مجله ميقات حج
سال يازدهم شماره چهل و سوم تابستان 1382 ايمان اجداد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)
سيّدمحمود مدني بجستاني
مقدمه
تمامي مسلمانان، بهويژه شيعيان، بر اين باورند كه برترين مخلوق خدا و برجسته ترين انسان ها، حضرت محمدبن عبدالله(صلي الله عليه وآله)است.
عالمان ديني، در طول تاريخ اسلام، به جهت شناخت عظمت آن حضرت و نيز داشتن هوشياري و وظيفه شناسي، به ضبط و ثبت دقيقِ تمامي زواياي زندگي پيامبر(صلي الله عليه وآله)پرداخته اند; به گونه اي كه چنين تاريخ دقيق و مضبوطي را، در شرح حال هيچ يك از پيامبران گذشته و نيز هيچ يك از شخصيت هاي تاريخي ديگر نمي توان يافت.
اكنون پس از گذشت چهارده قرن، نه تنها تاريخ ولادت، هجرت، جهاد، وفات، تعداد همسران، فرزندان و خاندان آن حضرت را در متون تاريخي در دست داريم، بلكه حتي نام خصوصيات ويژگي هاي وسايل شخصي آن حضرت نيز مضبوط و معين است.
البته اين بدان معني نيست كه جاي كاوش و ميدان تحقيق در اين رابطه وجود ندارد. روشن است كه هنوز هم زمينه هاي تحقيقي فراواني هست كه همّت صاحبنظران وتلاش فرهيختگان را براي بررسي و روشنگري بيشتر مي طلبد.
يكي از اين زمينه ها، بحث «ايمان پدران» آن حضرت است كه در ميان فرقه هاي اسلامي مورد اختلاف بوده و گاه جدال هايي را نيز برانگيخته است
1 . ر.ك: الكافي، ج 1، ص 440، عن علي(عليه السلام): مابرءالله نسمة خيراً من محمد(صلي الله عليه وآله) .
و اكنون نيز برخي با دستاويز قرار دادن اين مباحث، در صدد اختلاف افكني و اتهام سازي هستند.
در اين نوشتار، بر آنيم كه به بررسي مختصر ولي عميق اين بحث بپردازيم.
نخست به نظريه هاي مختلف در اين باره اشاره مي كنيم و نظريه برگزيده پيروان اهل بيت را بيان كرده، ادلّه آن را تبيين خواهيم نمود.
در پايان، براي بررسي مفصل تر، منابع ديگر بحث را نيز خواهيم شناساند.
نظريات
الف ـ نظريه شيعه
پيروان اهل بيت(عليهم السلام) با استفاده از نظريات آن پيشوايان الهي، معتقدند كه تمامي اجداد رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) مؤمن بوده اند. گروهي از آنان توانسته اند ايمان خويش را اظهار كنند و همه مردم آنان را بدين پايه و مايه مي شناسند و گروهي ديگر كه در دوران تقيه و فترت مي زيسته اند، ايمان خويش را پنهان كرده و در درون، بر سر ايمان خويش ثابت و استوار بوده اند.
محدّث بزرگوار، ابوجعفر علي بن حسين بن بابويه، مشهور به «شيخ صدوق(رحمه الله)» (متوفاي 380 هـ . ق.) در اين زمينه مي نويسد:
فيآباء النبيّ(صلي الله عليه وآله) «اعتقادنا فيهم إنّهم مسلمون مِن آدم الي أبيه عبدالله».
و شيخ مفيد(رحمه الله) (متوفاي 413هـ . ق.) در توضيح اين جمله صدوق مي نويسد:
آباء النبيّ(صلي الله عليه وآله) الي آدم(عليه السلام) كانوا موحّدين علي الإيمان بالله حسب ما ذكره ابوجعفر (صدوق) و عليه اجماع عصابة الحقّ».
شيخ الطائفه، ابوجعفر طوسي(رحمه الله) (متوفاي 460)مي نويسد:
«ثبت عند أصحابنا إنّ آباء النبيّ(صلي الله عليه وآله) الي آدم كلّهم كانوا موحّدين لم يكن فيهم كافراً و حجّتهم فيذلك اجماع الفرقة المحقّة و قد ثبت أنّ اجماعها حجّة لدخول المعصوم فيها و لا خلاف بينهم فيهذه المسألة».
1 . تصحيح الاعتقادات، ص117
2 . همان.
علاّمه شيخ مفيد مي نويسد:
«و اتّفقت الإماميّة علي أنّ آباء رسول الله(صلي الله عليه وآله) من لدن آدم عبدالله بن عبدالمطّلب مؤمنون بالله ـ عزّ و جلّ ـ موحّدون له».
مفسر عالي قدر شيعه، ابوعلي طبرسي(رحمه الله) (متوفاي 548هـ . ق.) نيز در تفسير آيه شريفه } يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ...{ ضمن بيان اين مطلب، كه اين خطاب متوجه پدر بزرگِ مادريِ ابراهيم مي باشد و نام پدر حقيقي ابرهيم «تارُخ» است، مي نويسد:
«لإجماع الطائفة علي أنّ آباء نبيّنا(صلي الله عليه وآله) إلي آدم كلّهم مسلمون موحّدون و لما رويعنه(صلي الله عليه وآله)...».
علاّمه محمدباقر مجلسي(رحمه الله) مي نويسد:
اتّفقت الإماميّة ـ رضوان الله عليهم ـ علي أنّ والديالرسول وكلّ أجداده إلي آدم(عليه السلام) كانوامسلمين...ولعلّ بعضهم لم يظهرالإسلام لتقيّة أولمصلحة دينيّة...».
و در جايي ديگر مي نويسد:
اجماع شيعه و روايات آنها متظافر است بر ايمان اجداد رسول الله.(صلي الله عليه وآله)
اين عقيده شيعه آنچنان مشهور و معروف بوده است كه فخررازي در تفسير خودش در ذيل آيه شريفه } وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لاَِبِيهِ آزَرَ...{ مي نويسد:
«المسألة الرابعة: قالت الشيعة: انّ أحداً من آباء الرسول و أجداده ما كان كافراً وانكروا أن يقال إن ولد إبراهيم كان كافراً».
ب ـ عقيده اهل سنت
برخي از علماي سنت را نيز عقيده بر آن است كه اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) موحّد و مؤمن بوده اند.
علاّمه آلوسي بغدادي (متوفاي 1270 هـ . ق.) ذيل آيه شريفه: } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ مي نويسد:
1 . اوائل ال، ص51
2 . مريم : 45
3 . مجمع البيان، ج 3، ص 516
4 . بحارالانوار، ج 15، ص 117
5 . بحارالانوار، ج 15، ص 119
6 . انعام : 84
7 . تفسير الكبير، ج13، ص38
8 . شعراء : 219
«ابونعيم، عن ابن عباس، أنّه(رضيالله عنه) فسّر التقلّب فيهم بالتنقّل فيأصلابهم حتّي ولدته امّه علي الصلاة و جوّز علي حمل التقلّب علي التنقّل فيالأصلاب أن يراد بالساجدين المؤمنون و استدلّ بالآية علي ايمان أبويه(صلي الله عليه وآله) كما ذهب اليه كثير من أجلّة أهل السنة و أنا اخشي الكفر علي من يقول فيهما رضي الله تعالي عنهما) علي رغم أنف القاري و اضربه بضدّ ذلك...».
وي در جايي ديگر مي نويسد:
«والّذيعوّل عليه الجمّ الغفير من أهل السنة أنّ آزر لم يكن والد ابراهيم وادّعو أنّه ليس فيآباء النبيّ كافراً أصلاً و القول بأنّ ذلك قول الشيعة كما ادّعاه الإمام الرازي، ناش من قلّة التتبّع».
و كتاني در كتاب نظم المتناثر مي نويسد:
«احاديث أنّ جميع أبائه(عليه السلام) و امّهاته، كانوا علي التوحيد، لم يدخلهم كفر و لا عيب و لا رجس و لا شيء ممّا كان عليه أهل الجاهليّة. ذكر الباجوري،...انّها بالغة مبلغ التواتر».
