ميقات حج
سال پنجم شماره هجدهم زمستان 1375
حج و شاعران قرن ششم ـ 2
خليل الله يزداني
17 ـ جمال الدّين عبدالرزّاق اصفهاني (متوفّاي سال 588) شاعري آزاده بود. او در مقابل قدرتهاي زمان مي ايستاد; از جمله در مقابل مجير الدين بيلقاني، كه ـ از طرف اتابكان آذربايجان ـ حاكم اصفهان بوده و از مردم اصفهان مذمّت نموده بود، به شدّت ايستاد و او را به عذرخواهي واداشت. اين شاعر آزاده در سال 588 هـ . ق. درگذشته است.
وي چند قصيده زيبا در مورد حج سروده و كم و بيش به فلسفه حج اشاراتي كرده است; از جمله در قصيده اي كه در مدح معين الدّين حسين، هنگام اداي حج سروده، مي توان نظر شاعر را در اين رابطه ديد.
شاعر مي گويد: كساني كه عزم حج مي كنند، بايد خطرات را بپذيرند، از آتش كشنده و مار گزنده ترس و وحشتي نداشته باشند. از بلاها و حتي مرگ نترسند. تمام مرادها و خواسته هاي مادّي خود را زير پا بگذارند. فكر خودخواهي و شهرت طلبي را از سر بدر كنند. رنج سفر و دوري از زن و فرزند را برخود هموار كنند. از منصب و مقام و بزرگي دل بكنند و بنده محض خدا شوند. در مقابل هيچ مشكلي لب به شكوه نگشايند و ديگر درباره شهر و ديار و خانواده خود سخني نگويند و خلاصه اين كه از همه چيز چشم بدوزند و به اميد رسيدن به كعبه تمام سختيها را تحمّل كنند; زيرا:
... مقبلان را چو وحي باشد راي *** همه انديشه استوار كنند
پس برهنه شوند چون شمشير *** تا كه با نفس كارزار كنند
جان روحانيان قدسي را *** وقت لبّيك شرمسار كنند
چيست رمي الجمارنزد خرد *** نفس امّاره سنگسار كنند
چون به موقف رسند از پس شوط *** سنگ آن راه اشكبار كنند...
چون عروس حرم كند جلوه *** جان شيرين برو نثار كنند...
وز پي بوس خال رخسارش *** سرفشانند و جان نثار كنند...
حبشي صورتي كه سلطانان *** دست بوسش هزار بار كنند...
روشنان فلك براي شرف *** كحل اغبر از آن غبار كنند
حور خلخال ناقه حجّاج *** بهر تشريف گوشوار كنند...
تا همي كعبه رابه هر دو جهان *** مأمن هر گناهكار كنند.
حرم كعبه باد كعبه خلق *** تاكش از كعبه يادگار كنند
* * *
شاعر در مدح محمّد قوام الدين قصيده اي در 51 بيت سروده به مطلع:
هزار منّت و شكر خداي عزّوجّل *** كه سوي صدر خراميد باز صدر اجل...
و در ضمن آن گفته:
دو كعبه ديدند امسال حاجيان به عيان *** نه آن چنان كه دو بيننده ديده احوال
يكي است كعبه حجّاج و عرضه گاه دعا *** يكي است قبله محتاج و تكيه گاه امل
حريم هر دو ميادين حرمت است و قبول *** يمين هر دو محلّ ميامن است و قبل...
چو گرد كعبه كشيدي تو دايره زطواف *** كشيده گشت خطي بر همه خطا و زلل
زخطّ و دايره اي كز طواف و سعي كشند *** صحيفه حسنات تو گشت پر جدول
مثال كعبه و سعي تو مركز و پرگار *** نشان حلقه و دست تو همچو گوي انگل...
ركن الدّين صاعد از سفر حج بازگشته و جمال الدّين عبد الرزّاق قصيده اي در پنجاه و چهار بيت در اين مورد سروده است، با مطلع:
اي زده لبيكّ شوق از غايت صدق و صفا *** بسته احرام وفا در عالم خوف ورجا...
و در آن، با تعقيب مسير حركت رفت و برگشت ممدوح، اعمال او را ستوده و مقدم او را
در هر نقطه، منبع خير و بركت شمرده است و به درگذشت فرزند او اشاره كرده است.
اي چو ابراهيم آزر كرده فرزندي فدا *** وي چو ابراهيم ادهم كرده ملكي را رها...
عشق بيت الله تو را از خويشتن اندر ربود *** همچو عشق شمع كز خود مي بردپروانه را...
