متن کامل

میقات حج سال ششم شماره بیست وسوم بهار 1377 سفر عشق (مناسک حج) مرضیه فامیل دردشتی آنچه در پی می آید، گزارشی است مصوّر از طرح عملی پایان دوره کارشناسی نقّاشی، که خانم مرضیّه فامیل دردشتی، با راهنمایی آقای ایرج اسکندری (به عنوان استاد ر

ميقات حج
سال ششم شماره بيست وسوم بهار 1377


سفر عشق (مناسك حج)

مرضيه فاميل دردشتي

آنچه در پي مي آيد، گزارشي است مصوّر از طرح عملي پايان دوره كارشناسي نقّاشي، كه خانم مرضيّه فاميل دردشتي، با راهنمايي آقاي ايرج اسكندري (به عنوان استاد راهنما) و آقايان حسامي و فرد (به عنوان استادان مشاور) با همكاري سازمان حج و زيارت، به انجام رسانيده، و در نيمسال دوّم از سال تحصيلي 5 ـ 1374، به گروه نقّاشي دانشكده هنر دانشگاه الزهرا(عليها السلام)ارائه نموده اند.

اين طرح عملي (پروژه)، شامل نوزده تابلوي نقّاشي با موضوع مناسك حج است.

 

}وأذّن في النّاس بالحجّ يأتوكَ رجالا وعَلي كُلّ ضامر يأتين من كلِّ فَجٍّ عَميق{

در ميان مردم اعلام حج كن; با پاي پياده و بر پشت هر شتر لاغري به سراغت خواهند آمد و از دوردست صحراهاي عميق به سويت مي شتابند.

حج در نگرشي كلّي، سير وجودي انسان است به سوي خدا; او كه ابديّت مطلق است و لا يتناهي، و حج در يك جمله: حركت مطلق است به سوي كمال مطلق ; وهمين كمال مطلق و زيبايي مطلق، موجب كشش و گرايش من به اين موضوع شد. همچنين نپراختن



صفحه 134


هنرمندان نقّاش به اين موضوع عرفاني، انگيزه اي شد كه به مطالعه در اين زمينه بپردازم.

اميد است توانسته باشم تا اندازه اي عظمت و غناي اين مراسم را در تصاوير نشان دهم.

زمينه

حج، عملي است عبادي ـ سياسي كه هر جزئي از اجزاي آن، داراي اسراري است; اسراري كه در آيات و روايات به آنها اشاره شده و يا محقّقان بر آنها دست يافته اند!(1)

هر عملي از اعمال (مناسك) حج، اشاره اي دارد به رازي تاريخي و يا رمز و نمادي است از واقعه اي دور در تاريخ كهن پيامبران; به ويژه مي توان گفت كه سراسر اعمال و اذكار حج، ايما و اشاره به سرگذشت شيخ انبيا(عليه السلام) و خاندان اوست.

قرنهاست كه حاجيان، ميان دو كوهِ صفا و مروه، در سعي اند به ياد هاجر; و در منا قرباني مي كنند به ياد اسماعيل و خداي يكتا را لبيك مي گويند در اجابت از دعوت قهرمان توحيد (ابراهيم(عليه السلام)); از شيطان ابراز نفرت مي كنند، به پيروي از ابراهيم، ابراهيمي كه مورد ابتلا و آزمايش خداوند قرار گرفت: }واِذِ ابتَلي ابراهيمَ ربّهُ بِكَلِمات فأتمَّهُنَّ{.(2)

كعبه، طواف، حرم:

در ميان تمامي بقاع روي زمين، جايگاهي شريفتر و گرامي تر از كعبه و مسجدالحرام وجود ندارد و به خاطر همين شرافتِ ويژه است كه آنجا قبله گاه مسلمانان و قطب و مركز دايره هاي بزرگ انساني در اوقات معيّني از هر روز است و هم كانون حاجيان و راهيان ديار يار، كه با شوقِ تمام، گرداگر خانه خدا ـ كه خانه مردم است ـ دور مي زنند و نمايشي عظيم و ديدني از عشق و عاشق و معشوق را نشان مي دهند.(3)

خانه ساده سنگي يي با معماري ابتدايي و بيگانه از هرگونه آرايه و پيرايه ظاهري، رمز وحدت بشري و الگوي امن و امان در جامعه انساني است. اين خانه كهن و اين باستاني ترين معبد روي زمين، كه به دست ابراهيم خليل بازسازي شده، پناهگاه و ملجأ ديني و كهف حصين اجتماعي تمامي مردم روي زمين است. در هيچ نقطه جهان، براي هيچ ملّت و قوم و قبيله و نژاد و طايفه اي، چنين مركزي، با اين اوصاف و با اين معنويت و جذبه و حرمت و تقدّس، وجود ندارد.(4) و سنگهاي روي هم قرار گرفته كعبه، تاريخ مجسّم توحيد است;

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ گوشه اي از اسرار حج ، جعفر سبحاني، فصلنامه ميقات حج، ش، ص32

2 ـ جمرات كجاست؟ ، مهدي پيشوايي ـ حسين گودرزي، ميقات حج، ش9

3 ـ گوشه اي از اسرار حج ، جعفر سبحاني، فصلنامه ميقات حج، ش8، ص38

4 ـ نگرشي كوتاه به مناسك حج ، محمّد جواد حجّتي كرماني، ميقات حج، ش1، ص97



صفحه 135


حجر الاسود، نشان پيمان خداست با بندگان; و طواف، خود دريايي است از معرفت و عشق و شيفتگي!

امام صادق(عليه السلام) فرمود: سرّ اين كه كعبه چهار ديوار دارد، آن است كه بيت معمور، داراي چهار ديوار و چهار ضلع است. بيت معمور داراي چهار ضلع است، براي اين كه عرش خدا داراي چهار ضلع است; و عرش خدا داراي چهار ضلع است، براي اين كه كلماتي كه معارف الهي بر آن كلمات استوار است، چهار كلام است: سبحان الله ، و الحمدلله ، و لا اله إلاّ الله و الله اكبر .

