متن کامل
1 معاونت امور روحانیون - مدیریت آموزش حج و عمره ی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مصطفی مرشد سلوک 2 حج پیامبر خاتم (صلی الله علیه وآله وسلم) پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم ده سال در مدینه ماند و حج نگزارد . این آیه نازل شد: * و
معاونت امور روحانيون - مديريت آموزش
حج و عمره ي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
مصطفي مرشد سلوك
حج پيامبر خاتم (صلي الله عليه وآله وسلم)
پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم ده سال در مدينه ماند و حج نگزارد . اين آيه نازل شد:
* و اذن في الناس بالحج ياتوك رجالاً و علي كل ضامر ياتين من كل فج عميق*
[ بين مردم براي حج جار بزن ! تا پياده و سوار مركب ناتوان از هر راه دور ( به كعبه ) آيند] .
دنبال آن به موذن ها فرمود: بارساترين صدا بگوئيد : پيامبر امسال حج مي گزارد.
همه در شهر و ده و بيابان دانستند و براي حج پيامبر گرد آمدند . مطيع و منقاد ناظر بودند كه به آنان چه دستور مي دهد ، يا چه مي كند كه آنان عمل كنند.
از ذي قعده چهار روز باقي بود كه پيامبر صلي الله عليه واله و سلم از مدينه در آمد . به ذوالحليفه كه رسيد ظهر شد . پس از غسل و شست و شو و نظافت به مسجد شجره آمد .
نماز (ظهر) خواند و نيت حج افراد كرد .و تلبيه گفت و شصت و شش 3 قربان با خود داشت .چهارم ذي حجه - آخر روز - وارد مكه شد . هفت دور طواف كعبه نمود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.سوره ي حج ، آيه ي 27.
2. حج افراد در صفحات گذشته توضيح داده شد.
3. يا شصت وچهار(ترديد از راوي است ).
و پشت مقام دو ركعت خواند . برگشت به سوي حجر و استلام كرد . در آغاز هم استلام كرده بود . سپس فرمود: صفا و مروه از شعائر خداست . با آنچه خدا گفت آغاز مي كنم. مسلمين به اين گمان بودند كه صفا و مروه چيزي است كه مشركان درست كردند!
آيه نازل شد كه :
ان الصفا و المروه من شعائرالله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه آن يطوف بهما
[ واقعاً صفا و مروه از شعائر خداست ، هر كه حج بيت يا عمر گزارد ، باكي نيست كه به آنها طواف كند].
روي صفا ايستاد و رو به ركن يماني حمد و ثناي خدا گفت ،و به اندازه ي قرائت سورهي بقره دعا كرد و سوي مروه روان شد و به اندازه ي وقوف صفا آنجا ماند . آنگاه به صفا سرازير شد و آنجا ماند و سوي مروه روانه شد تا به آخر رسيد.
بعد از سعي - روي مروه ، رو به ديگران - ثناي خدا گفت : به پشت سر خويش اشاره كرد و فرمود : جبرئيل است كه به من مي گويد دستور دهم : هر كه قربان به همراهش نيست و احرام بيرون بيايد ، و هر كه را هست باقي بماند تا قربان به جايش برسد.
شخص گفت : با اين كه بر سرو وموي ما قطرات غسل ( جنابت ) است به حال حج بيرون مي آييم ؟!
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به او فرمود : بدان ! كه تو هرگز به اين دستور خدا ايمان نمي آوري.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره ي بقره آيه ي 158.
2. بخاري گفته :"آن شخص عمربود"صحيح بخاري ج 5: 158 كتاب تفسير القرآن ،باب ك فمن تمتع بالعمره الي الحج ،مسند احمد ج 4: 436، صحيح مسلم ج 4: 47 تا 49 تفسير القرطبي ج 2:388 سنن نسائي ج 15:155 سنن ابن ماجه ج 2: 991 تا 992 السنن الكبري ج 4 : 344 و قسطلاني هم گفته : " منظورعمر است ، زيرا و نخستين كسي است كه از آن نهي كرد " فتح الباري ج 3: 339 و ارشاد الساري ج 3:136.
عمر بر فراز منبر گفت : " سه چيز در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) روا بود، اما من از آنها نهي مي كنم و حرام مي سازم و انجام دهنده اش را كيفر مي دهم ،آن سه عبارتند از : متعدي زنان ، متعه ي حج و حي علي خيرالعمل " شرح تجريد: 484 و كنز العرفان ج 2:158 و الغدير ج 6:213 و النص و الاجتهاد : 238 تا 240 و سيره المصطفي : 274 ( نقل از پي نوشت [ بيانات علامه اميني در مشهد ] بخش " آئين ستم ديده " :482و490)
سراقه گفت : دين را يادگرفتيم ، مثل اين كه مروز آفريده شديم . اين دستور براي امسال ماست يابراي هميشه ؟
فرمود : براي هميشه است تا قيامت . و انگشتان خويش را درهم كرد و فرمود: عمره تا قيامت داخل حج است.
علي عليه السلام از يمن به مكه نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد. از آنجا نزد فاطمه عليه السلام - كه از احرام بيرون شده بود - رفت و از بوي خوش حس كرد و لباس رنگي در تنش ديد ! پرسيد اين چيست ؟
فاطمه عليه السلام گفت : دستور پيامبر است .
پيش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رفت و پرسيد :چرا فاطمه عليه السلام از احرام بيرون است و رنگي پوشيده است ؟!
فرمود: براي مردم اين را بيان كردم. علي جان ! تو چگونه آغاز كردي؟
گفت : مانند پيامبر.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: مانند من محرم باش . تو در قربان من شريكي .
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اصحاب به بطحاء - نه در خانه ها - فرود آمدند . ظهر ترويه به همه فرمود : غسل و حج را آغاز كنند ، و اين بيان خداست كه :
فاتبعوا مله ابراهيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.سراقه بن مالك بن جعشم كناني .
2. بخشي از اين عبارت در عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 2:118 ضمن روايت مفصل فضل بن شاذان از امام رضا عليه السلام نقل است ، و تفسير عياشي ج 1:89 رقم 229 و كنزاالعمال ج 5: 43 رقم هاي 11974و11975 و
صفحه ي 163 رقم 12474.
3. سوره ي آل عمران ، آيه ي 95.
[تابع ملت ( و مرام ) ابراهيم باشيد ].
حج را پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و اصحاب به راه انداختند تاوارد مني گشتند . قريش مانع رفتن شدند . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) رسيد و قريش به اميد اين بودند كه او هم مانند آنان كوچ مي كند ! آيه آمد:
ثم افيضوا من حيث افاض الناس و استغفروالله
[ از همان جا كه مردم روانه اند ، روانه شويد ، و آموزش از خدا بخواهيد].
در اين آيه ، " مردم " يعني : اسحاق واسماعيل و ابرهايم و كسان بعد از آنان .
قريش ديدند ؛ خيمه ي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) گذشت . گويي خللي به اميدشان وارد شد.
او وارد نمره شد . و آن ، بطن عرنه - مقابل اراك - است . خيمه زده شدو مردم نزد آن ، خيمه زدند. رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و قريش ظهر با هم آمدند ، و غسل ( وشست و شو) كردند ، و تلبيه قطع شد و به مسجد آمدند . او به نصيحت مردم پرداخت و امر و نهي كرد . با يك اذان و دو اقامه نماز ظهر و عصر خواند و براي وقوف عرفات روانه شد. مردم براي اسكان شتر از هم پيشي مي گرفتند كه نزد خيمه ي او باشند. واو آن ها را از خود دور مي كرد و مي فرمود : اي مردم ! اي جا جاي شترم نيست ، بلكه جاي شترم همه ي موقف است.
مردم پراكنده شدند. در مزدلفه هم چنين شد . همه ماندند تا هور فرو رفت و روانه شدند . همه را به آرامش و وقار دعوت كرد تا به مشعر رسيدند . مغرب و عشا را با يك اذان و دو اقامه خواند . و آنجا ماند و نماز صبح خواند . و شبانه ضعفاي بني هاشم را با شتاب روانه كرد و فرمود : رمي جمار نكنند تا هور بتابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره ي بقره ، آيه ي 199.
2. اراك ، نوعي درخت است .
3. چنان كه درصفحات پيش گذشت ، آدم عليه السلام نيز در ايام حج - در مشعر چنين كرد ، بين نماز مغرب و عشا جمع كرد ، به اين جهت آن را "جمع " مي نامند : كافي ج 4: 191 رقم 2 و علل الشرايع ج 2:400 باب 142 و صفحه ي 437 باب 176 و فقيه ج 2: 197 رقم 2125 روايات زير نيز حاكي از اين است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) چنين كرد : كنز العمال ج 5: 199 به بعد ، رقم هاي12597و12600و12607و12609و12614و12639و12642
روز كه روشن شد روانه ي مني شد . عدد قربان پيامبر شص وچهار و از علي عليه السلام سي و چهار بود . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : از هر كدام گوشت بگيرند ودر ديگ بپزند. هر دو از آب و گوشت آن خوردند.و پوست و زيب و موي آن را به قصاب ندادند ، صدقه دادند . آنگاه سرش را تراشيد و به زيارت بيت رفت . و به سرزمين مني برگشت ، و تا روز سوم آنجا ماند . رمي جمار كرد و بيرون شد و به ابطح آمد ....
هنگام تلبيه گفت :
لبيك اللهم لبيك ، لبيك لا شريك لك لبيك . ان الحمد و النعمه لك و الملك ، لا شريك لك لبيك ، لبيك ذاالمعارج لبيك .
[ مطيعم خدايا !مطيعم ، مطيعم . برايت شريكي نيست ، مطيعم . بيقين ! حمد و نعم ويژه ي تو است ، ملك ( وهستي ) براي تو است . برايت شريكي نيست ، مطيعم . مطيعم اي صاحب درجات كمال ، مطيعم ] .
مكرراً مي گفت : " ذاالمعارج " . با ديدن سواره ،روي تل ، پائين دره ، آخر شب و پشت هر نماز مي گفت ، لبيك .
به در مسجد الحرام كه رسيد - در باب بني شبيه - رو به كعبه ثنا گفت . بر ابراهيم -پدرش - صلوات فرستاد و نزد حجر آمد و استعالم كرد ، و بر بيت طواف نمود و پشت مقام، دو ركعت نماز خواند و داخل زمزم شد و از آن نوشيد و گفت :
اللهم اني اسالك علماً نافعاٌ و رزقاً و اسعاً و شفاء من كل داء و سقم .
[خدايا ! علم نافع و رزق و اسع و شفا از هر رنج و درد از تو مي خواهم ].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. يا شصت و شش (ترديد از راوي است ).
2. زيب ، يعني زيور .
3. از امام صادق عليه السلام : كافي ج 4:245تا 248 رقم 4 و تهذيب ج 5 : 454 تا 457 و رقم هاي 5و6و7 كافي به اين مضمون است . و بخشي از رقم 7 در فقيه ج 2: 325 رقم 2578 ، و به اين مضمون در فقيه ج 2: 236 تا 237 رقم هاي 2288 و 2290 و علل الشرايع ج 2: 412 تا 413 باب 153.
