متن کامل

میقات حج سال هفتم شماره بیستم و هفتم زمستان 1378حج در عرفان و ادبیات (2) قسمت دوّم: خاقانی قادر فاضلی خاقانی شاعر بزرگ فارسی سرای ایران، اشعار بسیاری در فنون مختلف ادبی از خود به جای گذاشت. او در میان شعرا، به حسّان العجم معروف گشت.ای

ميقات حج
سال هفتم شماره بيستم و هفتم زمستان 1378


حج در عرفان و ادبيات (2)

قسمت دوّم: خاقاني

قادر فاضلي

خاقاني شاعر بزرگ فارسي سراي ايران، اشعار بسياري در فنون مختلف ادبي از خود به جاي گذاشت. او در ميان شعرا، به حسّان العجم معروف گشت.اين لقب را عمو و استاد وي به او دادند و ديگران نيز خاقاني را بدان لقب ستوده اند.


چون ديد كه در سخن تمامم *** حسّان عجم نهاد نامم

همچنين مي گويد:


خاقانيي كه نايب حسّان مصطفي است *** مداح بارگاه تو حيدر نكوتر است

تولد خاقاني، با توجّه به اقوال مختلف، حدود سال 500 هجري و وفاتش در سال 595 هجري بوده است. او در تبريز در محلّه سرخاب آرميده است. از خاقاني دو اثر مكتوب به جاي مانده; كه يكي ديوان وي است كه شامل، غزليات، قصايد، رباعيات، ترجيحات و تركيب بندها و اشعار متفرقه است. اثر ديگرش مثنوي تحفة العراقين است كه سفرنامه منظوم حج او به حساب مي آيد و مستقلاً به چاپ رسيده است. آنچه در اين رساله مي آيد گزيده اي است از سفرنامه منظوم حج كه فقط اشعار مربوط به اعمال و اماكن و حالت مربوط به حج انتخاب شده است.




--[145]--

آن كعبه كه از سكون معافست *** او را همه گرد خود طوافست

آن خانه كعبه كه خانه قدم بود *** آن وقت كه وقت در عدم بود(1)

نه بر سر راهش امّ غيلان *** نه گرد درش سپاه پيلان

راهش همه حلّه هاي در باز *** بنشسته قريشيان سر باز

از فيض نخست زمزم او *** وز عزّ اساس محكم او

رنگ هجرش سواد دلها *** خاك حرمش مراد دلها

خط ملكوت ناودانش *** بستان ازل بود مكانش

دست آبدهِ مجاورانش *** از زن دِهِ برج كو ترانش

مانده همه ساكنانش مادام *** در سعي و وقوف و طوف و احرام

چون دايره هر كجا روي صدر *** هر روزشْ عيد و هر شبش قدر

چون نقطه يكي شده وجودش *** بيت الله اولين حدودش

اينك رهِ كعبه شهنشاه *** كو پخته عشق و سختي راه

خاقاني از اين قدم كه هستي *** در كعبه دل گذر كه رستي(2)

هر گه كه حديث كعبه رانم *** عقل آيد و مِي زند زبانم

زين نام چو پر كنم دهان را *** جان بوسه زند سر زبان را

داني كه هواي كعبه دارم *** جان روي نماي كعبه دارم

آن كعبه كدام؟ قبله شرع *** منسوب به واد غير ذل زرع(3)

هيچ افتدت اي فتاده بردار *** كز سرّدلم شوي خبردار

آيي به حواله گاه احرام *** ميقاتگه خواص اسلام

چون مقدمت از عراق دانند *** ميقات تو ذات عرق خوانند

اعمال مناسك ار نداني *** از مجتهدانش باز خواني

بيني نقباي عرش صف صف *** اِستاده ميان قاع صف صف(4)

كرده سپه ملائك از پَر *** بر عالم سايبان اخضر

بر بسته مظلّه چون علامات *** از اجنهه طيور جنات

افكنده مِهان حمايل از بر *** بنهاده سران عمامه از سر

لبيك عبارت برونشان *** سبحانك اشارت درونشان


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ اشاره به فضيلت كعبه است كه پيش از خلقت زمين، مكان و مكانت كعبه در نظر باري تعالي محفوظ و مكرّم بوده است. طبق احاديث فريقين كعبه محاذي بيت المعمور است كه در عرش مي باشد. در بعضي روايات آمده است خداوند تبارك تعالي مسجدالحرام را پيش از زمين آفريده، آنگاه زمين را از آن گسترانيد.

