ميقات حج
سال هفتم شماره بيستم و هشتم تابستان 1378
پيوند «زمزم» و «كوثر»
محمّد تقي رهبر
لقد فضّل الرحمان آل محمد(صلي الله عليه وآله) *** بعلم و كان الله بالنّاس اَخبرا
سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً *** و خط لهم في جَنّة الْخُلد كوثراً
نام «زمزم» در زمين يادآور «كوثر» در بهشت است.
كيست كه تشنه آب حيات كوثر باشد اما شيفته آب شفا بخش زمزم نباشد؟!
زمزم، تاريخي است زنده از پيشينه اي درخشان كه سرگذشت تشنه كامان عشق ازلي و راهيان كوي سرمدي را تفسير مي كند. تذكاري است از بانيان كعبه موحدان، نمادي است از انقطاع و توكّل و صبر و اميد كه جلوه ايمان و رضا و تسليمِ پاك باختگان را در زلال صافي اش به تصوير مي كشد.
زمزم، آب حيات جاودانه اي است كه صدها نسل خداجوي و جرعه نوش محبت را طي هزاران سال به يكديگر پيوند داده است.
زمزم، جوشش چشمه فيض ازلي است در دل تفتيده صحراي سوزان حجاز و لابلاي كوه ها و صخره هاي عبوس و «وادي غير ذي زرع» كه سالها چشم به راه آب و آباداني نشسته تا دعاي ابراهيم در باره اش مستجاب گردد و سرانجام چنين شد كه خليل الله از خداي خود خواست:
} رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا
1 ـ فضل بن عبدالرحمان بن ربيعة بن الحارث بن عبدالمطلب. فاكهي، اخبار مكه، ج2، ص53
--[115]--
لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنْ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنْ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ{
و اجابت اين دعا با جوشش زمزم آغاز گشت و آنگاه دلها به سوي كعبه رو آورد و نعمت ها به اين سرزمين سرازير شد.
زمزم، تبلوري است از خاطره پرهيجان مادري غريب و تبعيدي، بي كس، و بي مونس و انيس كه با تسليم در برابر حكم الهي همسفر با كودك دلبند شيرخوارش پذيراي آزموني بزرگ شد و به وحي الهي با مأموريت خليل الله به آن وادي خشك و سوزان و در جوار بيت عتيق مأوي گزيدند تا پايه گذار امّ القراي توحيد و خادمه كعبه موحّدان باشد.
زمزم، زمزمه مادري را در جوشش درون دارد كه خدايش از مأمن خويش آواره ساخت و از ديگرانش جدا نمود تا با خود پيوندش دهد و آن روز كه پرنده اي در آن ديار پر نمي زد و جنبنده اي به چشم ديده نمي شد و آن سرزمين تفتيده و خاموش در حسرت آب و آباداني مي سوخت، آن مادر تن به تقدير و تدبير الهي داد و به امر حق سر فرود آورد و گفت: اي ابراهيم! اگر مشيت الهي بر اين امر تعلق گرفته است، او ما را تنها نمي گذارد «حسبناالله» و آنگاه كه توشه ناچيزي از آب و غذا، كه همراه داشت، به آخر رسيد و شير در سينه اش خشكيد، بيچاره و درمانده به راه افتاد و در وادي انقطاع سرگردان شد و در حالي كه نگران اسماعيل بود و فرياد استغاثه اش در ميان كوه ها پيچيد و جز هوسه كوه، كسي به ندايش پاسخ نمي داد، آسيمه سر به طواف صفا و مروه رو آورد و هرچه جستجو كرد كمتر يافت و سراب آب بيشتر روحش را مي آزرد و جز خشونت از سنگ هاي سياه و لهيب سوزان صحرا پاسخي نمي شنيد و در اين حال كه جانش به لب رسيده بود و مرگ حتميِ اسماعيلش را لحظه شماري مي كرد، ناگاه سروش غيب ندايي بر كشيد و مدد غيبي دستگيرش شد و جبرائيل امين به ياريش شتافت و هاجر آمد كه مرگ عزيزش را ببيند اما بر خلاف انتظار بازي او با آب زمزم را ديد! اين بار اشگ شوق ريخت كه خداي من رؤوف و مهربان است و وعده الهي تخلّف ناپذير! اينجا بود كه بارقه اميد درخشيد و شاهد فيض ربوبي و پيك ايزدي گرديد و از آن آزمايش بزرگ، سرخ روي و سر بلند به در آمد تا پرده دار حجاب غيب باشد و محرم حرم دوست و ملازم كعبه گردد و همانجا معتكف باشد و در آنجا جان بسپارد و آن را براي هميشه
1 ـ ابراهيم : 37
--[116]--
آرامگاه خويش بر گزيند و در حجر اسماعيل زيارتش نمايند و خاطره درخشانش را در ميان صفا و مروه با سعي و طواف حاجيان، طي هزاران سال تكرار كنند و صفا و مروه كه محل سعي او بود از «شعائرالله» گردد. كه:
} إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللهِ...{
چرا؟ براي اينكه آنجا نماد توحيد خالص است و رمز انقطاع و تبلور عشق و جلوه صبر و باور به وعده الهي و پاياني روشن و اميد بخش براي سالكان كوي حق، تا همه بدانند كه سنت الهي چنين است كه هرگاه تمام درها به روي آدمي بسته شود و بنده مؤمن از همه جا قطع اميد كند و از همه علايق رخ برتابد و دل به درياي بي كرانه هستي بسپارد، در چنين حالتي است كه برق اميد مي درخشد و سروش غيب به صدا مي آيد و از جايي كه در انديشه آن نبوده، راه نجات گشوده مي شود و معناي آيه كريمه: } أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ...{ جز اين نيست.
