مجله ميقات حج
سال يازدهم شماره چهل و سوم تابستان 1382
صحابه و تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله)
محمّدتقي رهبر
سخن از توسل و تبرك و مشروعيت آن، مطلبي است كه از ديدگاه عقل و شرع، بايد از بديهيات شمرده شود; زيرا نه عقل مانع از آن است كه انسانِ مؤمن، با اعتقادِ خالص به توحيد خداوند، به مقدّسات اين عالم تبرّك جويد و به آنها احترام بگذارد و يا آنها را وسيله تقرّب الهي قرار دهد و نه در ميان ادلّه شرعي و نصوص قرآني و روايي مي توان دليلي يافت كه مشروعيت تبرك و توسل را زير سؤال ببرد. افزون بر اين، شواهد و دلايل بسياري در كتاب و سنت وجود دارد كه به تبرك و توسّل توصيه كرده و آن را وسيله قرب به خداوند قرار داده است.
آيه كريمه: } ...وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...{ . با صراحت، دستور مي دهد كه بندگان پرهيزكار، براي راه يابي به مقام قربِ ربوبي، از وسيله اي استفاده كنند.
«وسيله»، به گونه مطلق ذكر شده و شامل هر شخص و هر چيز و هر عملي است كه بتواند انسان را به خداوند نزديك كند و كدامين وسيله برتر از اوليا و انبيا و امامان(عليهم السلام) ؟! كه اينان رابطه فيض ميان خدا و خلق اند.
قرآن كريم آنجا كه از يوسف صديق(عليه السلام) سخن مي گويد، تصريح دارد كه يوسف پيراهن خود را براي پدرش يعقوب، كه از فراق فرزند نابينا شده بود، فرستاد و گفت: آن را بر ديدگان وي نهند تا بينايي خود را بازيابد; } اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِييَأْتِ بَصِيراً...{
در برابر اين بيان صريح قرآني، كسي را چه رسد كه بگويد: اين منافي با
1 . مائده : 35
2 . يوسف : 93
توحيد است كه پيراهن وسيله بينايي چشم نابينا شود!؟ در اين ميان، مايه شگفتي است كه اين موضوع عقلي ونقلي را ـ كه قرآن برآن مهر تأييد مي زند و صدها دليل و روايت از سنت نبوي و ائمه طاهرين(عليهم السلام) و سيره صالحين در مشروعيت آن مي توان يافت ـ گروه هاي متحجّر و افراطي (وهّابي) انكار كرده و تبرك و توسل را منافي با توحيد خوانده اند و با اين دستاويز پوچ و موهوم، بر شيعه تاخته اند كه چرا به زيارت قبور امامان مي روند و به آنان توسّل مي جويند و آثار پيامبر و امامان(عليهم السلام) را گرامي مي دارند و يا با زيارت آنان از خدا حاجت مي طلبند؟!
افزون بر دانشمندان شيعه، از علماي عامه و اهل سنت نيز با ذكر مستندات روايي و دلايل معتبرِ تاريخي، تبرّك و توسل و زيارت قبور اوليا را مشروع دانسته و بدان توصيه كرده و خود در عمل به آن مبادرت ورزيده اند كه اين پاسخ دندان شكني است به گروه هاي افراطي و قشري كه از بسياري مسائل ضروري و وظايف حتمي، كه حيات امت اسلام بدان وابسته است، روي برتافته و نيروهاي فكري و علمي را مصروف بحث هاي بي حاصل و تفرقه افكن نموده اند و بدون هيچ دليل عقلي و شرعي، بر طايفه عظيمي از امت مسلمان هجوم تبليغاتي آورده و صدها كتاب و رساله و مقاله در اين مورد نوشته و منتشر كرده اند و به اختلاف ميان جامعه اسلامي دامن زده اند.
پاسخگويي به كساني كه اين حركت و هجوم تبليغاتي را راه انداخته اند، از وظايف عالمان متعهّدي است كه احساس مسؤوليت كرده و در اين باره كتاب ها و ي نگاشته و نشر داده اند. از آنجا كه روشنگري در موسم حج و حرمين شريفين، مي تواند از معتقدات اسلامي و شيعي رفع ابهام كند، لذا آگاهي بيشتر به اين آثار مكتوب، بهويژه اظهارات برادران اهل سنت و عالمان آزاد انديش آنان در اين مورد، براي روحانيان محترم و زائران گرامي مي تواند سودمند و مغتنم باشد و ترجمه و برگردان حاضر، در راستاي اين هدف سامان يافته است.
