد كه تو تأويل كردي، طواف نكردن ميان صفا و مروه هيچ گناهي نداشت، ليكن آيه مزبور درباره انصار نازل شد كه پيش از مسلمان شدن، براي بتِ مناة، كه در مشلل پرستشش مي كردند، هلهله و شادماني مي نمودند و كسي كه براي اين بت شادماني كرده بود، از طواف ميان صفا و مروه احساس گناه مي كرد. زماني كه اينان اسلام آوردند، در اين باره از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) پرسيدند و گفتند: اي پيامبر خدا، ما از طواف ميان صفا و مروه، احساس گناه مي كنيم و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ... " .
پيداست كه اين توهم، آن طور كه آنها آن را نام مي گذارند، به عروه اختصاص نداشته است، بلكه افرادي ديگر هم بوده اند كه اين توهم در ذهنشان خطور كرده بود. به عنوان نمونه، ترمذي از عاصم بن سليمان احول روايت كرده است كه گفت: از انس بن مالك در باره صفا و مروه پرسيدم. او گفت: اين دو از شعائر جاهليت بودند، زماني كه اسلام آمد، ما از آنها خودداري كرديم و بدين سبب، خداوند فرو فرستاد: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " .
برخي عدم وجوب سعي را به قرائت برخي از صحابه و تابعين اسناد داده اند; زيرا آنان چنين قرائت كرده اند: " لاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " .
از ابوعاصم ـ چنان كه طبري آن را آورده ـ نقل شده است كه گفت: جريج براي ما حديث كرد و گفت: عطا گفت: اگر حاجي پس از رمي جمره عقبه، خانه را طواف كند و سعي نكند و با همسرش آميزش نمايد، چيزي بر او نيست: نه در حج و نه در عمره; زيرا خداوند ـ چنان كه در مصحف ابن مسعود آمده ـ چنين مي گويد: " فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " .
جريج گفت: من دوباره به عطا گفتم: اين حاجي (كه سعي نكرده) سنت پيامبر را ترك كرده است. او گفت: مگر نمي شنوي كه خدا مي گويد: " فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً... " بنابراين، خداوند از اين كه گناهي بر عهده او بگذارد، خودداري كرده است! او واژه تطوّع را به معناي
1 . تفسير طبري، ج2، ص29
--[28]--
تبرّع گرفته است.
نظير اين روايت از مجاهد نقل شده كه گفت: كسي كه ميان اين دو طواف نكند احساس گناه نمي كند; يعني گناهي را مرتكب نشده است، زيرا طواف ميان آنها واجب نيست. نيز از عطا، از عبدالله ابن زبير نقل شده كه گفت: سعي صفا و مروه مستحب است.
" فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " گفته است: طواف ميان اين دو مستحب است. " مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ " گفته است: اين حديث، حسن و صحيح است.
از سفيان بن عاصم احول روايت كرده كه گفت: از انس شنيدم كه گفت: طواف ميان آن دو مستحب است.
ابوحنيفه براي ركن نبودن اين عمل (سعي ميان صفا و مروه) دليل آورده و براي اثبات وجوب آن، به دلايل خارج از قرآن بسنده كرده است; زيرا از ديدگاه او، آيه مورد بحث بر وجوب سعي دلالت ندارد، تا چه رسد كه بر ركن بودن آن دلالت داشته باشد.
چنان كه رازي در تفسيرش نقل كرده، ابوحنيفه براي ركن نبودن سعي به دو دليل استدلال كرده است:
الف: به آيه: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ... " ، و گفته است: چنين عبارتي درباره واجبات گفته نمي شود. خدا بر ركن نبودن سعي تأكيد كرده; زيرا فرموده است: " مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً... " پس بيان كرده كه سعي مستحب است، نه واجب.
ب: به سخن پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه: حج عرفه است و هركس عرفه را درك كند، حج او انجام شده است.
رازي اين ديدگاه حنيفه را رد مي كند و ما در اين جا تنها به پاسخ او از دليل نخست كه مورد بحث ماست، بسنده مي كنيم. او مي گويد: از دليل نخست مي توان چند پاسخ داد:
1 ـ گفتيم كه سخن خداوند: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " تنها نشان دهنده آن است كه اگر كسي سعي را انجام دهد، گناهي نكرده است و اين امر، قدر مشترك ميان واجب و غير واجب است و لذا اين عبارت، بر نفي وجوب دلالت نمي كند.
