متن کامل

فصلنامه میقات حج سال دهم شماره سی و هشتم زمستان 1380 کوی آشنا   ره آورد به کعبه رفتم و سیمای آشنا دیدم *** قرارگاهِ نبی خانه خدا دیدم چو جان خسته به امّ القری قرار گرفت *** ز بند غم دل افسرده را رها دیدم چو بال شوق گشودم ز طوس زی حرمین *** ج

فصلنامه ميقات حج
سال دهم شماره سي و هشتم زمستان 1380

كوي آشنا

 

ره آورد

به كعبه رفتم و سيماي آشنا ديدم *** قرارگاهِ نبي خانه خدا ديدم

چو جان خسته به امّ القري قرار گرفت *** ز بند غم دل افسرده را رها ديدم

چو بال شوق گشودم ز طوس زي حرمين *** جهان و آنچه در آن است زير پا ديدم

چو پاي خسته به دار االشفاي دوست رسيد *** براي درد فراوان خود دوا ديدم

سر نياز چو هشتيم به درگه معبود *** ز فخر بر سر خود سايه هما ديدم

قدم به وادي مشعر نهادم و عرفات *** مقام و خيف و منا، مروه و صفا ديدم

به سوي قبله حاجات برده ام حاجت *** به درگهش همه حاجات را روا ديدم

وجود و هستي اين بنده از كرامت اوست *** من اين ملاطفت از دوست بارها ديدم

از اين خرابه تاريك نا كجا آباد *** چو گويمت به كجا رفتم و چه ها ديدم!

هر آنچه داشت دلم آرزو، فراهم شد *** به عرش رفتم و ديدار انبيا ديدم

مسيح بود ز يكسوي با دم جان بخش *** كليم را ز دگر سوي با عصا ديدم

شدم به يثرب و در آستان ختم رُسل *** نشان بوذر و سلمان پارسا ديدم

به گرد گنبد خضراي آن حظيره قدس *** طواف جنّ و ملك را جدا جدا ديدم

كنار منبر و محراب در سراي رسول *** مقام آمدن جبرئيل را ديدم



--[135]--

نزول وحي در آن خانه بود و آنجا را *** گهر زديده فشاندم ز شوق، تا ديدم

به چشم دل به مزار بقيع و خاك اُحد *** هزار چهره دلجوي آشنا ديدم

مظاهر شرف و زهد و پارسايي را *** به خانه علي و خيرة النسا ديدم

به عمرِ رفته ز كف، چونكه ديده كردم باز *** همه گناه و همه لغزش و خطا ديدم

به غير عشق، كه روشنگر خيالم بود *** هر آنچه در طلبش رفته نا روا ديدم

هزار شكر كه در اين سفر ز جانب دوست *** بسي عنايت و بخشايش و عطا ديدم

بقا! مقام رفيع تو را به بزم سخن *** ز يُمن منقبت حضرت رضا(عليه السلام) ديدم

كوي آشنا

اي عاشقان كه رو به سوي كبريا كنيد *** از خانه خدا نظر سوي ما كنيد

آنجا، در آن بلند مقام شكوهمند *** يادي از اين شكسته دل بينوا كنيد

آنجا مكان وحدت و وحي پيمبر است *** ياران دور مانده خود را دعا كنيد

چون سر نهيد بر در دولتسراي دوست *** جايي براي غمزدگان دست و پا كنيد

ما دور ماندگانِ ز درياي رحمتيم *** ما را از آن كرانه رحمت صدا كنيد

بيگانه را زديده مرانيد همچو اشك *** با يار آشنا دل خود آشنا كنيد

در پيش دوست، دم زدن از غير نارواست *** جز دوست هر چه هست به عالم رها كنيد

باد صبا چو مي گذرد از ديار دوست *** دل هاي خود به همره باد صبا كنيد

جز عشق آنچه هست به عالم فسانه است *** بايد كه اقتداي بدان مقتدا كنيد

گاهي قدم به كلبه آزادگان نهيد *** از بهر ما نه، بهر رضاي خدا كنيد

خواهيد اگر گره بگشايد ز كارتان *** از كار مردمان گره بسته وا كنيد

حقّي ست بر شما ز سفر، خاصه اين سفر *** با فكر و ذكر، حقّ سفر را ادا كنيد

فكري به حال خويش كنيد و گذشت عمر *** ره را جدا از مردم ناپارسا كنيد

ذكر خداست حصن امان و فروغ دل *** روشن روان خويش به ذكر خدا كنيد



--[136]--

دل را تهي كنيد ز كبر و سر از مني *** آنگاه كعبه رفته و رو بر مُني كنيد

جان را صفا دهيد ز ايمان و بعد از آن *** از مروه ره سپرده و سير صفا كنيد

گر بر شما گزند ز سوء القضا رسد *** از او بود نگاه به عين الرضا كنيد

عمر ابد اگر طلبيد از خدا چو خضر *** بايد گذر به سوي زلال بق كنيد

مدينه منوره، آذرماه 1375

غريب دوم مدينه

ايزدي

سلام اي برتر از ايّوب صبرت *** كه نبود سايبان بر روي قبرت

سلام اي در صبوري بي قرينه *** غريب دوم شهر مدينه

تويي فرمانده گردان هستي *** تويي سلطان مُلك حق پرستي

ملك، انسان، فرشته پاي بستت *** كليد جنّت و دوزخ به دستت

همه هُشيارها مست و تو ساقي *** بُود تا حشر آثار تو باقي

تو را، زهرا به دامان پرورانده *** رسول الله، اوصاف تو خوانده

خدا چون كرد خوبان را گزينش *** تو گشتي شمع بزم آفرينش

تو شمعي وجهان پروانه تست *** تمام قلبها كاشانه تست

تو خورشيد زمين و آسماني *** امام دوّم ما شيعياني

تو زهرا و علي را نور عيني *** اميد زينبي، عشق حسيني

فلك بر خاك پايت سرنهاده *** زمين در زير پايت اوفتاده

تو با يك صلح صدها جنگ كردي *** جهان را بهر دشمن تنگ كردي

ز صلحت مُشت دشمن باز گرديد *** به مردم كشف صدها راز گرديد

قيام كربلا مديونِ صلحت *** بقاي دين بُود مرهون صلحت

تو پايان داده اي جنگ جمل را *** تو رونق داده اي خير العمل را

تو روح روزه معناي نمازي *** فروغ مشعل سوز و گدازي



--[137]--

تو هستي سبز پوش آل احمد *** كه باشد خُلق و خويت چون محمّد

تو در هر حال باشي با خدايي *** تو در كشتيّ احسان ناخدايي

مزارت سجده گاه آفتاب است *** ولي افسوس ويران و خراب است

از اين غم بر دل هر شيعه داغ است *** كه قبرت در مدينه بي چراغ است

جهاني سوزد از داغ غم تو *** سيه پوشيده شب در ماتم تو

تو را در خانه ات بي يار كشتند *** تو را با آب آتشبار كشتند

به سوي ايزدي جانا نظر كن *** تو سوز شعر او را بيشتر كن

كز آن اشعار آتش برفروزد *** وز آن آتش جهاني را بسوزد


| شناسه مطلب: 80221