تسبيح است و تهليل، تحميد است و تكبير.

اين حديث، انسان را از عالم طبيعت به عالم مثال و از عالم مثال به عالم عقل و از عالم عقل به عالم اله، راه مي برد.(1)

بر محور كعبه، از شش گوشه، منطقه ممنوعه يا حرم امن الهي است. براي ورود به حرم بايد احرام بست و چه زيباست وحدت ريشه اي حرم و احرام كه به يك تعبير دقيق مي توان احرام را بازسازي حرم در وجود مُحرِم شمرد. حاجي كه احرام برمي بندد، گويا حرم امن خدا را در وجود خود به وجود مي آورد و منطقه وجود خودش را منطقه ممنوعه و منطقه صلح و آرامش و منطقه امن و امان اعلام مي دارد.

تلبيه:

لبّيك اللّهمّ لبّيك، لَبّيك لا شريك لكَ لبَّيك، إنّ الحمد والنعمة لكَ والملك، لا شريكَ لك  لبيك! .

تنها واجب حج از مقوله لفظ و كلام، بجز نماز طواف (كه همان نماز معمولي شناخته شده است)، همين كلمات پر طنطنه و پر جلال و شكوه است!

عرفات:

عرفات، سرزمين شناخت، سرزمين اولين انسان، كه هبوط كرد و دوباره راه صعود باز گرفت... سرزمين آدم و ابراهيم و محمّد(صلي الله عليه وآله)، سرزمين تجلّي كامل جبرئيل بر پيغمبر، سرزمين برّ و برهوت، بي هيچ نشانه و ساختماني... در اينجا انسان است و زمين و آسمان! كدام

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اسرار حج در روايات ، عبدالله جوادي آملي، ميقات حج، ش2، ص28



صفحه 136


سرزمين است كه آدمي را بدين گونه در متن خلقت طبيعي و حقيقي اش قرار دهد؟ عصر درخشنده بازگشت و توبه و انابه... در عهد بازسازي خويشتن و تكوين شخصيت جديد، اينجا جايگاه اعلام ابدي احكام اسلام توسّط آخرين سفير وحي الهي است. در اينجا آدمي در هاله اي از عظمت و سكوت، الهام و معنويّت، انديشه و تأمّل، راز و نياز و مناجات و دعا و عبادت محو مي شود.

پيغمبر فرمود: الحجّ عَرَفة... حجّ همان عرفه است. اگر در اين اولين منزل حج، روح و قلبت دگرگون شد و انقلابي و تحوّلي يافتي و وقوف در عرفات، تو را به درنگ، تفكّر و تدبير واداشت و نيز وقوف به مشعر اين حالت را به كمال رساند و هر دو وقوف، به درستي انجام يافت، زيربناي ساير مناسك، مستحكم و خلل ناپذير شده است.

مشعرِ الحرام:

}فاذا اَفَضتم مِن عَرَفات فَاذكُروا اللهَ عندَ المشعَرِ الحَرام{

اين آيه براي حاجياني كه غروب روز نهم به سوي مشعرالحرام كوچ مي كنند، رنگ و بو، و تلألو و درخشندگي، و جذبه و حال و هواي ويژه اي دارد... مَشعَر، حرم است. عرفات، حرم نيست. تو براي ورود به حرم، از حرم احرام بستي و براي آنكه لايق حرم شوي بيرون از حرم، در صحراي عرفات، خود را باز شناختي و باز ساختي و اينك شبانه عازم حرم خدايي! مشعر حرم است; مِنا حرم است; مكّه حرم است; و تو مرحله به مرحله اجازه ورود مي يابي.

شب را در مشعر به ذكر خدا مي گذراني و به كار تجهيز نيرو و تهيه سلاح براي نبرد با شيطان مي پردازي. سنّت است كه سنگريزه هاي رمي جمرات را از سرزمين مشعرالحرام گردآوري... اين تعليم، آماده سازي افراد براي مقابله با دشمن است... شبانه و در آرامش و به حال پنهاني و نيمه پنهاني (اين حالت پنهاني و نيمه پنهاني، براي آنها كه شب دهم در مشعرالحرام بوده اند، كاملا محسوس است)!

مِنا:

مِنا، سرزمين آرزوها، مصافگاه نبرد پيروزمند ابراهيم است كه بيشترين و سخت ترين بخش مناسك حج، در آن انجام مي گيرد... سرزمين نبرد با شيطان و فدا كردن قرباني و



صفحه 137


تقصير و شب را به روز آوردن در حالت بيم و اميد و با ذهنيّت و روحيه و انديشه مجاهد خستگي ناپذيري كه سه روز متوالي (به نشانه جدّيت و پشتكار و تداوم نبرد، تا مرحله نهايي پيروزي قطعي بر دشمن)، جهاد خود را با نشاط و اميد و سخت كوشي و پايداري ادامه مي دهد.

تمريني زيبا براي تلقين روح جهاد با دشمن... جمرات سه گانه، الگوي پليدي و ناپاكي اند. در اينجا ابراهيم خليل(عليه السلام) با وسوسه شيطان درآويخت و با او نبرد كرد و او را مغلوب ساخت. اين، سنگ پراني بي معنا به يك جرثومه برآمده بدتركيب نيست. اين، آماده سازي نمونهوار بشر، براي نبردهاي سهمگين و مكرّر روزانه در عرصه زندگي است.

قرباني، سنّت بزرگ ابراهيم خليل و يادگار هميشه جاويد فِداي اسماعيل است. به ياد داشته باش كه: فردي سالخورده كه ساليان پربركت عمرش را در تلاش و رزم و هجرت و ترك مال و اولاد گذرانده، اينك، در اواخر عمر ـ درحالي كه تمام اميدش به فرزند دلبندي است كه بر سر پيري شمع شبستان زندگي اش شده ـ مأمور مي شود فرزند اميد خويش را براي خدا قرباني كند... و وقتي ابراهيم، به سوي مأموريت خود گام صدق برداشت و با تمام جان از سر فرزند گذشت و بر گلويش كارد كشيد، به فرموده قرآن: }وَنادَيناه اَنْ ياابراهيم قدصدّقتَ الرؤيا، انّا كذلك نَجزِي المحسنين وفَدَيناه بِذِبح عَظيم{; برايش ندا آمد و مأمور به ذبح گوسفند به جاي فرزند شد.