و بالأخره جلال الدين عبدالرحمان بن ابي بكر سيوطي، عالم برجسته اهل سنت در قرن دهم (متوفاي 901 هـ . ق.) بر اين عقيده سخت پاي فشرده و كتبي در اين موضوع تأليف كرده است. وي در كتاب مسالك الحنفاء از قرآن و روايات بر آن استدلال كرده است و از فخر رازي نيز نقل مي كند كه در كتاب خويش، اسرارالتنزل، اين عقيده را داشته است.
البته فخر رازي در تفسير خويش بر اين عقيده نيست، بلكه ادعاي اجماع كرده است كه برخي اجداد پيامبر مؤمن نبوده اند.
اسامي كتبي كه سيوطي درباره همين موضوع (ايمان پدران پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)) تأليف كرده، عبارتند از:
1 . مسالك الحنفاء فينجاة آباء المصطفي.
2 . الدرج المنيفة فيالآباء الشريفة.
1 . روح المعاني، ج19، ص137
2 . تفسير روح البيان، ج7، ص194
3 . النظم المتناثر، ص202
4 . مسالك الحنفاء، ص17
5 . تفسير الكبير، ج13، ص40
3 . المقامة السندسية فيالنسبة المصطفوية.
4 . التعظيم و المنة فيأنّ أبوي رسول الله فيالجنّة.
5 . السبل الجليّة فيالآباء العليّة.
6 . نشر العلمين فياثبات عدم وضع حديث احياء ابويه(صلي الله عليه وآله) و اسلامها علي يديه.
محقق معاصر، جعفر مرتضي عاملي نوشته است:
ماوردي و رازي در كتاب اسرار التنزيل و سنوسي و تلمساني نيز به ايمان پدران بزرگوار رسول گرامي تصريح كرده اند.
و بسياري از علماي اهل سنت را عقيده آن است كه تمامي اجداد آن حضرت مؤمن نبوده اند.
و گاه برخي علماي اهل سنت به شدت با مدعيان كفر اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) برخورد كرده اند. جلال الدين سيوطي از استاد خود نقل مي كند:
از قاضي ابوبكر بن عربي پرسيدند: چه مي گويي در مورد كسي كه بگويد: پدر رسول الله(صلي الله عليه وآله)در آتش است؟!
گفت: چنين كسي ملعون است; زيرا خداوند فرمود: } إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِيالدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ...{ .
«و لا اذي أعظم من أن يقال عن أبيه انّه فيالنار».
وي از ابونعيم اصفهاني نقل مي كند:
«براي عمربن عبد العزيز نويسنده اي آوردند كه پدرش كافر بود، عمربن عبدالعزيز گفت: اگر از فرزندان مهاجر بود بهتر بود».
كاتب پاسخ داد:
«پدر پيغمبر هم كافر بود! عمربن عبدالعزيز خشمگين شد و گفت: اين مرد هرگز نبايد در دستگاه خلافت قلم بزند.»
و از شيخ الاسلام هروي نقل مي كند:
«عمربن عبدالعزيز به سليمان بن سعد گفت: عامل ما در فلان جا پدر تو بود و او
1 . نقل از بحارالانوار، ج 15، ص 124 ; الصحيح من سيرة النبيّ، ج2، ص186
2 . الصحيح من سيرة النبيّ، ج2، ص186
3 . ر.ك. تفسير الكبير، ج13، ص40 ; تفسير المنار، ج7، ص545
4 . احزاب : 57
5 . الدرج المنيفه، ص17
6 . همان، ص18
كافر بود. سليمان پاسخ داد: پدر رسول الله(صلي الله عليه وآله) هم كافر بود! عمربن عبد العزيز سخت خشمگين شد و دستور داد وي را از ديوان عزل كردند.»
مفسّر و محدّث شهير عجلوني ضمن اينكه خود اين عقيده را دارد، مي نويسد:
«و قد ألّف كثير من العلماء فياسلامهما ـ شكرالله سعيهما ـ منهم الحافظ السخاوي فانّه قال فيالمقاصد: قد كتبت فيه جزاءً».
وي اين عقيده را به تعدادي ديگر نيز نسبت مي دهد و مي گويد:
«و هذا المسلك مال إليه طائفة كثيرة من حفاظ المحدّثين و غيرهم منهم ابن شاهين و الحافظ ابوبكر البغداديوالسهيليو القرطبيو المحبّ الطبريو غيرهم».
سيوطي مي نويسد:
«قد أخرج ابن حبيب فيتاريخه من ابن عباس قال: كان عدنان و معد و ربيعة و مُضَر و خُزيمة و أسد علي ملّة ابراهيم فلا تذكروهم الاّ بخير... و فيروض الأنف حديث: «لاتسبّوا الياس فانه كان مؤمناً».
و فيدلائل النّبوّة لأبي نعيم:
«إنّ كعب بن لؤي أوصي ولده بالإيمان بالنبيّ(صلي الله عليه وآله) و كان ينشد إعلاناً
ياليتنيشاهد نجواه دعوته *** اذا القريش تبقي الحق خذلاناً
دلايل نظريه شيعه
علماي شيعه براي اثبات ايمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) به قرآن، سنت، عقل، اجماع و شواهد تاريخي استناد كرده اند.
قرآن كريم:
1 . قوله تعالي:} وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ .
1 . همان، ص19
2 . كشف الخفاء، ص62
3 . كشف الخفاء، ص65
4 . المقامة السندسيه، ص 9
روايات بسياري از طريق علماي شيعه و سني آمده است كه مراد از اين آيه شريفه، انتقال آن حضرت در اصلاب و ارحام پدران و مادران موحّد و مؤمن است.
اكنون نظريه دو تن از بزرگان مفسّر شيعه و دو تن از مفسّران برجسته اهل سنت را مي آوريم:
شيخ طوسي مي نويسد:
«فيرواية اخري عن ابن عباس: انّ معناه أنّه أخرجك من نبي الي نبي حتّي أخرجك نبيّاً... و قال قوم من أاصحابنا انّه أراد تقلّبه من آدم الي ابيه فيظهور الموحّدين، لم يكن فيهم من يسجد لغيرالله».
و طبرسي مي نويسد:
«قيل: معناه تقلّبك فياصلاب الموحّدين من نبيّ إلي نبيّ حتي أخرجك نبيّاً. عن ابن عباس فيرواية عطا و عكرمة و هو المرويّ عن ابي جعفر و ابي عبدالله(عليهما السلام) »
احتمالاً روايت مورد اشاره طبرسي، روايتي است كه عليّ ابراهيم قمي در تفسير خود به سند متصل از امام باقر(صلي الله عليه وآله) اين گونه روايت كرده است:
عن أبيجعفر(عليه السلام) قال: } الَّذِييَراكَ حِينَ تَقُومُ{ و } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ {قال: فيأصلاب النبيّين».
و شايد اشاره به روايت ابي الجارود از امام باقر(عليه السلام) باشد كه مي گويد از امام باقر(عليه السلام)در باره اين آيه و آيه } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ پرسيدم، فرمود:
«يري تقلّبه فيأصلاب النبيّين من نبيّ الي نبيّ حتّي أخرجه من صلب أبيه من نكاح غير سفاح من لدن آدم(عليه السلام) »
نظير اين روايت از طريق اهل سنت، با سندهاي مختلف نقل شده است كه در قسمت ادلّه روايي خواهد آمد.
و سيوطي در الدر المنثور آورده است:
1 . التبيان، ج8، ص68
2 . مجمع البيان، ج4، ص207
3 . تفسير قمي ; تفسير برهان، ج3، ص192
4 . تفسير قمي ; تفسير برهان، ج3، ص193، ح5
«و أخرج ابن ابيعمر العدني فيمسنده و البزار و ابن ابيحاتم و الطبرانيو ابن مردوية و البيهقيفيالدلائل، عن مجاهد، فيقوله: } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ قال: من نبيّ الي نبيّ أخرجت نبيّاً».
و أخرج ابن أبي حاتم و ابن مردويه و ابونعيم فيالدلائل، عن ابن عباس فيقوله: } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ قال: ما زال النّبيّ يتقلّب فيأصلاب الأنبياء حتّي ولدته امّه».
و دراين باره روايات ديگري را نيز ذكر كرده كه در ضمن ادلّه روايي خواهيم آورد.
ابوعبدالله محمد بن احمد انصاري قرطبي مي نويسد:
« } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ ، قال ابن عباس: إنّ فيأصلاب الآباء آدم و نوح و ابراهيم حتّي أخرجه نبيّاً».