مؤلّف محقق، محمد طاهر كردي، كه از دانشمندان و مؤلفان اهل سنت است، در كتاب خود «تبرّك الصحابه بآثار رسول الله»(صلي الله عليه وآله) به موضوع تبرّك پرداخته و مشروعيت آن را از طريق روايات نبوي، كه به تواتر معنوي مي رسد، مورد تأكيد قرار داده و از سيره صحابه، شواهدي آورده است كه برگردانِ آن با پاره اي حذف و اصلاحات، تقديم خوانندگان گرامي فصلنامه «ميقات حج» مي گردد: «مترجم»
آثار رسول الله(صلي الله عليه وآله) و تبرّك صحابه
ستايش آفريدگار جهانيان را و درود بر پايان بخش رسالت داران و خاندان و ياران و پيروانش!
در رساله حاضر ـ كه در موضوع خود نمونه و آرام بخش دل مؤمنان است ـ رواياتي را با اسناد صحيح آورده ام كه گواه است صحابه پيامبر به آثار رسول خدا(صلي الله عليه وآله) تبرّك جسته اند; همانگونه كه آيات قرآن از منزلت والاي پيامبر(صلي الله عليه وآله) و نام بلند و جايگاه رفيع او سخن گفته و اين فضيلتي است كه خداوند حضرتش را بدان اختصاص داده و با وجود مباركش سلسله نبوت را به پايان مي برد و با مقام محمود، در روز باز پسين گرامي داشته است.
از خداوند بزرگ مي خوهم كه اين نوشتار را، براي آنان كه داراي قلب سليم اند، سودمند گرداند و پاداش آن را براي روز جزا و جوار ربّ العالمين و بهشت برين، كه فوز عظيم است، ذخيره سازد. اين است فوز عظيم و اوست بهترين بخشنده كريم.
اين رساله را در سال 1376 هـ . ق. در مكّه مكرمه نكاشتم و براي نخستين بار در سال 1385 به چاپش رساندم و در سال 1394 براي چاپ دوم آماده ساختم و خداي را بر اين توفيق سپاس مي گويم.
تبرّك به آثار پيامبران(عليهم السلام) ، از ديرباز يك سنت بوده كه در آثار و اخبار پيشينيان آمده است. روايت كرده اند كه در دوران خليفه عباسي «متقي لله»، در سال 331 هجري پادشاه روم نامه اي به او نوشت و از وي خواست دستمالي را كه در كنيسه رهبان نگهداري مي شود و به عقيده آنها حضرت مسيح(عليه السلام) آن را به صورت خود ماليده و تصوير وي در آن منعكس است، براي او بفرستد و متعهّد شد كه اگر اين دستمال را بفرستد، ده هزار از اسيران مسلمان را آزاد كند. با آمدن اين نامه، خليفه فقها را فراخواند و از آنها در اين خصوص استفسار كرد و آنان فتوا دادند كه دستمال را براي او بفرستد و او چنين كرد و بدينگونه اسراي مسلمان آزاد شدند.
شك نيست كه آثار رسول الله(صلي الله عليه وآله) ، كه برگزيده خلق خدا و برترين پيامبران است،
1 ـ ر.ك. به: تاريخ الخميس.
قابل اعتمادتر و مشهورتر و بابركت تر است و بدين سان شايان توجه و تبرّك بيشتري خواهد بود و ما بسياري از صحابه را شاهديم كه به تبرّك به اين آثار و اهتمام به گردآوري آنها، اجماع كرده و به درج و جمع آن مبادرت كرده اند.
آنان هدايتگران و هدايت شدگان و پيشواياني بودند كه به موي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و آب وضو و لباس آن حضرت و لمس بدن مباركش و ديگر آثار شريف آن بزرگوار تبرّك جسته و اخبار صحيح اينها را از پيشينيان صالح روايت نموده اند.
بدين سان تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) سنّت صحابه بوده و از آن پس، تابعين و صالحان، راه آنان را پيموده اند.
تبرّك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، در زمان خودِ آن حضرت رايج بوده و ايشان هيچ گاه از آن نهي نكرده، بلكه تأييد نموده و بر آن صحّه گذاشته اند، كه اين خود دليل قاطع بر مشروعيت تبرك است و اگر جز اين بود، از آن نهي مي كرد و امت را برحذر مي داشت.
همچنين اخبار صحيح و اجماع صحابه بر مشروعيت آن دلالت دارد و نيز بر قوّت ايمان و علاقه شديد صحابه و ولايت و اطاعت آنان نسبت به پيامبر بزرگ(صلي الله عليه وآله) همانگونه كه شاعر مي گويد:
امرّ علي الديار ديار سلمي *** أقبّل ذا الجدار و ذا الديارا
فما حبّ الديار شَغَفْنَ قلبي*** و لكن حبّ من سكن الديارا
«بر ديار سلمي مي گذرم و ديوارهاي آن را مي بوسم،
محبتِ سرزمين قلب مرا شيفته نساخته، بلكه محبت آن كس كه ساكن آن سرزمين است، دل از من برده است.»
