متن کامل
میقات حج سال هفتم شماره بیستم و هشتم تابستان 1378علی ـ علیه السلام ـ و ارسال پرده کعبه از زمانی که شماره های عربی و فارسی مجله گرامی فصلنامه «میقات حج» را دیده و خوانده ام، در صدد بودم که من نیز طبق مناسبت ها، مقالاتی بنویسم و تقدیم کن
ميقات حج علي ـ عليه السلام ـ و ارسال پرده كعبه از زماني كه شماره هاي عربي و فارسي مجله گرامي فصلنامه «ميقات حج» را ديده و خوانده ام، در صدد بودم كه من نيز طبق مناسبت ها، مقالاتي بنويسم و تقديم كنم، ليكن گرفتاريها اين توفيق را از من گرفته است. تا اينكه اخيراً در شماره 25 «ميقات حج» (فارسي) مقاله اي خواندم كه لازم دانستم درباره آن توضيحي بدهم و به شبهه اي كه براي خوانندگان ايجاد مي كند، پاسخ دهم. در آن مقاله دو قسمت بود كه هر يك را جداگانه مي آورم و درباره اش توضيح مي دهم: (1) در شماره مزبور (25) فصلنامه، صفحه 84 در مقاله اي با عنوان «جامه كعبه معظّمه در طول تاريخ»، نوشته دكتر السيد محمّد الدقن وترجمه آقاي دكتر هادي انصاري، سابقه پوشش كعبه در زمان پيغمبر و خلفا (ابوبكر و عمر و عثمان) مطالبي آورده و نوشته است كه آن را در كجا مي بافتند و چگونه به مكّه مي آوردند و كعبه را پوشش مي دادند. پس از آن چنين آورده است: «امّا ]حضرت[ علي بن ابي طالب(عليه السلام)را هيچ يك از مورّخان ياد نكرده اند كه جامه اي را بر كعبه قرار داده باشد. آنان مأخذ اين نقل را در «پي نوشتها» به شماره 30 «اخبار مكّه» ازرقي، ج1، ص252 و 253» يادداشت كرده است.(100) ازرقي مورّخ مكّه گفته است: «هيچ يك از مورّخان يادنكرده اند كه حضرت امير المؤمنين(عليه السلام) جامه اي بر كعبه پوشانده باشد»، در حالي كه در روايات درباره اهل بيت(عليهم السلام)عكس آن است. در كتاب نفيس و معتبر «قرب الاسناد» تأليف محدّث ثقه بزرگوار عبدالله بن جعفر حميري از دانشمندان بزرگ ما در اواخر سده سوّم هجري و زنده در سنه 300 هجري، به سند خود از امام جعفر صادق(عليه السلام)و آن حضرت از پدرش امام محمّد باقر(عليه السلام)روايت كرده است كه فرمود: «علي(عليه السلام) پرده كعبه را همه ساله از عراق مي فرستاد.»(101) كتاب قرب الاسناد حميري نخستين بار به امر آيت الله العظمي بروجردي(رحمه الله)مرجع مطلق عصر، چاپ و منتشر گرديد. مي دانيم كه علي(عليه السلام) در زمان خلافتش در عراق بوده است و «درگيري آن حضرت در جنگها و فتنه هاي داخلي، كه دولت اسلامي را پس از قتل عثمان گرفتار نمود»، مانع از آن نبوده است كه آن حضرت ارسال پرده خانه خدا را فراموش كند، بلكه با همه شورش ها و سركشي هاي مخالفان و جنگهايي كه بر ضد حضرت راه انداختند، آن امام عظيم الشأن هر سال پرده كعبه را از عراق مي فرستاد تا كعبه را با آن پوشش دهند. جاي تأسّف است كه نويسنده محترم چنين كتابي از «پوشش كعبه در طول تاريخ» سخن بگويد و اظهار كند كه تمام خلفا و امراي اسلامي در اين انديشه بوده اند غير از علي(عليه السلام)! و از اين خبر مهمّ و جالب بي خبر باشد! در همين صفحه كتاب «قرب الاسناد»، حميري باز به سند خود از امام صادق و آن حضرت از پدرش امام باقر(عليهما السلام)روايت مي كند كه: «علي(عليه السلام) اجازه داد امان نامه برده مسلمان براي مردم قلعه اي (كه در آن متحصّن بودند) نافذ باشد و فرمود: او هم از مسلمانان است.»