فخررازي اين گونه استنباط از آيه شريفه را به شيعيان نسبت داده، مي نويسد:
«و اعلم أنّ الرافضة ذهبوا إلي أنّ آباء النبيّ كانوا مؤمنين و تمسّكوا فيذلك بهذه الآية فقالوا: أو قوله تعالي } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ يحتمل الوجوه التيذكرتم و يحتمل أن يكون المراد أنّ الله تعالي نقل روحه من ساجد الي ساجد كما نقوله نحن و اذا احتمل كلّ هذه الوجوه، وجب حمل الآية علي الكلّ ضرورة أنّه لا منافات و لا رجحان...»
حلبي در سيره، رواياتي را كه دلالت بر همين معني دارد، به تفصيل آورده است.
گفتني است، در اين آيه احتمالات و وجوه ديگري نيز گفته اند، مانند: تقلب و حركت آن حضرت در شب براي اطلاع از حالات اصحاب خويش، يا حركت و تقلب آن حضرت در هنگام نماز جماعت در ميان ساجدين و نمازگزاران، و يا تقلب بصر و توجه ديدگان آن حضرت در نماز به ساير نمازگزاران. ليكن به فرض قبول اين احتمال ها، هيچ كدام نفي كننده معناي اوّلي (ايمان اجداد) نيست; چرا كه مي دانيم گاه يك آيه از قرآن، داراي چندين معناي صحيح است و گاه براي يك آيه در روايات، معاني مختلفي ذكر شده است و همانطور كه در احاديث آمده، قرآن داراي چندين بطن مي باشد.
1 . الدرالمنثور، ج5، ص98
2 . همان.
3 . الجامع الاحكام في القرآن، ج13، ص144
4 . تفسير الكبير، ج24، ص173
5 . السيرة الحلبيه، ج1، ص29
6 . ر.ك. به: الميزان، ج3، ص74، روي هذا المضمون مستفيضاً من العامّة و الخاصّة.
بنابراين، معناي مورد نظر كه ايمان اجداد آن حضرت باشد، يا تنها معناي صحيح آيه است كه شخص رسول گرامي اسلام و اهل بيت معصوم او به آن تصريح كرده اند و يا حد اقل يكي از معاني و بطون چندگانه آيه است كه پيامبر و اهل بيت (مفسران حقيقي قرآن) و ثقل اصغر آن را بيان كرده اند.
2 . وقوله تعالي:} رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ ... وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ...{ .
و قوله تعالي: } وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِيعَقِبِهِ...{ .
دو آيه اوّل، با صراحت تمام دلالت دارد كه حضرت ابراهيم درخواست مي كند كه خداوند در نسل او گروهي مسلمان قرار دهد و با توجه به كلمه «مِنْ» در هر دو آيه، اين درخواست تنها شامل برخي از ذرّيه او مي شود و در آيه سوم به استجابت اين دعا اشاره شده است.
براي اينكه به خوبي روشن شود اين دعا براي فرزندان بلا فصل ابراهيم نبوده، بلكه دامنه آن تا زمان حضرت خاتم الأنبيا را شامل مي شود، اين شاهد كافي است كه در ادامه آيه اوّل مي گويد:} رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ...{ و روايات بسياري از طريق عامه و خاصه روايت شده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) خود را مصداق اين دعوت دانسته است.
پس اين آيات به خوبي بيانگر اين مطلب است كه هماره در نسل ابراهيم گروهي مسلمان وجود داشته است.
اكنون اين مقدّمه قرآني را در كنار روايات متعدّدي قرار دهيد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي فرمايد:
«من هماره در بهترين خانواده ها و نيكوترين فرقه ها بودم.»
بنابراين، اگر بگوييم كه آن حضرت ـ ولو براي يك نسل ـ در خاندان كافري بوده است، يا بايد بگوييم در آن زمان گروهي مؤمن نبوده اند، بنابراين، با مقدمه اوّل و آيه ناسازگار است و يا بايد بگوييم با وجود گروه مؤمن نسل پيامبر در بهترين گروه نبوده است و منكر مقدمه دوم و روايات نبوي شويم و يا خاندان كافر را بهتر از مؤمن بدانيم كه باز با آيه شريفه } وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِك...{مخالف است، در نتيجه بطلان هر سه
1 . بقره : 128
2 . زخرف : 3
3 . ر.ك. به: الميزان، ج1،ص 286 ; روح المعاني، ج 2، ص 386
احتمال، بايد اعتراف كرد كه تمامي اجداد آن حضرت مؤمن بوده اند.
اكنون براي نمونه، برخي از اين روايات را بيان مي كنيم و برخي ديگر در بحث ادلّه روايي خواهد آمد.
الترمذيفيصحيحه بإسناده قال: «جاء العباس الي رسول الله(صلي الله عليه وآله) فكأنّه سمع شيئاً، فقام النبيّ(صلي الله عليه وآله) علي المنبر، فقال: مَن أنا؟ فقالوا: أنت رسول الله، عليك السلام. قال: أنا محمّدبن عبدالله بن عبدالمطّلب. اِن الله خلق الخلقَ، فجعلنيمن خيرهم فرقة، ثمّ جعلهم فرقتين، فجعلنيفيخيرهم فرقة، ثم جعلهم قبائل فجعلنيفيخيرهم قبيلة، ثم جعلهم بيوتاًفجعلنيخيرهم بيتاً، و خيرهم نسباً».
القندوزيعن الترمذيو الطبرانيو البيهقيو ابونعيم الحافظ بإسنادهم عن ابن عباس قال: قال رسول الله(صلي الله عليه وآله): «ان الله خلق الخلق قسمين فجعلنيفيخيرهما قسماً... و جعل القبائل بيوتاً فجعلنيفيخيرها بيتاً».
الإمام احمد بن حنبل، بإسناده عن أبيهريرة: «ان النّبيّ قال: بعث من خير قرون بنيآدم قرناً فقرناً، حتي بعثت من القرن الذيكنت فيه».
ادله روائي
روايات شيعه
1 . الكليني: بأسانيده عن أبيعبدالله الصادق(عليهما السلام) يقول: نزل جبرئيل علي النّبي(صلي الله عليه وآله)فقال: يا محمد، إنّ الله جلّ جلاله يقرئك السلام و يقول: إنّيقد حرمت النار علي صلب أنزلك و بطن حملك و حجر كفلك».
2 . الطوسي: بسنده الي جابربن عبدالله الأنصاري، عن النبيّ(صلي الله عليه وآله) فيحديث: «إنّ الله (تعالي) لمّا أحبّ أن يخلقني، خلقنينطفة بيضاء طيبة، فأودعها صلب أبيآدم(عليه السلام) فلم يزل ينقلها من صلب طاهر إلي رحم طاهر إلي نوح و ابراهيم(عليهما السلام) ثمّ كذلك الي عبدالمطّلب فلم يصيبنيمن دنس الجاهليّة...»
3 . الطبرسي: بإسناده عن عليّ بن أبيطالب، عن النبيّ(عليهما السلام) : «يا عليإنّ عبدالمطّلب
1 . صحيح الترمذي، ج 5، ص 545، حديث 3608; ينابيع المودة، ج 1، ص 11
2 . ينابيع الموده، ج 1، ص 14; و عن ثعلبي ايضاً يتفاوت يسير عن حذيفة بن اليمان و سلمان، همان، ج 1، ص 15
3 . مسندالامام احمدبن حنبل، ج2، ص373 ; السيرة الحلبيه، ج1، ص27 ; ينابيع الموده، ج1، ص15
4 . الكافي، ج1، ص446، ح21
5 . امالي الطوسي، ص 499، ح 1095
كان لا يستقسم بالأزلام و لا يعبد الأصنام و لا يأكل ما ذبح علي النصب و يقول: أَنَا علي دين أبيإبراهيم(عليه السلام) ».
4 . قال الميرالمؤمنين علي(عليه السلام) فيصفات المرسلين:
«فاستودعهم فيأفضل مستودع و أقرّهم فيخير مستقرّ تناسختهم كرائم الأصلاب إلي مطهّرات الأرحام كلّما مضي سلف قام منهم بدين الله خلف حتّي أفضت كرامة الله سبحانه إلي محمد(صلي الله عليه وآله) فأخرجه من أفضل المعادن منبتاً و أعزّ الأرومات مغرساً من الشجرة التيصدع منها أنبيائه و انتجب منها أمنائه عترته خير العِتر و أسرته خير الأسر و شجرته خير الشجر نبتت فيحرم و بسقت فيكرم، لها فروع طوال و ثمر لا ينال».
