متن کامل
تفسير سوره حشر اطاعت از امر و نهيِ پيا 
تفسير سوره حشر اطاعت از امر و نهيِ پيامبر(ص) و مفهوم تفويض
آيت الله جوادي آملي
پايگاه سراج
وَ ما افاء اللّهُ علي رسولِه منهم فَما أوْجَفْتُمْ عليه مِنْ خيلٍ وَ لا رِكابٍ ولكنّ اللهَ يُسلِّطُ رُسُلَهُ علي مَنْ يَشاءُ واللهُ علي كلِّ شيءٍ قديرٌ * ما أَفاءَ اللّهُ عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَي فَلِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ و
لِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لايَكُونَ دُولَةَ بَيْنَ الأَغْنِيَاء مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛1 و آن چه را خدا از آنان
به رسم غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد [شما براي تصاحب آن [اسب يا شتري بر آن نتاختيد، ولي خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره ميگرداند و خدا بر هر كاري تواناست.
آن چه را خداوند از اهل اين آباديها به رسولش بازگرداند، از آن خدا و رسول و خويشاوندان او، و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است، تا [اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان
شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد [و اجرا كنيد]، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد؛ و از [مخالفت] خدا بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!»
* * *
بزرگان اهل سنت نيز همانند اماميه از آيه «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» اطلاق فهميدند. اگرچه امام فخر رازي نخست «ما اتيكم الرّسول» را به همان «ما آتيكم من
الغنيمة والفيء» معنا كرده است، اما بعد ميگويد اَجود اين است كه اين آيه اطلاق دارد در هرچه كه پيامبر گفت يا داد و يا نهي كرد؛ چه در مسائل حكومتي و چه در تبيين احكام.
قبل از او زمخشري در «كشاف» نيز همين معنا را بيان كرده است. كه هم شامل حكم ميشود و هم شامل حكومت. توضيح آن اين است كه خداي سبحان رسول الله(ص) را هم والي امور
مسلمين معرفي كرد هم مبيّن و مفسّر و معلّم مردم و فرمود: «و انزلنا اليك الذّكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم»2، «يعلّمهم الكتاب والحكمة»3 از طرف ديگر هم به ما فرمود: «اطعيوا الله و
اطيعوا الرّسول»4. اين اطاعت رسول، هم در مسائل حكومتي است هم در مسائل احكام، چون اولين مبيّن و اوّلين معلم، وجود مبارك رسول الله(ص) است اگر ايشان چيزي را در احكام
يا در حكومت فرمود اطاعت از دستور وي ضروري و لازم است. گذشته از اين كه آيه «ما آتيكم الرّسول» اطلاق دارد آن آيات هم تأييد ميكند.
زمخشري در «كشاف» لطيفهاي را نقل ميكند و ميگويد: ابنمسعود به مسلماني كه در حال احرام، لباسهاي رسمي و دوخته در بر كرده بود گفت: تو كه مُحرمي لباسهاي دوخته را نبايد
در بر كني. آن شخص به ابن مسعود گفت: يك آيهاي از قرآن بياور كه دلالت كند مُحرم نبايد لباس دوخته بپوشد او همين آيه را خواند كه: «ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه
فانتهوا».
ما كه نبايد همه احكام را از قرآن بگيريم، سنّت هم هست، خود قرآن فرمود من خيلي چيزها را به رسول گفتم، هم چنين خود رسول الله(ص) به ما فرمود: «خذو عني مناسككم» شما دستور
حج را از
من بگيريد. صدها مسئله در باب حج هست كه برخي از آنها در قرآن آمده است بقيّه در قرآن نيست از سنت است، محرّمات احرام چيست؟ تروك احرام چه كفارهاي دارد؟ كفّاره يا قضا
دارد يا ندارد؟ مُحرم اگر كجا بميرد حجّش قبول است و كجا حجّش قبول نيست؟ هيچ كدام از اينها در قرآن نيست. درباره نماز هم اين چنين است، پيامبر(ص) فرمود: «صلّوا كما رأيتموني
اُصلّي». در ساير ابواب نيز همين طور است.