براي اطلاع بيشتر رجوع شود به مقاله اسرار و عرفان حج در مجله ميقات حج ،
شماره 19

2 ـ عرفا براي خداوند سبحان دو خانه قائلند كه عبارت اند از: بيت ظاهر و بيت باطن. بيت ظاهر همان مسجدالحرام و كعبه مكرّمه است. بيت باطن دل انساني است كه كعبه دل است. از نظر عرفا حاجي بايد نخست كعبه دل را پاك گرداند تا لياقت تشرّف به كعبه گِل را حاصل كند. نكـ : مجله ميقات حج ، شماره 19، ص 34

3 ـ (رَبَّنا اِنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذرّيتي بواد غير ذل زرع) ابراهيم: 37، بار پروردگارا! من از اولاد خود در اين بيابان لم يزرع اسكان دارم .

4 ـ (فقل ينسفها ربّي نسفاً، فيذرها قاعاً صفصفا) طه: 106

پس بگو پروردگار من پستي و بلنديهاي زمين را از بين برده و آن را صاف و هموار گرداند .




--[146]--

ز آنجا كه عنان دل بپيچي *** راه عرفات را بسيجي

آيي به پناهگاه بُشري *** دشت عرفات و ركن اعلي

آن مقصد عزم رهنوردان *** آن غايت كار نيكمردان

دهليز سراچه الهي *** دهليز چه، صدر پادشاهي

ماتمگه راندگان برونش *** دولتگه خواندگان درونش

بيرون و درونش هست مافاك *** دامان اثير و جيب افلاك

زينسو همه حيرت آورد بَر *** زانسو به جوار حق كشد سَر

اين دار خلافت و دير خذلان *** آن شط امان و خط ايمان

خلق دو سراي حاضر آنجا *** ميعاد و معاد ظاهر آنجا(1)

پس بر سر كوه رحمت آيي *** آن قبه عهد آشنايي

آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت باز رفته

جودي(2) همه ساله در طوافش *** العبد نوشته كوه قافش

تر روي بلندي از پي نور *** دندانه تيغ او سر طور

بر هر كمريش طور طرفست *** سنگش زرِ صرف و سنگ صرفست

زانسو چو تمام شد عبارت *** بر مزدلفه است مزد كارت

آن، جاي اجابت دعاهاست *** مَلجاء انابت از خطاهاست

صاحب نظران هفت پرده *** از سنگش سنگ سرمه كرده

رضوان اثرش به ديده جُسته *** خاكش به هزار آب شسته

ز آنجا چو شروط شد تمامت *** راهست به مشعر الحرامت

اَنْبُه بيني چو روز محشر *** از معشر جن و انس معشر(3)

در گوش تو آيد از مسالك *** آواز ز جانب ملائك

بكران فلك ميان مردان *** مجمردار و سپند گردان

سيمرغ گرفته بوي عنبر *** چون طاووسان به فرق مجمر

ز آنجا سوي جمره دركشي راه *** از شعله عشق بركشي آه

مردم همه سنگبار بيني *** ديوان همه سنگسار بيني

روح از پي قهر دشمنانش *** عَرّاده نهاده در ميانش


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ الف ـ(وَ يَوْمَ يَحْشُرُ هُمْ جَمِيعاً...)، سباء: 40 و روزي كه همه انسانها را جمع مي كنند... .

ب:(و ان ربّك هو يحشرهم انّه حكيم عليم)، حجر:25

و يقيناً تنها پروردگارت همه آنها را جمع كرده و محشور مي سازد كه خداوند بسيار دانا و حكيم است .

2 ـ (و غيض الماء و قضي الأمر و استوت علي الجودي و قيل بعداللقوم الظالمين)، هود:44 (و زمين آب را فرو برد و حكم الهي محقق گشت و كشتي بر كوه جودي لنگر انداخت و گفته شد كه شر ظالمان به دور باد .