(102) اين را داشته باشيد و نگاه كنيد به نوشته ياقوت حموي در «معجم البلدان» در لفظ «سُهرياج» كه مي نويسد: شهري در فارس بوده است. از فضيل بن زيد رقّاثي روايت شده كه گفت: در زمان حكومت عبدالله بن عامر بن كريز، سُهرياج را محاصره كرديم. او به فارس رفت تا آن جا را فتح كند. روزي تصميم گرفتيم آن را فتح كنيم، رفتيم و جنگيديم و به لشكرگاه برگشتيم. برده اي از ما در محلّ ماند. او پس از بازگشتِ ما امان نامه اي نوشته و به تيري بسته و براي آنها به درون قلعه رها كرده بود. روز ديگر كه به جنگ رفتيم ديديم اهل قلعه بيرون آمدند و گفتند: «اين امان نامه شماست كه به ما داده ايد، و ديگر نبايد با ما جنگ كنيد.» ما موضوع را نوشتيم و براي عمر به مدينه فرستاديم. او هم جواب داد: «برده مسلمانان از مسلمانان است و اماني كه وقتي اين را در «معجم البلدان» ياقوت ديدم، مانند موارد مشابه ديگر، حدس نزديك به يقين زدم كه خليفه عمر، موضوع را در شوراي صحابه مطرح كرده و جوابي كه داده است، همان سخن باب مدينه علم پيغمبر، حضرت امير مؤمنان علي(عليه السلام) است.(104) و سالها بعد كه اين حديث را در قرب الإسناد ديدم، متوجه شدم مطلب همان است كه حدس زده بودم، و اينك شما آن را به نقل از امام صادق و امام باقر(عليهما السلام) نوادگان معصوم آن بزرگوار مي بينيد كه آن را علي(عليه السلام) فرموده است. قطعاً مورخان از آنها بي اطلاع نبوده اند، ولي چقدر حق كشي نموده اند كه آن را به تبع عمل حكام بني اميّه و بني عبّاس كه سعي در خاموش ساختن فضائل و مناقب آن حضرت داشته اند، ناديده گرفته و كتمان كرده اند! به مناسبت «الكلام يجرّ الكلام» مي گويم: در جايي ديدم كه روزي منصور خليفه عبّاسي نشسته بود و مگسي مرتب روي صورت او مي نشست و مزاحم بود. منصور از مقاتل بن سليمان مفسّر پرسيد: مي تواني بگويي خداوند اين مگس را براي چه خلق كرده است؟ مقاتل گفت: «ليذلّ الظالمين»; «براي اينكه ستمگران را به ستوه آورد!» من همان موقع خيلي بعيد مي دانستم كه اين سخن مقاتل بن سليمان مفسّر فقط ذوات مقدّس ائمّه معصومين بوده اند كه چنين برخوردهاي بي مهابايي با طواغيت داشته اند. ببينيد تاريخ و مورّخان چه بي انصافي ها نموده اند و چه حق كشي ها كرده اند! (2) بخش نخست مقاله «جامه كعبه معظّمه در طول تاريخ» را كه در شماره 25 فصلنامه «ميقات حج» فارسي خواندم، صبر كردم تا شماره بعد برسد و ببينم درباره دو قسمت از خلاف واقع كه در اين مقاله و شماره آمده، توضيح داده شده است يا نه امّا متأسفانه در شماره 26 هم ملاحظه شد كه توضيحي نداده اند، و جبران نشده است، آن دو قسمت را در اين مقاله آوردم تا درباره آنها توضيحي بدهم كه معلوم شود هر دو خلاف واقع بوده است. قسمت اوّل راجع به نفرستادن جامه كعبه در زمان خلافت ظاهري حضرت امير المؤمنين