حجرالاسود:

حجر الاسود، اين سنگ سياه معمولي، بي هيچ مزيّت طبيعي و ساخت رمزوار و ناشناخته، به عنوان يمين الله (دست بيعت خدا) معرفي شده است. حجرالاسود، به مَثَل، چونان پرچم است كه در بافت و ساخت ظاهري، تفاوتي با نظاير خود ندارد; امّا رمز و نشان گوياي همگي تاريخ و موجوديّت و شرافت يك ملت است.

حجر، در تصوّري ديگر، قلب بيت است كه گويي هر چه قدس و جلال و معنويّت و جذبه شكوه است، از همين عنصر كوچك به سراسر بيت تزريق مي گردد... و بيت نيز به نوبه خود نسبت به مسجد و مسجد به مكه و مكه به حرم و حرم به سراسر جهان همين موقعيت را داراست... قلب معنويت در حجر مي تپد و از آنجا به بيت، جريان مي يابد... كعبه، خود قلب



صفحه 138


تپنده مسجد مي شود و مسجد، قلب شهر مقدس مكّه است كه خون معنويّت و تقدّس را به عروقش مي رساند و شهر مكّه، محدوده حرم را سيراب مي كند و از اين مركز مطهّر و منوّر است كه سراسر گيتي از شراب ناب توحيد سرمست مي گردند...

حجر، با ديدي ديگر، رمز وحدت همه بشريت است! گويي انسان هاي همه روي زمين، با استلام حجر، در بيعتي با حاكم مطلق هستي و پروردگار يكتاي انسان، رنگ و نژاد و زبان و سرزمين خويش را از ياد مي برند و به ولايت و حاكميت واحدي تن مي دهند كه همه روحها تسليم اوست.

بدين گونه، پس از طواف، دست در دست خداوند مي نهيم تا از پيمان همه طاغوتهاي دروني و بيروني به درآييم و پس از آنكه در آسياي طواف، رنگها و نژادها و... را در هم شكستيم، همنوا با همه انسانها... و همه طبيعت،... يقين خويش را به پادشاهي مطلق او ابراز داريم.(1)

صفا:

صفا، يادگار نخستين فرياد اعلام نبوت خاتم انبيا(صلي الله عليه وآله) است و سعي از اين كوه تا آن كوه (مروه)، ضمن تجديد خاطره پي جويي جان فرساي هاجر (مادر اسماعيل) در جستجوي آب براي فرزند خردسالش، نمايشگر حالت بيم و اميد و خوف و رجاي حجگزار است. در هيچ كجاي عالم، در فاصله هيچ دو كوهي، چون صفا و مروه، اين همه خاطرات روحاني و ملكوتي و سير انفسي وجود ندارد... در سعي بين صفا و مروه، چه مي خواهي؟ اين كو به كو به دنبال دوست گشتن و بي تاب و مضطرب در جستجوي قرب بودن، اين حالتِ حيرت و سرگشتگي پس از تقرب يافتن در طواف...

حاجي در سعي، كوشش پيگير و مكرّر خود را براي ادامه راه وصال به نمايش مي گذارد و اضطراب خود را نشان مي دهد; بخصوص در هروله، جذر و مدّ روحي (و انعكاس اين جذر و مد، در تمامي اعضاي بدن و سراسيمه شدن و بي تاب شدن...) به خوبي تجلّي مي يابد. هروله، از سويي ديگر، موجب فرو ريختن بارهاي سنگين كبر و خودبيني و انانيت و خودپرستي است.(2)

* * *


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ مناسك فكري حج، برگرفته از آثار دكتر علي شريعتي، انتشارات سروش، 1359

2 ـ نگرشي كوتاه به مناسك حج ، محمد جواد حجّتي كرماني، فصلنامه ميقات حج، ش1، ص28



صفحه 139


عارفان گفته اند كه حج، دو نوع است: يكي قصد كوي دوست و آن حجّ عوام است; و يكي ميل روي دوست و آن حجّ خاص انام است; و چنانكه در ظاهر كعبه اي است قبله خلق و آن از آب و گل است، در باطن نيز كعبه اي است منظور نظر حق و آن دلِ صاحبدل است. اگر كعبه گِلْ محلّ طواف خلق است، كعبه دلْ مَطاف الطاف خالق است. آن، مقصد زوّار است و اين، مَهبطِ انوار; آنجا خانه است و اينجا خداوند خانه .

اي قومِ به حج رفته، كجاييد؟ كجاييد؟! *** معشوق همينجاست; بياييد، بياييد

معشوق تو همسايه ديوار به ديوار *** در باديه، سرگشته، شما در چه هواييد؟!

گر صورت بي صورت معشوق ببينيد *** هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد

ده بار از آن راه، بدان خانه برفتيد *** يكبار از اين خانه بر اين بام برآييد

آن خانه لطف است، نشانهاش بگفتند *** از خواجه در آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته گل كو، اگر آن باغ بديديد؟ *** يك گوهر خان كو، اگر از بحر خداييد؟

با اين همه، آن رنج شما گنج شما باد *** افسوس كه بر گنج شما، پرده شماييد(1)

هنر اسلامي

تعبير قدسي ـ بويژه هنگامي كه درباره هنر به كار مي رود ـ صرفاً بيانگر آن گروه از تجليّات سنّتي است كه به طور بيواسطه، به مباني روحاني مذكور بازگشت دارند. از اين رو، هنر قدسي داراي پيوندي نزديك با اعمال مذهبي و آداب راز آشنايي است كه از مضمون ديني و نمادپردازي (سمبليسم) روحاني برخوردارند.