3 ـ (يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا...)، الرحمن:33، (اي گروه جن و انس اگر توانستيد از محدوده زمين خارج شويد، خارج شويد.!...




--[147]--

سنگي كه ز دستها بجسته *** پيشاني اهر من شكسته

هر سنگ در آن مبارك اوطان *** چون نجم شهاب و رجم شيطان(1)

بيني ز مي مني زُحَل سان *** مريّخ سلب ز خون قربان

خاكش همه شام و رنگ و گلگون *** سرخي شفق گرفته از خون

خوابي كه خليل ديد شبگير *** جز در بر او نكرده تعبير(2)

هر پيش كشي كه او نهاده *** حق كرده مزيد و باز داده(3)

يا تست دلم كبوتر آسا *** قربانشْ كني به ساعت آنجا

ور تو نَبوي به ذبح راجح *** بِدْهيش به دست سعد ذابح

ز آنجا ره مكّه پيش گيري *** تشريف ز مكّه بيش گيري

از ننگ كسوف جان ستانت *** بدهد بلد الأمين امّت(4)

سطر دومين ز حرز عالم *** مكه است ز بعد اسم اعظم

در سايه مكه چون نشستي *** از سايه خاك باز رستي

چون نام مهين حق نمارش *** او خُرد و بزرگ كار و بارش

پاكان كه طريق مكّه پويند *** بسم اللّه و بسم مكّه گويند

ابدال(5) ز حرمت نهادش *** با عطف بيان كنند يادش

رضوان نگشاد از احترامش *** درهاي بهشت جز به نامش

زان عرش بلند نام گشته است *** كاين نام مهين بر او نوشته است

تازه شود از چهار اضداد *** آن هفت هزار ساله ميعاد

دانم كه به فرّ كعبه پاك *** مكّه ز حوادث است بي باك

تا كعبه درون اوست ساكن *** شد ساحت او ز ساحت ايمن

مكّه به مكانت آسمان است *** كعبه به محل قطب از آن است

كعبه وطن اندرو گزيده *** بحري به جزيره در خزيده

گويي كه به گنج تنگ پهنا *** گنجي است نهاده آشكارا

عرشي كه فلك به ساق دارد *** سر بر سر كعب كعبه دارد

آن دار الأنس جان پاكان *** وين بيت الاَمن درد ناكان

از فيض نثار بر زمينش *** جبريل شده نثار چينش


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (...الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين)، الحجر: 18

مگر آنكه استراق سمع كند كه در اين صورت شهابي آشكار او را تعقيب خواهد كرد.

2 ـ (يا بنيّ اني أري في المنام اني اذبحك فانظر ماذا تري)، الصافات: 102

ابراهيم گفت: اي پسرم، من در خواب ديدم كه تو را قرباني مي كنم پس ببين كه نظر تو چيست.

3 ـ (لهم ما يشاءون و لدنيا مزيد) ق:35، براي آنها هر چه خواهند هست و نزد ما بيش از خواسته آنها موجود است .

4 ـ (و هذا البلد الأمين)، التين:3 و قسم به اين بلد امن .

5 ـ ابدال انسان هاي وارسته و به حق پيوسته اند. انسان هايي كه به مقام بدل سازي رسيده اند يعني مي توانند قالبهاي مثالي و بدلي از خود ساخته و به اطراف و اكناف عالم بفرستند و از مظلومان و درماندگان دستگيري كنند.

شير مردانند در عالم مدد *** آن زمان كافغان مظلومان رسد

بانگ مظلومان ز هر جا بشنوند *** آن طرف چون رحمت حق مي دوند

آن ستونهاي خللهاي جهان *** آن طبيبان مرضهاي نهان

محض مهر و داوري و رحمتند *** همچو حق بي علّت و بي رشوتند

(مثنوي، تصحيح رمضاني، دفتر دوم، 108)

از نظر مولوي ابدال را بدان جهت ابدال مي گويند كه آنها خود را مبدّل كرده و صفات حيواني و انساني را به صفات الهي بدل كرده اند و به قول وي خمرشان به خلّ الهي مبدل شده است.

