متن کامل

1. مقدمه: بر طبق مستندات تاریخی، بعد از هجرت پیامبر اکرم (ص) به یثرب در ماه ربیع‌الاول سال نخست هجری و تأسیس دولت اسلامی در مدینه و تا قبل از غزو? بدر، سلسله‌ای از عملیات نظامی علیه مشرکین مکّه در قالب سرایا و غزواتی محدود به وقوع پیوست.[1] هرچند که در ط

1. مقدمه:<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

بر طبق مستندات تاريخي، بعد از هجرت پيامبر اكرم (ص) به يثرب در ماه ربيع‌الاول سال نخست هجري وتأسيس دولت اسلامي در مدينه و تا قبل از غزو? بدر، سلسله‌اي از عمليات نظامي عليه مشركين مكّه در قالب سرايا و غزواتي محدود به وقوع پيوست.[1] هرچند كه در طي اين مواجهات، باستثناي يك مورد كه در آن فردي از مشركان بوسيله يكي ازمسلمانان كشته شد و دو نفر به اسارت درآمدند، درگيري مهمي با نفرات قريش صورت نگرفت، ولي وضعيت بتدريج رو به وخامت نهاد تا نهايتاً به جنگ بدر در رمضان سال دوم هجرت، و جنگهاي احد و خندق در سالهاي سوم و پنجم انجاميد.

از بدو نگارش مغازي و سير، مورخين اسلامي مسئوليت ايجاد تنش و وضع جنگي را نه تلويحاً بلكه صراحتاً به دوش پيامبر (ص) و مسلمانان گذاشته‌اند و در تفسير وتبيينِ حوادث، طوري وانمود شده است كه گويا اقدامات نظاميِ قريش در جنگهاي بدر، احد و خندق، پيآمد طبيعيِ سلسله حوادثي بوده كه خود مسلمانان شروع كننده آن بوده‌اند.

ولي چنانكه در بخشهاي بعدي بدان اشاره خواهد شد، اين تصوير از وقايع سالهاي نخست هجرت تا صلح حديبيه نه فقط با تصويري كه از قرآن كريم و بعضي از شواهد تاريخي استنباط مي‌شود مطابقت ندارد، بلكه با روش و سير? پيامبر (ص) كه در رويدادهاي صلح حديبيه و فتح مكه به وضوع آشكار شد نيز همخواني ندارد.

البته سلسله اقدامات خصمانه قريش عليه پيامبر (ص) و پيروانش در شهر مكه در طول حداقل ده سال قبل از هجرت از نظر تاريخ پوشيده نيست (يعني چنانچه سه سال نخستين بعثت را كه برطبق روايات غالب دعوت پيامبر بصورت غيرعلني بوده و لذا كمتر باعث برانگيخته‌ شدن واكنشهاي غضب‌آلود سران مشركين عليه مومنان مي‌شد، را استثناء بدانيم). همين رفتارهاي خشن بود كه مسلمانان را مجبور به مهاجرت به حبشه و يثرب نمود كه قرآن كريم آنرا عملاً مساوي با اخراج‌ آنان از خانه و كاشانه‌شان مي‌داند.

قريش از سالها قبل در پي قتل پيامبر (ص) بودند. تحريم اقتصادي و اجتماعي بني هاشم و محصور شدن آنها در شعب ابوطالب براي چندين سال بعلت امتناع آنها در برابر خواسته سران قريش از ابوطالب بود كه پيامبر را تحويل آنها بدهد تا وي را بقتل برسانند.[2] در همين دور? سه يا چهار سال محاصره در شعب ابي طالب نيز، شبي نبود كه تهديد قتل براي پيامبر وجود نداشته باشد، لذا هر شب يكي از مردان بني‌هاشم به دستور ابوطالب در بستر پيامبر بجاي وي مي‌خوابيد.[3] بعد از وفات ابوطالب نيز مكه براي پيامبر (ص) جاي امني نبوده و ايشان در موقع برگشت از سفر طائف وقتي مي‌خواست وارد مكه شده و جهت عمره به مسجد الحرام داخل شود، مجبور شد از مطعم بن عدي تقاضاي پناهندگي نمايد و مدتي تحت حمايت وي قرار گيرد.[4] توطئه دسته‌جمعي قريش براي قتل پيامبر (ص) در شب هجرت نيز مشهورتر از آن است كه نيازي به تفصيل بيشتر داشته باشد. بعد از شكست نقشه قتل پيامبر (ص) و مهاجرت آن حضرت به يثرب، و نافرجام ماندن عمليات تعقيب، قريش جايزه‌اي (صد شتر) براي دستگيري پيامبر مقرر كرده بودند.[5]

در اين مقال ما برآنيم تا ضمن اشاره به اقدامات خصمان? قريش عليه مسلمانان، به تفصيل و بررسي امري بپردازيم كه از منظر نگارنده در اتخاذ موضعگيري نظامي برعليه مشركان مكه مهمترين نقش را داشته است، اما روايان سيره و گزارشگران حوادث صدر اسلام آنرا به نحوي مسكوت گذاشته از چشم تاريخ پوشيده نگاه داشته‌اند. موضوع بررسي ما، وضعيتي است كه قرآن به آن با «صد عن المسجد الحرام» اشاره مي‌كند كه عبارت بود از بستن راه عمره و حج بر مسلمانان اعم از مهاجرين و انصار، ايجاد جوّ خوف و وحشت براي زائران اهل مدينه حتي در ماههاي حرام، و نيز سوء‌ استفاده قريش از تسلط خود بر مسجد الحرام و ادعاي ولايت بر بيتِ الهي.

براي بررسي اين موضوع ما در ابتدا به ديدگاه نخستين مورخان اسلامي درباره علل جنگ با مشركين مكه خواهيم پرداخت. آنگاه براي بيان علل بنيادين جنگ، ضمن ارائه شواهد تاريخي و قرآني، توضيح خواهيم داد كه قريش بعنوان بزرگترين كانون تجاوز و تعدي عليه پيامبر اسلام (ص) و مسلمين، نه فقط سدي بزرگ در راه احياي مسجد الحرام بعنوان قبله گاه و محل عبادت و زيارت پيروان توحيد و مانعي در راه احياي حج ابراهيمي بودند، بلكه با سيطره بر شهر مكه، عملاً و بر خلاف سنتهاي مسبوق اعراب و خود قريش، راه حج و عمره را بر مهاجران و انصار بسته بودند و به اين ترتيب آنها را حتي از حق سنّتي خويش براي دسترس به مسجد الحرام و شركت در مراسم عمره و حج محروم ساخته بودند.

بر اين اساس، مهمترين عامل براي شروع جهاد عليه مشركين مكّه احقاق اين حق مسلمانان بود. اين قريش بودند كه با بستن راه مكّه بر مسلمانان، پيامبر (ص) را وادار به عكس‌العمل نمودند كه بشكل اعزام سرايا و شركت پيامبر (ص) در غزواتِ اين دوره جهت وارد كردن فشار بر مكيان، به ظهور رسيد. هدف آن رفع موانع از راه زيارت مسجد الحرام بود، و نيز احياي آن و احياي حج و عمره ابراهيمي از نظر روح و پيكر.

2. تاريخ‌نگاري وقايع قبل از جنگ بدر

عمده مأخذ مورخان اسلامي در رابطه با علل بروز اولين جنگ در بدر، عبارت است از روايات و گزارش‌هايي كه در دوره اموي (35-132 هـ) تنظيم و براي نسل‌هاي بعدي بازگو شده است، يعني دوره‌اي كه مصادف است با حاكميت همان حزبي بر سرزمين‌هاي اسلامي كه سردمداران آن، يعني قريش، مركز اصلي پيكار عليه اسلام و پيامبر (ص) را تشكيل مي‌دادند. در اين روايات بطور مشهود از يك سو سعي مي‌شود كه انگيزه‌هاي ستيزه‌جويانه سرانِ قريش و مشركين نسبت به پيامبر‌ (ص) و مسلمانان به كمرنگ‌ترين وجه جلوه كند، و از سوي ديگر تهمت ستيزه‌جويي و جنگ‌افروزي را در درجه اول متوجه مسلمانان و در درجه دوم به بعضي از عناصر قريش مثل ابوجهل منحصر شود.

1.2. روايت عروة بن زبير

    رواياتي كه از عروة بن زبير (م 94هـ) و ديگران در نخستين منابع تاريخي، از جمله ابن‌ اسحاق، واقدي، ابن‌ سعد و طبري،[6] آمده از حيث پيروي از ديدگاه مذكور كم و بيش همسويي دارند، اگرچه كه گزارش عروة از واقعه بدر در اين جهت از همه صريح‌تر است، و به نظر مي‌رسد در جهت و شكل دادن به گزارشهاي بعدي و ساختن ذهنيت مؤرخان آينده در اين باره نقش مؤثري داشته است.

طبري قبل از نقل روايات مربوط به واقعه بدر مي‌گويد: «سبب جنگ بدر و ديگر جنگها كه ميان پيغمبر خدا و مشركان قريش رخ داد، چنانكه عروة بن زبير گويد، قتل عمرو بن حضرمي بود كه به دست واقد بن عبدالله تميمي انجام گرفته بود.»[7] آنگاه روايت معروف عروه را در اين زمينه نقل مي‌كند:

هشام بن عروه گويد: پدرم به عبد الملك بن مروان نوشت: «از كار ابوسفيان و رفتنش پرسيده بودي كه چگونه بود، ابوسفيان بن حرب با يك كاروان هفتاد نفري از همه قبايل قريش از شام مي‌‏آمد در حاليكه به تجارت شام رفته بودند و با مال و كالا باز مي‌گشتند. قضيه را به پيمبر خبر دادند كه پيش از آن در ميانه جنگ رفته بود و خون ريخته بود و ابن‌ حضرمي و كسان ديگر در نخله كشته شده بودند و دو تن از قرشيان، يكي از بني مغيره با ابن كيسان وابسته آنها، اسير شده بودند.

اين كارها به دست عبدالله بن جحش و واقد هم پيمان بني عدي و گروهي از ياران پيمبر انجام گرفته بود، و همين ماجرا كه نخستين برخورد ميان پيمبر و قرشيان بود و پيش از رفتن ابوسفيان به شام رخ داده بود، جنگ را در ميان دو طرف برانگيخت.

پس از آن ابوسفيان با كاروان قريش از شام بيامد و عبورشان از ساحل دريا بود و چون پيمبر اين بشنيد با ياران خود از مال كاروان و تعداد كم مردان آن سخن گفت و برون شدند و به طلب ابوسفيان و كاروان وي بودند و آنرا غنيمت خويش مي ‏دانستند و گمان نمي بردند وقتي به آنها مي رسد جنگي سخت رخ دهد، و خداي در همين باب فرمود: و دوست داشتيد كه گروه ضعيف تر از آن شما باشد.

و چون ابوسفيان شنيد كه ياران پيمبر خداي راه بر او گرفته‌اند كس سوي قرشيان فرستاد كه محمد و ياران وي راه شما را گرفته‌اند تجارت خويش را حفظ كنيد.»

و چون قرشيان خبر يافتند، مكيان به جنبش آمدند از آن رو كه همه تيره‌هاي بني لوي در كاروان ابوسفيان شركت داشتند، و اين جنبش از بني كعب بن لوي بود و از بني عامر به جز از تيره بني مالك بن حنبل كس نبود و پيمبر و ياران وي از حركت قرشيان خبر نداشتند تا به محل بدر رسيدند كه راه كاروانهاي قريش كه از ساحل دريا به شام مي‌‏رفت از آنجا بود و ابوسفيان از بدر بگشت كه بيم داشت در بدر متعرض او شوند و پيمبر خدا برفت تا نزديك بدر فرود آيد و زبير بن عوام را با جمعي از ياران خويش بر سر چاه بدر فرستاد و گمان نداشتند كه قرشيان به مقابله بيرون شده‌اند.[8]

چند نكته درباره عروه و روايت او قابل تأمل است:

1. عروه از بدو شكست عبدالله ابن زبير از وابستگان رژيم اموي گرديد. در واقع او نخستين كسي بود كه خبر كشته شدن عبدالله بن زبير را براي عبدالملك بن مروان آورد تا بدين وسيله خوشنودي عبدالملك را نسبت به خود جلب نمايد. او در سالهاي بعدي تحت حمايت عبدالملك قرار گرفت و از دست درازيهاي حجّاج مصون ماند. چنين مي‌نمايد كه وي در روايات خود به حساسيت هاي امويان و قريش كاملاً توجه دارد و رعايت حال آنان را بخوبي مي‌كند.

2. روايت مكتوب عروة در جواب پرسش عبدالملك نوشته شده است[9] كه از وي درباره «مخرج»[10] ابوسفيان، و نه غزوه پيامبر (ص) سوال نموده بود، و اين نشان دهنده روحيات امويان است كه بيش از تارخچ? جهاد رسول اسلام (ص)، به تاريخ و سير? آل ابوسفيان و نياكان اموي خويش علاقه‌مند بوده‌اند.

3. در سرتاسر روايت، كه فقط صدر آن در بالا نقل گرديد، سعي شده است تا سران قريش، مثل صفوان بن اميه، ربيعه بن عتبه و ابوسفيان را اگر نه كاملاً مبرا از انگيزه‌هاي ستيزه‌جويانه نسبت به پيامبر و پيروانش، آنها را گريزان از خونريزي و جنگ نشان دهد و بار عمد? مسؤليت جنگ را كه به شكست فضيحت بار قريش انجاميد، بر گردن ابوجهل و اولياي دم عمرو ابن الحضرمي بگذارد.

4. مهم‌تر از همه اينكه، برداشتي كه از روايت عروة و روايات مشابه دستگير مي‌شود اين است كه گويا قبل از حادثه كشته شدن ابن الحضرمي، كه در جريان سري? عبدالله بن جحش و يارانش اتفاق افتاد، «وضعيت جنگي» بين قريش از يك سو و پيامبر و يارانش از سوي ديگر وجود نداشته است. چنانچه در ادامه اين مقاله توضيح خواهيم داد، صرف نظر از چندين سرايا و غزواتي كه قبل از سريه ابن جحش صورت گرفته بود، اين برداشت خلاف تصويري است كه از شواهد ديگر تاريخي و قرآني بدست مي‌آيد.

5. بر خلاف آنچه كه در روايت عروة و روايات مشابه آمده، احتمال درگيري با سپاه مكيان از ابتداي امر بسيار جدي بوده است و اين موضوع از آيات 5-6 سوره انفال[11]، سوره‌اي كه فورا بعد از واقعه بدر نازل شد و وضعيت رزمندگان مسلمان را كه جنگ و خطرات آن را با ترس و اكراه تلقي مي‌نمودند، بيان مي‌كند، كاملا پيدا است. اگر نيروي مسلمانان از نظر اسلحه و تجهيزات و نفرات در مقابل سپاه مكيان بسيار ضعيف بوده است، اين نه به اين خاطر بوده كه آنها خيال مي‌كرد ند كه جنگي با سپاه مكي پيش نخواهد آمد،[12] بلكه به اين علت بود كه آنان در اين مرحله اصلاً ساز و كاري بيش از آنچه كه آورده بودند در اختيار نداشتند. تعداد نفرات آنان نيز نشانگر جدّي بودن احتمال جنگ است، از آن رو كه مسلمانان براي غارت قافله تجاري ابوسفيان، كه حد اكثر 70 محافظ و همراه داشت، به نيرويي بيش از 300 نفر[13] نياز نداشتند.[14] بنابر برخي روايات، ابوجهل و كفار قريش قبل از بدر نامه‌هايي تهديد آميز خطاب به شخص پيامبر (ص)[15] و برخي از سران انصار ارسال داشته بودند.[16] بعلاوه بعضي از روايات حاكي از آن است كه خبر روانگي سپاه قريش از مكه، در مدينه به پيامبر رسيده بود.[17]

6. روايت درصدد آن است كه آيه 7 سوره انفال[18] را در مقام شاهدي بر استنباط نادرست خويش از حوادث بدر تلقين نمايد، در حاليكه مفاد آيه وعده خداوند به مجاهدان مسلمان است كه بر يكي از دو گروه [سپاه دشمن يا كاروان تجارتي قريش] پيروز خواهند شد. معني اين وعده قطعي بودن پيروزي مسلمانان بر دشمن بود، صرف نظر از اين كه آن پيروزي بر كدامين يك از دو گروه حاصل آيد. طبعا مسلمانان با داشتن اطمينان بر پيروزي خود، آرزومند بودند كه كاروان تجاري قريش را بدست آرند. علت آن هم روشن است. اين نخستين بار بود كه آنها با چنين جمعيتي براي پيكار با قريش بيرون آمده بودند، و درپي آن بودند كه قضيه بدون جنگ و خونريزي و با مختصر درگيري به انجام رسد. از سوي ديگر مي‌خواستند با اموال ذيقيمتي كه بدست مي‌آورند، به بي سروساماني خود در ديار هجرت پايان دهند. همين انگيزه آنها را پس از پيروزي در جنگ بدر واداشت تا براي گرفتن فديه از كشتن اسراي جنگ خودداري كنند. علاوه بر اين، شعور سياسي آنان در اين مرحله (و نيز در مراحل بعدي، همانگونه كه در حديبيه آشكار گشت) در حدي نبود كه ارزش پيروزي نظامي بر سپاه قريش را (يا ارزش صلح با آنان را در حديبيه) كاملاً درك نمايند.

3. شواهد تاريخي:

خارج از احتياط نخواهد بود اگر بگوييم كه سد? اول تاريخ‌نگاري در اسلام كه بخشي از آن مصادف با دور? 90 ساله سلطنت امويان است سعي در پوشاندن بسياري از مظالم سران قريش عليه پيامبر (ص) و پيروان او را داشته است. افزوان بر آن، بعيد نيست كه فرهنگ اغماض و گذشت[19] و رعايت حال كساني كه بعد از فتح مكّه مسلمان شدند،[20] و همچنين فرزندان آنها در نسلهاي بعد، باعث گرديد بسياري از گزارشها از رفتار هاي شرم آور قريش نسبت به پيامبر (ص) مسكوت بماند. شايد به همين علت ما اطلاعات كافي از جزئيات حوادث وجرياناتي كه در طول اقامت 13 ساله پيامبر (ص) در مكّه بعد از بعثت اتفاق افتاد نداريم. آنچه كه ميدانيم و تاريخ گزارش كرده آنقدر آشكار و معروف بوده است كه حذف آن از روي زبانها مقدور نبود. با اينحال جسته و گريخته برخي روايات در گوشه هاي از صفحات تاريخ باقي ماند.