سپس رازي وجوب سعي را به وسيله آيه ديگر ثابت مي كند; چرا كه مي گويد:
اين آيه هم، بر نفي وجوب دلالت ندارد: " فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ " قصر (شكسته
1 . همان، ص30
2 . بخاري، ج2، ص593
--[29]--
خواندن نماز) از نظرگاه معاويه واجب است، با اين كه در اين آيه آمده است: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " بنابراين، در مسأله سعي نيز چنين است كه عبارت " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " بر نفي وجود دلالت ندارد.
2 ـ خداوند گناه را از طواف صفا و مروه برداشته، نه از طواف ميان آن دو، در حالي كه از ديدگاه ما اوّلي واجب نيست و دومي واجب است.
3 ـ ابن عباس گفته است: بر روي صفا بتي و بر روي مروه بتي بود. مردم دوران جاهليت پيرامون آن ها طواف مي كردند و به آنها دست مي كشيدند. زماني كه اسلام آمد، مسلمانان به خاطر وجود اين دو بت، دوست نداشتند كه ميان صفا و مروه طواف كنند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد.
وقتي با اين سخنان آشنا شدي، مي گوييم: مباح بودن، به وجودِ آن دو بت در حال طواف انصراف دارد، نه به خود طواف. رازي براي اين موضوع، مثالي مي زند و مي گويد: اگر نجاست اندكي، از ديدگاه شما و يا خون كك، از ديدگاه ما در لباس باشد و گفته شود: لا جناح عليك أن تصلّي فيه باكي بر تو نيست كه در اين لباس نماز بگزاري. در اين جا باك نداشتن، به جايگاه نجاست انصراف دارد، نه به خود نماز.
4 ـ از عروه روايت شده است كه به عايشه گفت: من بر اين نظريه هستم كه اگر ميان صفا و مروه طواف نكنم، گناهي بر من نيست.
عايشه گفت: سخن بدي گفتي. اگر چنين مي بود، هر آينه خداوند مي فرمود: أَنْ لا يَطَّوَّفَ بِهم و سپس آنچه را كه درباره آن دو بت پيشتر بيان شد، حكايت كرد.
در اين جا رازي تعليقه اي دارد و مي گويد: تفسير عايشه بر تفسير تابعين رجحان دارد. اگر كسي به قرائت ابن مسعود: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا {بر ضدّ رازي استدلال كند و بگويد: اين قرائت، نظرگاه عروه را تأييد مي كند، با توجه به اين كه آيات ديگري نيز هست كه با قرائت ابن مسعود هماهنگ است، نظير اين سخن خداوند: " يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا " كه به معناي أن لا تضلّو است و نيز همانند اين سخن او: " أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ " كه به معناي أن لا تقولو است.
رازي از اين اشكال، چنين پاسخ مي دهد: قرائت شاذ در قرآن معتبر
--[30]--
نيست; زيرا درست دانستن اين قرائت، به متواتر بودن قرآن زيان مي رساند.
رازي سخنانش را سرانجام، در بند زير خلاصه مي كند.
5 ـ سخن خدا: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " نه بر واجب اطلاق مي شود و نه بر مستحب، در حالي كه در استحبابِ سعي، هيچ ترديدي وجود ندارد. بنابراين، به ظاهر اين آيه نبايد عمل كرد، بلكه مي بايد رهايش نمود.
رازي در ردّ كسي كه (براي عدم وجوب سعي) به سخن خدا: " وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً " استدلال مي كند و مي گويد: سعي ميان اين دو كوه مستحب است و نه واجب و اين، همان ديدگاه ابوحنيفه و پيش از او ـ چنان كه روايت شده ـ ديدگاه ابن عباس، انس بن مالك و ابن سيرين است، مي گويد: اما چنگ زدن به سخن خدا: " فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً... " ضعيف است; زيرا اين سخن اولا: اقتضا دارد كه مراد از تطوّع و استحباب، طواف ياد شده باشد و حتي ممكن است مقصود از آن چيزي ديگر باشد.
رازي براي درستيِ اين ديدگاه خود، به آيه اي ديگر استدلال مي كند و مي گويد: خداوند فرموده است: " وَ عَلَي الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِين {سپس گفته است: " فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ " خداوند دادن طعام را بر آنان واجب كرده و سپس فرموده است: بر آنان مستحب است كه به كار نيك داوطلبانه اقدام كنند و معناي اين سخن آن است كه هر كس داوطلبانه بيشتر به مسكين اطعام كند، بهتر است.