كيست ابدال آنكه او مبدل شود *** خمرش از تبديل يزدان خل شود

(مثنوي، تصحيح نيكلسون، دفتر دوم، ص228)

صد هزار جانور زو مي چرخند *** ابرها هم از برونش مي برند

باز دريا آن عوضها مي كشد *** از كجا رانند اصحاب رشد

(همان مدرك، ص120)

اين دم ابدال باشد ز آن بهار *** در دل و جان رويد از وي سبزه زار

فصل باران بهاري با درخت *** آيد از انفاسشان در نيك بخت

(همان مدرك، دفتر اوّل، ابيات 2043 و 2042)




--[148]--

گردون بيني به طمع گوهر *** چون غواصان شده نگون سر

پرداخته حوضها جنان را *** سقّا شده حور تشنگان را

بسته كمر نياز جانها *** در باز گشاده آسمانها

از يارب رهروان يكايك *** ايوان فلك شده مشبّك

رخنه شده ز آه عاشقانه *** بام فهم آبگينه خانه

كرده دعوات صبحگاهي *** از گنبد ماه دامِ ماهي

از خلقان صفر گشته آفاق *** در كعبه اُلوف اُلوف عشاق

يك نسخه ز راه كعبه خوانده *** بر دنيا خطِ سنخ رانده

مرد از پي راه كعبه تازد *** آن طفل بود كه كَعْب بازد

از جان سازي نثار گردش *** بر گردي هفت بار گردش

بيني به چهار ركن گردان *** در هفت طواف هفت مردان

بيني حجرش، بلال كردار *** بيرون سيه و درون پُر انوار

آن سنگ زر خلاصه دين *** بر چهره كعبه خال مشكين

نور است در آن سود پنهان *** چون در ظلمات آب حيوان

يا در خم طرّه جبهه حور *** يا در حَدقه حديقه نور

يا سرّ نبي ميانه حرف *** يا در شب تيره صورت برف

از سنگ سيه چو بازگردي *** زي زمزم راه در نوردي

ز آنجا گذرت به زمزم افتد *** چشمت به سواد اعظم افتد

بيني ثقلين عالم خاك *** استاده فراز چشمه پاك

همچون سگ كهف زير ژنده *** لب خشك و زبان برون فكنده(1)

با صفوت زمزم مطهّر *** محتاج طهارت است كوثر

از بس كشش رسن به هر گاه *** دندانه شده دهانه چاه

ميم است به شكل سين نوشته *** يا منشار است حلقه گشته

ياري ده اي حيات عالم *** با دلو كشان چاه زمزم

گر دَلْوْ همي دريده گردد *** يا گر رسنش بريده گردد

دَلْو فلك آوري به چاهش *** سازي رسن از نطاق ماهش


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد)، الكهف:18

و سگ آنها دو دست خود را بر در غار گسترده بود .




--[149]--

با تشنه دلان براي تسكين *** آيي سوي ناودان زرّين

بيني همه بحرها كم و كاست *** با ريزش نم كه ناودان راست

رفته خطرات بحر اخضر *** پيش قطرات ناودان در

بام فلك است بهر تمكين *** محتاج به ناودان زرّين

پس هم به زمان ز سر كني پاي *** آري سوي مروه و صفا آي

از سنگ صفا، صفا پذيري *** مُرو از جمالِ مروه گيري

بيني دو برادران هم خوي *** يكرنگ هميشه روي در روي

چو جوزا فرق سر گشاده *** از يك مادر دو گانه زاده

ز آنجا به مقام عُمره تازي *** از عُمره تو را عُمر سازي

آنجا بيني مقام محمود *** آنجا يابي كمال مقصود(1)

آخر عمل از مناسك اين است *** آن ديوان را فذلك اين است

پس باز به كعبه بازگردي *** گِرد نُقَط نياز گردي

چون مرغ كه دانه چيند از گل *** سنگ سيهش ببوسي از دل

چون ابر كه ريخت قطره باران *** خاك حرمش ببوسي از جان

بر كعبه چه منّت از زمين بوس *** يا بر مصحف ز پرّ طاووس

چون سنگ سياه را كني لمس *** ننديشي از آفت اذالشمس(2)

سود، نكني زمينش از پاي *** پيشاني را كني زمين ساي

زان چند زبان چنانكه خواهي *** گو يا كني آن زبان كه خواهي

همچون لب يار باشي آنجا *** يعني لبش آتشي است گويا

تحميد گزاردن بداني *** وين فصل به گوش كعبه خواني

اي قطب مراد جان مردان *** گردت چو بَنات نعش گردان

اي پاكْ سلاله مكرّم *** در ناف زمين ز صلب عالم

اي اختر ثابت از تعظّم *** سطح ز مي از تو چرخ هشتم

بيت المعمور، مادر توست *** بيت المقدّس برادر توست(3)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (عسي أن يَبعثَكَ ربّك مقاماًمحموداً)، الاسرا:78، چه بسا خدايت تو را به مقامي ستوده برساند .