خواننده گرامي در اين رساله خواهد ديد حوادث و رخدادهايي كه احاديث صحيح آورده است، بر تبرّك صحابه و تابعين و نسل هاي بعدي، به آثار گرانقدر نبوي دلالت دارد.
از جمله آنهاست روايتي كه از غزوه بدر به ما رسيده است:
«هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)ميان صفوف سپاهيان قدم مي زد، چوبي در دست داشت و به وسيله آن، صف ها را مرتب مي كرد، در اين ميان چوب دستي به شكم
1 ـ اين شعر را به مجنون عامري نسبت داده اند كه بر ديار ليلي مي گذشت و مي سرود.
«سوادبن غزيه» همپيمان بني نجار كه در خارج صف بود، اصابت كرد و بدينوسيله او را در صف وارد نمود. در اين حال سواد عرضه داشت:
يا رسول الله(صلي الله عليه وآله) مرا به درد آورديد، شما به حق و عدل برانگيخته شده ايد. اجازه دهيد آن را قصاص كنم.
پيامبر(عليه السلام)پيراهن خود را بالا زد و فرمود: قصاص كن.
در اين حال سواد پيامبر(صلي الله عليه وآله) را در آغوش گرفت و شكم مبارك آن حضرت را بوسيد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: چرا چنين كردي؟!
پاسخ داد: اي پيامبر خدا، در وضعيت دشواري هستيم، شايد آخرين ديدار ما با شما باشد، خواستم بدنم با بدن شما تبرك شود.
پيامبر در حق وي دعا كرد.»
بنگريد اين اعتقاد راسخ و محبت بي مانند را از صحابه نسبت به آن پيامبر بزرگ(صلي الله عليه وآله)كه اين ارادت و محبت از ديرباز نسبت به آن حضرت، و حتي پيش از رسالت، مشهود بوده است. در جواني لقب «امين» به او دادند و خدايش برانگيخت تا مردم را از ظلمت بيرون آورد و به نور و روشنايي راهبري كند و با معجزات آشكار تأييد كرد تا محبّت مؤمنان را افزون سازد و علاقه آنان را مستحكم نمايد; چرا چنين نباشد، در حالي كه اوست رسول خدا و خليل و برگزيده او. اين محبّت عميق و ارادت بي مانند، تا بدانجا بود كه وقتي در صلح حديبيه، قريش «عروة بن مسعود ثقفي» را كه بزرگ اهل طائف بود، خدمت آن حضرت فرستادند و او رفتار صحابه را نسبت به پيامبر(صلي الله عليه وآله) ديد، كه هرگاه وضو مي گرفت، گردآمده وجهت گرفتن آب وضويش وتبرك به آن، سر و دست مي شكستند و قطرات آب را به سر و صورت مي كشيدند و هنگام سخن گفتن، صدايشان را فرو مي نهادند و با تواضع تمام سرها را به زير مي افكندند، عروه چون اين بديد، نزد قريش برگشت و به آنان گفت: اي گروه قريش، به خدا سوگند من به دربار كسري و قيصر با آن عظمتي كه داشتند، رفته ام. زمامداري را نديده ام كه مانند محمد(صلي الله عليه وآله) در ميان قوم خود اينگونه محبوبيت داشته باشد. قومي را ديدم كه هرگز حاضر نيستند دست از او بردارند. پس به فكر كار خود باشيد و اگر راه رشد و هدايت را به شما بنمايد، بپذيريد. من به شما نصيحت مي كنم، بيم آن دارم كه در معارضه با او دستخوش شكست و ذلّت شويد.
1 ـ اين داستان به گونه هاي ديگري نيز نقل شده كه پيام و مفهوم همه آن ها يكي است.
ياران صادق پيامبر(صلي الله عليه وآله) اينگونه نسبت به حضرتش ابراز علاقه و محبت مي نمودند. ديگر مسلمانان نيز در هر زمان و مكان دوستدار او مي باشند، بيش از آنكه دوستدار جان و مال و فرزندان هستند.
محبّت وي را بر همه چيز ترجيح مي دهند و با عشق تمام به آثار شناخته شده آن حضرت تبرّك مي جويند...
تبرك به آب وضوي پيامبر(صلي الله عليه وآله)
1 ـ بخاري در صحيح، باب «خاتم نبوّت» به اسناد خود از جعيد بن عبدالرحمان روايت مي كند كه گفت:
«خاله من شرفياب محضر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) شد. مرا با خود برد و عرض كرد: اي پيامبر خدا، فرزند خواهرم آسيب ديده است (و شفاي او را مي خواهم)، آن حضرت دست بر سر من كشيد و دعا كرد و براي من خير و بركت خواست و وضو گرفت و من از آب وضوي آن حضرت نوشيدم...»
از گفته اين صحابي كه مي گويد: از آب وضوي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) نوشيدم، مي توان براي مشروعيت تبرك استفاده كرد.
