ميقات حج
سال چهارم شماره پانزدهم بهار 1375
كعبه در آيينه شعر
محمد شجاعي
منطقي رازياولين شاعر پارسي گويي كه نام كعبه در اشعار وي آمده، ابو محمد منصور علي منطقي رازي شاعر بزرگ ذولسانين قرن چهارم هجري است. عوفي در لباب الألباب و نظامي عروضي در چهار مقاله ، او را از شاعران مشهور آل بويه مي دانند. او مدّاح صاحب بن عباد وزير فخر الدوله ديلمي بوده و به تازي و پارسي شعر سروده است. وي ظاهراً در بين سالهاي 367 تا 380; همان سالي كه بديع الزمان همداني خدمت صاحب عباد رفت، فوت كرده است. منطقي از قديمترين شاعران پارسي گوي عراق به حساب مي آيد و استادي و مهارت از فحواي اشعارش نمايان است.
از احوالش بيش از اين نمي دانيم. هشتاد و چهار بيت شامل سه قصيده و شش قطعه و يازده بيت مفرد از وي باقي است.هميشه خانه ام از نيكوان زيبا رويچو كعبه بود به هنگام كفر پر اصنام
كعبه در آيينه تشبيهبه راستي نمي توان از ميان ديوانهاي شاعران پارسي گوي گذشته و معاصر، ديواني را يافت كه شاعرش بگونه اي از كعبه سخني نگفته و مقصود و مطلوب خود را به كعبه تشبيه نكرده باشد. شاعران بدون استثنا هر مفهوم زيبا و هر واژه پاك و با قداست و هر خوب و خوبي را به كعبه همانند كرده اند.آنجا كه سخن از عشق و شور و سوز و گداز است.آنجا كه سخن از شوق و وصل و درد و نياز است.آنجا كه سخن از بزرگي و شرف و حرمت و عزّت و عظمت است.آنجا كه سخن از جلال و جاه و مقام و ملك و دولت است.آنجا كه سخن از مطلوب و طلب و قبول و اقبال است.آنجا كه سخن از حاجت و رجا ومراد و آمال است.آنجا كه سخن از نجات و اخلاص و احسان و انصاف است.آنجا كه سخن از تجريد و رضا و فقر و اعتكاف است.آنجا كه سخن از جمال و كمال و سخا و وجود و مجد است.آنجا كه سخن از عروس و ماه و شمع و شاهد و شهد است.شاعران همگي اين واژگان و مفاهيم را، به كعبه تشبيه كرده اند.طواف شاعران بينم به گرد قصر تو دايمهمانا قصر تو كعبه است و گرد قصر تو بطحا
فرخي سيستاني
كعبه است سرايش ز بزرگي ملكان راكلكش حجر الأسود و كف چشمه زمزمعنصري
چو كار كعبه ملك جهان بدان آمدقيامت آيد چو ماه گم كند رفتارابوحنيفه اسكافي
زهي به جاه تو مأمور كعبه دولتزهي به صدر تو منسوب قبله احسانمسعود سعد سلمان
2 - عنصري، ديوان، ص 1813 - ابو حنيفه اسكافي، نيمه دوم قرن پنجم4 - مسعود سعد سلمان، ديوان، ص 379
عالمي در باديه قهر تو سرگردان شدندتا كه يابد بر در كعبه قبولت روز بارسنايي
شد گفته سنايي چون كعبه نزد خلقزين بيشتر فضول كه يابد ز ابتداسنايي
در كعبه انصاف تو محراب دگر شدنقش سم شبديز تو بر ماده و نربرسنايي
از در كوفه وصالت تا در كعبه رجانيست اندرباديه هجران به از خوفت خفيرسنايي
اسب در ميدان وصلش تاختمكعبه وصلش ز هجران توختمسنايي
چون كعبه آمال پديد آمد از دورگفتند رسيديم سر راه بر آن بودسنايي
عرش مقاما ز ركن كعبه جاهتدست وزارت در آن بلند مقام استسنايي
قبله عقل صنع بي خللشكعبه شوق ذات بي بدلشسنايي
خواهي كه پي بري به سر كعبه نجاتدر خود مكن قياس حق و پيش در مياآهنگ عشق زن تو در اين راه خوفناكاحرام درد گير تو در اين كعبه رجاسيد حسن غزنوي
كعبه است دل من كه بدان كعبه نيايدبي دوستي آل نبي قافله حاجسوزني
اي كعبه شرف كه طواف زمانه راگرد در تو مكه و بطحا شود همياديب صابر
استطاعت برِ من نيست و گرنه نيميساعتي از در آن كعبه حاجت غايباديب صابر