4. از امام صادق عليه السلام : كافي ج 4: 250 رقم 7 و فقيه ج 2 : 325 رقم 2578.
از امام صادق عليه السلام پرسيدند : پيامبر ، طوافي كه با آن معروف شود داشت ؟
فرمود : شبانه روز ده طواف مي نمود : اول روز سه تا ، و آخر شب سه تا ، صبح دو تا ، بعدازظهر دو تا ، و بين آن در استراحت بود.
تعداد حج پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
" ده حج پيامبر پيش از بعثت ، و بقيه بعد از بعثت است ".
امام صادق عليه السلام فرمود : " پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بيست حج نهان داشت. درهمه از تنگ عرفات و مشعر گذشت و پايين آمد و بول كرد.
پرسيدند : چرا آنجا؟
فرمود: براي اين كه آنجا اولين جائي است كه در آن بت پرستيدند ، و سنگي كه در آن هبل تراشيدند ، آنجاست . علي عليه السلام به دوش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) قدم نهاد ، و از پشت كعبه آن را به زير افكند ، و در باب بني شيبه آن را به امرا و مدفون ساختند . به اين جهت ، دخول از باب بني شيبه سنت است . ".
علت پنهاني حج او را فيض كاشاني قدس سره چنين بيان مي كند : "شايد به خاطر اين است كه قريش ، زمان حج و قتال را به تاخير انداختند ، چنان كه در اين آيه است:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.خصال ج 2:449 تا 450 رقم 53.
2. از امام باقر وامام صادق عليه السلام :مستطرفات سرائر ، جامع بزنطي : 57 رقم 19 و در مصادر زير اشاره به ده حج او است : كافي ج 4: 244 رقم 2 و تهذيب ج 5: 458 رقم 195.
3. از امام صادق عليه السلام : كافي ج 4:251 رقم 12 و تهذيب ج 5: 443 رقم 1542 و فقيه ج 2: 237 رقم 2291 و صفحه ي 238 رقم 2292 و علل الشرايع ج 2: 450 باب 203 و بخش اول حديث در كافي ج 4:245 رقم 3 و صفحه 251 رقم 111 و تهذيب ج 5 : 443 رقم 1540 وصفحه ي 458 رقم 1592 و مستطرفات سرائر ، جامع بزنطي : 57 رقم 19.
انما النسي زياده في الكفر
[ جز اين نيست كه جابه جا كردن (ماه حرام ) فزوني كفر است ].
و براي او مناسب نبود كه مخالفشان باشد ، لذا حجش را پنهان مي كرد" .
و اين ، تا حدي از روايات فوق بر مي آيد ، چون تعدادي از حج او قبل از بعثت او است و زماني است كه قريش در اوج شرك و عصبيت جاهلي بود.
بت شكني پيامبر و اميرالمومنين - صلي الله عليهما و آلهما - با معراج پيامبر ، نسبت و ارتباط خاصي دارد . چنان كه در روايات زير آمده است : امير المومنين عليه السلام فرمود:
" با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد مكه شديم . در خانه ي خدا و اطرافش سيصد و شصت بت بود . به دستور پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) همه ي آن ها به زير افكنده شد . در [بيت ] بتي دراز بود كه به آنها [ هبل ] مي گفتند . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به من نگاهي كرد و فرمود: علي جان ! تو بر دوش من قرار مي گيري ؟ يا من به دوش تو ؟ تا [ هبل ] را از پشت كعبه به زير افكنيم؟
گفتم : شما بر پشت من قرار بگيرند.
بردوشم كه قرار گرفت ، از ثقل رسالت ، او را نتوانستم تحمل كنم . گفتم : پس من بر پشت شما قرار ميگيرم.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خنديد و پائين آمد و پشتش را برايم خم كرد و بر آن قرار گرفتم . قسم به آن كه دانه شكافت ! و انسان آفريد! اگر چنانچه مي خواستم با دستم آسمان را بگيرم مي توانستم .
آنگاه هبل را از پشت كعبه به زير افكندم و خداي تعالي اين آيه را نازل كرد:
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
[و بگو : حق آمد و باطل از بين رفت ، كه همواره باطل از بين رفتني است ].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره ي توبه ، آيه ي 37.
2. وافي ج 8: 30.
3. سوره ي اسراء ، آيه ي 81.
4. عمده ( ابن بطريق) : 425 رقم 639 و مناقب ابن المغازلي : 202 وينابيع الموده : 139 باب 48
از اين كه فرمود : " بر دوشم كه قرار گرفت ، از ثقل رسالت ، او را نتوانستم تحمل كنم ". منظور اين است كه مقام رسالت ويژه ي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است ، غير اوكسي قاد نيست آن را تحمل كند ، گرچه امير المومنين عليه السلام در شوون ديگر همانند پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است ، مانند علم و ولايت ...
پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در اين جريان در مقام رسالت بود. ( چون چهارده معصوم با اراده ي خودشان - كه اراده الله است - در هر مقام كه بخواهند مي توانند قرار بگيرند).
مخصوصاً چنانچه امير المومنين عليه السلام در مقام بشر معمولي قرار گرفته باشد ، بسيار واضح است كه ثقل رسالت برايش قابل تحمل نيست .
اشاره به معراج پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
اسماعيل جعفي گفت : " در مسجد الحرام نشسته بودم و امام باقر عليه السلام در
گوشه اي بود. سرش را بالا كرد و نظري به آسمان انداخت و نظري به كعبه . سپس فرمود:
سبحان الذي اسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الاقصلي
[ منزه است خدايي كه بنده اش را شبانه از مسجد الحرام به سوي مسجد الاقصي سيرداد ].
و اين را سه بار تكرار نمود. و رو به من كرد و فرمود : اي عراقي ! در اين آيه مردم عراق چه مي گويند؟
گفتم : مي گويند :او را از مسجد الحرام تا بيت المقدس سير داد.
فرمود : چنين نيست ، او را از اين به اين سير داد . ( و با دست اشاره به مسجد الحرام و آسمان نمود) و فرمود : بين اين دو ، حرم است . او را به سدره المنتهي كه رساند جبرئيل از او عقب ماند . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به او فرمود: در اينجا ( با چنين وضعي ) مرا رها مي كني؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.سوره ي اسراء ، آيه ي 1.
جبرئيل گفت : تو پيش برو . به خدا قسم ! به جائي رسيده اي كه از خلق خدا احدي پيش از تو به آن نرسيده است ، من نوري از ربم را ديدم و بين من و او [سبحانش] حائل شد.
( به امام باقر عليه السلام ) گفتم : فدايت شوم ! [سبحات] چيست؟
با صورت اشاره به زمين كرد و با دست به اسمان و فرمود: جلال ربم ! جلال ربم ! جلال ربم !
( پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در گفت وگويش با خدا چنين فرمود: ) خدا گفت : اي محمد !
گفتم : لبيك ! خداي من !
گفت : ملا اعلي درچه جدال كردند ؟
گفتم : منزهي ! نمي دانم ، جز آنچه به من آموختي .
آنگاه ؛ يد قدرت خويش را بين دو پستانم نهاد. ( در اثرش ) شادي و سرور را بين كتف خويش حس كردم . از آنچه گذشت و آنچه باقي است از من سوال ننمود جز اين كه آن را دانستم . و گفت : اي محمد ! ملا اعلي درچه جدال كردند؟
گفتم : دردرجات و كفارات وحسنات.
گفت : اي محمد! پيامبريت منقضي شده و خودنت تمام گشته ، وصي تو كيست ؟
گفتم : خدايا ! خلق تو را آزموده ام و از آن ها كسي نديده ام كه بر من مطيع تر از علي بن ابي طالب باشد.
گفت : و همچنين بر من ، اي محمد !
گفتم : خدايا ! خلق تو را آزمودم و از آنها غير علي بن ابي طالب كسي نديده ام كه حبش به من شديد باشد.
گفت : و همچنين بر من ، اي محمد! . پس به او مژده بده كه او پرچم هدايت و امام دوستان من است ، و نور كساني است كه فرمان مرا بردند ، و كلمه اي است كه همراه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.سبحات الله ، جلال و عظمت خدا و نور وجه خداست . سبحات ، جمع سبحه . البته نبي اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در سير خويش به جايي رسيد كه سبحات هم حائل نبود فكان قاب قوسين او ادني (سوره ي نجم ، آيه ي 9) [ به قدر دو ( انتهاي ) كمان يا نزديك تر شد] .
متقين نمودم . هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هر كه به او كينه ورزد به من كينه ورزيده است ،... " .
از امير المومنين عليه السلام روايت است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : " خدا گرامي تر و افضل از من خلقي نيافريد .
گفتم : تو افضلي ؟ يا جبرئيل؟
فرمود : علي جان ! خدا پيامبران مرسل خويش را بر ملائك مقرب برتري داد، و مرا بر همه ي مرسلين و انبياء . بعد از من - علي جان ! - براي تو و امامان پس ازتو برتري است .و بدان! كه فرشتگان ، خادم ما و محبين ما هستند .علي جان ! آنان كه حامل عرش اند و حول آن به تسبيح حمد خدا مشغول اند ، براي آنان كه مومن به ولايت ما هستند ، آمرزش مي طلبند . علي جان ! اگر ما نبوديم ؛ بهشت و جحيم و آسمان و زمين و آدم و حوا خلق نمي شد. پس چگونه از فرشتگان برتر نباشيم؟ با تسبيح و تهليل و تقديس و شناخت خدا بر آنان پيشي گرفته ايم ، چون ؛ اولين خلقش روح ما بود كه به توحيد و حمدش ما را گويا كرد. سپس ملائك آفريد ، و چون روح ما را نور واحد ديدند، امر ما را عظيم انگشاتند . ما هم تسبيح گفتيم تا بدانند كه ما مخلوقيم و خدا منزه از صفات ما است . با تسبيح ما فرشتگان تسبيح گفتند ، و خدا را منزه از صفات ما دانستند.
و چون عظمت شان ما را ديدند، ما هم تهليل گفتيم تا بدانند كه ؛ جز خدا معبودي نيست ، و ما بنده ايم نه معبود ، كه او يا بي او ما را نپرستند . پس ؛ همه گفتند :
لا اله اله الله .
و چون مقام كبير ما را ديدند ، ماهم تكبير گفتيم تا بدانند كه خدا بزرگتر از اين است كه بتوان جز با او بزرگي حاصل كرد.
و چون قوت و عزما را - كه خدا بخشيد -ديدند، ماگفتيم :
[ لاحول و لاقوه الا باالله] تا بدانند كه هيچ حول و هيچ قوه اي جز با خدا نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.تفسير قمي ج 2: 243 تا 244 ذيل آيه ي زير است : ما كان لي من علم بالملا الا علي اذ يختصمون
( سوره ي ص ، آيه ي 69) " آن زمان كه جدال مي كردند، مرا به ملا اعلي علمي نبود". و بحار ج 18: 372 تا 374 رقم 79.