رمزپردازي سنتي هرگز عاري از زيبايي نيست. چه، بر وفق بينش روحاني از جهان، زيبايي چيزي، جز شفافيت لفافه هاي وجودي آن چيز نيست هنر راستين، زيباست; زيرا حقيقي است.(2)

احديّت، در عين حال كه به غايت عيني و انضمامي است، به نظر انسان، تصوّري انتزاعي مي نمايد. اين امر، به علاوه بعضي عوامل مربوط به ذهنيت سامي، مبيّن خصلت انتزاعي هنر اسلامي است. محور مركزي اسلام، احديّت و وحدانيّت است; ولي هيچ تصويري قادر به بيان آن نيست. تصويرسازي در اسلام به طور مطلق معنا نشده است; اما فقط تزئينات

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ حج در نگاه مولان ، همايون همّتي، فصلنامه ميقات حج، ش2، ص153

2 ـ جاودانگي و هنر (مجموعه مقالات)، ترجمه سيد محمد آويني (انتشارات برگ، 1370)، ص37: هنر قدسي در فرهنگ ايران ، سيد حسين نصر.



صفحه 140


نباتي با اشكال نقش پردازي شده، جزء هنر مقدس محسوب گشته است.

فقدان تصاوير در مسجد، نخست ناظر به هدف سلبيِ حذف حضور ي است كه متضمن خطر معارضه با حضور نامرئي و غيبي خداوند است. به علاوه، آن حضور، سرچشمه اشتباهات و خطاها نيز هست; به علت آنكه هر رمزي ناقص است. پس فقدان مزبور، داراي هدف ايجابيِ تأييد تعاليِ پروردگار است; بدين معنا كه ذات الهي، قابل قياس با هيچ چيز نيست.

راست است كه احديّت يا وحدانيّت، شامل جنبه اي مشاركت آميز نيز هست; بدين اعتبار كه نزديك متكثّرات (وحدت عالم كثرت، وحدت در كثرت) است، و مبدأ قياس و تمثيل. از اين لحاظ، تصوير مقدس، به شيوه خاص خود، وحدانيّت را مي انگارد و بيان مي كند; اما احديّت، اصل تمايز نيز هست; زيرا هر وجود به يُمن وحدت باطني اش، اساساً از ديگران متمايز مي شود و موجودي يگانه است و ممكن نيست مشتبه يا جايگزين گردد. و همين جنبه اخيرِ وحدانيّت، استعلاي برترين احديت، و عدم غيريت و انفراد مطلق آن را منعكس مي سازد.

بنا به كلام اساسي اسلام (لااله الاالله)، در عين اينكه تمايز سطوح مختلف واقعيت با يكديگر محفوظ است، همه چيز زير قبّه بيكرانه احديت اعلي جاي مي گيرد; يعني به مجرّد تشخيص امر في نفسه متناهي، ديگر نمي توان آن را به مثابه واقعيتي در كنار نامتناهي تلقي كرد; و به همين علت، متناهي در نامتناهي مندمج مي شود.(1)

و امّا وجه تمايز بين هنر انتزاعي اسلام و هنر انتزاعي جديد در اين است كه: هنرمندان جديد، در انتزاع، جوابي بيواسطه تر و سيال تر (در عين حال سهل تر و ممتنع تر) و فردي تر براي تكانه هاي غير عقلاني كه از ناخودآگاهي بر مي خيزد، مي يابند. از لحاظ هنرمند مسلمان، برعكس، هنر انتزاعي، بيانگر قانوني است و به مستقيم ترين وجه، وحدت در كثرت را نمودار مي سازد.(2)

ذوق و قريحه هندسي كه وجودش چنين قدرتمندانه در هنر اسلامي اثبات و تأييد مي شود، مستقيماً از صورت تأمل نظري يي كه اسلام بدان عنايت و التفات دارد و انتزاعي است نه اساطيري مي تراود. و البته در نظام بصري، از رشته تصاوير هندسي منظم محاط در دايره، يا رشته تصاوير كثيرالسطوح منظم محاط در كره، رمز بهتري براي بيان غموض دروني احديّت ـ گذر از احديّت يا وحدت تقسيم ناپذير و بسيط به وحدت در كثرت  ـ ابداً

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ هنر مقدّس، تيتوس بوركهارت، ترجمه جلال ستّاري(انتشارات سروش، 1369)، ص131: مباني هنر اسلامي.

2 ـ همان، ص133



صفحه 141


وجود  ندارد.(1)

هنر اسلامي تماماً نظم و قانونمندي، وضوح، سلسله مراتب بلورين و فرم بلورين است. هنر اسلامي نه از معنا يا شكل ظاهري قرآن، بلكه از حقيقت و جوهر بي شكل آن نشأت مي گيرد. هنر اسلامي در اصل از توحيد، يعني از تسليم در برابر يگانگي خداوند و شهود آن حاصل مي شود. در واقع، هنر اسلامي به نوعي كمال مي رسد كه گويي از صانعش مستقل است و افتخارات و نقايصش در برابر خصلت كلّي اشكال محو مي گردد.

زوال هنر قدسي، براي دين همان قدر مصيبت زاست كه تضعيف تعاليم روحاني و اخلاقي يا انكار احكام تشريعي.(2)

روش كار در اين طرح

در آغاز كار پروژه، شروع به مطالعه گسترده در زمينه حج و مراسم و اعمال آن كردم. در مرحله نخست كار عملي ام، فيگورها را به صورت غيرجسمي و غيرمادي تصوير كردم و در اين زمينه، اتودهاي زيادي زدم كه بيشتر به هنر شرق (مخصوصاً نقاشي چيني) نزديك شده بود و تجربه هايي نيز در اين زمينه به دست آوردم; ولي به نتيجه مطلوب نرسيدم. سپس با راهنمايي هاي استاد راهنمايم (آقاي اسكندري)، به اين نتيجه رسيدم كه براي نشان دادن عظمت و روح مراسم، بهتر است به صورت تجريدي و هماهنگ با آنچه كه به عنوان هنر اسلامي شهرت دارد كار كنم. به اين ترتيب، با حذف عناصر عيني از تابلو، به نتيجه دلخواه نزديكتر شدم.

