متن کامل

میقات حج سال هشتم شماره سی و دوم تابستان 1379کعبه و قربانی در مثنوی طاقدیس جواد محدّثی نگاه نخست: طاقدیس ، مثنوی حکیمانه و پرنکته ای است، از عالم ربّانی و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقی، که لبریز از اندرزهای اخلاقی و مواعظ عرفانی ولط

ميقات حج
سال هشتم شماره سي و دوم تابستان 1379


كعبه و قرباني در مثنوي طاقديس

جواد محدّثي



نگاه نخست:

طاقديس ، مثنوي حكيمانه و پرنكته اي است، از عالم ربّاني و خوش ذوق، مرحوم حاج ملا احمد نراقي، كه لبريز از اندرزهاي اخلاقي و مواعظ عرفاني ولطايف و ظرايف ادبي است و در قالب ماندگار شعر بيان شده است.

قالب طاقديس ، مثنوي است و همچون مثنوي مولانا در ضمن حكايات مختلف، گنجينه اي از گهرهاي معرفت ورموز واحكام شرع ومعارف دين را بازگو مي كند. اين ديوان شعر (كه در پايانش تعدادي از غزليات مرحوم نراقي را هم داراست) از سوي انتشارات امير كبير، در 427 صفحه منتشر شده است. به تناسب برخي معارف بلند مرتبط با حج وقرباني ومكه و... كه در اين ديوان است، مروري به اين جلوه ها داريم:


طاقديس و مفاهيم مرتبط به حج

ديوان مثنوي طاقديس (سروده مرحوم ملاّ احمد نراقي) در بخش هاي متعددي، به طرح مسائل مرتبط به حج، كعبه، قرباني، منا، حضرت ابراهيم، هاجر، اسماعيل و ... پرداخته و به لطيف ترين وجهي از قصص مربوط به آنها، برداشت هاي عرفاني و حكمت آميز دارد.

يكي از اين جلوه ها، به حفاظت كعبه با قدرت الهي، توسّط طير ابابيل و نابود



131


شدن فيل سواران و سپاه ابرهه مربوط مي شود.

پس از ترسيم لشكر كشي ابرهه به جانب مكه، به قصد تخريب كعبه مقدس و هراس افتادن در دل مكّيان، به مقابله جناب عبدالمطّلب با آن سپاه و گفتاري كه ميان او و سركرده سپاه فيل ردّ و بدل شده است، مي پردازد (ص 158).

آنچه سپاه ابرهه را شگفت زده مي سازد، تقاضاي اعجاب انگيز عبدالمطّلب است. آنان مي بينند كه به جاي وساطت براي روي گرداني از تخريب كعبه، آزادي تعدادي از شترها را كه توسّط سربازان مهاجم گرفته شده است، درخواست مي كند (ص 160):


ناقه ها رفته زمن، صد تا دويست *** حاجت من غير ردّ ناقه نيست

زين تمنّا شاه آمد در شگفت *** وز شگفت انگشت بر دندان گرفت


در نظر رييس سپاه فيل، از چهره و سيماي والا و شخصيت برجسته عبدالمطّلب، انتظاري بسيار بالاتر و والاتر از اين بود كه براي ردّ ناقه وساطت كند! اما عبدالمطّلب كه به حراست الهي و حمايت پروردگار از كعبه پشت گرمي دارد، نسبت به تعجب آنان چنين مي گويد (ص 161):


گفت عبدالمطلب، آن مردِ راد *** كز رخ شه، چشم بدبين دور باد

من خداوندم شترها را، ولي *** خانه را باشد خداوند قوي

من شتر را خواجه ام اي ارجمند *** خانه دارد خواجه اي بس ارجمند

من شتر را مالكم اي نيك مرد *** خانه دارد مالكي يكتا و فرد

خانه را باشد خدايي چيره دست *** پيش دستش پست، هر بالا و پست


كه اشاره به سخن اوست: أَنَا رَبُّ اْلإِبِلِ وَ لِلْبَيْت رَبٌّ .

و بيان موحّدانه عبدالمطلب مطرح است كه خود را كمتر از آن مي داند كه خانه خدا را نگهداري كند. داستان ادامه مي يابد.

عبدالمطّلب از آنان جدا مي شود. فيل داران به سوي كعبه روي مي آورند. اما قدرت الهي، پاي رفتن و ناي تاختن را از آنان مي گيرد و پرندگان ابابيل، كه در نظر همچون ابري جلوه مي كردند، از راه مي رسند و ...(ص166)



132


ناگهان شد لشكر حق آشكار *** از هجومش شد هوا تاريك و تار

لشكر يزدان برآمد از افق *** دام و دَد را كرد در صحرا تتق

شد هوا تاريك از اسپاه حق *** تا بكوبد هر كه گشت از راه حق

شد عيان فوج ابابيل از هوا *** اي پلنگ، اي شير، اي گرگ، الصّلا

هان و هان اي پيل، ابابيل آمدت *** اي سپاه كفر سجيل آمدت

كعبه دل

و بدين گونه سپاه ابرهه تار و مار مي شوند.