چون نعمي كه به ما داد و فرض طاعت را كه او براي ما ثابت و واجب كرد ديدند ، گفتيم: الحمدلله تا بدانند كه ؛ حق خدا است بر ما كه بر نعمش حمد وسپاس گوئيم :، پس همه گفتند : الحمدلله . بنابراين ؛ با تسبيح و تهليل و تمجيد و حمد ما به شناخت توحيد خدا پي بردند.
آنگاه ؛خدا به خلق آدم پرداخت و در صلبش ما را وديعه نهاد.وبراي تعظيم و تكريم ما به ملائك فرمان داد كه به او سجده كنند. و سجده شان براي خدا بندگي بود و براي آدم احترام و طاعت ، چون ؛ ما در صلب ما بوديم .پس ؛ چگونه از فرشتگان برتر نباشيم، با اين كه ؛ همگي جمعاً به ما سجده كردند.
و چون به آسمان برده شدم ، جبرئيل اذان گفت - هر جمله دو بار - و اقامه گفت
[ هر جمله دوبار] و به من گفت : جلو بايست اي محمد!
گفتم : بر تو پيش بيفتم؟!
گفت : آري ، چون كه خدا انبياء را بر فرشتگان برتري داد ، به ويژه تو را .
پيش افتادم و با آنان نماز خواندم و فخري نيست .
و چون به حجب نور رسيديم ، جبرئيل گفت : پيش بيفت اي محمد!
و او پشت من قرار گرفت. گفتم : جبرئيل ! در چنين جائي رهايم مي كني؟!
گفت : آخرين حدي كه برايم معين است اينجا است . اگر از آن بگذرم ، براي تعدي از حدود ربم پرم مي سوزد!
در آنجا داخل نور شدم ! تا رسيدم به علو ملك او ، آنجا كه خدا خواست . ندا رسيد : اي محمد!
گفتم : لبيك ! خداي من ! در خدمتم ، مقدسي و بزرگي !
ندا رسيد : اي محمد! تو بنده ي مني و من خداي توام . مرا بندگي كن و به من توكل نما. در بندگان تو نور و رسول و حجت مني . براي تو و كساني كه مطيع تواند بهشت آفريدم ، و براي هر كه مخالف تواست جحيم آفريدم . به او صيائت كرامت و به شيعيانش ثواب ، واجب كردم.
گفتم: خدايا ! او صيايم كيانند ؟
ندا رسيد : اي محمد! به ساق عرش نوشته شده.
در حالي كه آستان خدا بودم، به ساق عرش نظر افكندم ، دوازده نور ديدم - به هر كدام سطر سبزي - كه نام هر كدام در آن منقش بود . اولشان علي بن ابي طالب و آخرشان مهدي امتم. گفتم : خدايا! اين اوصياي من اند بعد از من؟
ندار سيد: اي محمد !اين ها اوليا و دوستان و حجج و اصفياي بعد از تو بر عزو جلالم ! دين خويش را با آنان ظاهر سازم ، به آنان كلمه ي نور را هويدا كنم، با آخرشان زمين از دشمنان پاك سازم ، به شرق و غرب زمين تمكينش دهم ، باد را مسخرش سازم و ابر سنگين را منقاد او كنم ، در اسباب او را بالا برم ، و با سپاه فرشته ياريش كنم تا دعوتم اوج گيرد و مردم به توحيدم گرد آيند و حكومتش طولاني گردد آن را روزگاران بين اولياء تا قيامت ادامه دهم ".
از اين روايت بر مي آيد كه ؛ بعد از حكومت حضرت ولي عصر -ارواحنا فداه - در روي زمين تا رستاخيز ، ظالمان به حكومت نمي رسند ، و همواره دادگران و اولياء حاكم اند.
امام صادق عليه السلام فرمود: " در عروج پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) جبرئيل او را به جايي رساند و خود كنار رفت. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : در چنين حال مرا رها مي كني ؟
گفت :راه را ادامه بده ، به خدا قسم ! به جائي پا گذاشته اي كه هيچ بشر پا نگذاشته ، و پيش از تو هيچ بشري در آن نرفته است ".
شبي بر نشست از فلك در گذشت * به تمكين و جاه از ملك در گذشت
چنان گرم در تيه قربت براند * كه بر سدره جبريل از او باز ماند
بدو گفت سالار بيت الحرام * كه اي حامل وحي ، برتر خرام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. روايت حضرت رضا از آباء گرامي اش عليه السلام از امير المومنين عليه السلام : علل الشرايع ج1:5 تا 7 باب 7.
2. كافي ج 1: 442 رقم 12 وتفسير برهان ج 1:268 رقم 9.
چو در دوستي مخلصم يافتي * عنانم ز صحبت چرا تافتي ؟
بگفتا فراتر مجالم نماند * بماندم كه نيروي بالم نماند
اگر يك سر موي برتر پرم * فروغ تجلي بسوزد پرم
عمر بن اذينه روايت كرد كه " امام صادق عليه السلام به من فرمود : اين ناصبي ها چه روايت مي كنند؟
گفتم : فداي شما ! درباره ي چه ؟
فرمود : در ركوع و سجود و اذانشان؟!
گفتم : مي گويند: آن را ابي بن كعب به خواب ديد.
فرمود: دروغ گفتند ، دين خدا برتر از اين است كه در خواب ديده شود!
سدير گفت : فداي شما! در اين باره چيزي بيان كنيد.
فرمود : خدا پيامبر را كه به هفت آسمان برد. در اولي به تشريف و تكريمش ادامه داد. در دومي فرض و واجب دين به او يادداد . و از نور محملي نازل كرد كه در آن چهل نور بود كه ديدبان و مشرف به عرش خدا بود و چشم ناظر را مي پوشاند. از آن ها يكي زرد است كه زردي زرد از او است،و يكي سرخ كه سرخي سرخ از اين رو است ، و يكي سفيد كه سفيدي سفيد از اين رو است ، و باقي ، مناسب ساير عدد رنگ و نور بود . در آن محمل چنبر و زنجير نقره بود.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به آسمان رفت و ملائك به اطراف آسمان پخش شدند و به سجده افتادند و گفتند : سبوح و قدوس! اين نور چه اندازه شبيه نور خداست!
جبرئيل گفت :الله اكبر ، الله اكبر.
درهاي آسمان باز شد و فرشتگان جمع شدند. گروه گروه به پيامبر سلام كردندو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سعدي ( ديباچه ي بوستان: 219).
2. از اميرالمومنين عليه السلام و امام باقر عليه السلام و عايشه و عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه : "تشريع اذان بوسيله ي وحي است ". مجمع الزوائد ج1: 329 و السيره الحلبيه ج 1: 373 و ج 2: 93 و 95 و فتح الباري ج 2: 63 و نصب الرايه ج 1: 260تا 262( نقل از پي نوشت [ بيانات علامه اميني در مشهد] بخش " آئين ستم ديده " : 491)
گفتند : اي محمد! بردارت در چه حال است ؟وقتي به زمين رفتي به او سلام برسان.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : او را مي شناسيد؟!
گفتند : چگونه نشناسيم با اين كه ميثاق تو و ميثاق او و ميثاق شيعه ي او تا قيامت از ما گرفته شده، و هر شب و روز ، پنج بار [ در وقت نماز] رخسار شيعه را با دقت مي نگريم و بر تو و او صلوات مي فرستيم.
و خدا از انواع نور ، چهل نوعش را به من افزود كه به نور نخست شبيه نبود . به من چنبر و زنجير افزود و مرا به آسمان دوم برد. به در آسمان كه نزديك گشتم ملائك به اطراف آسمان پخش شدند و به سجده افتادند و گفتند : سبوح قدوس ! رب الملائكه و الروح ، اين نور چه اندازه شبيه نور خدا است!
جبرئيل گفت : اشهدان لا اله الاالله ، اشهد ان لا اله الا الله .
فرشتگان جمع شدند به جبرئيل گفتند: اين كه با تو است كيست ؟
گفت : اين محمد است .
گفتند : مبعوث گشته؟
گفت : آري.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: ملائك ، شبيه است [ خوش گردن ] به سويم روانه شدند وبه من سلام كردندو گفتند : به برادرت سلام برسان.
گفتم: او را مي شناسيد؟!
گفتند : چگونه نشناسيم با اين كه ميثاق تو و ميثاق او و ميثاق شيعه ي او تا قيامت از ما گرفته شده ، و هر شب و روز پنج بار [ در وقت نماز ] رخسار شيعه را با دقت مينگريم.
آنگاه رب من از انواع نور، چهل نوعش را به من افزود كه به نور نخست شبيه نبود.
و به آسمان سوم برده شدم . فرشتگان پخش شدند و به سجده افتادند و گفتند:
سبوح و قدوس ! رب الملائكه و الروح! اين چه نوري است ؟ كه شبيه نور خداي ما است؟
جبرئيل گفت : اشهد آن محمدا رسول الله ، اشهد ان محمدا رسول الله.
فرشتگان جمع شدند و گفتند: مرحبا به اول ، مرحبا به آخر ، مرحبا به حاشر،مرحبا به ناشر محمد بهترين پيامبر ، و علي بهترين وصي او است.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: به من سلام كردند و از برادرم پرسيدند. گفتم : در زمين است. او را مي شناسيد ؟! گفتند: چگونه نشناسيم با اين كه به بيت المعمور ، هر سال حج مي گزاريم . و بر آن صفحه ي سفيدي است كه در آن نام محمد وعلي و حسن و حسين وائمه و شيعه شان تا رستاخيز ثبت است . ما هر شب و روز ، پنج بار [ وقت نماز] به آن تبرك جوئيم و دست به سر خويش مي ماليم.
و از انواع نور چهل نوعش را به من افزود كه به نور نخست شبيه نبود.
و مرا به آسمان چهارم بردند. فرشتگان چيزي نگفتند. صوتي شنيدم كه گويا در سينه بود. فرشتگان جمع شدند. درهاي آسمان باز شد. شبيه اسب [ خوش گردن] به سويم روانه شدند. جبرئيل گفت : حي علي الصلاه ، حي علي الصلاه ، حي علي الفلاح، حي علي الفلاح.
فرشتگان گفتند: دو صداي هماهنگ اند و معروف.
جبرئيل گفت:قدقامت الصلاه ، قدقامت الصلاه
فرشتگان گفتند : آن تا قيامت براي شيعه ي او است . فرشتگان جمع شدند و گفتند:برادر خويش را چگونه رها كردي؟!
گفتم : او را مي شناسيد؟!
گفتند :او و شيعه ي او را مي شناسيم، و آنان نور حول عرش اند. و در بيت المعمور صفحه اي از نور است ، و در آن كتابي از نور است . در آن ، نام محمد و علي و حسن و حسين وائمه و شيعه شان تا رستاخيز است . يك نفر كم و زياد نمي شود. و آن ميثاق ما است و هر جمعه به ما خوانده مي شود.
به من گفته شد: محمد! سرت را بالا بگير.
سرم را بالا گرفتم . طبقات آسمان پاره شد و حجاب ها كنار رفت . به من گفته شد: سرت را پائين بگير و بنگر چه مي بيني ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. حاشر ، لقب پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و ناشر ، لقب امير المومنين عليه السلام است.