پس بايد به اضطرار رو آورد و آنگاه دعا كرد تا شاهد اجابت و رفع پريشاني شد. و اين اضطرار همان بود كه هاجر با آن دست به گريبان شد و به دنبال آن در جوشش زمزم چشمه حيات و اميد را جست و آن چيزي كه هاجر جست و حاجيان بايد بجويند چيزي فراتر از آب زمزم است كه آن آب حيات ايمان و عشق و سيراب شدن از فيض رباني است. و خدا مي خواهد به بندگان خود ثابت كند كه جز خدا و دستگيري رحمت و فضل او، چاره سازي نيست و آنانكه به غير خدا تمسك جسته اند، به لانه ناپايدار عنكبوتي چنگ زده اند. و همه بدبختي هاي بشر از اينجا نشأت گرفته است كه دل را، كه حرم دوست است، به دست نامحرم سپرده و اغيار را به جاي يار نشانده اند.
چه زيباست ارشاد عرفاني امام صادق(عليه السلام) در اينجا كه:
«اِنّ القلبَ حرم الله فَلا تسْكُنُ حرمَ الله غَيْرُالله» كه آن را حافظ در شعر خود چنين ترجمه مي كند:
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب *** تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم
و اين درسي است براي همه نسل هاي بشري در طول عصرها; كه بياموزند توحيدِ عملي چيست و زائران بيت ربّ و قاصدان كوي حق چگونه بايد كتاب
--[117]--
توحيد و صحيفه انقطاع را بخوانند و تأمل كنند و از خود به خدا سفر كنند و از همه باز آيند و بادوست نشينند و از آن طبيب مشفق درمان دردهاي خويش را بخواهند و در كوير هجرت و انقطاع آب گواراي وصل را بنوشند.
رمز و راز انقطاع
و نبايد اين سنت الهي را در كارگاه انسان سازي و مكتب توحيد فراموش كرد كه خدا هرگاه بخواهد بنده اي را به مقام قرب كشاند، همه درها را به روي او ببندد و رشته اغيار را تار و پود بگسلد و پيوندهاي سست عنكبوتي و علل ظاهري را بنياد بر باد دهد تا بنده خود بدون واسطه و در ميان درد و رنج دربارگاهش تشرف حضور يابد و پس از لابه و صبر، او را به صدر نشانند و اثر مهر و لطف بي دريغ حضرت دوست را در سويداي قلب خويش احساس كند و حجابها برچيده شود و اينهمه درد مي خواهد تا حواله درمان برسد و طبيب عشق بر بالين بيمارش آيد. اين درد درد عشق است كه داروي همه دردهاست و اينجاست كه بي دردي گناه است.
طبيب عشق مسيحا دم است ومشفق ليك *** چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند؟!
و خاطره اسماعيل و هاجر اين حقيقت را به تصوير مي كشد و نبايد به سادگي از كنار آيات حق و شعائرالله گذشت.
پيوند زمزم و كوثر
اين از يكسو، از سوي ديگر پيوندي است ميان زمزم و كوثر، كه يكي در زمين و جوار كعبه جاي دارد و ديگري در بهشت برين قرار گرفته است. و ساقيان و جرعه نوشانِ هر دو را يك رشته استوار آسماني در يك نسل پيوند مي دهد و آن «نبوّت» است و «ولايت». و به طلايه داران اين نسل و صدرنشينان اين منزلت بايد گفت:
اي جنّت انس را تو كوثر *** وي كعبه قدس را تو زمزم
باري، اگر زمزم با درخشش زيبايي كه در كتاب حج دارد، نام ابراهيم و اسماعيل و مادرِ موحدي چون هاجر را تداعي مي كند و يادآور پايداري آن مناديان توحيد در اعماق تاريك تاريخ است. كوثر تذكار نام محمد و علي(عليهما السلام) و شجره طيبه نبوي و علوي است كه در آن سرزمين پاك روييده و ابراهيم براي رسالت و مكتبش دعا كرده است: } رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ...{ در مشاعر و مناسك حج، زمزم ياد هاجر را
1 ـ حافظ.
2 ـ خاقاني.
--[118]--
تداعي مي كند. در قرآن كريم «سوره كوثر» نام مبارك امّ الائمه(عليها السلام) را جاودانه مي سازد كه مادر اسماعيل در حريم كعبه دامن براي انتظارش گسترد تا خدايش به محمد(صلي الله عليه وآله)عطا فرمود: } إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ{.
