متن کامل

میقات حج سال چهارم شماره دوازدهم تابستان 1374 مهمان حرم    جواد محدثی شکر خدا زیارت پیغمبر آمدیم *** توفیق یار شد که سوی این در آمدیم ما لایق حضور تو هرگز نبوده ایم *** لطف تو بود اینکه به این محضر آمدیم آلوده ایم و از

ميقات حج
سال چهارم شماره دوازدهم تابستان 1374


مهمان حرم  

 جواد محدثي

شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم *** توفيق يار شد كه سوي اين در آمديم

ما لايق حضور تو هرگز نبوده ايم *** لطف تو بود اينكه به اين محضر آمديم

آلوده ايم و از گنه خويش شرمسار *** با دستهاي خالي و چشمِ تر آمديم

اي مهربانِ بنده نواز و بزرگوار *** ما خائف از محاسبه محشر آمديم

ما دلشكسته ايم، و ليكن اميدوار *** ما را ز خود مران كه بر اين باور آمديم

با آرزوي ديدن مهدي ـ عج ـ در اين ديار *** از مروه تا صفاي تو چون هاجر آمديم

بوي گلي است در عرفات از حضور تو *** سوي گل وجود تو ما با سر آمديم

ما داغدار كوچِ هزاران ستاره ايم *** گريان ولي ز داغِ گل ديگر آمديم

داغ بزرگ، مدفن پنهان فاطمه است *** ما در پي زيارتِ اين مادر آمديم

زبان حال زائران قبر رسول خدا ـ ص ـ

حداد عادل

يا رسول الله مهمان توايم *** ميهمان تو ز ايران توايم

سيّد عالَم تو صاحب خانه اي *** ما گرسنه بر سر خوان توايم

در هوايت بال و پر افشانده ايم *** ما كبوترهاي ايوان توايم

از تف گرماي هجران سوختيم *** تشنه آبي ز باران توايم

دورِ نزديكيم ني نزديكِ دور *** ما به كوي عشق جيران توايم



177


خسته از خار مغيلان طريق *** خرّم از عطر گلستان توايم

آمده منزل به منزل كو به كو *** پاي در كوه و بيابان توايم

ما شقايق هاي صحراي غميم *** سوگواران شهيدان توايم

جان و تن قربان جانان كرده ايم *** كشتگانِ عيد قربانِ توايم

خنده مان با اشك و آه آميخته *** شمع سوزان شبستان توايم

قبله ما سوي غرب و شرق نيست *** ما نه آنِ اين و آن، آنِ توايم

گفته اي سلمان ز اهل بيت ماست *** ما ز اهل بيتِ سلمان توايم

با تو پيمان ارادت بسته ايم *** همچنان بر عهد و پيمان توايم

هيچ طاعتي مثل حج نيست

رضا اصفهاني متخلّص به سعيد

حُجاج سوي كعبه ز هر جا كه رو كنند *** بايد رضاي حق همه جا جستجو كنند

اول تني كه غرق گنه بوده سالها *** با آب توبه، از دل و جان شستشو كنند

بيرون ز تن كنند لباس ريا و كبر *** احرام از تواضع و خُلق نكو كنند

لبيك گو شوند خدا را براستي *** ني بر دروغ، هروله و هاي و هو كنند

بينند در طواف خدا را، نه خانه را *** تا روي دل به صورت و معنا به او كنند

سعيِ صفا و مروه كنند از صفاي دل *** چون جهد در دويدن خود سو به سو كنند

بهر نماز بر درِ سلطان بي نياز *** از آب چشم خود به تضرّع وضو كنند

در رمي جمره، سنگ به شيطان دون زنند *** تا خود رها ز وسوسه آن عدو كنند

ره يافتند چونكه به مهمانسراي دوست *** از خاك درگهش طلب آبرو كنند

شايسته نيست اهل ريا را در اين مقام *** از آب پاك زمزمشان در گلو كنند

حق خوانده است، دشمن خود اين گروه را *** آنان كه منكرند بگو روبرو كنند

بگذار شرح مكه نارفته را سعيد *** آنان كه رفته اند بگو گفتگو كنند



178


                  در تعريف مكه   

برگزيده از سفرنامه منظوم حج