2. در صفحات آينده درباره ي " اشهدان عليا ولي الله " و " حي علي خير العمل " بحث خواهد شد.
سرم را پائين گرفتم . بيتي چون بيت شما و حرمي چون حرم بيت شما ديدم . اگر از دستم چيزي رها مي شد جز بر آن نمي افتاد.
گفتند : محمد! اين حرم است و تو حرام . براي هر مثلي مثالي است.
و خدا وحي كرد: اي محمد ! نزديك صاد برو . جاي سجده هاي تنت را بشوي و غسل كن و پاك كن و نماز بخوان.
پيامبر نزد صاد رفت ، و آن آبي است كه از ساق راست عرش جاري است . با دست راست آب برداشت . به اين جهت با دست راست وضو انجام گيرد. خدا وحي كرد:
صورت خويش را بشوي ، چون به عظمت من مي نگري . از آرنج به انگشت - دست راست و چپ -بشوي ، چون ؛ با دست خويش ( قرآن ) كلام مرا مي گيري . و با باقي آب دو دست ، سرت را مسح كن و دو پا را تا كعبين . من به تشريف و خير تو مي افزايم و تو را جائي مي برم كه احدي غير از تو قدم به آنجا ننهاده است.
و اين ، علت اذان و وضو است .
سپس خدا وحي كرد : اي محمد! روبه روي حجر الاسود بايست و به شمار حجاب ها تكبير بگو.
به اين جهت ، شمار تكبير هفت است ، زيرا حجاب ها هفت است . و هنگام رفع حجب، تكبير افتتاح بگو . به اين جهت " افتتاح" سنت است . و حجب با بحار نور مطابق است
[ و آن سه تا است ] . و آن ، نوري است كه خدا بر محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) نازل كرد. و " افتتاح " به خاطر سه بار گشودن حجب سه تا است . و تكبير هفت تا است.
تكبير و افتتاح كه پايان رفت ، خدا گفت: نام مرا ببر.
به اين جهت " بسم الله الرحمن الرحيم" در اول سوره قرار گرفت.
و خدا گفت : حمد مرا بگو.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.علل الشرايع ج 2: 315 ( باب اول ، حديث اول).
2. تكبير افتتاح، هفت تا است . بيان سه تا شايد به جهت سه دعايي است كه بينشان واقع است.
و چون گفت : " الحمدالله رب العالمين" بي تامل ، از پيش خود گفت : " شكرا " .
خدا وحي كرد: حمد مرا بريدي ! نام مرا ببر.
به اين جهت در سوره ي حمد دو بار" الرحمن الرحيم" قرار گرفت.
به " ولاالضالين " كه رسيد، پيامبر گفت: " الحمدالله رب العالمين شكرا ".
خدا وحي كرد : يادم را بريدي ! نام مرا ببر.
به اين جهت " بسم الله الرحمن الرحيم" در اول سوره قرار گرفت.
و خدا گفت : اي محمد !نسبت خداي خويش را بخوان : قل هو الله احد * الله الصمد لم يلد و لم يولد * و لم يكن له كفوا احد .
آنگاه وحي او قطع شد . پيامبرگفت : الواحد الاحد الصمد.
خدا وحي كرد : لم يلد و لم يولد * و لم يكن له كفوا احد .
و وحي قطع شد . پيامبر گفت : اين چنين است خدا ، اين چنين است خدا - پروردگارما-.
و چون چنين گفت ، خدا وحي كرد : اي محمد! براي خداي خويش ركوع كن.
ركوع كرد . خدا به او در ركوع گفت : بگو: سبحان ربي العظيم.
اين را سه بار گفت: و خدا گفت: اي محمد! سرت را بالا بگير.
بالا گرفت و كاملاً ايستاد . خدا گفت : اي محمد! براي ربت سجده كن.
به سجده افتاد . خدا گفت: بگو : سبحان ربي الاعلي .
اين را سه بار گفت. و به او وحي كرد: اي محمد! درست بنشين.
نشست . و از سجده چون سرش را بالا گرفت و درست نشست ، تجلي عظمت او را ديد! از پيش خود - بي آن كه دستور به او برسد - به سجده افتاد و سه بار تسبيح گفت . خدا گفت : بلند شو بايست.
ايستاد . آن عظمت را كه ديده بود ، ديگر نديد . به اين جهت ، نماز ، ركعتي با دو سجده است . و خدا گفت : حمد خدا را بخوان.
ايستاد . آن عظمت را كه ديده بود ، ديگر نديد . به اين جهت ، نماز، ركعتي با دو سجده است. و خدا گفت : حمد خدا را بخوان.
همان را كه نخستين بار خوانده بود خواند. و خدا گفت : انا انزلناه بخوان كه آن نسبت تو و خاندان تو تا قيامت است.
و در ركوع ، همان رفتار را كرد كه نخستين بار كرده بود. و يك بار به سجده رفت . سر از سجده كه برداشت ، عظمت تجلي كرد ! از پيش خود - بي آن كه دستور به او برسد - به سجده افتاد و تسبيح گفت. و خدا وحي كرد: اي محمد! سر بلند كن،خدا تو را ثابت قدم كرد.
چون خواست برخيزد ، به او گفته شد : اي محمد! بنشين.
نشست . خدا گفت : اي محمد ! هر گاه نعمتت دادم نام مرا ببر.
الهام شد كه : بسم الله و بالله و لا اله الا الله و الا سماء الحسني كلها لله .
خدا گفت : اي محمد! بر خود و اهل بيتت صلوات فرست.
گفت : صلي الله علي و علي اهل بيتي [صلوات خدا بر من و اهل بيتم].
و رويش را برگرداند . ديد صفوف ملائك و مرسلين و انبياء است . به او گفته شد: اي محمد! به آنان سلام كن.
گفت : السلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
خدا وحي كرد : سلام و تحيت و رحمت و بركات ، توئي و ذريه ي تو.
و گفت : چپ برنگرد.
اولين آيه كه بعد از قل هو الله احد و انا انزلناه شنيد ، آيه ي اصحاب اليمين و اصحاب الشمال بود.
به اين جهت ، سلام رو به قبله يكي است . و به اين جهت ، تكبير در سجده
[ شكرا] است. و علت گفتن [ سمع الله لمن حمده ] اين است كه ؛ پيامبر ضجه ي ملائك را به تسبيح و حمد و لا اله الاالله كه شنيد، گفت : سمع الله لمن حمده .
و به اين جهت است كه ؛ اگر بطلان در دو ركعت اول رخ داد ، آن را اعاده بايد كرد. و اين نخستين فرض است در نماز زوال ، يعني : ظهر ".
گويا مردم عراق گمان مي كردند كه آخرين حد معراج پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) تا بيت المقدس است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.كافي ج 3: 482 تا 486 باب النوا در ( كتاب الصلاه ) و علل الشرايع ج 2: 312 باب اول، حديث اول .
به اين خاطر امام باقر عليه السلام ( در روايت فوق ) فرمود: "چنين نيست كه
مي گويند"و گرنه يكي از معاني مسجد الاقصي همان بيت المقدس است . و معناي ديگرش منظور " بيت المعمور" است كه در آسمان چهارم است.
راوي گفت: " به امام صادق عليه السلام گفتم كه : ماديون مي گويند: نماز چگونه يك ركعت با دو سجده شد؟ و دو ركعت و دو سجده نشد؟
فرمود : چون از چيزي سوال كردي ، قلبت را آماده كن تا بفهمي . مردم گمان مي كنند كه اولين نمازي كه پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خواند در زمين بود كه جبرئيل آورد . دروغ گفتند. اولين نمازي كه خواند درآسمان در حضور خدا مقابل عرش او بود. به او وحي كرد و دستور داد كه به صاد نزديك شود و وضو بگيرد.
گفت : وضويت را كامل بگير و جاي سجده را پاك كن و براي ربت نماز بخوان.
پرسيدند كه : صاد چيست؟
فرمود : چشمه اي است زير ركني از اركان عرش ، كه براي محمد آماده شد.
آنگاه ؛ امام صادق عليه السلام خواند:
ص و القرآن ذي الذكر
[ صاد ، قسم به قرآن داراي ذكر].
از آن وضويش را كامل گرفت ، سپس به عرش خداي رحمان روي آورد و بلند شد ايستاد. خدا به او گفت :نماز را شروع كن . او هم شروع كرد . سپس فاتحه الكتاب را به او وحي كرد و گفت : بخوان.
سپس گفت : اي محمد! نسبت ربت را بخوان .
خواند: قل هو الله احد * الله الصمد.
و خدا از گفتن امساك كرد . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از پيش خود خواند : الله احد، الله الصمد ، الله الواحد الاحد الصمد .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.سوره ي ص ، آيه ي 1.
سپس گفت : بخوان : لم يلد و لم يولد * ولم يكن له كفوا احد .
خواند. وحي قطع شد . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از پيش خود خواند: كذالك الله ربنا.
وقتي آن را گفت، خدا وحي كرد: بلند شو صاف براي ربت بايست - اي محمد !-
و دست بلندكن .ايستاد ، و خود را در آستان قرارداد. خدا گفت : براي ربت سجده كن.
به سجده افتاد . خدا گفت : بلند شو بنشين ، اي محمد !
او نشست . سرش را كه از سجده ي اول برداشت ، ربش به او تجلي كرد . از پيش خود - بي دستور ربش - به سجده افتاد . و آن فضل خدا و سنت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) جاري شد".
نتيجه ي ارتباط روايات فوق را شافعي در ابيات زير عنوان كرده است:
قيل لي قل لعلي مدحاً * ذكره يخمد نارا موصده
قلت لا اقدم في مدح امرء * ضل ذواللب الي ان عبده
و الني المصطفي قال لنا * ليله المعراج لما صعده
وضع الله علي كتفي يدا * فاحس القلب ان قد برده
و علي واضع اقدامه * في محل وضع الله يده
[ به من گفتند:براي علي مدحي بگو ، كه آتش فراگير را ياد او خاموش كند.
گفتم: بر كسي كه به او خردمند دانا مات و بنده است نتوان مدحي گفت . و پيامبر مصطفي (صلي الله عليه وآله وسلم) گفت : شبي كه به آسمان رفتم ، خدا بر شانه ام دستي نهاد كه دلم شاد شد. و به آنجا كه خدا دستي نهاد، به آنجا علي پايش نهاد].
پارسي گو گرچه تازي خوش تر است * عشق را با وي زباني ديگر است
شد به دوش احمد آن رشك ملك * چون دعاي مستجابان بر فلك
از سر دوش نبي چون بازگشت * در دل پاك علي اين راز گشت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. محاسن ج2: 324 رقم 64.
2. ينابيع الموده : 140.