تو مجّرد گشته از جمله علايق مردوار *** اندرآن موقف كه هركس مي شدازجامه جدا
صوفيانه گفته ترك دوخته و اندوخته *** گشته از جامه برهنه همچو تيغ اندر وغا...
كعبه خود داند كجز تو هيچ حاكم در عمل *** گرد او هرگز نگشت الاّ در ايّام بلا...
با نقل ابياتي چند از قصيده سي و هشت بيتي و تحليل قصيده، كه در تهنيت حج سروده، بررسي حج در شعر جمال الدّين عبدالّرزّاق را به پايان مي بريم:
اي مُحرمِ خانه محّرم *** وي مَحرم كعبه معظّم...
چون بهر اداي اين فريضه *** شد پاي تو در ركاب محكم
بربسته ميان براي سختي *** واسباب طرب شكسته بر هم
توفيق تو را رفيق و همراه *** جبريل تو را نديم و همدم
18 ـ افضل الدّين بديل علي نجّار شرواني (متوفّاي سال 595 هـ . ق.) از شعراي بزرگ قرن ششم است. خاقاني شرواني بيش از همه شاعراني كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسي قرار گرفته اند درباره حج سخن گفته است، مثنوي تحفة العراقين خاقاني را مي توان جزو سفرنامه هاي حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردي كه به صورت پراكنده; همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و... به صورت تشبيه و استعاره و... براي مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته به توصيف آن مشغول شده و گفته است:
در عرصه باديه نهي روي *** نه باديه بل رياض خود روي...
چون وادي ايمن از كرامت *** همشيره وادي قيامت
زانديشه مرد هيأت انديش *** اندازه عرض و طول او بيش
از نور هزار حلّه بروي *** وز حور هزار جلوه دروي...
بيابانهاي خشك و بي آب و علف و لم يزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشيده از خار مغيلان، در نظر يك عاشق دلباخته و شيفته ديدار با دلدار، چگونه جلوه گري كرده است، بياباني را كه قدم به قدم دزدان در كمينند و قوافل را غارت مي كنند وادي ايمنش ناميده،
شنهاي روان بيابانهاي خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتي جلوه گري مي كنند!
خاقاني آنگاه كه قدم به بطحا مي گذارد و شتران حاج را مي بيند و صداي زنگ آنها را مي شنود، به توصيف مي پردازد و سخنش يادآور قصيده داغگاه فرخي سيستاني است. صداي زنگ شتران حاج در گوش خاقاني خوش آيند است كه آنها را به صداهاي آسماني تشبيه كرده و از آن هم برتر شمرده است.
برخوان فلك صلا شنيدن *** از رضوان مرحباشنيدن
الحان زبور در مزامير *** يا حيّ مؤذنان به شبگير...
آواز خروس در شب هَجر *** دستان تبيره زن گه فجر
اين جمله خوش است ليك درسر *** آواز دراي ناقه خوشتر
رهروان بيت الله وقتي به ميقات مي رسند براي عمره تمتّع احرام مي بندند
آيي به حواله گاه احرام *** ميقاتگه خواص اسلام
خاقاني قصد آن ندارد كه مناسك حج را به ديگران بياموزد و مي گويد:
اعمال مناسك ار نداني *** از مجتهدانش بازخواني
او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است احرام دور ريختن تمام آن چيزهايي است كه مايه تمايز است; همه بايد لباس معمولي و رسمي خود را از تن درآورند و لباس يكرنگ و بدون هيچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.
افكنده مهان حمايل از بَر *** بنهاده سران عمامه از سر...
از شاخ به ماهِ دي تهي تر *** امّا زبهار نو بهي تر
عرياني هست زيب مردان *** عريان تيغ است روز ميدان
شاعر عرفات را به مانند صحراي محشر ديده است كه حج گزاران همچون جنّ و انس در آنجا حاضر شده اند.
خلق دوسراي حاضر آنجا *** ميعاد و معاد ظاهر آنجا
بيني دو هزار جيش از اين جنس *** گرد عرفات جنّي و انس
جبل الرّحمه كوهي است ميان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا يكديگر را در آنجا يافتند و به هم رسيدند. ارزش و اهميّت اين كوه از نظر سابقه تاريخي بيش از هر كوه ديگري است، حجّاج در اين محل به دعا و نيايش مي پردازند; خاقاني به اهميّت آن نظر دارد و به
حوادثي كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:
پس بر سر كوه رحمت آيي *** آن قبّه عهد آشنايي
آدم به سرش فراز رفته *** طاق آمده جفت باز رفته
جودي همه ساله در طوافش *** العبد نوشته كوه قافش
مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقاني از جمعيّت انبوهي كه در آنجا اجتماع مي كنند و به دعا و نيايش مشغول مي شوند چنين سخن گفته است:
آن جاي اجابت دعاهاست *** ملجاء انابت از خطاها است...