در حين كار، دانستم كه در هنر شرق و مخصوصاً هنر اسلامي، تا چه حد تفكر و عرفان نقش دارد. در كارها بيشتر از اين اصل هنر اسلامي: وحدت در كثرت و كثرت در وحدت استفاده كردم.

در اين كارها بيشتر از رنگهايي كه متناسب با فضاهاي اين مراسم (حج) بود، كمك گرفته ام. به عنوان مثال، در تابلوهاي طواف و در جاهايي كه خود كعبه نشان داده شده، بيشتر رنگهاي آسماني و سبك، و در تابلوهاي مربوط به مراسم سعي، رنگهاي زميني و سنگين به كار رفته تا روح و معاني اين عمل را بهتر نشان دهد.

براي نشان دادن صحراي عرفات، از رنگهاي بسيار روشن و درخشنده استفاده كردم تا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ همان، ص137

2 ـ جاودانگي و هنر (مجموعه مقالات)، ص25: ارزشهاي جاودان در هنر اسلامي ، تيتوس بوركهارت.



صفحه 142


مراسم را كه در روز انجام مي گيرد (و براي شناخت انسان است) بهتر نشان داده باشم. همچنين با توجه به زمان وقوف در مشعر (شب)، از رنگهاي تيره استفاده شده و براي نشان دادن مراسم رمي جمرات( كه درصبح عيد انجام مي گيرد)، سعي شده از رنگهاي بسيار روشن و شاد كه در وسط، مراسم رمي را نشان مي دهد، استفاده گردد.

تكنيك به كار رفته در نقاشيها، رنگ و روغن بر روي مقواست كه با گذاشتن لايه هاي مختلف رنگ بر روي هم و يا برداشتن آن، انجام گرفته است.

فرمهاي استفاده شده، بيشتر به صورت نمادين و سمبليك مي باشد و از اشكال هندسي و خطوط اسلامي نيز در كارها استفاده شده است. دو شكل هندسي مربّع و دايره، فرمهاي اصلي به كار رفته در نقاشيها را تشكيل مي دهند.

گفتني است الهام هايي كه در اين آثار به كار گرفته ام، برگرفته از منابعي است كه پيش از اين، در پانوشت ها آوردم.

حج ، نماد تمامي اسلام

(تابلوي اول: 70×70 سانتي متر)

حج چيست؟ حج، تمامي اسلام است. اسلام با كلمات، قرآن است و با انسانها، امام، و با

 

تابلوي اول

حركات، حج! چنين مي نمايد كه خدا هر چه را كه خواسته است به آدمي بگويد، يكجا در حج ريخته است! اما حج، در يك نگرش كلّي، سير وجودي انسان است به سوي خدا و در يك كلمه، شبيه آفرينش; و در همان حال شبيه تاريخ; و در همان حال، شبيه توحيد; و در همان حال، شبيه مكتب; و در همان حال، شبيه امت; و... بالاخره حج نمايشي رمزي است از آفرينش انسان و نيز



صفحه 143


از مكتب اسلام، كه در آن، كارگردان: خداست; و زبان نمايش: حركت
چاست; و شخصيّت هاي اصلي: آدم، ابراهيم، هاجر و ابليس اند; و صحنه ها: منطقه حرم و مسجدالحرام، مسعي، عرفات، مشعر و مناست; و سمبل ها: كعبه، صفا، مروه، روز، شب، غروب، طلوع، بت، قرباني و جامه اند; و آرايش: احرام، حلق و تقصير است; امّا نمايشگران: فقط يك تن، تو!

ماه حرام، ميقات خدا و انسان

(تابلوي دوم: 70×70 سانتي متر)

تمريني براي مرگ، مرگي كه روزي تو را به جبر انتخاب مي كند! و اكنون، هنگام در

 

تابلوي دوم

رسيده است; لحظه ديدار است; ذي حجّه است، ماه حج، ماه حرمت. شمشيرها آرام گرفته اند، و شيهه اسبان جنگي و نعره جنگجويان و قدّاره بندان در صحرا خاموش شده است. جنگيدن، كينه ورزيدن و ترس، زمين را مهلت صلح، پرستش وامنيّت داده اند. خلق با خدا وعده ديدار دارند. بايد در موسم رفت و به سراغ خدا نيز بايد با خلق رفت. صداي ابراهيم را بر پشت زمين نمي شنوي: }واذّن في الناس بالحجّ يأتوك رجالا وعلي كلّ ضامر يأتينَ مِنْ كُلّ فج عميق...{ در ميان مردم اعلام حج كن; با پاي پياده و بر پشت هر شتر لاغري به سراغت خواهند آمد و از دور دست صحراهاي عميق بسويت مي شتابند؟! و تو اي خاك، اي كه هيچ نيستي، از تنگناي زندگي پست و ننگين و حقيرت (دنيا)، از حصار خفه و بسته فرديّتت (نفس)، خود را نجات ده! روح خدا را بجوي! از خانه خويش، آهنگ خانه او كن! به ميقات رو، كه او در خانه اش تو را منتظر است. تو را به فرياد مي خواند، و تو دعوتش را لبيك گوي!



صفحه 144


به سوي امّت واحده

(تابلوي سوم: 50×50 سانتي متر)

 

 

(تابلوي سوم: 50×50 سانتي متر)

جامه اي كه در آغاز سفرت به سوي خدا مي پوشي، در آغاز سفرت به سوي خانه خدا بپوش.