«پيامبران را در بهترين جايگاه به وديعت گذارد و در بهترين مكان ها استقرارشان داد از صلب كريمانه پدران به رحم پاك مادران منتقل فرمود كه هرگاه يكي از آنان درگذشت، ديگري براي پيشبرد دين خدا بپا خاست تا اينكه كرامت اعزام نبوت از طرف خداي سبحان به حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) رسيد. نهاد اصلي وجود او را از بهترين معدن استخراج كرد و نهال وجود او را در اصيل ترين و عزيزترين سرزمين ها كاشت و آبياري كرد. او را از همان درختي كه ديگر پيامبران و امينان خود را از آن آفريد، به وجود آورد كه عترت او بهترين عترت ها و خاندانش بهترين خاندان ها و درخت وجودش بهترين درختان است. در حرم امن الهي روييد و در آغوش خانواده كريمي بزرگ شد. شاخه هاي بلند آن سر به آسمان كشيد كه دست كسي به ميوه آن نمي رسد.»
5 . الصدوق : بإسناده عن عليّ(عليه السلام) «والله ما عبد أبيو لا جدّيعبد المطّلب و لا هاشم و لا عبد مناف صنماً قط . قيل له: فما كانوا يعبدون؟ قال: كانوا يصلّون إلي البيت علي دين إبراهيم(عليه السلام) متمسّكين به».
6 . الصدوق : بإسناده المتّصل عن جابر بن يزيد الجعفيعن جابر بن عبدالله الأنصاريقال: «سئل رسول الله(صلي الله عليه وآله) أين كنت و آدم فيالجنّة؟ قال: كنت فيصلبه و هبط بيإلي الأرض فيصلبه و ركبت السفينة فيصلب أبينوح و قذف بيفيالنار فيصلب إبراهيم لم يلتق ليأبوان علي سفاح قط . لم يزل الله عزّ و جلّ ينقلنيمن الأصلاب الطيبة إلي الأرحام الطاهرة المطهّرة
1 . نهج البلاغه، خطبه 94
هادياً مهدياً»
7 . الصدوق : بإسناده عن أبيذرّ(رحمه الله) قال: «سمعت رسول الله(صلي الله عليه وآله) و هو يقول: خلقت أنا و عليّ بن أبيطالب من نور واحد... فلم يزل ينقلناالله ـ عزّ و جلّ ـ من أصلاب طاهرة إلي أرحام طاهرة...».
روايات اهل سنت
8 . الطبراني: بإسناده عن ابن عباس: } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ قال: من نبيّ الي نبيّ حتّي اخرجت نبيّاً».
9 . المهيثمي : بإسناده } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{ عن ابن عباس: من صلب نبيّ الي صلب نبيّ حتّي صرت نبياً».
10 . النويري : عن الرسول: «لمّا خلق الله آدم اهبطنيفيصلبه إلي الأرض و حملنيفيصلب نوح بالسفينة و قذف بيفيالنار فيصلب إبراهيم ثمّ لم يزل ينقلنيمن الأصلاب الكريمة إلي الأرحام الطاهرة حتّي أخرجنيمن ابوين لم يلتقيا علي سفاح قطّ».
11 . السيوطي: أخرج البيهقيو ابن عساكر من طرق مالك عن الزهريعن انس: «أنّ النبيّ(صلي الله عليه وآله) قال: ما افترق الناس فرقتين الاّ جعلنيالله فيخيرهما فاخرجت من بين أبويفلم يصيبنيشيء من عهد الجاهلية و خرجت من نكاح و لم اخرج من سفاح من لدن آدم حتّي انتهيت الي أبيو امّيفأنا خيركم نفساً و خيركم أباً».
12 . اخرج ابن سعد: عن ابن عباس قال: قال رسول الله(صلي الله عليه وآله) «والله ما افترق فرقتان منذ خلق الله الاّ كنت فيخيرهما».
13 . الرازي: و مما يدلّ أيضاً علي أنّ أحداً من آباء محمّد ما كان من المشركين قوله(صلي الله عليه وآله) : «لم ازل انقل من أصلاب الطاهرين الي أرحام
1 . تفسير برهان، ج 13، ص 192، ح 2
2 . تفسير برهان، ج 3، ص 192، ح 3
3 . المعجم الكبير، ج 11، ص 287 ; السرة الحلبيه، ج 1، ص 47
4 . مجمع الزوائد، ج 7، ص 86
5 . نهاية الارب، ج 1، ص 362 ; الخصائص الكبري، ج 1، ص 32، با اندكي تفاوت.
6 . الخصائص الكبري، ج 1،ص 38
الطاهرات و قال (تعالي) } إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ...{ و ذلك يوجب أن يقال انّ أحداً من أجداده ما كان من المشركين».
14 . الحلبي: عن ابن عباس، قال: قال رسول الله: «إنّ الله خلقني، حين خلقنيجعلنيمن خير خلقه، ثمّ حين خلق القبائل جعلنيمن خيرهم قبيلة و حين خلق الأنفس جعلنيمن خير أنفسهم، ثمّ خلق البيوت جعلنيمن خير بيوتهم فأنا خيرهم بيتاً و أنا خيرهم نسباً».
15 . الهندي: قال(صلي الله عليه وآله) : «...كنت و آدم فيالجنة فيصلبه و ركب بي السفينة فيصلب أبينوح و قذف بيفيالنار فيصلب ابراهيم لم يلتق ابوايقطّ علي سفاح و لم يزل الله ينقلنيمن الأصلاب الحسنة إلي الأرحام الطاهرة، صفي، مهدي، لايتشعب شعبتان الاّ كنت فيخيرهما...أخرجه ابن عساكر عن ابن عباس».
16 . ترمذي : به اسناد خود روايت كرده است كه رسول الله(صلي الله عليه وآله) فرمود:
«ان الله خلق الخلق فجعلنيمن خيرهم فيخير فرقهم و خير الفريقين، ثمّ تخيّر القبائل فجعلنيفيخير قبيلة، ثم تخّير البيوت فجعلنيفيخير بيوتهم فأنا خيرهم نفساً و خير هم بيتاً».
17 . قندوزي : از طبراني به اسناد خود، نقل مي كند كه حضرت رسول الله(صلي الله عليه وآله)فرمود: «لم ازل خياراً من خيار».
18 . ابن ابي الحديد : از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقل كرده است:
«نقلنا من الأصلاب الطاهرة إلي الأرحام الزكّية».
و نيز فرمود: «أنا ابن الأكرمين».
رواياتي كه آورديم، به پنج دسته قابل تقسيم اند.
الف: رواياتي كه به طور صريح بر ايمان برخي از اجداد پيامبر دلالت مي كند و جاي بحث ندارد; مانند روايت شماره 3 و 5 .
1 . التفسير الكبير، ج 13، ص 39
2 . السيرة الحلبيه، ج 1، ص 46
3 . كنز العمال، ج 6، ص106 ; الدرالمثور، ج 5، ص 98، با اندكي تلخيص.
4 . سنن ترمذي، ج 5، ص 544، ح 3607 ; ينابيع المودة، قندوزي، ج 1، ص 11،
5 . ينابيع الموده، ج 1، ص 15
6 . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 63
7 . همان، ص 64
ب : رواياتي كه دلالت مي كند آن حضرت در اصلاب و ارحام طاهره بوده است; مانند روايات شماره 2، 6، 7، 10، 13، 15 و 18 .
برخي اين طهارت را حمل بر طهارت از زنا و ناپاكدامني كرده اند، ليكن اين توجيه صحيح نيست; زيرا بدترين نجاست ها نجاست شرك است كه قرآن به نجاست آن تصريح مي كند: } إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ...{ .
پس طهارت در اين روايات، يا بايد حمل بر تمامي مصاديق شود و يا بر مصداق اعلي و اظهر آن، كه طهارت از نجاست شرك است; بهويژه كه در برخي از روايات، پس از بيان طهارت پدران و مادران حضرت، به طور جداگانه مسأله پاكدامني پدران و مادران آن حضرت بيان شده كه اين نشانه دوگانگي اين دو فقره است. اين روايات در مصادر ديگر، جز آن چه ذكر شد، نيز به وفور نقل شده است كه براي پرهيز از تفصيل آنها را نياورديم.