در روايات ما يك سلسله مسائلي هست كه بوي افراط ميدهد، اين روايات فراوان است. مرحوم كليني ـ رضوان الله عليه ـ در اصول كافي، بابي را تحت عنوان «تفويض» باز كرده است؛
يعني كارهاي دين به ائمه(ع) تفويض شده است. در اين روايات كلمه «تفويض» فراوان است. بخشي از اين روايات در اصول كافي است و قسمتي در كتابهاي ديگر روايي. بسياري از
اين روايات را صاحب تفسير شريف «نور الثقلين» آورده است، اينك آن روايات را نقل ميكنيم تا معلوم شود كه منظور از اين «تفويض» چيست؟ آيا همان تفويض مصطلح است يا معناي
ديگري دارد كه اعتدال است نه افراط و نه تفريط. در همين تفسير نورالثقلين جلد پنجم، ذيل همين آيه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» رواياتي از «عيون اخبار الرضا»
آورده است:
روايت اول
وقتي مأمون از امام هشتم(ع) خواست كه ايمان محض را تشريح كند و مقابل آن هم را بيان كند فرمود: يكي از چيزهايي كه در محض اسلام و شريعت الهي دخيل است اين است:
«والبرائة ممّن نفي الاخيار و شرّدهم و آوي الطّرداء اللعناء و جعل الاموال دولة بين الاغنياء» انسان بايد از آن كه اباذر و امثال او را تبعيد كرده و از آن كه تبعيد شدههاي پيامبر را به
مدينه برگرداند تبري كند. «واستعمل السفهاء مثل معاوية»5 در فرهنگ قرآن كي مثل معاويه بود واقعا سفيه است چون «و من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»6 در اين روايت
سخن از شخص نيست، حضرت نميفرمايد معاويه بلكه ميفرمايد: «مثل معاوية». در بيان نوراني سيّدالشّهدا(س) سخن از «مثلِ يزيد» است نه «يزيد» فرمود: «و علي الاسلام السلام اذ
بليت الامّة براعٍ مثل يزيد»،7 فرمود در هر عصري اگر زمام مردم را كسي مانند يزيد در دست بگيرد «فعلي الاسلام السلام». اين چون حكمِ جهاني است از همان اول كلي و فراگير است
نفرمود چون يزيد زمامدار شد فعلي الاسلام السلام بلكه ميفرمايد «مثلِ يزيد».
در اين بيان امام هشتم(س) سخن از شخص معاويه نيست سخن از «مثلِ معاويه» است، كه فرمود: كسي كه مثل معاويه را روي كار ميآورد معاويه سفيه است و حال اينكه معاويه داعيه
هوش سياسي داشت؛ يعني او چهل سال با تمام سياستمدارهاي داخلي و خارجي زد و بند كرد: بيست سال به عنوان والي و نماينده بيست سال هم به عنوان خليفه رسمي. چنين كسي را
امام هشتم سفيه ميداند. در بحثهاي قبل هم آورديم كه اگر تعريف عقل اين است كه: «العقلُ ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجنان» عكس نقيض آن اين است كه «ما لميُعبَد به الرّحمن
فليس بعقل». اگر كسي در دلش نيرويي دارد كه با او نتواند بهشت را كسب كند، سفيه است. عقل آن است كه انسان بتواند با او خدا را عبادت كند و بهشت را كسب كند.
بعد فرمود: والبراءة من اشياعهم والّذين حاربوا أميرالمؤمنين(ع) و قتلوا الانصار والمهاجرين و اهل الفضل والصلاح من السابقين».8
روايت دوم:
در عيون اخبار الرّضا باسناده الي ياسر الخادم قال: قلت للرضا عليه السلام ما تقول في التفويض؟ قال ان الله تبارك و تعالي فوّض الي نبيّه أمر دينه فقال ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم
عنه فانتهوا، فامّا الخلق والرزق فلا
خداوند متعال، امر دينِ خود را به پيامبرش واگذاشت و فرمود: آنچه را كه رسول به شما ميدهد بگيريد و از آن چه نهي ميكند، شما هم دوري جوييد. پس مسايل تكويني تفويض نشد امّا
مسائل تشريعي تفويض شد، آفريدن و رزق را، كه از كارهاي تكويني است، خدا به عهده دارد اما تشريع و قانونگذاري را به نبياش واگذار كرده است. چرا خلق و رزق به پيامبر و
ائمه(ع) واگذار نشد، چون خدا در قرآن فرمود: «انّ الله عزّوجل خالق كلّ شيء و هو يقول الذي خلقكم ثمّ رزقكم ثمّ يميتكم ثمّ يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلك من شيء سبحانه و
تعالي عمّا يشركون».9
روايت سوم:
روايت ديگر را كه از «علل الشرايع» از امام هفتم(س) نقل ميكند اين است كه فرمود: «والله اوتينا ما اوتي سليمان و ما لميؤت سليمان» هرچه خداي سبحان به سليمان(ع) داد به ما هم
داده شد و چيزهايي به ما داده شد كه به سليمان داده نشد «و لميؤت أحدا من الانبياء» اين همان است كه در زيارت جامعه هم آمده كه خدا به شما چيزي داد كه به احدي از افراد نداد «قال
الله عزّوجلّ في قصة سليمان هذا عطائنا فامنن أو امسك بغير حساب»10 اما درباره رسول خدا(ص) به طور كلي فرمود: «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».