شاعر عارف در اينجا گريزي لطيف به وادي دل مي زند و حفاظت اين خانه را هم در برابر هجوم شيطان از خدا مي طلبد: (ص 166)


اي خدا اين خانه دل هم زتوست *** كرده اي معماري آن را نخست

كعبه را گر كرد معماري خليل *** هست معمار دل، آن ربّ جليل

آنكه آنجا چشمه زمزم نهاد *** اندر آنجا ديده پرنم نهاد


اين مقايسه لطيف ادامه مي يابد به اين بيان كه:

اگر يك جرعه زمزم، تشنه اي را سيراب مي كند، يك قطره اشك، صد دوزخ را خاموش مي سازد. علم، آب حيات است كه اسكندرها در پي آنند و چشمه آن در دل است. اگر در كعبه، سنگي از خاك است، اينجا جلوه دل از نور پاك است، اگر آنجا مشعر است، اينجا مشاعر است. اگر آنجا عرفات است، اينجا معرفت است، اگر آنجا خوف است، اينجا بيم و اميد. اگر آنجا با تقصير از احرام بيرون مي آيند، تقصير اين جا توبه است. آنجا هدي را قرباني مي كنند، اينجا هديه به جانان مي آورند. حاجيان اگر گوسفند مي كشند، عاشقان سرخوش از كشتن نفس اند.


تن به ياد دوست قربان مي كنند *** جان نثار راه جانان مي كنند

(ص167)



133


اسماعيل ذبيح

نراقي(رحمه الله) در ترسيم حالات عرفاني عاشقانِ حق، بدانجا مي رسد كه عشق الهي ، انسان را از خود بي خود مي كند (ص 356):


عشق جيْبَود؟ آشنا بيگانه كن *** فيلسوفان را همه ديوانه كن

ني شناسد سر زپا، ني پا ز سر *** ني بود در قيد دختر، ني پسر

ني ز سر پروا كند، ني تن، نه جان *** ني شناسد خانه و ني خانمان

گر سر فرزند جويد از پدر *** برّدش از خنجر بيداد، سر

سر به كف گيرد كه اي جانان من *** اين سر فرزند من، اين جان من


و... اين، زمينه ساز ورود به داستان عاشقانه و پر رمز و راز ابراهيم، اسماعيل و قرباني كردن فرزند به امر خداي جليل و به مسلخ كشاندن جوان زيباي خويش در اطاعت فرمان جانان مي گردد. بحث حبّ في الله مطرح مي شود و نهال دوستي نشاندن و همه محبت ها را در پاي محبت خد فدا كردن، كه نمونه عالي آن حضرت ابراهيم(عليه السلام) است.

ابراهيم خواب مي بيند كه از سوي خداي متعال فرمان مي رسد (ص 359):


هين بكش در راه من فرزند خويش *** بگسل از جز ياد ما، پيوند خويش

سر ببر از تيغ، اسماعيل را *** ره مده در خواب خود تأويل را


ابراهيم خليل، همه وسوسه ها را كنار مي گذارد، راه تأويل شيطاني بر اين
رؤياي صادقه مي بندد. تصميم به قرباني كردن فرزند خويش مي گيرد، تا عندليب گلستان قرب شود. اسماعيل را به صحراي من مي برد. هاجر را با اين بهانه حاضر به
دل كندن از اسماعيل مي كند كه: فرزند تو امشب ميهمان سفره شاهي بزرگ است تا بزم آراي مهماني او گردد. اسماعيل را مي آرايد و گيسويش را شانه زده، معطر مي سازد و او
را روانه كوي جانان مي كند (ص 368) در حالي كه دل هاجر و ابراهيم در پي اين عندليب است:


گفت اي جان، ميهمانت مي برم *** بلبلي، تا گلستانت مي برم

طوطئي، اي جان من پرواز كن *** رو به هندوستان عزّ و ناز كن



134


رو به سوي كعبه مقصود كن *** اين جهان را پا زن و بدرود كن

مي رويم اينك به ميدان من *** هان و هان، اي جان نثاران! الصّلا

اي حريفان، سوي جانان مي رويم *** از قفس سوي گلستان مي رويم


شيطان از وسوسه كردن هاجر نوميد مي شود و نزد ابراهيم مي رود و با پند و
اندرزي خرد گرايانه، او را نصيحت مي كند كه به يك خواب بي اثر دل نبندد و پسر
زيباي خويش را به كشتن ندهد. (ص 373) ابراهيم به وسوسه هاي او اعتنا نمي كند.
نزد اسماعيل مي رود و دامِ تلبيس براي او مي گسترد و حيله ساز مي شود. باز هم جدال
دروني كه آيا انجام دهد يا نه، به سود فرمان حق پايان مي يابد و شيطان شكست مي خورد (ص 374).