همچنين، در اين جا احتمال دارد كه اين داوطلبانه بودن (تطوع) به چيز ديگري انصراف داشته باشد، به دو صورت:
اول: شخص حاجي به تعداد طواف بيفزايد و بيش از طواف واجب، طواف كند نظير اين كه هشت بار و يا بيشتر طواف كند.
دوم: پس از انجام حج و عمره واجب، بار ديگر به انجام حج و عمره مستحبي بپردازد، تا آن جا كه صفا و مروه را از روي استحباب انجام دهد.
اما آلوسي در تفسير روح المعاني مي گويد: زماني كه اسلام آمد و بت ها شكسته شد مسلمانان بر اثر وجود دو بت، نمي خواستند ميان صفا و مروه طواف كنند. بنابراين، خداوند اين آيه را فرو فرستاد. از اين سخن، پاسخ توهّمي به
1 . فخر رازي، التفسير الكبير، ج3، ص181
--[31]--
دست مي آيد كه مي گويد: پس از آن كه ثابت شد صفا و مروه از شعائر خدا هستند، ديگر هيچ فايده اي در نفي گناه (فَلاَ جُنَاحَ) وجود ندارد و حتي ميان صفا و مروه (از لحاظ حكم) هيچ ملازمتي نيست; زيرا پايين ترين رتبه اوّلي استحباب و پايين ترين رتبه دومي، اباحه است. بر مشروع بودن طواف ميان صفا و مروه در حج و عمره، اتفاق نظريه وجود دارد; زيرا جمله " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " يقيناً بر آن دلالت مي كند، ليكن در وجوب اين طواف اختلاف است.
از اين رو، احمد روايت كرده كه آن مستحب است و انس، ابن عباس و ابن زبير هم همين نظريه را دارند; زيرا نفي گناه (فلاَ جُنَاحَ) نشانگر روا بودن اين عمل است و آنچه از اين عبارت، به ذهن مي آيد، عدم وجوب است، چنان كه سخن خداوند: " فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا " بر عدم وجوب دلالت دارد.
همچنين به اتفاق آراي همه مسلمانان، (سعي صفا و مروه) مباح نيست; چرا كه خداوند مي گويد: " مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " پس مستحب است.
آنگاه، آلوسي درصدد تضعيف نظريه استحباب برآمده و گفته است: نفي گناه هرچند بر روا بودن كه به معناي عدم لزوم است دلالت دارد، ليكن با وجوب هم در يك جا فراهم مي آيد و لذا نه آن دفع مي كند و نه نفي و شايد هم در اين جا بر وجوب دلالت كند چنان كه در آيه: " لاَ جُنَاحٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ {بر وجوب دلالت مي كند. شايد اين سخن خداوند " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " نظير سخني باشد كه در مثل به كسي كه نماز ظهر بر عهده اوست گفته مي شود. اين شخص گمان مي كند كه خواندن نماز ظهر در هنگام غروب روا نيست و لذا در اين باره از كسي مي پرسد و او در پاسخ وي مي گويد: لا جناح عليك ان صليتها فيهذا الوقت ; يعني اگر در اين وقت نماز ظهر را بخواني، گناهي بر تو نيست. اين پاسخ، درست است و نفي وجوب نماز ظهر را هم اقتضا ندارد.
بيضاوي در تفسيرش بيان كرده كه مشروعيت سعي در حج و عمره، اجماعي است و تنها اختلاف بر سر وجوب آن است و لذا احمد گفته است: سعي مستحب است انس و ابن عباس هم همين ديدگاه را برگزيده اند. چه، خداوند مي گويد: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ... " و از اين جمله، مخير بودن ميان ترك و فعل
1 . آلوسي، روح المعاني، ج1، ص25
--[32]--
استفاده مي شود. سپس بيضاوي مي افزايد: اين ديدگاه ضعيف است; زيرا نفي گناه بر جواز دلالت دارد كه در ضمن، معناي وجوب هم هست و با آن تضاد ندارد.
سخن محققانه درباره اين مسأله، چنانكه ابن عربي مي گويد: اين است كه وقتي كسي مي گويد: لا جناح عليك أن لا تفعل ، به معاني مباح بودن فعل است.