روايت چهارم:
روايت ديگر كه از اصول كافي نقل ميكند اين است كه ابياسحاق ميگويد من به محضر امام ششم(ع) وارد شدم و شنيدم كه ميفرمايد: «انّ الله عزّوجلّ ادّب نبيّه علي محبّته» خداوند
متعال، پيامبر(ص) را بر محور محبّت تعليم كرد، «فقال و انّك لعلي خلق عظيم ثمّ فوّض اليه» كارها را به او واگذار كرده است «فقال عزّوجلّ ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه
فانتهوا» بعد به ما فرمود: «من يطع الرّسول فقد اطاع الله»11
روايت پنجم:
روايت ديگر اين باب كه يونس عن بكار بن بكر عن موسي بن اشيم ظاهرا نقل ميكند كه: من در محضر امام نشسته بودم «فسأله رجل عن آية من كتاب الله عزّوجلّ فاخبره» مردي از
آيهاي از قرآن سؤال كرد، حضرت آيه را معنا كرد، «ثمّ دخل عليه داخل فسأله عن تلك الآية فاخبره بخلاف ما اخبر الاوّل» سپس مرد ديگري وارد شد و از همان آيه سؤال كرد، اما
حضرت آن را به طرز ديگري معنا كرد «فدخلني من ذلك ما شاء الله» شبههاي در من پيدا شد «حتّي كأنّ قلبي يشرح بالسكاكين» گويا با اين كاردها دارند قلبم را شرحه شرحه ميكنند گفتم
من آن جا پيش قتاده و امثال او بودم، آنها يك نواخت حرف ميزدند، اما اين جا كه آمدم اين شخص يك آيه را چند جور معنا ميكند. فقلت في نفسي تركت ابا قتاده بالشام لايُخطيءُ في
الواو و شبهه» يك واو كم و زياد نميكرد چون آنها تقليدي بود يك چيزهايي را حفظ كرده بودند و ميگفتند، اما علوم ائمّه ـ عليهم السلام ـ الهي است و بطون قرآن را يكي پس از ديگري
معنا ميكردند.
همين داستان را مرحوم آقاي حكيم ـرضوان الله عليه ـ در «حقايق الاصول» استعمال لفظ در اكثر از يك معنانقلميكند.
«فجئت الي هذا يخطيء هذا الخطاء كلّه [معاذ الله] آن مرد با خود گفت: اين امام، اين همه اشتباه ميكند و هر وقت كسي ميآيد آيه را يك جوري معنا ميكند. «فبينا انّا كذلك» در همين
حال بودم كه «اذ دخل عليه آخر» يك شخص سوّمي وارد شد «فسأله عن تلك الآية فاخبره بخلاف ما اخبرني و اخبر صاحبي» براي اين شخص سوم به طرز سوم معنا كرد نه به طرزي
كه براي من معنا كرد و نه به آن طرزي كه براي آن شخص قبلي معنا كرد، «فسكنت نفسي فعلمت انّ ذلك منه تقيّة» در اين هنگام بود كه آرامش يافتم و فهميدم كه حضرت اين كار را از
روي تقيّه ميكند. البته احتمال اين كه تقيّه نباشد و تفسير بطون قرآن باشد هم هست،
مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ در شرح حال ذُريح آورده است كه «ذريح» در تفسير آيه «ثمّ ليقضوا تفثهم وليوفوا نذورهم»12 آيه را به سبكِ جديدي معنا ميكند، عبدالله بن سنان به
حضور امام صادق(ع) عرض ميكند كه: ما از ذريح در زمينه آيه مطلب جديدي شنيديم و گفت از شما شنيده و شما اين آيه شريفه را براي ما طبق مناسك حج معنا كرديد و براي او طور
ديگري معنا كرديد، فرمود: آري براي او طوري ديگر معنا كردم اما «و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح»13 چه كسي ميتواند حرفهاي ما را مثل ذريح حمل بكند.
اين دعا و تقاضا در يكي از فرازهاي نوراني زيارت جامعه آمده كه : «و محتملٌ لعلمكم» اين از آن جملههاي بسيار برجسته است كه وقتي انسان ميخواند بايد با حضور قلب بخواند و
مسئلت كند كه اي اهل بيت عصمت و طهارت آن توفيق را بدهيد كه محتمل علم شما باشم چون خود آنها فرمودند كه احاديث ما «صَعْبِ مُستصعب» است كه «لايحتمله الاّ نبيٌّ مرسل أو
ملكٌ مقرّب أو عبدٌ امتحن الله قلبه للتقوي».
اين ها كه خبر نيست دعا و جمله انشائيه است؛ يعني از خدا ميخواهم كه توفيقي دهد كه من محتمل علم شما باشم، شما فرموديد معارف و علوم ما را فقط انبيا و صلحا و بندگان خاص
ميفهمند، من هم به دامن شما بالاخره محتجب و پناهنده شدم و ميخواهم از علوم شما استفاده كنم.