پس اين خاندان از يك تبارند و بيت رسالت و ولايت و ساقيان كوثر ثمره اي از شجره ابراهيم و اسماعيل اند. بنابراين زمزم و كوثر تاريخ به هم پيوسته اند و بيت و مقام و حجر و زمزم هر آنچه از فرّ و شكوه دارند در پرتو طاق ابروي يار است و اگر آن پيام آور توحيد و وارث خليل و ذبيح نمي آمد كه قبله موحدان را آزاد كند، كعبه بت خانه اي بود به لوث شرك آلوده، بدينسان همه ارزشها را روح پاك نبوت و ولايت تعيين مي كند و كعبه و مقام و زمزم را معني مي دهد. به گفته ناصر خسرو:
اگرفضل رسول از ركن وزمزم جمله برخيزد *** يكي سنگي بودركنويكي شوراب چه زمزم
فضل بن عبدالرحمان فرزند ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب كه شيخ بني هاشم در عهد خويش و از شعرا و عالمان هاشميان بود در باره زمزم و كوثر ابياتي سروده; از جمله با اشاره به اين فضيلت براي دودمان رسالتوپردازشي ازپيوندزمزموكوثر مي گويد:
لقد فضّل الرحمان آل محمد(صلي الله عليه وآله) *** بعلم و كان الله بالنّاس اَخبرا
سقاهم ليسقوا الحاج في الحج زمزماً *** و خطّ لهم في جَنّة الْخلد كوثراً
«خداوند، مهربان آل محمد(صلي الله عليه وآله) را با علم و دانايي برتري بخشيد و خدا به حال مردمان از هركس آگاه تر است.
آب زمزم را به آنان داد تا به حج گزاران بنوشانند و براي آنها در بهشت برين كوثر را ترسيم نمود.»
افزون بر اين، در برخي روايات آمده است كه زمزم نهري بهشتي است كه جرعه اي از آن در زمين جوشيده است.
به روايت فاكهي، اصبغ بن نباته از علي(عليه السلام) نقل كرده كه فرمود:
«خداوند زمزم را حايلي ميان بهشت و دوزخ قرار داده است. پس هرگاه مردم از صراط عبور كنند به زمزم نزديك گردند و بنوشند كه با نوشيدن آن عرق بر پيكر آنها جاري گردد كه از مشك خوشبوتر است و بدينسان در سينه ها از غش و دغل و ناخالصي و اندوه و حسد و كينه اثري نماند و خداوند آنها را با آلودگي هاي بدن از آنها بر دارد و آنگاه به بهشت در آيند و فرشتگان به آنها گويند:
1 ـ فاكهي، اخبار مكه، ج2، ص53
--[119]--
} ...سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ{
«سلام بر شما، پاك شديد، به بهشت جاودان در آييد.»
«طبتم»; يعني «درد و رنج ها و حسادت ها و دشمني ها و ناخالصي و اندوه و غش و دغل از شما برطرف گرديده است.»
و چه خوب است كه حاجيان با نوشيدن آب زمزم هر آنچه ناخالصي است از درون و برون فرو ريزند و پاك و صاف برگردند.
زمزم سر آغاز تكوين مكّه
تاريخ شهر مكه با زمزم آغاز مي شود. جوشش چشمه زمزم سر آغاز تحقق مشيت الهي در تكوين امّ القري و تجديد بناي قبله ناس و بيت عتيق و خانه مردم بود. خداوند با زمزم خانه خود را آباداني بخشيد; چرا كه هر جا آب نيست آبادي نيست; } وَ مِنَ الْماءِ كلّ شَيء حَيّ{ حيات همه چيز به آب است. اما اين آب با ديگر آب هاي رودها و چشمه ها فرق دارد. آنها در حيات مادي و طبيعي نقش دارند، اما زمزم علاوه بر حيات طبيعي، از حيات بخشي معنوي برخوردار است و آنهمه فضيلت كه براي آن گفته شده، در اين نكته نهان است. زمزم نه تنها باديه نشينان حجاز را به اين نقطه كشاند و خود نمي دانستند در اين طراحي بزرگ چه نقشي ايفا مي كنند بلكه قلوب تشنه كامان زلال معنويت و مهاجران الي الله را نيز در يك نقش اساسي تر، به آن كانون توحيد جذب كرد تا بيايند و رمز حيات و جاودانگي را با نوشيدن زلال عرفان و عشق، فراگيرند و تا جهان باقي است جام معنويت و ايمان را دست بدست براي نسل ها جاودانه سازند و شايد به همين لحاظ در سخن پيشينيان و راويان آمده است: «همه آب هاي شيرين دنيا قبل از قيام قيامت بخشكد مگر زمزم كه هرگز نخشكد» و اين خود رمزي است از جاودانگي زمزم } وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الاَْرْضِ{ جاودانه است، چراكه در دو بعد مادي و معنوي سودمند و حيات آفرين است و كدورت ها و آلودگي ها را با آن مي بايست از جان ها و تن ها زدود و خانه دوست را طهارت كرد همانگونه كه در فتح مكه فاتحان مسلمان در ملازمت رسول مكرم(صلي الله عليه وآله) بيت الله را با زمزم از درون و برون شست و شو دادند. راويان اخبار گفته اند: پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) پس از فتح مكه، بلال مؤذن خود را فرمود بر بالاي خانه كعبه رود و اذان نماز را بگويد و صلاي توحيد را بسرايد و آنگاه مسلمانان مجهز
1 ـ زمر : 73
2 ـ اخبار مكه، ج2، صص 43 ـ 42
3 ـ ازرقي تاريخ مكه، ج2، ص59، فاكهي، اخبار مكه، ج2، ص67
4 ـ رعد : 17
--[120]--
شدند و دلوها آماده كرند و رجز خوانان در پيرامون زمزم گرد آمدند و از آب زمزم برگرفتند و كعبه را از بيرون و درون پاك و پاكيزه شستند و از آثار شرك و مشركان هرچه بود محو و نابود كردند تا قبله توحيد براي نمازگزاران و طواف كنندگان پاك و مطهر گردد; آنگونه كه ابراهيم و اسماعيل بدان مأمور شدند: } ...أَنْ طَهِّرَا بَيْتِي لِلطَّائِفِينَ...{ و آنگاه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)با آب زمزم وضو گرفتند تا نخستين نماز جماعت را در مسجدالحرام ادا كنند كه وضوي پيامبر و تبرّك جستن ياران رسول الله(صلي الله عليه وآله) به آب وضوي حضرتش شگفتي و اعجاب و حسد مشركين را بر انگيخت و مي گفتند: هرگز نديديم پادشاهي را كه به اين منزلت يا مانند آن رسيده باشد! ببينيد، با آب وضوي پيامبر چه مي كنند؟!و اين پرتو سلطنت الهي بود كه بدينگونه جلوه نمود، نه سلطه شاهان و سلطنت عشق و ايمان بود نه سلطه قدرت و سطوت ...