انبه بيني چو روز محشر *** از معشر جنّ و انس مشعر
و از آنجا به سوي منا و محلّ رمي جمرات حركت مي كنند و شيطان را سنگباران مي كنند.
زانجا سوي جمره دركشي راه *** از شعله عشق بر كشي آه
مردم همه سنگ بار بيني *** ديوان همه سنگسار بيني
روح از پي قهر دشمنانش *** عرّاده نهاده در ميانش
سنگي كه زدستها بجسته *** پيشاني اهرمن شكسته
هر سنگ در آن مبارك اوطان *** چون نجم شهاب و رجم شيطان
شاعر پس از شرح رمي جمرات و قرباني و تعريف و توصيف قربانگاه، به مكّه مي آيد و در تعريف مكّه و امنيّت مكّه سخن مي گويد و به در امان بودن خودِ مكّه از ويراني، اشاره مي كند:
زآنجا ره مكّه پيش گيري *** تشريف زمكّه بيش گيري...
پاكان كه طريق مكّه پويند *** بسم الله و بسم مكّه گويند...
دانم كه به فرّ كعبه پاك *** مكّه زحوادث است بي باك
تا كعبه درون اوست ساكن *** شد ساحت او زساعت ايمن
حجر الاسود و زمزم از متعلّقات كعبه و مكّه است كه بيش از همه ارزش و بُعد تاريخي دارد. خاقاني در توصيف آنها گفته است:
بيني حجرش بلال كردار *** بيرون سيه و درون پرانوار
آن سنگ زر خلاصه دين *** بر چهره كعبه خال مشكين...
از سنگ سيه چو باز گردي *** زي زمزم راه در نوردي
زآنجا گذرت به زمزم افتد *** چشمت به سواد اعظم افتد...
با صفوت زمزم مطهّر *** محتاج طهارت است كوثر
تحفة العراقين خاقاني سفرنامه منظوم است كه شاعر تواناي شروان مشاهدت خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره كرديم كه حدود سي صفحه كتاب و قريب چهار صد بيت در مورد تعريف و توصيف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. خاقاني از اين كه پوشش كعبه از بافته هاي غير مسلمانان است اظهار تأسف مي كند و مي گويد:
افسوس كه جاي شرمساري است *** مركوب نه در خور عماري است
دارنده هاشمي شعاري *** پس جامه روميان چه داري؟!...
كرده است حق از صوا بديدت *** خاقاني را درم خريدت
خاقاني از اين كثيف منزل *** دارد به تو روي خيمه دل...
در اهمّيت كعبه همين بس كه شاعر او را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستي مي شمرد و به اعتقاد ديرينه اي كه محّل كعبه را مادر كره زمين مي دانند، نظر دارد و مي گويد:
در جمله قرارِ عالم از تواست *** اجزاي زمين فراهم از تو است
گر نقل كني زمنزل خاك *** از هم بشود مفاصل خاك
سنگ تو اساس هشت مأوي است *** چاه تو پناه هفت دريا است...
خاقاني در پايان تحفة العراقين سبب و نحوه سرودن اين اشعار را بيان كرده و گفته است كه:
داني كه بدان هدايت آباد *** توفيق مديحم از چه افتاد...
من اين همه گوهر از سر كلك *** راندم به چهل صباح در سلك
خاقاني علاوه بر تحفة العراقين در ديوان اشعارش نيز قصايد غرّايي در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدينه و... سروده كه هر يك در جاي خود قابل توجّه و بيانگر نكته خاصّي از ديدگاه خاقاني است. در مورد حج و متعلّقات آن و ارادت قلبي خاقاني و تأثير عميقي كه اين زيارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملا هويدا است.
قصيده اي از او را تحت عنوان با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار خواصّ مكّه به زر
نوشتند.
در اين قصيده صدو نه بيتي با چهار بار تجديد مطلع در وصف كعبه و مكّه و ديگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است. خاقاني به شاعر صبح معروف است. او قصيده را با اين مطلع سروده است:
صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش *** كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...