2 ـ همچنين بخاري در باب «صفات پيامبر» روايتي را از قول «ابي جحيفه» آورده كه گفت:
«پيامبر در ابطح بود و براي آن حضرت خيمه اي سرپا كرده بودند، در اين حال بلال اذان نماز را سرود و سپس مانده آب وضوي پيامبر را آورد، مردم هجوم آورده آن را گرفتند (و بدان تبرك جستند) ».
بخاري اين حديث را در جاي ديگر كتاب خود در باب «جواز استعمال آبِ وضوي غير» آورده است.
3 ـ و نيز بخاري در كتاب «لباس» به اسناد خود از «ابوجحيفه» آورده كه گفت:
1 ـ صحيح بخاري، ج6، ص561، (3541)
2 ـ صحيح بخاري، ج 6، ص567
3 ـ همان، ج1، ص394
«پيغمبر(صلي الله عليه وآله) را درخيمه اي سرخ رنگ، كه ازپوست تعبيه شده بود، زيارت كردم. بلال را ديدم كه آب وضوي آن حضرت را همراه دارد و مردم براي تبرك به آن، با يكديگر مسابقه مي دادند، آن را به بدن خود مي ماليدند و كساني كه به آن آب دسترسي نداشتند رطوبت دست ديگري را مي گرفتند وبه آن تبرك مي نمودند».
تبرك به نيم خورده آب آشاميدني پيامبر(صلي الله عليه وآله)
از جمله موارد، تبرك اصحاب به نيم خورده آب آشاميدني و يا آبي بود كه آن حضرت دست هاي مبارك خود را در آن شستشو داده بود و تبرك به ظرف هايي كه از آن آب مي نوشيد.
1 ـ بخاري و مسلم در صحيح، از ابوموسي اشعري روايت كرده اند كه گفت:
«پيامبرگرامي(صلي الله عليه وآله) در منزل جِعرانه ـ ميان مكه و مدينه ـ بودند و من شرفياب محضرآن حضرت بودم، بلال نيز حضورداشت. مرد اعرابي خدمت پيغمبر(صلي الله عليه وآله)آمد و عرض كرد: آيا به وعده اي كه به من داده ايد وفا مي كنيد؟ پيامبر(صلي الله عليه وآله)پاسخ داد: تو را بشارت مي دهم. عرض كرد: بيش از بشارت، بفرماييد. پيامبر(صلي الله عليه وآله)با حالي شبيه خشمگين روبه ابوموسي و بلال كرد و گفت: او بشارت مرا رد كرد! شما بشارت را بپذيريد. گفتند: پذيرفتم. آنگاه قدح آبي را طلبيدند و دست هاي خود را در آن شستند و با آب دهان خود تبرك نمودند و فرمودند: از اين آب بنوشيد و به صورت وگردن خود بماليد. آنها قدح را گرفتند. امّ سلمه از پشت پرده صدا زد: «مقدار باقيمانده آن را به مادرتان بدهيد. آنها بخشي از آن را به وي دادند.»
اين روايت را بخاري در كتاب «مغازي» در غزوه طائف آورده و مسلم در كتاب «فضائل صحابه»، ضمن احوالات ابوموسي اشعري ذكر كرده است.
2 ـ امّ ثابت، كبشه دختر ثابت خواهر حسان بن ثابت مي گويد:
«پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) بر ما وارد شد. از مشگي كه آويزان كرده بوديم در حالت ايستاده آب نوشيد. من از جاي برخاستم و آن قسمت را كه پيامبر با دهانشان
1 ـ همان، ج10، ص313، و 1، صص575 ـ 576
2 ـ صحيح بخاري، ج8 ، ص46 ; صحيح مسلم، ج4، ص1943
تبرك نموده بودند بريدم.
ترمذي مي گويد: اين روايت، نيكو و صحيح است.
شارح اين حديث، مؤلف كتاب «رياض الصالحين» مي نگارد:
«آن قسمت از مشگ را كه با دهان پيامبر(صلي الله عليه وآله) تماس داشته، به اين منظور جدا كرده كه براي هميشه نگهدارد تا از بين نرود و به جايگاه دهان آن حضرت تبرك جويد. بدينگونه، صحابه به آشاميدن باقيمانده ظرف آشاميدني پبغمبر(صلي الله عليه وآله) اصرار ميورزيدند.»
3 ـ در صحيح بخاري، كتاب «نوشيدني ها»، باب اول، ذيل عنوان «نوشيدن از ظرف آب پيامبر(صلي الله عليه وآله)» از قول عبدالله بن سلام آورده، كه گفت:
«به ابي برده گفتم: آيا نمي خواهي از ظرفي كه پيامبر از آن آب نوشيده است، تو را آب دهم؟»
و نيز بخاري در همين باب به اسناد خود از قول سهل بن سعد ساعدي(رحمه الله) حديثي را نقل كرده كه در بخشي از آن چنين آمده است:
«پيامبر(صلي الله عليه وآله) در سقيفه بني ساعده حضور پيدا كرد و نشست و ياران شرفيات محضر او شدند. آن حضرت رو به سهل كرده، فرمود:
اي سهل، براي ما آب خوردن بياور. سهل قدحي را آورد و از آن به آنها آب داد.»