فرازهاي حضور آن پدر و پسر در قربانگاه منا، تسليم بودن اسماعيل در برابر فرمان خدا و وعده صبوري در برابر قضا و تصميم جدي پدر بر ذبح فرزند و ... به زيباترين شيوه و  با بياني پر نكته در ابياتي گسترده مطرح مي شود: (ص 382)


اي پدر خنجر برآر از آستين *** بر زمين بگذار از عجزم، جبين

دست و پايش بست، نه از بيم گريز *** ني زبيم منع و آويز ستيز

بلكه بستن، رسم قرباني بود *** حرمت درگاه سلطاني بود

بسته زنجير تسليم و رضاست *** دست و پايش بند تقدير و قضاست

دست و پايش بسته زنجير اوست *** گردنش را رشته تقدير اوست...


داستان ادامه مي يابد. ابراهيم با آستيني بالا فكنده، تبسّمي بر لب، با قدّي خميده و مويي سفيد و خنجري بر گلوي اسماعيل و فرياد ستايش آميز فرشتگان بر اين صداقت در عمل به فرمان خدا و اصرار ابراهيم بر بريدن و امتناع كارد از بريدن و جرّ و بحث اين واقعه ... تا آنجا كه فرمان از سوي خدا مي رسد: (ص 388)


كاي خليل، اي جمله خوبان را امام *** صد هزار احسنت، صدّقتَ المنام

امتثال امر ما كردي درست *** ما همين فرموده بوديم از نخست

از براي امتحان بود و يقين *** ابتلا بود، ابتلايي بس متين



135


اسرار عرفاني قرباني

جلوه هاي زيبايي از اين ذبح عظيم و امتحان بزرگ حضرت ابراهيم، در سروده بلند مرحوم نراقي بيان مي شود. در نهايت اين سير معنوي، برخي برداشت هاي لطيف و عرفاني از اين ماجرا وجود دارد كه لطف اشعار او را مضاعف مي سازد و از قرباني و عيد و ذبح و منا لطايف دلنشيني ارائه مي كند (ص 414):


هر زماني عيد قربان شما *** هر زميني بنگري، باشد منا

اي صفايي (1)، مرد ميداني اگر *** عيد قربان است هر روز، اي پسر

هر سرِ خاري كه بيني، خنجر است *** هر سر كويي منا و مشعر است


و اشاره به عيد قرباني مي كند كه در شهر بَردع از آذربايجان و منطقه گنجه برپا مي شود و گنجه، به كربلا و كوي منا تبديل مي گردد و روز اربعين، عيد قربان آنجا محسوب مي شود.

قربانگاه كربلا

نراقي در مثنوي طاقديس ، نقبي به عاشورا مي زند كه قربانگاه ديگري است و جلوه گاه عشقي راستين (ص 416).

جبرئيل، به حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) پيغام مي آورد كه در سر كوي وفا، بايد پشته هايي از كشته هاي تيغ رضا فراهم آيد و چون آن رسول، برترين رسولان است، پس قرباني او هم بايد بالاترين قرباني باشد. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نيز، عاشقانه تر از ابراهيم خليل، حاضر به قرباني دادن است (ص 418):


گفت پيغمبر به پيغام آورش *** كاين حسين و اين سر و اين پيكرش

كاش بودي صد حسينم در جهان *** كردمي قربان آن سلطان جان

گر حسين بن علي جان من است *** جان دل خوش بهر سلطان من است


همان گونه كه اطاعت امر از سوي ابراهيم، اذن و رضاي اسماعيل را در پي داشت، اينجا هم بايد حسين بن علي، كه طرف ديگر قضيه است، مراتب رضا و تسليم خويش را

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ تخلص مرحوم نراقي در اين ديوان است.



136


ابراز كند. پيامبر، پيام حق را با حسين عزيزش مطرح مي كند:


گفت با او از كرامت هاي دوست *** وان نظرها و عنايت هاي دوست

وان سر ببريده از او خواستن *** وز سر جان بهر او برخاستن

جان شيرين در رهش در باختن *** سوختن پروانه سان و ساختن


و... حسين، اسماعيل گونه تسليم و راضي است:


من كه باشم تا مرا باشد سري *** يا بود جاني مرا، يا پيكري

جسم و جانم جمله در فرمان اوست *** لايق او گر بود، قربان اوست


و شرط اين جانبازي را شفاعت از امت پيامبر قرار مي دهد. از سوي خداوند، اين شرط پذيرفته مي شود (ما بداديم آنچه كرد از ما طلب).