2 ـ (اذ الشمس كُوّرت)، التكوير:1 آنگاه كه خورشيد كدر شود .

3 ـ (...و البيت المعمور)، الطور:4، و قسم به بيت المعمور .




--[150]--

هفت اعضاي زمين به نيروي توست *** تا ذات تو هفت هيكل اوست

رگهاي زمين بسي است هر كس *** امّا رگ جان او تويي بس

ماني به عروس حجله بسته *** در حجله چار سو نشسته

حوري به مثال عبقري پوش *** شاهي به مثل دواج بر دوش(1)

هم معتكفي چو بختياران *** هم موضع اعتكاف داران

چرخ ار نه به فرّت ايستادي *** بر ناف زمين شكم نهادي

تا مصحف و تو زمين نشينيد *** بحرَين جواهر يقينيد

شش سوي جهان عمر فرساي *** با اين دو چهار سوست بر پاي

بل عرش كه چار سو نمايست *** هم زين دو چهار سو به پاي است

خاك عرب از تو شد زر خشك *** ناف ز مَي از تو نافه مشك

اي جان فلك ز تو به شادي *** بر جسم زمين چه ايستادي

افسوس كه جاي شرمساري است *** مركوب نه در خور عماري است

دارنده هاشمي شعاري *** پس جامه روميان چه داري

بادي كه به دامن تو پيوست *** از دامن تو بر آسمان جست

از گرد تو پست خوش نمك ساخت *** پس سفره آدم و ملك ساخت

گردون چو تراز و ايستاده *** تو سنگ زري در او نهاده

گر بگسلد اين ترازو از هم *** يك جو نشود ز سنگ زر كم

گردون گِل بامت از پي خَورد *** همچو گُل سر به گِل بپرورد

زان گُل خورش ستارگان است *** اين زردي روشنان از آن است

مهره تبشان به دَم از تُست *** گلگونه رويشان هم از تُست

كرده است حق از صوا بديدت *** خاقاني را دِرَم خريدت

***

خاقاني از اين كثيف منزل *** دارد به تو روي خيمه دل

خواهد كه رسد به بارگاهت *** تا خاك زمين و خار راهت

از بوسه كند ترنج كردار *** وز اشك كند چو دانه نار

در خدمت توست پنج هنگام *** گه دال و گهي الف گهي لام


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (حور مقصورات في الخيام... متكئين علي رفرف خُضر وعَبقَري حسان) الرحمن: 76، 72

حورياني كه سراپرده اند... در حالي كه بر پيشاني هاي سبز و زيباي نيك تكيه داده اند.