آري، اين شخص خيال كرد كه كار امام(ع) تقيّه است، البته احيانا احتمال تقيّه هم هست، لذا ميگويد: «فسكَنَتْ نفسي فعلمت انّ ذلك منه تقيّة قال: ثم التفت اليّ فقال لي: يابن اشْيَمْ انّ الله
عزّوجل فوّض الي سليمان بن داود فقال: «هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير حساب» و فوّض الي نبيّه ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فقال: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»
فما فوّض الي رسول ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ فقد فوّضه الينا»14 من آرامش يافتم و دانستم كه اين كار امام(ع) تقيّه است. آن گاه امام به من توجّه كرد و فرمود: اي پسر اشيم.
خداوند متعال آن چه را كه به داود داده بود به سليمان تفويض كرد و فرمود: اين بخشش ماست، آن را بيشمار ببخش يا نگهدار، بسياري از معارف را خدا به پيامبرش تفويض كرد و
فرمود: «آن چه را كه رسول به شما داد بگيريد و آن چه را كه نهي كرد از آنها پرهيز كنيد» سپس هرچه را كه خدا به پيامبر داد اختيار آن را در اختيار ما قرار داد.
روايت ششم:
روايت ديگري را هم از امام باقر(س) زراره نقل ميكند كه «انّ الله عزّوجل فوّض نبيّه امر خلقه لينظر طاعتهم ثمّ تلا هذه الآية ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛15 خداوند
متعال مردم را به نبياش (ص) واگذار كرد، سپس امام عليهالسلام اين آيه را تلاوت كرد كه ما آتاكُمُ الرَّسُولُ...».
روايت هفتم:
فضيل ابن يسار ميگويد كه: سمعت اباعبدالله(ع) يقول لبعض أصحاب قيس الماصر انّ الله عزّوجل ادّب نبيّه فاحسن ادبه فلمّا اكمل له الادب قال: «انك لعلي خلقٍ عظيم» خداوند متعال،
پيامبرش را تأديب كرد و پرورش داد و هنگامي كه ادب در وي به مرحله كمال رسيد فرمود: «همانا تو صاحب خُلقِ عظيمي».
معلوم ميشود خلق عظيم تنها اين نيست كه انسان خوش اخلاق باشد، بلكه ملكات علمي، كيفيّت كشورداري هم جزء خلق عظيم است وگرنه ارتباطي ندارد كه بفرمايد خدا او را تأديب كرد
و به اخلاق عظيم رساند بعد امر مردم را به او واگذار كرد در احكام و حكومت هر دو: «ثمّ فوّض اليه امر الدّين و الامّة».
از اين عبارت «امر الدّين والامّة» معلوم ميشود كه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ» اطلاق دارد و احكام و مسائل حكومتي هر دو را شامل ميشود. «امر الدّين و الامّة ليسوس عباده» امر دين و
امّت به او واگذار شد تا بندگان خود را سياست كند. اين همان است كه: ديانت عين سياست است. چون در روايت قبل هم داشتيم كه هر چه براي پيامبر است در اختيار ائمه ـ عليهم السلام ـ
است، پس ائمه هم «ليسوسوا عبادالله» ميشود، از همين رو است كه در زيارت جامعه ميخوانيم «يا ساسة العباد». و در بيان نوراني حضرت امير(س) در نامهاي كه براي معاويه نوشت
فرمود: «و متي كنتم يا معاويه ساسة الرعيّة»16 شما كي سياستمدار بوديد كجا درس سياست خوانديد چه كسي قدرت سياست عباد را به شما داد. معلوم ميشود آن چه را كه امويان داشتند
اصلاً سياست نبود سفاهت بود.
در اين جا امام صادق(ع) فرمود: ثمّ فوّض اليه امر الدّين و الامّة ليسوس عباده فقال عزّوجل «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».17
چرا رسول الله مُفوّض است چون مسدّد و مؤيد است، اول خدا خوب با فرشته غيب او را تسديد كرد و تأييد كرد بعد كارها را به او واگذار كرد.
روايت هشتم:
باز در همان تفسير نورالثقلين ذيل آيه كريمه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» آمده است كه زراره ميگويد: من از امام باقر و امام صادق ـ عليهما السلام ـ شنيدم كه فرمودند: «انّ الله تبارك و
تعالي فوّض الي نبيّه امر خلقه لينظر كيف طاعتهم» خداي سبحان امر مخلوقها را به نبياش واگذار كرد تا نظر كند ببيند كه مردم در برابر امر رسول ـ صلي الله عليه و آله ـ چه ميكنند،
بعد به اين آيه استدلال كرد كه: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».18
در جمع شيعيان خاص نيازي به قرائت آيه نبود، ولي اگر در مجلس، بيگانهاي بود يا در مجلس، خواص حضور داشتند، براي تعليم خواص به آيات قرآن استدلال ميكردند.
