متن کامل

میقات حج سال اول شماره چهارم تابستان 1372 میـقـات احد ده بزرگی بهوش ایدل که میقات است اینجا *** محل نفی و اثبات است اینجا از اینجا ساز وحدت می شود ساز *** از اینجا می شود پرواز آغاز از اینجا باید آهنگ سفر کرد *** یقین خویشتن را بارور کرد م

ميقات حج
سال اول شماره چهارم تابستان 1372


ميـقـات


احد ده بزرگي


بهوش ايدل كه ميقات است اينجا *** محل نفي و اثبات است اينجا

از اينجا ساز وحدت مي شود ساز *** از اينجا مي شود پرواز آغاز

از اينجا بايد آهنگ سفر كرد *** يقين خويشتن را بارور كرد

محل نيت پاك است اينجا *** مكان رشد ادراك است اينجا

اگر داري سر پيوند با دوست *** برآر از دل خروش دوست يا دوست

در اين ره گرچه بي شيب و فراز است *** مكن وحشت توكل چاره ساز است

توكل بر خداي خويشتن كن *** زجان اثبات حق و نفي من كن

برآ از چاه شب چون مهر خاور *** زممكن رو بسوي واجب آور

چو غنچه جامه جان را قبا كن *** صدف را از گهر ديگر جدا كن

چو عريان از وجود خويش گشتي *** تهي از نخوت و تشويش گشتي

به آب توبه جان را پاك گردان *** شكوفا غنچه ادارك گردان

صفا دادي چو بيرون و درون را *** بخوان انااليه راجعون را

حديث مرگ قبل از مرگ اين است *** طريق وصل حق جويان چنين است

بگو يارت مرا ثابت قدم دار *** به پاكي در دو عالم محترم دار

رهايم كن الهي از دو روئي *** بده بر فطرتم آئينه خوئي



صفحه 173


صفاي صبح صادق بر دلم ده *** به قرب خويش در دل منزلم ده

صفا چون يافتي شكر خدا كن *** بدور از خويشتن شك و ريا كن

مبادا شعله شك بر فروزد *** گل پاك يقينت را بسوزد

ز وسواس و ريا كاري بپرهيز *** مكن اين شعله را در خويشتن تيز

نگيرد تا غرورت دامن هوش *** بحق رو كن بكن خود را فراموش

بريز از ديده اشك و هاي و هو كن *** درون را چون برونت شستشو كن

چو بيرون و درونت پاك گرديد *** دلت روشن تر از افلاك گرديد

بپوش احرام و ترك ما و من كن *** بدست خود منيت را كفن كن

كفن كن خويش را بي خويش آنگاه *** بر آراز پرده پر شور دل، آه

بگو يارب دگر كارم تمام است *** بمن جز شوق وصل حق حرام است

قدم در دامن محراب بگذار *** به سجده سر چنان مهتاب بگذار

پس آنگه لب زجام شوق تركن *** خروشان نغمه لبيك سر كن

بگو لبيك يا معبود لبيك *** مرا تنها توئي مقصود، لبيك

***



صفحه 174


ارمغان آورده ام بر خاك راه مصطفي

شاعري از افغانستان


اين دعاييه را يك استادِ گرانمايه افغاني در نيمه شعبان 1387 در آستانِ پاكيزه نبوي عرض كرده است. كاروانِ اشكِ خون آلودِ من افكنده بار *** با متاعِ جان، به خاكِ درگه جانانِ من

تاجداري را سَزَد سودن سرِ عزّت به عرض *** كاو خطابي بشنود زين درگه اي دربانِ من

از شبِ يأس آمدم سوي سحر گاهِ اميد *** اي هُمايون صبحدم، اي مشرقِ اِحسانِ من

داد خواهم; داد مابستان كه چرخِ سنگدل *** از معاصي تيرها زد بر دلِ نالانِ من

بسملِ دل را به درمانگاهِ رحمت مي برم *** تا مَسيحُ القَلْبْ سازَد از كَرَم درمانِ من

گر مسيحا چشمِ ظاهر كرد بينا، فيضِ تو *** مي كند بينا به مُعْجِزْ، ديده پنهانِ من

ناقه آمالِ ما را منزلِ ديگر كجاست *** جز ديارِ لطف تو، اي منبعِ احسان من

قطره يي زان ابرِ دريا بار آرَد صد بهار *** بر گلِ نشگفته اميد، دَر بُستان من



صفحه 175


زمزم آنجا، ساقيِ زمزم در اينجا آرميد *** آه، اي ساقي، كَرَم بر سينه عَطْشان من

قبله آنجا، دل بقربانِ تو اينجا مي شود *** كُن قبول اي قبله اقبالِ من قربانِ من

اي درِ تو كعبه من، زمزمِ اُمّيدِ من *** قبله من، رُكنِ من، دين من و ايمانِ من

بينوايم، بيكسم، بي طالعم، بي حاصلم *** اين منواين عَجْزِمن، اين حُجّت وبُرهانِ من

تا بدستِ نَفْس بسپردم زمامِ ناقه را *** مُنحرِف گرديد از ره، عقلِ سر گردانِ من

راه پيچان استومنزل دور و دُزدان در كمين *** تا كجا آواره گردد اين دلِ حيرانِ من

سنگبارانِ مَلامت مي شود از هر طرف *** دل زِ دستِ نَفْس كافر كيشِ پُر طغيان من

غرقه درگردابِ خجلت مي شوم تا روزِ حشر *** گر نباشد التفاتِ نوح، كشتيبانِ من

ارمغان آورده ام بر خاكِ راهِ مصطفي *** ارمغانِ من چه باشد؟ اشكِ خون افشان من

در ادب گاهِ كَرَم عَرضِ تمنّا جُرأت است *** اي كرم فرما، تو داني رنجِ بي پايان من

هم توداني آنچه هست از خواجَگي شايانِ تو *** هم تو داني آنچه هست از بندگي شايانِ من

من از آن چشمِ عنايت، يك نگه دارم رجا *** تا بسامان آوَرَد احوالِ بي سامانِ من


عــرفـات

شب در عرفات، نغمه خواني كردم *** چون ابر بهار، درفشاني كردم



صفحه 176


تا رحمت حق شامل حالم گردد *** تو به ز گناهِ خود، نهاني كردم


زمــزم

خداوندا بحقّ خاتمِ عشق *** به نور عشق و قطبِ اعظم عشق

روانم را چو هاجر شاد گردان *** بجوشان در وجودم زمزم عشق


طــواف

در حال طواف، يا علي مي گوييم *** راز دل خويش با علي مي گوييم

اي كور دلانِ برده، سوگند به عشق *** ما زنده دليم، تا علي مي گوييم



صفحه 177



| شناسه مطلب: 80197