--[151]--

هر صبح كه مُرغ، دم برآرد *** مرغ دل او سر تو دارد

وِردش همه اين بود سحرگاه *** كاي بيت اللّه عمّرك اللّه

تا بر در حكم توست كامش *** شد هندوي هندوي تو نامش

اين هندوِ هندوش چه نامست *** يعني حجرِ تو را غلامست

حق حلقه بگوش در كشيدش *** وين داغ بروي بر كشيدش

چون لاله و چون بنفشه زين كوي *** شد حلقه به گوش و داغ بر روي

تا چشم جهانيان سوي توست *** او از سر و چشم هندوي توست

هندوي تو اعجمي زبان بود *** هم دولت تو زبانشْ بگشود

برداشت چو از تو داشت مكتب *** هندوي تو قفل رومي از لب

بِپْذير ثناي نو رسيده *** زين هندوي داغ بر كشيده

ديدار تو بر نيافت چشمش *** زان بر بَصَر خود است خشمش

وا داشت از اين تأسف خويش *** در حبس ظلم، دو يوسف خويش

رخ در خوي حيرت است زين دل *** چون كوزه آب و كوزه گِل

گل گل خوي خون نشسته بر رخ *** خط خط شكن او فتاده در رُخ

پيچيده ز غم چنانكه از تاب *** بر لب، لب جوي شاخ لبلاب

امسال عزيمت تو مي داشت *** ليك اَندُهِ والديْنشْ نگذاشت

چون بر دل والدين گره ديد *** بار اَمَلش گشاده، بِه ديد

افكند رضاي اين و آتش *** بر پاي دو كنده گرانش

شد دست قضاش ميخ دامن *** شد بند قَدَر طناب گردن

نه هيچ دلي و داغ بودش *** نه برگ مَنِ اسْتِطاع بودش(1)

مانند زمين زِمَن فرو ماند *** در جيفه گهِ عُضُ فرو ماند

در گريه به خنده مي سرايد *** كز مَرد زِمَن سفر كي آيد

***

سودات به كعبتين فرو داشت *** كو نيز چو تو چهار سو داشت

ز اشكال، مربّعي گزيده است *** كان شكل به صورت تو ديده است

بر خاتم آهنين كه مي داشت *** نام تو چهار حرف بنگاشت


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (ولله علي النّاس حج البيت من استطاع اليه سبيلا)، آل عمران: 97

و بر خداست كه بر مردم حج خانه خود را واجب كند، در صورتي كه به استطاعت رسيده باشند.




--[152]--

وان خاتم را كه از سر و ساخت *** شبه تو نگين چار سو ساخت

نام تو بر آن نگين عيان كرد *** الكعبةُ قبلتي نشان كرد

نام تو به خاتم سرون بر *** زان زد كه نداشت خاتم زر

خاتم چه كه يك جهانْشْ نقد است *** زر چه كه هزار كانْشْ نقد است

ز اقبال تو خاتمي كه او ساخت *** از ياره آفتاب پرداخت

با فرّ تو چشمها گشادش *** ز انگشترئي كه خضر دادش

مي بوسه زند ز آرزويت *** بر ديده هر كه ديد رويت

از ديده كند براي جاهت *** نعل سُم مَركبان راهت

***

در جمله، قرارِ عالم از توست *** اجزاي زمين فراهم از توست

گر نقل كني ز منزل خاك *** از هم بشود مفاصل خاك

سنگ تو اساس هشت مَأوي است *** چاه تو پناه هفت درياست

سنگ تو ز صد هزار كان، بِه *** جسم تو ز صد هزار جان، بِه

چون از تو حيات خلق دانم *** حاشا كه تو را جهاد خوانم

ارواح كه آب دست جويند *** روي از نم ناودانْتْ شويند

مرغان ز بَرَت گذر ندارند *** مرغان چه كه روشنان نيارند

سكّان تو ز اختران فزون باد *** اركان تو ز آسمان مصون باد

با سنگ تو هر كه داشت غضبان *** مرغانْشْ كنند سنگ باران

در زلزله دو نفخه صور *** آفت ز چهار ركنِ تو دور(1)

نَپْرورده كشتزار حيوان *** چار اركانْتْ چون چهار اركان

***

اي صيقل مصر آفرينش *** آئينه يوسفانِ بينش

آن ديده ز تو دو يوسف خوب *** كز يوسف ديده چشم يعقوب(2)

چون طلعت كعبه ديده باشي *** در ظلِّ وي آرميده باشي

ز آنجا ورق مدينه خواني *** ده روز به يك زمان براني

تازي به چهارگانه تازي *** زي شهر خدايگانِ تازي


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (ونفخ في الصّور فجمعنهم جمعاً)، كهف: 99

و در صور دميده شود سپس همه را دور هم جمع كنيم.

2 ـ (اذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي تأت بصيراً)، يوسف: 93

برويد و پيراهن مرا به روي پدرم بگذاريد تا بينا گردد.