سياست تهديد و آزار قريش نسبت به حجاج مسلمان كه پيش از هجرت آغاز گشته بود، پس از آن به جايي رسيد كه امنيت جاني براي مسلمانان يثربي و مهاجر كه قصد حج و عمره داشته وجود نداشت. آقاي سيد مرتضي عاملي درباره عدم امكان حج براي مسلمانان قبل از فتح مكه مي‌نويسند: «...إذ لم يكن يمكن للمسلمين الحج إلي مكة إلا بعد فتح مكة في سنة ثمان... فإن قريشا لم تكن تسمح لأحد من المسلمين بالحج في تلك الظروف الصعبة.»[21]

ابن حجر عسقلاني در رد روايت بغوي مبني بر اينكه عبد الله بن زبير اولين مولود در اسلام بوده و اينكه ابو بكر با وي در حالي كه در خرقه اي پيچيده شده بود طواف نموده، سخن واقدي را نقل مي‌نمايد كه گفته است: «هذا غلط بيّن، فلا اختلاف بين المسلمين أنه أول مولود ولد بعد الهجرة، و مكة يومئذ حرب لم يدخلها النبيّ صلي اللَّه عليه و سلّم حينئذ و لا أحد من المسلمين.»[22]

از گفته آقاي سيد مرتضي و ابن حجر چنين برمي‌آيد كه گويا عدم امكان اقامه حج و عمره، بعلت جنگ با مسلمانان بوده است. اين سخن مي‌تواند براي دوران پس از جنگ بدر موجه و قابل فهم باشد، نه براي ماههاي بعد از هجرت و قبل از ارسال سرايا و حتي زمان قبل از بدر. آنچه كه ما خواهان اثبات آنيم اين است كه سدّ راه مكه از علل عمليات نظامي و جنگ بود نه معلول آن. واقدي در شرح آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ مينويسد:

 ... فحدّثهم اللّه في كتابه أنّ القتال في الشهر الحرام كما كان، و أنّ الذي يستحلّون من المؤمنين هو أكثر من ذلك، من صدّهم عن سبيل اللّه حتي يعذّبوهم و يحبسوهم أن يهاجروا إلي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلّم، و كفرهم باللّه و صدّهم المسلمين عن المسجد الحرام في الحجّ و العمرة، و فتنتهم إيّاهم عن الدين، و يقول: وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ[23]

1.3. شاهد نخستين:

بنا بر شواهد تاريخي، قبل از هجرت نيز مكه براي حجاج مسلمان جاي امني نبوده است. در جريان حج آخرين سال اقامت پيامبر در مكّه، سالي كه در آن دومين بيعت عقبه واقع شد،[24] وقتي خبر اين بيعت به قريش رسيد آنها به تعقيب بيعت‌ كنندگان پرداختند و به سعد بن عبادة و منذر بن عمرو دست يافتند. منذر توانست خود را از دست قريش رهانيده، فرار كند ولي آنان سعد را گرفتند و شكنجه دادند تا او با وساطت مطعم بن عدي و حارث بن اميّه نجات يافت.[25]

2.3. دومين شاهد:

اما وضعيت بعد از هجرت چطور بود؟ در منابع تاريخي، حديثي، و تفسيري ما غير از يك مورد، گزارشي مبني بر حضور افراد يا گروههايي از حجاج مسلمان از مدينه در مراسم حج يا عمره بعد از هجرت و قبل از بدر بدست نمي‌آوريم. اين مورد نيز متعلق است به سعد بن معاذ كه قبل از بدر (واحتمالاً در رجب) جهت عمره به مكه رفته بود. بين منابع قديم تنها واقدي و بخاري اين روايت را آورده‌اند، و بلكه واقدي آنرا خلاصه و قسمتهايي آنرا را شايد هم به ملاحظاتي حذف نموده است (و اگر بخاري آنرا در صحيح خويش نمي‌آورد تفاصيل آن از بين مي‌رفت). روايت بخاري كه مفصل تر و كامل تر است چنين است:

حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ عُثْمَانَ حَدَّثَنَا شُرَيْحُ بْنُ مَسْلَمَةَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ يُوسُفَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ قَالَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ أَنَّهُ سَمِعَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ - رضي الله عنه - حَدَّثَ عَنْ سَعْدِ بْنِ مُعَاذٍ أَنَّهُ قَالَ كَانَ صَدِيقًا لأُمَيَّةَ بْنِ خَلَفٍ ، وَكَانَ أُمَيَّةُ إِذَا مَرَّ بِالْمَدِينَةِ نَزَلَ عَلَي سَعْدٍ ، وَكَانَ سَعْدٌ إِذَا مَرَّ بِمَكَّةَ نَزَلَ عَلَي أُمَيَّةَ ، فَلَمَّا قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - الْمَدِينَةَ انْطَلَقَ سَعْدٌ مُعْتَمِرًا ، فَنَزَلَ عَلَي أُمَيَّةَ بِمَكَّةَ ، فَقَالَ لأُمَيَّةَ انْظُرْ لِي سَاعَةَ خَلْوَةٍ لَعَلِّي أَنْ أَطُوفَ بِالْبَيْتِ . فَخَرَجَ بِهِ قَرِيبًا مِنْ نِصْفِ النَّهَارِ فَلَقِيَهُمَا أَبُو جَهْلٍ فَقَالَ يَا أَبَا صَفْوَانَ ، مَنْ هَذَا مَعَكَ فَقَالَ هَذَا سَعْدٌ . فَقَالَ لَهُ أَبُو جَهْلٍ أَلاَ أَرَاكَ تَطُوفُ بِمَكَّةَ آمِنًا ، وَقَدْ أَوَيْتُمُ الصُّبَاةَ ، وَزَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ تَنْصُرُونَهُمْ وَتُعِينُونَهُمْ ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْلاَ أَنَّكَ مَعَ أَبِي صَفْوَانَ مَا رَجَعْتَ إِلَي أَهْلِكَ سَالِمًا . فَقَالَ لَهُ سَعْدٌ وَرَفَعَ صَوْتَهُ عَلَيْهِ أَمَا وَاللَّهِ لَئِنْ مَنَعْتَنِي هَذَا لأَمْنَعَنَّكَ مَا هُوَ أَشَدُّ عَلَيْكَ مِنْهُ طَرِيقَكَ عَلَي الْمَدِينَةِ . فَقَالَ لَهُ أُمَيَّةُ لاَ تَرْفَعْ صَوْتَكَ يَا سَعْدُ عَلَي أَبِي الْحَكَمِ سَيِّدِ أَهْلِ الْوَادِي . فَقَالَ سَعْدٌ دَعْنَا عَنْكَ يَا أُمَيَّةُ ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ - صلي الله عليه وسلم - يَقُولُ إِنَّهُمْ قَاتِلُوكَ .[26] قَالَ بِمَكَّةَ قَالَ لاَ أَدْرِي . فَفَزِعَ لِذَلِكَ أُمَيَّةُ فَزَعًا شَدِيدًا...[27]

واقدي در روايت همين واقعه نه تنها كلمات تهديدآميز ابوجهل را حذف مي‌نمايد، بلكه از زبان وي اعلام جنگ عليه قريش را به پيامبر (ص) نسبت مي‌دهد:

قالوا: و خرج سعد بن معاذ معتمرا قبل بدر فنزل علي أميّة بن خلف، فأتاه أبو جهل فقال: أتنزل هذا،[28] و قد آوي محمّدا و آذنّا بالحرب؟ فقال سعد بن معاذ: قل ما شئت، أما إنّ طريق عيركم علينا. قال أميّة بن خلف: مه، لا تقل هذا لأبي الحكم، فإنه سيّد أهل الوادي! قال سعد بن معاذ: و أنت تقول ذلك يا أميّة، أما و الله لسمعت محمّدا يقول «لأقتلنّ أميّة بن خلف». قال أميّة: أنت سمعته؟ قال، قلت: نعم[29].

هر دوي موارد فوق الذكر متعلق است به نقيبان و افراد سرشناس طائفه انصار. وقتي قريش چنين رفتارهايي را در قبال افراد سرشناس انصار در حرم مكّه و در ماه حرام (حداقل مورد سعد بن عباده چنين است) روا مي‌داشتند، تكليف مهاجران و افراد عادي از يثربيان روشن بود.

3.3. سومين شاهد:

از رفتارهاي قريش با زائران مسلمان در قبل از بدر، مي‌توان احساسات و مواضعي را كه نسبت به آنان بعد از واقعه بدر داشتند حدس زد. ما بيش از يك مورد از نمونه‌هاي برخورد با زائران يثربي بعد از بدر و قبل از عمر ? حديبيه را در منابع نيافتيم. اين نقل به پيرمرد مسلمان 70 ساله‌اي از قبيله اوس بنام سعد بن النعمان بن اكال مي‌پردازد كه در نقيع، موضعي قريب مكّه، به پرورش شتر و گوسفند اشتغال داشت. وي كه جهت عمره داخل مكّه شده بود، بوسيله ابوسفيان اسير گرديد تا او را با پسر خود عمرو، كه از اسراي بدر و در دست مسلمانان بود، مبادله نمايد و مجبور به دادن فديه نشود.[30]

حتي اگر تأثيراتي را كه اوضاع سياسي زمان، مصلحت انديشي‌ها، اغماض و وابستگيهاي سياسي و قبيله‌اي بر ديدگاه وقايع نگاران داشته است به حساب نياوريم، با اين وجود روشن است كه راويان حوادثِ بدر با معطوف ساختن توجه خويش صرفا به پيشآمدهاي جزئي—مانند برخوردي كه در جريان سريه عبدالله بن جحش رخ داد— تمايلي به توجه به سياق وسيعتر سياسي آن دوره از خود نشان نمي‌دهند. به همين جهت روايات آنان تصوير درستي از وقائع ارائه نمي‌دهد.

4. شواهد قرآني درباره مسدود بودن راه مكّه:

شكي نيست قرآن مجيد علاوه بر نقش هدايت‌گر خود، مطمئن‌ترين منبع براي درك تاريخ پيامبر (ص) نيز محسوب مي‌شود، بشرطي كه تفاسير نادرست و اسباب نزول غير واقعي، ما را از حقايق باز ندارد. به نظر مي‌رسد برخي از مطالب مطرح شده در چهار سوره، يعني حج، بقره، انفال و فتح، مي‌تواند روشنگر قضايا در اين جهت باشد.

1.4. نكاتي پيرامون كيفيت نزول سوره‌ها

قبل از اينكه شواهدي از قرآن در اين رابطه ارائه گردد، لازم است به بعضي از مسائل كلي در زمينه كيفيت نزول سوره‌ها اشاره شود. به اعتقاد برخي محققان، سوره‌هاي قرآن يكي پس از ديگري، به توالي نازل مي‌شد،[31] به اين معني كه پس از اتمام نزول يك سوره نوبت به سور? بعدي مي‌رسيد. پيامبر (ص) نيز سوره‌ها را به محض نزول براي مسلمانان تلاوت مي‌كرد و آنان نيز مطالب را اكثراً حفظ و برخي هم مي‌نوشته‌اند، آنگاه آنرا در نماز و خارج از آن، يا از حفظ و يا از روي مصحف، تلاوت مي‌نمودند. اين روال در مكّه و در ابعاد بسيار گسترده تر در مدينه ادامه داشت.

    مفاد برخي از رواياتي كه در باب اسباب نزولِ آيات در منابع آمده، مستلزم آن است كه بعضي از آيات مكي در سوره‌هاي مدني جا داده شود، و در مواردي نيز آيات مدني را در سوره‌هاي مكّي قرار داد. وجود آياتِ مكّي در سوره‌هاي مدني نيز ايجاب ميكند كه اين آيات تا نزولِ سوره مدني مربوطه گاهي سالها بلا تكليف بمانند، و يا آياتي كه در مدينه نازل مي‌شد در سوره‌هاي كه سالها پيش در مكّه نزول يافته بود، جاسازي شوند.

اعمال چنين جابجايي در عبارات و مطالبِ متني صرفاً وقتي ممكن و متصور است كه متن و ترتيب آن فقط در اختيار نگارنده باشد و هر گونه تغيير را خود او شخصاً و قبل از انتشار اعمال نمايد. ولي اعمال چنين روشي در متني مثل قرآن كه آيات و سوره‌هاي آن به محضِ نزول شفاهاً در اختيار عموم قرار مي‌گرفت منجر به هرج و مرج در ترتيبِ مطالب سوره‌ها نزد مردم مي‌گرديد. لذا اعمال چنين روشي در ترتيب سوره‌هاي قرآن بسيار بعيد به نظر مي‌رسد. البته ممكن است بطور استثنايي و در مواردي بسيار معدود پيامبر (ص) چنين عملي را انجام داده باشد، چون فراواني چنين مواردي باعث آشفتگي متونِ سوره‌ها نزد عموم و موجب زحمت همگان مي‌شد. ولي ما هيچ موردي از گزارش اين نوع آشفتگي را در منابع تاريخي نمي‌بينيم و بعيد به نظر مي‌رسد كه در صورت وقوع چنين امري موارد متعدد آن در منابع گزارش نشده باشد.

    ثانيا، علاوه بر استدلال فوق رواياتي وجود دارد كه حاكي از آن است كه خود پيامبر (ص) و عموم مردم اتمام سوره پيشين و ابتداي سوره بعدي را از نزول «بسم الله الرحمن الرحيم» مي‌فهميده‌اند. در منابع شيعي اين روايت با سند[32] و بدون آن[33] بوسيله صفوان جمال از امام صادق (ع) روايت شده است. شبيه آن در منابع اهل سنت از ابن عباس[34] و عبد الله بن مسعود،[35] بعضاً با اسنادي كه صحيح دانسته‌اند،[36] نقل شده است. نويسندگان و محققان مسلمان بطور بسيار گسترده آنرا در كتابهاي خود نقل و قابل قبول تلقي نموده‌اند.

    ثالثاً مؤيد اين امر برخي از آيات و رواياتي است كه حاكي از نزول يكباره سوره‌هاست.[37]

نتيجه‌اي كه ما از بحث فوق در صدد اخذ آنيم اين است كه هر گاه بتوانيم از روي شواهد داخلي و خارجي (مثل روايتي موثق در باب سبب نزول) زمان نزول يك يا چند آيه از سور? خاصي از قرآن كريم را تعيين كنيم، احتمال قوي وجود دارد كه تمام آن سوره حول و حوش همان بازه زماني نازل شده باشد.

با اين مقدمه ما وارد بحثي درباره آياتي از چهار سوره مذكور مي‌شويم كه مويد ما در اخذ نتيجه نهايي خواهد بود.

زمان نزول سور? مباركه بقره عبارت است از دوران بعد از هجرت پيامبر به مدينه تا قبل از جنگ بدر (در آن اشاره‌اي به بدر نشده است). برخي از آيات اين سوره كه براي بررسي حاضر قابل توجه‌اند به موضوعاتي مي‌پردازند از جمله: سوابق شهر مقدس مكه (آيه 35)، بناي كعبه توسط ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام (آيات 125-132)؛ تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام (142-150)؛ شهيد و شهادت (154-157)؛ مراسم حج (158، 189، 196-203)؛ جهاد و قتال (190-195؛ 216-217)، قصه‌هايي از تاريخ بني اسرائيل در مورد جنگ و قتال (243-252).

بايد توجه داشت كه اين آيات در زماني نازل شده است كه راه مكّه براي مسلمانان بطور كلي بسته شده بود و مانند گذشته امكان حج و عمره براي آنان، اعم از مهاجرين و انصار، وجود نداشت. گرچه هنوز رويارويي نظامي مانند بدر بين آنان و مشركين مكّه رخ نداده بود، قرآن با تشويق مسلمانان به قتال و شهادت زمينه‌هاي لازم را به لحاظ آمادگي روحي به تدريج فراهم مي‌كرد . نكته‌اي ديگر كه در سوره بقره و سوره حج قابل توجه است چينش آيات حج و جهاد به نزديك يكديگر و گاهي درهم بودن آنهاست.

سوره انفال به روزهاي بعد از پيروزي قواي اسلام در بدر تعلق دارد، و ناظر به اوضاع خاص آن زمان است. آيات مهمتر اين سوره از نظر ارتباط با موضوع بحث عبارت‌اند از آياتي كه به امور ذيل مي‌پردازند: اقدامات خصمانه قريش عليه پيامبر (ص) (30)، تهديد قريش به عذاب به خاطر بستن راه مسجد الحرام، و عدم لياقت آنان براي تصدي حرم. در اين سوره به امور ديگري نيز اشاره شده كه قابل ملاحظه است، هرچند ارتباط مستقيمي با بحث حاظر ندارد، مانند: هزينه‌هايي كه مشركان براي سدّ راه خدا مي‌كنند (34-38)، تحريض مسلمانان بر قتال و جهاد (39-40)، تقسيم غنايم، ضرورت پايمردي در جنگ، لزوم وحدت و آمادگي نظامي (41-60)، شرائط صلح، امور اسيران، و ولايت مسلمين نسبت به يك ديگر (61-75).

ولي قبل از پرداختن به آيات مربوطه در سوره‌هاي بقره و انفال، لازم است به سوره حج بپردازيم. چرا كه زمان نزول اين دو سوره براساس قراين صريح داخلي و خارجي (مانند رواياتي كه در كتب تفسير و تاريخ آمده) بطور قطعي مشخص مي‌باشد. اما درباره زمان نزول سوره حج اختلاف نظر وجود دارد. [38]

2.4. شواهدي از سوره حج

به گفته مفسران اين سوره اسمي غير از «حج» ندارد و از زمان پيامبر (ص) به همين نام معروف بوده است. هر چند كه آيات صدر سوره (1-16) و برخي ديگر از آيات آن از نظر سبك و محتوا رنگي مكّي دارند، اما از آنجا كه در اين سوره سخن از يهود، صابئين، مجوس و نصاري (17)، بستن راه مسجد الحرام بر مسلمانان (25)، اذن قتال براي مهاجران (39-40)، هجرت در راه خدا (58-59)، جواز مقابله به مثل (60)، و جهاد (78) به ميان رفته است، مدني بودن آن مسلّم است.[39]

براي تعيّن زمان نزول آن نيز قراين داخلي و خارجي وجود دارد، كه مهم ترين آن آيه 39 است.

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ (39) الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ (40)

همانا خداوند از كساني كه ايمان آورده‌اند دفاع مي‏كند، كه خدا هيچ خيانت پيشه ناسپاس را دوست ندارد. (38)به كساني كه با آنان كارزار كرده‌اند، از آن رو كه ستم ديده‌اند رخصت كارزار داده شد و هر آينه خداوند بر ياري ايشان تواناست، (39) آنان كه به ناروا از ديار خويش رانده شدند تنها بدين سبب كه گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست. و اگر خداوند برخي از مردم را به برخي باز نمي‏داشت هر آينه ديرها [ي راهبان] و كليساها [ي ترسايان‏] و كنشتها [ي جهودان] و مسجدها [ي مسلمانان] كه در آنها نام خدا بسيار ياد مي شود ويران مي گرديد و البته خدا كسي را كه [دين‏] او را ياري كند ياري خواهد كرد، كه خدا هر آينه نيرومند و تواناي بي‏همتاست، (40) (ترجمه مجتبوي)

مورخان و مفسران اتفاق نظر دارند كه اين اولين آيه‌اي است كه درباره جهاد نازل شده است.[40] در مجمع البيان حديثي از امام باقر (ع) نقل شده كه مؤيد همين معني است.[41] طبري، ابن ابي حاتم، ابن كثير و سيوطي همين نظر را به ابن عباس، مجاهد، ضحاك، عروه بن زبير، زيد ابن اسلم، قتاده، مقاتل و ديگران منسوب كرده‌اند. ابن كثير مي‌گويد برخي از آنان بر همين اساس سوره حج را مدني دانسته‌اند.[42]

بنابراين مي‌توان گفت، اولاً به احتمال زياد زمان نزول سوره حج مصادف است با زمان صدور اذن قتال به مسلمانان مهاجر، يعني با روزهاي قبل از اعزام نخستين سرايا توسط پيامبر (ص) كه در آن تنها مهاجران شركت داشته‌اند. چون طبق آي? مذكور، در آن مرحله، اجاز? قتال محدود به مهاجران بود.

بنا بر قول مشهور، پيامبر (ص) در نخستين سال هجرت سه سريه فرستاد كه عبارت‌اند از:

(1) سريه به فرماندهي حمزه بن عبدالمطلب همراه 30 تن از مهاجران به سيف البحر در ناحيه عيص در اوايل ماه رمضان،[43]

(2) سريه عبيده بن حارث به بطن رابغ همراه 60 يا 80 تن از مهاجران در شوال،[44]

(3) سريه سعد بن ابي وقاص همراه 20 يا 21 تن از مهاجران به خرّار در ماه ذي قعده.[45]

ثانياً زمان نزول آن بايد قبل از نزول سوره بقره بوده باشد، چون آيات 190-191 بقره[46] حاكي از عمومي بودن وظيفه جهاد است و آيه 216 آن،[47] بر خلاف آيه 39 سوره حج كه مفاد آن جواز قتال براي مهاجران است، حاكي از وجوب جهاد و عموميت آن است و منحصر به مهاجران نيست.[48]

1.2.4. چهارمين شاهد:

نخستين شاهد بر مدعاي ما از قرآن مجيد كه جهاد پيامبر (ص) عليه مشركين مكّه جهت باز كردن راه مسجد الحرام و احياي حج بوده است همين آياتي است كه در بالا ذكر شد، و بويژه بخش آخر آن كه چنين است:

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ (40)

هر چند در اين آيه موضوع نجات مساجد و معابد از تخريب و ويراني بعنوان يكي از اساسي‌ترين اهداف جهاد و دفاع و در قالب يك اصل كلّي انساني و جهان شمول مطرح گرديده است، با ملاحظه شرايط حاكم در آن زمان مي‌توان گفت كه منظور اصلي آيه، نجات مسجد الحرام از ويراني و تخريب معنوي آن از طريق تسلط آيين شرك و بت پرستي بوده است، نه مساجد و كليساها بطور عموم. اين مطلب در بحثي درباره  آيه اي ديگر از همين سوره روشن تر خواهد شد.

2.2.4. پنجمين شاهد:

شاهد مهم ديگر در سوره حج از نظر موضوع بحث، آيه 25 آن است كه آغازگر مبحث حج و جهاد در آن سوره مي‌باشد:

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ (25)

كساني كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا و مسجد الحرام__ كه آن را براي مردم قرار داديم و مقيم و مسافر در آن يكسانند__باز مي‌‏دارند، و نيز هر كه در آنجا كجروي و ستمكاري__ آزار مردم__ خواهد او را از عذابي دردناك بچشانيم. (25)

سدّ كردن راه مسجد الحرام كه در اين آيه به آن اشاره رفته است، همان عدم امكان بجا آوردن حج و عمره براي مسلمانان است كه به جهت تهديدهايي كه از سوي قريش متوجه پيامبر (ص) و مسلمانان بود براي آنان امكان دسترسي به مسجد الحرام حتي در ماههاي حرام نيز وجو نداشت.

    مفاد آيه روشن است. خداوند مسجد الحرام را (كه در آيات بعدي اشاراتي به آباداني بيت‌الله توسط حضرت ابراهيم (ع) و دعوت جهاني او براي شركت مردم در مراسم حج آمده) براي همه مردم اعم از آنان كه در حرم مكه اقامت داشتند و ديگران كه از خارج راهي مكه مي‌شدند، قرار داده است. عمل قريش در بازداشتن مسلمانان از مسجد الحرام مساوي با الحاد و ظلم است و موجب عذابي دردناك براي آنان خواهد بود. در اين باره در تفسير قمي آمده است:

و قوله إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ قال نزلت في قريش حين صدوا رسول الله (ص) عن مكة و قوله « سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» قال أهل مكة و من جاء إليهم من البلدان فهم سواء لا يمنع النزول و دخول الحرم.[49]

برخي از مفسران ديگر نيز متوجه بسته بودن راه حج و عمره براي مسلمانان بعد از هجرت پيامبر (ص) بوده‌اند و بين آنها ابن كثير و ابن عطيه اندلسي در اين باره تصريح نموده‌اند. ابن كثير درباره اين آيه مي‌نويسد:

يقول تعالي منكرا علي الكفار في صدهم المؤمنين عن إتيان المسجد الحرام و قضاء مناسكهم فيه و دعواهم أنهم أولياؤه وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ [الأنفال: 34] الآية، و في هذه الآية دليل علي أنها مدنية، كما قال في سورة البقرة: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ [البقرة: 217] و قال هاهنا: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أي و من صفتهم أنهم مع كفرهم يصدون عن سبيل اللّه و المسجد الحرام، أي و يصدون عن المسجد الحرام من أراده من المؤمنين الذين هم أحق الناس به في نفس الأمر،...