من ها در ميقات مي ميرند
و همه م مي شوند; هر كسي
از خود پوست مي اندازد و بدل
به انسان مي شود; و تو نيز فرديّت و شخصيت خود را دفن مي كني و مردم مي شوي; امّت مي شوي; چنانكه ابراهيم يك امّت شده بود: اِنّ ابراهيمَ كانَ امّةً و تو اكنون مي روي تا ابراهيم شوي!

كانون بيداري و آگاهي

(تابلوي چهارم: 90×90 سانتي متر)

 

 

تابلوي چهارم

پيش از هر چيز بايد نيّت كني، تا بداني و بفهمي كه چه مي كني و چرا مي كني; تا آنچه را آغاز كرده اي، احساس كني. همچون خرمايي كه دانه مي بندد، اي پوسته، اي پوك، بذر آن خود آگاهي را در ضميرت بكار; درون خالي ات را از آن پر كن; همه تن مباش، دانه بند، حجّ معاني كن، نه حجّ مناسك! بودنت را



صفحه 145


پوستي كن بر گِرد هسته ايمانت! هستي شو، هست شو، همه حباب مباش! در دل تاريكت، شعله را برافروز، بتاب! بگذار پر شوي، لبريز شوي، بدرخشي و شعشعه پرتو ذات، بي خودت كند، خودت كند! اي همه جهل، هميشه غفلت، خدا آگاه شو، خلق آگاه شو، خود آگاه شو! اي كه هميشه ابزار كار بوده اي، اي كه همه جا ناچار بوده اي و كار تو را انتخاب مي كرده است، كار مي كرده اي امّا به عادت، به سنّت، به جبر... اكنون نيّت كن، خود آگاه، آزاد و آشنا، انتخاب كن سوي تازه را، كار تازه را، بودن تازه را، خود تازه را، راه تازه را، راهي را كه در آن، همسفرت و نگهدارت خداست!!

 

حقيقت لبّيك

(تابلوي پنجم: 70×70 سانتي متر)

 

 

تابلوي پنجم

لبيك! اللهم لبيك! لبيك لاشريك لك لبيك، انّ الحمد والنعمة لك والملك، لاشريك لك لبيك!

بله خداوندا، بله تو را شريكي نيست; ستايش و نعمت و سلطنت از آن توست; تو را شريكي نيست; بلي!

حمد، نعمت و ملك! از هر ذره اي اين ندا بر مي آيد; تمام فضاي ميان زمين و آسمان را پر كرده است و هر كسي آن را مي شنود; هر كسي آن را خطاب به خود مي شنود; مي شنود كه خدا دارد او را مي خواند و او از جگر فرياد مي زند: لبيك اللهم لبيك!

و تو همچون ذره حقيرِ براده آهني كه به مغناطيسي قوي جذب مي شود. احساس مي كني كه ديگر اين پاهايت نيستند كه تو را مي برند; تو را را مي برند و پاهايت از پي تو كشيده مي شوند. انگار كه دو دستت به دو شاهبال نيرومند بدل شده اند و تو در دسته اي از پرندگان



صفحه 146


سپيد، در فضا پرواز مي كني و به معراج مي روي! و حضور او را بر روي قلبت، در اعماق فطرتت، بر روي عقلت، در ابهام هر افق، در عمق هر صحرا، در برق هر سنگريزه، در كمرگاه هر كوه، و بر جبين هر صخره، حس مي كني، مي بيني; و فقط او را مي بيني، و مي يابي كه فقط او هست و جز او همه موج اند، كف اند، دروغ اند، در صحرا عشق باريده است و زمين تر شده و چنانكه پاي مرد به گلزار فرو شود، پاي تو به عشق فرو مي رود !

 

كعبه، پيوندگاه آسمان و خاك

(تابلوي ششم: 70×70 سانتي متر)

كعبه! رمزي از خدا در جهان! بنيانگذارش؟ ابراهيم (اين پير عاصي شده بر همه خداوندان زمين). مصالحش؟ قطعه سنگهاي سياهي كه از كوه عجوز بريده اند و بي هيچ هنري بر هم نهاده اند; و شكلش؟ يك مكعب! همين! و چرا اين چنين ساده، بي هيچ تزييني؟ نه هنر، نه زيبايي، نه كتيبه، نه كاشي؟ تنها سنگهاي سياه و خشن و تيره رنگي بر روي هم

 

تابلوي ششم

چيده شده كه جرزش را هم ناشيانه بندكشي كرده اند و ديگر هيچ! يعني چه؟! يعني كه خدا بي شكل است و هر طرحي و هر وضعي كه آدمي برگزيند، ببيند و تصور كند، خدا نيست. او، بي جهت است; اين تويي كه در برابر او جهت مي گيري. اين است كعبه و كعبه خود جهت ندارد. و انديشه آدمي بي جهتي را نمي تواند رمزي از وجود او بگيرد; ناچار جهت مي گيرد و رمزِ خدا نيست. چگونه مي توان خداي بي جهت را در جهان نشان داد؟ تنها بدين گونه كه: تمامي جهات متناقض را با هم دريابي و آنگاه هر جهتي، جهت نقيض خود را نفي كند، و آنگاه ذهن از آن، به بي جهتي پي بَرَد و رو كند به همه، و به هيچ; همه جا، هيچ جا!



صفحه 147


كعبه، بامي براي پرواز

(تابلوي هفتم: 70×70 سانتي متر)

 

 

تابلوي هفتم

كعبه در برابرت! يك صحن وسيع، و در وسط، يك مكعب خالي و ديگر هيچ!

ناگهان بر خود مي لرزي! حيرت، شگفتي! اينجا هيچ كس نيست، حتي چيزي براي تماشا! يك اطاق خالي! همين! احساسات بر روي پلي قرار مي گيرد، از مو باريكتر، از شمشير برنده تر. اينجا كجاست، به كجا آمده ايم؟ قصر را مي فهمم: زيبايي يك معماري هنرمندانه! معبد را مي فهمم: شكوهِ قُدسي و سكوت روحاني در زير سقف هاي بلند و پر جلال و سراپا زيبايي و هنر! آرامگاه را مي فهمم: مدفن يك شخصيت بزرگ، يك قهرمان، نابغه، پيامبر، امام...! امّا اين...؟!