مكه كه شد قبله اهل نجات *** حرّسها الله عن الحادثات

بِهْ كه به احرام نشيني در او *** تا كرم عام ببيني در او

طعنه بر اكسير زند خاك او *** گل خجل است از خس و خاشاك او

ريگ زمينش چو نجوم سماست *** گم شدگان را به يقين رهنماست

جنَّت معني است كه بي ذرع و كشت *** جمع درو گشته نعيم بهشت

گل نه و باد سحرش مشكبوي *** مِيْ نه و ميخانه پر از هاي و هوي

ذرع نه و خرمن او دانه بخش *** عرش نه و طوبي او سايه بخش

باغ نه و ميوه او ظاهر است *** راغ نه و سبزه او ظاهر است

لاله بر افروخته در وي چراغ *** بر دلش از حسرت او مانده داغ

هر كه درين گونه ز سر پا كند *** بي خرد است ار به فلك جا كند

نام گل و لاله و نسرين مبر *** وادي مكه دگرست آن دگر

كان وفا بين جبل بوقبيس *** داغ غمش بر دل فرهاد و قيس

تيغ كشيدست به فرق سپهر *** سنگ زده بر قدح ماه و مهر

سايه فگندست به چرخ رفيع *** گشته برو تنگ جهان وسيع

قله اش از رفعت ممتاز او *** آمده با عرش برين راز گو

در كمرش موضع شق شد قمر *** گشته چو خورشيد به عالم ثمر

كوه صفا وهمه اعيان او *** آمده يك سنگ ز ايوان او

نيست به پيامنش از مرغزار *** لاله نَرَسته اگرَش بر كنار

كعبه چو گل سرزده از دامنش *** هشت بهشت آمده پيرامنش

هر كه چنين يار كشد در كنار *** چون نكشد سر به فلك زافتخار



179


هست يكي خانه در آن شعبه هم *** گشت در آفاق به خزران علم

خاك درش سرمه اهل نظر *** گشته در آن خانه مسلمان عمر

رغم عدو از ره دين با بلال *** بر سر آن كوه قريب با بلال

بهر اذان كرد زبان آوري *** بر سر آن سنگ چو كبك دري

نكهت جنَّت دمد از سوق ليل *** خاركش كوچه آن گل به ذيل

سرزده خورشيد جهانتاب ازو *** روضه رضوان شده در تاب ازو

طالع از آن برج شده اختري *** كز اثر اوست ثرا تا ثري

ديده و دل هر دو در آن منجلي *** كوچه مولود نبي و علي

بوالعجب ست آنكه شده يك مقام *** مجمع قرص خور و ماه تمام

بهر همين مهر و مه آسمان *** پهلوي هم نيز بود جاي شان

اين چه مقام ست كه آن آفتاب *** بوده شب و روز در آن بي نقاب

اين چه زمين ست كه درّ نجف *** پرورش او شده در اين صدف

خانه زهراست در آن شِعْب هم *** پهلوي صديق به يك دو قدم

مشتري و زهره و شمس و قمر *** بوده قرانشان همه با يكديگر

سر به سر اين كوي نشيب و فراز *** بوده خرامش گه آن سرو ناز

بر سر آن كوي چسان پا نهم *** بي ادبست آنكه نهد ديده هم

بادم و درش يك به يك از هم جدا *** بارد ازو رحمت خاص خدا

مدينه منوره   ص134

باد صبا دامن گل برفشاند *** نكهت يثرب به مشامم رساند

فارغ از انديشه صوت و ادا *** گفت حديثي ز زبان وفا

كاي شده پاك از همه آلودگي *** دُردي دل رفت به پالودگي



180


داده جلا آينه خويش را *** ساخته مرهم جگر ريش را

شهد وجود تو مصفّا شده *** بلكه ز هر صاف تر اَصْفي شده

آينه ترسم كه برآرد غبار *** فرصت امروز غنيمت شمار

پاي تجرد به سر خويش نه *** يك قدم از خويش فرا پيش نه

سكه زن آن نقد كه آورده اي *** ورنه زر آورده و مس برده اي

از زر بي سكّه چه خواهي خريد *** جامه ازين غصه بخواهي دريد

حجّ تو هرچند كه دين را در است *** حجّ دگر هست كه آن اكبر است

رونق فرمان تو بي مُهْر شاه *** كم بود از مرتبه برگ كاه