كز ادب كاري كه كردم دور بود * پاي من كتف نبي الله بسود
شبنم از گلبرگ رخسارش چكيد * نونهالش را خزان غم رسيد
گفت با وي سرو بستان هدي * كاي نهال بوستان هل اتي
در شعب معراج چون بالا شدم * تا به خلوتگاه [ او ادني] شدم
كز پي معشوق بر جانم فتاد * رعشه اي بر جان و اركانم فتاد
دستي آمد دوش هوشم راببرد * از درونم وحشت آن حال برد
سال ها اندر پي اش بشتافتم * در كف پاي تو اكنون يافتم
نيست جائي خالي از تو يا علي * كفر اگر نبود خدائي يا علي
ابر كتف پيغمبر پاك راي * خدا دست سود و خداوند پاي
روزي كه امير المومنين عليه السلام بر دوش پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
امير المومنين عليه السلام را بر دوش گرفت و از بالاي كعبه بت ها را به زير افكند و خردشان كرد ".
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: " خدا پنج چيز به من داد و پنج چيز به علي :به من جوامع الكلم داد ، و به علي ؛ جوامع العلم . مرا پيامبر نمود و او را وصي . به من كوثر داد و به او سلسبيل . به من وحي و به او الهام . مرا به معراج برد، و در آسمان ها بر او گشود ، تا هر چه من ديدم ، او ديد ".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. اشاره به سوره ي هل اتي است كه در شان اهل بيت عليه السلام است.
2. اشاره به آيات 8 و9 سوره ي النجم است : هم دنا فتدلي * فكان قاب قوسين او ادني [ سپس نزديك شد و نزديك تر شد . تا به قدر دو ( انتهاي ) كمال يا نزديك تر شد] . كه درباره ي معراج پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) است.
3. بحارج 100: 384.
4.بحارج 38: 86.
5. خصال ج 1: 293 رقم 57.
در روايات فراوان كه از فريقين نقل است - و برخي از آنها در اين كتاب مندرج است - دست خدا كه " يدالله " است ، مقام بلند معصومين است كه سرآمدشان اميرالمومنين عليه السلام است . مثلاً به روايت زير توجه كنيد: " روزي عمر بن الخطاب مشغول طواف بود [ در سفري زمان خلافتش ] و علي بن ابي طالب عليه السلام جلوتر از او طواف مي نمود. مردي با چشم اشك بار نزد عمر آمد ( در روايت ديگر، با چشمي خون آلود) و گفت : يا امير المومنين ! بين من و علي بن ابي طالب قضاوت كن !
عمر گفت : چه شد ؟
گفت : مقابل ركن [ بيت الله ] به صورتم سيلي زد و چشمم را چنين كرده است .
عمر همانجا او را نگه داشت تا علي در طواف خود به آن نقطه رسيد .
عمر گفت : يا اباالحسن ! تو اين را زدي ؟ !
فرمود :آري ، من زدم .
عمر گفت: براي چه زدي ؟ !
فرمود : ديدم مقابل كعبه نزد ركن بيت الله ، حريم مسلمين را زير سنجش خود در آورده و مخدرات اسلام را زير نظر دارد .
عمر گفت : اي مرد ! و الله چشم خدا تو را ديده و دست خدا تو را زده !
عمر چه كند ؟!".
علامه اميني رضي الله عنه بعد از نقل اين روايت مي افزايد : " مي گويند: غلو است ! اشتباه كرده اند ، علو نيست . بايد ديد چه دستي او را زده ؟ براي چه زده ؟ دست در اراده ي كه بوده است ؟
در مقابل ركن و پيشگاه خدا دست علي است . آيا دست علي بدون اذن و اداره ي خدا بلند مي شود ؟ ! حاشا و كلا!
به همين جهت ، دست او [يدالله] است ، و چشم او [عين الله] است ، و زبان او [لسان الله ] است ، و گوش او [ اذن الله ] است . علي عليه السلام هر عملي انجام دهد ، خدا انجام داده است . علي عليه السلام از خود كاري ندارد . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هر عملي انجام داده از خدا است .
در ميان صحابه متداول ( و معمول ) و معروف بوده كه علي عليه السلام چنين بشري است . اين حقيقت در آن زمان هم مورد قبول و اعتقاد عموم بوده است . تفاوتش فقط در اين است كه ؛ گروهي محبت دارند و به آساني مي توانند بپذيرند و معتقد شوند ، و دسته ي ديگر كه اهل محبت نيستند ، برايشان ثقيل و گران بار است ".
" دو نفر نزد عمر بن الخطاب آمدند و از طلاق كنيز پرسيدند ، عمر به پشتش نگاه كرد، چشمش به علي بن ابي طالب عليه السلام افتاد . از آن حضرت پرسيد : در اين باره نظرت چيست ؟
حضرت ، با انگشت سبابه و انگشت پهلوي آن اشاره نمود. عمر - رو به آن دو نفر- گفت : دو تا.
يكي از آنان گفت : عجيب است ! ما پيش تو آمديم ، و تو امير المومنين مالي ! از تو مي پرسيم و تو نزد مردي آمدي و از او مي پرسي ؟! قسم به خدا ! با تو سخن نميگويم!
عمر گفت : مي دانيد اين كيست ؟
گفتند : نه .
گفت : اين علي بن ابي طالب است . شنيدم پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) مي فرمود: اگر هفت آسمان و هفت زمين را در يك كفه ي ترازو نهند ، و ايمان علي را در كفه ي ديگر ، ايمان علي بيشتر است ".
بيان اخير علامه اميني رضي الله عنه همان حقيقت و واقعيتي است كه معارف اسلام بيان گر آن است . تربيت شدگان و شيعيان آل الله نيز هر كدام به فراخور مقام و كمال خويش مي توانند چنين باشند و مشيت و اراده ي حق تعالي در وجود آنان ظاهر شود. خداي تعالي فرمود:
فاما من اعطي و اتقي * و صدق بالحسني * فسنيسره لليسري
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.بيانات علامه اميني در مشهد ؛ مجلس چهارم . و بنا به نقل علامه اميني رضي الله عنه : " حافظ محب الدين طبري در كتاب الرياض النضره (ج2: 260 ) به نقل روايت پرداخته ، و ابن حجر نيز در كتاب الصواعق المنمحرقه . و نيز در الملل و النحل ج1: 174 و جواهر العقدين : 55و 56 و ذخائر العقبي : 82 و ساير حفاظ مفصلا بيان كرده اند ".
2. امالي طوسي ج1 : 243 و ج2 : 188 و قريب به اين مضمون در بشاره المصطفي ج 7: 362 رقم 48.
3.سوره الليل ، آيات 5 تا 7 و دنبال آن چنين است : " و اما آن كه بخيل شد و خود را بي نياز ديد و بهترين ( وعد خدا) را دروغ پنداشت ، به راه دشوارش گسيل دهيم ".
[اما كسي كه عطا كرد و تقوي پيشه ساخت و به تصديق بهترين ( وعده ي خدا) پرداخت ، به اعمال شايسته او را وادار وراهي كنيم ، وبه زودي راه آسان پيش پاي او نهيم ].
امير المومنين عليه السلام فرمود : " حق همه اش سنگين است ، و خدا بر اقوامي گاهي سبك گرداند . آنان كه خواهان عاقبت اند و خود را به شكيبائي وادار نمودند و به راستي وعده ي خدا - كه سود آنها است - مطمئن شدند ".
آري براي اهل محبت سبك و آسان گردانيد ، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: " به اهل محبت خويش نيروي شناخت خويش بخشيد ، و از دوش آنان سنگيني ( بار ) عمل را -چنان كه حقا سزاوارند -برداشت ".
آري ، " آنچه دنيا پرستان هوس باز آن را مشكل پندارند ، بر محبين ، سهل و آسان است".
آنان كه از اين كيميا سهمي ندارند [هر چندهم فكر قوي و مو شكاف داشته باشند] محال است راه مستقيم را بيابند و از گردابي چنين هائل به ساحل امن و امان رسند! . سراسر روزگاران چنين است و سنت خداست ، و براي سنت خدا " تبديل " هرگز نمييابي.
كم ترين نشان ان ؛ برداشت غلط و سليقه ي كج و آثار تار است كه بجاي ارشاد مردم به حقايق معارف اسلام به ترديدشان مي افزايند! و در خم
بافته ي خويش گرفتار آيندو گرفتار كنند! و حقا مصداق " ضال و مضل "اند. امام باقر عليه السلام نظر به اين نكته فرمود : " اين حديث شما (معارف اولياء چنان مهم است كه ) دل رجال از آن رميده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.نهج البلاغه ن، بيان آن بزرگوار به مالك اشتر .
2.كافي ج 1 : 153 و توحيد صدوق : 354
3.از اميرالمومنين عليه السلام :كمال الدين صدوق ج 1: 289 رقم 2 ( از طرق متعدد) و خصال : 186 رقم 257 و امالي طوسي ج 1: 19 و نهج البلاغه ، حكمت 147 ( يا 139) و تحف العقول : 113 و فرائد السمطين ج 1 : 397 و تذكره الخواص ابن جوزي : 141 و حليه الاولياء ابونعيم ، به نقل بحارج 78: 75 رقم 46.
4. ولن تجد لسنه الله تبديلا ( سوره ي احزاب ، آيه ي 23).
ائمه ي معصومين عليه السلام ، وجه الله اند روايات فراواني است.
بحثي درباره ي اشهد ان عليا ولي الله وحي علي خير العمل
ابوبكر حضرمي و كليب اسدي گفتند كه " امام صادق عليه السلام اذان را چنين فرمود:
الله اكبر ، الله اكبر ، الله اكبر ، الله اكبر . اشهدان لا اله الا الله . اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا رسول الله . اشهد ان محمدا رسول الله . حي علي الصلاه . حي علي الصلاه .حي علي الفلاح . حي علي الفلاح. حي علي خير العمل . حي علي خير العمل . الله اكبر ، لااله الا الله ، لا اله الا الله .
واقامه نيز بر اين منوال است " .
امام باقر عليه السلام به زراره فرمود: " اذان را با چهار تكبير آغاز كن و با دو تكبير و دو تهليل پايان ببر".
بنابر آنچه كه در توحيد صدوق و معاني الاخبار آمده ، راوي ، از تقيه ،" حي علي خيرالعمل " را بيان نكرده است . چنان كه مرحوم صدوق و ديگران در ذيل همان روايات تصريح كرده اند . مويدش اين كه : " از امام صادق عليه السلام پرسيدند؛ معناي [حي علي خير العمل ] چيست؟
فرمود : خير العمل ، ولايت است.
و در خبر ديگري است كه :خير العمل ، برفاطمه و فرزندان او است ".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.براي نمونه به " زمينه ي تفسير قرآن ": 57 تا 61 مراجعه شود.
2.فقيه ج 1: 289تا 290 رقم 897 و تهذيب ج 2 : 60 رقم هاي 211و212 و استبصار ج 1: 306 رقم هاي 1135 و 1136 در رواياتي كه " الله اكبر " در آغاز اذان دو بار عنوان شده ، منظور ، فهماندن كيفيت تلفظ به آن بوده است ، چنان كه بزرگاني چون شيخ طوسي به اين تصريح دارند . ( تهذيب ج 2: 61 ذيل رقم 212 و استبصار ج 1 :307 ذيل رقم 1136).
3. كافي ج 1: 83 و تهذيب ج 2 : 61 رقم 213 و استبصار ج 1 : 307 رقم 1137.