علي(عليه السلام) توسّط آن وجود مقدّس به مكّه بود كه توضيح داديم خلاف واقع است. امّا قسمت دوّم كه بيش از قسمت نخست باعث تأسّف و تعجب است، حديثي است كه باز ازرقي از پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده كه فرمود: «امروز عاشورا است، روزي است كه سال به پايان مي رسد و بر كعبه جامه پوشانده مي شود، در اين روز است كه اعمال بندگان به آسمان برده مي شود و من در چنين روزي روزه هستم، پس هر يك از شما دوست دارد اين روز را روزه بگيرد!» سپس از ابن جريح روايتي نقل مي كند كه: «در روزگار گذشته معمول چنين بوده كه پس از رفتن آخرين نفرات حاجيان از مكّه، جامه هاي ديبا بر كعبه مي پوشاندند تا مردم شكوه و زيبايي را بر كعبه نظاره كنند و سپس در روز عاشورا جامه اصلي آن را قرار مي دادند.»(106) آوردن چنين مطلبي از كتابي كه نويسنده آن غير شيعه است و مطلب را هم از ازرقي نقل كرده، چندان تعجب ندارد و جاي تأسف نيست، ولي مناسب آن بود كه مترجم محترم در مجلّه اي كه به دست شيعيان فارسي زبان مي رسد، اين مطلب را توضيح دهد كه اين روايات مجعول است و ما اعتقادي به آن نداريم؟! پس از آن هم آمده است: «اين در احاديث، عموماً روز عاشورا را روز غم و اندوه دانسته اند و روزي بوده كه بني اميّه بعد از فاجعه كربلا و شهادت حضرت ابا عبدالله نواده رسول خدا و ياران باوفايش، آن را جشن مي گرفتند و به شكرانه قتل اولاد پيغمبر كه به امر يزيد بن معاويه به شهادت رسيدند، به آن تبرك مي جستند و براي آنها بزرگترين عيد بوده است! در همان زمانها روايات مجعول زيادي ساختند و از زبان پيغمبر گفتند كه روز عاشورا مبارك است و نوشتند كه رسول خدا در آن روز روزه گرفته و سفارش كرده است كه مسلمانان هم در آن روز روزه بگيرند! در زيارت عاشورا كه از امام محمّد باقر(عليه السلام) روايت شده، مي خوانيم: «انّ لازم به يادآوري است كه ما روايات زيادي داريم مبني بر حرام بودن روزه در روز عاشورا. محدّث نامي، حاج شيخ (3) دو مورد حق كشي و ناسپاسي تاريخ و برخي از مؤرخين درباره ائمّه اهل بيت(عليهم السلام)مطالبي را يادآور شديم. اينك موردي ديگر را كه با سوء نيّت در اذهان برخي از مردم جاي داده و آن را دستاويزي براي ملكوك ساختن طايفه بزرگي از مسلمانان يعني شيعيان و پيروان صديق ائمه اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) عنوان كرده و مي كنند، مي آوريم و در اطراف آن، مقداري توضيح مي دهيم، باشد كه افراد منصف وبي غرض را به كار آيد: در بعضي از كتب ديده ايم و از بعضي شنيده ايم كه مي گويند: شيعيان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا مي آورند و مي گويند: «خان الأمين» يعني جبرئيل امين خيانت كرد! و توضيح داده اند كه شيعيان عقيده دارند كه پروردگار متعال جبرئيل را فرستاد تا علي را به پيامبري اختيار كند، ليكن او خيانت كرد و محمّد(صلي الله عليه وآله)را به عنوان پيغمبر برگزيد! اين معني به قدري در ميان طوايفي ازمسلمانان رسوخ كرده است كه حتّي بعضي از علماي آنها نيز به چنين باوري رسيده اند. در سفر نخست كه مي خواستم به زيارت خانه خدا و حج بيت الله بروم، استاد فقيدمان مرحوم آيت الله سيد محمّد باقر طباطبايي معروف به «سلطاني» عموزاده مرحوم آيت الله العظمي بروجردي مرجع مطلق تقليد شيعيان در ربع قرن گذشته، مرا خواست و فرمود: شنيده ام مي خواهيد به حج برويد؟ گفتم آري. فرمود: من در سفر حج كه چند سال پيش توفيق يافتم، پس از بيرون آمدن از احرام، لباس روحانيم را به تن داشتم و در كنار بيت نشسته بودم و ذكر مي گفتم. يكي از علماي شافعي كه مدرس حرم بود نزد من آمد و نشست و سر سخن را باز كرد. موضوعاتي از موارد اختلاف بين فريقين را مطرح نمود و گرم بحث شديم. او خود را معرفي كرد و گفت: من شيخ زكريااستاد معاني وبيان و اصول فقه هستم. من هم گفتم: من سيد محمد باقر طباطبايي استاد سطح عاليِ فقه و اصول در حوزه علميه قم مي باشم. در ضمنِ بحث، از من پرسيد: درست است كه مي گويندشما شيعيان بعد از هر نماز سه بار دستها را تا بناگوش بالا مي بريد و مي گوييد: «خان الأمين»؟! گفتم: جاي بسي تعجّب است كه اين افسانه به قدري رسوخ يافته كه حتي در دانشمندي مانند شما نيز اثر گذاشته است، با اين كه شما در همين مكه و موسم حج وسيله براي تحقيق داريد. آنگاه به وي گفتم: آن مرد را نگاه كن كه مشغول نماز است. اويك نفرروستايي استو از روستاهاي اصفهان آمده است. من او را از لباسش مي شناسم. همين حالابرويد كنار او بنشينيد، ببينيد بعد از نماز كه سه مرتبه دستها را تا بناگوش بالا مي برد، چه مي گويد. شيخ زكريا رفت و برگشت و گفت: چيز عجيبي است! سه مرتبه گفت: «الله اكبر!» گفتم خوب، ببينيد چقدر درباره ما شيعيان و پيروان اهل بيت حق كشي و ظلم شده است؟! وقتي شخصي مانند شما در محيطي مانند مكه، با اين كه راه براي تحقيق اين مطلب داريد، تا كنون چنين باوري درباره ما داشته ايد، ديگر از عوام الناس شما چگونه انتظار داشته باشيم كه ما شيعيان را آنگونه كه هستيم بشناسند و چنين نسبتهاي ناروا ودروغي را به ما ندهند؟ استاد فقيد آيت الله سلطاني سپس افزود: پس از آن، تا در مكه بوديم روزها در وقت معين در مسجد الحرام با شيخ زكريا ملاقات نموده، مباحثاتي داشتيم و خوب يكديگر را از نظر علمي و اخلاقي و عقيدتي شناختيم. او از من خواست كتابهايي را براي آگاهي او از عقايد شيعه، از قم توسط حجاج برايش بفرستم. من هم كتاب «المراجعات» و «اصل الشيعه و اصولها» را برايش فرستادم. نوشته است كه اين دو كتاب چقدر روي او اثر گذاشته است. استاد فقيد افزود كه او از من خواست 3 جلد كتاب بزرگ «وافي» محدث فيض كاشاني و «النص والاجتهاد» مرحوم سيد شرف الدين عاملي را هم براي او بفرستم، شما اين زحمت را تقبّل كنيد. گفتم: حاضرم. استاد نامه اي نوشت و همراه كتابها به من داد كه در مكه به خانه شيخ زكريا رفته، به او تحويل دهم. جالب است كه وقتي بدون اطلاع قبلي در خانه اش را زديم، او در حالي كه «اصل الشيعه واصولها» را در دست داشت، و انگشت در لاي آن گذاشته بود، در را به روي مان گشود و ما را به خانه اش برد. استاد فقيد آيت الله