اسامي و مشخصات زمزم
براي چاه زمزم، به جز نام مشهور آن نام هاي ديگري در كتب لغت و حديث و سيره آورده اند. كه در اينجا مشهورترين آنها را مي آوريم: ابن منظور در «لسان العرب» گويد: زمزم را يازده نام است كه عبارتند از: «زمزم»، «مكتومه»، «مضنونه»، «شباعَه»، «سُقيا»، «الرَّواء»، «ركضة جبرئيل»، «هزمة جبرئيل»، «شفاء سقم»، «طعام طعم» و «حفيرة عبدالمطلب».
هريك از اين اسامي را با عنايت خاصي گزيده اند:
«مكتومه»، به معناي پنهان شده است و اين اشاره به دوراني است كه زمزم چون گنجي در دل خاك پنهان بود تا اينكه به دست عبدالمطلب باز شناسي و حفر گرديد.
«مضنونه»، از ماده «ضنّ» به معناي بخل ورزيدن و دقت در حفظ و مراقبت چيزي است. از اينرو هر چيزي نفيس و گرانبها را مضنون و مضنونه گويند; بدان جهت كه دارنده آن در نگهداري اش سخت مي كوشد و كمتر آن را از دست مي دهد.
«شُباعه»، به معناي سير كننده است و چنانكه در خواص زمزم آمده، آب زمزم علاوه بر اينكه رفع تشنگي مي كند، گرسنگي را برطرف مي نمايد. قبل از اسلام زمزم را «شباعه» مي ناميدند.
«سُقيا»، اسم مصدر است از «استسقا» به معناي طلب باران كردن. و
1 ـ فاكهي، اخبار مكه، ج5، ص221
2 ـ بقره : 125
3 ـ فاكهي، ج2، ص53
4 ـ فاكهي در اخبار مكه، 26 نام براي زمزم آورده است، ج2، ص68
5 ـ لسان العرب، ماده «زمزم».
6 ـ لسان العرب، ماده «شبع».
7 ـ لسان العرب، ماده «سقي».
--[121]--
زمزم را از آن جهت سقيا ناميده اند كه از طرف خداوند در برابر تضرّع هاجر به آن مادر و فرزندش اسماعيل عطا شد. لذا به آن «سقيا اسماعيل» نيز گفته اند.
«الرَّواء»، به معناي آب گوارا و همواره جاري و جوشان است.
«ركضة جبرئيل» و «هزمة جبرئيل»، دو واژه «ركضه» و «هزمه» به يك معنا هستند و آن ساييدن پا و يا پاشنه پا بر زمين است و بدان جهت به جبرئيل نسبت داده شده كه بصورت انساني در آمد و پاي بر زمين ساييد و بدنبال آن آب فوران زد و چنانكه در بحث «چگونگي جوشيدن زمزم» خواهيم ديد، بيشتر روايات، به ويژه روايات نقل شده از طريق اهلبيت(عليهم السلام)، زمزم را به پا ساييدن اسماعيل بر زمين نسبت داده اند، كه تفصيل و تحقيق بحث خواهد آمد.
«شفاء سقم» و «طعام طعم»، كه در روايات فريقين نيز مكرر از آن ياد شده، بدين معناست كه آب زمزم شفاي بيماري ها و غذايي از خوراكي ها است.
«حفيرة عبدالمطلب»، چاهي كه به دست عبدالمطلب و دستياري فرزندش حارث حفر گرديد و نيز از قول سعيدبن جبير نقل شده كه چون نام زمزم برد، از سه كلمه ياد كرد: «زمزم»، «بَرَّه» و «مضنونه» و بَرَّه به معناي پسنديده و پر منفعت است.
از قول ابن عباس آورده اند كه گفت: «كُنّا نُسَمِّيها شباعه»; «ما آن را شباعه مي ناميديم»، معناي شباعه از نظر گذشت.
همچنين از زبان ابن عباس نقل كرده اند:
«صَلُّوا في مُصَلّي الأخيار و اشربوا مِنْ شَراب الأبرار قيل: ما مصلّي الأخيار؟ قال: تحت الميزاب. قيل: ما شراب الأبرار؟ قال: ماء زمزم، اكرم به من شراب».