4. توحيد صدوق : 241 و معاني الخبار : 41 و وسائل الشيعه ج 4: 647 رقم 18.
5. توحيد صدوق : 241 و معاني الاخبار : 41.
" ابن ابي عمير از امام كاظم عليه السلام پرسيد: چرا[ حي علي خير العمل ] را بعضي در اذان نمي گويند؟
فرمود: علت ظاهرش را طالبي ؟ يا باطنش را؟
گفتم : هردو.
فرمود: ظاهرش اين است : (بهانه كردند كه اگر حي علي خير العمل بيان شود)
مردم به نماز روآورند و بر آن متكي باشند و از جهاد دست بكشند وازآن بازمانند!.
باطن [خيرالعمل] ولايت است . كسي كه گفت: [حي علي خير العمل] را در اذان نگوئيد، قصد داشت كه ترغيب به ولايت نشود".
محمد بن مروان گفت :" امام باقر عليه السلام پرسيد: تفسير و معناي [حي علي خير العمل ] را مي داني ؟
گفتم :نه .
فرمود: تو را مي خواند كه نيكي كني . مي داني به كي ؟
گفتم: نه.
فرمود: به فاطمه و ذراري اش عليه السلام ".
عمر بر فراز منبر گفت: " سه چيز در زمان رسول (صلي الله عليه وآله وسلم) روا بود، امام من از آن ها نهي مي كنم و حرام مي سازم و انجام دهنده اش را كيفر مي دهم ، آن سه عبارتند از : متعه ي زنان ، متعه ي حج و حي علي خير العمل "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. علل الشرايع ج2: 368 رقم 4 باب 89 و وسائل الشيعه ج 4: 647 رقم 16 ( ابواب اذان و اقامه ، باب 19 ) و مناقب ابن شهر اشوب ج 3: 326.
2. علل الشرايع ج 2: 368 رقم 5 باب 89 و مناقب ابن شهر آشوب ج 3: 326.
3. شرح تجريد: 484 و كنز العرفان ج 2: 158 و الغدير ج 6 : 213 و النص و الاجتهاد : 238 تا 240 و سيره المصطفي : 274 ( نقل از پي نوشت [ بيانات علامه اميني در مشهد ] بخش " آئين ستم ديده " : 490) اين روايت در صفحات گذشته نيز به مناسبتي عنوان شد.
اشهد ان عليا ولي الله
به عنوان مقدمه ، نكاتي راجع به صلوات يادآوري مي شود: امام مجتبي عليه السلام ضمن سخنراني فرمود: " ...خدا صلوات بر پيامبر را بر مومنين فرض ( و واجب ) كرد.
پرسيدند : يا رسول الله ! صلوات بر تو چگونه است؟
فرمود: [ بگوئيد اللهم صل علي محمد وآل محمد].
بر هر مسلمان حق است كه با صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بر ما صلوات بفرستد ...".
و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از صلوات بريده نهي فرمود. فرمود: بر من صلوات بريده نفرستيد.
پرسيدند: صلوات بريده چيست؟
فرمود: اين است كه : بگوئيد:[ اللهم صل علي محمد] و ديگر هيچ. بلكه بايد بگوئيد: اللهم صل علي محمد و علي آل محمد""صلوات را هر كه ناقص گفت : [ صل علي محمد] و بر آلش صلوات نفرستاد ، بوي بهشت به مشامش نرسد، با اين كه از فاصله ي پانصد سال بوي آن حس مي شود".
مرحوم مجلسي مي گويد: " در روايات خاصه و عامه وارد است كه صلوات بر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بدون صلوات بر آن او پذيرفته نيست ، بلكه از اخبار ما ظاهر است كه ؛ حرام و موجب عقاب است".
با اين مقدمه بايد گفت : درباره ي صلوات كه چنين باشد درباره ي ولايت آل الله تاكيد بيشتري است . چون؛ صلوات ، فرع ولايت است . اذان - جمعاً - ولايت و ترغيب به ولايت است ، اعتراف به توحيد و رسالت و امامت است. [ حي علي الصلاه] ترغيب به ولايت و مقر آن رستگار است. و " حي علي الفلاح " نيز چون فرازهاي ديگر اذان ، ترغيب و تشويق ولايت است . و " حي علي خير العمل"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. امالي طوسي ج 2: 177.
2. سيرتنا و سنتنا: 18.
3. از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) امالي صدوق ، مجلس 60 رقم 6 و مجلس 36 رقم 9 و امالي طوسي ج 2: 38.
4. پاورقي صفحه ي 249 ترجمه ي كتاب الدعاء اصول كافي.
5. از معصومين عليه السلام رواياتي است كه " صلواه " را به " ولايت " معنا كرده اند.
همچنان كه در روايات صفحه ي گذشته ديديم ؛ ترغيب به ولايت و بر فاطمه عليه السلام و فرزندان او عليه السلام است.
با اين مقدمات ، ذهن انسان زيرك هوشيار سالم مومن متوجه موضوع بسيار مهم مي گردد ! و آن اين كه ؛ جاي " اشهد ان عليا ولي الله " در فصول اذان خالي است !! و بودنش يقيناً ضروري است . زيرا ؛ اين همه تاكيدات فراوان بر ولايت و ترغيب و تشويق آن ، قطعاً مصداق عيني آن بايد مشخص و معين شود. صرف اشاره و تعابير گوناگون كافي نيست. وقتي هدف از دين اسلام در اصول و فروع و احكام، ولايت باشد - كه مساوق توحيد است - بي شك تصريح به شخص و عينيت و تحقق آن درخارج ، لازم وضروري و واجب است .اساساً ولايت ، باطن رسالت و نبوت است و همواره با هم اند و معيت دارند ، و بينشان هرگز جدائي متصور نيست . در واقع ، ولايت ، معناي رسالت است و هيچ لفظي نمي شود كه از معنا جدا باشد . به همين جهت امام صادق علي السلام فرمود : " هر گاه يكي از شما گفت : لا اله ال الله ، محمد رسول الله ، بايد بگويد : علي امير المومنين " همه ي عبارات اين روايت چنين است كه : " راوي گفت: به امام صادق عليه السلام گفتم: اين گروه ( مخالف ) در حديث معراجشان روايت مي كنند كه ؛چون پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به معراج برده شد ، ديد كه به عرش نوشته شده: [ لا اله الا الله ! محمد رسول الله ، ابوبكر صديق ].
فرمود: سبحان الله ! همه چيز را تغييردادند! حتي اين را !!
گفتم: آري.
فرمود: خداي عزو وجل چون عرش را آفريد، بر آن نوشت : [ لا اله الاالله ، محمدرسول الله ، علي امير المونين ] در خلق آب در مجرايش نوشت: [ لااله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق كرسي بر قوائمش نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] لوح را كه آفريد، در آن نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق اسرافيل به جبهه اش نوشت : [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.بحثش در اين كتاب به خواست خدا خواهد آمد.
در خلق جبرئيل بر دو بالش نوشت : [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق آسمان ها به كرانه هايش نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق زمين ها در طبقاتش نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق جبال در رووسش نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] در خلق هور بر آن نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] و در خلق ماه بر آن نوشت: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ] . پس ؛ چون يكي از شما گفت : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، بايد بگويد:علي امير المومنين عليه السلام ".
بنابراين ؛ بگذريم از اين كه گروهي از فقهاء، گفتن آن را در اذان مستحب مي دانند، كاملاً حق با بزرگاني است كه آن را ضروري و واجب مي دانند . بنگريد : " بنابر آنچه در خبراحتجاج آمده است كه: [ هر گاه يكي از شما گفت: لااله الا الله ، محمد رسول الله ، بايد بگويد : علي ولي الله امير المومنين ] گفتن آن به قصد استجباب مطلق ( در اذان و اقامه ) بي اشكال است . بكله در اين زمان از شعار ايمان محسوب ، و رمز تشيع است . بنابراين ؛ از اين جهت ، شرعا راجح است بلكه گاهي واجب است".
البته لازم به دقت زياد هم نيست كه بنگريم ، كلمه ي " گاهي " كه در اين بيان آمده ، سراسر زمان را - ازلاو ابدا- فرا مي گيرد . چون معيت ولايت و رسالت ونبوت و امامت ازلي و ابدي است و هرگز جدا نشدني نيست . اين هماهنگي و جدانشدن را كه در
همه ي دوران و زمان ها است رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) در لحظات حساس ، يادآوري كرده اند . به عنوان نمونه بنگريد: امام صادق عليه السلام فرمود: " ما اولين اهل بيتيم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. احتجاج طبرسي ج1: 230 تا 231 و بحارج 27: 1 .
2. اگر اشكال شود كه : گفتن خود اذان ، مستحب است ، چگونه گفتن " اشهد ان عليا ولي الله " در آن واجب است ؟! جواب اين است كه : نظير نماز مستحبي كه گرچه مستحب است ، ولي براي اين كه درست و مورد قبول باشد، واجب است كه در آن ، سوره ي حمد خوانده شود . اضافه بر اين، گفتن اقامه را بعضي از فقها واجب مي دانند.
3. مستمسك عروه الوثقي ج 5: 545.
كه خدا بلند آوازه مان كرد. چون ؛زمانخلق آسمان وزمين به منادي گفت :بگوئيد: اشهد ان لااله الا الله ( سه مرتبه ) اشهدآن محمدا رسول الله ( سه مرتبه ) اشهدان عليا امير المومنين حقا ( سه مرتبه )".
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود:" منو علي بن ابي طالب از نورخدا- از يمين عرش -آفريده شديم . چهارده هزار سال پيش از خلق آدم خدا را تسبيح و تقديس مي كرديم. در خلق آدم از صلب رجال و رحم زنان پاك منتقل شديم و به صلب عبدالمطلب درآمديم و دو بخش شديم. نصفش در صلب پدرم [ عبدالله] و نصف ديگر در صلب عمويم [ ابوطالب] . من از آن نصف خلق شدم و علي ازنصف ديگر ... نام من در رسالت و نبوت است و نام او در خلافت و شجاعت . و من رسول الله ام و علي ولي الله است".
" به آسمان كه برده شدم ، بهشت و جهنم را به من نشان دادند. بهشت و نعم رنگارنگ آن راديدم... بر در اول آن نوشته : [ لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، علي ولي الله] و براي هر چيز چاره اي است و چاره ي زندگي پاك دنيا به چهار خصلت است : قناعت ، دور بودن از كينه ، ترك حسد ، و هم نشيني با اهل خير.
وبر در دوم آن نوشته: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] براي هر چيز چاره اي است ، چاره ي صحت دنيا چهار خصلت است: كم حرفي ، كم خوابي ، كم راه رفتن ، و كم خوردن.
و بر درچهارم آن نوشته: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] هر كه به خدا و روز آخرت مومن است ، همسايه را اكرام كند. هر كه به خدا و روز آخرت مومن است ، مهمان را اكرام كند، هر كه به خدا و روز آخرت مومن است ، به والدينش نيكي كند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.كافي ج 1: 441 رقم 8.
2. فرائد السمطين ج 1: 41 و علي بن ابي طالب رحماني : 42.