و نيز مي‌گويد:

الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ أي يمنعون الناس عن الوصول إلي المسجد الحرام، و قد جعله اللّه شرعا سواء لا فرق فيه بين المقيم فيه و النائي عنه البعيد الدار منه سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ و من ذلك استواء الناس في رباع مكة و سكناها،[50]

ولي بين مفسران بيان ابن عطيه اندلسي در اين باره بسيار روشن‌تر و روشنگرانه است:

والمراد بصدّهم عن المسجد الحرام صدّ عرفه المسلمون يومئذ . ولعله صدّهم المسلمين عن دخول المسجد الحرام والطواف بالبيت. والمعروف من ذلك أنهم مَنَعُوا المسلمين بعد الهجرة من زيارة البيت فقد قال أبو جهل لسَعْد بن معاذ لما جاء إلي مكّة معتمراً وقال لصاحبه أميّة بن خلف : انتظر لي ساعة من النهار لعلّي أطوف بالبيت ، فبينما سعد يطوف إذ أتاه أبو جهل وعَرَفَهُ . فقال له أبو جهل : أتطوف بالكعبة آمناً وقد أوتيتم الصْباة؟ ( يعني المسلمين ).[51]

 برخي ديگر اشاراتي مجمل به اين «صد» دارند. [52] متاسفانه برخي از مفسران «آيه صد» را از سياق واقعي خود جدا كرده آنرا در پرتوي وقايع اوائل بعثت و يا حادثه‌اي كه چندين سال بعد در سال ششم هجري در جريان سفر عمره پيامبر در سال حديبيه و سد راه شدن قريش اتفاق افتاد، تفسير نموده‌اند،[53] گويا بعد از هجرت و قبل از حديبيه راه حج و عمره براي مسلمانان باز بوده است. حتي بعضي اظهار مي‌دارند كه غير از حديبيه و مواردي در ابتداي بعثت چنين «صدي» پيش نيامده است.[54]

    بهرحال تهديدي كه در اين آيه نسبت به سران قريش ابراز شده، بزودي جامه حقيقت پوشيد و ديري نپاييد كه اكثر آنان در بدر به هلاكت رسيدند.

    اين بخش از سوره حج كه با «آيه صد» و اعلان حج از جانب ابراهيم (ع) شروع مي‌شود، بعد از اذن قتال براي نجات و احياي مساجد، مجددا با ذكر جهاد و پيروي از ملت ابراهيم (ع)، پدر موحدان، خاتمه مي‌يابد:

وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلي وَ نِعْمَ النَّصيرُ (78)

در راه خدا جهاد كنيد چنانكه سزاوار جهاد اوست، او شما را [بر همه امتها] برگزيده است، و بر شما در كار دين هيچ تنگي و دشواري ننهاده است اين همان آيين پدرتان ابراهيم است- يا آيين پدرتان ابراهيم را پيروي كنيد- او (خداي) پيش از اين- در كتابهاي پيشين- و در اين [قرآن] شما را مسلمان ناميد، تا اين پيامبر- محمد (ص)- بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد. پس نماز را برپا داريد و زكات بدهيد و به [دين] خدا چنگ زنيد. اوست خداوند و سرپرست شما، پس نيكو خداوند و سرپرست و نيكو ياوري است. (78)

3.4. شواهدي از سوره بقره

گفتيم كه سوره بقره بعد از سوره حج و قبل از بدر نازل شد. قرائن در اين باره آنقدر روشن است كه شايد نياز به بيان و توضيح ندارد. اولاً در اين سوره اشاره‌اي به بدر نشده است. ثانياً در آن برخي شواهد داخلي و خارجي موجود است كه نشان دهنده زمان تقريبي نزول است: زمان نزول آيات تغيير قبله (آيات 142-150) بايد همان روزي باشد كه پيامبر (ص) قبله نماز را تغيير داد.[55] آيه 217 درباره حادثه قتل ابن حضرمي نازل شد كه در نخستين يا آخرين روز ماه رجب توسط يكي از ياران عبدالله بن جحش اتفاق افتاد. بر اين اساس مي‌توان گفت نيمه دوم سوره بقره (از آيه 142 تا پايان آن) به احتمال زياد در بازه تقريبي يك ماه قبل از روز بدر (17 رمضان سال دوم) نازل شده است.

1.3.4. ششمين شاهد:

شاهدي ديگر در اين زمينه آيه 114 از سوره بقره است كه مي‌فرمايد:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعي في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (114)

كيست ستمكارتر از آن كه نگذارد در مسجدهاي خدا نام او را ياد كنند و در ويراني آنها مي‌كوشد؟ اينان را نرسد كه در آنها در آيند مگر بيمناك و هراسان. آنان را در اين جهان، خواري و رسوايي و در آن جهان عذابي بزرگ است.

چند نكته درباره معني و تفسير اين آيه و محل و مصداق آن قابل ذكر است:

    1. آيات 114 و 115 چندان ارتباطي با آيات ماقبل و بعد (آيات 109-113 و 116-123) ندارند و درميان آياتي واقع شده‌اند كه عمدتاً مربوط به بني اسرائيل و اهل كتاب است.

    2. شايد به همين علت ديدگاههاي مفسران در بيان مصداق آن دچار اختلاف و آشفتگي است. برخي از مفسران آيه را مربوط به اقدامات قريش در مكّه دانسته‌اند آنگاه كه مانع نماز خواندن مسلمانان در مسجد الحرام مي‌شدند.[56]

طبري از ابن عباس نقل ميكند كه آنان گروه نصاري بودند كه به گفت? مجاهد مردم را اذيت و از نماز در بيت المقدس منع مي‌نمودند و به گفت? قتاده بخت النصر و جنودش را در تخربيب بيت المقدس ياري ‌كردند. وي نظر سدّي را نقل مي‌كند كه بر طبق آن مصداق آيه بخت النصر است كه با كمك روم بيت المقدس را تخريب كرد و رومي‌ها بدينوسيله ميخواستند از بني اسرائيل انتقام خون يحيي را بگيرند. طبري نظر ابن زيد را نيز نقل ميكند كه مصداق آيه را مشركين قريش مي‌دانست آنگاه كه پيامبر (ص) را در حديبيه از رسيدن به مسجد الحرام باز داشتند.[57]

خود طبري همان نظر ابن‌عباس را بر ديگر نظرات ترجيح مي‌دهد و در رد نظر ابن زيد مي‌گويد كه مشركين قريش اگرچه در بعضي اوقات (مانند سالهاي قبل از هجرت در مكّه) مسلمانان را از نماز خواندن در مسجد الحرام منع مي‌كردند و اعمالي بر خلاف رضاي الهي انجام مي‌دادند ولي آنها هيچ گاه كوششي در تخريب آن نداشتند بلكه در ايام جاهلي از سازندگان مسجد الحرام بودند و به اين امر افتخار مي‌كردند.[58]

فخر رازي نيز نظري مخصوص در اين باره دارد. بگفت? وي آيه ناظر به يهود است كه با رد مسجد الحرام بعنوان قبل? مسلمانان ميخواهند باعث تخريب آن شوند.[59]

    در رد تفاسيري كه طبري ارائه داده، همچنانكه برخي از مفسران نيز اشاره كرده‌اند،[60] بايد گفت: هر چند بخت النصر (562-630 ق.م.) و بعد از وي روميان هيكل سليمان و شهر بيت المقدس را تخريب كردند، مسيحيان نمي‌توانستند در اين امر به بخت النصر مساعدت نمايند، صرفا به همين دليل ساده كه وي قريب به شش قرن قبل از ميلاد مسيح مي‌زيست. در تخريب هيكل و شهر بيت المقدس توسط روميان در سال 70 ميلادي نيز مسيحيان نمي‌توانستند نقشي داشته باشند چون در اين زمان تعداد و قدرت آنان چيزي قابل ملاحظه نبوده است. هرچند كه نظر ابن زيد از نظر شناخت كلي مصداق (مشركين مكه و مسجدالحرام) با نظر ما مطابق است، ولي منع مورد نظر نمي‌توانسته مربوط به عمر? حديبيه باشد كه قريب به پنج سال بعد از نزول سور? بقره واقع گرديد.

    پس به ناچار بايد گفت اگرچه مفاد آيه عموميت دارد[61] و ناظر بر مسجد يا مساجد خاصي نيست، اما با توجه به شرايط حاكم آن زمان آيه اشاره به قريش دارد كه تا زمان عمر? قضا در سال هفتم هجري و قريب به هفت سال مسلمانان را از عمره و حج باز مي‌داشتند. برخي از مفسران نيز همين نظر را اجمالاً تاييد كرده‌اند.[62] طبرسي ضمن نقل همين مطلب از امام صادق (ع) و تاييد همين تفسير، توجيهات طبري درباره قريش را رد مي‌كند و مي‌گويد كه علاوه بر تخريب معنوي مسجد الحرام آنها برخي از مساجد را كه اصحاب پيامبر در مكّه ساخته بودند بطور فيزيكي منهدم نموده بودند.[63]

    به نظر مي‌رسد عبارت أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاَّ خائِفينَ نيز تاييدي بر همين تفسير است، چون اشاره به اين حقيقت دارد كه براي مسلمانان دخول در مكه و مساجد آن بدون خوف و ترس جان امكان نداشت و آيه مي‌خواهد بگويد كه آن مشركان ظالم هستند كه مردم را از ذكر خدا در مساجد منع مي‌كنند و آنهايند (اولئك، براي تاكيد ضمير آمده است) كه نبايد بدون خوف و لرز وارد مساجد الله شوند چنانچه بعد از نزول سور? برائت همين وضعيت براي آنها پيش آمد و از دخول در حرم منع شدند.[64]

2.3.4. هفتمين شاهد

يكي ديگر از دلايل در جهت اثبات مدعاي اين مقاله آيه 217 بقره است:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّي يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (217)بقره‏

از تو درباره جنگ در ماه حرام (رجب، شوال، ذي قعده و ذي حجه) مي‌پرسند (چون عده‌اي از سپاهيان اسلام اشتباها در آن ماه جنگيده بودند)، بگو: هر نوع جنگي در آن (گناهي) بزرگ است، ولي هر نوع جلوگيري از راه خدا (از اسلام آوردن مردم)، و كافر شدن به او و (منع مردم از) مسجد الحرام، و بيرون كردن اهلش از آن، (گناه اين اموري كه كفار انجام مي‏دهند) در نزد خداوند بزرگتر (از جنگ در ماه حرام) است، و فتنه (شرك و آزار مسلمين) از كشتار بزرگتر است! و همواره (مشركان) با شما خواهند جنگيد تا اگر بتوانند شما را از دينتان بازگردانند، و هر كه از شما از دينش برگردد و در حال كفر بميرد، چنين كساني عمل‏هاي نيكشان در دنيا و آخرت تباه مي ‏شود (در دنيا نيز ذكر خير و دعا و ترحم مردم به واسطه آثار نيكشان تبديل به عكس مي ‏شود) و آنها اهل آتش ‏اند و در آنجا جاودانند. (ترجمه آيت الله مشكيني)

در اين آيه خداوند ضمن ناروا دانستن قتال در ماههاي حرام مي‌فرمايد كه قريش مرتكب جنايتهايي شده‌اند كه از جنگ و خونريزي بطور عموم و بلكه در ماه حرام نيز بدتر است. آن جنايتها عبارت است از:

    1. جلوگيري از راه خدا

    2. كفر ورزيدن نسبت به خداوند

    3. باز داشتن مردم از مسجد الحرام

    4. بيرون كردن اهل مكّه از شهري كه خداوند براي همه مردم جايي امن قرار داده است.

مجموعه اين اعمال را قرآن كريم «فتنه» مي‌نامد و تلويحاً باز نمودن راه مسجد الحرام را يكي از اهداف مهم جهاد عليه مشركان مكّه قرار داده است.

همانطوريكه قبلاً نيز اشاره شد، سوالي كه در آيه مطرح است درباره كشته شدن عمرو ابن الحضرمي بوسيله يكي از مسلمانان در حين سري? عبدالله بن جحش به نخله (بين مكّه و طائف) است.[65] به روايت عروه همين كه پيامبر (ص) از «غزوه» سفوان يا بدر اولي، كه در اصل تعقيب كرز بن جابر فهري (كه مضافات مدينه را مورد غارت قرار داده بود) برگشت، ابن جحش را با 8 نفر از مهاجران به نخله اعزام نمود.[66] روزي كه اين برخورد صورت گرفت براي همراهان ابن جحش شروع ماه مشتبه گرديد و براي آنها معلوم نبود كه آيا آن آخرين شب جمادي الثاني است يا اولين شب از ماه رجب. تفاصيل اين واقعه در كتب سيره، مغازي و تفسير آمده است.

    اما مفسران عبارت «صد عن المسجد الحرام» را كه در آيه آمده چطور معني كرده‌اند؟    اكثر آنان توجه را به مسئله جواز قتال در ماه حرام و رويداد سري? عبدالله بن جحش معطوف نموده‌اند و نيز به برخي از مسائل نحوي ذوقي مربوط به عبارات آيه، ويا به مسئله منسوخ بودن يا نبودن آن؛ ولي توجه چنداني به واقعيت مهم سياسي و شرعي كه عبارت «صد عن مسجد الحرام» از آن حكايت مي‌كند ندارند.[67] مثلاً طبري در بيان اين عبارت مطلبي افزون بر آنچه كه در آيه آمده، ندارد.[68] ديگران به توضيحات مختصر بسنده نموده‌اند از قبيل: «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، أي: و صدّ عن المسجد الحرام»،[69] «أي: و صدّ عن سبيل اللّه و عن المسجد الحرام‏»،[70] «صَدّ أي و صد المسجد الحرام عن الطائفين و العاكفين و الركع السجود»،[71] و «وَ صد ايضا عن طواف الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الذي قد حرم اللّه الصد و الاعراض عنه».[72]

عده اي ديگر مطلب را روشن تر نموده باجمال گفته‌اند: «اي منع المسلمين عن دخول مكة و زيارة بيت اللّه»،[73] «منع الناس عن مكة»،[74] « و منعهم المسلمين عنالمسجد الحرام في الحج و العمرة»،[75] «و صدهم للمسلمين عن المسجد الحرام في الحج و العمرة و الصلاة فيه»،[76]  «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ، لأن المشركين صدّوا المسلمين عنه»،[77] «و صدّ أيضا عن دخول [الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏] و زيارة بيت اللّه»،[78] «و الصدّ عن المسجد الحرام هو مثل عمل قريش و المشركين حين منعوا النبيّ (ص) و المؤمنين معه عن زيارة بيت اللّه الحرام و عن دخول مكة»[79] «وَ صدّ المؤمنين عن دخول الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و منعهم من الطواف به»،[80]

برخي «صد عن المسجد الحرام» را مربوط به سال حديبيه دانسته‌اند، گويا قبل از آن «صدي» وجود نداشته است.[81] مقاتل هم چنين مي‌نمايد كه «صد» مسلمانان از مسجد الحرام را همان اخراج مهاجران ميداند.[82] برخي نيز، مانند ابن عربي، «مسجد الحرام» را معطوف به «كفر» دانسته، جايي براي مطرح شدن «صد عن المسجد الحرام» نگذاشته‌اند.[83] فراء در قولي كه كمتر كسي آنرا قبول داشته «مسجد الحرام» را معطوف به «قتال» ميداند و باين صورت موضوع «صد» را از بحث آيه خارج ميكند.[84]

به نظر مي‌رسد عدم توجه كافي به موضوع بسته بودن راه عمره و حج در سالهاي قبل از حديبيه از سوي اكثر مفسران و مورخان اسلامي باعث اين شده است كه ما درك صحيحي از سياست پيامبر (ص) و اهداف جنگ با قريش نداشته باشيم، و در نتيجه علل جنگ را در حوادث جزئي بجوييم و نتوانيم تصوير روشني از سياست جنگي پيامبر در قبال قريش داشته باشيم.

4.4. شواهد سوره انفال

سوره انفال بعد از جنگ بدر نازل گرديد، جنگي كه در آن بسياري از سران قريش مثل ابوجهل، اميه بن خلف، عتبه بن ربيعه و نزديكان آنها به هلاكت رسيدند. ولي اين شكست باعث برافروخته‌تر شدن آتش كينه مشركان قريش نسبت به اسلام و پيامبر گرديد و يهود مدينه نيز به اين آتش دامن مي‌زدند،[85] درحاليكه قرآن، بعد از آن همه جنايتها و خيانتها، راه آشتي، صلح و گذشت را براي مكّيان باز مي‌گذارد:

 

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلينَ (انفال/38)

به كساني كه كافر شدند بگو: اگر باز ايستند، آنان را آنچه گذشته بخشوده و آمرزيده مي‏شود و اگر [به روش خود و جنگ و فتنه انگيزي] بازگردند پس همان روش و نهاد است كه بر پيشينيان گذشت.

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (انفال/61)

و اگر به صلح و آشتي گراييدند- تمايل نشان دادند- تو نيز به آن بگراي و بر خدا توكل كن، كه اوست شنوا و دانا.

ولي روحيه استكباري قريش به آنها اجازه نمي‌داد كه به اين زودي و سادگي راه آشتي را بپذيرند. نفرات سپاه مكيان در جنگهاي بدر، احد و خندق بترتيب حدود يك هزار، سه هزار و ده هزار[86] نفر بوده است. خندق آخرين كوشش مكّه و اعراب براي نابودي اسلام بود. نافرجام ماندن اين عمليات بزرگ كمر همت آنان را شكست و راه را براي صلح حديبيه آماده ساخت.

1.4.4. هشتمين شاهد:

وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (34) وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (35)

چرا خدا آنها را مجازات نكند، با اينكه از (عبادت موحّدان در كنار) مسجد الحرام جلوگيري مي ‏كنند در حالي كه سرپرست آن نيستند؟! سرپرست آن، فقط پرهيزگارانند ولي بيشتر آنها نمي‏دانند. (34) (آنها كه مدّعي هستند ما هم نماز داريم،) نمازشان نزد خانه (خدا)، چيزي جز «سوت كشيدن» «كف زدن» نبود پس بچشيد عذاب (الهي) را بخاطر كفرتان! (35) (ترجمه آيت الله مكارم شيرازي)

مفسران در تفسير آيه34 ، و بخصوص در مصداق «صد» كه در آن آمده، نيز دچار اختلاف آرايند. قرار گرفتن آن آيه كنارِ آيات پيشين[87] نيز مشكل آنها را مضاعف نموده است و آنان را وادار به سعي براي جمع بين آن دو نموده است.[88] برخي مي‌گويند آيه 33 متعلق به دور? مكي يا به مؤمنين، و آيه 34 با دور? مدينه و يا مشركين مربوط است.[89] باز عده اي آنرا اشاره به بازداشته شدن پيامبر (ص) از ورود به مكّه در روز حديبيه مي‌دانند.[90] برخي با توجه به اين كه آيه بعد از بدر نازل شد، عذاب مورد ذكر را قتل سران مشركين در روز بدر ميداند (فعذبهم الله بالسيف يوم بدر فقتلوا).[91]           

    با توجه به توضيحات بالا درباره سياست قريش در بستن راه مكّه بر مسلمانان، معني آيه 34 كاملاً روشن است: چرا خداوند مشركين قريش را عذاب نكند (همچنانكه آنها را در بدر نيز عذاب نمود) بااينكه مسلمانان را از شركت در مراسم حج و عمره و عبادت در مسجد الحرام منع مي‌كنند، در حالي كه آنها سرپرست و متولي آن نيستد. چرا كه حق سرپرستي و ولايت بر مسجد الحرام منحصر به متقين مي‌باشد (و آنانند كه چنين حق را دارند و مي‌توانند مشركين را از ورود به مسجد الحرام بازدارند).

    اين آيه به صراحت علت درگيري با قريش را روشن مي‌كند كه جنگ بر سر حق ولايت بر مسجد الحرام است. آيه بصراحت نه تنها ولايت قريش بر مسجد الحرام را نفي مي‌كند بلكه با همان صراحت حق چنين ولايتي را براي پيامبر (ص) و پرهيزكاران اثبات مي‌نمايد و ادعاي قريش را مردود مي‌شمارد. معلوم است كه قريش نمي‌توانستند در برابر چنين اعلاني موضعگيري نكنند و براي اثبات ادعاي خويش پيكار با مسلمانان را ادامه ندهند.

5.4. سوره فتح

مانند سوره‌هاي بقره و انفال، دربار? زمان نزول سوره فتح نيز غالب مورخان و مفسران اتفاق نظر دارند و آنكه اين سوره در راه برگشت از حديبيه به مدينه در سال ششم هجري نازل شد.[92] پيامبر(ص) همراه حدود هزار و سيصد الي پانصد نفر[93] در نخستين روز ماه ذي قعده[94] از مدينه براي عمره راه افتادند. روانه شدن در ماه حرام، همراه نداشتن سلاح جنگي، بستن احرام از ذو الحليفه و تلبيه گويان حركت نمودن، همراه بردن هفتاد شتر قرباني كه علامت گذاري شده بودند و قلاده‌هايي بر گردن آنها افكنده بودند، همه اينها حاكي از آن بود كه پيامبر (ص) و همراهان وي تنها براي عمره به مكّه آمده‌اند و قصدي ديگر ندارند. ولي قريش در ادامه سياست خويش بر ممانعت مسلمانان از مسجد الحرام، از ورود پيامبر به مكّه جلوگيري كردند، و بعد از تهديدها و مذاكرات حاضر به صلح شدند.[95]

و بدين طريق راه ورود به مكّه براي مسلمانان باز شد. ولي براي آنها درك اهميت صلح حديبيه مشكل بود، و  از مفاد آن بشدت ناراحت بودند. ولي بالآخره به دستور پيامبر (ص) گردن نهاده سرها را تراشيدند و قرباني‌ها را كشتند. توقف پيامبر (ص) در حديبيه 19 روز بود و در ذي حجه به مدينه مراجعت نمود.