روايت نهم:
اسحق بن عمّار از امام صادق ـ عليه السلام ـ نقل ميكند كه: «ان الله تبارك و تعالي ادّب نبيّه فلمّا انتهي به الي ما أراد»، خداوند متعال، پيامبرش را تأديب كرد و وقتي ادبش به كمال
رسيد به او فرمود: «انّك لعلي خلقٍ عظيم» سپس امر دين را به او واگذار كرد: ففوّض اليه دينه بعد از آن فرمود: «و ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».
پس كريمه «انّك لعلي خلقٍ عظيم»19 نشانه كمال ادب است و كريمه «و ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» نشانه تفويض دين است، اين دو آيه دليل آن دو مدّعا است. «و
ان الله عزّوجل فرض الفرايض و لم يقسّم للجَدِّ شيئا» خداوند منان در مسأله ارث براي ورثه فريضهاي مشخّص كرده است. ارث را فريضه ميگويند تا كسي خيال نكند فقط توصيه است،
چون در بعضي از آيات آمده است: «يوصيكم الله».20 در ذيل همان آيات ارث هم آمده است كه: «فريضةً من الله»21 لذا مسائل ارث را براي اين كه كسي خيال نكند قابل گذشت است به
فرايض ياد ميكنند و احيانا از بحثهاي ارث به عنوان فَرْضْ و فريضه ياد ميكنند. در مسئله ارث براي جَدّ چيزي در قرآن مشخص نشد امّا «انّ رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ
اطعمه السُدس» رسول خدا(ص) براي جَدّ در بعضي موارد يك ششم 61 فرض كرده است، اين، جزء فرض النّبي است. «فاجاز الله جلّ ذكره له ذلك» آن چه را كه رسول الله ـ صلي الله
عليه و آله و سلم ـ به عنوان ميراث جدّ قرار داد، خدا امضا كرد و ذلك قول الله عزّوجل: «هذا عطاءنا فامنن أو امسك بغير حساب»22 آن چه كه براي سليمان بود، براي رسول خدا با
اضافاتي هست.
روايت دهم:
باز از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ است كه: «انّ الله عزّوجلّ ادّب رسوله حتّي قوّمه علي ما اراد» تا آن را مُتدوّن كرد و قائم قرار داد بر آن چه را كه خودش ميخواهد «ثمّ فوّض اليه
فقال عزّ ذكره: [ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا] فما فوّض الله الي رسوله فقد فوّضه الينا».23
در بررسي اين روايات اين نكته مهم را هم در نظر داشته باشيد كه در جمع بندي نهايي به اين نتيجه ميرسيم كه آن چه به رسول خدا رسيده به ائمّه ـ عليهم السلام ـ هم رسيده است، يعني:
«ما آتاكُمُ اهل البيت فَخُذُوهُ وَ ما نَهوكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». اين نكته دقيق را از قرآن هم ميتوان استفاده كرد.
روايت يازدهم:
زيد شحّام است ميگويد: از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ سؤال كردم كه معناي آيه «هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير حساب» يعني چه؟ فرمود: «اعطي [خداي سبحان] سليمان [را [مُلكا
عظيما ثمّ جرت هذه الآية في رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ فكان له ان يُعطِيَ ما شاء و يمنع من شاء ما شاء و اعطاه افضل ممّا اعطي سليمان بقوله ""ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ
وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا""24
اين هم يك دسته از روايات است كه ميفرمايد آيه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ...» بالاتر از آيه «هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير حساب» است، چون از كريمه «هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير
حساب» غير از اختيار در كارهاي اجرايي چيز ديگري استفاده نميشود، امّا از كريمه «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ...» هم اختيار در كارهاي اجرايي استفاده ميشود و هم اختيار در كارهاي قانون
گذاري. از همين رو است كه از آيه «هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير حساب» فقط حكومت را شامل ميشود. لذا در برخي از اين رواياتي كه نقل كرديم «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ» بالاتر از
«هذا عطاؤنا فامنن أو امسك بغير حساب» است.