--[153]--

بِرْهاندت آب و خاك يثرب *** از آب سياه و بحر مغرب

عباسيِ شب قلم كند دست *** نَكْند عَلَم سپيد تو پست

جلبابِ تو را فلك نيارد *** كِش رنگِ سُكاهِني بر آرد

***

بنياد مدينه سدّ دنياست *** حَيّاً هَا اللّه، حيات جانهاست

چون ريزش روزي مسلمان *** دخلش كم و بَرْكتش فراوان

نخلش همه دست كشت جبريل *** گُشني دِهِ نخل او سِرافيل

تخمش به گلاب پروريده *** آدم ز بهشتش آوريده

نخلش به عمود صبح مانند *** چون درعِ سحاب، بند در بند

وان شاخ به روز جنبش دور *** بشكافته طَلع و نو شده نور

***

صبح است دريده بادْبانش *** خورشيد نموده از ميانش

مريم به مسيح پاك زاده *** خرماش به جاي زقّه داده(1)

وان دم كه مسيح را رسيده *** بر نخلستان او دميده

هر نخلي از آن سپهر بالا *** هر خوشه چو خوشه ثريّا

خرما كه ز نخلهاش زاده *** مَه بر طَبَق فلك نهاده

بر صورت نخلهاش حورا *** از موم ببسته نخل خرما

فهرست بِلاد عالمش دان *** خضراي سواد اعظمش خوان

***

هفت اجرامش ز روي تعظيم *** خواندند خديو هفت اقليم

راتب خورا و عراق و ارّان *** اجراكش خدمتش خراسان

روم است سِتانه روب جاهش *** چين است نثار چين راهش

تركستان گردنش نهاده *** قسطنطين سرگزيت داده

هندو خزرش دو حلقه در گوش *** اين قُند زِدار و آن فَنَك پوش

مصر و يمن از حواشي او *** با شام و حجاز، خويشي او

آن مقصد هودَجِ رسالت *** آن مهبط موكب جلالت


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ (وهزي إليك بجذع النخلة تساقط عليك رطباً جنيّاً)، مريم: 25

دو شاخه درخت خرما را تكان ده تا خرماي تازه از آن برايت فرو ريزد.




--[154]--

بيتُ الشّرف اختر بخارا *** دارالكتب آيت و خارا

دهرش به جهان فرو نهاده *** آن روضه جان در او نهاده

جز ديده شش جهت مخوانش *** آن جوهر نور در ميانش

چون نقطه باد، بِسمِ ذاتش *** سه عالمِ علم در صفاتش

***

بيني حرم محمدي را *** ديوانگه سرِّ سرمدي را

او شمس و حظيره مغرب پاك *** نه حجره خاص او نه افلاك

پيشش دو خليفه رخ نهاده *** جوزا به كنار شمس خفته

هر سه شده يك نهاده و يك راه *** چون يك الف و دو لامْ اَللّه

خاكش ز چهارم آسمان بِه *** ذاتش ز مسيح جاودان بِه

آن از سبكي فلك نشين است *** وين بهر كمال در زمين است

آفاق چو دخمه اي است يكسر *** سلطان پيمبران بَرو در

در چرخ نگر كه دخمه سانست *** عيسي ز برش چو دخمه بانست

بشناس كه فرق اين و آن چيست *** سلطان چه كسي و دخمه بان كيست

او رفته به ناز در شكر خواب *** وان حارسِ بام او به هر باب

بر بام چهارمين نشستش *** دو چوب به شكل لا به دستش

در ديده شكسته خارِ وسواس *** از سهم أَ أَنْتَ قُلتُ للنّاس(1)

بر چوب همي زند به آوا *** يا ضامن اَجْرِنا اَجِرْنا

احمد به حق است شاه دنيا *** چوبك زن بام اوست عيسي

گر صورت جاي اين فرو دست *** وان هست بلند جا چه بودست

در قصر شهان چو بنگري سير *** نه حارسش از برست و شه زير

يك موي ز شاه و هر دو عالم *** يك جو سر پاسبان و بل كم

***

اي در خط حكم تو خطرناك *** پرگار سپهر و نقطه خاك

بر دست تو اي محمّد احسان *** شيطانِ نياز شد مسلمان(2)

از جود تو در جهان امّيد *** كان در سفر است همچو خورشيد


ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ وإذ قال الله يا عيسي ابن مريم أأنت قلت للنّاس اتّخذوني وأمّي إلهين من دون الله)، مائده: 116

وهنگامي كه خدا به عيسي فرزند مريم بگويد: آيا تو به مردم گفته اي كه من و مادرم را به خدايي بپذيريد نه خداي يكتا؟

2 ـ (كان شيطان آدم كافراً و كان شيطاني مسلماً ـ بحار الانوار، ج60، ص319 شيطان آدم كافر بود و شيطان من مسلمان عرفا اين حديث را از پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) غالباً چنين نقل كرده اند. اسلم شيطاني بيدي ، شيطان من به دستان من مسلمان شده است.