شيخ طوسي مي نويسد:
«رويعن النبيّ(صلي الله عليه وآله) إنّه قال: نقلنيالله من أصلاب الطاهرين إلي أرحام الطاهرات لم يدنسنيبدنس الجاهليّة. و هذا الخبر لا خلاف فيصحّته فبيّن النّبيّ إنّ الله نقله من أصلاب الطاهرين فلو كان فيهم كافراً لما جاز وصفهم بأنّهم طاهرون لأنّ الله وصف المشركين بأنّهم انجاس فقال: } إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ...{ ».
آلوسي در تفسير بزرگ خود، ضمن نقل اين روايت، مي نويسد:
«و تخصيص الطهارة بالطهارة من السفاح، لا دليل له يعول عليه و العبرة لعموم اللفظ لا بخصوص السبب».
ج : رواياتي كه حاكي است خداوند متعال آن حضرت را در بهترين گروه و بهترين خانواده قرار داده و با توجه به اينكه همواره گروه ها و خانواده هاي مؤمن وجود داشته اند، اگر آن حضرت در خانواده كافر و صلب مشركي بوده، معناي آن اين است كه در بهترين خانواده نبوده است.
1 . توبه : 28
2 . التبيان، ج 4، ص 175
3 . تفسير روح البيان، ج 7، ص 195
از جلال الدين سيوطي نقل شده كه وي به اين روايات اين گونه استدلال كرده است:
بخاري در صحيح خود نقل كرده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود:
«بعثت من خير قرون بنيآدم قرناً فقرناً، حتّي بعثت من القرن الذي كنت فيه».
و از سويي ثابت است كه هماره در زمين هفت نفر يا بيشتر مسلمان و مؤمن وجود داشته اند، چنانكه عبدالرزاق ابن منذر با سند صحيح، علي شرط الشيخين، از اميرالمومنين(عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود:
«لم يزل علي وجه الأرض سبعة مسلمون فصاعداً، ولو لا ذلك، لهلكت الأرض و من عليها».
و امام احمد بن حنبل با سند صحيح، علي شرط الشيخين، از ابن عباس نقل كرده است كه گفت:
«ما خلت الأرض من بعد نوح من سبعة، يدفع الله بهم عن أهل الأرض».
اكنون اگر اين دو مقدمه را كنار هم بگذاريم، نتيجه مي گيريم كه يا اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله)همگي جزو مسلمين بوده اند و اين همان نتيجه مطلوب و مقصود ما است و يا ادعا مي كنيم كه اجداد آن حضرت مشرك بوده اند و در اين صورت يا بايد گفت ديگران كه مشرك نبودند، از آن ها برتر بوده اند و اين با حديث نبوي سازگار نيست، كه فرمود: «هماره من در صلب بهترين ها بوده ام» و يا بايد ادعا كرد كه اجداد پيامبر با اينكه مشرك بوده اند، ليكن بر مسلمين برتري داشته اند و اين با صريح قرآن منافات دارد كه مي فرمايد:
} وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِك...{ .
پس نتيجه مي گيريم كه اجداد آن حضرت مؤمن و برترين اهل زمان خويش بوده اند.
د : رواياتي هستند كه مي گويند: پيامبر(صلي الله عليه وآله) پيوسته در اصلاب انبيا بوده است; مانند روايات 5 و 6 .
آيا مي توان گفت كه تمامي اجداد آن حضرت نبي بوده اند؟
ابتدا بايد توجه داشت كه واژه نبي و رسول، تفاوت بسياري با يكديگر دارند، گاه نبي به كساني گفته مي شود كه صرفاً حافظ و نگهبان شريعت رسول بوده اند. پس
1 . بقره : 221
2 . ر.ك. به: حياة النبيّ و سيرته، ج 1،ص 53
3 . ر.ك. به: اوائل ال، ص 51
مي توان گفت مراد اين است كه اجداد آن حضرت به وظيفه ديني و الهي خود آگاه بوده و بر شريعت انبيا و پيامبران پيش از خود، نگاهبان بوده اند. گر چه به ظاهر مأمور به تبليغ اين حقايق نبوده اند. چنانكه علاّمه مجلسي مي نويسد:
اتّفقت الإماميّة ـ رضوان الله عليهم ـ علي أنّ والديالرسول و كلّ أجداده إلي آدم(عليه السلام) كانوا مسلمين، بل كانوا من الصديقين إمّا أنبياء مرسلين، أو أوصياء معصومين، و لعلّ بعضهم لم يظهر الإسلام لتقيّة أو لمصلحة دينيّة».
و نيز ممكن است اين روايات حمل بر غلبه شود، يعني آن حضرت غالباً در صلب انبيا بوده است.
هـ : رواياتي كه تصريح مي كند: صلبي كه آن حضرت از آن متولد شده بر آتش جهنّم حرام است; مانند روايت 1 ، كه ـ با توجه به آيات شريفه قرآن كه تصريح به جهنمي بودن و عذاب مشركين مي كند، مثل (آيه 73 احزاب، 6 فتح و 6 بيّنه) ـ به خوبي دلالت مي كند بر ايمان پدر بزرگوار پيامبر، بلكه اجداد گرامي آن حضرت.
اجماع
ايمان پدران رسول الله(صلي الله عليه وآله) نزد شيعيان، امري اجماعي است. برخي از علماي شيعه به اين اجماع تصريح كرده اند. پيشتر، هنگام بيان نظريه شيعه، سخن محدّث بزرگوار شيخ صدوق و متكلّم و فقيه جليل القدر، شيخ مفيد و شيخ الطائفه طوسي و مفسّر عاليقدر طبرسي و محدّث بلند آوازه، مجلسي(رحمهم الله) در باره اجماعي بودن ايمان پدران رسول گرامي(صلي الله عليه وآله) نقل شد كه به همان بسنده مي كنيم.
عقل
برخي براي اثبات ايمان پدران رسول خدا، به استدلال عقلي روي آورده و معتقدند: همانگونه كه در علم كلام به اثبات رسيده است، اموري كه مورد تنفّر مردم از پيامبر و دعوت او مي شود، نبايد در پيامبر وجود داشته باشد و كافر بودن پدران، يكي از
1 . بحار الانوار، ج 15، ص 117
آن هاست. از اين روي، به خاطر شرافت مقام نبوت و نيز براي جلب توجه مردم و عدم گريز و نفرت مردم از دعوت الهي پيامبر، او از پدر و مادري متولّد مي شود كه به كفر و شرك شهرت نداشته باشند. البته اين سخن را مي توان در كنار ساير استدلال ها مؤيد اين ادعا ذكر كرد.
ابوالفتوح رازي مي نويسد:
پدران پيغمبران تا به آدم، همه مؤمن بوده اند به دليل قرآن و عقل. امّا دليل عقل آن است كه: معلوم است كه اين معني منفّر باشد در حق ايشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان، و هرگاه ايشان دعوت كنند كافران را به اسلام، كفر بر ايشان عيب كنند، كافران گويند: اين عيب در شما و نسب شما حاصل است. ديگر اينكه خداي تعالي مشركان را نجس مي خواند و آنكه او را به پاك كردن پليدان فرستاده باشد، نبايد كه او ناپاك زاده بود...».
در حاشيه سيره حلبي از فخر رازي اين گونه نقل شده است:
«إنَّ أبوايالنبيّ(صلي الله عليه وآله) كانا علي الحنيفيّة، دين ابراهيم، كما كان زيدبن عمروبن نفيل و اضرابه، بل انّ آباء الأنبياء ما كانوا كفّاراً، تشريفاً لمقام النبوّة، و كذا امّهاتهم...»
ماوردي در اعلام النبوّه مي نويسد:
«لمّا كان أنبياءالله صفوة عبادهة و خيرة خلقه، لما كلّفهم من القيام بحقّه و الإرشاد لخلقه استخلصهم من أكرم العناصر و اجتباهم بمحكم الأوامر، فلم يكن لنسبهم من قدح و لمنصبهم من جرح، ليكون القلوب أصفي و النفوس لهم أوطاء... اِنّ الله استخلص رسوله من أطيب المناكح و حماه من دنس الفواحش و نقله من أصلاب طاهرة الي ارحام منزّهة».