روايت دوازدهم:
زراره از امام باقر عليه السلام نقل ميكند كه: «سمعته يقول انّ النّبي لايوصف و كيف يوصف عبدٌ احتجب الله بسبعٍ [اي احتجبه الله بسبع حجاب]». اين عبدي كه
حدّ اقلّ به هفت حجاب نوري محجوب است و از فرشتهها محجوب است، نميتوان او را براي ديگران توصيف كرد، چون در قضيه معراج جبرئيل ـ سلام الله عليه ـ ميگويد: من به جايي
رسيدم كه بين من و آن جايي كه حضرت عبور ميكرد، درياهايي از نور بود، من به ساحل اين دريا رسيدم، از آن به بعد درياهايي از نور بود، از آن به بعد ديگر من نميدانم او كجا
رفت، چه گفت و چه شنيد؟ از آن به بعد را ميگويند حجاب نوري، حجاب نوري اين است كه انسان وقتي به جايي برسد كه يك مطلب را نفهمد، خود آن مطلب علمي ميشود حجاب. در
مناجات شعبانيّه هست كه خدايا توفيق بده تا دلِ من روشن بشود و حجابهاي نور را برطرف كند. اگر كسي پُشتِ اين ديوار را نميبيند براي اين است كه اين ديوار حجاب ظلماني است
اما اگر كسي دو مقدّمه علمي را نميفهمد كه به نتيجه برسد و حلّ اين مقدّمات براي او مشكل است اينها حجاب نوري است. اگر انسان بايد يك قاعده فقهي را بفهمد تا يك مطلب فقهي را
درك كند و درك اين قاعده براي او ميسور نيست، اين قاعده براي او حجاب است، چون بايد اين قاعده را بشكافد تا به آن فتوابرسد و حال آن كه شكافتن قاعده مقدورش نيست، اين قاعده هم
يك امر علمي است، علم يك حجاب ظلماني نيست بلكه يك حجاب نوري است. درجات كمال هم همين گونه است؛ مثلاً اگر كسي خواست به مقام رِضا برسد تا توكّل را طي نكند به مقام
رضا نميرسد و گذراندن مقام توكل كار مشكلي است، خود توكّل ميشود حجاب نوري.
خلاصه، حضرت ميفرمايد عبدي كه به هفت حجاب محجوب شد نميتوان او را
شناخت. شايد مقصود از اين هفت، هم كَثَرات باشد نه عدد هفت بالخصوص. در ادامه حضرت فرمود: «و جعل طاعته في الأرض كطاعته في السماء» همان طوري كه اطاعت رسول در
آسمانها واجب است، در زمين هم لازم است. دليل اين كه رسول مفترض الطاعه است اين است كه ""ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"" و من اطاع هذا فقد اطاعني و من
عصاه فقد عصاني و فوّض اليه»25 خداي سبحان كار دين را به رسولش واگذار كرد.
روايت سيزدهم:
روايت ديگر از جابر است كه از امام باقر ـ سلام الله عليه ـ رسيده است كه: «سارعوا الي طلب العلم، فو الّذي نفسي بيده لحديثٌ في حلال و حرام يأخذه عن صادقٍ خير من الدنيا و ما
حملت من ذهبٍ و فضّةٍ» حديثي را كه يك انسان محقق و طالب علم از يك محدّث صادق بشنود بهتر از دنياست و همه چيزهايي كه دنيا او را در بَرْ دارد، زيرا مال دنيا رفتني است ولي
آن حديث ماندني است. «و ذلك انّ الله يقول: "" ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"" و ان كان عليٌ عليه السلام ليأمر بقرائة المصحف»26 گرچه حضرت امير ـ سلام الله
عليه ـ فرمود قرآن بخوانيد ولي ما در عين حال كه ميگوييم قرآن بخوانيد ميگوييم حديث را هم ياد بگيريد، دليل ياد گرفتن حديث آيه «ما آتاكُمُ الرَّسُول» است. پس اين آيه از ادلّه حجّيت
سخن رسول خدا است.
روايت چهاردهم:
زيد شحّام از امام صادق ـ سلام الله عليه ـ نقل ميكند كه چيزي را خدا به انبيا
گذشته نداد مگر اين كه مشابه آن را به رسولش داد، درباره سليمان فرمود: «فامنن أو امسك بغير حساب» امّا درباره رسولش فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».27
روايت پانزدهم:
جابر از امام باقر ـ عليه اسلام ـ نقل ميكند كه: «كيف لايكون له من الامر شيء و قد فوّض الله اليه ان جعل ما احلّ فهو حلال و ما حرّم فهو حرام قوله: ""ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما
نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا""».28
هرچه را كه رسول خدا حلال يا حرام كرد، حلال خدا و حرام خداست.
روايت شانزدهم:
روايت ديگر را كتاب «خصال» از سليمان بن قيس نقل ميكند، گرچه در سندش سخني هست امّا روايات ديگر آن را تأييد ميكند، فرمود: «و انّ امر رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و
سلّم ـ مثل القرآن ناسخ و منسوخ، و خاصٌّ و عام، و محكم و متشابه، و قد يكون من رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلّم ـ الكلام له وجهان، كلام عام و كلام خاص مثل القرآن و قد قال
الله تعالي في كتابه ""فما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"" فيشتبه علي من لميعرف و لم يَدْرِ ما عنَي الله به و رسوله».29
سخن رسول خدا مثل قرآن ناسخ و منسوخ، خاص و عام و محكم و متشابه دارد، كسي كه اهل فنّ نيست نميداند كه منظور اين عام و خاص چيست، بايد آشنا به فنّ باشد تا اين خاص را
با عام و مطلق را با مقيّد ديگر هم آهنگ كند.
