ميقات حج
سال دوازدهم شماره چهل و پنج پاييز 1382 شهر دين، شهر خدا، شهر رسول(صلي الله عليه وآله)
چار جرعه
سيد ابوالقاسم حسيني (ژرفا)
جامه هوس كَندم، رخت عشق بر كردم *** از پياله وحدت، چار نوش سر كردم
نوش اوّلم: لبيك، آمدم، قبولم كن *** اينك از قفس جستم، فكر بال و پر كردم
نوش دوّمم: اي دوست; من مقيم اين كويم *** تا ز بند خود رستم، در برت گذر كردم
نوش سوّمم: لبيك; عاشقانه مي گردم *** تا بيابمت اي جان، از جهان حذر كردم
نوش چارمم: عالم، خال روي خوب توست *** غير تو نديدم هيچ، هر طرف نظر كردم
* * *
هر چه من بد و زشتم، تو جميلي و خوبي *** زان همه بدي، سويت ـ خوب من! ـ سفركردم
--[145]--
چار نوش از اين باده، دادي و نپرسيدي *** عمري از سر شهوت، لب چگونه تر كردم
حاليا پشيمانم، رو به تو گريزانم *** من كه زندگاني را با گنه هدر كردم
اي حبيب من، لبيك; اي طبيب من لبيك *** گفتم و بدين نجوا، شام خود سحر كردم
گنبد خضري كه اقيانوس بود
قاسم چنگيزي، زائر
هان! بيا تا شاخه هاي نسترن *** گيري از اين روضه عاشق فكن
نشأه را دريافتم دريا زدم *** قلّه را هم يافتم بالا شدم
گنبد خضرا كه اقيانوس بود *** پيش چشمم آب و آتش مي نمود
شعله مي بايد زنم در خون و پوست *** تا بسوزد در من آنچه غير اوست
پاك و دريايي چنان اهل وصول *** بگذرم از منبر و بيت رسول(صلي الله عليه وآله)
پرده در پرده تماشايي است يار *** مژه هايش از ستون هايي است يار
هر يكي را نامي و نام آوري است *** خاطري از خاطرات دلبري است
ناله هاي اُستن حنانه را *** مولوي خوش گفته، كوته ماجرا
من، شرر با سوز ديگر مي دهم *** بي دف و ني، ساز خود سر مي دهم
اي تمام ياس ها در دامنت *** عطر خلقت، عطسه پيراهنت
اي تمام برگ هاي سبز، تو *** شاخه ها و ساقه بي هرز، تو
آفتاب از سايه چشمت به خواب *** خواب از گرماي تو در پيچ و تاب
آبروي ما خم ابروي تو *** آب روي ما بخار روي تو
در ميان روضه جاي پاي نيست *** پس قدم اندازي ما بهر چيست؟
بايد اينجا پا گرفت و سر نهاد *** چشم ديدن بست و چشم تر گشاد
--[146]--
چشم را اينجا، هوايي ديگر است *** روز، باراني و شب بي بستر است
شط بارانيش تا دريا رهاست *** تا افق هايش مسير، اشكهاست
سينه اينجا شرح مصدر مي شود *** آيه را ناخوانده، از بر مي شود
در نماز، از رقص آيات خدا *** گردشي دارد، هواي سينه ها
بر سر ما، ابر و مه، رقصان عجيب *** اين چنين وضعي مدينه بس غريب
خواب هاي ديگرم ديدارها *** با عزيزان، دوستداران، يارها
آتشي بايد كه ارحام بقيع *** شعله گيرند از محبّان شفيع
شمع مي سوزد شفاعت سوز اوست *** بال پروانه شهيد روبروست
شهر فيض و بركات
جواد محدّثي
من از اين شهر اميد
شهر توحيد كه نامش مكه است
و غنوده است ميان صدفش كعبه پاك
قصه ها مي دانم...
دست در دست من اينك بگذار،
تا از اين شهر پر از خاطره، ديدن بكنيم
هر كجا گام نهي در اين شهر
و به هر سوي كه چشم اندازي
مي شود زنده بسي خاطره ها در ذهنت
يادي از ابراهيم
آنكه شالوده اين خانه بريخت
آنكه بت هاي كهن را بشكست
آنكه بر درگه دوست،
پسرش راكه جوان بود، به قرباني برد
--[147]--
يادي از هاجر و اسماعيلش
مظهر سعي و تكاپو و تلاش
صاحب زمزمه زمزم عشق
يادي از ناله جانسوز بلال
كه در اين شهر، در آن دوره پرخوف و گزند
به اَحَد بود بلند
يادي از غار حِر مَهْبط وحي
يادي از بعثت پيغمبر پاك
يادي از هجرت و از فتح بزرگ
يادي از شعب ابي طالب و آزار قريش!
شهر دين، شهر خدا، شهر رسول
شهر ميلاد علي(عليه السلام)
شهر نجواي حسين، در عرفات
شهر قرآن و حديث
شهر فيض و بركات
* * *
قطره اي از معرفت بر ما چشان!