زماني كه عروه سخن خداوند " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " را شنيد، گفت: اين سخن خدا دليل بر آن است كه طواف جايز است، سپس ديد كه شريعت اسلام به طور كلّي ترك طواف را روا نمي داند و لذا او خواست ميان اين دو متضاد گرد آورد.
عايشه به او گفت: سخن خداوند: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " دليل بر ترك طواف (ميان صفا و مروه) نيست و تنها در صورتي مي توانست دليل بر ترك باشد كه به اين صورت مي بود: فلا جُناحَ عَليهِ أَنْ لا يَطَّوَّفَ بهمَ .
بنابراين، آيه براي مباح ساختن ترك طواف نيامده و هيچ دليلي بر روا بودن ترك، در آن ديده نمي شود و تنها براي اين منظور آمده است كه طواف را براي كسي كه به خاطر انجام آن در جاهليت، احساس گناه مي كرده و يا براي كسي كه در جاهليت، به خاطر وجود بت ها در آن به طواف مي پرداخته است، مباح سازد. بنابراين، خداوند به اين گونه افراد اعلام مي كند كه طواف، در صورتي كه شخص طواف كننده هدف باطلي نداشته باشد، مانعي ندارد.
ابن قدامه مي گويد: سخن عايشه در اين باره كه سعي ركن است ، با سخن آن عده از صحابه كه با وي مخالفت كرده اند، در تضادّ است.
صاحب تفسير التحرير و التنوير مي نويسد:
نفي گناه از كسي كه ميان صفا و مروه طواف مي كند، تنها نشان دهنده آن است كه طواف حرام نيست و به همين سبب، مباح، مستحب، واجب و ركن را در برمي گيرد; زيرا مجاز بودن به همه موارد ياد شده صدق مي كند، لذا براي اثبات حكم طواف (ميان صفا و مروه) نياز به دليلي ديگر است و به همين سبب، عايشه به عروه گفت: اگر مسأله آنگونه بود كه تو مي گويي، همانا خداوند مي فرمود: فلا جُناح عَلَيْهِ أنْ لا يَطَّوَّفَ بِهِمَ .
1 . تفسير بيضاوي، ج1، ص165
2 . تفسير ابن عربي.
3 . تفسير الكبير، ج4، ص160
--[33]--
بررسي آيه:
پس از بيان آنچه گفتيم، به بررسي آيه در طي قسمت هاي سه گانه آن مي پردازيم:
قسمت نخست: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " .
اعراب:
إنَّ ، از حروف مشبّهة بالفعل و براي تأكيد نسبت است و حتي در افاده تأكيد از لام نيرومندتر است. تاكيد تنها وظيفه اِنّ نيست، بلكه افزون بر آن، براي نفي انكار و ترديد و نيز تقرير و تحقيق آورده مي شود.
الصَّفَ ،اسم اِنَّ. وَالْمَرْوَةَ ، عطف بر الصفا و مِنْ شَعَائِرِ اللهِ خبر آن است.
ابو البقاء گفته است: در اين كلام، مضاف حذف شده و تقدير آن چنين است: طواف الصفا و يا سعي الصف .
اين قسمت از آيه كه با إنّ تأكيد كننده آغاز شده، تأكيد مي كند كه هر كدام از صفا و مروه و يا طواف صفا و مروه از شعائر خداوند است كه همچنان در نزد او ثابت و محبوب مي باشد; زيرا خداوند شعائر را به خود اضافه كرده است تا از اين طريق، عظمت و منزلت آن در پيشگاه خودش را آشكار سازد.
در عين حال، كه آيه تأكيد مي كند سعي ميان صفا و مروه از زمره اعمال است ـ و اين معنا از إنّ كه براي تأكيد است، استفاده مي شود ـ هرگونه ترديد نسبت به يكي از اعمال بودن آن و هر گونه انكار مشروعيت آن را نيز نفي مي كند; زيرا چنان كه پيشتر گفتيم: يكي از وظايف حرف إنّ نفي است. اين جمله، هر چند آشكارا امر نيست و خبر است، ليكن در حكم امر مي باشد.
طبري در تفسير اين آيه مي گويد: هر چند ظاهر آن خبر است، ليكن مقصود آن امر است.