--[155]--

تو گوهر كان لايزالي *** يعني كه سلاله جلالي

ميت كرمت چو كعبه شد فاش *** با كعبه چه كردي اي كَرَم پاش

كعبه ز وجود تو چه ديده است *** از ميوه جود تو چه چيده است

تا خلعت كعبه هم تو سازي *** اعلام خليفتي طرازي

وام است زِ زرِّ بي شمارت *** بر كعبه هزار پيلوارت

گر تو بُوي از مكانِ مكّه *** زرّين كني آستان مكّه

كعبه ز تو نام جاودان يافت *** مكّه به بقات آن مكان يافت

قيصر ره روم در نوردد *** نوبت زن ميرِ مكّه گردد

***

در طالعِ كعبه گاه تأثير *** ديدند منجمان تقدير

كز جنبش رهروان گردون *** در بيت حيات، رُبع مسكون

شعري كه به شام باز خوانند *** روغنگر باغ مصر دانند

در طالع هر كه او مكان يافت *** پيرايه ملك جاودان يافت

سادات عرب هم از كمالش *** كردند پرستش امتثالش

اين اختر از آسمان برآيد *** بيت اللّه از او منوّر آيد

ناظر نشود به هيچ دوري *** در طالع كعبه چون تو شعري

كز شام بري به مكّه لشگر *** صحراي عرب كني معسكر

خيل تو به زيرِ پرّ جبريل *** گيرند هزار ميل در ميل

در باديه راني از كرامات *** بحري ز چهار جوي جنّات

از حنظل سازي آب حيوان *** روضه شِكُفاني از مغيلان

مصنع سازي ز حوض كوثر *** مرتع كني از بهشت، انور

ميل عرفات سازي از زر *** ريگش همه دانه هاي گوهر

سازي پي نُزهت روانها *** در مزدلفه سخن ستانها

از بهر گذار بحر اخضر *** پل سازي از مني به مشعر

از قوس قزح پلي بسازي *** پس چارده طاق بر فرازي

آئينه نهي به طاق پُل بَر *** بَر سان مناره سكندر




--[156]--

بر عنقاراي اگر گُماري *** بر كوه صفا و مروه اش آري

حصن هرمان به مكّه آري *** بيخ بلسان به مكّه كاري

آري به زمين مكّه مشهور *** از هندُسِتان درختِ كافور

پس گنج روان كني هزينه *** آئي تو ز مكه تا مدينه

ابليس چو بيند اين مثابت *** كآدم ز تو يافت اين نيابت

در سجده آدم از دل و جان *** مي آيد و انْتَ خير گويان

پس زانسوي قاف بركند پاي *** سازد سرِ بوقُبَيس را جاي

چون مكنت مكّه از تو بيند *** سقّايي مكّه برگزيند

پَذْرفته كند به نيم ساعت *** آن اَند هزار ساله طاعت

آواز رود ز نسل آدم *** در چار كنار هر دو عالم

كابليس ز كفر شد مجرّد *** در عهد جمال ديْن محمّد

اي جان محمّد اندر اسلام *** نازنده به جان چون تو همنام

نامت به محمّدي وفا كرد *** خود نام بگو كجا خطا كرد

***

اي وصف تو خُلد خاطر من *** چرب آخور روز آخر من

اي پيشنهاد من هدايت *** ديباچه طبع من ثنايت

تا خر گهِ ازرق است بر پاي *** بادا سر خيمه تو بر جاي

اجراكش لشكرت فلك باد *** لشكركش اُمتّت ملك باد

توقيع تو بر مثال تقدير *** لشگرگاه تو عالم پير

كعبه به تو مقصد بقا باد *** قرآن به تو مورد شفا باد


| شناسه مطلب: 80208