«در نمازگاه برگزيدگان نماز بگزاريد، و از نوشيدني ابرار و پارسايان بنوشيد. پرسيدند: نمازگاه اخيار كجاست؟ گفت: زير ناودان (كعبه)، گفتند: نوشيدني ابرار چيست؟ پاسخ داد: زمزم، چه نوشيدني ارزشمندي است!»
ياقوت حموي در باره اسامي زمزم مي نويسد:
زمزم را نام هايي است كه عبارتند از: «زَمْزم»، «زمَّم»، «زمِّزم»، «زُمازم»، «ركضة جبرئيل»، «هزمة جبرئيل» و «هزمة الملك».
سپس گويد: «هزمه و ركضة» به يك معنا هستند و آن زمين هموار است و پاشنه
1 ـ المصنف، حافظ عبدالرزاق، به نقل معجزات الشفاء بماء زمزم، ص11
2 ـ همان.
3 ـ همان و نيز ازرقي، اخبار مكه، ج2، ص53، با اندكي تفاوت.
--[122]--
پا در خاك ساييدن را نيز هزمه گويند و زمزم چشمه اي است كه خداوند براي اسماعيل پديد آورد و نام هاي ديگر آن «الشَّباعه»، «شُباعه»، «برّه»، «مضمونه»، «تكتم»، «شفاء سقم»، «طعام طعم»، «شراب الأبرار»، «طعام الأبرار» و «طيبه»، مي باشد.
در منابع روايي شيعه نيز از اسامي زمزم سخن به ميان آمده است.
معاوية بن عمار از امام صادق(عليه السلام)روايت كرده كه فرمود:
«اسماء زمزم: ركضة جبرئيل و سقيا اسماعيل و حفيرة عبدالمطلب و زمزم و المضنونة و السقيا، طعام و طعم و شفاء سقم».
«اسامي زمزم عبارتند از: «اثر ضربت پاي جبرئيل، آب خور اسماعيل، چاه عبدالمطلب، زمزم، نفيس و گرانبها، سقيا (آب دادن و آب خوردن) غذا و طعام و شفاي دردها.»
از برخي روايات تاريخي استفاده مي شود كه بعضي از نام هاي ياد شده در كتب پيشين وجود داشته و نزد اهل كتاب مشهور بوده است.
اين مطلب را از دو روايتي كه ازرقي در اخبار مكه از قول «وهب بن منبّه» و «كعب الأحبار» نقل كرده، مي توان استفاده كرد.
از وهب بن منبّه روايت كرده كه درباره زمزم گفت:
«وَالّذي نَفْسي بِيَدِه اِنَّها لَفي كِتابِ الله مضنونة وَ اِنّها لَفي كتاب الله تعالي بَرَّة وَ اِنّها لَفي كتاب الله سبحانه شراب الأبرار وَ اِنّها لَفي كتاب الله طعام طعم و شفاء سقم».
«قسم به آنكس كه جانم در يد قدرت اوست. زمزم در كتاب خدا به عنوان شيء نفيس و گرانبها ذكر شده است، و نيز در كتاب خداوند متعال «برّه» ناميده شده، و نيز در كتاب خداي سبحان، نوشيدني ابرار و صالحان عنوان گرديده و هم در كتاب خدا طعام خوردن و شفاي بيماري نام داده شده است.»
و در جاي ديگر كتاب از كعب الأحبار نقل كرده كه گفت:
«اِنّي لاجد في كتاب الله تعالي المنزل: اِنّ زَمْزَم طعام طعم و شفاء سقم».
«در كتابي كه از جانب خداوند متعال نازل شده چنين ديده ام كه زمزم طعام خوردن و شفاي بيماري است.»
گفتني است آنچه از اين دو تن;
1 ـ معجم البلدان، ماده «زمزم».
2 ـ تهذيب الاحكام، ج5، ص145; وسائل، ج9، ص516
3 ـ اخبار مكه، و ماجاء فيها من الاثار، ج2، ص49
4 ـ همان، ص53
--[123]--
«وهب» و «كعب»، در خصوص بودن نام زمزم در كتاب خدا نقل شده، مقصود كتب پيشين است; چراكه وهب بن منبّه و كعب الأحبار از اهل كتاب بودند كه اسلام آوردند و به كتب پيشين (يهود و نصاري) آگاهي داشتند و ظاهر امر چنين نشان مي دهد كه مقصود آنها از كتاب خدا، همان عهدين باشد نه قرآن كريم; زيرا در قرآن چيزي به نام زمزم و اسامي آن يافت نمي شود و تنها در روايات متعدد و بلكه متواتر از عامّه و خاصه، اسامي و مشخصات و آثار آب زمزم به ما رسيده است.
چرا زمزم را زمزم ناميدند؟
چنانكه ملاحظه كرديم زمزم را، علاوه بر نام مشهورش، اساسي ديگري است هر يك به اعتبار آثار و خصوصياتي است كه اين چاه تاريخي در بر دارد كه بدان پرداختيم.