بر اين اساس، تأكيد به وسيله حرف إنّ آمده است تا جدال هايي را كه رويدادها، ايرادها و شبهات مربوط به مسأله سعي ميان اين دو كوه (صفا و مروه) بر آن مترتب شده، از ميان بردارد. حال اين شبهات يا به خاطر وجود دو بت (اَساف و نائله) باشد و يا به خاطر يكي از سبب هايي كه ما آنها را در بحث اسباب نزول بيان كرديم.
خداوند اين آيه قرآن را فرو فرستاد تا به وسيله آن، بيمي را كه دل هاي برخي از افراد را فرا گرفته و اختلاف پيرامون
1 . طبري،جامع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص27
--[34]--
مشروعيت سعي را از ميان ببرد و اجازه ندهد كه اين اختلاف در ميان جامعه اسلامي ريشه دار شود و نيز ثابت كند كه سعي ميان اين دو كوه، يك فرمان الهي و عملي ربّاني است و نيز از اعمال فريضه حج و عمره مي باشد. در نتيجه، اين آيه آمده است تا پاسخي باشد براي هركسي كه از انجام اين عمل خودداري مي كرده و يا اين كه درباره آن ترديد داشته است; زيرا گمان مي كرده كه آن از شعائر دوران جاهليت است. اين آيه تمامي پندارهاي آن گروه را نفي كرد و با قاطعيت گفت: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ " .
در نتيجه، سعي ميان كوه صفا و كوه مروه، امري است كه به ناچار انجام شود; زيرا از شعائر خدا و اعمال ابراهيم است كه، همان اعمال فريضه حج و عمره است و اين دو، تنها زماني كامل مي شوند كه تمامي اجزاي آنها بدون كم و كاست انجام شود و نمي توان عملي را كامل دانست، مگر زماني كه تمامي قسمت ها و اجزايي كه اين عمل از آنها تشكيل مي يابد، انجام گيرد.
قسمت دوم: " فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " .
اين قسمت فرع بر قسمت نخست است و كامل كننده همان چيزي است كه آن قسمت بر آن تأكيد مي كرد. اين عمل از اعمال حج و عمره است و هرگونه پندار و يا ادعايي را كه بر خلاف اين سخن باشد نفي مي كند، تا آن احساس گناه و باور آنان را مبني بر اين كه سعي آنان در ميان اين دو كوه گناه است، از بين ببرد و نيز در ضمن، تمامي اسبابي را كه پيشتر بيان شد نفي كند و اين كه اين اسباب و عوامل، خواه به تنهايي و خواه به صورت جمعي، شايستگي ندارد كه اين شعار مقدس را به تعطيلي بكشاند و يا حتي موجب درنگ و ترديد درباره آن شود و يا آن را به تأخير اندازد. چه، اين قسمت، تمامي موانع را برمي دارد و به تمامي اسبابي كه آنان مي پنداشتند كه موجب اين گونه ترديدها و يا خودداري از انجام اين عمل مي شود، پايان مي دهد. از اين رو، اين قسمت آمد تا با شتاب و قاطعيت بيان كند كه همين عملي كه گروهي آن را دوست ندارند و اين تصور بر ايشان پيش آمده است كه عمل مزبور، دوري از حق و انحراف از راه صواب است، اين تصوّر هيچ اساس و پايه اي ندارد و صرفاً هواي نفس است و حتي اين قسمت، به طور ضمني، آنان را
--[35]--
تشويق مي كند كه آن را انجام دهند.
وانگهي، احساس گناه و يا گناهي كه آيه آن را جناح ناميده است، بدين منظور آمده است كه حالت برخي از آن مردم را براي ما حكايت كند و آيه هم با اين هدف نازل شد كه دل ها را از اين حالت نگهدارد و آن را از اين دل ها دفع كندوبدين سبب نازل نشد كه اصل وجوب سعي را مورد بحث و بررسي قرار دهد; زيرا در اصل وجوب سعي ميان صفا و مروه، هيچ گونه ابهامي وجود ندارد و اگر هم اندكي ابهام داشت، قسم نخست آيه آن را بر طرف ساخت و بر وجود و ثبات سعي تأكيد كرد و عبارت " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " تنها بدين منظور آمد كه آن حالت احساس گناهي را كه آن گروه گرفتارش شده بود، برطرف سازد و بيان كند كه هيچ گناهي بر شما نيست و شما يكي از واجبات و اعمال حج و عمره را انجام مي دهيد و وجود دو بت و يا عواملي ديگر كه موجب احساس گناه مي شود، هيچ زياني بر اين عمل نمي رساند. البته، مادام كه نيت هاي شما درست و خالص باشد و هدفتان از انجام آن، تنها نزديك شدن به خدا باشد، نه چيز ديگر.