ابوحازم گويد:
«سهل اين قدح را آورد و ما با نوشيدن آب از آن، تبرك نموديم چرا كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)از آن نوشيده بود.»
سپس مي افزايد:
«بعدها عمر بن عبدالعزيز از سهل خواهش كرد كه آن قدح را به او هديه كند و او آن را به وي بخشيد.»
مسلم نيز اين روايت را در كتاب «آشاميدني ها» آورده است.
1 ـ صحيح ترمذي، ج4، ص270
2 ـ صحيح بخاري، ج10، ص98 و 99
3 ـ صحيح مسلم، ج2، ص1591
قرطبي در «مختصر بخاري» گويد:
در برخي نسخه هاي قديميِ بخاري چنين آمده است:
ابو عبدالله بخاري گفت: آن قدح را در بصره ديدم و از آن آب نوشيدم; از جمله اموال موروثي نضربن انس بود كه به هشتصد هزار خريداري شده بود...»
4 ـ و نيز بخاري در باب «شرب مبارك» با اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه گفت:
«همراه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بودم، وقت نماز عصر رسيد و جز اندكي آب نداشتيم، آن را در ظرفي ريخته نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورديم، آن حضرت دست خود را در آن آب نهاد و انگشتان خود را گشود و گفت: بشتابيد به وضو! و بركت از خدا است.
در اين حال ديدم كه از ميان انگشتان دست پيامبر(صلي الله عليه وآله) آب جاري شد و همه از آن آب وضو گرفتند و نوشيدند و من نيز سير نوشيدم و مي دانستم كه اين مايه بركت خواهد بود.»
«سالم بن ابي جعد» گويد:
«از جابر پرسيدم آن روز شما چند نفر بوديد؟ پاسخ داد: هزار و چهار صد نفر بوديم.»
روايات ديگري به اين مضمون در كتب صحاح آمده است.
تبرك به مو و عرق پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)
روايات بسيار ديگري هست كه دلالت مي كند ياران به موي پيغمبر(صلي الله عليه وآله) و عرق بدن مباركش تبرك جسته و به آن شفا طلب مي كردند; از جمله در روايت صحيح آمده كه آن حضرت هرگاه سر خود را مي تراشيدند، موي سر را به يكي از ياران; مانند ابوطلحه انصاري مي دادند تا اصحاب به آن تبرك جويند.
انس بن مالك گويد:
«رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را ديدم كه حلاّق (آرايشگر) سر او را مي تراشيد و اصحاب
1 ـ صحيح بخاري، ج10، ص101
اطراف آن حضرت جمع شده بودند. آنان چيزي جز اين نمي خواستند كه هر تار موي آن حضرت به دست يكي از ياران بيفتد.»
بخاري از قول انس بن مالك نقل مي كند:
«چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سر خود را مي تراشيد، طلحه نخستين كسي بود كه موي آن حضرت را مي گرفت.»
ابوعوانه در صحيح مطلب را با اين عبارت آورده است:
«رسول الله(صلي الله عليه وآله) به حلاّق مي گفت: سر او را بتراشد، نيمي از آن (سمت راست) را به ابي طلحه مي داد و نيمي از آن را به وي مي سپرد تا ميان مردم تقسيم كنند.»
همين معنا را مسلم از طريق ابي عينيه، از هشام بن حسن از ابن سيرين با اين عبارت نقل مي كند:
«هنگامي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) رمي جمره مي كردند و قرباني خود را ذبح مي نمودند، مي گفتند نيمي از سر مباركشان را بتراشند و ابوطلحه را طلب مي كردند و آن را به وي مي دادند، سپس نيم ديگر ـ سمت چپ ـ را مي تراشيدند و به ابوطلحه مي گفتند آن را در ميان مردم تقسيم كند...»
روايات ديگري با اين مضمون در كتب صحاح وجود دارد كه بنا به مفهوم آنها پيامبر(صلي الله عليه وآله) دستور مي داده موي سرشان را ميان مردم تقسيم كنند و اين امر و حرص مردم براي به دست آوردن يك يا دوتار موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) ، قوي ترين دليل است براينكه تبرك به آثار پيامبر(صلي الله عليه وآله) امري رايج و فراگير ميان ياران بوده و پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن را امضا كرده و مورد تأييد قرار داده اند و تنها كساني به انكار آن پرداخته اند كه خلل در ايمانشان رخنه كرده است.