حاجيان در لباس سفيد احرام قرار مي گيرند و براي انجام اعمال به حركت در مي آيند. خاقاني خورشيد را به خاطر نورانيّت و سفيديش به كسي كه لباس احرام پوشيده تشبيه كرده، به او جان داده و به حركت واداشته است:
مانا كه محرم عرفات است آفتاب *** كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش
هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب *** وز طيلسان مشتري آرند ميزرش
با اين باور كه عيسي مسيح در آسمان چهارم است و خورشيد نيز در آسمان چهارم، گفته است:
بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح *** كاحرام را عذار سپيداست در خورش
بيني به موقف عرفات آمده مسيح *** از آفتاب جامه احرام در برش
پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار *** تا نسخه مناسك حج گردد از برش
نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان *** آرد طواف كعبه و گردد مجاورش
كامروز حلقه در كعبه است آسمان *** حلقه زنان خانه معمور چاكرش
بل حارسي است بام و در كعبه را مسيح *** زانست فوق طارم پيروزه منظرش
سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است; هر انسان مؤمني در منا نفس خود را در حقيقت قربان مي كند:
خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب *** از چشم هر كه خاكي و آبي است گوهرش
آورده هر خليل دلي نفس پاك را *** خون ريخته موافقت پور هاجرش
خاقاني آرايش كعبه را به حضرت ابراهيم ـ ع ـ نسبت داده است. از سخن او چنين برمي آيد كه پيشينه بناي كعبه را به پيش از ابراهيم مي رساند.
وان كعبه چون عروس كهن سال تازه روي *** بوده مشاطه بسزا پور آذرش
خاتوني از عرب همه شاهان غلام او *** سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش
حجرالأسود پيشنه بهشتي دارد خاقاني در ارزش و قداست آن مي گويد كه نبايد آن را تنها از ديد يك قطعه سنگ سياه نگريست:
سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك *** خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش
گويي براي بوس خلايق پديد شد *** بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
خاقاني آن چنان شيفته و دلداده كعبه است كه وقتي به كعبه مي رسد مي خواهد جان خود را نثار كعبه كند امّا افسوس مي خورد كه جان او قابل و لايق چنين پيش كشي نيست.
و پس از اين به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتي انسان را در اوج احساسات قرار داده او را به ترك تعلّقات دنياوي ترغيب كرده و سپس با آوردن بيت تخلّص، قصيده خود رابه مدح ممدوح خود ملك الوزاء جمال الدّين اصفهاني كشانده و او را به عنوان معمار كعبه ستوده است.
خاقاني مدّتي گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّين دخت فريدون بار ديگر اجازه سفر حج گرفت.
او در مدح شفيع خود قصيده اي سروده و در ضمن گفته است كه من در سرودن اين قصيده طمعي مادّي ندارم و فقط مي خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگيري. قصيده در 75 بيت است به مطلع:
حضرت ستر معلاّ ديده ام *** ذات سيمرغ آشكارا ديده ام
خاقاني در همان حال كه شيفته بيت الله است با ديد انتقادي به وضع اجتماعي و طرز برگزاري حجّ حجّاج نگريسته و در قصيده اي به مطلع:
هر صبح سر زگلشن سودا برآورم *** وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...
از ايّام شكايت كرده و حسب حال خود را بيان كرده و غصّه هاي خود را از آلودگان دهر بازگو كرده و از اين كه فرياد رسي نمانده در مقام مصلّي فرياد برآورده و گفته است:
تا كي به زعم كعبه نشينان عروس وار *** چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم
اولي تر آن كه چون حجرالأسود از پلاس *** خود را لباس عنبر سارا برآورم
اعرابيم كه بر پي احراميان روم *** حج از پي ربودن كالا برآورم...
درياي سينه موج زند زآب آتشين *** تاپيش كعبه لؤلوي لالا برآورم
برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير *** زو نعت مصطفي مزكّا برآورم
ديباچه سراچه كل خواجه رسل *** كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
و سرانجام عقده دل را مي گشايد كه:
كي باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش *** آواز يا مغيث اغثن برآورم
زان غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر *** غلغل درآن حظيره عليا برآورم
دارا و داور اوست جهان را من از جهان *** فرياد پيش داور دارا برآورم
مسأله حجاب و انجام واجبات ديني از ازمنه قديم مطرح و يك ارزش شمرده مي شده لذا خاقاني درباره ممدوح خود گفته است:
چندان كه مجاور حجابي *** دراي صفت نهان كعبه...
هر پنج نماز چون كني روي *** سوي در كامران كعبه
بر فرق تو اختران رحمت *** بارندز آسمان كعبه...