سيد احمد حسيني نژاد
اي خداي كعبه، اي پروردگار *** اي كه هستي گشته از تو آشكار
بذر خلقت را به يك جا كاشتي *** نظم هستي را تو برپاداشتي
كعبه را كردي نمودار جهان *** محوري كو خلق گرداگرد آن
در دل هر ذرّه نظمي و نظام *** كل منظومات دارند اين پيام:
ما همه فاني و باقي ذات او *** كلّ شيء هالك الاّ وجهُهُ
اي خداي كعبه، اي معبود ما *** عشق ما محبوب ما مقصود ما
--[148]--
بي كس و بيمار و مسكين آمديم *** با دل بشكسته غمگين آمديم
بي كسان را ملجأ و همدم تويي *** كاشف الكرب بني آدم تويي
دردمنديم اي سميع و اي بصير *** يا غياث المستغيثين دست گير
اي خداي كعبه و ركن و مقام *** اي كه ابراهيم را دادي سلام
حج ما را كن قبول آستان *** قطره اي از معرفت بر ما چشان
حريم حرم
اي كه بر اين خاك قدم مي نهي *** پا به سر كوي حرم مي نهي
اول از آلايش تن پاك شو *** پس به حريم در او خاك شو
پا به ادب بر سر اين خاك نه *** هر كه ادب نيست از او خاك به
* * *
اي كه در اين كوي قدم مي نهي *** روي توجه به حرم مي نهي
پاي ز اول به سر خويش نه *** خويش رها كن قدمي پيش نه
* * *
دولت اگر خواهي از اين در درا *** نيست جز اين در در دولت سرا
پرده اين در كه ز او تار جانست *** غاشيه اش نه طبق آسمانست
دست بر آن حلقه نبر سرسري *** كين نبود حلقه انگشتري
مهر سليمان كه جهان بر گرفت *** سكّه اش از حلقه آن در گرفت
ما و كعبه
عماد فقيه كرماني
ميان كعبه و ما گرچه صد بيابان است *** دريچه اي ز حرم در سراچه جان است
اگر عزيمت خاك در حرم داري *** كفن بپوش چوآيي چنانچه فرمان است
--[149]--
ز بوستان رخت گل كسي تواند چيد *** كه خار باديه اش در نظر چو ريحان است
به بال همت اگر مي پري ز خار مپرس *** چرا كه طاير قدس ايمن از مغيلان است
بيا و بنگر اگر چشم خرده بين داري *** كه سنگريزه بطحا عقيق و مرجان است
مپاي خواجه كه خضر از براي خدمت تو *** زلال بر كف و موقوف در بيابان است
شنيده ام كه به حجاج عاشقي مي گفت *** كه كعبه من سرگشته كوي جانان است
طواف كعبه دل گر ميسّرت گردد *** عماد، حج پذيرفته در جهان آن است
مِهر حسن
حبيب چايچيان (حسان)
راضي به مشيت خدا بود *** آن بنده مجتباي مسعود
بر پاكي او خداست شاهد *** بر قامت او نبي ست مشهود
در سوز و گداز عشق و تسليم *** او از حق و حق از اوست خشنود
هنگام نماز رنگ مي باخت *** آن عاشق بيقرار معبود
تا سجده او خدا پسندد *** بس چهره به خاك بندگي سود
روشنگر آسمان توحيد *** خاموش كن لهيب نمرود
بر كار امام، خرده كم گير! *** فرمان خداست آنچه فرمود
سدّي كه عدو به راه حق بست *** با حوصله، اين امام، بگشود
تا دفتر دين نگردد اوراق *** شيرازه عمر خويش فرسود
چون شمع سحر ز جان خود كاست *** تا اينكه دوام دين بيفزود
يك عمر حسن به سوز دل ساخت *** در زندگيش دمي نياسود
بي مِهر حسن حسان! به محشر *** هرگز عملي نمي دهد سود
پيامبر
محمد، آفتاب آخرين است *** نسيم عشق ناب آخرين است
--[150]--
اساس كعبه و مبناي محراب *** ظهور انقلاب آخرين است
ضياء ديدگان روشنايي *** هدايت را شتاب آخرين است
امين فلك ناب نسل آدم *** حليف النصر، باب آخرين است
نسيم روح افزاي رهايي *** مكلف را خطاب آخرين است
حريم مهر و ابواب خرد را *** شكوه كامياب آخرين است
فروغ دانش و عشق مجسم *** قلم، لوح و كتاب آخرين است
خم ابروي او گنج معاني است *** دلش، امّ الكتاب آخرين است
خداي بينش و آواي عرفان *** لبش، فصل الخطاب آخرين است
صفاي گل، نواي ناي بلبل *** رخ سنبل گلاب آخرين است
صراط دوره و رهنامه اجر *** سلامٌ هِيَ حتّي مَطلَعِ الْفَجْر
مدينه
جواد محدثي
مدينه مدفن پيغمبر ماست *** كه خاكش سرمه چشم ترماست
مدينه مهبط جبرئيل بوده است *** مدينه، مرقد چار اختر ماست
مدينه، سرفراز و سربلند است *** مدينه، داغدار و دردمند است
ز ديوار و زمين و كوچه هايش *** صداي ناله زهرا، بلند است
بقيع دلخراش ما، در اينجاست *** قبور اولياي ما، در اينجاست
درونش قبر بي نام و نشاني است *** كه مي گويند آنجا قبر زهرا است
خداوندا! بسي حسرت كشيديم *** به شهر پاك پيغمبر رسيديم
مدينه آمديم اما دريغا! *** كه قبر حضرت زهرا نديديم
بقيع ما نشانش بي نشاني است *** بقيع ما گلستان نهاني است
درون شب در اين گلزار خاموش *** چراغش نور ماه آسماني است
|