1 - سنايي، ديوان، ص 222 - همان، ص 503 - همان، ص 2524 - همان، ص 282، خفير - گهبان5 - همان، ص 3596 - همان، ص 8697 - همان، ص 10528 - سنايي، حديقة الحقيقه، ص 879 - سيد حسن غزنوي، ص 35010 - سوزني، ديوان، ص 14511 - اديب صابر، ديوان، ص 7312 - اديب صابر، ديوان، ص 398
چو كعبه شرف يافت هري بر همه دنيااز فرّ قدوم تو و فخر قدم توعبدالواسع جبلي
بارگاهت كعبه، مردم حاج و درگاهت حرممجلست فردوس و كوثر جام و ساقي حور بادانوري
تو كعبه جلالي و ارباب شرع راخوارزم و آب او عرفات است زمزم استرشيدالدين وطواط
ور نيست درت كعبه اقبال چرايندسوي درت انباي شرف راكع و ساجد؟رشيدالدين وطواط
مكه او زينت زمين و زمانصدر او كعبه صغار و كباررشيدالدين وطواط
جناب فرخ او زايران راشده چون خطه كعبه گراميرشيدالدين وطواط
كعبه اي بود در سخا و كفشناسخ صد هزار زمزم بودرشيدالدين وطواط
دست تو رسيده است سوي تربت احمدپاي تو سپرده است ره كعبه اعظمقوامي رازي
اي كعبه دولت در تو قبله دين بادمانند جمت ملك جهان زير نگين بادقوامي رازي
كعبه مكرمات ركن الدينآن جنابش ز ركن و كعبه فزوناثير اخسيكتي
چه گفت، گفت چو رويت به كعبه كرم استنياز عرض كن و حاجتي كه هست بخواهظهير فارابي
چو مشتبه شود جهت كعبه نجاتجز سمت درگهش نكند عقل اختيارظهير فارابي
1 - عبدالواسع جبلي، ديوان، ص 6282 - انوري، ديوان، ص 1023 - رشيد الدين وطواط، ديوان، ص 994 - همان، ص 995 - همان، ص 2186 - همان، ص 4727 - همان، ص 5278 - قوامي رازي ديوان، ص 1709 - همان، ص 17010 - اثير اخسيكتي، ديوان، ص 27011 - ظهير فارابي، ديوان، ص 6412 - همان، ص 14
وآن كعبه چون عروس كه هر سال تازه رويبوده مشاطه اي بسزا پور آزرشخاقاني
كعبه ديرينه عروس است عجب ني كه بر اوزلف پيرانه و خال رخ برنا بينندخاقاني
اي بانوي شرق و كعبه جودمن بلبل مدح خوان كعبهخاقاني
راهي است ورا به كعبه مجدبي زحمت ناقه و بيابانخاقاني
كعبه قطب است و بني آدم بنات النعش وارگرد قطب آسيمه سر شيدا و حيران آمدهكعبه قطب است و گردون راست چون دستاس زالصورت دستاس را بر قطب دوران آمدهكعبه روغن خانه اي دان روز و شب گاو خراسگاو پيسه گرد ورغن خانه گردان آمدهكعبه شمع و روشنان پروانه و گيتي لگنبرلگن پروانه را بين مست جولان آمدهكعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنجگرد گنج آنك صف ماران فراوان آمدهكعبه شان شهد و كان زر رسته است اي عجبخيل زنبورران و مارانش نگهبان آمدهخاقاني
ماني به عروس حجله بستهدر حجله چارسو نشستهحوري به مثال عبقري پوششاهي به مثل دواج بر دوشهم معتكفي چو بختيارانهم موضع اعتكاف دارانخاقاني
1 - خاقاني، ديوان، ص 2192 - همان، ص 983 - همان، 4044 - همان5 - همان، ص 3716 - خاقاني، تحفة العراقين، ص 133
زمزم صف مدار دو چشم از براي چرخچون در جوار كعبه دولت مجاوريشمس الدين طبسي
لبيك عشق زن تو در اين راه خوفناكواحرام درد گير در اين كعبه رجاعطار نيشابوري
خليل وار چنان بقعه اي بنا كرديكه هست قبله اقبال و كعبه آمالنجيب الدين جربادقاني
نشان صورت تقدير و معني تعظيمبيان قبله اقال و كعبه آمالامامي هروي
چون سليمان كرد آغاز بناپاك چون كعبه همايون چون منامولوي
گرد جو و گرد آب و بانگ آبهمچو حاجي طائف كعبه صوابمولوي
اگر چه كعبه اقبال جان من باشدهزار كعبه جان را به گرد است طوافمولوي