دولت شده در ضمان عمرت *** چون ملّت در ضمان كعبه
شاعر طواف كعبه و مشاهده آن و بوسيدن حجرالأسود را مايه شرف و بزرگي دانسته است كه مردم پس از مراجعت حاجي به ديدن او مي روند و او را مي بوسند و مدّتي به سخنان او گوش فرا مي دهند و اين ديد و بازديدها خود مي تواند منشأ بركاتي باشد:
تو ميهمان كعبه شده هفته اي و باز *** همشهريان كعبه تو را ميهمان شده...
تو هفت طوف كرده و مكّه عروس وار *** هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده
نظّاره در تو چشم ملايك كه چشم تو *** ديده جمال كعبه و زمزم نشان شده
تو بوسه داده چهره سنگ سياه را *** رضوان زخاك پاي تو بوسه ستان شده...
گر زخم يافته دلت از رنج باديه *** ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...
يكي از فلسفه هاي حج رمز قرباني است كه عبارت از كشتن نفس امّاره مي باشد. خاقاني ممدوح خود عصمت الدّين را در اين قصيده به اين توفيق رسانده و گفته است:
خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط *** تو خون نفس ريخته و ميزبان شده...
تو شب به روضه نبوي زنده داشته *** عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده
شاعر در قصيده اي به مطلع:
پيش كه صبح بر درد شّقه چتر چنبري *** خيز مگر به برق مي برقع صبح بردري
به بهانه مدح جلال الدّين ابوالمظفّر شروانشاه، در رابطه با مراسم عيد قربان، عرفات، مشعر الحرام و... سخن گفته است.
خاقاني در قصيده اي غرّاء كه در بيش از صد بيت با سه بار تجديد مطلع در جوار كعبه معظّمه انشا كرده، به شرح منازل از بغداد تا مكّه و مسالك حج پرداخته، به طوري كه اعتقاد قلبي او را نسبت به معنويّت حج مي توان از خلال ابيات دريافت:
شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند *** صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند
ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح *** هم به صبح از كعبه جان روي ايمان ديده اند...
وادي فكرت بريده محرم عشق آمده *** موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند...
خوانده انداز لوح دل شرح مناسك بهر آنك *** در دل از خطّ يد الله صد دبستان ديده اند...
در طواف كعبه جان ساكنان عرش را *** چون حليّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
اين زائران وقتي به طواف مي آيند همچون حضرت آدم ـ ع ـ كه فرشتگان او را مي بينند و مي گويند ما دو هزار سال پيش از تو طواف كعبه كرده ايم، عرشيان را در طواف مي بينند كه عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حركتند، آنان همچون ماهي هايي هستند كه به آب رسيده باشند.
در حريم كعبه جان محرمان الياس وار *** علم خضر و چشمه ماهيِّ بريان ديده اند
در طريق كعبه جان ساكنان سدره را *** همچوعقل عاشقان سرمستوحيران ديده اند
در سلوك كعبه جان باز جانور گشته اند *** ماهي خضراند گويي كآب حيوان ديده اند
كعبه جان زان سوي نه شهر جوي و هفت ده *** كاين دو جارانفس امير و طبع دهقان ديده اند
بر گذشته زين ده وزان شهر و در اقليم دل *** كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
از اين رو حجّ خاصان چنين است كه:
خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن *** كاين ره دشوار مشتي خاكي آسان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند *** خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده *** زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند
خاقاني در قصيده ديگري كه به منطق الطّير خاقاني معروف است، در باب كعبه و طواف و اهميّت آن سخن گفته است.
در قصيده ديگري كه تماماً در مورد كعبه است، نظر خود را درباره اهميّت كعبه بيان كرده است. او كعبه را در آينه صبح ديده و گفته است در وراي خانه صاحب خانه را بايد ديد، آسمان را جامه و پوشش كعبه ديده و گفته است تمام حاجيان كه لباس احرام مي پوشند، در
هنگام صبح كعبه را در لباسي سبز رنگ مشاهده مي كنند. خاقاني ستارگان را براي تسبيح پروردگار از آسمان به زمين فرود مي آورد; زيرا مي بينند كه آه زائران بر بالاي آسمان كعبه گنبدي تشكيل داده و مانع ديد ستاره هاي آسماني شده و آنها را از فيض ديدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مي داند و آنها را نيز دوستدار و طرفدار كعبه مي شمارد. خاقاني راه باديه را پر خطر ولي كعبه را محّل امن و امان مي بيند و آن دو را به ترتيب به شبهاي غم و روز طرب و شادي، چاه و يوسف، شب تيره و روز روشن، داروي تلخ و خوشي عافيت، ظلمت و تاريكي لفظ و درخشش معنا، پل آتش و سفره بهشتي، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مي گوارا و... تشبيه كرده و قدرت تخيّل خود را نموده است:
شبروان چون رخ صبح آينه سيما بينند *** كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند
گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند *** در پس آينه رومي زن رعنا بينند...