روايت هفدهم:
روايت ديگر از «عيون اخبار الرضا» از امام هشتم ـ سلام الله عليه ـ است كه فرمود: «لاتُرَخِّص فيما لميرخّص فيه رسول الله و لا تأمر بخلاف ما أمر رسول الله صلي الله عليه و آله و
سلّم الاّ لعلّة خوفٍ لاضرورة و ان تستحلّ ما حرّم رسول الله او تُحرّم ما استحلّه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم فلايكون ذلك أبدا لانّا تابعون لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم
و رسول الله تابعٌ لامر ربّه عزّوجل مُسَلِّمٌ له و قال الله عزّوجلّ: ""ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا""».30
فرمود: آن چه را كه پيامبر اجازه نداده، اجازه نده و به خلافِ آن چه كه پيامبر(ص) امر كرده، فرمان مده مگر از روي خوف يا ضرورت. و آن چه را كه پيامبر حرام كرده، حلال مدان
و آن چه را كه حرام كرده، حلال مشمار، چون ما تابع فرمان رسول خدا(ص) هستيم و رسول، خود هم تابعِ امر خدا است و خداوند فرموده است آن چه را كه پيامبر ميدهد بگيريد و آن
چه را كه نهي ميكند واگذاريد».
روايت هجدهم:
آخرين روايتي كه نورالثقلين نقل ميكند از روضه كافي است. خطبهاي از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ است كه در آن خطبه ميفرمايد: «و ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ
فَانْتَهُوا، واتقوا الله في ظلم آلِ محمّدٍ انّ الله شديد العقاب لمن ظلمهم».31
مفهوم تفويض
تفويض و واگذاري يعني چه؟ آيا اين همان تفويضِ مصطلح است يا معناي ديگري دارد؟ در اين باره بايد گفت كه پيامبر(ص) و ائمه ـ عليهم السلام ـ مؤيد به روح القدس بودهاند، از اين رو
هيچگونه خطا و لغزشي در ابلاغ دين خدا و بيان احكام نداشتند، لذا آن چه را كه ميگفتند خداوند متعال، تنفيذ ميفرمود و اجازه ميداد چنان كه در روايت آمده است:
«اِنّ رسول الله(ص) كان مسدّدا موفقا مويدا بروح القدس». روح القدس هم يك فرشته جدا نيست.
بابي است كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مؤيّد به روح القدساند، و در اين باب روحالقدس معنا شده است؛ به اين صورت كه روح القدس فرشتهاي جدا از روح انسان نيست بلكه نظير روح
تأييدي از مراتب ارواح روح انسان كامل است. انسان در اين سير يا در حدّ حيات حيواني ميماند و حيوان بالفعل و انسان بالقوه ميشود مثل آنهايي كه «كالانعام بل هم اضلّ» هستند، يا
نه انسان بالفعل است و به آن درجهاي ميرسد كه روح القدس از مراتب عاليه روح او است نه اين كه يك شيء بيروني و جدا از جان وي باشد. رواياتي كه ميگويند ائمه ـ عليهم السلام ـ
به پنج روح مؤيدند و داراي ارواح خمسهاند اين مسئله را به خوبي تأييد كردهاند. در اصول كافي آمده است كه: «لا يزلّ و لايخطيء في شيء ممّا يسوس به الخلق» ائمه در سياستهايي
كه با آن خلق را اداره ميكنند هيچ لغزشي و اشتباهي ندارند «فتأدّب بآداب الله ثمّ انّ الله عزوجلّ» نمونهها را ذكر كرد و فرمود: در نماز، فرض الله و فرض النّبي، هر دو با هم هست،
فرض الله و فرض النبي در مسافرت و در وطن با هم فرق ميكنند.
فرمود: «فرض الصلوة ركعتين ركعتين عشر ركعات فأضاف رسول الله(ص) الي الركعتين ركعتين، و الي المغرب ركعة فصارت عديل الفريضة لايجوز تركها الاّ في السفر».
اين فرض النّبي مثل فرض الله قابل ترك نيست مگر در سفر آن هم يك ركعت نماز مغرب در سفر و حضر هر دو محفوظ است «وافرد الركعة في المغرب فتركها قائمةً في السفر والحضر
فاجاز الله عزّوجلّ له ذلك كلّه» حالا خود اين روايات را ملاحظه فرماييد تا در خود اين روايات شاهدي استنباط شود كه منظور آنتفويض
مصطلح محال نيست سخن از اجازه است هر كاري اينها كردند خدا تنفيذ و تأييد ميكند، نه اين كه خداوند، كار را رها ميكند و به دست رسول ميسپارد. اگر تفويض به معناي مصطلح
باشد؛ يعني اين كه خدا كارها را، چه در تشريع چه در تكوين، و حتّي در ذرهاي از ذرات تشريع يا تكوين به موجودي از موجودات واگذار كند و خود هيچ نقشي نداشته باشد، طبق دو
برهان عقلي مستحيل است و روايات فراواني هم او را نفي كردهاند. پس سخن از اجازه و تنفيذ است نه تفويض «فاجاز الله عزّوجل له ذلك» تا خدا امضا و تجويز و تنفيذ نكند، هيچ كاري،
چه در تكوين و چه در تشريع، پا نميگيرد.