بخاري در صحيح، در خلال كتاب وضو، ذيل عنوان: «آبي كه از موي انسان تراوش مي كند» به اسناد خود از ابن سيرين نقل كرده كه گويد:
«به عبيده گفتم: تعدادي از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزد ماست كه به وسيله انس يا خاندان او به دست ما رسيده است. او گفت: اگر يك تار موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزد من
1 ـ صحيح مسلم، ج4، ص1812
2 ـ بخاري، ج1، ص273
3 ـ صحيح مسلم، ج2، ص948 ، ر.ك. به: تاريخ الخميس، ج2، ص151 و منهاج نووي و مناسك كرماني.
باشد بيشتر دوست دارم تا اينكه همه دنيا و ثروتش را داشته باشم.»
اين عبارت بخاري بود. اسماعيلي با عبارت ديگر نقل كرده كه «يك تار موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را بهتر از گنجينه هاي طلا و نقره دوست مي دارم».
در روايات ديگر آمده است كه تعدادي از موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزد امّ سلمه بوده، كه آن را در جعبه اي نهاده بود و مردم براي شفاي بيماري ها بدان تبرك مي جستند و گاه آنها را در قدح آب مي نهادند و از آن مي نوشيدند و گاه در طشتي نهاده و آن جعبه را در آن مي نهادند و در آن آب مي نشستند تا از بيماري شفا يابند.
به نقل مسلم در ترجمه ابوايّوب انصاري، اين عبارت آمده است، سعيد بن مسيب گويد:
«ابوايّوب از محاسن پيغمبر(صلي الله عليه وآله) تعدادي با خود داشت. سعيد به او گفت: با داشتن موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) هرگز درد و رنج نخواهي ديد.»
و نيز مسلم از قول «ثابت بناني» روايت كرده كه انس بن مالك يك تار موي پيامبر(صلي الله عليه وآله) را به او داد و گفت:
«چون وفات كردم، آن را زير زبان من بگذار و من چنين كردم و او را به خاك سپردند.»
در روايت بخاري آمده كه انس بن مالك گفت:
«امّ سلمه براي پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرشي از پوست مي گسترانيد و گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) روي آن مي خوابيد و هرگاه بدن آن حضرت عرق مي كرد، آن را در شيشه اي جمع آوري مي كرد و چون انس را مرگ در رسيد وصيت كرد كه آن را با حنوط بيامزند و چنين كردند.»
تبرّك به مانده غذاي پيامبر(صلي الله عليه وآله)
در روايات آمده است كه اصحاب، به مانده غذاي پيامبر و به اثر انگشتان مبارك آن حضرت در ظرف غذا تبرك جسته و آن را مايه بركت مي دانستند.
1 ـ صحيح بخاري، ج1، ص273
2 ـ ر.ك. به: فتح الباري، ج10، ص353 ; قسطلاني، ج8، ص465
3 ـ صحيح مسلم، ج5، ص389
4 ـ بخاري، ج11، ص70
5 ـ صحيح مسلم، باب الاشربه، ج3، ص1623
تبرك به لباس پيامبر(صلي الله عليه وآله)
بخاري در كتاب آداب، در باب «حسن خلق و سخاوت»، از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت:
«يكي از بانوان مسلمان، ردايي براي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آورد. سهل به اصحاب گفت: مي دانيد اين ردا چيست؟ پاسخ دادند: عبايي است كه حاشيه اش در آن بافته شده است. آن زن گفت: يا رسول الله اين را آورده ام تا شما به تن كنيد. پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه به آن نيازمند بود، آن را گرفت و پوشيد، يكي از ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله)آن عبا را در تن پيامبر(صلي الله عليه وآله) ديد و گفت: چه زيباست! آن را به من بدهيد در بر كنم! پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: مانعي ندارد. همين كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) از مجلس حركت كرد، ياران آن مرد را نكوهش كردند و گفتند: كار خوبي نكردي و لباسي را كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به آن نيازمند بود از او درخواست كردي، در حالي كه مي دانستي اگر از پيامبر(صلي الله عليه وآله)چيزي طلب كنند، بخل نخواهد ورزيد. آن مرد گفت: مي خواستم به وسيله آن متبرّك شوم; چرا كه با بدن پيامبر تماس داشته و بعداً كفن من شود.»
اين حديث را بخاري در باب «جنائز» و آماده ساختن كفن، آورده است. آن مرد صحابي، كه پيراهن را از پيامبر(صلي الله عليه وآله) درخواست كرد، به گفته ابن حجر، عبدالرحمان بن عوف و به گفته بعضي، سعد بن ابي وقاص بوده است.