صبح را در ردي ساده احرام كشند *** تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند
محرمان چون ردي صبح در آرند به كتف *** كعبه را سبز لباسي فلك آسا بينند
خود فلك شقّه ديباي تن كعبه شود *** هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند...
اختران از پي تسبيح همه زير آيند *** كاتش دلها قبّه زده بالا بينند...
بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم *** كاين دو راهم به در كعبه تولاّ بينند
شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند *** غوره يابند به رز پس مي حمرا بينند...
و پس از بيان همه مشكلات كه زائر بيت الله به جان و دل مي خرد، خاقاني معتقد است كه همه اين مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آيند است و قابل تحّمل.
خاقاني در قصيده كنز الرّكاز به مدح كعبه معظّمه و نعت حضرت رسول ـ ص ـ پرداخته و مقصد را كعبه دانسته است. آنگاه يادي از قرّاء سبعه كرده ا، از صداي طبل حاجيان و توصيف خود طبل غافل نشده، فلك را به تعظيم و تكريم كعبه واداشته و سرانجام گفته است: سفر كعبه نموداري است از سفر آخرت. در نظر او، حج معنويّتي دارد و صورت ظاهري كه خواص به معنويّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهري. از اين قصيده بر مي آيد كه خاقاني پيش از آن يك بار ديگر كه قصد زيارت داشته به موقع به حج نرسيده و از انجام آن باز مانده است:
مقصد اينجاست نداي طلب اينجا شنوند *** بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند
عارفان نظري را فدي اينجا خواهند *** هاتفان سحري راندي اينجا شنوند
خاكيان راز دل گرم رواز آتش شوق *** باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند...
خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز *** وز دل خاك همان ناله قّرا شنوند
خاگ اگر گرديد و نالد چه عجب كاتش را *** بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند...
كشته شد ديو به پاي علم لشكر حاج *** شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند...
خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود *** گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود *** تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند...
از پي حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين *** بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند...
عرشيان بانگ ولله علي النّاس زنند *** پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند
از سر پاي درآيند سراپا به نياز *** تا تعال از ملك العرش تعالي شنوند
روضه روضه همه ره باغ منّور بينند *** بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...
خاقاني در قصيده ديگري كه به نام تحفة الحرمين و تفاحة الثّقلين نامگذاري شده، در پيش كعبه شروع به سرودن كرده و در مدينه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطّهر حضرت رسول انشاد كرده است و در آن از دست غوغاي اهل مكّه ناليده و گفته است كه من خود شاهد و ناظر بودم كه كعبه را سنگ باران كردند.
صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده *** جان عالم ديده و در عالم جان آمده...
شبروان چون كرم شب تابند صحرايي همه *** خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده
كعبه برخواني نشانده فاقه زدگان را به ناز *** كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...
خاقاني در ادامه همين قصيده و در مطلع دوم با كعبه وداع كرده وگفته است:
الوداع اي كعبه كاينك وقت هجران آمده *** دل تنوري گشته وزدو ديده طوفان آمده...
الوداع اي كعبه كاينك كالبد با حال بَد *** رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده
الوداع اي كعبه كاينك دردهجران جان گز است *** شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده...
مكّه مي خواهي و كعبه ها مدينه پيش تو است *** مكّه تمكين و در وي كعبه جان آمده
مصطفي كعبه است و مهر كتف او سنگ سياه *** هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده
توجّه خاقاني به كعبه در غزليّات او نيز فراوان است، به طوري كه در غزلي ضمن
شكايت از غزان و خرابيهايي كه به بار آورده اند گفته است:
دلهاي ما قرار گه درد كرده اند *** دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند...