1.5.4. نهمين شاهد:

هر جا در قرآن ذكري از «صد عن المسجد الحرام» آمده غالب مفسران و مورخان آنرا اشاره به حديبيه مي‌دانند و گاهي نيز به سالهاي بعد از بعثت و قبل از هجرت در مكه اشاره دارند. ولي حقيقت اين است كه آنچه در حديبيه پيش آمد، ادامه جريان شش ساله بعد از هجرت بود و در حديبيه آن ممنوعيت و سدّ شش ساله شكسته شد. صلح حديبيه باعث شد راه مكّه براي مسلمانان باز شود و همين صلح مقدمه‌اي براي فتح مكّه در سال هشتم گرديد. به همين جهت قرآن كريم آنرا «فتح» درمقابل «صد» ناميد، فتحي كه مقدمه‌اي براي برقراري ولايت مسلمين بر حرم خدا گرديد:

إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً (فتح/1)

حقا كه ما فتحي نمايان براي تو پيش آورده ايم (ترجمه پاينده)

صلح حديبيه بزرگترين فتح پيامبر اسلام (ص) محسوب مي‌شود، چون به نتيجه اي منجر شد كه  هدف اصلي جهاد پيامبر (ص) عليه مكيان را بدون درگيري و خونريزي تأمين نمود. با توجه به چنين نتيجه اي، پذيرفتن شرايط مزبور صلح، كه در ديدگاه اصحاب بسيار نامناسب جلوه مي‌كرد و قريش با طرح بعضي از بندهاي آن تنها در پي حفظ غرور جاهلي خود و ظواهر كار بودند، با سياست پيامبر (ص) كاملا سازگار بود.

2.5.4. دهمين شاهد:

صلح حديبيه امنيت را به زائران مسلمان مكه برگرداند، امنيتي كه از بدو هجرت براي آنان وجود نداشت. بدين جهت است كه در اين آيه از سور? فتح به امنيت و عدم خوف تاكيد شده است:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَريباً (فتح/27)

خداوند آنچه را به پيامبرش در عالم خواب نشان داد راست گفت بطور قطع همه شما بخواست خدا وارد مسجد الحرام مي شويد در نهايت امنيت و در حالي كه سرهاي خود را تراشيده يا كوتاه كرده‏ايد و از هيچ كس ترس و وحشتي نداريد ولي خداوند چيزهايي را مي‌دانست كه شما نمي دانستيد (و در اين تأخير حكمتي بود) و قبل از آن، فتح نزديكي (براي شما) قرار داده است. (27) (ترجمه آيت الله مكارم شيرازي)

3.5.4. يازدهمين شاهد:

قرآن كريم سد كردن راه مسجد الحرام را جرمي بزرگ ميداند كه موجب مجازات و عذاب سخت الهي است، وميفرمايد اگر نبود بخاطر اختلاط مؤمنان و كافران در جميعت مكه، كفار آن شهر را كه راه زائران را سد كرده و باعث نرسيدن قرباني‌ها به جايگاه قرباني شده بودند بدست مسلمانان مورد عذاب قرار مي‌داد.

هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَؤُهُمْ فَتُصيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ في رَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَليماً (فتح/25)

آنها هستند كساني كه كفر ورزيدند و شما را از (زيارت) مسجد الحرام بازداشتند و نيز قرباني (شما) را منع كردند از اينكه به محلّ خود (مكّه يا مني) برسد. و اگر نه اين بود كه مردان و زنان مؤمني را كه نمي شناختيد (و مخلوط با كفار مكه بودند) زير پاي گذاريد و از اين راه، ناآگاهانه گزند و ناخوشايندي (و ديه ‏هايي) به شما برسد (شما را از جنگ با آنها بازنمي‌داشت، و چنين كرد) تا كساني را كه مي ‏خواهد (شما و مسلمين مخلوط با كفّار را) در رحمت خود داخل كند. و اگر آنها (از مسلمان ها) جدا بودند بي‌ترديد كساني از آنان را كه كفر ورزيدند به عذاب دردناكي عذاب مي ‏كرديم. (ترجمه آيت الله مشكيني)

از مفاد آيه روشن است كه اگر بستن راه زائران بيت الله در عمره حديبيه علت موجه اي براي قتال با مشركان وعذاب سخت الهي باشد، اصل آن سياست نيز كه سالها پيش آغاز شده بود مي‌توانست علت موجه اي براي جهاد عليه مشركان مكه بوده باشد، هر چند كه در زمينه نظامي نيز اين قريش بودند كه سياست تهاجم و تجاوز را پيش گرفتند و رسول خدا (ص) موضع دفاعي و آشتي جويانه اي را در قبال آنها اتخاذ نمودند.

6.4. دوازدهمين شاهد:

آخرين شاهد قرآني ما متعلق است به سور? مائده، سوره اي كه طبق روايات فريقين آخرين سور? قرآن است.[96] چنانچه نزول آن را در اواخر سال دهم هجرت بدانيم، سوره متعلق است به زماني كه اكثر مناطق عربستان و قبائل عرب به اسلام روي آورده و آثار ومظاهر علني شرك و بت پرستي رو به استيصال بود. از زمان برگشت پيامبر (ص) از تبوك در رمضان سال نهم، مسلمانان شاهد ورود پي در پي وفود سران قبائل عرب در مدينه بودند وديگر هيچ نيروي آنها را از داخل شيه جزيره تهديد نمي‌كرد. در چنين شرايط وقتي رسول خدا (ص) قصد خويش را براي حج اعلام نمودند و اهالي مدينه و اطراف و باديه نشينان براي انجام فريض? حج در كنار پيامبر (ص) آماده مي‌شدند، سور? مائده آنها را از آداب و احكامي كه بايد در طول سفر رعايت كنند آگاه نموده، آنها را از  اقدامات و حركاتي بقصد تصفيه حسابهاي گذشته و خالي كردن كينه هاي پيشين بر حذر مي‌دارد:

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَ التَّقْوي وَ لا تَعاوَنُوا عَلَي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (مائده/2)

اي كساني كه ايمان آورده ايد، حرمت نشانه ‏هاي (توحيد و پرستش) خدا (مانند اعمال حج و عمره و مكان هاي آن عبادات) و حرمت ماه هاي حرام (كه رجب و ذي قعده و ذي حجه و محرم است) و حرمت قرباني بي‏نشان و قرباني قلاده در گردن و حرمت قاصدان بيت الحرام را كه فضل و خشنوديي از پروردگارشان را مي‌طلبند نشكنيد. و چون از احرام درآمديد مي توانيد شكار كنيد، و عداوت گروهي بدين جهت كه شما را از مسجد الحرام بازداشتند شما را وادار نكند كه (بر حقوق آنها) تجاوز كنيد. و در هر كار خير و تقوا يكديگر را ياري دهيد و بر گناه و تجاوز همكاري نكنيد، و از خدا پروا نماييد، كه همانا خداوند سخت كيفر است. (ترجمه آيت الله مشكيني)

سدّ راه حج و عمره براي 7 سال براي مسلمانان امري بسيار ناراحت كننده بود، و حتي بيش از تهاجمها، تجاوزها، اهانت ها و اذيت‌هايي كه از مشركين مكه به آنها رسيده بود در دلها باعث خشم و كينه شده بود. لذا قرآن كريم در منع مسلمانان از تجاوز احتمالي نسبت به اهل مكه تنها به همين موضوع يعني «صد عن المسجد الحرام» اشاره نموده است.

5. حج در اسلام

هر چند در برخي سوره‌هاي مكي به شهر مكه بعنوان شهري مقدس[97] و جاي امن[98] و به كعبه و مسجد الحرام به عنوان مكاني مقدس[99]، خان? خداوند[100] و خانه‌اي آباد[101] اشاراتي شده است، ولي در اين مرحله از تاريخ اسلام كه كعبه هنوز قبل? مسلمين قرار نگرفته بود، سخني از حج و عمره و مراسم آن به ميان نيامده است. ولي به نظر مي‌رسد همين اشارات مختصر نيز باعث برانگيخته شدن حساسيت قريش نسبت به عزائم اسلام درباره شهر مكه و نقش مسجد الحرام در دين يكتاپرستي كه پيامبر (ص) مبلغ آن بود، شده باشد. از اين لحاظ پيام آيه‌اي از سور? جن كه سور? مكي است، قابل توجه است:

    وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً (جن/18)

آيه صريحاً مشركان را از عبادت بتان در «مساجد» منع مي‌كند[102] و مسجد الحرام در آن زمان تنها مصداق «مسجد» در شبه جزيره عرب بود. صرف نظر از اينكه سران قريش، اسلام را تهديدي براي دين بت‌پرستي خود بحساب مي‌آوردند، هرگونه تقديس و ادعايي نسبت به كعبه و مسجد الحرام از سوي پيامبر (ص) را خطري براي موقعيت خود به عنوان متوليان بيت الله و سروران اعراب تلقي مي‌نمودند. شايد همين احساس خطر باعث مي‌شد كه آنان از حضور مسلمانان در آن مسجد و خواندن نماز در آن به شدت جلوگيري كنند.

    ممكن است براي پرهيز از تشديد همين حسساسيت‌هاي قريش نسبت به اين امر بود كه در ابتدا بيت‌المقدس بجاي كعبه بعنوان قبل? مسلمانان تشريع گرديد و نيز از سخن راندن درباره مشروعيت حج و عمره در اسلام در سوره‌هاي مكي پرهيز شده است.

    اما با هجرت رسول خدا (ص) به مدينه اوضاع دگرگون گشت و مسلمانان از فشار و مظالم روزانه قريش ايمن شدند. در واقع سور? حج كه با آياتي با مضامين و محتواي آشناي مكي آغاز و دنبال مي‌شود، و به يكباره با جهت‌گيري جديد رنگي مدني به خود مي‌گيرد،  شرائط و احوال محيط جديد را مي‌نماياند، و از اين حيث منعكس كننده همان دگرگوني اوضاع است كه با هجرت پيامبر (ص) پيش آمد.

    پرداختن به موضوع حج در اسلام (و نيز بياناتي درباره  مقام كعبه در اسلام، بناي آن بوسيله ابراهيم (ع)، تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه، و طرح حق ولايت بر مسجد الحرام، از جمله موضوعاتي‌اند كه به نوعي مرتبط با اين موضوع‌اند) با سور? حج آغاز مي‌شود و با سور? مائده خاتمه مي‌يابد. بر اساس ترتيبي كه در اين مقاله براي سوره‌هاي مربوط مدني قائل شده‌ايم، ترتيب زماني آيات حج از اين قرار مي‌باشد:

 

1. آيات 25-37 از سوره حج[103]: اين آيات در ضمن تهديد كفار قريش به جهت بستن راه مسجد الحرام، به سوابق تشريع حج مي‌پردازد و به برخي از شعائر اساسي آن، مانند هدي، نحر، طواف، احلال، احرام و ذكر خدا اشاره مي‌كند. همچنين نخستين آياتي است كه در آن از حج ابراهيمي سخن رفته و ضمناً اشارتي به امضاي آن در اسلام آمده است. نزول آن بعد از هجرت، و همزمان با اذن جهاد، يعني قبل از اوائل رمضان سال نخست هجري و پيش از نزول سور? بقره مي‌باشد.

 

2. آيات 125-128 از سوره بقره[104]: در آن ضمن اشاره به كعبه بعنوان «مثابة للناس»،[105] باز هم سخن از بناي كعبه بدست ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) آمده است.

3. آيات 142-150 از سور? بقره[106]: آيات مذكور درباره تغيير قبله در نيمه شعبان سال دوم هجري است. آيات بعدي سوره متعلق است به باز? زماني 15 شعبان سال دوم هجري و جنگ بدر در 17 رمضان.

4. آيه 158 سوره بقره[107]:  آيه درباره جواز سعي بين صفا و مروه بعنوان جزئي از مراسم حج و عمره است.

5. آيه 189 سوره بقره[108]: آيه در ضمن بيان اهميت ماه نو براي تعيين تقويم طبيعي و نقش آن در  نظام زندگي، اشاره‌اي به حج دارد كه اهميت آن را نمايان مي‌سازد.

6. آيات 196-200، 203 از سور? بقره[109]: در آن ضمن اعلام وجوب حج و عمره، دربار? احكام و آداب حج به تفصيل سخن به ميان آمده است.

 

7. آيات 34-35 سور? انفال[110]: در آن ضمن اشاره به سد راه مكه بوسيله قريش، و سزاوار عذاب بودن آنان، سخن از نفي حق حاكميت آنها بر مسجد الحرام و اثبات ولايت مسلمين بر آن به ميان آمده است. نزول اين آيات متعلق به زمان بعد از غزو? بدر در رمضان سال دوم است.

 

8. آيات 96-97 از سوره آل عمران[111]: در اين آيات، بار ديگر و با تاكيد بيشتر، سخن از وجوب حج—با ذكر شرط استطاعت—به ميان آمده است. نزول نيمه دوم سور? آل عمران بعد از جنگ احد در شوال سال سوم بوده است.

 

9. آيات 25-27 از سور? فتح[112]: فرازي از داستان حديبيه، مسدود نمودن راه زائران خان? خدا از سوي قريش، و روياي پيامبر (ص) را بيان مي‌كند. نزول سوره  بعد از حديبيه در ذيقعده سال ششم بود.

 

10. آيه 3 سور? توبه[113]: در اعلام برائت از مشركين و اعلام جهاد عليه آنها با ذكر مهلت چهار ماه. زمان نزول آيه و آيات بعدي متعلق است به باز? زماني شوال و ذيحجه سال نهم.

11. آيات 18-19 از سوره توبه[114]: در نفي نقش مشركان در اعمار مساجد و بي‌ارزش بودن خدمات آنها در نگهداشت حرم و سقايت حجاج در برابر ايمان به توحيد و معاد.

12. آيه 28 سور? توبه [115]: در منع مشركان از ورود به مسجد الحرام بعد از حج سال نهم.

 

13. آيه 2 از سور? مائده[116]: اين آيه، با بخشي از آيه پيشين، به تقدس شعائر حج، حرمت تعرض به زائران خان? خدا، و حرمت صيد در حالت احرام مي‌پردازد. نزول سوره به اواخر سال دهم هجري بازمي‌گردد.

14. آيات 95-97 از سور? مائده [117]: در تاكيد بر حرمت صيد براي محرِم.

 

    با توجه به توضيحات بالا و نيز استدلالي كه قبلا ارائه گرديد نكات زير را مي‌توان برشمرد:

    1. اصل مشروعيت حج و عمره هيچ گاه بين مسلمين مورد ترديد نبود. چون تنها اشكالي كه انصار داشتند مربوط به سعي بين صفا و مروه بود[118] كه آيه 158 بقره به آن پرداخته است.  

2. از نظر تاريخي، بعد از هجرت، فريضه حج در شرايطي مطرح گرديد كه راه مكه براي مسلمانان مسدود بود و امكان عمره يا حج براي كاف? مسلمين عملاً وجود نداشت. موضوع حج با اهميتي كه به عنوان ركني از اركان اسلام دارد نمي‌توانست به مدت طولاني در قرآن مسكوت بماند. لذا با وجود عدم امكان انجام اعمال حج و عمره، مشروعيت و وجوب آن مورد امضاء و تاكيد قرار گرفت؛ بلكه در كنار امضاي اين سنت ديرينه و بيان سوابق تشريع، مناسك و احكام آن نيز در چندين مرحله در سوره‌هاي حج، بقره و آل عمران بيان گرديد.

    4. اينكه مفسران، نزول بخشي از آيات حج در سوره‌هاي حج و بقره را مربوط به جريان حديبيه يا سالهاي بعد دانسته‌اند،[119] ظاهرا بايد آنرا از باب ظهور مصداق بعد از نزول آيه بدانيم، نه از موارد اسباب نزول.

    5. توالي و درهم بودن آيات حج و جهاد در سوره‌هاي حج و بقره نشان دهند? نوعي قرابت بين آن دو موضوع در شرائط آن زمان است. از نظر قريش نيز موضوع حج مسلمين براي سيادت آنها و سلطه بر مسجد الحرام، كه لازم? آن سيادت بود، تهديد جدي به حساب مي‌آمد. تنها بعد از شكست عمليات نظامي‌شان در جنگهاي بدر، احد و احزاب بود كه آنها مجبور شدند در حديبيه حق مسلمانان را به رسميت شناخته به آن تن دهند.

 

همه مذاهب اسلامي معتقد به وجوب حج به عنوان يكي از اركان اسلام[120] مي‌باشند و روايات زيادي درباره اهميت آن در منابع حديث شيعه[121] و اهل تسنن آمده است. اما درباره  اينكه حج چه زماني واجب گرديد و آيا فريض? آن بالفور است يا بالتراخي، اختلاف بين فقهاء وجود دارد.

جميع علماي اماميه،[122] و حنبلي و اكثر فقهاي مالكي وحنفي و برخي از شافعيه معتقد به بالفور بودن وجوب حج‌اند، ولي شافعي[123] و گروهي قائل به جواز تأخير آن از نخستين سال استطاعت مي‌باشند. شافعي‌ها در استدلال خود به دلائلي[124] از جمله مكي بودن سور? حج، حديثي درباره وفد ضمام بن ثعلبه كه به روايتي در رجب سال پنجم به حضور پيامبر (ص) رسيد و سوالاتي درباره اركان اسلام، از جمله حج نمود، و تشريع فريض? حج در سال پنجم يا ششم، و تأخير آن تا سال دهم از سوي پيامبر (ص)، و به خصوص به تأخير انداختن حج از جانب آن حضرت (ص) بعد از فتح مكه در سال هشتم و نيز پس از برگشت از تبوك در رمضان سال نهم، استناد مي‌كنند.   

طرفداران بالفور بودن فريض? حج، معتقداند فريض? حج در سال نهم هجري با نزول آيه «وَ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً » (آل عمران:97) تشريع گرديد و رسول خدا (ص) نيز آن را بدون تأخير انجام داده است. آنها آي? «واتموا الحج و العمرة...» را كه گفته مي‌شود اولين آيه درباره حج است، مربوط به حديبيه و خطاب به كساني ميدانند كه اعمال عمره را شروع نموده ولي به اتمام نرسانده‌اند. به نظر ايشان آيه بر وجوب ابتداء و مبادرت به حج يا عمره دلالت نمي‌كند.[125] وفد ضمام بن ثعلبه سعدي را نيز متعلق به سال نهم كه به «عام الوفود» شهرت يافته، مي‌دانند. در جواب اشكالي كه پس چرا پيامبر (ص) حج را در همان سال نهم انجام نداد، ميگويند در آن سال مشركان در مراسم حج با مسلمانان آميخته بودند و عده اي از آنان به حالت عريان طواف مي‌نمودند و پيامبر (ص) به همين علت از شركت در حج آن سال كراهت داشت. بعد از ممانعت ورود آنها به مسجد الحرام اين مانع برطرف گرديد، و لذا پيامبر (ص) در سال دهم در معيت اصحاب و  زنان عازم حجة الوداع گرديد. عده‌اي از مفسران دليل ديگري براي عدم شركت پيامبر (ص) در حج سال نهم آورده‌اند كه متعلق است به رسم نسيء. ميگويند در اثر اعمال نسيء و اخلال در تقويم بر اساس سنت جاهلي، روز حج در سال نهم با دهم ذيقعده مطابقت داشت[126] ولي با برطرف شدن اين اشكال در سال بعدي تقويم بحالت صحيح  خود برگشت و روز حج در تاريخ واقعي خود مطابق با دهم ذيحجه قرار گرفت.[127]

با صرف نظر از بحث فقهي دربار? لزوم فور يا جواز تأخير در انجام فريض? حج و عمره، بايد گفت دلايلي كه هر دو طرف قضيه ارائه نموده‌اند، مبتني بر درك صحيحي از شرائط آن زمان و سياست و اهداف رسول خدا (ص) نمي‌باشد.

اولاً اصل حج و عمره در بين اصحاب هيچ گاه مورد ترديد نبود. به نظر مي‌رسد بسياري از انصار و مهاجران پيش از هجرت با ساير اعراب حج و عمره را انجام داده بودند، چنانچه از حضور انصار در بيعت‌هاي عقبه مي‌توان به اين موضوع پي برد. شايد بر همين اساس در منابع اهل سنت آمده است كه پيامبر (ص) قبل از هجرت حج را دو بار انجام داد،[128] اگرچه روايات شيعه حاكي از آن است كه حضرت (ص) ده يا بيست بار در مراسم حج قبل از هجرت شركت نموده‌اند.[129] و بسيار طبيعي است كه در دور? پنجاه و سه سال? اقامت در مكه، ايشان كراراً و ده‌ها بار در مراسم حج شركت نموده باشد.[130]

پس از هجرت راه مكه مسدود شد و تا هفت سال هيچ گونه امكان انجام حج يا عمره براي مسلمانان وجود نداشت. مراسم عمره و حج تنها سنتي بود كه از شرع ابراهيمي باقي مانده بود و مشركان نيز به آن و حريم مكه و ماههاي حرام، كه براي امنيت زائران تشريع شده بود، احترام مي‌گذاشتند. قريش در برخورد با اسلام آن سنت ديرين? عرب را نقض نمودند و مسلمين را سالها از دسترسي به مسجد الحرام بازداشتند.