سلطاني فرموده بود كه شيخ زكريا، طبقه بالاي منزلش را به بعضي از حجاج ايراني اجاره مي دهد. آن روز به رفقاي همراه; آيت الله مكارم شيرازي، آيت الله جعفر سبحاني و چند نفر از روحانيون آباداني گفتم من بايد اين كتابها و نامه را طبق نشاني به شيخ زكريا برسانم. خوب است همگي با هم به ديدن او برويم. آقايان هم پيشنهاد بنده را پذيرفتند و آمدند. شيخ زكريا كه مردي نسبتاً كوتاه قد و سبزه رو بود و محاسني كوسه مانند داشت، با خوشرويي ما را پذيرفت. آقاي سنابادي از علماي آبادان و سرپرست كاروان ما، همراهان را معرفي كرد. شيخ زكريا گفت: ماشاءالله با اين مقام علمي كه داريد همه جوان هستيد! سپس نامه استادسلطاني راخواند وگفت: «من با سيد محمّد باقر طباطبايي (سلطاني) جلساتي داشتم. او را انساني به تمام معني كامل يافتم. (رجلٌ آدميّ) ضمن صحبت متوجه شدم افزون بر علم و كمال، عموزاده (آيت الله) آقاي بروجردي فقيه بزرگ شما هم هست. واقعاً چه اخلاقي دارد و چه انسان دوست داشتني است.» اين جا بود كه نامه و كتابهاي ارسالي استاد فقيد را به او دادم و مشغول خواندن نامه شد. گفتني است آيت الله سلطاني(رحمه الله) كه دو ـ سه سال پيش مرحوم شد واقعاً چنين بود. از لحاظ اخلاق و ادب اسلامي و آداب معاشرت، خُلق و خوي محمّدي داشت. او از استادان بزرگ حوزه علمي قم و عالمي به تمام معني وارسته و آراسته بود. شيخ زكريا پس از خواندن نامه، از اين كه حامل نامه و كتابها بودم تشكر كرد و گفت: «كتاب وافي را كه جامع كتب اربعه شيعه است با معرفي آقاي طباطبايي از او خواستم كه برايم بفرستد. با اين كه به گفته ايشان محدّث فيض كاشاني با آن مقام عالي علمي كه در معقول و منقول داشته، آن را تأليف كرده است، و مي بايد كتابي گران قدر باشد، مع الوصف سيد طباطبايي نوشته است من اين كتاب را به درخواست شما مي فرستم ولي ما ملتزم نيستم كه آنچه در اين كتاب است همه صحيح و معتبر است، نه، بلكه مانند هر كتاب ديگري اخبار ضعيف و غير قابل اعتماد هم در آن هست كه ما در عمل آنها را مأخذ قرار نمي دهيم.» سپس افزود: «اين در حالي است كه ما اصرار داريم آنچه در «صحاح ستّه» آمده، معتبر و قطعي الصدور است! ببينيد تفاوت فكر چقدر است؟!» شيخ زكريا ادامه داد: «سيد طباطبايي خيلي بر من حق دارد، مرا از بسياري از آنچه درباره شيعه اماميّه مي پنداشتم نجات داد و در گفتگو با او و مطالعه كتاب «اصل الشيعه واصولها» و چند كتاب ديگر كه به من داده است، متوجه شدم كه چه حق كشي بر ضدّ شيعه شده است!» سپس درباره ماجراي «خان الأمين» كه استاد فقيد او را متوجه اشتباهش كرده بود، شرح داد. شيخ زكريا گفت: «اين كتاب «اصل الشيعه» راهميشه با خود دارم. مرحوم كاشف الغطاء چقدر آن را خوب و فشرده نوشته است. وقتي زوّار طبقه بالا را در اجاره ندارند، به آنجامي روموبه مطالعهواستراحت مي پردازم كتابخانه ام هم در طبقه پايين است. زنم كه مي بيند من پيوسته كتاب «اصل الشيعه» را در دست دارم، مي گويد: اين چه كتابي است كه تو دست از آن برنمي داري، بالا مي روي در دست داري، پايين