اصحاب فيل بين كه به پيرامن حرم *** كردند تركتاز و نه خُرد كرده اند
هان اي سپاه طير ابابيل زينهار *** كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند
در غزل ديگري كه به تظاهر و متظاهران خُرده مي گيرد و در ضمن اشاره به حوادث تاريخي كه بر كعبه گذشته، مي گويد:
تو را كعبه دل درون تار و مار *** برون دير صورت كني زرنگار
مبر قفل زرّين كعبه بدانك *** در دير را حلقه آيد به كار
زهي كعبه ويران كن و ديرساز *** تو زاصحاب فيلي نه زاصحاب غار
گر اينجا به سنگي نيابي فرود *** هم از تو به سنگي برآيد دمار
گر اوّل به پيلي كني قصد سنگ *** هم آخر به مرغي شوي سنگسار
جوار كعبه و مسجد الحرام جاي توبه وانابه است. عرفات محلّ دعا و نيايش و استغفار از گناهان است; بحث خود را در مورد شعر خاقاني با نقل اين داستان كه درباره توبه لوريي است به پايان مي بريم:
لوري گفت مرا در عرفات *** كه مي و بنگ نگيرم پس از اين ...
تو گوا باش كه چون حج كردم *** مي چون زنگ نگيرم پس از اين...
چنگ چون در رسن كعبه زدم *** گيسوي چنگ نگيرم پس از اين
خاقاني ضمن اشعار خود; اعم از قصيده، غزل، مثنوي و... از بسياري از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است; مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرحمه، مزدلفه، مشعرالحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم، ناودان زرّين، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدينه، مرقد رسول الله ـ ص ـ ، بطحا، بوقبيس بيت الله، حجرالأسود، بناي كعبه، طواف، لبّيك ، مقام، موقف، ميقات و...
ارادت خاقاني به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و... بقدري زياد است كه در بسياري از اشعارش اشاراتي به حج و اعمال آن شده است و گاهي در يك قصيده بيش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصيده صبح خيزان چهل و يك بار، در قصيده نشان كعبه با رديف كعبه چهل و يكبار و ... در مجموع در قصايدي كه در اين تحقيق
مورد دقّت قرار گرفته، بيش از 200 بار كلمه كعبه، بيش از 100 بار كلمه مكّه، بيش از پنجاه بار كلمه قربان و ديگر واژه هاي متعلّق به حج، به طور پراكنده فراوان آورده شده است.
19 ـ ظهير الدين طاهر بن محّمد فاريابي (متوفّاي سال 598هـ . ق.) از جمله شاعران قصيده سراي معروف قرن ششم است. وي علاوه بر هنر شاعري، زبان عربي، حكمت، نجوم و... را مي دانسته است. شاعري مدّاح بوده و در مدح گاهي بسيار غلو مي كرده، به طوري كه: نُه كرسي فلك را زير پاي انديشه مي گذاشته تا انديشه بتواند ركاب قزل ارسلان را ببوسد! در عين حال آرزوها و هدف او آن است كه كبوتر حرم كعبه باشد و در پناه اين خانه امن الهي قرار گيرد:
مرغ پيكم گم بود تا چند گيرم زان سراغ *** مي روم در كعبه تا گردم كبوتر، خانه را
ظهير گويا عزم حج كرده، در غزلي به اين تصميم خود اشاره كرده و در ضمن بر اهل ريا و نفاق تاخته است:
از اين مقام كه آهنگ كوي او دارم *** نه ساز و برگ حجازم بود نه روي عراق
چنان به دير رسم من زطعن اهل ريا *** چو طوف كعبه كنم از هجوم اهل نفاق
فاريابي كعبه را جاي حق پرستان مي داند و مي گويد اگر حق پرستان به مكّه و كعبه نروند، ديگران كعبه و قبله را نمي شناسند، كه بروند يانروند. او مي گويد:
در كعبه گر نيايد آن كس كه حق پرست است *** كي قبله مي شناسد ديوانه اي كه مست است
و مي گويد كعبه حقيقي كعبه دل است نه كعبه گِل و ما آستانه اين كعبه دل هستيم هر چند عوام توجّهي به آن ندارند ولي زيارتگاه خواص همان دل است.
خاك ره عوام زيارتگه خواص *** دل كعبه حقيقت و ما آستانه ايم
ظهير در مدح قزل ارسلان قصايد غرّا و غلوّ آميزي دارد; از جمله دربار او را به كعبه مانند كرده و خورشيد و ماه و آسمان را به آستان بوسي او واداشته است.