با ناديده گرفتن اين واقعيت تاريخي و با اعتقاد به اين كه آيات مربوط به وجوب حج و عمره متعلق به سالهاي ششم يا نهم هجرت است، ما نمي‌توانيم به درستي مفاد و جايگاه تاريخي آيات «صد» را درك كنيم، و نه مي‌توانيم به تصوير درستي از ترتيب نزول بعضي سوره‌ها و حتي از ترتيب نزول آيات در برخي سوره‌ها دست يابيم[131]. همچنين قادر نخواهيم بود كه به اهميت حج در تاريخ اسلام و نقش آن در سياست رسول خدا (ص) نسبت به قريش و ارتباط آن با سياست تهاجمي قريش نسبت به اسلام و مسلمين و تهديدهاي كه آنان از اين ناحيه براي سيادت خويش احساس مي‌نمودند، پي ببريم.

اصل حفظ حرمت كعبه و حرم مكه به عنوان حرم امن الهي داراي نخستين اولويت در سياست رسول خدا (ص) نسبت به قريش بوده است، و ايشان از جنگ و خونريزي در مكه در هر شرايطي شديداً احتراز مي‌كرد. با وجود جنگ افروزي‌هاي مكرر قريش عليه مسلمانان وي هيچ گاه حاضر نشد عمليات تهاجمي عليه مكه صورت دهد، و اولين باري كه به سراغ مكيان رفت در زي زائري در لباس احرام بود، تلبيه گويان و عاري از سلاح جنگي.

اولين سفر وي به مكه براي عمره بود، چون اگر براي حج مي‌رفت حضور حاجيان مسلمان در شرايط خطيري كه در سال ششم وجود داشت، به احتمال قريب به يقين موجب آشفته‌تر شدن اوضاع مي‌شد. لذا وي، كه از ايجاد درگيري در حرم و ناآرام شدن مراسم حج بشدت پرهيز داشت زمان عمره را براي گشودن راه مسجد الحرام انتخاب نمود. اين سياست پرهيز از برخورد و خشونت در حرم  از يك طرف، و تحصيل نمودن مقصود اصلي كه گشودن راه مكه بود از طرف ديگر، وي را وادار نمود شرايط قريش را براي صلح بپذيرد.

در حين فتح مكه نيز وي تمام سعي خود را به كار برد تا آن مرحل? خطير نيز بدون جنگ و با حداقل خشونت به پايان برسد، و با عفو و گذشت از دشمنان ديرين صحنه‌هايي در حافظ? تاريخ ثبت نمود كه جهان نظير آنرا به ياد ندارد. وي دو بار عمره را در ايام فتح انجام داد، يك بار به محض ورود به مكه و بار ديگر هنگام بازگشت از جعرانه. ولي در آن هنگام كه هنوز اهالي مكه از «شوك» شكست و سقوط شهر بيرون نيامده بودند و پيكار شرك و توحيد، تعصب جاهلي و تمايل به اسلام در باطن مردم هنوز جاري بود، وي حضور خود را در مراسم حج آن سال مناسب نديد و اين به لحاظ شرايط ناسازگار و جو پر تنش حاكم بود و به جهت فاصله‌اي كه اين وضع با فضاي مطلوب داشت.

وي مي‌خواست با تعليم عملي آداب و احكام حج، صحنه‌اي زيبا را بيافريند كه از لوث مظاهر شرك و مراسم جاهلي و دنياپرستي، كدورتهاي بين فاتح و مفتوح عاري بوده، و نموداري ملموس و گيرا از ايمان به يكتا پرستي، خداجويي و ذكر خدا، همراه با برادري، برابري، همدلي، آشتي، نيكي، امنيت و آرامش همگاني به معرض نمايش بگذارد كه دور از هر گونه شهوت‌راني، دروغگويي، دشنام، جدال و ستيزه جويي و مبرا از هر نوع خشونت و تعدي حتي نسبت به جانوران و گياهان و حشرات حرم باشد.

چنين فضايي نه چند هفته بعد از فتح مكه ميسر بود و نه در جو پُر تنش سال نهم كه با حضور مشركان عرب در حج، سور? برائت براي آنان قرائت شد و ضمن اعلام ممنوعيت ورود آنها به حرم از سال آينده، زنگ اعلان جهاد نيز عليه كاف? مشركان (باستثناي عده‌اي كه هنوز پيماني معتبر با مسلمين داشتند) نواخته شد. به علاوه، چنان كه در سفر بازگشت از تبوك آشكار شده بود، پيامبر (ص) حتي از ناحيه عده‌اي از «اصحاب» نيز براي جان خود ايمن نبود. شركت حضرت در مراسم حج سال نهم، با افزودن خطرات ناشي از حضور مشركان، فضاي حج را بحالت «امنيتي» در مي‌آورد كه با ديدگاه و هدف پيامبر (ص) سازگار نبود.

فتح مكه، پيروزي در حنين، تسليم شدن طائف و ديگر وقايع سال نهم و دهم باعث شد فضاي جديدي به سرعت در شبه جزيره عرب پديد آيد. تبوك آخرين غزو? پيامبر (ص) بود. عقب نشيني روميان در برابر لشكر اسلام در تبوك[132] از يك سو و ابلاغ  سور? برائت به مشركان عرب از سوي ديگر، سران قبايل را وادار ساخت دسته دسته راهي مدينه شده، و به اسلام داخل شوند. با فراهم شدن فضايي مناسب و آرام براي آموزش مناسك حج در اواخر سال دهم، رسول خدا (ص) ضمن دعوت عموم قبايل عرب براي شركت در حج، خود نيز همراه اصحاب و زنان عازم مكه گرديد. صلي الله عليه و آله.

 

 

پانوشت ها

 

 



[1] بنا به گزارش واقدي، سرايا و غزوات قبل از بدر (رمضان سال دوم هجري) عبارت‌اند از:

سريه حمزه به قصد عيص (در رمضان)، سريه عبيده بن حارث به رابغ (در شوال)، سريه سعد بن ابي وقاص به خرّار (در ذيقعده) در نخستين سال هجرت؛

و غزوه ابواء (صفر)، غزوه بواط (ربيع الاول)، غزوه عُشيره (جمادي‌الاول)، غزوه سفوان يا بدر اولي (جمادي الثاني)، و سريه عبدالله بن جحش به نخله (جمادي الثاني-رجب) در دومين سال هجرت. (ترجمه مغازي واقدي، ص1)

[2]الطبقات‏الكبري،ج‏1،ص163؛ أنساب‏الأشراف،ج‏1،ص229-236؛ دلائل ‏النبوة، ج‏2، ص311-315؛ البداية والنهاية، ج‏3،ص84؛ تاريخ‏الإسلام،ج‏1،ص221-224؛ إمتاع ‏الأسماع، ج‏1، ص43-45).

[3]«و كان ابو طالب إذا أخذ الناس مضاجعهم أمر رسول الله (ص) فاضطجع علي فراشه حتي يري ذلك من أراد مكرا به و اغتياله، فاذا نوّم الناس أمر أحد بنيه أو أخوته أو بني عمّه فاضطجع علي فراش رسول الله (ص) و أمر رسول الله (ص) أن يأتي بعض فرشهم فينام عليه». نك: دلائل‏النبوة،ج‏2،ص312؛ الدرر في اختصار المغازي و السير ،ص 57 ؛ عيون‏الأثر،ج‏1،ص 148؛ تاريخ‏الإسلام،ج‏1،ص 221؛ البداية والنهاية، ج‏3، ص 84؛ سبل‏الهدي،ج‏2،ص 378؛ السيرة النبوية(الرحيق المختوم) ،ص 64.

[4] المغازي،ج‏1،ص 110؛ الطبقات‏الكبري،ج‏1،ص 165؛ المحبر، ص 11؛ أنساب‏ الأشراف، ج‏1، ص 237؛ تفسير القمي، ج 2، ص431؛ الروض الأنف، ج 3، ص362) المنتظم، ج‏3، ص 13؛ تاريخ ‏ابن ‏خلدون، ج‏2،ص 393 ؛إمتاع ‏الأسماع، ج‏4، ص 353؛ ج‏9، ص 181.

 [5]سيرة ابن هشام، ج‏1، ص 486 و 489؛ أنساب‏الأشراف، ج‏1، ص 261و 263؛ تاريخ طبري، ج‏2، ص 379؛ دلائل ‏النبوة ، ج‏2، ص 487؛تاريخ مدينة دمشق، ج 4، ص335؛ الكامل، ج‏2، ص 104؛ أسد الغابة، ج‏2، ص 180؛ تاريخ ‏الإسلام، ج‏1، ص 328؛ البداية والنهاية، ج‏3، ص 188؛ إمتاع ‏الأسماع، ج‏9، ص 198.

[6] گزارش ابن اسحاق (م 151 هـ) از حوادث بدر تلفيقي است از روايت عروه بن زبير، و روايات ديگر از ابن عباس. وي قبل از بيان وقائع بدر ميگويد: «فحدثني محمد بن مسلم الزّهري، و عاصم بن عمر بن قتادة، و عبد الله بن أبي بكر و يزيد بن رومان عن عروة بن الزبير و غيرهم من علمائنا عن ابن عباس، كلّ قد حدّثني بعض هذا الحديث فاجتمع حديثهم فيما سقت من حديث بدر». (السيرةالنبوية، ج1، ص606)

واقدي (م 207) در گزارش خويش از سرايا و مغازي تا بدر از 25 راوي كه براي وي روايت كرده‌اند نام مي‌برد ولي منبع اصلي هر بخشي از گزارش را معرفي نمي‌كند.

روايت ابن سعد (م 230هـ) از سرايا و غزوات پيامبر (ص) تلفيقي است از گزارشهاي ابن اسحاق، ابو معشر و موسي بن عقبه. در ذيل «ذكر عدد مغازي رسول الله (ص) و سراياه و أسمائها و تواريخها و جمل ما كان في كل غزاة و سرية منها» آمده است: «قال محمد بن سعد: و أخبرني رؤيم بن يزيد المقرئ قال: أخبرنا هارون بن أبي عيسي عن محمد بن إسحاق. و أخبرني حسين بن محمد عن أبي معشر. و أخبرنا إسماعيل بن عبد الله بن أبي أويس المدني عن إسماعيل بن إبراهيم بن عقبة عن عمه موسي بن عقبة. دخل حديث بعضهم في حديث بعض».(الطبقات‏الكبري، ج 2، ص3).

طبري (م 310هـ) بعد از روايت عروه از بدر، گزارش ابن اسحاق را نيز آورده است. (تاريخ‏الطبري، ج2، ص421)

مفسران نيز براي تفاصيل بدر به همين روايات تمسك مي‌جويند. نك: جامع البيان في تفسير القرآن، ج 9، ص 124؛ الكشف و البيان ، ج 4، ص 330؛ معالم التنزيل، ج 2، ص 270؛ مجمع البيان، ج 4، ص 802؛ روض الجنان و روح الجنان ، ج 9، ص 67؛ زاد المسير، ج 2، ص 190؛ أنوار التنزيل، ج 3، ص 50؛ لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 2، ص 294؛ البحر المحيط، ج 5، ص 277؛ تفسيرابن كثير، ج 4، ص 12؛ الدر المنثور، ج 3، ص 164؛ تفسير روح البيان، ج 3، ص 315؛ روح المعاني، ج 5، ص 159؛ البحر المديد ، ج 2، ص 306؛ زير آيه 7، سوره انفال.

[7]ترجمه تاريخ طبري، ج 3، ص944.

[8] ترجمه تاريخ طبري، ج 3، ص945؛ با توجه به اهميت اين روايت و عباراتي كه در آن بكار رفته است متن عربي بخش نقل شده آن نيز نقل مي‌شود:

«حدثنا علي بن نصر بن علي، و عبد الوارث بن عبد الصمد بن عبد الوارث- قال علي: حدثنا عبد الصمد بن عبد الوارث، و قال عبد الوارث: حدثني ابي- قال: حدثنا ابان العطار، قال: حدثنا هشام بن عروه، عن عروه، انه كتب الي عبد الملك بن مروان: اما بعد، فإنك كتبت الي في ابي سفيان و مخرجه، تسألني كيف كان شانه؟ كان من شانه ان أبا سفيان بن حرب اقبل من الشام في قريب من سبعين راكبا من قبائل قريش كلها، كانوا تجارا بالشام، فاقبلوا جميعا معهم أموالهم و تجارتهم، فذكروا لرسول الله ص و اصحابه، و قد كانت الحرب بينهم قبل ذلك، فقتلت قتلي، و قتل ابن الحضرمي في ناس بنخله، و اسرت أساري من قريش، فيهم بعض بني المغيره، و فيهم ابن كيسان مولاهم، أصابهم عبد الله بن جحش و واقد حليف بني عدي بن كعب، في ناس من اصحاب رسول الله ص بعثهم مع عبد الله بن جحش، و كانت تلك الوقعه هاجت الحرب بين رسول الله ص و بين قريش، و أول ما أصاب به بعضهم بعضا من الحرب، و ذلك قبل مخرج ابي سفيان و اصحابه الي الشام.

ثم ان أبا سفيان اقبل بعد ذلك و من معه من ركبان قريش مقبلين من الشام، فسلكوا طريق الساحل، فلما سمع بهم رسول الله ص ندب اصحابه و حدثهم بما معهم من الأموال، و بقله عددهم، فخرجوا لا يريدون الا أبا سفيان و الركب معه، لا يرونها الا غنيمه لهم، لا يظنون ان يكون كبير قتال إذا لقوهم، و هي التي انزل الله عز و جل فيها: «وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ».

فلما سمع ابو سفيان ان اصحاب رسول الله ص معترضون له، بعث الي قريش: ان محمدا و اصحابه معترضون لكم، فاجيروا تجارتكم فلما اتي قريشا الخبر- و في عير ابي سفيان، من بطون كعب ابن لؤي كلها- نفر لها اهل مكة، و هي نفره بني كعب بن لؤي، ليس فيها من بني عامر احد الا من كان من بني مالك بن حسل، و لم يسمع بنفره قريش رسول الله ص و لا اصحابه، حتي قدم النبي ص بدرا- و كان طريق ركبان قريش، من أخذ منهم طريق الساحل الي الشام- فخفض ابو سفيان عن بدر، و لزم طريق الساحل، و خاف الرصد علي بدر، و سار النبي ص، حتي عرس قريبا من بدر، و بعث النبي ص الزبير بن العوام في عصابه من اصحابه الي ماء بدر، و ليسوا يحسبون ان قريشا خرجت لهم،» (تاريخ الأمم و الملوك، ج2، ص421-422)

[9]چندين روايت تاريخي از اين قبيل در منابع آمده كه آنرا عروه در جواب پرسش عبدالملك يا وابستگان امويان نوشته است. مثل جواب وي به پرسش ابن ابي هنيده، صاحب وليد بن عبد المك درباره آيه 10 سوره ممتحنه (السيرةالنبوية، ج2، ص326).

 [10]شايد منظور از «مخرج» در روايت نجاتِ قافله تجاري قريش از تعارض پيامبر (ص) و اصحاب او بوده است.

[11] كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (انفال/6)

[12]در اين مورد عبارات مؤرخان چنين است:

عروه بن زبير: «فلما سمع بهم رسول الله (ص) ندب اصحابه و حدثهم بما معهم من الأموال، و بقلة عددهم، فخرجوا لا يريدون الا أبا سفيان و الركب معه، لا يرونها الا غنيمه لهم، لا يظنون ان يكون كبير قتال إذا لقوهم، و هي التي انزل الله عز و جل فيها: و تودون ان غير ذات الشوكه تكون لكم.» (تاريخ‏طبري، ج2، ص421)

ابن اسحاق: « ندب المسلمين إليهم و قال هذه عير قريش فيها أموالهم فاخرجوا إليها لعلّ الله ينفلكموها. فانتدب الناس فخفّ بعضهم و ثقل بعضهم، و ذلك أنهم لم يظنّوا أن رسول الله صلي الله عليه و سلم يلقي حربا» (السيرةالنبوية، ج1، ص607)

بلاذري: «و لم يظنّ رسول الله صلي الله عليه و سلم أنه يحارب »، «و أبطأ عن رسول الله صلي الله عليه و سلم قوم من أصحابه إذ لم يحسبوا أنهم يحاربون.» (أنساب ‏الأشراف، ج1، ص288،چاپ زكار، ج1، ص344)

[13]مثلاً بلاذري مي‌گويد: «و روي إبراهيم بن سعد، عن الزهري، عن سعيد بن المسيب أنه قال: كان جميع من شهد بدرا من المسلمين ثلاث مائة و أربعة عشر رجلا، منهم من المهاجرين ثلاثة و ثمانون رجلا، و من الأوس أحد و ستون، و من الخزرج مائة و سبعون رجلا. قال الواقدي: و الثبت أنهم كانوا ثلاث مائة و أربعة عشر، منهم من المهاجرين أربعة و سبعون، و سائرهم من الأنصار، و أنه لم يشهد بدر إلا قرشي أو حليف لقرشي أو مولي له، و الأنصاري أو حليف للأنصاري أو مولي لهم.» (أنساب ‏الأشراف، ج 1، ص290،چاپ زكار، ج1، ص346)

[14] مثلاً ابن إسحاق مي‌گويد: «ثم إنّ رسول الله صلي الله عليه و سلم سمع بأبي سفيان بن حرب مقبلا من الشأم في عير لقريش عظيمة، فيها أموال لقريش و تجارة من تجاراتهم و فيها ثلاثون رجلا من قريش أو أربعون،». (السيرة النبوية، ج1، ص606)

ولي عروه در اين باره مي‌گويد: « كان من شانه ان أبا سفيان بن حرب اقبل من الشام في قريب من سبعين راكبا من قبائل قريش كلها، كانوا تجارا بالشام، فاقبلوا جميعا معهم أموالهم و تجارتهم.» (تاريخ طبري، ج 2، ص421)

[15]بحار الأنوار، ج 19،ص 265، از تفسير منسوب به امام عسكري و احتجاج طبرسي، ج 1، ص 38؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 253؛ مكاتيب الرسول، ج 2 ، ص 10، از مناقب ابن شهرآشوب چاپ نجف، ج 1، ص 62، و تفسير قمي، چاپ سنگي. الفرقان في تفسير القرآن، ج ‏12، ص 136.

[16]دلائل النبوة، ج 3،ص178؛ سبل الهدي و الرشاد، ج 4،ص317؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم (چاپ قديم)، ج 5، ص9؛ مجموعة الوثائق السياسية، ص66.

[17] روايت طبري چنين است: «... عن حارثة، عن علي ع، قال: لما قدمنا المدينة أصبنا من ثمارها، فاجتويناها، و أصابنا بها وعك، و كان رسول الله ص يتخبر عن بدر، فلما بلغنا ان المشركين قد أقبلوا سار رسول الله ص الي بدر- و بدر بئر- فسبقنا المشركين إليها، فوجدنا فيها رجلين،...» (تاريخ طبري، ج2، ص425)

[18]وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ (انفال/7)

[19]خود پيامبر (ص) باني اين فرهنگ بوده است. گزارشهاي وقايع فتح مكه حاكي از همين سياست اغماض و گذشت نسبت به سوابق سوي قريش است: «و قال لهم حين ظفر بهم عام الفتح و قد اجتمعوا إليه: ما ظنكم بي؟ قالوا: ابن عم كريم فإن تعف فذاك الظن بك و إن تنتقم فقد أسأنا، فقال: بل أقول كما قال يوسف لأخوته: لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ‏ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. قال صلي اللّه عليه و سلم: اللهم قد أذقت أول قريش نكالا فأذق آخرهم نوالا». (أعلام النبوة للماوردي،ص 222)

قريب به همين مضمون در منابع ديگر نيز آمده است، از جمله المغازي ،ج‏2،ص 835؛ الطبقات الكبري ،ج‏2،ص 107؛ تاريخ اليعقوبي ،ج‏2،ص 60؛ البدءوالتاريخ،ج‏5،ص 3؛ دلائل النبوة،ج‏5،ص 58، 85؛ إعلام الوري،ج‏1،ص 226؛ الخرائج و الجرائح ،ج‏2،ص 885؛ تاريخ مدينة دمشق ،ج‏3،ص 384؛ الكامل،ص 243؛ تاريخ الإسلام،ج‏2،ص 546؛ حدائق الأنوار،ص 352 سبل الهدي،ج‏5،ص 242؛ إمتاع الأسماع،ج‏1، ص 391، 392؛ الإصابة،ج‏3،ص 177؛شرح الشفا ،ج‏1،ص 253؛ السيرة الحلبية،ج‏3،ص 141)

البته بنا بر گزارش منابع شيعي از اين رويداد، پيامبر در خطاب به قريش افزود: «أَلَا لَبِئْسَ جِيرَانُ النَّبِيِّ كُنْتُمْ لَقَدْ كَذَّبْتُمْ وَ طَرَدْتُمْ وَ أَخْرَجْتُمْ وَ فَلَلْتُمْ ثُمَّ مَا رَضِيتُمْ حَتَّي جِئْتُمُونِي فِي بِلَادِي تُقَاتِلُونِي فَاذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» (إعلام الوري ،ج‏1،ص 226؛مجمع البيان ، ج‏10، ص 848؛ بحار الأنوار ،ج‏21،ص 106؛ تفسير منهج الصادقين، ج‏10، ص 380)

نيز يكي از تفسير هاي كه از آيه «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» ارائه شده مؤيد همين اغماض است: «تا خداوند براي تو گناهان گذشته امّتت و گناهان آينده آنان را به وسيله شفاعتت ببخشد» (ترجمه مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏23، ص 107؛ ترجمه الميزان، ج‏18، ص 384). سيد مرتضي در اين باره مي‌افزايد: «ومعني المغفرة علي هذا التأويل هي الإزالة والفسخ والنسخ لاحكام أعدائه من المشركين عليه، وذنوبهم إليه في منعهم إياه عن مكة وصدهم له عن المسجد الحرام». (تنزيه الأنبياء، ص 163 - 164)       

[20]روش و سير? پيامبر (ص) در اين زمينه نيز تأثير داشت. مثلاً وقتي عكرمه پسر ابو جهل پيش پيامبر (ص) آمد، ايشان اصحاب را از بدگوئي درباره ابو جهل منع نموده به آنها فرمود: «يأتيكم عكرمة بن أبي جهل مؤمنا مهاجرا، فلا تسبّوا أباه، فإنّ سب الميّت يؤذي الحي و لا يبلغ الميّت‏» (المغازي ،ج‏2،ص 851؛ تاريخ الأمم و الملوك ،ج‏11،ص 501؛ شرف المصطفي ،ج‏4،ص 524؛ المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك ،ج‏4،ص 155؛ تخريج الدلالات السمعية ،ص 208؛ إمتاع الأسماع، ج‏1، ص 398؛ سبل الهدي و الرشاد ،ج‏5،ص 253؛ تاريخ الخميس،ج‏2،ص 92؛ السيرة الحلبية،ج‏3،ص 133؛ بحار الأنوار ،ج‏21،ص 144؛ الصحيح من سيرة النبي الأعظم(ط-قديم)،ج‏5،ص 325)

[21] الصحيح من سيرة النبي (چاپ قديم)، ج 11، ص222.

