مجله ميقات حج
سال يازدهم شماره چهل و سوم بهار 1382
ورد به مدينه طيبه
محمّدحسين شهريار
شعر
سلام اي سرزمين وحي و الهام *** سلام اي شهر شاهنشاه اسلام
سلام اي پايخت پادشاهي *** سلام اي پايه عرش الهي
سلام اي كان الماس فتوت *** سلام اي كاخ سلطان نبوت
سلام اي سر در كاخ خدايي *** حريم بارگاه كبريايي
سلام اي مشرق مشكاة ايمان *** سلام اي عرشه قنديل رحمان
چه روحي خفته در أنيت تو *** ملايك محو روحانيت تو
خبرداري كه با اين شوق مدهوش *** چه جاني را گرفتستي در آغوش؟
در اينجا خفته آن آرام جانها *** كه دارد از ملايك پاسبانها
چه روحي قدسي اينجا آرميده *** چه روحانيتي در وي دميده
تو گويي غرفه ها مهد فرشته است *** به هر در آيت غفران نوشته است
در و پيكر همه آيات و الواح *** شبستانها عبادتگاه ارواح
چه شهري! جنت المأواست گويي *** چه نخلي سدرء و طوباست گويي
چه خاكي و چه اقبالي خدا داد *** كه چندين بوسه در پاي نبي داد
نشان پاي پيغمبر به خاكش *** ثريّا سرمه ساي خاك پاكش
مشام جان كن اينجا جلد و چالاك *** شميم خُلق پيغمبر كن ادراك
--[101]--
به هر طاق از ملايك آشيانهاست *** همانا غرفه هاي آسمانهاست
افق را ياد عهد وحي و تنزيل *** هنوزش انعكاس بانگ جبريل
تو گويي در فضا آيات قرآن *** پراكنده است و چون پروانه پران
به مرغان سپيدي ماند اوراق *** كه از قرآن پرافشاند در آفاق
صفا آكنده اين آفاق و انفس *** نسيمش چون مسيحا در تنفس
به چشمان چشمه ها بيني درخشان *** سرشگ شوق و خجلت پرتو افشان
چه بخششها كه بارد با خجلها *** چه آرامش كه مي بخشد به دلها
به موجي بيكران ايمان زند برق *** به دريايي ز رحمت مي شوي غرق
بيان ما رساي اين صفت نيست *** به قاموس بشر اينجا لغت نيست
چه گويي در مقام بهت و حيرت *** كه هر دم مي درخشد برق غيرت
در اينجا عقل محو و عشق مات است *** كه اينجا سرزمين معجزات است
در اينجا جلوه كرده نور پاكان *** درخشان چهره هاي تابناكان
به روي اين زمينها راه رفتند *** به جان عرشي، به تن در خاك خفتند
سلام اي مهد انس و آشنايي *** سلام اي آشيان روشنايي
تو ديدي رحمة للعالمين را *** شنيدي بانگ جبريل امين را
نگين خاتميت قطب الاقطاب *** به دورش حلقه هاي خيل اصحاب
علي را ديدي و اسباط و اوتاد *** اباذر ديدي و سلمان و مقداد
چه ريحانهاي روحاني كه ديدي *** چه گوهرهاي رُماني كه ديدي
به حرف آي اي حريف سرگذشتي *** چه رؤياها كه ديدستي بهشتي
حديث از جان و جانان كن ببينم *** سخن از روح و ريحان كن ببينم
تو را شايد كه با اين لعل خاموش *** سخن گويي از آن سرچشمه نوش
سخن اينجا وراي حد قال است *** كه روي اين سخن با اهل حال است
سكوت عشق را اينجا بياني است *** كه پهناي فلك با وي دهاني است
* * * |