سپهر و مهر چو حجّاج كعبه اسلام *** به عزم قبّه اسلام بسته اند احرام
يكي ستانه همي بوسدش به رسم حجر *** يكي به چهره همي مالدش به شرط مقام
زيك طرف گلوي گاو مي برد ناهيد *** زيك جهت بره قربان همي كند بهرام
همو در مدح اتابك اعظم ابوبكر بن محمّد گفته است، عقلا درگاه او را كعبه نجات شمرده و بي اختيار به سوي آن حركت مي كنند:
چون مشتبه شود جهت كعبه نجات *** جز سمت در گهش نكند عقل اختيار
با وجودي كه ظهير فاريابي به كعبه و مكّه علاقمند است و كعبه در نظر او از ارزش بسيار برخوردار است و در اشعار مدحيّه خود خوبيها و اوصاف و حالات پسنديده ممدوح را به كعبه و متعلّقات آن تشبيه مي كند.
20 ـ حكيم جمال الدّين ابو محمّد الياس بن يوسف بن زكي بني مؤيّد نظامي گنجوي (متوفّاي سال 604 هـ . ق.) از شاعران بزرگ داستانسراي قرن ششم است. نظامي دل را كعبه واقعي مي داند و در مخزن الأسرار مي گويد:
آنك اساس تو بر اين گل نهاد *** كعبه جان در حرم دل نهاد
و در مثنوي خسرو و شيرين گفته است:
مبين در دل كه او سلطان جان است *** قدم در عشق نه كو جان جانست
هم از قبله سخن گويد هم از لات *** همش كعبه خزينه هم خرابات
از شعر نظامي پيداست كه بسيار مشتاق زيارت كعبه بوده ولي گويا توفيق زيارت نيافته است.
چندگويي كعبه راكاينك به خدمت مي رسم *** چون نخوانندت هنوزازدورخدمت مي رسان
در خسرو و شيرين ضمن آمرزش خواستن گفته است:
به عزم خدمتت برداشتم پاي *** گراز ره ياوه گشتم راه بنماي
نيت بر كعبه آورده است جانم *** اگر در باديه ميرم ندانم
او حتّي در مدح طغرل و رفتن به نزد او و بازگشتنش اين اشتياق به زيارت كعبه را در اشعارش گنجانده كه كاملا محسوس است:
چنان رفتم كه سوي كعبه حجّاج *** چنان باز آمدم كاحمد زمعراج
نظامي كه سراينده داستانهاي عالي عاشقانه است، هميشه دم از عشق و مستي زده و گويي خود را لايق كعبه نمي دانسته:
مرا كعبه خرابات است و آنجا *** حريفم قاضي و ساقي امام است
و به فتواي عشق عمل مي كند كه:
عشق فتوا مي دهد كز كعبه در بتخانه شو *** يار دعوا مي كند كز عاشقي ديوانه شو
نظامي خدا را در همه جا مي جويد. براي او كعبه و دير فرقي نمي كند:
دلبر ترساي من كعبه روحاني است *** كعبه و دير از كجا؟ اين چه مسلماني است...
گفتمش اي جان و دل، كعبه چرا دير شد *** گفت نظامي خموش گنج به ويراني است
***
دوش رفتم به خرابات مرا راه نبود *** مي زدم نعره و فرياد، كس از من نشنود...
سركوشان عرفات است و سراشان كعبه *** دوستان همچوخليل اند و رقيبان نمرود
***
در كعبه و بتخانه تو را چند پرستم؟ *** چون ميل به سجّاده و زنّار منت نيست
نظامي معتقد است خداوند از همه فارغ است و همه در كعبه و بتخانه او را مي جويند از اين رو مي بينيم كه نظامي وسيع المشرب است:
اي در سر هر خاكي از باد تو سودايي *** در آتش هر چشمي از آب تو دريايي
تو از همه كس فارغ واندر طلب وصلت *** در كعبه و بتخانه هر كس به تمّنايي
نظامي به اهميّت وارزش زمزم واقف است و شعر خود و ديگران را به كوثر و زمزم ماننده كرده و گفته است:
سخنم هر آن كه جويد، نرود به نظم ديگر *** كه به كوثرآب خورده نكندحديث زمزم
نظامي در قصايد مدحّيه خود نيز به مناسبت مدح از كعبه و مكّه و متعلّقات آن سود جسته و به مناسك و اعمال حج اشاره كرده است:
سلطان كعبه را بر تخت هفت كشور *** ديباي سبز بر تن چتر سياه بر سر
او بر سرير شاهي چون خسروان مربّع *** پرگار حلقه او چون آسمان مدوّر
تركي است تازي اندام وز بهر دل ستاني *** بر عارض سپيدش خال سيه زعنبر ...
لبيكّ بر كشيده احراميان راهش *** چون حربيان به غوغا چون خاكيان به محشر...
تا در حريم كعبه يا ربّ كعبه گويد *** اين شكرها كه دارد از شاه عدل گستر...
* * *
|