حبيب كعبه جان است اگر نمي دانيدبه هر طرف كه بگرديد رو بگردانيدمولوي
درون كعبه شب يك نماز صد باشدز بهر خواب ندارد كسي چنين معبدمولوي
سعدي، ره كعبه رضا گيراي مرد خدا، ره خدا گيرسعدي
اي قونيه، اي كه پُر سپاهيدر خطه روم تختگاهيچون حضرت شاه ما گزيده استتو مكه و كعبه الهيسلطان ولد
اي قبله دل روي تو، محرابِ جان ابروي تومن آمدم در وي تو، آن كعبه اسرار كوعلاءالدوله سمناني
1 - شمس الدين طبسي، ديوان، ص 2702 - عطار نيشابوري، ديوان، ص 353 - نجيب الدين جربادقاني، ديوان، ص 2974 - امامي هروي، ديوان، ص 2525 - مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 555; نيكلسون، ج 2، ص 323; رمضاني، ج 4، ص 2286 - مولوي، مثنوي، به شرح جعفري، ج 9، ص 555; نيكلسون، ج 2، ص 323; رمضاني، ج 4، ص 2287 - مولوي، كليات شمس، ص 5328 - همان، ص 3749 - همان، ص 38310 - سعدي11 - سلطان ولد، ديوان، 50612 - علاء الدوله سمناني، ديوان، ص 218
يك چند اسير نفس ابليس سرشتبودم به كليسيا و رفتم به كنشتدر كعبه اخلاص كنون معتكفمفارغ ز عذاب دوزخ و ذوق بهشتحسن متكلم
طواف كعبه عشق از كسي درست آيدكه ديده زمزم او گشت و دل مقام خليلخواجوي كرماني
ما صيد حريم حرم كعبه قدسيمما راهبر باديه عالم جانيمخواجوي كرماني
اي كعبه روي چو مهت قبله عالمخالت حجرالأسود و لب چشمه زمزمخواجوي كرماني
مجلسش از ره تعظيم چو كعبه است و در اوهر كجا فرض كني منزل و نازل نبودكعبه را خاصيتي هست كه در حضرت اوقدر مفضول كم از رتبت فاضل نبودابن يمين
اي باد صبا صبحدم گذري كن ز راه لطفبر حضرتي چو كعبه اسلاميان عزيزابن يمين
وداع كعبه جان چون توان كردفراقش بر دل آسان چون توان كردعبيد زاكاني
كسي كه كعبه جان ديد بي گمان داندكه سجده گاه جز آن آستان نتوان كردعبيد زاكاني
كسي وصال تو اي كعبه مراد نيافتكه باطنش به خرابات و ظاهرش باتوستعماد فقيه كرماني
چون كعبه مقصود به جز راه درت نيستعشاق تو را بيهده آهنگ حجاز استناصر بخاري
آشيان سدره يعني باغ طاووسان قدساز كبوتر خانه هاي كعبه قدر شماستمه مقام خاكبوس كعبه قدرت نيافتبا وجود آن كه در قطع منازل تن بكاستتا رعروس روي پوش عنبرين خال حرمدر حجاب اين نه آبا ساكن امّ القراست
1 - حسن متكلم، قرن هشتم2 - خواجوي كرماني، ديوان، ص 4533 - همان، 4644 - همان، ص 825 - ابن يمين، ديوان، ص 1626 - همان، ص 1847 - عبيد زاكاني، ديوان، ص 838 - عبيد زاكاني، ديوان، ص 839 - عماد فقيه كرماني، ديوان، ص 3010 - ناصر بخاري، تاريخ ادبيات، ص 1003
نو عروس دولت جاويد را بادا حرمبارگان حضرتت كان كعبه عزّو علاستسلمان ساوجي
دلا ز خويش سفر كن كه راه كعبه وصلبه آرزوي تصور به سر نمي آيدجنيد شيرازي
تويي كه از شرف و عزّت آستان درتشده قبله احرار چون حريم حرمعطار شيرازي
پيش ما كعبه به جز خاك سروي تو نيستقبله اهل نظر جز خم ابروي تو نيستابن نصوح شيرازي
كسي به كعبه مقصود پي برد كه چو منقفاي قافله سالار انس و جان گيردكاتبي
عمري است رو به كعبه فقر است و نيستيراهش نما، كه گم شده در هستيِ خود استجامي
دارم به كعبه طلبت روي اهتمامهم عابرم به وادي و هم عاكف بلدجامي
ما قافله كعبه عشقيم كه رفته استسر تا سر آفاق صداي جرس ماجامي
به راه كعبه وصلت دو چشمميكي چون دجله و آن ديگر فرات استجامي