اما در خصوص عنوان «زمزم» در لغت و تفسير و حديث براي اين نامگذاري دلايلي ذكر شده است: برخي زمزم را از دو واژه مشابه «زم»، «زم» گرفته اند و اضافه كرده اند: «زُمّ» (به ضم زا) و تشديد (ميم) بوده است و سپس مخفف شده و شايد دليل آن سهولت تلفظ باشد. بدين ترتيب واژه «زمّ» صيغه امر حاضر است و كلمه اي است كه هاجر آن را در مقام خطاب به آب زمزم به كار برد و اين هنگامي بود كه آب مي جوشيد و زيادتي مي كرد و هاجر از بيم آنكه آن آب پراكنده شود و در زمين فرو رود پيش از آنكه ظرف خود را از آن آب پر كند و يا زيادتي آب خطري براي او و فرزندش اسماعيل ببار آورد، چنين گفت: «زُمَّ، زُمَّ»; يعني «بس است، بس است، از حركت بايست»
در يكي از متون عربي مي خوانيم: «زَمَّ القربة، شدَّ الخيط علي فمها لئلاّ يَسيل منه الماء. الزِّمام: مقود البعير المشدود علي فيه».
«زَمَّ القربة»; يعني دهانه مشگ را بست تا آب بيرون نريزد. و «زمام» افسار شتر را گويند كه بر دهان او زده شود.
سپس اضافه مي كند: جناب هاجر آنگاه كه ديد آب زمزم با فراواني از زمين بيرون مي زند، كوشيد كه جلو آب را از فوران و پراكندگي بگيرد، در حالي كه مي گفت: «زُمّ زُمّ; اي كُفَّ عن التدفّق، فاطلق علي البئر زمزم»; «از فوران خودداري كن، ... و بدين مناسبت بر چاه واژه زمزم اطلاق گرديد.»
برخي ديگر از اهل لغت و ادب واژه زمزم را كلمه مفرد و رباعي به معناي:
1 ـ القاموس الاسلامي للناشئين و الشباب، الحج و العمره، ص54 و 55
--[124]--
«حركت، كثرت و انباشته شدن» گرفته اند.
در معجم اللغة العربية آمده است: «الزمزم من الماء: الزُّمازم، اي الكثير»; «زمزم آب فراوان را گويند.»
برخي ديگر علاوه بر اين واژه، واژه «زمزوم و زَمزام» را به معناي كثير و آب بسيار ذكر كرده اند; (و قال بعضهم: اِنّها مشتقة من قولهم ماء زَمزوم و زمزام، اي الكثير).
اين منبع در باره معناي ديگر زمزم از ابواسحاق حربي چنين نقل مي كند:
«سُمّيت زمزم لزمزم الماء فيها وَ هي حركته»; «به اين جهت زمزم ناميده شد كه آب در اين چاه در حال حركت و جوشش است.»
و نيز اضافه مي كند: «والزمزمة الصوت تسمع لها دَويّاً»; «زمزمه صدايي است كه آهنگي ملايم از آن شنيده شود.» و اين بدان جهت است كه آب داخل چاه در حال جوشش زمزمه اي ملايم دارد.
وي در باره تلفظ واژه زمزم، سه نوع اعراب آورده است: «زَمْزَم، زُمَزِمْ و زُمَّزم.»
علاوه بر آنچه در واژه زمزم ديديم، برخي از صاحبان معاجم، وجه ديگري ذكر كرده اند و آن اينكه: اين واژه از «زمزمه» مشتق شده است. به اين جهت كه بر سر اين چاه كساني به زمزمه و نيايش پرداخته اند. همچنانكه گاه آن را «عَلَم مرتجل» نيز گفته اند. در اصطلاح اهل ادب عَلَم مرتجل نام خاصي است كه سابقه اشتقاق ندارد.
ياقوت حموي ذيل واژه «زمزم» مي نويسد: «چاه مبارك و مشهوري است و از آن جهت زمزم ناميده شده كه آب فراوان دارد. گفته مي شود: ماء زَمْزَمْ و زُمازِم.»
و برخي گويند: «زمزم اسم وعَلَم مرتجل است»
و نيز گويند: «از آن جهت زمزم گفته شده كه هاجر مادر اسماعيل آن را از پراكندگي گرد آورد و آنگاه كه جوشيد اطراف آن را بست» و اين گفته ابن عباس است كه: اگر اطراف آن را مسدود نمي كرد بر زمين و بر همه جا جاري مي شد.
و برخي ديگر در وجه تسميه زمزم گويند: شاپور پادشاه (ايران) وقتي حج گزارد بالاي چاه آمد و زمزمه اي كرد و زمزمه خواندن مجوس است هنگام نماز و (نيايش) و غذا خوردن.
شاعر در اين باره گويد:
زمزمت الفرس علي زمزم *** و ذاك في سالفها الأقدم
1 ـ عبدالله بن عبدالعزيز المقدسي معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع، ج2، ص286; و روي عن الحربي: «سميت زمزم لزمزمة الماء و هي صوته»، تاريخ عمارة المسجد الحرام، ص171
2 ـ همان.
3 ـ همان.
4 ـ معجم البلدان، ماده «زمزم».
--[125]--
«فارسيان بر زمزم زمزمه كردند و اين سنّت ديرين آنها بوده است.»
مسعودي گويد: از آن جهت زمزم ناميده شد كه ايرانيان در گذشته هاي دور به حج مي آمدند و آنجا زمزمه مي كردند و زمزمه صدايي است كه فارسيان هنگام نوشيدن آب خيشوم (بيني) خارج مي كنند. برخي ديگر در باره علت اين نامگذاري گفته اند: جبرئيل در آنجا زمزمه كرده و سخن گفته است.