[22]آنگاه ابن حجر مي‌گويد: «يحتمل أن يكون المراد بقوله: طاف به من مكان إلي مكان، و إلا فالذي قاله الواقديّ متجه، و لم يدخل أبو بكر مكة من حين هاجر إلا مع النبيّ صلي اللَّه عليه و سلّم في عمرة القضيّة، و لم يكن ابن الزبير معه.» (الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص80)

[23] المغازي، ج 1، ص18.

[24]در جريان دومين بيعت عقبه، مسلمانان يثرب با پيامبر (ص) ملاقات كردند و قرار شد شب سيزدهم ذي حجه در دل شب در پايين عقبه مني گفتگو كنند. چون از اعمال حجّ فراغت يافتند و شبي كه با رسول خدا وعده گذاشته بودند فرا رسيد، در حالي كه مشركان قريش در خواب بودند، هفتاد و اندي نفر از مسلمانان مخفيانه به ميعادگاه خود رفتند. به روايت احمد بن حنبل، عبادة بن صامت درباره مفاد اين بيعت ميگويد: «با رسول خدا (ص) بر اطاعت از او در حال نشاط و سستي، بر تامين مخارج او در تنگدستي و توانگري، بر امر به معروف و نهي از منكر، بر اين كه در راه خدا سخن حق را اظهار داريم و از سرزنش هيچ ملامتگري بيم به خود راه ندهيم و بالاخره بر اين كه چون رسول خدا (ص) به يثرب آيد او را ياري دهيم و در مقابل هر آنچه از خود دفاع مي‏كنيم از او نيز دفاع كنيم و [در مقابل] بهشت از آن ما باشد بيعت كرديم». چون بيعت اين هفتاد و پنج نفر به انجام رسيد، بدستور رسول خدا انصار دوازده نفر نقيب از ميان خود برگزيدند تا مسئول و مراقب آن چه در ميان قومشان مي گذرد باشند. سعد بن عبادة و منذر بن عمرو نيز بين نقيبان بودند.

[25]روايت ابن سعد از اين حادثه چنين است: «فردا صبح بزرگان قريش و اشراف ايشان به سراغ انصار آمدند و در درّه‌اي كه ايشان بودند، رفتند و گفتند: اي گروه خزرج به ما خبر رسيده است كه شما ديشب با اين مرد ملاقات كرده‌ايد و با او پيمان بسته‌ايد كه در مورد جنگ با ما، از او پيروي كنيد و به خدا قسم هيچ دوست نمي‏داريم كه ميان ما و شما جنگ در بگيرد و نسبت به شما از همه قبايل ديگر عرب حساسيت بيشتري داريم. در اين هنگام مشركان خزرج بپا خاستند و سوگند خوردند كه اصلا اطلاعي از اين موضوع ندارند و آنان چنان كاري نكرده‌اند، ابن ابيّ مي ‏گفت: اين ادعاي باطلي است قوم من هرگز بدون اطلاع من چنين كاري نمي‌‏كنند، اگر در مدينه مي‏بودم بدون اطلاع و مشورت و اجازه من چنين كاري صورت نمي‏گرفت تا چه رسد به اين جا. و چون قريش رفتند، براء بن معرور حركت كرد و خود را به منطقه يأجج رساند و آن جا با ياران خود ملاقات كرد و حركت كردند و قريش از هر طرف به جستجوي ايشان بر آمدند و دسته دسته به تعقيب آنها پرداختند و سعد بن عباده را گرفتند دستهايش را با طناب بر گردنش بستند و شروع به زدن و كشيدن موهايش كردند و او موهاي بلندي داشت. چون سعد بن عباده را به مكه آوردند، مطعم بن عدي و حارث بن اميّه بن عبد شمس او را نجات دادند، انصار چون متوجه گرفتاري سعد شدند تصميم گرفتند براي رهاندن او حمله كنند كه ناگاه سعد را ديدند كه برگشت و همگي به مدينه برگشتند.». (ترجمه طبقات كبري، ج 1، ص209).

نيز بنگريد : سيرة ابن هشام، ج 1، ص451-449؛ زندگاني محمد(ص) (ترجمه السيرة النبوية‏) ج 1، ص294؛ تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص367؛ ترجمه تاريخ طبري، ج 3، ص906؛ دلائل النبوة، ج 2، ص455؛ ترجمه دلائل النبوة، ج 2، ص141؛ الروض الأنف، ج 4، ص90؛ المنتظم، ج 3، ص42؛ عيون الأثر، ج 1، ص193؛البداية و النهاية، ج 3، ص164؛ سبل الهدي و الرشاد، ج 3، ص207؛ السيرة الحلبية، ج 2، ص26.

[26]روشن نيست معاذ به اميه دقيقاً چه گفته است. مؤرخان، اين جمله را كه موجب دهشت اميه گرديد به صورت هاي مختلف فهميده و نقل نموده‌اند: «دعنا منك يا أمية فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه صلي اللَّه عليه و سلم يقول إنه قاتلك ، قال: بمكة؟ قال: لا أدري» (دلائل النبوة ،ج‏3،ص 27)؛ «سمعت رسول اللّه صلي اللّه عليه و سلم يقول إنه قاتلك بمكة» (أقضية رسول الله، ص 33)؛ «و في رواية كان أمية قد سمع من سعد بن معاذ أن النبي صلّي اللّه عليه و سلم قال سأقتله فقال أمية و اللّه ان محمد الا يكذب و لم يزل يخاف من ذلك»‏ (تاريخ الخميس،ج‏1،ص 370)؛ «قال سعد بن معاذ- و هو بمكة- لأمية بن خلف: لقد سمعت رسول اللّه صلي اللّه عليه و سلم يقول: إنهم- أي المسلمين- قاتلوك، ففزع فزعا شديدا » (الرحيق المختوم، ص 107)؛ «دعنا عنك يا أميّة: فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلم يقول: «إنه قاتلك»؛ و في لفظ: إنهم قاتلوك. قال: إيّاي؟! قال: نعم. قال: بمكة؟ قال: لا أدري، ففزع لذلك أمية فزعا شديدا» (سبل الهدي،ج‏4،ص 46)؛ «فقال سعد لأمية: إليك عني، فإني سمعت محمدا صلي اللّه عليه و سلم يزعم أنه قاتلك، قال: إياي؟ قال نعم، قال: بمكة؟ قال: لا أدري، قال: و اللّه ما كذب محمد، فكاد يحدث أي يبول في ثيابه فزعا» (السيرة الحلبية ،ج‏2،ص 200)

[27]صحيح البخاري، ج 13، ص 300، ح 3950؛ المغازي، ج 1، ص35؛ دلائل‏النبوة، ج 3، ص25-27 (از بخاري و از طريق ديگر از ابو اسحاق)؛ نيز بنگريد: فتح الباري، ج 11، ص 286؛ عمدة القاري، ج 24، ص 205-209؛ البداية والنهاية، ج 3، ص 258؛ سبل الهدي و الرشاد ، ج 4، ص46؛ السيرة النبوية علي ضوء القرآن و السنة، ج 2، ص126؛ شمائل الرسول (ص)، ج 2، ص260؛ نور اليقين في سيرة سيد المرسلين، ص98.

[28]در شرح نهج اين عبارت بصورت «أتترك هذا» آمده كه البته تهديدآميز است. (شرح نهج البلاغة، ج 255، ص 17).

[29] المغازي ،ج‏1،ص 35.

[30]روايت طبري چنين است: «كان عمرو بن ابي سفيان بن حرب- و كان لابنه عقبه بن ابي معيط- أسيرا في يدي رسول الله (ص) من أساري بدر، فقيل لأبي سفيان: افد عمرا، قال: ا يجمع علي دمي و مالي! قتلوا حنظله و افدي عمرا! دعوه في ايديهم يمسكوه ما بدا لهم قال: فبينا هو كذلك محبوس عند رسول الله (ص)، خرج سعد بن النعمان بن اكال، أخو بني عمرو بن عوف، ثم احد بني معاويه معتمرا، و معه مريه له، و كان شيخا كبيرا مسلما في غنم له بالنقيع، فخرج من هنالك معتمرا، و لا يخشي الذي صنع به، لم يظن انه يحبس بمكة، انما جاء معتمرا،و قد عهد قريشا لا تعترض لأحد حاجا او معتمرا الا بخير، فعدا عليه ابو سفيان بن حرب، فحبسه بمكة بابنه عمرو بن ابي سفيان، ثم قال ابو سفيان:

                         ارهط ابن اكال أجيبوا دعاءه              تعاقدتم لا تسلموا السيد الكهلا

                         فان بني عمرو لئام اذله                                لئن لم يفكوا عن اسيرهم الكبلا

قال: فمشي بنو عمرو بن عوف الي رسول الله (ص) فاخبروه خبره، و سألوه ان يعطيهم عمرو بن ابي سفيان فيفكوا شيخهم، ففعل رسول الله (ص) فبعثوا به الي ابي سفيان، فخلي سبيل سعد.» (تاريخ‏ طبري، ج 2، ص467)

نك.: أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 301 (چاپ زكار، ج 1، ص360)؛ السيرةالنبوية، ج 1، ص650؛ الاستيعاب، ج 2، ص606؛ الكامل، ج 2، ص133؛ أسدالغابة، ج 2، ص226؛ البدايةوالنهاية، ج 3، ص311؛ إمتاع‏الأسماع، ج 1، ص114؛ الإصابة، ج 3، ص73.

بگفت? هشام كلبي، حادثه مربوط به پدرش «نعمان بن زيد بن أكّال» بود. (أسدالغابة،، ج 2، ص226، ج 4، ص556؛ الإصابة، ج 3، ص74)

[31]محقق فرزانه جناب سيد مرتضي عاملي نوشته‌اند: «ان الذي نراه: هو أن معظم القرآن قد نزل سورة سورة، حتي بعض السور الطوال ايضاً، كسورة الأنعام، و المائدة، و التوبة، مثلاً. نعم سورة البفرة، و ربما غيرها من السور الطوال، قد نزلت تدريجاً، بمعني أنه ابتدأ نزولها، فنزل منها في يومٍ ، ثم لحقه قسم آخر في يوم آخر، و هكذا إلي أن نزلت بسم الله الرحمن الرحيم، فعلم انتهاء السورة السابقة، و ابتداء سورة جديدة، حسبما صرحت به بعض الروايات الواردة عن عثمان، و عن ابن عباس، و سعيد بن جير...

«إننا لانتعقل: أن يبداء نزول سورة، فتنزل منها آيات، ثم يتوقف عنه، فتنزل عشرات السور غيرها، ثم يعود بعد سنوات الي السورة الاولي، فيكملها كما أننا لا نتعقل: أن تنزل آية، أو آيات اليوم، فيتركها رسول اللّه (ص ) علي حدة، الي أن تمضي سنوات، وتنزل سور كثيرة، ثم يجعلها في سورأنزلت حديثا. نعم يمكن أن تنزل عليه آية أو آيات فعلا، فيأمر بوضعها ضمن سورة سبق نزوله، لكن هذا... لادليل عليه الا بعض ماورد في مورد أو موردين من هذا القبيل، تقدمت الاشارة اليها في فصل: جمع القرآن في عهد الرسول (ص) ولابد من اثبات صحة الرواية، حتي في هذه المواردأيضا.» (حقائق هامة حول القرآن الكريم، ص 142-144)

[32]حاجي نوري آنرا از كتاب التنزيل و التحريف أحمد بن محمد أبو عبد الله السياري نقل كرده است: «عن محمد بن خلف، عن علي بن الحكم، عن صفوان الجمال، قال :قال أبو عبد الله (عليه السلام): ما أنزل الله عز و جل كتابا، الا و فاتحته بسم الله الرحمن الرحيم، و إنما كان يعرف انقضاء السورة، بنزول بسم الله الرحمن الرحيم، و ابتداء اخري.» (مستدرك الوسائل، ج 4، ص 120، ح 3934/9)

[33]آن را عياشي در تفسير نقل نموده است: «عن صفوان الجمال قال : قال أبوعبدالله عليه السلام : ما أنزل الله من السماء كتابا الا وفاتحته بسم الله الرحمن الرحيم، وانما كان يعرف انقضاء السورة بنزول بسم الله الرحمن الرحيم ابتداء للاخري.» (تفسير العياشي، ج 1، ص 19؛ و از آنجا در بحار الأنوار، ج 89، ص 236؛ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 119؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 6؛ تفسير كنز الدقائق، ج 1، ص 30؛ بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة، ج 8، ص 1؛ منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئي)، ص 7؛ فقه الصادق (ع)، ج 6، ص418؛ الحدائق الناضرة، ج 11، ص 110؛ جامع المدارك، ج 1، ص 408؛ موسوعة التاريخ الاسلامي، ج 44، ص 6؛ التمهيد في علوم القرآن ج 1 ص 212؛ بحوث في تاريخ القرآن وعلومه ص 56 ؛ مصباح الفقيه، كتاب الصلاة، ص 276 ؛الصحيح من السيرة، ج 7، ص 202؛ تفسير تسنيم، ج 26، ص 17).

[34] منابعي كه يكي يا بيشتر از روايات منقوله از ابن عباس را با سند يا بدون آن نقل نموده‌اند عبارت از: مصنف ابن أبي شيبة ج 2، ص 92، ح 2617؛ مصنف عبد الرزاق ج 2 ص 92 ؛ مجمع الزوائد ج 6 ص 310 وج 2 ص 109؛ سنن أبي داود ج 1 ص 209؛ صحيح أبي داود، ج 1، ص 149؛ طبراني در معجم الكبير ج 12، ص 82، ح 12545؛ أسباب النزول، ج 1، ص 10؛ السنن الكبري ج 2 ص 42 و 43؛ الإنصاف لابن عبد البر، ج 1، ص 63-62؛ محاضرات الادباء المجلد 2 ج 4 ص 433؛ الإنتصار، ج 42، ص 7؛ معالم التنزيل، ج 1، ص 73؛ تفسير القرآن العظيم ج 1 ص 16؛ نيل الاوطار ج 2 ص 228؛ الجامع لاحكام القرآن ج 1 ص 95؛ عمدة القاري ج 5 ص 292؛ نصب الراية ج 1 ص 327 ؛ المستصفي ج 1 ص 103 ؛ الأحاديث المختارة للضياء المقدسي، ج 4، ص 198؛ فواتح الرحموت بهامشه ج 2 ص 14؛ والتفسير الكبير ج 1 ص 208 ؛ غرائب القرآن بهامش الطبري ج 1، ص 77، وكنز العمال ج 2 ص 368، ج 7، ص 289؛ المنتقي ج 1 ص 380؛ تبيين الحقائق ج 1 ص 113؛ كشف الاستار ج 3 ص 40 ؛ فتح الباري ج 9 ص 39 (ج 14، ص 205؛ الروايات التفسيرية في فتح الباري، ج 1، ص 121؛ الإتقان في علوم القرآن، ج 1، ص 92؛ الدر المنثور ج 1 ص 7 و ج 3 ص 208 (از أبي داود، البزار، و دارقطني در الافراد، و طبراني، حاكم، وبيهقي در المعرفة، شعب الايمان، و السنن الكبري، و از أبو عبيد و واحدي)؛ البدر المنير، ج 3، ص 560؛ تحفة الأشراف، ج 6، ص 246؛ التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج 20، ص 211-210؛ مختصر تاريخ الدبيثي، ج 1، ص 284؛ روضة المحدثين، ج 4، ص 427؛ المسند الجامع، ج 9، ص 149، ج 21، ص 243؛ مسند الصحابة في الكتب التسعة، ج 30، ص 98؛ التبويب الموضوعي للأحاديث، ج 1، ص 16164-16163؛ موسوعة التخريج، ج 1، ص 2365، 4082؛ موسوعة أطراف الحديث، ج 1، ص 195872، ج 1، ص 196832، ج 1، ص 201439؛ الدراية في تخريج أحاديث الهداية، ج 1، ص 132؛ عون المعبود، ج 2، ص 285، 292؛ مجموع فتاوي ابن تيمية، ج 5، ص 194؛ الحديث النبوي، ج 30، ص 5؛ مسائل فقهية، ج 3، ص 16؛ نصوص في علوم القرآن، ج 30، ص 18؛ تفسير الميزان، ج 12، ص 64؛ التمهيد في علوم القرآن ج 1 ص 212 ؛ مدخل التفسير، ج 1، ص 256؛ مشكل الاثار ج 3 ص 393؛ بحوث في تاريخ القرآن وعلومه ص 57-55؛ و الصحيح من السيرة، ج 7، ص 200--بنگريد بسياري از منابعي كه آنجا و در پاورقيهاي كتاب حقائق هامة، ص142-143 آمده.

يعقوبي روايت مشابهي را با اسناد از ابو صالح از ابن عباس نقل ميكند: «عن ابن عباس أنه قال:... إنه كان يعرف فصل ما بين السورة و السورة إذا نزل بسم الله الرحمن الرحيم، فيعلمون أن الأولي قد انقضت و ابتدئ بسورة أخري.» (تاريخ‏اليعقوبي، ج 2، ص34؛ موسوعة التاريخ الاسلامي، ج 44، ص 6)

ابن عبد البر متني ديگر از ابن عباس نقل نموده است: «ما كنا نعلم انقضاء السورة إلا بنزول بسم الله الرحمن الرحيم في أول غيرها» (الإنصاف لابن عبد البر، ج 1، ص 3؛ البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 300)

[35]واحدي ميگويد: «أخبرنا عبد القادر بن طاهر البغدادي قال: أخبرنا محمد بن جعفر بن مطر قال: أخبرنا إبراهيم بن علي الرملي قال: حدثنا يحيي بن يحيي قال: أخبرنا عمرو بن الحجاج العبدي عن عبد الله بن أبي حسين ذكر عن عبد الله بن مسعود قال: كنا لا نعلم فصل ما بين السورتين حتي نزل (بِسمِ اللهِ الرَحمَنِ الرَحيمِ)» (أسباب النزول، ج 1، ص 10؛ تفسير النيسابوري، ج 1، ص 28)

[36]حاكم سه گونه متن از اين روايت را از سعيد بن جبير از ابن عباس نقل ميكند كه چنين است: (1) كان المسلمون لا يعلمون انقضاء السورة حتي تنزل بسم الله الرحمن الرحيم، فإذا نزلت بسم الله الرحمن الرحيم علموا أن السورة قد انقضت؛ (2) كان النبي صلي الله عليه وسلم لا يعلم ختم السورة حتي تنزل بسم الله الرحمن الرحيم؛ (3) أن النبي صلي الله عليه وسلم كان إذا جاءه جبريل فقرأ بسم الله الرحمن الرحيم علم أنها سورة. آنگاه وي هر كدام از اين سه روايت را تصحيح ميكند: «هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه» (المستدرك علي الصحيحين للحاكم، ج 2، ص 362-364). ذهبي نيز آنرا تصحيح نموده است (المستدرك بتعليق الذهبي، ج 1، ص 356-355)، و ابن حجر نيز درباره روايت دوم نوشته است «أخرجه أبو داود وصححه بن حبان والحاكم» (فتح الباري - ابن حجر، ج 9، ص 42).