طبري گويد: اگر كسي بگويد: دليل آوردن اين سخن: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهَ... {چيست؟ در حالي كه شما پيشتر گفتيد: سخن خداوند: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ... {هرچند در ظاهر خبر است، ليكن در معنا، امر به طواف ميان آن دو كوه مي باشد. بنابراين، چگونه اين جمله، امر به طواف است، در حالي كه پس از آن مي گوييد: " فَلاَ جُنَاحَ... " ؟ امر به طواف ميان صفا و مروه و روا بودن طواف ميان آن دو، با يكديگر جمع نمي شود.
در پاسخ اين پرسش بايد گفت: وقتي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) عمرة القضاء را انجام داد، گروهي از مسلمانان كه در دوران جاهليت ميان صفا و مروه طواف مي كردند، دچار هراس شدند و گويي احساس گناه مي كردند. لذا عبارت " فَلاَ جُنَاحَ... " آمد تا برداشت و تفسير آنان را تصحيح كند; زيرا آنان مي پرسيدند: آيا سعي درست است يا نه و آيا در آن گناه هست و يا گناهي نيست؟
از اين رو، اين قسمت درباره اصل سعي سخن نمي گويد. چه، سعي يك عمل ثابتو واجب است كه هيچ ترديدي در آن وجود ندارد و يكي از شعائر مقدس ابراهيم در حج و عمره مي باشد. بنابراين امكان ندارد كه درباره آن به
1 . طبري، جامع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 27
--[36]--
جدال پرداخت و يا در وجوب آن به عنوان جزو مهمي از اعمال، خدشه وارد ساخت، تا چه رسد به اين كه آن را لغو، يا انكار و يا تعطيل كرد. قسمت نخست در اين باره بسيار روشن و گوياست.
تمامي سخن، چنان است كه گفته مي شود: گناهي بر تو نيست، اگر نماز بخواني، در حالي كه جامه سياهي بر تن داشته باشي. در اين جا ـ چنان كه مي دانيد ـ درباره اصل نماز و وجوب آن، هيچ گونه ايراد و ترديدي نيست و تمام سخن تنها در اين باره است كه اگر با لباس سياه نمازبگزاري،هيچ گناهي بر تو نيست.
وانگهي سعي يك عمل ديرينه است همچون طواف، به عنوان مثال، وقتي ابراهيم(عليه السلام) پايه هاي خانه را بالا برد و فرزندش اسماعيل او را همراهي مي كرد و مردم را به حج فرا خواند و اعمال آن را انجام داد، يكي از اين اعمال، سعي ميان دو كوه صفا و مروه بود و اما وجود اَساف و نائله (دو بت) وجود عارضي بود كه به ناچار روزي از ميان مي رفت. اين وجود، هيچ گونه مانعي براي پاكيزگي و تقدّس اين عمل نبود و موجب تعطيل شدن آن نمي شد و آيا وجود بت ها كه فراوان هم بودند، باعث به تعطيل كشيدن طواف بت الحرام مي شد؟ (كه باعث تعطيل شدن سعي ميان صفا و مروه شود؟).
به علاوه، اگر سعي مباح و يا مستحب بود ـ چنان كه برخي گفته اند ـ پس چرا اين آيه اين قدر با شتاب نازل شد؟ و نيز اگر سعي از مرحله استحباب و اباحه فراتر نمي رود، اين همه تأكيد و پافشاري و نفيِ پندارِ همه كساني كه منكر عمل سعي بودند و يا از انجام آن احساس گناه مي كردند; (در قسمت نخست آيه)، و نفي هرگونه احساس گناه و يا اشكال (در قسمت دوم آيه) براي چيست؟
افزون بر آنچه گفته آمد، عبارت: " فَلاَ جُنَاحَ... " در قرآن كريم، هميشه به معناي نفي وجوب نيست و چنين نيست كه بگوييم: در امور واجب، اين عبارت را به كار نمي برند و در نتيجه، معنايش آن است كه امر به خود مكلف واگذار شده; مي خواهد آن را انجام دهد و مي خواهد تركش كند. چه، اگر چنين بود، چگونه مي توانستيم از آيه " فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ " استفاده وجوب قصروشكسته شدن نماز را بكنيم. در حالي كه روايات اهل بيت(عليهم السلام)و نظريه تمامي فقيهان اهل بيت، نشان دهنده
--[37]--
وجوب قصر است و حتي ابوحنيفه نيز از اين آيه استفاده وجوب كرده و قصر از ديدگاه او واجب است و فقيهان اهل سنت نيز همين ديدگاه را برگزيده اند.