علاّمه شيخ حسين مخلوف، مفتي پيشين ديار مصر در كتاب خود «فتواهاي شرعي و بحث هاي اسلامي» بعد از آنكه از غسل دادن جنازه زينب دختر پيغمبر(صلي الله عليه وآله) سخن گفته مي نويسد:
«پيامبر(صلي الله عليه وآله) به زناني كه عهده دار غسل وي بودند، دستور داد كه پس از غسل، پيامبر(صلي الله عليه وآله) را مطلع سازند. همين كه غسل او تمام شد و به پيامبر(صلي الله عليه وآله) خبر دادند، رداي خود را به آنها داد تا بر بدنش بپوشانند و سپس كفن كنند.»
نامبرده پس از ذكر اين روايت مي نويسد:
«پيامبر(صلي الله عليه وآله) رداي خود را به آن ها دادند و گفتند بدن زينب را با آن بپوشانند تا از بركت وجود مبارك آن حضرت، به وسيله لباس بهره مند شود و در آغاز به آنها
1 ـ صحيح بخاري، ج10، ص465
2 ـ فتاوي شرعيه و بحوث اسلاميه، ص357
3 ـ بخاري، كتاب الجنائز ; فتح الباري، ج3، ص135
نداد بلكه پس از غسل داد تا فاصله اي نباشد و پس از تماس لباس با بدن پيامبر(صلي الله عليه وآله) بلافاصله به بدن او پوشانده شود و تأثير خود را بگذارد و اين نشانه محبت و علاقه و مهرباني پيامبر(صلي الله عليه وآله) نسبت به دخترش مي باشد.»
سپس مي افزايد:
«اين عمل پيامبر(صلي الله عليه وآله) دليلي است بر مشروعيت تبرّك به آثار صالحان.»
در روايت آمده است، احمدبن حنبل سه تار مو از پيامبر(صلي الله عليه وآله) نزد خود داشت كه وصيت كرد وقتي او را كفن كردند، دو تار از آنها را بر ديدگانش بگذارند و يكي را بر دهانش و اين به عنوان تبرك به آثار رسول الله(صلي الله عليه وآله) بوده است.
داستان كعب بن زهير و اهتمام او به نگهداري ردايي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به وي داه بود معروف است.
او از شعراي نامداري بود كه پيش از مسلمان شدن، پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را هجو كرده بود. همين كه مكه فتح شد، گروهي از مشركين; از جمله «كعب» و برادرش «بجير» كه او نيز شاعر بود، از مكه گريختند، بعداً بجير به مدينه آمد و خدمت پيغمبر(صلي الله عليه وآله) رسيد و به سخن آن حضرت گوش داد و اسلام اختيار كرد.
اين خبر وقتي به برادرش كعب رسيد، بر او گران آمد و اشعاري را براي وي فرستاد كه او را در آن اشعار نكوهش كرده بود.
اين خبر به پيامبر(صلي الله عليه وآله) رسيد و دستور داد هركس كعب بن زهير را يافت به قتل رساند و اين هنگامي بود كه آن حضرت از جنگ طائف برگشته بود. بجير نامه اي به كعب نوشت و يادآور شد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خون تو را مباح نموده و اگر نيازي مي بيني با پيامبر ديدار كن كه او توبه كساني را كه از گذشته پشيمان باشند، مي پذيرد و به اعمال قبل از اسلام مؤاخذه نمي كند.
كعب با آگاهي از اين مطلب بر جان خود ترسيد و قصيده اي در مدح رسول الله(صلي الله عليه وآله)سرود، رهسپار مدينه گشت و با مردي از «جهينه» كه از پيش آشنايي داشت، همراه شد و او كعب را نزد پيامبر(صلي الله عليه وآله) آورد و به او اشاره كرد كه اين پيغمبر(صلي الله عليه وآله)است. برخيز و از او امان بخواه، كعب از جاي برخاست و آمد و رو به روي آن حضرت نشست و دست پيغمبر(صلي الله عليه وآله)
را گرفت در حالي كه حضرتش او را نمي شناخت. سپس عرض كرد: اي پيامبر خدا، من كعب بن زهير هستم.
فرمود: همان كسي كه آن سخنان را سروده است؟ كعب رو به ابوبكر كرد و گفت: شعري را كه (در مدح پيامبر(صلي الله عليه وآله)) سروده است بخواند... آنگاه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: به خدا او در امان است. مردي از انصار از جاي جست و گفت: يا رسول الله! اجازه دهيد او را گردن بزنم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: او توبه كرده و از گذشته دست برداشته است. سپس كعب به خواندن قصيده معروف خود «بأنت سعاد...» مبادرت نمود و پيامبر(صلي الله عليه وآله) گوش مي داد تا به اين بيت رسيد:
إنّ الرسول لنور يستضاء به *** مهند من سيوف الله مسلول
«پيامبر، آن شمشيري كه در پرتو وجودش مردم نور و فروغ گيرند، شمشير آبديده و برّان از شمشيرهاي خدا.»