شواهد تاريخي
وجود گروه هاي موحّد در ميان عرب، پيش از اسلام، مورد قبول همه مورّخان است، گاه آن را «حنفا» و گاه «موحّدين» مي ناميدند. برخي از آن ها كه نامشان در تاريخ آمده است، عبارتند از: ورقة بن نوفَل، زيد بن عمرو بن نُفيل، نابغه جعدي، قسّ بن
1 . تفسير روح الجنان، ج 4، ص 461
2 . السيرة الحلبية، ج1، ص62
3 . السيرة الحلبيه، ج 1، ص 62
ساعده ايادي و ديگران.
نام برخي از اجداد پيامبر در زمره اين حنفا و موحّد ياد شده است. كه حضرت عبدالمطّلب يكي از آنان است. نقش مهم و كلمات و دعاهاي وي در جريان اصحاب فيل، همچنين استسقاي او با رسول خدا و اشعار و كلمات او، به خوبي بيانگر ايمان استوار اوست.
محدّث بزرگوار، كليني از امام صادق(عليه السلام)و مورّخ مشهور يعقوبي از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)روايت كرده اند كه فرمود:
«ان الله يبعث جديعبدالمطّلب امّة واحدة فيهيئة الأنبياء و زيّ الملوك».
يعقوبي در باره عبدالمطلب مي نويسد:
«عبد المطّلب يومئذ سيّد قريش، غير مدافع... رفض عبادة الأصنام و وحّدالله عزّوجلّ و وفيبالنذر...»
درباره ايمان مادر آن حضرت، محمدبن يوسف شامي، از استاد خود نقل مي كند:
«ظفرت بأثر يدّل علي أنّها (امّ النبيّ(صلي الله عليه وآله)) ماتت موحّدة... اذ ذكرت دين ابراهيم و بعث ابنها بالإسلام و نهيه عن عبادة الأصنام... و هذا القدر كاف فيالتّبرّيمن الكفر... فقد كانوا جماعة تحنّفوا و هو التوحيد فلا بدع أن تكون أمّ النبيّ منهم... و شاهدت فيحمله و ولادته من آياته الباهرة و رأت النّور الذييخرج منه و قالت لحليمة حين جائت و قد شقّ صدره أخشيتما عليه من الشيطان! كلاّ والله ما للشيطان عليه سبيل و انّه لكائن لابنيهذا شأن. و قدم به المدينة و سمعت كلام اليهود فيه و شهادتهم له بالنبوة... فهذا كلّه يؤيد أنّها تحنفت فيحياتها...»
وي در ادامه، روايات مخالف را ذكر كرده و آن ها را ضعيف شمرده است.
ابن ابي الحديد در باره ايمان عبدالله و عبد المطّلب و برخي ديگر، مي نويسد:
«فأمّا الَّذين ليسوا بمعطلة من العرب فالقليل منهم و هم المتألّهون أصحاب
1 . ر.ك. به: تاريخ پيامبر اسلام، آيتي، صص 13 ـ 19
2 . الكافي، ج 1، ص 446، ج 22، 23 و 24 ; تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 14
3 . تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 10
4 . السيرة النبويه، ج 2، ص 126
الورع و التحرّج عن القبائح كعبد الله و عبد المطّلب و ابنه أبيطالب و زيدبن عمرو بن نفيل و قس بن ساعدة الإياديو...».
در همين رابطه، فخر رازي در ذيل آيه شريفه } وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ...{ مي گويد: اشكال كرده اند كه در زمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله)هيچ كس از عرب، مسلمان نبود و همچنين غير عرب كه در ذريّه ابراهيم و اسماعيل نبودند. آنگاه پاسخ مي دهد:
قال القفال: «إنّه لم يزل الرسل من ذرّية ابراهيم و قد كان فيالجاهليّة زيدبن عمروبن نُفيل و قس بن ساعده و يقال عبدالمطّلب بن هاشم جّد رسول الله(صلي الله عليه وآله)و عامربن الظرب كانوا علي دين الإسلام يقرون بالابدأ و الاعادة و الثواب و العقاب و يوحّدون الله تعالي و لا يأكلون الميتة و لايعبدون الأوثان».
درباره عظمت هاشم، جدّ ديگر پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، بسياري از مورخان، شواهدي بيان كرده اند كه بيانگر مجد، عظمت، جود، بخشش و نيز ايمان استوار و توحيد اوست. از جمله اين شواهد، خطبه هر ساله او، در آغاز ماه ذي حجه است.
حلبي در سيره اش مي نويسد:
«كان هاشم يحمل ابن السبيل و يؤمن الخائف و اذا أهلّ هلال ذيالحجّة قام صبيحته و اسند ظهره الي الكعبة من تلقاء بابها و يخطب و يقول فيخطبة، يا معشر قريش، اِنّكم جيران بيت الله تعالي، أكرمكم الله تعالي بولايته و خصّكم بجواره دون بنياسرائيل و اِنّه يأتيكم زوّارالله يعظّمون الله بيته فهم اضيافه...»
«آنگاه مي گفت: من حلال ترين و پاكيزه ترين دارايي ها را كه از ظلم به دست نيامده و در آن قطع رحم نشده و غصب نيست، آماده كردم و اگر توان داشتم تمام هزينه ها را خود به عهده مي گرفتم ولي اكنون شما نيز پاك ترين اموال و حلال ترين آن ها را براي اين مهم كنار بگذاريد...»
اين خطبه در مصادر ديگر نيز با اندك اختلافي آمده است.
براي اثبات ايمان ديگر اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله)از نظر شواهد تاريخي مي توان به جمله اي
1 . شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 126
2 . بقره، 128.
3 . تفسير الكبير، ج 4، ص 68
4 . السيرة الحلبيه، ج 1، ص 7
5 . ر.ك. به: السيرة النبويه، سيد احمد زيني احلان، ص 19 ; السيرة النبوية، ابن هشام، ج 1، ص 143
استناد جست كه بيانگر رواج دين توحيد در سرزمين مكه، پيش از عمروبن لحيّ بوده است. بنابراين، ايمان آنان نيز از اين شهادت تاريخي معلوم مي شود.
حلبي مي نويسد:
«تظافرت نصوص العلماء علي أنّ رفض عبادة الأصنام الي زمن عمروبن لحيّ فهو أوّل من غيّر دين ابراهيم و شرع للعرب الضلالات».
و اين مضمون از رسول الله(صلي الله عليه وآله)نيز نقل شده است.
و قبل از زمان وي، لبيك، مشهور و متعارف ميان مردم اين گونه بود.
«لَبَّيْك ، اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك...»
و به خوبي روشن است، وقتي كه شعار تمامي مردم، شعار توحيد و دين آن ها عبادت خداي واحد و طرد و رفض بت ها بوده است و سران اين قوم و بزرگان هم از برجستگان همين طريقت بوده و داراي همين شيوه مي باشند و مي دانيم كه اجداد رسول خدا(صلي الله عليه وآله)غالباً از بزرگان قوم خويش بوده اند.
درباره جدّ ديگر حضرت رسول(صلي الله عليه وآله)كعب بن لؤي كه نزديك به پانصد سال قبل از رسول الله مي زيسته، نيز نقل شده است:
فكانت القريش تجتمع الي كعب، ثمّ يعظّم و يذكّرهم بمبعث النبيّ و يعلّمهم بانّه من ولده و يأمرهم بإتّباعه و يقول: سيأتي لحرمكم نبأ عظيم و سيخرج منه نبيّ كريم و ينشد أبياتاً آخرها:
علي غفلة يأتيالنبيّ محمّد *** فيخبر أخباراً صدوقاً خبيرها
ادله معارض
گروهي براي اثبات كفر پدران رسول گرامي اسلام، به برخي از آيات و روايات استناد كرده اند، اكنون به بررسي اين ادلّه مي پردازيم:
1 . آياتي كه دلالت مي كند پدر ابراهيم كافر بوده است:
} وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لاَِبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ
1 . همان، ص10
2 . همان.
3 . السيرة الحلبيه، ج 1، ص 15 ; السيرة النبوية، زيني دحلان، ج 1، ص 9 ; مضمون آن در نهاية الارب، ج 1، ص 33، آورده شده است.
لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ...{ .
و نيز } وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لاَِبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّيأَراكَ وَ قَوْمَكَ فِيضَلال مُبِين{ .
و نيز } وَ اذْكُرْ فِيالْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً * إِذْ قالَ لاَِبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ...{ .
در ادامه آيه اخير، ابراهيم به آزر وعده استغفار مي دهد و در آيه 89 سوره شعراء خبر مي دهد كه ابراهيم به اين وعده عمل كرده است. آنجا كه مي گويد: } وَ اغْفِرْ لاَِبِيإِنَّهُ كانَ مِنَ الضّالِّينَ{ و برخي از مفسران اين عمل را صورت دعا و دعايي ظاهري شمرده اند; زيرا در ادامه دعا تصريح مي كند كه او ضالّ و گمراه بوده است و روز قيامت هم چيزي جز قلب سليم سود نمي دهد.
در آيه 114 سوره توبه خبر مي دهد كه ابراهيم چون از اصرار او بر كفر آگاهي يافت، از او تبرّي جست آنجا كه مي فرمايد:
} ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِيقُرْبي مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ * وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لاَِبِيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَة وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ...{ .
اين آيات، داراي شواهد و قرائني است كه نشان مي دهد همه در اوائل عمر حضرت ابراهيم بوده است; زيرا درادامه مي گويد: } رَبِّ هَبْ لِيحُكْماً وَ أَلْحِقْنِيبِالصّالِحِينَ{ .
و قرآن خبر مي دهد كه چون از آنان جدا شد و تبرّي جست، خداوند به او فرزنداني عنايت كرد;} فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ...{ .
ولي در پايان عمر و پس از بناي كعبه مي بينيم ابراهيم براي پدر خود دعا مي كند و مي گويد:} الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِيوَهَبَ لِيعَلَي الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّيلَسَمِيعُ الدُّعاءِ{ ، } ...رَبَّنَا اغْفِرْ لِيوَ لِوالِدَيَّ{ .
با توجه به مطالب پيشگفته، به خوبي روشن مي شود كه فرد نخست كه او از با عنوان «اب» ياد مي شد، با فرد دومي كه از او به عنوان «والد» نام برد، يكي نيستند; زيرا قرآن با
1 . توبه : 114
2 . انعام : 74
3 . مريم : 42
4 . شعرا : 83
5 . مريم : 49
6 . ابراهيم : 41
صراحت تمام خبر داد كه پيامبر براي مشرك استغفار نمي كند و استغفار قبلي كه در اوائل عمر بود، به علّت وعده داده شده و چنانكه گفتيم صوري بوده است.
اين استدلال قرآني به خوبي بيانگر آن است كه مقصود از «ابي» و «ابت» پدر ابراهيم نبوده است. افزون بر اين، شواهد و قرائن تاريخي بسياري است كه مفسّران به آن اشاره كرده اند و با اختصار برخي نمونه ها را ذكر مي كنيم:
شيخ الطائفه طوسي مي نويسد:
قال الزجاج: لا خلاف بين أهل النسب أنّ اسم أبيابراهيم تارُخ و الَّذيفيالقرآن، يدل علي أنّ اسمه آزر... و الذي قاله الزجاج يقويما قاله أصحابنا انّ آزر كان جدّه لأمّه أو كان عمّه لأنّ أباه كان مؤمناً...»
وي سپس ادلّه اي بر ايمان پدر ابراهيم ذكر مي كند و در پايان مي گويد:
در اين مسأله شيعه داراي ادله اي است كه بحث رابه واسطه ذكر آن طولاني نمي كنيم تا از هدف كتاب كه تفسير است، خارج نشويم.
مفسّر بزرگ طبرسي مي نويسد:
اسم پدر ابراهيم تارُخ بوده است. زجاج گفته است ميان نسب شناسان، هيچ اختلافي نيست كه نام پدر ابراهيم تارُخ بوده است... و اين سخن تقويت كننده قول شيعه است كه مي گويند، آزر جد مادري ابراهيم يا عموي وي بوده است.
علامه آلوسي در تفسير خود آورده است:
«والذيعوّل عليه الجمّ الغفير من أهل السنّة إنّ آزر اسم لعمّ ابراهيم و جاء اطلاق الأب علي العمّ فيقوله تعالي: } أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِيقالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ...{ و عن محمدبن كعب القرظي أنّه قال: الخال والد و تلا هذه الآية و فيالخبر: ردّوا عليّ أبيالعباس».
وي سپس استدلال قرآني گذشته را به تفصيل بيان مي كند و ضمن بيان آيه شريفه: } رَبَّنَا اغْفِرْ لِيوَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ...{مي گويد:
1 . مجمع البيان، ج 2، ص 322
2 . التبيان، ج 4، ص 175
3 . مجمع البيان، ج 2، ص 322
فإنّه يستنبط من ذلك، أنّ المذكور فيالقرآن بالكفر، هو عمّه، حيث صرّح فيالأثر الأوّل أنّ الّذيهلك قبل الهجرة، هو عمّه و دلّ الأثر الثاني علي أنّ الإستغفار لوالديه كان بعد هلاك أبيه بمدّة مديدة، فلوكان الهالك هو أبوه الحقيقيلم يصح منه هذا الإستغفار أصلاً، فَالّذييظهر أنّ الهالك هو العمّ الكافر المعبّر عنه بالأب مجازاً و ذلك لم يستغفر له بعد الموت و انّ المستغفر له انّما هو الأب الحقيقيو ليس بآزر و كان فيالتعبير بالوالد فيآية الإستغفار و بالأب فيغيرها، اشارة الي المغاير.
و من الناس من احتجّ علي أنّ آزر ما كان والد ابراهيم بأنّ هذه دالّة علي أنّه شافهه بالغلظة و الجفاء و مشافهة الأب بالجفاء لايجوز».
فخر رازي نيز اين استدلال را در تفسير كبير خود در جلد 24، صفحه 174 و جلد 13، صفحه 38، بيان كرده است.
سيوطي در تفسير خود آورده است:
«اخرج ابن ابيشيبه و عبد بن حميد و ابيجرير و ابن المنذر و ابن ابيحاتم عن مجاهد قال: آزر لم يكن بأبيه... و أخرج ابن أبي حاتم عن السّدي قال: اسم أبيه تارُخ و أخرج ابن المنذر عن ابن جريج فيقوله: } وَإِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لاَِبِيهِ آزَرَ...{ ، قال: ليس آزر أبيه... و أخرج ابن أبي حاتم و ابوالشيخ عن ابن عباس... يقول اِنّ أبا ابراهيم لم يكن اسمه آزر و اِنّما اسمه تارُخ».
حلبي در سيره اش ضمن استدلال بر ايمان پدران پيامبر خاتم(صلي الله عليه وآله)به آيه شريفه } وَ تَقَلُّبَكَ فِيالسّاجِدِينَ{مي نويسد:
«لا يقال، يعارض جعل الساجدين عبارة عن المؤمنين، انّ من جملة آبائه آزر والد ابراهيم و كان كافراً لأنّا نقول اجمع اهل الكتابين علي أنّ آزر كان عمّه و العرب تسمّي العم اباً كما تسمّي الخالة امّاً، فقد حكي الله عن يعقوب أنّه قال: آبائي ابراهيم و اسماعيل و معلوم أنّ اسماعيل انّما هو عمّه».
1 . تفسير روح البيان، ج 7، ص 195
2 . الدر المنثور، ج 3، ص 23
وي سپس بيان مي كند كه ابراهيم در آخر عمر براي پدرش استغفار كرد. پس معلوم مي شود آزر پدر وي نبوده است.
روايات معارض
مسلم در صحيح خود، ضمن نقل جريان يكي از اصحاب كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) درباره وضعيت پدركافر خود پرسيد، حضرت در پاسخ وي فرمود: «اِنَّ أَبيوَأباك فيالنار».
در سند اين روايات حماد بن سلمه است كه علماي رجال درباره حفظ و دقت او در روايت برخي سخن ها گفته اند و گروهي گفته اند: «وَقَع فيأحاديثه مناكير دسّها، ربيعة فيكتبه»; «در احاديث حماد، احاديث غير قابل پذيرش وجود دارد كه آن ها را ربيعة به كتاب هاي حماد افزوده است.»