ناگهان مي فهمي كه چه خوب كه هيچ كس نيست، هيچ چيز نيست، هيچ پديده اي احساست را به خود نمي گيرد. احساس مي كني كه كعبه يك بام است; بام پرواز احساست; آن را رها مي كني و در فضا پر مي گشايي و آنگاه ابديت را حس مي كني! و كم كم مي فهمي كه تو به زيارت نيامده اي; تو حج كرده اي; اينجا سرمنزل تو نيست. كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نشود . اين تنها يك علامت بود، يك فلش بود، كعبه آخر راه نيست; آغاز است! اينجا ميعادگاه خدا، ابراهيم، محمد(صلي الله عليه وآله) و مردم است!



صفحه 148


 

آغاز راه

(تابلوي هشتم: 50 × 50 سانتي متر)

 

 

تابلوي هشتم

 

 

 

 

 

 

 

خانه هاجر، در همسايگي خدا

(تابلوي نهم: 70 × 70 سانتي متر)

 

 

تابلوي نهم

همه سويي، يا بي سوييِ خدا! رمز آن: كعبه! اما... شگفتا! كعبه در قسمت غرب، ضميمه اي دارد كه شكل آن را تغيير داده است; به آن جهت داده است; اين چيست؟ ديواره كوتاهي هلالي شكل، رو به كعبه; نامش؟ حِجرِ اسماعيل حجر! يعني چه؟ يعني: دامن! و راستي به شكل يك دامن است; دامن يك پيراهن، پيرهن يك زن! آري، يك زن حبشي، يك كنيز! برده اي سياه پوست، كنيز يك زن! و اكنون خدا، رمز دامن پيرهن او را، به رمز وجود



صفحه 149


خويش پيوسته است. اين دامان پيرهن هاجر است; داماني كه اسماعيل را پرورده است. اينجا خانه هاجر است. هاجر در همين جا نزديك پايه سوم كعبه دفن است. خانه خدا، ديوار به ديوار خانه يك كنيز! و خانه خدا مدفن يك مادر! و چه مي گويم؟ بي جهتيِ خدا، تنها در دامن او، جهت گرفته است! كعبه به سوي او دامن كشيده است! طواف بر گرد خانه خدا، بي دامنِ هاجر قبول نيست; حج نيست; كه دامن او نيز مطاف است; جزئي پيوسته از كعبه است، كه كعبه (اين بي جهتيِ مطلق ) تنها در جهت اين دامن (دامن پيرهن يك كنيز)، جهت گرفته است. و خدا او را در كنار خويش نشانده است; او را در خانه خويش جا داده است; يا، او خود به خانه وي آمده است، همسايه او شده است، همخانه او شده است. تمامي حج به خاطره هاجر پيوسته است. و مُهاجِر، بزرگترين انسان خدايي، انساني است هاجَروار: المهاجر من صار كهاجر! و اكنون، در زير سقف اين خانه، دو تا: يكي خدا، و ديگري هاجر! در ملّت توحيد، سرباز گمنام را اين چنين انتخاب كرده اند.

طواف، پيوند قطره ها

(تابلوي دهم: 50×50 سانتي متر)

طواف است. وارد شو! مدارت را بياب، به خلق بپيوند، در مدار خداوند، امّا در مسير خلق!

 

تابلوي دهم

همچون جويباري خُرد كه به نهري عظيم و نيرومند مي پيوندد، قدم به قدم از خود دور مي شوي و به جمع مي پيوندي دور مي زني و مي كوشي تا شعاع دايره طوافت به خانه نزديك تر شود. تنها نمي روي، با جمع مي روي، كم كم احساس مي كني كه تو نمي روي ، جمع مي بردت ! جاذبه جمع تو را تنگ در آغوش گرفته است; امّا نه به سياست ، كه به عشق ! و خداي



صفحه 150


ابراهيم را ببين! اتصال بنده را به خود، با اتصال فرد به جمع متّصل كرده است. چه لطيف، زيبا و عميق!

به ديدار خدا آمده اي و خود را در بحبوحه خلق مي يابي! تو را به خانه خويش خواند و تو به خلوت ديدارش اكنون اين همه راه آمده اي و مي گويدت: به جمع بپيوند، با جمع برو!... اكنون جزئي از نظام آفرينش شده اي; در مدار اين منظومه قرار گرفته اي; وارد حوزه جاذبه خورشيد جهان شده اي و همچون يك ستاره از چپ به راست، طواف مي كني. بر گِردِ خدا طواف مي كني، مي چرخي و كم كم احساس مي كني كه هيچ شده اي. ديگر خود را به ياد نمي آوري. تنها عشق هست، جاذبه عشق، و تو يك مجذوب! فقط او هست، تو يك عدم! طواف او، حجّ او، و تو يك تسليم، يك توكل، عشق مطلق!

صفا ـ مروه، پاكي ـ جوانمردي

(تابلوي يازدهم: 90×90 سانتي متر)

 

 

تابلوي يازدهم

آغاز از صف ... دوست داشتن پاك ديگران! و انجام تا مروه ... نهايت انسانيت، مروت، و بزرگوارانه گذشتن از ناهنجاري و نقص ديگران! كدام ديگران؟ همگامان تو در سعي! در اينجا، هاجر به فرمان عشق، طفل شيرخوارش را برگرفت و از شهر و آبادي و خانه و زندگي و جمع خويشاوند به ميانه اين كوههاي سنگ و عبوس آمد، تنها، بي هيچ زادي، بي هيچ كسي; تنها با عشق آمد، كودكش را به فرمان خدا در كف اين درّه گذاشت، دره اي خشك، تافته، گداخته، بي آب، بي يك برگ گياه، هيچ! توكّل مطلق!