پيامبر(صلي الله عليه وآله) چون اين را شنيد، ردايي را كه بر تن داشت بر او افكند، بعدها معاويه از كعب خواست آن ردا را به ازاي دريافت ده هزار درهم به او ببخشد. اما كعب امتناع ورزيد و گفت: احدي را در اين ردا به خود ترجيح نمي دهم. همين كه كعب در گذشت معاويه بيست هزار درهم براي بازماندگانش فرستاد و ردا را از آنان گرفت و اين همان جامه اي است كه نزد زمامداران ماند و خلفا در اعياد آن را مي پوشيدند و به گفته «شامي» (ابن حجر عسقلاني) آن جامه در حمله تاتار از ميان رفت و اكنون اثري از آن نيست.
تبرك به جايگاه جلوس و نماز پبامبر(صلي الله عليه وآله)
عبدالله بن عمر هرگاه به ياد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) مي افتاد، مي گريست و هرگاه به محل نشستن پيامبر(صلي الله عليه وآله) مي گذشت ديده فرو مي نهاد. به گفته بيهقي با سند صحيح «ابن عمر» آثار پبامر(صلي الله عليه وآله) را دنبال مي كرد و در هر مسجدي نماز خوانده بود حاضر مي شد و در راهي كه پيامبر(صلي الله عليه وآله)طي كرده بود خود رهسپار مي شد. او حج را ترك نمي كرد و چون به عرفه مي آمد در جايي وقوف مي كرد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) وقوف كرده بود.
1 . بحارالأنوار، ج22، ص252
2 ـ ر.ك. به: الاصابه، ج5، ص 593
3 ـ ر.ك: الاصابه، ج5، ص186
مالك در «موطأ» در باب دعا آورده است كه:
«عبدالله بن عمر به قريه بني معاويه، كه يكي از قريه هاي انصار بود، وارد شد و گفت: آيا مي دانيد پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) در كدام نقطه از مسجد شما نماز خوانده است؟ عبدالله بن عبدالله بن جابر گفت: آري و با دست خود به نقطه اي از مسجد اشاره كرد...»
اين روايت نشان مي دهد كه صحابه و تابعين از جايگاه نماز پيامبر(صلي الله عليه وآله) تفحص مي كرد و با نماز خواندن در آن جايگاه تبرك مي جسته اند.
در حديث معراج آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود:
«هنگامي كه مرا بر براق نشانده و به معراج بردند، به سرزميني رسيدم كه نخلستان فراوان داشت، جبرئيل گفت: فرود آي، و نماز بگزار. نماز خواندم و سوار شدم. جبرئيل گفت: مي داني در چه مكاني نماز خواندي؟ گفتم: نه.
گفت: در (مدينه) طيبه نماز خواندي و بدانجا هجرت خواهي كرد. براق حركت كرد، جبرئيل گفت: فرود آي و نماز بخوان، سپس گفت: مي داني كجا نماز خواندي؟ گفتم: نه! گفت: در طور سينا نماز خواندي، آنجا كه شجره موسي قرار داشت و خدا با او سخن گفت.
براق حركت كرد تا به مكان ديگر رسيديم. جبرئيل گفت: فرود آي، نماز بخوان. نماز خواندم، جبرئيل گفت: مي داني كجا نماز خواندي؟ گفتم: نه، گفت در «بيت لحم» نماز خواندي، جايي كه عيسي بن مريم تولد يافت...»
از اين روايت استفاده مي شود كه هر جا اثري از پيامبران(عليهم السلام) يافت شود، آنجا نماز خواندن مطلوب و متبرّك و محترم است; بهويژه آنكه به پيامبر گرامي ما حضرت محمد(صلي الله عليه وآله) كه ما از امت اوييم، منسوب باشد.
در روايت آمده است:
«صحابه از پيامبر(صلي الله عليه وآله) دعوت مي كردند كه در خانه هاي آنها نماز بخواند و خانه هايشان تبرك شود».
1 ـ موطأ، ج1، ص216
2 ـ سبيل الهدي و الرشاد، ج3، ص80
بخاري در كتاب نماز آورده است:
«عتبان بن مالك از آن حضرت درخواست كرد كه در محلي از خانه او نماز بگزارد تا آنجا را مصلاّي نماز قرار دهد; زيرا به دليل ضعف بينايي و بيم سيل نمي توانست در مسجد نبوي حاضر شود، و پيامبر(صلي الله عليه وآله)به خانه او آمد و گفت: دوست داري در كدام نقطه نماز بخوانم، او به نقطه اي از خانه اش اشاره كرد و پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آنجا نماز خواند و جمعي به آن حضرت اقتدا كردند.»
* پي نوشت ها:
1 ـ بخاري، باب مساجد، خانه ها، ج1، ص519
|