مُهر كن اين نامه كه در روزگار *** حجت كار تو شود روز كار

نامه كه گردن شكن سرورانست *** مُهر وي از خاتم پيغمبرانست

پر نشد از آتش شوق تو دود *** دير شد آهنگ تو برخيز زود

گرمي اين كوره از آن آتش ست *** پاك كند نقد كه در وي غش ست

اين ره عشق ست نه راه حجاز *** زاد وي آن به كه كني از نياز

مي رود اين ره به سوي كوي دوست *** فرست جان باد كه معراج اوست

نقش كف پاي شتر ره به ره *** داده نشانها ز مه چارده

طرفه تر اين است كه در راه بدر *** روي زمين گشته پر از ماه بدر

بدر كه كامل به همه باب شد *** منزل خورشيد جهانتاب شد

طَيْبه كه شد مغرب خورشيد جود *** زرديش از وادي صفرا نمود

زردي روز آينه مغرب ست *** مغرب خورشيد جهان يثربست

اي قدم از سر به رهش ساخته *** پا ز سر دغدغه بشناخته

بي سر و بي پا شده بشتافتي *** ره به حريم حرمش يافتي

كوكب اقبال تو مسعود بود *** عاقبت كار تو محمود بود

بخت تو زد تخت بر اوج سپهر *** سود به نعلين تو رخ ماه و مهر

شاهد مقصود ترا ره نمود *** بر تو چه درها كه ز دولت گشود

اي شده مُحرم به حريم وصال *** وقت طلب آمد و گاهِ سؤال



181


لب بگشا بهر دعاي ثواب *** هست درين وقت دعا مستجاب

هرچه به غيب و به شهادت درست *** از صدقات سر آن سرورست

باش ز گرد سر او صدقه جوي *** جز به حريم حرمش ره مپوي

وجه نبي را چو مواجه شوي *** بي خبر و واله و بي خود شوي

قبرستان معلي   ص119

خاك معلي ست كه تاج سراست *** نور دِهِ ديده ماه و خور است

هر طرفش مغرب صد آفتاب *** پرده گل گشته به روشان نقاب

بوي مسيحا دهد از خاك شان *** نور فروزد ز دل پاك شان

رحمت حق باد بران خاكدان *** كين همه گنجست در آنجا نهان

مسجد رايت بود آنجا عيان *** گشته منور چو رياض جنان

سر به سرش منبع نور و صفاست *** موضع رايات رسول خداست

طول منارش به فلك همعنان *** با شجر سدره شده همزبان

بركه آبي كه در آن منزلست *** هر طرفش راه به جوي دلست

آب رخ چشمه خورشيد ازوست *** تشنه او هر كه برِ طَرْف جوست

در تك آن آب، عيان ريگ آن *** همچو نجوم از پس هفت آسمان

از تن سيمين بَدَنان پاك تر *** از دل حجاج، صفاناكتر

مصري اگر آب خورد زان سبيل *** تلخ نمايد به لبش آب نيل

آب خَضِر باشد از آن آب دور *** منبع او ظلمت و اين كوه نور

شامي اگر بر لبش آرد گذر *** كرده در آئينه حُسْنش نظر

يابد ازو ديده معنيش نور *** نور و صفا در دلش آرد ظهور

ور گذراند به زبان نام او *** صبح سعادت دمد از شام او



182


هست زمينش به صفا باغ دل *** تخم محبت بفشانش به گِل

هرچه بر آرد سر ازين آب و خاك *** گرچه گياه است شود نور پاك

پرتو علمش به جهان تافته *** عالم ازو نور و ضياء يافته

گوشه نشين گشته درين خاكدان *** شيخْ عمر مرشد اعرابيان

شد شجرش را كه در آن عرصه گشت *** سايه نشين طوبي باغ بهشت

هست ز عين شرف آن خاك در *** نور دِهِ ديده اهل نظر

تربت او كآمده نوراني است *** شيخ عليُّ الحق كرماني است

زآب و گل او شجري سر زده *** وز شرفش سر به فلك بر زده

آمده زآثار كرامت برش *** ساخته از شيره جان پرورش

گرچه ز نخلش رطبي نوش كرد *** نور و صفا در دل او جوش كرد

سبزه آن تربت عنبر سرشت *** سنبل مشكين رياض بهشت