و هر كه به خدا و روز آخرت مومن است ، خير گويد يا سكوت كند.
و بر در پنجم آن نوشته: [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] هر كه خواست خوار نباشد و خوار نكند ، هر كه خواست تكبر نكند و بر او تكبر نكنند ، هر كه خواست ستم نبيند و ستم نكند و هر كه خواست به عروه ي محكم بچسبد ؛ بايد به قول [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] بچسبد.
و بر در ششم نوشته : [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] هر كه خواست كه قبرش وسيع و باز باشد ، مساجد را پاك بدارد . هر كه خواست كرم زمين ، وي را نخورد ، مساجد را تميزكند . هر كه خواست قبرش تار نباشد ، مساجد را نوراني كند.هر كه خواست زير زمين تازه بماند و جسدش نپوسد ، در وسعت مساجد بكوشد.
و بر در هفتم نوشته : [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] روشني قلب به چهار خصلت است : عيادت مريض، تشييع جنازه ، به ديگري كفن دادن ، و قرض كسي را ادا كردن.
و بر درهشتم نوشته : [ لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي ولي الله] هر كه خواست از اين هشت در وارد شود، به چهار خصلت متمسك شود: صدق و سخا و حسن خلق و رفع اذيت از بندگان خدا".
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: " قسم به آن كه مرا به حق ، بشير برانگيخت ! كرسي و عرش و دارالفلك مستقر نشد و آسمان و زمين بر پا نگشت ، جز اين كه بر آن نوشته شد: لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، علي امير المومنين ".
" احدي از صراط نگذرد مگر اين كه براثتي درباره ي ولايت علي و آلش براي او باشد.
پرسيدند : معناي براثت علي چيست؟
فرمود: لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، علي ولي الله ".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرائد السمطين ج 1: 239 باب 47 و علي بن ابي طالب ، تاليف رحماني همداني : 43.
2. بحار ج 38 : 121 و علي بن ابي طالب رحماني : 44.
3. بحار ج 39: 202 و 203.
فرمود : " هر كه گفت : لا اله الا الله ، درهاي آسمان به رويش باز مي شود، و هر كه به دنبالش گفت : محمد رسول الله ، روي حق رخشان شود و به آن بشارت دهد، و هر كه به دنبالش گفت : علي ولي الله ، خدا گناهش را بيامرزد، گر چه به عدد قطرات باران باشد".
فرمود: صدقات شما بايد از دل و زبان باشد.
گفتند: چگونه؟
فرمود: اما دل : بر حب خدا و حب محمد رسول الله و حب علي ولي الله معتقدش كنيد. و اما زبان : ذكر خدا را به آنچه اهل است به زبان جاري كنيد و صلوات بر پيامبر - محمد - و آل پاكش به زبان بياوريد، كه به اين وسيله ، خدا شما را به افضل درجات مي رساند".
" به آسمان كه برده شدم ، بهشت به من عرضه شد ، ديدم به برگ درختان آن نوشته است : لااله الاالله ، محمدرسول الله ، علي ولي الله".
" داخل بهشت شدم ، ديدم بر درش با طلا نوشته شده : لا اله الا الله ، محمد حبيب الله، علي ولي الله ، فاطمه امه الله، الحسن و الحسين صفوه الله، بر كينه توز آنان لعن خدا"
امام صادق علي السلام فرمود : " بر پيامبر ملكي نازل شد ، ... بين دو كتفش نوشته بود: لا اله الا الله ، محمد رسول الله، علي الصديق الاكبر".
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: " بر لواي حمد سه سطر نوشته شده : در سطر اول : بسم الله الرحمن الرحيم . در سطردوم : الحمدلله رب العالمين . در سطر سوم: لااله الا الله،محمدرسول الله ، علي ولي الله"
" در آفرينش آدم ، خدا روحش را در او دميد . آدم عطسه زد و گفت : الحمدلله .
خدا به او وحي كرد: اي بنده ي من ! حمد مرا گفتي ، قسم به عز و جلالم ! اگر دو
بنده ام كه قصد خلقشان دارم نبودند ، در دار دنيا خلقت نمي كردم!
آدم گفت : خدايا ! اين دو نفر از من اند؟
گفت : آري ، سرت را بالا بگير و بنگر.
سرش را بالا گرفت ، ديد كه به عرش نوشته شده : لا اله الاالله ، محمد رسول الله ، پيامبر رحمت ، علي ولي الله ، مقيم حجت خدا بر بندگان . هر كه حقش شناخت پاك و پاكيزه شد . و هر كه منكر حقش شد كافر و بي نتيجه ماند. قسم به عزتم ! كه هر كه عصيانش كند درآتش افكنم ، گر چه مطيعم باشد".
" شخصي بر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) وارد شد و گفت : چيزي شنيدم كه پيش از اين نشنيده ام!
فرمود: چه شنيدي ؟
گفت : سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت ، شهادت به ولايت علي مي دهد!
فرمود : خير شنيدي ".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.ينابيع الموده : 252.
2. بشاره المصطفي ج 2: 117 رقم 57 و مائه منقبه ،منقبه ي 50 و اربعين حافظ ابو محمد بن ابي الفوارس ( طبق پاورقي احقاق الحق ج 4: 144 و پاورقي الامام علي بن ابي طالب : 48).
3. السلافه في امر الخلافه ، تاليف مراغي مصري : 32 ( بنا به نقل رحماني در الامام علي بن ابي طالب : 45).
4. السلافه في امر الخلافه ، تاليف مراغي مصري : 33( بنابه نقل رحماني در الامام علي بن ابي طالب : 45).
پياده ياسواره ؟
در فضليت پياده رفتن به حج ، از امام صادق عليه السلام پرسيدند: فرمود:"حسن بن علي عليه السلام تا آخرين دينار ثروت خويش - حتي لباس و نعلين - را به راه خدا داد، و بيست حج پياده رفت ".
" به امام صادق عليه السلام گفتند : مي خواهيم پياده حج بگزاريم .
فرمود : پياده نرويد، سوار شويد.
گفتند : نقل است كه ؛ حسن بن علي عليه السلام پياده به حج مي رفت .
فرمود: آري ، پياده مي رفت ، و همراهش هودج و بار و اثاثش بود".
امام باقر عليه السلام فرمود:" حسن مجتبي عليه السلام هنگام وفاتش گريه كرد!
گفتند : گريه مي كني؟ با اين كه ترا مقامي چنان نزد پيامبر است؟ و درباره ات چيزها گفته ، و بيست بار پياده به حج رفته اي؟ و ثروت خويش را سه بار تقسيم كرده اي
( وبه راه خدا داده اي ) حتي كفش خويش را داده اي ؟!
فرمود: تنها براي دو چيز مي گريم: بيم موقف حساب ( بيم از خدا) و فراق دوستان ".
" و حسين بن علي عليه السلام ( نيز ) پياده مي رفت ، و همراهش هودج وبارو اثاثش برده مي شد".
در روايتي : " بيست و پنج بار پياده رفت ، و همراهش مركب برده مي شد".
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. تهذيب ج 5: 11 رقم 29 و استبصار ج 2: 141 رقم 641 و در كشف الغمه ج 1: 556 پانزده حج ، و در مناقب ابن شهر آشوب ج 4: 14 بيست و پنج حج آمده است .
2. كافي ج 4 : 455 رقم 1 و تهذيب ج 5: 12 رقم 33 و استبصار ج 2: 142 رقم 465 و قرب الاسناد: 170 رقم 624 و فرائد السمطين ج 2: 123.
3.كافي ج 1: 461 رقم 1 و در امالي صدوق ، مجلس 39 رقم 9 روايت از حضرت رضا از آباء گرامي اش از امام حسين عليه السلام است و عيون اخبار الرضا عليه السلام ج 1: 236 رقم 62.
4. فقيه ج 2: 219 رقم 2219.
5. مناقب ابن شهر آشوب ج 4: 69.
برخي از فضائل امام مجتبي عليه السلام
"حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام در زمان خويش عابدترين و زاهدترين و افضل مردم بود . به حج پياده مي رفت - چه بسا پا برهنه - وياد مرگ كه مي شد
مي گريست . با يادقبر و قيامت مي گريست . سخن از عبور صراط كه مي شد
مي گريست. با ياد عرض بر خدا شيهه مي زد و غش مي كرد . در آستان حق به نماز كه مي ايستاد ، اندامش مي لرزيد . ياد بهشت و جهنم كه مي شد، چون مار گزيده به خود مي پيچيد و از خدا بهشت درخواست مي نمود و از جحيم پناه به او مي برد.
آيه اي كه با [ يا ايها الذين امنوا] شروع مي شود وقتي مي خواند، جز اين نبود كه
مي گفت: لبيك خدايا لبيك!.
در همه حال به ياد خدا بود. داراي صادق ترين لهجه و فصيح ترين منطق بود.
روزي به معاويه گفتند ؛به حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام بگو روي منبر نقص خويش را بازگونمايد. او امام را دعوت كرد و گفت : ما را موعظه كن . حضرت ، بلند شد و روي منبر پساز اثناي خدا فرمود : اي مردم ! هر كه مرا شناخت كه شناخته است ، هر كه نشناخت ، من حسن بن علي بن ابي طالب ، فرزند سرور زنان جهانيان -
فاطمه ، دختر رسول خدا- هستم . من فرزند بهترين خلق خدايم ، من فرزند رسول خدايم ، من فرزند صاحب فضائلم ، من فرزند صاحب معجزات و دلائلم ، من فرزند امير المومنينم . من كسي هستم كه حق من از من گرفته شده، من و برادرم حسين سرور جوانان بهشتيم.
من فرزند ركن و مقامم . من فرزند مكه و منايم . من فرزند مشعر و عرفاتم.
معاويه گفت : با محمد! از خرما تعريف كن و از اين بگذر .
فرمود: باد در آن مي دمد ، و حرارت ، آن را مي پزد و سرما خوش بويش مي كند.
و سخن از سر گرفت و فرمود : من امام خلق خدايم و فرزند محمد رسول خدايم.
معاويه ترسيد كه بعد از اين سخني بگويد كه فتنه فراگيرشود، گفت : ابا محمد!پائين بيا ، هر چه گفتي كافي است.
حضرت هم پائين آمد".
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود: " از مكه هر كه پياده به حج رفت و به سوي آن بازگشت ، به هر قدمش هفتصد حسنه از حسنات حرم بنويسند.
گفتند: حسنات حرم چيست؟
فرمود: هر حسنه ي حرم صد هزار حسنه است".
عمره ي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم)
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سه عمره ي جدا انجام داد:
1- عمره ي حديبيه كه در ماه ذي قعده از عسفان شروع كرد.
2- عمره القضاء كه از جحفه آغاز كرد.
3- در غزوه ي حنين ، پس از بازگشت از طائف ، تلبيه گفت و همه در ذي قعده بود.
به توضيح هر كدام مي پردازيم:
1- عمره ي حديبيه
ذي قعده ي سال شش هجري ، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به قصد عمره - بي آن كه نظر جنگ داشته باشد - آهنگ مكه نمود. و چون بيم آن داشت كه قريش با او بجنگند يا از ورودش به مكه مانع شوند، از باديه نشين اطراف و صحابه خواست كه همراهي كنند.