مشكل ديگري كه در اين روايت وجود دارد، آن است كه بنابراين حديث، كساني كه در در دوران فترت از دنيا رفته اند، اهل عذاب جهنم اند و حال آنكه صريح قرآن مي گويد: } ....وَ ما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّي نَبْعَثَ رَسُولاً{ .
سيوطي در اشعار زيبايي كه در پايان اين مقاله خواهد آمد، مي گويد:
تمامي شافعيان بلكه همه اشعريان عقيده دارند، آنان كه در دوران فترت و قبل از بعثت خاتم انبيا(صلي الله عليه وآله) زندگي مي كرده اند، بخشيده مي شوند و مورد مغفرت الهي قرار مي گيرند; زيرا در دوراني زندگي مي كرده اند كه امكان دسترسي به وحي الهي و دين خدا نبود و داراي عناد و لجاجت با خداي متعال و دين او نبودند. بنابراين، بر اساس آيات قرآن كريم، نبايد دچار عذاب شوند، مگر آنكه كسي قائل شود همه آنان كه در عصر فترت بوده اند، بخشيده شده اند ولي تنها پدر و مادر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) و اجداد او معذّبند؟!
عجلوني در كشف الخفا نيز اين استدلال را بيان كرده، مي گويد:
تمامي اشعريان و اهل كلام و اصول به مغفور بودن كساني كه قبل از بعثت در دوران فترت از دنيا رفته اند، قائل هستند، افزون بر اينكه دلائل بسياري بر ايمان اجداد رسول خدا هست و نيز رواياتي است كه خداوند پدر و مادر پيامبر را به دنيا بر گرداند تا ايمان آورند.
1 . السيرة الخلبيه، ج 1، ص 29
2 . صحيح مسلم، ج، ص; صفة الصفوه، ج 1، ص 172 ; مجمع الزوائد، ج 1، ص 315
3 . السيرة الحلبيه، ج 1، ص 51 ; مقدمه فتح الباري، ص 397
4 . كشف الخفاء، ج 1، ص 61
نظير اين روايت، روايت ديگري است كه برخي آورده اند و گفته اند: «اُمّيو اُمّك فيالنّار» كه با پاسخي به روايت اول جواب اين روايت نيز واضح و آشكار است.
ثعالبي در بيان آيه شريفه: } إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ...{ آورده است كه عدي بن حاتم از رسول خدا(صلي الله عليه وآله)سؤال كرد با توجه به اينكه پدرم حاتم طائي اهل بخشندگي و دسگيري ضعيفان و رسيدگي به محرومان بود، وضعيت او در عالم ديگر چگونه است؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: پدر تو و پدر من و پدر ابراهيم خليل در آتش اند، آنگاه در اين رابطه اين آيه شريفه نازل شد: } إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ...{ .
اين روايت نيز از جهات مختلفي مخدوش بوده و آثار جعل و وضع بر آن نمايان است.
اولاً: چنانكه محقّق كتاب در حاشيه آن يادآور شده است، اين آيه هرگز قابل تطبيق بر پدر پيامبر و نيز حاتم طائي نيست; زيرا آن ها در زمان اسلام نبودند تا «صّد عن سبيل الله» كنند و هيچ كس نيز چنين اتهامي را متوجه آنان نكرده است.
بسيار روشن است كه آيات، مربوط به كساني است كه در زمان بعثت بوده اند و با رسول گرامي اسلام مبارزه مي نمودند.
ثانياً: پيشتر با دلايل فراوان اثبات كرديم كه پدر ابراهيم خليل در آتش نيست. آزر جدّ مادري يا عموي حضرت ابراهيم بوده است. بنابراين، اگر اصل روايت ثابت مي بود، بايد با اين قرينه كلمه «صدّ عن سبيل الله» نمود، ابولهب است.
روايات ديگري نيز در اين رابطه ذكر شده كه در كتب مفصل مورد بحث و بررسي و مناقشه قرار گرفته است و ما براي رعايت اختصار از آن مي گذريم.
آنچه مايه شگفتي است، اين است كه همه فرق و اديان در ذكر فضايل و مناقب انبيا و نيز كساني كه آنها را از اولياي خدا مي دانند، سعي و تلاش وافر دارند و حتي محدّثين اسلامي نيز در كتاب فضائل، كه در باره فضائل و مناقب صحابه است، سخت گيري كه در ساير ابواب دارند، اعمال نمي كنند، ولي برخي نسبت به اجداد رسول الله(صلي الله عليه وآله)با اين همه دلايل و شواهد، چطور اصرار دارند كه عيب بزرگ «كفر و شرك» را براي آن ها اثبات كنند.
اين همه، در حالي است كه براي اثبات ايمان حنفا; مانند ورقة بن نوفَل و امثال او
1 . مجمع الزوائد، ج 1، ص 313
2 . الجواهر الحسان، ج 3، ص 194
تنها به نقل برخي مورّخين اكتفا مي شود.
براستي مخالفت ورزيدن با اين همه دلايل و شواهد و اصرار و عناد ورزيدن درباره ايمان پدران رسول(صلي الله عليه وآله) ، مي تواند چه دليل قانع كننده اي داشته باشد؟
اكنون در پايان اين مقاله، اشعار زيباي عالم بزرگ اهل سنت «جلال الدين سيوطي» را، كه در آن بر عقيده ايمان اجداد حضرت رسول(صلي الله عليه وآله) پاي فشرده و اشاره اي به ادلّه آن ها كرده و به برخي اتهامات پاسخ گفته است، مي آوريم:
اِنّ الَّذِيبعث النبيّ محمداً *** انجي به الثقلين ممّا يجحف
و لامّه و أبيه حكم شائع *** أبداه أهل العلم فيما صنفوا
فجماعة أجروهما مجري الذي*** لم يأته خبر الدعاة المسعب
و الحكم فيمن لم تجئه دعوة *** ان لا عذاب عليه حكم مؤلف
فبذاك قال الشافعية كلّهم *** و الشعرية ما بهم متوقف
و بسورة الإسراء فيها حجة *** و بنحو ذا فيالذكر آي تعرف
و لبعض أهل الفقه في تعليله *** معني أرق من النسيم و ألطف
اذ هم علي الفقر الذيولدوا و لم *** يظهر عناد منهم و تخلّف
و نحا الإمام الفخر رازي الوري *** معني به للسامعين تشنف
قال الاولي ولدوا النبيّ المصطفي *** كلّ علي التوحيد اذ يتحفف
هو من آدم الي أبيه عبدالله ما *** فيهم أخو شرك و لا مستنكف
فالمشركون كما بسورة توبة *** نجس و كلّهم بطهر يوصف
و بسورة الشعراء فيه تقلّب *** في الساجدين فكلّهم متحنف
هذا كلام الشيخ فخرالدين في*** أسراره هطلت عليه الازرف
فجزاه ربّ العرش خير جزائه *** و حباه جنات النعيم تزخرف
فلقد تدين فيزمان الجاهلية فرقة *** دين الهدي و تحفوا
زيدبن عمرو و ابن نوفل هكذا *** الصديق ما شرك عليه يعنف
و جماعة ذهبوا الي احيائه *** ابويه حتّي امنا لا خوفوا
هذا مسالك لو تفرد بعضها *** لكفي فكيف لها اذا تتألف
1 . به نقل از كشف الخفاء، عجلوني.
و بسحب من لا يرتضيها صمته *** ادباً ولكن أين من هو منصف
كتبي كه در اين باره بحث كرده يا افزون بر آنچه گفته شد، رواياتي را ذكر كرده اند كه بر ايمان اجداد پيامبر(صلي الله عليه وآله) دلالت دارد، عبارتند از:
1 . بحارالأنوار، ج 15، ص 107 به بعد.
2 . مقصد الطالب في ايمان آباء النبيّ و عمّه أبي طالب، محمد حسين كركاني.
3 . الصحيح من سيرة النبيّ(صلي الله عليه وآله)، ج2، ص190 به بعد.
4 . اوائل ال، شيخ مفيد.
5 . خصائص الكبري، سيوطي.
6 . بلوغ المأرب فيايمان آباء النبيّ و أبي طالب، برزنجي شافعي.
7 . كشف الخفاء، عجلوني.
8 . نهاية الارب، ج2، بحث انساب النبيّ(صلي الله عليه وآله).
|