با روايات اهل بيت(عليهم السلام)
از امام صادق(عليه السلام) در حديث قصر نماز نقل شده است كه فرمود: آيا خداوند فرمود: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " ؟ آيا نمي بينيد كه طواف ميان صفا و مروه واجب و فرض است; زيرا خداوند آن را در كتابش ياد كرده و پيامبرش آن را به جاي آورده است؟
در روايت ديگر، از امام صادق(عليه السلام)درباره سعي ميان صفا و مروه پرسيدند كه آيا واجب است و يا مستحب؟ امام(عليه السلام)فرمود: واجب است.
(پرسش كننده گويد:) گفتم: آيا خداوند نگفته است: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " ؟ امام فرمود: اين آيه در عمرة القضاء بوده است. چه، پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بر مشركان شرط كرد كه بت ها را از صفا و مروه بردارند. بنابراين، مردي چنين وانمود كرد كه سعي را ترك كرده است، تا اين كه مدتي سپري شد و بت ها را برگردانيدند. آنان به نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله)آمدند و گفتند: اي پيامبر خدا، فلاني ميان صفا و مروه سعي نكرد، در حالي كه بت ها را باز گردانيده اند و لذا خداوند اين آيه را فرو فرستاد: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " . مقصود آن است كه به رغم وجود بت ها، هيچ گناهي بر او نيست كه سعي را انجام دهد.
از زراره و محمدبن مسلم نقل شده كه گفتند: به ابوجعفر(عليهما السلام) گفتيم: درباره نماز در سفر چه مي فرماييد: چگونه و چند ركعت است؟
امام فرمود: خداوند مي فرمايد: " وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِيالاَْرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ " از اين رو، قصر در سفر واجب شد، همان گونه كه تمام در حضر واجب است.
آنها گفتند: به امام گفتيم: خداوند گفته است: " فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ " و نگفته است: افعلو ; به جاآوريد .پس چگونه قصر را در سفر واجب كرده، چنان كه تمام را در حضر واجب نموده است؟
امام(عليه السلام) گفت: آيا خداوند درباره صفا و مروه نفرموده است: " فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " ؟ آيا نمي بينيد كه طواف ميان صفا و مروه، واجب و فرض است; چرا كه خداوند آن را در كتاب خويش بيان كرده
--[38]--
و پيامبرش هم آن را انجام داده است. همچنين، قصر نماز در سفر، چيزي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن را انجام داده و خداي تعالي آن را در كتابش ياد كرده است.
بر اين اساس، اين قسمت از آيه و عبارتي كه در آن آمده است: " فلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ " بر نفي وجوب اين عمل (سعي صفا و مروه) دلالت ندارد، بلكه توهّم آنان مبني بر حرام بودن آن را نفي مي كند.
با برخي از علماي اماميه
بلاغي در تفسيرش مي گويد: خداوند با اين سخن خود (لا جُناحَ) توهم حرمت را برداشت; زيرا سعي صفا و مروه از شعائر خداست و اين تعبير، با وجوب منافات ندارد، چنان كه وجوب از طريق سنت ثابت شده است و اماميه بر آن اتفاق نظريه دارند و اكثريت اهل تسنن هم بر همين نظريه اند .
علاّمه طباطبايي در تفسيرش مي گويد: آيه " فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا " براي اعلان اصل تشريع سعي ميان صفا و مروه است، نه براي افاده استحباب و اگر مقصود افاده استحباب بود، بايد در سياق سخن، طواف مورد ستايش قرار مي گرفت، نه اين كه نكوهش آن نفي شود.
علاّمه آنگاه چنين ادامه مي دهد: حاصل معناي آيه آن است كه چون صفا و مروه دو عبادتگاه از عبادتگاه هاي خداوند هستند، هيچ زياني به شما نمي رسد كه او را دين دو مكان عبادت كنيد و اين، زبان تشريع است.