خوش آن ساعت كه عشق خانه سوز وادي حيرتبه عزم كعبه مقصود بندد محمل ما رابابافغاني
تا قدم در حرم كعبه تجريد زديمسخن دوست شنيديم ز هر ديواريخيالي بخارايي
1 - سلمان ساوجي، ديوان، ص 4502 - جنيد شرازي، ديوان، ص 123 - عطار شرازي، (روح عطار)4 - ابن نصوح شيرازي، قرن هشتم5 - كاتبي، ديوان، قرن نهم6 - جامي، ديوان، ص 16 و 247 - جامي، ديوان، ص 16 و 248 - جامي، ديوان، ص 173 و 1179 - همان
11 - خيالي بخارايي، ديوا، ص 251
از آن به كعبه وصل تو ره ندارد جانكه غير در حرم خاص دوست محرم نيستخيالي بخارايي
اي همه كس را به درت التجاكعبه ل را ز تو نور و صفااي كرمت واسطه بود ماخانه تو كعبه مقصود مامحيي لاري
كعبه در آينه كنايه و تركيباتبازتاب گسترده كعبه در قلمرو ضرب المثلها، كنايات و تركيبات، بيانگر ارزشمندي كعبه و اهميت آن در گستره زبان و ادبيات فارسي است كه به گوشه اي از آن اشاره مي شود:كعبه رهرو (تركيب اضافي) كنايه از آفتاب جهانگرد است.كعبه جهان گرد (تركيب اضافي) كنايه از آفتاب و خورشيد است.كعبه محرم نشان (تركيب اضافي) كنايه از خورشيد جهان گرد است.كعبه جو (صفت فاعلي مركب مرخم) جوينده كعبه، طالب كعبه، زائر كعبه.مرد بود كعبه جو، طفل بود كعبه بازچون تو شدي مرد دين روي ز كعبه متابخاقاني
كعبه رو (صفت فاعلي مركب مرخم) آنكه كعبه رود، آنكه قصد كعبه كند، زائر كعبه.كعبه روي، عزم ره آغاز كردقاعده كعبه روان ساز كردنظامي
نالان به سر كوي تو آييم كه ذوقي استدر قافله كعبه روان بانگ جرس راكمال خجندي
كعبه ستايي: (حاصل مصدر مركب) عمل كعبه ستاي، كعبه پرستي، كعبه ستاي (صفت فاعلي مركب مرخم): ستاينده كعبه، آن كه كعبه را ستايد، كعبه پرست.گر محرم عيدند همه كعبه ستايانتو مَحرمِ مَيْ باش و مكن كعبه ستاييخاقاني
1 - همان ص 682 - محيي لاري، فتوح الحرمين، ص 163 - خاقاني.
كعبه شناسي (حاصل مصدر مركب): عمل كعبه شناس، معرفت به كعبه، كعبه شناس: (صفت فاعلي مركب مرخم) شناسنده كعبه، آن كه كعبه شناسد.خاطر خاقني از آن كعبه شناس شد كه اودر حرم خدا يگان كرده به جان مجاوريخاقاني
كعبه نشين (صفت فاعلي مركب مرخم) نشيننده كعبه، آن كه در كعبه نشيند، مجاور كعبه.هم خدمت اين حلقه به گوشان ختن بهاز طاعت آن كعبه نشينان رياييخاقاني
كعبه وار: (قيد يا صفت مركب); مانند كعبه، شبيه كعبه.كعبه وارم مقتداي سبز پوشان فلككز وطاي عيسي آيد شقه ديباي منخاقاني
كعبه ويران كن: (صفت فاعلي مركب مرخم); ويران كننده كعبه، آن كه كعبه را ويران كند، خطايي ناسزا گونه كسي را كه شقاوت او را بيان كردن خواهند.زهي كعبه ويران كن دير سازتو ز اصحاب فيلي نه ز اصحاب غار
خاقاني
كعبه بان: (صفت مركب); حافظ كعبه.بر در كعبه شايد ار شعرمخادم كعبه بآن درآويزدخاقاني
كعبه پرست: (صفت فاعلي مركب مرخم); پرستنده كعبه، كعبه ستا، آنكه كعبه را پرستد.به مني و عرفاتم ز خدا در خواهيدكه هم از كعبه پرستان خداييد همهخاقاني
كعبه پرستي: (حاصل مصدر); پرستش كعبه، كعبه ستايي، عمل كعبه پرست.چون از نيازت بوي نه كعبه پرستي روي نهچون آيت اندر جوي نه پل كردن آسان آيدتخاقاني
مسلماني اگر كعبه پرستي استپرستاران بت را طعنه از چيستشيخ محمود شبستري
كعبه زردشت: (تركيب اضافي); نام يكي از آثار باستاني است واقع در نقش رستم نزيك تخت جمشيد.
* پي نوشتها:
1 - با استفاده از لغت نامه دهخدا ماده كعبه.
|