آدم وخاك، دنيا! تلاش برروي زمين، تا نيازت را از سينه طبيعت برآوري، تااز دل سنگ



صفحه 151


آب برگيري، نياز مادي، عمل مادي، اقتصاد، طبيعت، تلاش يعني احتياج، ماديت، عقل مطلق!

 

 

 

سعي،سرگشتگي پس ازتقرّب

(تابلوي دوازدهم: 70×70سانتي متر)

 

 

تابلوي دوازدهم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سعي، در جستجوي دوست

(تابلوي سيزدهم: 70×70 سانتي متر)

 

 

تابلوي سيزدهم



صفحه 152


حج، پيوند مادّه و معنا

(تابلوي چهاردهم: 50×50 سانتي متر)

 

 

تابلوي چهاردهم

حج، جمع ضدّين! حل تضادّي كه بشريّت را در طول تاريخ گرفتار كرده است: ماترياليسم يا ايده آليسم؟ عقل يا اشراق؟ برخورداري يا زهد؟ مائده هاي زميني يا مائده هاي آسماني؟ اراده يا مشيّت؟ دنيا يا آخرت؟ مادّيت يا معنويت؟ و بالاخره تكيه بر خدا يا بر خويش؟ و خداي ابراهيم به تو مي آموزد كه هر دو: ماديت + معنويت ! سعي + طواف! آموزشي نه با فلسفه، نه با عرفان، نه با علم، كه با يك نمونه، يك انسان، يك مادر، هاجر!

عرفات: حركت از معرفت

(تابلوي پانزدهم: 70×70 سانتي متر)

 

 

تابلوي پانزدهم

جلگه اي خشك، مواج از ماسه هاي نرم ساحلي، در ميانه تپه اي سنگي، جبل الرحمه، كه در حج وداع پيغمبر آن را براي ابلاغ آخرين پيامش به مردم، منبر گرفته بود. در قصّه آدم مي گويند آدم و هوا پس از هبوط (خروج از بهشت)، در اينجا (سرزمين عرفات) براي نخستين بار يكديگر را باز



صفحه 153


شناختند ! پس عرفات آغاز است; آغاز پيدايش آدم بر روي زمين، آغاز پيدايش انسان در زمان! با پيدايش شناخت ! و در حج، نخستين حركت از عرفات است و اين است كه وقوف عرفات در روز است، و آغازش از ظهر روز نهم، بلندترين قلّه خورشيد; آغاز آگاهي، بينايي، آزادي از بند طبيعت، آشنايي، و پيوند مهر و شناخت طبيعت و انسان، در روشني تابناك آفتاب!

خورشيد كه غروب كرد، عرفات پايان مي گيرد در ظلمت، ديدار نيست; آشنايي و شناخت نيست; چه، بينايي نيست; و انسان نيز به سوي مغرب، همسفر آفتاب، كوچ مي كند.

مشعر: سلاح بر گيريم

(تابلوي شانزدهم: 50×50 سانتي متر)

 

 

تابلوي شانزدهم

آفتاب عرفات رفت، از عرفات برو! كه شب را بايد در مشعر بود. اي كه در انتهاي راه، خدا انتظار تو را مي كشد! و چه شورانگيز! جستجوي سلاح در شب، سرزمين شعور، كه اگر شب نمي بود، جمع آوري سلاح چرا؟ انتظار صبح چرا؟ و جهاد فردا چرا؟ مشعر، وقوف براي تأمّل، طرح، آمادگي روح، بسيج در سرزميني كه با صحنه نبرد هم مرز است و در زماني كه با روز نبرد پيوسته است. و اين همه در تقيه شب، در كمينگاه ناپيدا، در حكومت ظلم!

سپاه، سپاه توحيد است; ابراهيم فرمان مي دهد: جمره اي كه بر مي گيري، سلاح تو است، سلاح مبارزه تو با خصم. دقت كن، تاريك است و يافتنش دشوار. اينجا سخن از يك ديسيپلين نظامي است. جنگ، فردا آغاز مي شود; پس امشب بايد مسلّح شد. در روشني روز مي جنگند، امّا در تاريكي شب بايد به جمع كردن سلاح پرداخت!



صفحه 154


مشعر، تاريكي، آمادگي براي نبرد

(تابلوي هفدهم: 90×90 سانتي متر)

 

 

تابلوي هفدهم

مِنا، صبح نبرد

(تابلوي هيجدهم: 50×50 سانتي متر)

 

 

تابلوي هيجدهم

منا طولاني ترين وقوف و آخرين مرحله پس از شناخت و شعور! اكنون آغاز بزرگي است. حج به اوج خود نزديك مي شود. امروز، دهم ذي حجه است، روز عيد، عيد قربان. سپاه توحيد به راه افتاده است: پارسايان مشعر و اكنون شيران مِنا، لبريز از خشم و سرشار از عشق، اشداء علي الكفار رحماء بينهم، آهنگ منا دارند، سرزمين خدا و ابليس! مشعر به حركت آمده است. پرشكوه ترين منزل در پيش است. لبخند صبح، صبح عيد، همه را بي قرار كرده است. سپاه، به سرعت، حالات چالاكيوهجوم مي گيرد وشور



صفحه 155


وشتاب به سوي منا.

پشت ديوار نامرئي، به خط نظام، مهاجمان مسلّح بي قرار ايستاده اند و در انتظارند تا آفتاب فرمان دهد. در اين جهان كدام سدّي قدرت آن را دارد كه چنين نهر خروشاني را در چنين جايي بر جاي خود خشك كند؟ چه فرماني مي تواند ايستي اين چنين قاطع و قوي بدهد؟ طلوع! ناگهان سيل نور به تنگه مي ريزد و آفتاب بر بلندي كوه ظاهر مي شود و فرمان عبور مي دهد. اين سپاه، تنها سپاهي است در جهان كه از آفتاب فرمان مي برد; تنها امّتي كه حكومت صبح را پذيرفته است.

رَمي، نفي همه طاغوتها

(تابلوي نوزدهم: 90×90 سانتي متر)


| شناسه مطلب: 80206