مي آيي به همراه خود مي آوري، و آن را از خود دور نمي كني؟!» (4) مطلب ديگري كه هر چند مختصر است و شايد چندان مهم هم نباشد، ليكن در عين حال لازم به ذكر است و من آن را هم حق كشي و بي انصافي نسبت به طايفه شيعه اماميّه مي دانم، اين است كه همه مي بينيد و مي شنويد كه در بسياري از كشورهاي اسلامي وقتي قاريان قرآن كريم قسمتي از آيات قرآن را مي خوانند، در پايان ميگويند: «صدق الله العظيم» امّا شيعيان مي گويند: «صدق الله العليّ العظيم». آنها كه «صدق الله العظيم» مي گويند، چنين مي پندارند كه مراد شيعه از «العلي»، علي(عليه السلام) خليفه چهارم (به اعتقاد آنها) است و اين را نمونه اي از موارد مخالفت شيعه با اكثريت مسلمين يعني اهل سنّت مي دانند! در حالي كه اين هم از موارد حق كشي نسبت به شيعيان است; و نظير همان «خان الأمين»! است; زيرا: اوّلا: شيعيان به هيچ وجه در نظر ندارند كه «العلي» يعني علي(عليه السلام) و اگر كسي چنين تصوّري دارد تهمتي بيش نيست و «هذا بهتان عظيم» ثانياً: «صدق الله العلي العظيم» كه ما پس از قرائت هر قسمتي از قرآن مجيد مي گوييم، همگي الفاظ قرآني است. در حالي كه «صدق الله العظيم» چنين نيست! براي اين كه در تمام آيات قرآني، شبه جمله و دو صفت پيوسته «الله العظيم» در حالت رفع را نداريم ولي در دو جاي قرآن مجيد به «العلي العظيم» به حالت رفع هست. 1 ـ در سوره بقره، آيه 255: } اَللهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْء مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَوَاتِ وَالاَْرْضَ وَلاَ يَئُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ{. 2 ـ در سوره شوري، آيه 4: } لَهُ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِوَهُوَالْعَلِيُّ الْعَظِيمُ{. «الله العظيم» در حالت مجرور بودن هر دو صفت هم هست (بالله العظيم ـ الحاقّه آيه 34) ولي سخن در اين است كه «اللهُ العظيم» به حالت رفع هر دو صفت در قرآن كريم نيست! حال به جاست هر مسلماني كه اين توضيح را مي خواند، به دفاع از شيعيان و پيروان اهل بيت عصمت برخيزد و غافلان را مطلع سازد كه اين تهمت را به ما روا ندارند، و نيز شهامت داشته باشد كه او هم مانندمادرپايان قرائت قرآن كريم سه واژه اي را كه در قرآن آمده، به كار گيرد تا به فرمان خداوند كه فرمود: } فَبَشِّرْ عِبَادِي* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ{ عمل كرده باشد. وَ السَّلامُ عَلي مَنْ اتَّبَعَ الْهُدي * پي نوشتها: علائم بدر 14 هفت است ولي علائم متن نُه است. شعرها بعضي با بدر است و بعضي با لوتوس سياه پرانتز آيات دوگونه است؟؟؟ زيرنويسهاي مقاله حج پيامبر اصلاح شود جدولهاي يك و دو در گفتگو بيايد صفحه 189 محل تصوير است عربي بعضي از پاورقيها ياقوت 10 است و بعضي همان ميترا صفحه هاي 90 و 102 مرور شود و ما فوقهما جماعة و الوقتُ يذكر بعضه بكلّه، كه: «زُرتك العام و جئتك اليوم» و نيز نويسنده «مسالك الافهام» گفته است: چون اَشهر، جمع قلّه است اقلّ جمع هاشم بن عبد مناف بن قصي است و |