اما نسبت به استحباب، علاّمه طباطبايي مي گويد:
اگر مقصود آيه، افاده استحباب بود، مناسب تر اين بود كه مي گفت: انّ الصفا و المروة لمّا كانا من شعائر الله فانّ الله يحبّ السعي بينهم ; وقتي صفا و مروه از شعائر خداست، خدا سعي ميان آن دو را دوست مي دارد. تعبيرهايي امثال اين سخن خدا كه به تنهايي وجوب در مقام تشريع را نمي رساند، در قرآن فراوان است; نظير سخن خداوند درباره جهاد; " ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ " ، در باره روزه; " وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ " ، و در باره قصر نماز; " فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنْ الصَّلاَةِ " و
به علاوه، ظاهر آيه، وجوب و نيز جزئيت را مي رساند و اين، نظريه اي است كه آيت الله فاضل لنكراني در كتاب حج آن را برگزيده است. چه، پس از آن كه مي گويد: در وجوب سعي و اين كه سعي جزو حج و عمره است، هيچ اختلافي
1 . من لا يحضره الفيه، ج1، ص 295، باب الصلاة في السفر.
2 . بلاغي، آلاء الرحمن، ص141
3 . صف : 11
4 . بقره : 184
5 . نساء : 100
6 . علامه طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ذيل آيه.
--[39]--
ميان مسلمانان وجود ندارد ، اين سخن خداوند را ياد آور مي شود: " إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوْ اعْتَمَرَ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا... {و سپس مي گويد: ظاهر اين آيه، وجوب و جزئيت است و تعبير به سخن خدا: " فَلاَ جُنَاحَ " همانند تعبير قصر نماز در سفر است. نيز همين قول را صاحب كتاب الأمثل آيت الله مكارم شيرازي در تفسيرآيه مورد بحث، صاحب براهين الحج مدني كاشانيوديگران برگزيده اند.
قسم سوم: " وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ " .
اين قسمت، ارزش عملِ سعي صفا و مروه و اهميتي را كه خدا نسبت به آن قائل است، روشن مي كند و متفرّع بر قسمت نخست و دوم است و آنها را تأييد مي كند. چه، آيه تنها به آنچه دو قسمت پيشين ارائه داد، بسنده نكرده است ـ از قبيل اين كه سعي يك عمل و شعار الهي است و به رغم وجود عواملي كه آن گروه در نزد خود داشتند، در آن گناهي نيست ـ بلكه عطاي ديگري به مؤمنان مي بخشد، تا آنان را تشويق و ترغيب كند كه پس از اداي واجب، باز هم اين عمل رابيشتربه جاي آورند كه پاداش آن بزرگ است و خداوند با آوردن: " إِنَّ الله شَاكِرٌ عَلِيمٌ " اين پاداش را بيان كرده است; چرا كه واژه شكر را به طور مطلق آورده و از باب مجاز، از اين واژه، احسان فراوان به بندگان را اراده كرده است.
وقتي اين سه قسمت در كنار يكديگر قرار گيرند، مقام و منزلت والاي اين عمل (سعي ميان صفا و مروه) را براي ما روشن مي سازند و وجود بت ها، يا پرستش آنها، يا قرار داشتن آن در زمره شعائر جاهليت ويا ديگرعوامل،هيچ زياني به ارزشمندي آن نمي رساند و عمل سعي، عبادتي است كه خدا آن را برگزيده است و كسي كه در حج و يا عمره سعي مي كند، بايد تنها براي خداوند، اين عمل را انجام دهد.
در پايان، بايد گفت: اين آيه و قسمت هاي سه گانه آن، براي برداشتن وجوب سعي، يا تبديل اين وجوب به استحباب و يا چيزي ديگر نيامده است، بلكه ـ اگر نگوييم براي اثبات وجوب سعي آمده است،چنان كه برخي از روايات و ديدگاه هاي فقيهان، آشكارا آن را مي رساند ـ براي پافشاري بر اين شعار مقدس و دفاع از واجب بودن آن و اين كه يكي از اجزاي اعمال حج و عمره مي باشد، آمده است.
1 . تفصيل الشريعة في شرح تحرير الوسيلة، كتاب الحج، السعي، ج5، ص9
2 . الأمثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج1، ص 38 ـ 381
|