[37]آقاي سيد مرتضي عاملي در مختصر مفيد: أسئلة وأجوبة في الدين والعقيدة (ج 4، ص 38)مي‌نويسد: «فقد ورد أن سورة المائدة، والأنعام، ويونس، والتوبة، والكهف، وبضع وثمانون آية من أول سورة آل عمران، وجميع سور المفصل.. بل أكثر سور القرآن، ربما باستثناء سورتين أو ثلاثة—كالبقرة وآل عمران— إن جميع ذلك قد نزل سورة سورة... وقد قال تعالي في أول سورة النور: (سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا).. مع أن الأحداث التي ذكرت سبباً لنزول آياتها مختلفة ومتفرقة.. وقال تعالي أيضاً: (وَإِذَا مَا أنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً)... فإنهم كانوا يقولون ذلك بمجرد فراغه [صلي الله عليه وآله]، من تلاوة القرآن عليهم، ولم يكن هؤلاء القائلون ينتظرون الأيام والليالي حتي إذا اكتمل نزول السورة قالوا ذلك. بل إنه حتي حين تنزل آيات السورتين أو الثلاث تدريجاً، فإنما هو تدريج بمعني أن تنزل بتمامها ضمن مدة شهر مثلاً.. ثم تبدأ سورة أخري بالنزول.. وليس المقصود أن ينزل بعض السورة، ثم ينزل بعض من غيرها.. ثم ينزل ما يكمل السورة الأولي مثلاً.. فإن هذا مما دلت النصوص علي خلافه، خصوصاً تلك النصوص التي تقول: إنهم كانوا يعرفون انتهاء السورة وابتداء غيرها بنزول (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ).»

[38]بنا بر نقلي از ابن عباس و مجاهد و عطاء اين سوره مكي است به استثناي 3 آيت (از هذانِ خَصْمانِ إلي وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ ؛ حج: 19- 22)؛ و بقول ابن عطيّة از نقاش 10 آيه آن مدني است. باز از ابن عباس، ضحاك، قتادة و حسن منقول است كه سوره حج مدني است به استثناي 4 آيه «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ و لا نبيء» إلي «أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ» (حج/ 52- 55) كه مكي‌اند. (التحرير و التنوير، ج17، ص 131). از انس بن مالك منقول است كه اين سوره در سفر نازل شد و اين امر نيز حاكي از مدني بودن آن مي‌باشد. (همان)

[39]مرحوم علامه طباطبائي مدني بودن سوره حج را قطعي مي‌دانند: « اين سوره سياقي دارد كه از آن بر مي آيد مشركين هنوز شوكت و نيرويي داشته‌اند.و نيز مؤمنين را به امثال نماز، حج، عمل خير، اذن در قتال و جهاد مخاطب قرار داده، و آيات آن داراي سياقي است كه مي فهماند مؤمنين جمعيتي بوده‌اند كه اجتماعشان تازه تشكيل شده، و روي پاي خود ايستاده، و مختصري عِده و عُده و شوكت به دست آورده‌اند. با اين بيان به طور قطع بايد گفت كه اين سوره در مدينه نازل شده، چيزي كه هست نزول آن در اوايل هجرت و قبل از جنگ بدر بوده است.» (ترجمه الميزان، ج 14، ص 477)

[40]معالم التنزيل، ج 3، ص 343؛ التبيان في تفسير القرآن، ج7، ص 321؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج 13، ص 335؛ مجمع البيان، ج 7، ص 138؛ الكشاف، ج 3، ص 160؛ مفاتيح الغيب، ج 23، ص 229؛ أنوار التنزيل، ج 4، ص 73؛ الكشف و البيان، ج 7، ص 25؛ البحر المحيط ، ج 7، ص 515؛ تفسير الصافي، ج 3، ص 380؛ البحر المديد، ج 3، ص 537؛ تأويل الآيات الظاهرة، ص 333؛ فتح القدير، ج 3، ص 540؛ مراح لبيد، ج 2، ص 74؛ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 158؛ الفواتح الإلهية، ج 1، ص 555؛ لباب التأويل، ج 3، ص 258؛ التفسير المظهري، ج 6، ص 327؛ روح المعاني، ج 9، ص 154؛ زاد المسير، ج 3، ص 240؛ تفسير روح البيان، ج 6، ص 38؛ تفسير كنز الدقائق، ج 9، ص 101؛ تفسير نمونه، ج 14، ص 113؛ تفسير الكاشف، ج 5، ص 333؛ البلاغ في تفسير القرآن بالقرآن، ص 337؛ التحرير و التنوير، ج 17، ص 198؛ الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن، ج 20، ص 125.

در بسياري از اين منابع اين مطلب باچنين عبارت مي‌آيد: «و هي أول آية نزلت في الجهاد، بعد ما نهي عنه في نيف و سبعين آية.»

ابن اسحاق در توصيف شرائط مسلمانان قبل از نزول آي? اذن مي‌گويد: «و كان رسول الله صلي الله عليه و سلم قبل بيعة العقبة لم يؤذن له في الحرب و لم تحلل له الدماء، إنما يؤمر بالدعاء إلي الله و الصبر علي الأذي، و الصفح عن الجاهل و كانت قريش قد اضطهدت من اتبعه من المهاجرين حتي فتنوهم عن دينهم و نفوهم من بلادهم، فهم من بين مفتون في دينه، و من بين معذّب في أيديهم، و بين هارب في البلاد فرارا منهم، منهم من بأرض الحبشة، و منهم من بالمدينة، و في كل وجه، فلما عتت قريش علي الله عزّ و جلّ، و ردّوا عليه ما أرادهم به من الكرامة، و كذّبوا نبيّه صلي الله عليه و سلم، و عذّبوا و نفوا من عبده و وحّده و صدّق نبيه، و اعتصم بدينه، أذن الله عزّ و جلّ لرسوله صلي الله عليه و سلم في القتال و الانتصار ممن ظلمهم و بغي عليهم، فكانت أوّل آية أنزلت في إذنه له في الحرب، و إحلاله له الدماء و القتال، لمن بغي عليهم، فيما بلغني عن عروة بن الزبير و غيره من العلماء، قول الله تبارك و تعالي: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا... » (السيرةالنبوية، ج 1، ص467)

[41]طبرسي آنرا در تفسير آي? 109بقره آورده است: «روي عن الباقر (ع) أنه قال لم يؤمر رسول الله (ص) بقتال و لا أذن له فيه حتي نزل جبرائيل (ع) بهذه الآية أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا و قلده سيفا» (مجمع البيان، ج 1، ص 354؛ مفاتيح الغيب، ج 3، ص 652؛ تفسير الصافي، ج 3، ص 380؛ تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 501؛ البحر المحيط، ج 1، ص 559؛ تفسير كنز الدقائق، ج 2، ص 118؛ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 366؛ تفسير الميزان، ج 14، ص 395؛ تفسير الفرقان، ج 20، ص 125)

[42]جامع البيان، ج 17، ص 123؛ تفسير ابن أبي حاتم، ج 8، ص 2496؛ الدر المنثور، ج 4، ص 364. ابن كثير مي‌گويد: «و قال مجاهد و الضحاك، و غير واحد من السلف كابن عباس و مجاهد و عروة بن الزبير و زيد بن أسلم و مقاتل بن حيان و قتادة و غيرهم: هذه أول آية نزلت في الجهاد، و استدل بهذه الآية بعضهم علي أن السورة مدنية.» (تفسير القرآن العظيم، ج 5، ص 380).

[43]موسي بن عقبه، زهري، و واقدي سري? حمزه را نخستين سريه و در رمضان سال اول ميدانند. واقدي هر سه از اين سرايا را در سال اول ذكر مي‌كند. (المغازي، ج 1، ص9؛ سير? ابن هشام، ج 1، ص595؛ الطبقات الكبري، ج 2، ص3؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص69؛ البداية و النهاية، ج 3، ص244؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص71 ؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص356؛ سبل الهدي، ج 6، ص11؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص214؛ نهاية الأرب، ج 17، ص2؛).

مدائني سري? حمزه را در ربيع الاول سال دوم ذكر مي‌كند. (الدرر في اختصار المغازي و السير، ص105؛سبل الهدي، ج 6، ص11)

ابن اسحاق سري? عبيده را نخستين سريه و در ربيع الاول سال دوم بعد از غزوه ابواء يا ودان مي‌داند، و سري? حمزه را بعد از سري? عبيده ذكر مي‌‌‌كند (سير? ابن هشام، ج 1، ص595، تاريخ طبري، ج 2، ص404؛ دلائل النبوة، ج 3، ص10؛ الدرر، ص104؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص23؛ الروض الأنف، ج 7، ص468؛ عيون الأثر، ج 1، ص259).

 [44]المغازي، ج 1، ص10؛ الطبقات الكبري، ج 2، ص4؛ الدرر، ص104؛ نهاية الأرب، ج 17، ص2؛البداية و النهاية، ج 3، ص245؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص72؛ سبل الهدي، ج 6، ص13؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص357؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص215.

[45]المغازي، ج 1، ص 11؛الطبقات الكبري، ج 2، ص4؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص23؛ تاريخ طبري، ج 2، ص403؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص359؛ سبل الهدي، ج 6، ص15؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص216؛ نهاية الأرب، ج 17، ص3.

ولي بگفته ابن عبد البر تعداد افراد 8 تن بود و سعد در تعقيب كرز بن جابر فهري اعزام شده بود. (الدرر، ص105)

[46]وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّي يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (191)

[47] كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)

[48]سوره بقره قبل از بدر نازل شد و چون آيه 216 آن قتال را وظيفه عموم مسلمانان ميداند، طبق آن همه مسلمانان اعم از مهاجران و انصار موظف به شركت در جنگ بدر بودند. بر اين اساس آنچه كه مؤرخان درباره انصار گفته‌اند كه پيامبر (ص) قبل از جنگ بدر انصار را در غزوات به اين علت شركت نمي‌داده كه آنها طبق پيمان بيعت عقبه تنها متعهد به دفاع از وي در داخل شهر مدينه بوده‌اند و نيز اينكه بر همين اساس پيامبر (ص) قبل از شروع درگيري در بدر جوياي نظر انصار درباره شركت آنان در جنگ شد، نمي‌تواند صحت داشته باشد.

عبارت ابن سعد و واقدي در مورد عدم شركت انصار در غزوات قبل از بدر چنين است: «و لم يبعث رسول الله (ص) أحدا من الأنصار مبعثا حتي غزا بهم بدرا. و ذلك أنهم شرطوا له أنهم يمنعونه في دارهم. و هذا الثبت عندنا.» (المغازي، ج 1، ص10؛ الطبقات الكبري، ج 2، ص4؛ عيون الأثر، ج 1، ص260؛ المواهب اللدنية، ج 1، ص200؛ ليس من سيرة الرسول الكريم، ص285)

نيز عبارت واقدي درباره مشورت با انصار هنگام بدر چنين است: «ثم قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلّم: أشيروا عليّ أيّها للناس! و إنما يريد رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلّم الأنصار، و كان يظنّ أنّ الأنصار لا تنصره إلّا في الدار، و ذلك أنهم شرطوا له أن يمنعوه ممّا يمنعون منه أنفسهم و أولادهم» (المغازي، ج 1، ص48). نيز بنگريد: إمتاع الأسماع، ج 1، ص94، ج 9، ص242؛ تفسير كنز الدقائق، ج 5، ص293.

[49]تفسيرالقمي ج : 2 ص : 83.

[50] تفسير القرآن العظيم (ابن كثير)، ج 5، ص 360-359.

[51]التحرير والتنوير، ج 9، ص 258.

[52]بنگريد: تفسير القمي، ج 2، ص 83؛ التبيان في تفسير القرآن، (ج 7، ص 298؛ مجمع البيان، ج 7، ص 128؛تفسير الكاشف، ج 5، ص 321؛ تفسير الميزان، ج 14، ص 194 ؛ التفسير الحديث، ج 6، ص 35.

 [53] مفاتيح الغيب، ج 23، ص 216؛ روح المعاني ، ج 9، ص 132؛ البحر المحيط، ج 7، ص 499؛ مسالك الأفهام، ج 2، ص 287؛ تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 139؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 5، ص 75؛ المحرر الوجيز، ج 4، ص 115؛ في ظلال القرآن، ج 4، ص 2417؛

[54] البحر المحيط في التفسير، ج 7، ص 499.

[55]بر اساس مجموع رواياتي كه در اين باره در منابع شيعي و سنّي آمده، مي‌توان گفت كه روز سه شنبه 15 شعبان سال دوم هجري محتمل ترين تاريخ براي تغيير قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام مي‌باشد.

[56] مانند مردي كه در سوره علق به آن اشاره شد: أَ رَأَيْتَ الَّذي يَنْهي‏ (9) عَبْداً إِذا صَلَّي (10). از اين دسته‌اند تفسيرابن أبي حاتم، ج 1، ص 210؛ أحكام القرآن كيا هراسي، ج 1، ص 13.

[57]برخي از مفسران ديگر نيز همين را مي‌گويند. بنگريد: تفسير القرآن الكريم (شبر)، ص 57؛

[58] جامع البيان، ج 1، ص 397-398؛تفسيرابن أبي حاتم، ج 1، ص 210؛ بدائع الكلام في تفسير آيات الأحكام، ص 199؛ التفسير الوسيط، ج 1، ص 253؛

[59]مفاتيح الغيب، ج 4، ص 11.

[60] بدائع الكلام في تفسير آيات الأحكام، ص 199.

[61]به همين جهت برخي از مفسران همان معني عام را مورد تاكيد قرار داده‌اند و گفته‌اند شامل همه مساجد تا روز قيامت مي‌شود. (الجامع لأحكام القرآن، ج 2، ص 77). برخي نيز پا را فراتر گذاشته گفته‌اند منظور از مساجد معني اصطلاحي آن نمي‌باشد بلكه مراد همه معابد است كه در آن موحدان خدا را ياد مي‌كنند. (بدائع الكلام في تفسير آيات الأحكام، ص 199)

[62] تفسير القمي، ج 1، ص 58؛ مجمع البيان، ج 1، ص 361؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 1، ص 312؛ آيات الأحكام استرآبادي، ج 1، ص 173؛ فقه القرآن، ج 1، ص 177.

[63]مجمع البيان، ج 1، ص 361؛ التفسير لكتاب الله المنير، ج 1، ص 142؛ تفسير من وحي القرآن، ج 2، ص 183.

[64]فخر رازي ضمن نقل اين تفسير مي‌نويسد: «أن هذا بشارة من اللّه للمسلمين بأنه سيظهرهم علي المسجد الحرام و علي سائر المساجد، و أنه يذل المشركين لهم حتي لا يدخل المسجد الحرام واحد منهم إلا خائفاً يخاف أن يؤخذ فيعاقب، أو يقتل أن لم يسلم، و قد أنجز اللّه صدق هذا الوعد فمنعهم من دخول المسجد الحرام» (مفاتيح الغيب، ج 4، ص 12؛تفسير ابن كثير، ج 1، ص 270؛ تفسير غرائب القرآن، ج 1، ص 371؛ التفسير الوسيط، ج 1، ص 254)

[65]طبري مي‌گويد: «و لا خلاف بين أهل التأويل جميعا أن هذه الآية نزلت علي رسول الله صلي الله عليه و سلم في سبب قتل ابن الحضرمي و قاتله.» (جامع البيان، ج 2، ص 202)

[66]اعزام اين گروه كه منحصراً متشكل از مهاجران بود نشانگر آن است كه تا ماه جمادي الثاني سال دوم آيات 190-193، 216 و 244 از سوره بقره كه حاكي از عموميت فريضه قتال است نازل نشده بود.

[67]كمتر مفسري مانند صاحب من وحي القرآن «صدّ» را معطوف به «كبير» دانسته است، چون در آن صورت مفاد آيه اين مي‌شود كه گناه اخراج اهل مسجد الحرام از آن بزرگتر از «كفر بالله» مي‌باشد. (تفسير من وحي القرآن، ج 4، ص 188)

[68]جامع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 201-206.

[69] تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 2، ص 320..

[70]محاسن التأويل، ج 2، ص 104.

[71] روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 504.

 [72]الفواتح الإلهية و المفاتح الغيبية، ج 1، ص 75.

[73]تفسير روح البيان، ج 1، ص 334.

[74]مراح لبيد لكشف معني القرآن المجيد، ج 1، ص 73.

[75]المغازي، ج 1، ص18؛ تفسير المراغي، ج 2، ص 135.

[76] دلائل النبوة، ج 3، ص18؛ الجامع لأحكام القرآن، ج 3، ص 43؛الدر المنثور، ج 1، ص 251.

[77]التبيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 206؛ برخي همين معني را از «صد عن سبيل الله» استنباط كرده‌اند. ابن جوزي مي‌گويد: «و في المراد ب «سبيل اللّه» هاهنا قولان: أحدهما: أنه الحج، لأنهم صدّوا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و سلّم، عن مكة. قاله ابن عباس و السّدّيّ عن أشياخه.» (زاد المسير في علم التفسير، ج 1، ص 183)

[78]مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، ج 2، ص 55.

[79]الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1، ص 257.

[80]بيان المعاني، ج 5، ص 172.

[81] البحر المديد، ج 1، ص 244؛كنز العرفان، ج 1، ص 354؛ جلاء الأذهان، ج 1، ص 270. در جواب اشكالي كه آيه مورد نظر چندين سال قبل از حديبيه نازل شده، فخر رازي پاسخي دارد كه زمينه‌اي براي اينگونه اشكالها باقي نمي‌گذارد: «و يمكن أن يجاب عنه بأن ما كان في معلوم اللّه تعالي كان كالواقع» (مفاتيح الغيب، ج 6، ص 390)

[82]وي ميگويد: «وَ صد عن الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ من عند المسجد الحرام فذلك صدهم، و ذلك أنهم أخرجوا النبي- صلي اللّه عليه و سلم- و أصحابه من مكة » (تفسير مقاتل بن سليمان، ج 1، ص 186)

[83]وي مي‌گويد: « فأعلمهم اللّه أن الكفر باللّه و بالمسجد الحرام و هو أن اللّه جعل المسجد للمؤمنين و لعبادتهم إياه فيه فجعلوه لأوثانهم و منعوا المسلمين منه فكان ذلك كفرا بالمسجد الحرام» (أحكام القرآن، ج 1، ص 147)

[84]وي مي‌گويد: «وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ مخفوض بقوله: يسألونك عن القتال و عن المسجد» (معاني القرآن، ج 1، ص 141)

[85]صحنه‌اي از روزهاي بعد از بدر كه واقدي بيان كرده اين كينه را توصيف مي‌كند: «چون بني نضير به خيبر رسيدند، حييّ بن اخطب، و كنانة بن ابي الحقيق، و هوذة بن حقيق، و هوذة بن قيس وائلي كه از خاندان بني خطمه و از قبيله اوس بود، و ابو عامر همراه ده دوازده نفر ديگر به مكه رفتند تا قريش و پيروان آنها را به جنگ پيامبر (ص) تحريض و ترغيب كنند. آنها به قريش گفتند: ما با شما خواهيم بود تا محمد را از پا درآوريم. ابو سفيان گفت: آيا فقط انگيزه شما همين است، و به اين منظور به مكه آمده‌ايد؟ گفتند: آري، آمده‌ايم تا با شما درباره دشمني با محمد و جنگ با او همپيمان شويم و بر اين كار سوگند بخوريم. ابوسفيان گفت: درود بر شما، خوش آمديد! محبوب ترين مردم در نظر ما كسي است كه ما را در ستيزه با محمد ياري كند.» (ترجمه مغازي واقدي، ص330)

[86]بقول ابن شهر آشوب تعداد سپاه مشركان در جنگ احزاب هيجده هزار و بگفت? مسعودي بيست و چهار هزار بوده است. (مناقب، ج 1، ص 197؛ التنبيه و الاشراف، ص 216)

[87]وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ (32)

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33)

[88]ما با نظر مرحوم علامه طباطبائي اتفاق داريم كه آيه 34 با آيات ماقبل آن مرتبط نمي‌باشد. (الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 73-72). كسانيكه آنها را مرتبط مي‌دانند در تفسير آيات به زحمت افتاده‌اند. صاحب تفسير من وحي القرآن هرچند كه وي «صد» در اين آيه را بدرستي معني كرده نمي‌نوانسته است به نتيجه روشن و صريح برسد: «وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. ربما كان هذا التأكيد علي عذاب اللَّه لهم ناشئا من استحقاقهم للعذاب، لولا وجود رسول اللَّه بينهم. و لكن اللَّه يؤخر عذابهم إلي يوم القيامة، فقد صدوا عن المسجد الحرام كل المؤمنين، فهم كانوا يضطهدونهم في مكة، و يمنعون من كانوا خارجها من المجي‏ء إليها للحج و العمرة. و قد فسر البعض العذاب هنا بالقتل الذي نزل بهم في معركة بدر و غيرها، و يؤيد ذلك أن اللَّه عبّر عن القتل بالعذاب في قوله تعالي: قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ [التوبة: 14]، و لكن هذا غير واضح من سياق الآية و اللَّه العالم.» (تفسير من وحي القرآن، ج 10، ص 377). نيز نك.: مجمع البيان، ج 4، ص 829؛ تفسير كوثر، ج 4، ص 364.

[89] تفسير نمونه، ج 7، ص 156. مانند هميشه، تفصيلي ترين و مرتب ترين گزارش آرا در تفسير آيه از طبري است. (جامع البيان، ج 9، ص 154-157).

[90]تفسير الصافي، ج 2، ص 298؛ تفسير كنز الدقائق، ج 5، ص 335.

[91] تفسير القمي، ج 1، ص 277؛ البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 683.

[92]بيهقي بابي مفصل به اين عنوان باز كرده‌است: «باب نزول سورة الفتح مرجعهم من الحديبية و ما ظهر في وعد اللّه جل ثناؤه في تلك السورة من الفتح و المغانم، و دخول المسجد الحرام، و دعاء المحلقين من الأعراب..الخ.» (دلائل النبوة، ج 4، ص169-154).