بسياري از باديه نشينان نيامدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. از امام صادق از پدرش از جدش عليه السلام : امالي صدوق ، مجلس 33 رقم 8.
2.مستندك الوسائل ج 8 : 30 رقم 6.
3. عسفان جائي است در راه مكه به مدينه ، و تا مكه دو منزل است .
4. از امام صادق عليه السلام : كافي ج 4: 251 رقم هاي 10 و 13و 14 و خصال ج 1: 200 رقم 11.
5. از امام صادق عليه السلام : كافي ج4: 252 رقم هاي 13و 14 .
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از مدينه با همراهان و شتران قربان رهسپار شدند. در [ذوالحليفه ] پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) محرم شد تا مردم بدانند كه جنگي در بين نيست ، و فقط نظرش زيارت [بيت الله ] است . و خود و يارانش سلاحي جز شمشير در غلاف ندارند . در اين سفر از زنانش " ام سلمه " همراهش بود.
شماره مسلمين ، مختلف بيان شده - كم و بيش هزار و پانصد نفر - و هفتاد شتر قربان به همراه آنان بود.
مشركين قريش از حركت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) باخبر شدند و تصميم گرفتند از ورودشان مانع شوند. در جائي به نام " بلدح " اردو زدند و به فرماندهي " خالد بن وليد" دويست سوار پيش فرستادند . مردي از مكه رسيد و در عسفان نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد و از نيت مشركين قريش او را خبردار نمود. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هم مسير خود را تغيير داد ، و از راهي ناهموار روانه شد . و با سواران به صورت خوف نماز ظهر خواند، و شب به سرزمين حديبيه رسيد.
آنجا شتر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به زمين زانو زد و با اصحاب فرود آمدند. بين طرفين چند بار نماينده رد وبدل شد. يكي زا سفيران قريش " عروه بن مسعود" است كه از شيفتگي مسلمين به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) شگفت زده شد كه آب وضوي او را چگونه از هم مي ربايند ! و اگر آب دهان بيندازد و مو از بدنش بيفتد در ربودن آن سبقت گيرند.نزد قريش بازگشت و گفت : امپراطور حبشه و قيصر روم و دربار ايران را ديده ام، شاهي بين رعيتشان چون محمد در صحابه اش نديده ام! دست از ياريش هرگز برندارند. ببينيد صلاح شما چيست؟!
پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) سرانجام براي بيعت ، صحابه را فرا خواند و تا پاي جان بيعت گرفت .خدا گفت:
لقد رضي الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سوره ي فتح ، آيه ي 18.
[ البته از آن مومنان - كه زماني زير درخت ، با تو بيعت كنند - خدا راضي شد].
آن را به اين جهت " بيعت رضوان " گويند . زير درختي به نام " سمره" واقع شد و آن را به اين جهت " بيعت سمره " و " بيعت شجره " هم مي خوانند. در اين هنگام قريش نزد پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) كسي فرستادند كه بعد از گفت و گوها صلحي منعقد كردند.
با املاي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و خط امير المومنين عليه السلام نامه ي صلح نوشته شد . در اين ميان ، عمر ؛ هم چون هميشه بناي اعتراض نهاد، و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پاسخش را داد.
عمر گفت: مگر پيامبر نيستي ؟
فرمود : چرا ، هستم.
گفت :مگر ما بر حق نيستيم؟ و دشمن مابر باطل؟
فرمود: چرا.
گفت : چرا در دين خود، تن به خواري دهيم؟
فرمود: من پيامبر خدايم .معصيت خدا نمي كنم ، و او ياور من است.
گفت : مگر نگفتي كه ، به زودي به طواف نائل مي شويم؟
فرمود: چرا، آيا گفته بودم كه امسال طواف مي كنيم؟
گفت : نه.
فرمود :تو خود به كعبه مي رسي و طواف مي كني .
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خارج حرم اردو زد. اما نماز خويش را در حرم خواند . و بعد از صلح ، قربان كرد و سر تراشيد. مردم هم چنين كردند و به مدينه برگشتند. دراين باره آيات 10 و11 و15 و16 و18 و21 سوره ي فتح نازل شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. براي تفصيل واقع به منابع زير مراجعه شود: تاريخ پيامبر اسلام، تاليف محمد ابراهيم آيتي : 458 تا 474 بنا به پاورقي همين كتاب ، در سيره ي ابن هشام ج 4: 191 تا 337 چاپ حلبي ، سال 1355 هجري قمري، و طبقات ابن سعد ج 2 : 93 تا 96 چاپ بيروت ، سال 1376 هجري قمري ، و جوامع السير: 207 چاپ دارالمعارف . و بنا به پي نوشت [بيانات علامه اميني در مشهد] در مصادر زير آمده است: ارشاد مفيد ج1 : 119
2- عمره القضاء
به جاي عمره ي كه در سال شش هجري از پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از بين رفت، ششم ذي قعده سال هفتم هجري ، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) با همان
عده ي صحابه كه در حديبيه بودند - جز آن ها كه مردند يا در خيبر شهيد شدند - براي عمره روانه ي مكه شد.
همراهش شصت شتر قربان بود ، و مقداري زره و نيزه و صد اسب و اسلحه را نزديك مكه نهاد و كسي را مامور ساخت و بر آن گماشت كه حافظ آن باشد. بارسيدن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) ، اهل مكه ، مكه را خالي گذاشتند . پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به شتر " قصواء " سوار بود و مسلمين با اسلحه پيرامون او را گرفته بودند و لبيك مي گفتند . به اين ترتيب وارد مكه شد . به محض اين كه وارد مسجد الحرام شد، دست از زير احرام بيرون كرد و فرمود:
" كسي كه امروز به اين مردم توان خويش را نشان دهد، مشمول مهر و رحم خدا است".
بعد از طواف و سعي ، در كوه مروه قربان نمود و تقصير كرد . ديگران نيز چنين كردند . و به جاي نگهبان اسلحه بعضي را فرستاد تا اور هم بيابد و مناسك خويش را انجام دهد.
پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سه روز در مكه ماند. قريش گفتند : قرار ما- كه سه روزاست - تمام شد. لذا ؛ پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و مسلمين بيرون رفتند و فرمود :"كسي از مسلمين تا شب در مكه نماند".
تا 124 و مناقب آل ابي طالب ج 1: 202 و اعلام الوري : 105تا 107 و مجمع البيان ج 5: 115 تا 119 و صفحه ي269 تا 274 و بحارج 20: 317 و السيره النبويه ( ابن كثير) ج 3: 312 تا 337 و المغازي ج 2: 571 تا 633 و الصبقات الكبري ج 2: بخش 1 : 69 تا 76 و السيره النبويه ( ابن هشام) ج 2: 308 تا 327 و تاريخ الطبري ج 3: 71 تا 82 و الكامل في التاريخ ج 2: 200 تا 206 و البدايه و النهايه ج 4: 166 تا 179.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1.قصواء ، نام شتر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بود.
2. تفصيل داستان را در منابع زير ببينيد: تاريخ اسلام ، تاليف محمد ابراهيم آيتي:523 تا 525 بنا به پاورقي همين كتاب در سيره ي ابن هشام ج 4 : 12 تا 14 چاپ حلبي سال 1355 هجري قمري و طبقات ابن سعد ج 2: 120تا 123 چاپ بيروت ، سال 1376 هجري قمري و البدايه و النهايه ج 4: 226 تا 234 چاپ اول ، سال 1966 ميلادي . و امتاع الاسماع ج 1: 336 تا 341 چاپ قاهر ، سال 1941 ميلادي و جوامع السير: 219.
3- عمره حنين
بعد از جنگ حنين پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از پخش غنائم و آزادي اسيران هوازن در جعرانه فارغ شد. دوازده روز به آخر ذي قعده مانده بود كه با احرام عمره ، روانه ي مكه شد.
طواف و سعي بجا آورد و سر تراشيد. و همان شب به جعرانه بازگشت ، و شب را آنجا به سر برد و بيست و هفتم ذي قعده وارد مدينه شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. پس از انتشار فتح مكه ( در رمضان سال هشتم هجري ) به وسيله ي مسليمن ، قبيله ي هوازن و قبايل ديگر با زن و فرزند و اغنام و احشام براي جنگ با پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) حركت كردند. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين حركت آگاه شد.
شخصي را روانه كرد كه بين آنان ناشناس وارد شود و پس از بررسي برگردد. او هم پس از بررسي كامل بازگشت و صحت آن را گزارش داد. پيامبر با دوازده هزار سپاه حركت كرد ودهم شوال به [حنين] كه سرزمين نزديك طائف است رسيد.
هر طايفه پرچمي داشت و ازمهاجرين پرچمي به دست امير المومنين عليه السلام بود. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) سوار بر استر سفيد خود - دلدل -بود . بامدادان سپاه اسلام به وادي [ حنين ] سرازير شد . اما دشمنان كه در پيچ وادي پنهان بودند ، ناگهان حمله كرند و سپاه مسلمين [بجز ده نفر ] همه گريختند! چنان كه قرآن فرموده : و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين ( سوره ي توبه ، آيه ي 25) [ زمين برشما با همه ي فراخي تنگ آمد! و پشت كرديد و گريختيد].
به اتفاق مورخين با گريز مسلمين ، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) هماره در ميدان ثابت قدم بود و ديگران را به بازگشت دعوت مي كرد. سرانجام ، فراريان برگشتند و بار ديگر جنگ به نعفشان در گرفت .
براي تفصيل قضيه به منابع زير رجوع شود: طبق اظهارات پاورقي تاريخ پيامبر اسلام، تاليف محمد ابراهيم آتي سيره ي ابن هشام ج 4: 82 و 141 و طبقات ابن سعد ج 2: 150 و امتاع الاسماع ج 1: 404 چاپ قاهره ، سال 1941 ميلادي ، و جوامع السير : 245 و اسد الغابه ج 2: 230 و ارشاد مفيد : 74.
فهرست منابع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. صحيح بخاري ج 5
2.تفسير قمي ج 2
3.محاسن ج 2
4.نهج البلاغه
5.توحيد صدوق
6. علل الشرايع ج 2
7. شرح تجريد
8.امالي طوسي ج 2
9. سير تنا وسنتنا: 18.
10.احتجاج طبرسي ج 1
11. مستمسك عروه الوثقي ج 5
12. فرائد السمطين ج1
13.بحارج 38: 121
14. بحار ج 39: 202 و 203
15.خصال
16.الميزان ج 4: 194
17.ينابيع الموده :252.
18.بشاره المصطفي ج 2: 117
19.السلافه في امر الخلافه ، تاليف مراغي مصري
20. تهذيب ج 5
21. استبصار ج 2
22.فقيه ج 2
23.مناقب ابن شهر آشوب ج 4: 69.
24. امالي صدوق
25.مستدرك الوسائل ج 8
26. كافي ج 4
27.تاريخ پيامبر اسلام ، تاليف محمد ابراهيم آيت