ابن هشام وجه ديگري آورده است. او مي گويد: زمزمه نزد عرب به معناي كثرت و اجتماع آيد. و اشاره به فراواني آب دارد.
ياقوت از قول مسعودي، مورّخ مشهور آورده: فارسيان عقيده دارند كه از فرزندان و نسل ابراهيم خليل(عليه السلام) هستند، پيشينيان آنها آهنگ بيت الله الحرام مي كردند و به عنوان بزرگداشت مقام ابراهيم و پيروي از راه او و پاسداري نژادش، به طواف خانه مي پرداختند و آخرين كسي كه از شاهان ايران به كعبه آمد و به طواف پرداخت، ساسان پسر بابك بود. او هر گاه به خانه كعبه مي آمد طواف بيت مي كرد و بر سر آن چاه زمزمه مي نمود. از اينرو شاعر در عهد قديم گفته است:
زمزمت الفرس علي زمزم *** و ذاك في سالفها الأقدم
شاعري فارس، پس از اسلام، در اين خصوص شعري سروده است كه با اشاره به سابقه فارسيان، با مباهات و فخر مي گويد:
و مازلنا نحج البيت قدما *** و نُلقي بالأباطح آمنينا
و ساسان بن بابك سارحتّي *** أتي الْبيْت العتيق باصيدينا
و طاف به و زمزم عند بئر *** لإسمعيل تروي الشاربينا
«ما از دير زمان همواره حج خانه مي كرديم و در سرزمين مكه در نهايت امن و امان ديدار مي نموديم.
و ساسان پسر بابك با سر بلندي آهنگ بيت عتيق كرد.
و آن را طواف نموده، بر سر چاه آمد و زمزمه كرد (ذكر گفت) چاهي كه از آنِ اسماعيل است و تشنه كامان را سيراب مي كند.»
خلاصه اينكه: واژه زمزم به لحاظ معاني و مفاهيم ياد شده، بر اين چاه اطلاق گرديد: «فراواني، جوشش و حركت، محل زمزمه اهل دعا، كنترل آب آن از پراكندگي و...» در هر حال واژه عربي است كه صدها سال
1 ـ تاريخ عمارة مسجد الحرام، ص171
2 ـ معجم البلدان، «زمزم».
3 ـ معجم البلدان، واژه «زمزم».
--[126]--
و بلكه هزاران سال استعمال داشته و بر زبانها جاري گرديده است و شاعران و اديبان از هر نسل بدان تمثل جسته و در ادبيات به عنوان ضرب المثل جرعه بهشتي و ايده و آرمان تشنه كامان از آن ياد شده و هم اينك آرزوي موحّدان است كه از زمزم و آن چشمه پاك و رمز پاك و رمز عشق و ايمان بنوشند و بدان وضو كنند و جسم و جان را از آلودگي بپالايند.
مشخصات زمزم
در باره چگونگي و مشخصات چاه زمزم از نظر عمق و محيط آن و چشمه هاي اصلي و ساير خصوصيات، چون حوض هاي نوشيدني و طهارت و وضو و قبه و چراغ و تحوّلات تاريخي نيز گوناگون نوشته اند.
ازرقي و فاكهي، از قديمي ترين تاريخ نگاران مكه و كعبه و متعلّقات مسجدالحرام اند كه در باره زمزم نيز به بحث پرداخته و مشخصات آن را از زمان عبدالمطلب ياد كرده اند و تاريخ نگاران بعدي و سفرنامه نويسان نيز هريك به نوبه خود به گونه اي از زمزم نام برده اند و محقّقان معاصر به ويژه در سرزمين حجاز در اين خصوص تحقيقات وسيعي انجام داده اند.
چنانكه اشاره شد، نخستين كسي كه اخبار مكه را به نگارش در آورد، «ابي الوليد محمدبن عبدالله بن احمد ازرقي» است كه در قرن دوم هجري تولد يافت و در قرن سوم به سال 223 هجري وفات نمود.
پس از ازرقي ابو عبدالله محمدبن اسحاق فاكهي از علماي قرن سوم هجري است كه وي نيز به تدوين «اخبار مكه في قديم الدهر و حديثه» پرداخته و به طور مبسوط تر و كامل تر بر اساس كتاب ازرقي تاريخ مكه را به تصوير كشيده است.
بسياري از تاريخ نگاران، اخبار مكه و حرمين را در عهد نخستين، از اين دو مورخ مشهور نقل مي كنند. در هر حال، مقصود ما در اين مقام تنها ذكر خصوصيات زمزم از كتابهاي ياد شده است.
ازرقي در خصوصيات چاه زمزم مي نويسد: «عمق زمزم از بالاترين نقطه تا پايين ترين آن، شصت ذراع است (هر ذراع تقريباً نيم متر است كه حدود 30 متر مي شود).
در قعر چاه سه چشمه وجود دارد; يكي محاذي ركن حجرالأسود و ديگري روبروي كوه ابوقبيس و كوه صفا و سوم به طرف مروه» است.
ازرقي مي افزايد: آب اين چاه زماني
1 ـ نكـ : زمزم، طعام طعم و شفاء سقم، تأليف مهندس يحيي حمزه كوشك كه تحقيق بسيار گسترده علمي و جغرافيايي در اين باره دارد و در مدينه طيبه در سال 1403 هجري به چاپ رسيده است.