در پي اين ميثاق، سال 60 هجري مي رسد و حسين به سوي عراق عزيمت مي كند


كربلاشان شد منا، عاشور عيد *** كس چنين عيدي به عالم كي شنيد؟

عيد جمعي را و جمعي را عزا *** ديده كو تا با حقيقت آشنا

(ص 419)


حسين بن علي(عليهما السلام) راه كربلا را در پيش مي گيرد. خيل جانبازان و جوانان و سرفرازان در ركاب اويند. تا به نينو مي رسند.


كعبه مقصود ما اين منزل است *** پاي جان عالم اينجا در گِل است


نام سرزمين را مي پرسند. وقتي در پاسخ كلمات نينوا، ماريه و كربلا را مي شنود، مي فرمايد: (ص 421)


كربلا، ني، هم مناي ماست اين *** اين سر كوي وفاي ماست اين

كشتي ما را در اينجا لنگر است *** منزل ما تا صباح محشر است


شترها را مي خوابانند و بارها بر زمين مي نهند. شب عاشورا مي رسد و سخنراني سيد الشهدا با اصحاب خويش و برداشتن بيعت و اعلام وفاداري ياران و اين كه جان همه



137


آن جسم ها حسين است و معناي همه آن لفظ ها هم اوست و:


جسم اگر قربان شود در راه جان *** عيسي آسا، مي رود تا آسمان


و ... صبح عاشورا، همگي زمين ادب مي بوسند و رخصت ميدان مي طلبند و جان خويش را قرباني آن قرباني بزرگ مي سازند. امام تنها مي ماند، ابراهيموار در آتش كينه نمروديان يكّه و بي يار (ص 429):


عشق مي گفت اي خليل روزگار *** مي روي در آتش ابراهيم وار

كو تو را قرباني راه خدا؟ *** تا به دست خود كني آن را فدا

گفت: اينك غنچه هاي گلشنم *** روشني هاي دو چشم روشنم


سيد الشهدا، پس از آن همه قرباني در مناي دوست، سراغ كودك شش ماهه مي رود تا او را هم به قربانگاه ببرد.


هين! بياريدش به قربانگه برم *** بهر مهماني به سوي شه برم


و طفل را در آغوش مي گيرد و عزم ميدان مي كند و آب براي او مي طلبد، ولي شيرخواره از دم تير، سيراب مي شود و عشق خونريز، آنچه خود مي خواست، كرد و زبان حال حسين(عليه السلام) چنين است: (429)


با زبان حال مي گفت: اي خدا *** در رهت آوردم اين را يك فدا

عيد قربان من است، اينم منا *** من خليل عهدم و اينم يك فدا

چون پي قرباني اش بركف نهاد *** شست دشمن از كمان تيري گشاد


و كودك در آغوش پدر و بر سر دست او قربان مي شود:


پس نهادش در ميان كشتگان *** شد پي قرباني ديگر روان


در ترسيم مرحوم نراقي، علي اكبر پس از شهادت علي اصغر اذن ميدان مي طلبد و درخواست مي كند كه: جان شيرين در رهت قربان كنم و مي خواهد كه همچون اسماعيل، حنجر بر خنجر نهد و از جام وصل دوست سيراب شود و اجازه ميدان و



138


رخصت جنگ مي طلبد.

ترسيم حالت ابراهيم گونه حسين بن علي(عليهما السلام) و اشتياقي كه به اين اسماعيل ذبيحش دارد، در سروده طاقديس جلوه خاصي دارد. حسين(عليه السلام) به خاطر خدا دل از جوانش مي كشد و حاضر مي شود كه اين قرباني را هم تقديم كند (ص 431):


اي تو قرباني و من قربان تو *** من به قربان لب خندان تو

من فداي اين گل رخسار تو *** كشته گيسوي عنبر بار تو


و سرانجام، در ميان سوز و اضطراب و بيم و اميد، نگاه اهل حرم در پي قد و بالاي او و او عازم ميدان (ص 432):


او همي رفت و دويدش در ركاب *** گفتي اسماعيل قربان با شتاب

گوييا مي گفت و مي رفتش زپي *** لَيْتَني كُنْتُ فِداكَ يا بُنَيّ

او روان و صد هزارش دل زپي *** او به سوز و يك جهان در سوگ وي


و بدين گونه مثنوي طاقديس مرحوم ملاّ احمد نراقي با گريزي كه بر كربلا دارد، پايان مي گيرد و ترسيم قربانگاه دوست و مناي تجلّي و جلوه هاي ناب فدا شدن در راه معشوق برتر و فدا كردن هرچه هست، در راه او كه هر چه هست اوست، با حماسه آفريني هاي آخرين قرباني سيد الشهدا، علي اكبر به پايان مي رسد.






| شناسه مطلب: 80214