نك: الطبقات الكبري، ج 2، ص80؛ أنساب الأشراف، ج 1، ص350؛تفسير القمي، ج 2، ص314؛ أسباب النزول، ص397-398؛مجمع البيان، ج 9، ص166؛ المنتظم، ج 3، ص270؛ البداية و النهاية، ج 4، ص164؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص299-300؛ سبل الهدي و الرشاد، ج 4، ص9؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص24 النص و الاجتهاد، ج 1، ص 185؛ شرح الشفا، ج 1، ص129؛ مكاتيب الرسول(ص)، ج 3، ص97؛ الصحيح من سيرة النبي (ط-قديم)، ج 7، ص125، ج 8، ص 306؛

[93]تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص621؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص276؛ جوامع السيرة النبوية، ص164.

[94]أنساب الأشراف، ج 1، ص349؛ تاريخ الخميس، ج 2، ص16؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص275 (مقريزي ميگويد : «خرج من المدينة يوم الاثنين لهلال ذي القعدة. هذا هو الصحيح، و إليه ذهب الزهري، و قتادة، و موسي بن عقبة، و محمد بن إسحاق، و الواقدي،و اختلف فيه علي عروة بن الزبير، فعنه: خرج رسول اللَّه صلّي اللَّه عليه و سلّم إلي الحديبيّة في رمضان، و كانت الحديبيّة في شوال، و عنه أنها كانت في ذي القعدة من سنة ست. »).

[95] متن صلحنامه بروايت واقدي چنين است: «باسمك اللهم، اين پيمان صلحي است كه محمد بن عبد الله و سهيل بن عمرو بسته‌اند، و صلح كردند كه جنگ تا ده سال متوقف باشد، و در آن مدت مردم در امان باشند و مزاحم يك ديگر نباشند، و نسبت به يك ديگر خيانت نكنند و سرقت و غارتي انجام ندهند، و كاري به يك ديگر نداشته باشند، هر كس دوست داشته باشد كه به آيين و پيمان محمد درآيد آزاد باشد، و هر كس مايل باشد به آيين و پيمان قريش در آيد آزاد باشد، هر كس از قريش كه بدون اجازه ولي خود پيش محمد بيايد او را برگرداند، و اگر كسي از اصحاب محمد به قريش پناهنده شود، او را برنگردانند، و محمد امسال را برگردد و سال آينده همراه ياران خود باز گردد، و فقط سه روز اقامت كند، و هيچ گونه اسلحه‌اي جز همان مقدار كه براي مسافر ضروري است همراه نياورد، و بايد كه شمشيرها در غلاف باشد».ترجمه مغازي واقدي،متن، ص462.

براي روايات مختلف از متن اين صلحنامه و مصادر آن نك: مكاتيب الرسول(ص)، ج 3، ص77-80؛ نيز نك: الطبقات الكبري، ج 2، ص77؛ تاريخ طبري، ج 2، ص634؛ إمتاع الأسماع، ج 1، ص295؛ السيرة الحلبية، ج 3، ص30؛ جوامع السيرة النبوية، ص165.

[96] وجود آيات اكمال دين (مائده 3) و تبليغ (مائده 67) در آن سوره و شواهد تاريخي كه حاكي از نزول اين آيات در روز غدير (18 ذي حج? سال دهم)، يعني قريب به سه ماه قبل از رحلت پيامبر (ص)، دليل محكمي است بر اين كه سور? مائده بعد از سور? توبه نازل گرديد. چون نزول سور? توبه در شوال سال نهم (يعني در سالي كه آن را عام الوفود ناميده‌اند) و بعد از برگشت پيامبر (ص) از تبوك بوده، و قرائت آن در مراسم حج آن سال بوسيله جناب امير (ع) از مسلمات تاريخ اسلام است.

نيز سيوطي در در المنثور، ج‏2، ص 252 چندين منابع براي روايات عايشه و ديگران را ذكر مي‌كند كه حاكي از آن است كه سوره مائده آخرين سوره قرآن است، و در حجة الوداع بين مكه و مدينه نازل گرديد و اينكه چيزي از آن منسوخ نشده است. روايات مشابهي در تفسير برهان، ج‏2، ص 214 ار امير المؤمنين (ع) و امام باقر (ع) آمده مبني بر اينكه مائده آخرين سوره و دو سه ماه قبل از وفات پيامبر (ص) نازل شده است و اينكه نسخي در آن صورت نه گرفته.

مرحوم علامه طباطبائي بعد از نقل رواياتي مبني بر اينكه سور? نصر آخرين سوره است كه بر پيامبر نازل شد مي‌فرمايند: أقول: لعل المراد به أنها آخر سورة نزلت تامة كما قيل.(تفسير الميزان، ج 20، ص 216)

مصنفان شيعي تفاسير آلاء الرحمن (ج‏2، ص 144) و الميزان (ج5، ص 157)، و مصنف سني تفسير بحر المحيط (ج‏4، ص 393) مي‌گويند: متفق عليه است كه مائده آخرين سور? قرآن است. از تفاسير و منابع قديم و جديد كه آخرين سوره بودن مائده را تاييد مي‌كند عبارت اند از: تأويل مشكل القرآن، ص 221؛أحكام القرآن (الجصاص)، ج‏4، ص 185؛‌ التبيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص 413 كشف و البيان، ج‏4، ص 93؛ معالم التنزيل، ج‏2، ص 69 متشابه القرآن و مختلفه، ج‏2، ص 229؛ مجمع البيان، ج‏3، ص 231؛مفاتيح الغيب، ج‏12، ص 452؛ الجامع لأحكام القرآن، ج‏3، ص 68 ، ج‏6، ص 30؛ نهج البيان، ج‏2، ص 190، 253؛ زبدة التفاسير، ج‏2، ص 207؛ تفسير الصافي، ج‏2، ص 104؛ مسالك الأفهام، ج‏3، ص 122؛ تفسير المعين، ج‏1، ص 324؛ تفسير نور الثقلين، ج‏1، ص 582؛ الوجيز في تفسير القرآن العزيز (عاملي)، ج‏1، ص 360؛ تفسير كنز الدقائق، ج‏4، ص 21؛ روح المعاني، ج‏3، ص 253؛ تفسير بيان السعادة، ج‏2، ص 120؛ الغدير،ج‏8،ص 277؛ الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج‏2، ص 425؛ الميزان، ج‏20، ص 72؛ الفرقان، ج‏8، ص 8؛ في ظلال القرآن، ج‏2، ص 832، ج‏2، ص 841؛ من هدي القرآن، ج‏2، ص 277؛ الموسوعة القرآنية، خصائص السور، ج‏2، ص 209؛ الموسوعة القرآنية، ج‏2، ص 33؛ التحرير و التنوير، ج‏5، ص 276؛ البيان في تفسير القرآن، ص 341؛ محاسن التأويل، ج‏3، ص 134؛ مقتنيات الدرر، ج‏4، ص 108؛ التفسير الوسيط (طنطاوي)، ج‏4، ص 10؛ تفسير من وحي القرآن، ج‏16، ص 60؛التفسير لكتاب الله المنير، ج‏3، ص 1؛ مواهب الرحمان ، ج‏10، ص 249؛ التفسير الواضح، ج‏1، ص 473.

[97]إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ‏ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمينَ (نمل/ 91)

[98]وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمينِ (تين/ 3)؛وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدي‏ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبي‏ إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (قصص/57)؛ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَ فَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَ بِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ (سوره عنكبوت/ 67).

[99]رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي‏ بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (ابراهيم/37)؛ سُبْحانَ الَّذي أَسْري‏ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (اسراء/1)

[100]آي? پيشين و: فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (قريش/3)

[101]وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ (طور/4)، در صورتي كه مقصود را كعبه بدانيم.

[102] اين پيام موضوع با ملازمات آن بعداً به صراحت در سوره هاي انفال و توبه بيان گرديد: وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ. وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاَّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (انفال 34-35). ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدينَ عَلي‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَي الزَّكاةَ وَ لَمْ يَخْشَ إِلاَّ اللَّهَ فَعَسي‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدينَ (توبه/17-18)

[103]إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ ... الي وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهيمَ مَكانَ الْبَيْتِ ...الي وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً... الي لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوي مِنْكُمْ....

[104]وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً... الي رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا....

[105]مترجمان اين عبارت را به «جايگاه اجتماع»، «محل اجتماع»، «محل گردهمايي»، «محل توجه»، «مرجع»، «محل رجوع و اجتماع»، «مرجع و بازگشتگاه»، «محل برگشت»، «محل بازگشت»، «جاي بازگشت»، «محل بازگشت و عبادتگاه»، «جايگاه عبادت»، «مرجع و زياتگاه»، «محل رفت و آمد»، «محل ثواب»، «جايگاه رسيدن به ثواب و پاداش»، «ثوابگاه»، «پناهگاه» مردم و «مرجع امر دين خلق» و «مرجع دين خلق» ترجمه نموده‌اند.

[106]سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاس‏... الي وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرام‏....

[107]إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ ....

[108] يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ....

[109] وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ... الي وَ اذْكُرُوا اللَّهَ في أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ....

بگفته فخر رازي مفسران آنرا اولين آيه در باب حج مي‌دانند (مفاتيح الغيب، ج‏5، ص 297)، و بقول نيشابوري، آنان در اين باره اجماع دارند (تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج‏1، ص 536). ولي در عين حال رازي نزول آنرا در سال هفتم ميداند (مفاتيح الغيب، ج‏5، ص 298)و نيشابوري نيز معتقد است كه در عمرة القضا نازل شد (غرائب القرآن، ج‏1، ص 538). مفسر ديگري در ذكر ادله كساني كه معتقد به تراخي در حج اند مي‌نويسد: « إن الحج فرض عام ست من الهجرة ، ولا خلاف أن آية { وَأَتِمُّواْ الحج والعمرة للَّهِ } [ البقرة : 196 ] الآية نزلت عام ست من الهجرة في شأن ما وقع في الحديبية من إحصار المشركين رسول الله صلي الله عليه وسلم وأصحابه ، وهم محرمون بعمرة ، وذلك في ذي القعدة من عام ست بلا خلاف » (أضواء البيان، ج 4، ص 389 در ذيل آي? حج/27؛ نيز نك: محاسن التأويل، ج‏2، ص 365)

[110]وَ ما لَهُمْ أَلاَّ يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ... الي فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

[111]إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكاً... الي فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً وَ لِلَّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ.

[112] هُمُ الَّذينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ الْهَدْيَ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ... الي لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ....

[113] وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَي النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَري‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ....

[114] ما كانَ لِلْمُشْرِكينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ ... الي أَجَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ....

[115] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا....

[116] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لاَ الْهَدْيَ وَ لاَ الْقَلائِدَ وَ لاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ....

[117] يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ... الي جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ....

[118]بگفت? آقاي حجتي در اسباب النزول (ص 93): «امام صادق (ع) فرمود: «مسلمين در آغاز تصور مي‏كردند كه سعي ميان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افكار جاهلي و از جمله مناسكي است كه مردمان جاهلي آنرا وضع كردند، لذا براي دفع اين توهم آيه مذكور نازل گرديد مبني بر اينكه اين كار بلامانع بوده و از شعائر الهي محسوب مي‏گردد كه بايد حاجّ و معتمر آنرا انجام دهند». گويند: علت اينكه مسلمين و يا پاره‏اي از صحابه از سعي ميان صفا و مروه احساس دشواري و از آن خودداري مي‏كردند آن بود كه بر روي كوه صفا بتي را نصب كرده بودند كه «اساف» نام داشت، و بر روي كوه مروه بتي ديگر نهاده بودند كه به «نائله» موسوم بود و هنگام طواف و سعي ميان اين دو كوه اين دو بت را مسح مي‏كرده و بر آنها دست مي‏كشيدند. مسلمين به خاطر وجود اين دو بت بر روي كوه صفا و مروه از سعي ميان آن دو احساس گناه مي‏نمودند.». نيز نك.: تفسير طبري، ج 29، ص 93؛ أسباب نزول واحدي، ص 48-50؛ الكشف والبيان، ج 2، ص 26؛ مجممع البيان، ج 1، ص 440؛ تفسير ابن كثير، ج‏1، ص 341؛ در المنثور، ج1، ص 160.

[119]به عنوان مثال گفته‌اند آيه «اتموا الحج... فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ» در سال ششم در حديبيه نازل شد (محاسن التأويل، ج‏2، ص 365، في ظلال القرآن، ج‏1، ص 193)، و نيز «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ بِهِ أَذيً مِنْ رَأْسِهِ» در بار? كعب بن عجره در حديبيه نازل شده است. (تفسير مقاتل بن سليمان، ج‏1، ص: 172؛ جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏2، ص: 134-139؛ أسباب نزول القرآن (الواحدي)، ص: 62؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج‏2، ص: 101؛ تفسير ابن أبي حاتم، ج‏1، ص: 338؛ الكشاف، ج‏1، ص: 241؛ الجامع لأحكام القرآن، ج‏2، ص: 382؛ تفسير ابن كثير، ج‏1، ص: 397؛البحر المحيط في التفسير، ج‏2، ص: 272؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، ج‏1، ص: 213؛معالم التنزيل في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 248؛ لباب التأويل في معاني التنزيل، ج‏1، ص: 126؛ كنز العرفان في فقه القرآن، ج‏1، ص: 289؛ تفسير نور الثقلين، ج‏1، ص: 187؛ فتح القدير، ج‏1، ص: 225)

[120]براي روايات شيعه در اين باره نك: كافي، ج2، ص 18- 23، ح 1، 2، 3، 5، 7، 8، 11، 14، ص 24، ح 4؛ ج 4، ص 62، ح 1، امالي صدوق ص 349، ح 404/14؛ خصال، 278، ح 21، ص 447، ح 47، فقيه، ج 2، ص 74، ح 1770، تهذيب، ج4، ص 151، ح 418؛ وسائل، ج 1، ص 14-29، ح 1-6، 8-39؛ مستدرك، ج 1، ص 69-74، ح 1-15.

براي روايات اهل تسنن نك: مسند احمد، ج 2، ص 26، 93، 120، ج 4، ص 363، 364، صحيح بخاري، ج 1، ص 8، ج 5، ص 157، صحيح مسلم ج 1، ص 34، سنن ترمذي، ج 4، ص 119، سنن نسائي ، ج 1، ص 109، سنن الكبري بيهقي، ج 1، ص 358، چ 4، ص 81، 199.

[121]وسائل الشيعة، ج 11، ص 7-32، ابواب 1-7.

[122]صاحب جواهر مي‌گويد:«ولاناقد بيننا أن حجة الاسلام علي الفور دون التراخي ، وهذه حجة » جواهر الكلام، ج 21، ص 388). نيز نك: مسائل الناصريات از شريف المرتضي، ج 1، ص 276، و النهاية، ج 56، ص 3؛الخلاف، ج 3، ص 240، 350؛ المبسوط- الشيخ الطوسي، ج 1، ص 345، رسائل العشر الطوسي، ج 69، ص 1، تذكرة الفقهاء (ط.ج)، ج 8، ص 27)، مسالك الأفهام الشهيد الثاني، ج 11، ص 310، روايات صريحي در بار? بالفور بودن فريض? حج از ائمه (ع) روايت شده است.

[123] الموسوعة الفقهية الكويتية، ج 17، ص 24؛ الفقه علي المذاهب الخمسة، ج‏1، ص 191؛ فيض القدير - ج 7، ص 1؛ عون المعبود - (ج 4، ص 135؛ عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 14، ص 187؛ شرح النووي علي مسلم، ج 4، ص 212، مشكاة المصابيح مع شرحه مرعاة المفاتيح، ج 8، ص 618؛ تفسير القرطبي، ج 4، ص 136، تفسير النيسابوري، ج 2، ص 315، تفسير البحر المحيط، ج 3، ص 331، جامع لطائف التفسير، ج 15، ص 182)

[124] شافعي اساسًا معتقد است صرف اوامر بدون قرائن دال بر فوريت نمي‌باشد. از جمله دلائل آنهاي كه معتقد به بالفور بودن وضيف? حج اند اين است كه اوامر دلالت بر فوريت مي‌كند و مبادرت در طاعت ممدوح و تأخير مذموم محسوب مي‌شود.

[125]اختلاف در بار? وجوب عمره نيز از همين جا نشأت مي‌گيرد.

[126]أحكام القرآن ابن عربي، ج‏2، ص 942؛ مجمع البيان، ج‏5، ص 46؛ معالم التنزيل، ج‏2، ص 346؛ الكشاف، ج‏2، ص 269؛ تفسيرابن كثير، ج‏4، ص 133؛ تفسير غرائب القرآن، ج‏3، ص 466؛ روح البيان، ج‏3، ص 383؛محاسن التأويل، ج‏5، ص 353؛ بدائع الكلام في تفسير آيات الأحكام، ص 252.

[127]أحكام القرآن جصاص، ج‏5، ص 64؛ التفسير المنير ، ج‏17، ص 198؛ تفسير آيات الأحكام، ص 493. لذا روايت شده است كه پيامبر (ص) در حجة الوداع فرمود «إنّ الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق اللّه السماوات و الأرض».

[128]أحكام القرآن جصاص، ج 5، ص 64)

[129]الكافي ج : 4 ص : 245، 251؛ من‏لايحضره‏الفقيه ج : 2 ص : 237، 238؛ تهذيب‏الأحكام ج : 5 ص : 443، 458.

[130]مرحوم سيد شرف الدين در جواب يكي از سوال هاي معترض مي گويد: «قال المغرور موسي جارالله: حج النبي صلي الله عليه وآله وسلم بعد الهجرة حجة واحدة، ويقول الإمام الباقر والإمام الصادق قد حج النبي بمكة مع قومه حجات عشرين حجة، فهل كان يحضر في موسم الحج مع الناس؟ فأقول: من أنت يا هذا لتنكر علي سادة آل محمد أقوالهم، وتنتقد أفعالهم، ألا تربع علي ضلعك، وتتأخر حيث أخرك القدر، إن الباقر والصادق اعرف الناس بهدي جدهما، وأعلم الناس بسنته، والقول قولهم علي رغم كل خارج عليهم، أو ناصب لهم كائناً من كان، سلمنا انه صلي الله عليه وآله وسلم ما حج بعد الهجرة إلا حجة واحدة ـ هي حجة الوداع ـ فمن اخبرك يا مسكين بانه لم يحج قبلها مع قومه، وهو في مكة لتنكر علي الامامين قولهما بذلك، وما يدريك لعله حج وهو بمكة عشرين حجة أو اكثر، وقد كانت مدة إقامته فيها ثلاثا وخمسين سنة، وما احمق هذا الرجل إذ يقول: وهل كان يحضر في مواسم الحج مع الناس؟ وكيف يحج مع قومه ولا يكون حاضراً معهم؟ وما المانع من حضوره؟ نعوذ بالله من الخرف» (أجوبة مسائل جار الله، ج 7، ص 10)

[131]به عنوان مثال نادرست بودن برخي روايات و تفاسير درباره شأن نزول آي? 34 سور? انفال از مواردي است كه باعث شبهاتي در بار? ترتيب آيات در سوره هاي قرآن شده است. ابن ابي الحديد در شرح يكي از حكم امبر المؤمنين (ع) مي‌نويسد: «وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ أي و لأي سبب لا يعذبهم الله مع وجود ما يقتضي العذاب و هو صدهم المسلمين و الرسول عن البيت في عام الحديبية و هذا يدل علي أن ترتيب القرآن ليس علي ترتيب الوقائع و الحوادث لأن سورة الأنفال نزلت عقيب وقعة بدر في السنة الثانية من الهجرة و صد الرسول ص عن البيت كان في السنة السادسة فكيف يجعل آية نزلت في السنة السادسة في سورة نزلت في السنة الثانية. و في القرآن كثير من ذلك و إنما رتبه قوم من الصحابة في أيام عثمان‏» (شرح‏نهج‏البلاغة، ج 18، ص 241)

[132]درباره تأثير غزو? تبوك و عقب‌نشيني روميان بر اذهان اعراب دكتر محمد حسين هيكل نوشته است: «لقد ترك هذا الانسحاب في نفوس قبائل العرب المحتفظة بكيانها و بدينها أثرا عمقا، و ترك في نفوس قبائل الجنوب باليمن و حضرموت عمان أثرا أشدّ عمقا. أ ليس الروم هؤلاء هم الذين غلبوا الفرس و استردّوا منهم الصليب و جاؤا به إلي بيت المقدس في حفل عظيم، و فارس كانت صاحبة السلطان علي اليمن و علي البلاد المجاورة لها أزمانا طويلة! فإذا كان المسلمون علي مقربة من اليمن و من غيرها من البلاد العربية جمعاء، فما أجدر هذه البلاد بأن تتضامّ كلها في تلك الوحدة التي تستظلّ بعلم محمد، علم الإسلام، لتكون بمنجاة من تحكم الروم و الفرس جميعا! و ماذا يضرّ أمراء القبائل و البلاد أن يفعلوا و هم يرون محمدا يثبّت من جاءه معلنا الإسلام و الطاعة في إمارته و علي قبيلته؟! فلتكن السنة العاشرة للهجرة إذا سنة الوفود، و ليدخل الناس في دين اللّه أفواجا، و ليكن لغزوة تبوك و لانسحاب الروم أمام المسلمين من الأثر أكثر مما كان لفتح مكة و الانتصار في حنين و حصار الطائف.» (حياة محمد صلي الله عليه و آله و سلم ،ص292)


| شناسه مطلب: 80487