2 ـ نكـ : مقدمه اخبار مكه، نقل از كشف الظنون.
--[127]--
آنقدر كاهش يافت كه چيزي نمانده بود، به كلّي خشگ شود و اين در سالهاي 223 و 224 هـ . ق. بود تا اينكه در سال 225 عمق آن را تا 9 ذراع (5/4 متر) از اطراف حفاري كردند و به امر خدا باران و سيل آمد و آب آن زياد شد و در عهد هارون الرشيد سالم بن جراح نيز چند ذرع به عمق و توسعه آن افزود و در عهد مهدي عباسي نيز به همين ترتيب حفاري شد و در عهدِ خلافتِ امين آب آن كم شد تا آنجا كه مردي به نام «محمدبن مشير» از اهل طائف كه در چاه كار مي كرد، گفت در كف آن نماز خواندم! و عمربن ماهان، حاكم مكه و حوالي آن، به حفاري زمزم اقدام كرد. ازرقي اضافه مي كند: عمق چاه از بالا تا به سنگ كوه عمق برسد چهل ذراع (20 متر) است و بقيه در دل سنگ پيش رفته است كه اين مقدار 29 ذراع حدود (14 متر) خواهد بود. و بلندي دهانه چاه از زمين دو ذراع و يك وجب (تقريباً 20/1 متر) است و محيط دايره دهانه آن يازده ذراع حدود (5 متر) و وسعت دهانه آن سه ذراع و 32 ذراع است (حدود 5/1 متر) همين مطلب را فاكهي نيز با اندك تفاوتي آورده است.
ياقوت حموي نيز در معجم البلدان، گزارش ازرقي و فاكهي را با كمي اختلاف نقل كرده كه متن اصلي آن از ازرقي است. سپس اضافه مي كند: نخستين كسي كه بر زمزم سنگ مرم نهاد و شبكه ها و زمين اطراف آن را با مرمر فرش كرد، ابو جعفر منصور عباسي بود كه در زمان خلافتش به اين كار اقدام نمود و پس از او مهدي عباسي و سپس ديگران به تعمير و تكميل آن پرداخته اند.
حوض هاي زمزم
در پيرامون چاه زمزم، از زمان عبدالمطلب، حوض هايي به طور مجزّا ساخته شد كه زائران براي آشاميدن آب و وضو از آن استفاده مي كردند.
ازرقي مي نويسد: «در عهد نخستين (زمان سقايت عباس بن عبدالمطلب) دو حوض در كنار زمزم وجود داشته است:
1ـ حوضي در سمت ركن (حجرالأسود) براي آشاميدن.
2ـ حوض ديگر براي وضو گرفتن كه در جهت ديگر و مقابل صفا قرار داشته است و اجازه نمي داده اند كسي در آن غسل كند.
اين حوض مجراي زير زميني داشته كه اضافه آب از آن خارج مي شده است و كسي كه از چاه با دلو آب مي كشيده، يكي
1 ـ اخبار مكه، ج2، ص61
2 ـ فاكهي، اخبار مكه، ج2، صص74 و 75
3 ـ اخبار مكه فاكهي و ازرقي، معجم، ماده «زمزم».
--[128]--
داخل حوض آشاميدني مي ريخته و ديگري در حوض وضو.
ازرقي مي افزايد: در آن ايام شبكه اي براي زمزم و حوض هاي آن نبوده است و در آنجا محلي بوده به نام محبس ابن عباس در زاويه زمزم به طرف صفا و در سمت چپ كسي كه به زمزم مي آمد. بعدها محبس ابن عباس را قبّه اي نهاده اند.
فاكهي در باره حوض و قبّه با تفصيل بيشتري سخن گفته كه نياز به نقل آن ديده نشد.
تاريخ نگاران بعدي; از جمله «تقي فاسي» در شفاء الغرام از تعدّد حوضچه ها سخن گفته اند كه با پيشرفت زمان و نياز زائران تهيه و تعبيه شده است.
فاسي مي گويد: «در حال حاضر زمزم داخل ساختماني است مربع كه در اطراف آن نُه حوضچه قرار دارد كه از آب زمزم پر مي شود و مردم از آن وضو مي گيرند، به جز يكي از آنها كه دست نمي زد و در ديواري كه به سمت كعبه است شبكه هايي قرار دارد و سقف اين ساختمان با چوب درخت ساج پوشانده شده و تنها آن قسمت كه بالاي چاه قرار دارد شبكه چوبي قرار گرفته است. در همين منابع از «نبيذ سقايه» نام برده شده و آن عبارت است از آبي كه در آن خرما يا كشمش مي ريختند تا شيرين شود و حاجيان بنوشند و آميزه اين آب به حدي نبوده كه مسكر و حرام باشد. و نيز از چراغ زمزم ياد شده كه بر ستون بلندي در برابر ركن حجرالأسود نصب شده و طواف كنندگان را روشنايي مي داده است كه بعدها در عهد خلافت عباسيان بر تعداد چراغها در مسجدالحرام افزوده شده است.
* پي نوشتها:
1 ـ به نقل كتاب: تاريخ عماره مسجدالحرام، ص175، نگارش حسين عبدالله باسلامه.
2 ـ نكـ : فاكهي، همان، ج2، صص 62 ـ 51
3 ـ نكـ : فاكهي، همان، ص 68
|