گر چه بود رنگ سياهي برو *** ريخته انوار الهي درو

هست در آن عرصه چو همسايگان *** شيخ سماعيل كه از شيروان

آمده چون شير ژيان در خروش *** با دل پر جوش و زبان خموش

سوي حريم حرم كردگار *** يافته در ساحت آن عرصه بار

آمده و كرده در آنجا نزول *** خاك درش قبله اهل قبول

مقبره خواجه فضيل عياض *** روضه اي آمد زبهشت آن رياض

قرص قمر شمه ايوان او *** سر به فلك بر زده بنيان او

هر كه بدانجا ره و رو يافته *** فيض دل از درگه او يافته

يك طرفش از ره صدق و صفا *** گشته حريم حرم مصطفا

مقبره پاك خديجه دروست *** نور و صفا داده نتيجه دروست

فصحت آن ساحت با زيب وفر *** وسعت آن عرصه دولت اثر

هست زيارتگه اعيان بسي *** ليك نهان از نظر هر كسي

جمله در آن امكنه آسوده اند *** روي به خاك كرمش سوده اند

هر كه نباشد قدمش در بهشت *** سر نَنَهادست در آنجا به خشت



183


هست در اخبار كه روز پسين *** كآمده از حق لقبش يوم دين

ارض معلي و زمين بقيع *** كآمده اند از ره معني رفيع

هر دو ملاقي و ملاحق شوند *** با تبع خيل و علايق شوند

گريه بر فراق   ص133

روز جدايي كه نبيند كسي *** تيره تر است از شب هجران بسي

عاشق دل سوخته در هجر يار *** آورد انجم همه شب در شمار

كس نكند محنت هجر اختيار *** مرگ جدائيست ميان دو يار

روز وداع است و فراقش زپس *** ناله بروي آي و به فرياد رس

خون گري اي ديده به صد هاي هاي *** وقت جدائيست از آن خاك پاي

بخت كجا رفت هم آغوشيت *** هست كنون وقت سيه پوشيت

دل به مصيبت كسي افتاده طاق *** گه ز فراق و گهي از اشتياق

وقت وداع ست و اجل در كمين *** خاصه وداع صنمي اين چنين

كس نكند محنت هجر اختيار *** مرگ جدائيست ميان دو يار

اي گل باغ ملكوت الوداع *** مي روم اكنون به طواف وداع

با خفقانِ دل و رنجِ صداع *** بوي تو جان قوت شده الوداع

جان جهاني و به از جان بسي *** قطع ز جان چون كند آسان كسي

اي گل مشكين به نواي عجيب *** قطع وصال تو كند عندليب

وصل تواش سوخت به داغ جگر *** تا دگري هجر چه آرد به سر

كرده به راه طلبت جان فدا *** مي شود اكنون به ضرورت جدا

دوري من از تو ضروري بود *** ورنه كرا طاقت دوري بود

روز جداي كه خرابم ز تو *** كافرم ار روي بتابم ز تو

گر ز تواَم دُور كند بخت بد *** مهر تواَم باز كشد سوي خود



184


ديدار قبا   ص138

اي خَضِر راه خدا مرحبا *** خيز كه شد شنبه روز قبا

تا به قبا هست قريب دو ميل *** طي نتوان كرد رهش بي دليل

نخل به نخل است همه پي ز پي *** سر به سر آورده چو در بيشه ني

هر يك از آن نخل چو سرو روان *** از ثمر افگنده به بَر گيسوان

در تَهِ هر نخل همه زرع و كشت *** چون نشود رشك زمين بهشت

هست در اين عرصه مكان دگر *** خوابگه ناقه خيرالبشر

بئر اريس است مسمي چو گل *** هست در او خاتم ختم رسل

چشمه زرقاست كه چرخ كبود *** آمده پيشِ ره او در سجود

در صفت قصر رفيع قبا *** كرده دلم پيرهن و جان قبا

بئر رسول ست كز آب حيات *** لب به لب استاده چو جوي فرات

كعبه به صد جاي ز شوق قُبا *** ساخته پيراهن عزّت قَبا

هشت كَرَتْ بهر نوافل قيام *** چون رسي از ره سوي مسجد خرام

هر كه به شنبه كند آنجا نزول *** عمره برآورد به قول رسول


| شناسه مطلب: 80217