«فصارت الفريضة سبع عشر ركعة، ثمّ سنّ رسول الله(ص) النوافل اربعا و ثلاثين ركعةً مثلي الفريضة» نوافل دو برابر فريضه است. فاجاز الله عزّوجل له ذلك خدا تنفيذ كرد و اجازه داد
و امضا كرد. «والفريضة والنافلة احدي و خمسون ركعة» فريضه و نافله پنجاه و يك ركعتاند، «منها ركعتان بعد العتمه جالسا» عَتَمه همان عشاء است «تُعدُّ بركعة مكان الوتر».
درباره روزه هم همين طور است «و فرض الله في السّنة» خداوند متعال در طول سال، روزه يك ماه را واجب كرد و آن هم رمضان است، اما رسول خدا(ص) روزه دو ماه را مستحب
كرد كه روزه مستحب، دو برابر روزه واجب است، هم چنان كه نماز مستحب دو برابر واجب است. و فرض الله في السنة صوم شهر رمضان، و سنَّ رسول الله صلي الله عليه و آله و
سلم صوم پيامبر(ص) روزه ماه شعبان را مستحب كرد و سه روز از هر ماه را كه دو تا چهارشنبه و يك پنجشنبه يا بالعكس است
(ده تا سه روز، سي روز ميشود) پس جمعا روزه مستحبي، شصت روز ميشود. دوبرابر روزه واجب است مثل اين كه نوافل مستحبي دو برابر فريضه است: «و ثلاثة ايام في كل شهرٍ
مثلي الفريضة فاجاز الله عزّوجلّ له ذلك».
«و حرم الله عزّوجلّ الخمر بعينها و حرّم رسول الله المسكر من كلّ شراب فاجاز الله له ذلك» خداوند متعال خودِ خمر را تحريم كرد، اما رسول الله، غير از اين، هر مسكري را حرام كرد،
و خداوند متعال آن را تنفيذ فرمود.
«و عاف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم اشياء و كرهها ولمينه عنها نهي حرام، انّما نهي عنها نهي اعافةٍ و كراهة ثمّ رخص فيها فصار الاخذ برخصته واجبا علي العباد».
بعضي از چيزها را حضرت رسول الله مكروه كرده خدا همين مكروه را امضا كرد و فرموده بايد به عنوان مكروه تلقي كنيد نه به عنوان واجب يا حرام يا مستحب و مانند آن، «كوجوب
ما يأخذون بنهيه و عزائمه و لم يرخّص رسول الله(ص) فيمانهاهم عنه نهي حرام و لا فيما امر به امر فرض لازم».
رسول خدا در محدوده كار خدا دخالت نكرد آن جايي را كه خدا اجازه داد به اذن خدا بعضي از چيزها را مستحب و يا بعضي از چيزها را مكروه كرده است «فكثير المسكر من الاشربة
نهاهم عنه نهي حرام لميرخص فيه لاحدٍ، و لميرخص رسول الله(ص) لاحدٍ تقصير الركعتين التين ضمّهما الي ما فرض الله عزّوجلّ بل الزمهم ذلك الزاما واجبا لميرخّص لاحد في شيء من
ذلك الاّ للمسافر» كه در حال سفر آن ركعتين اخيرتين را بايد ترك كرد «و ليس لاحدٍ ان يرخّص ما لميرخصه
رسولالله(ص) فوافق امر رسول الله امر الله و نهيه نهي الله عزوجلّ».
پس سخن از تفويض نيست بلكه تنفيذ است؛ يعني هر كاري كه رسول الله پيشنهاد داد خدا امضا كرده، لذا خدايي شده است. «و وجب علي العباد التسليم له كالتسليم لله تبارك و تعالي»
يعني بر بندگان واجب است كه تسليم اين فرمانها شوند، هم چنان كه تسليم دستورهاي الهياند.ادامه دارد
پاورقيها:
9 ) سوره قلم (68) ص4.
5 ) همان، ح31.
0 ) همان، ح27.
2 ) سوره حج(22) آيه29.
4 ) همان، ج5 ص280، ح30.
6 ) نهج البلاغه، نامه10.
) سوره حشر (59) آيه9ـ6.
1 ) همان، ح28.
7 ) تفسير نورالثقلين، همان، ح32.
8 ) همان، ص281، ح33.
3 ) تفسير نورالثقلين، ج3، ص492، ح97.
0 ) سوره نساء (4) آيه11.
5 ) همان، ح37.
9 ) همان، ح44.
4 ) همان، ح36.
8 ) همان، ح43.
3 ) همان، ح35.
7 ) همان، ح42.
) سوره نحل (16) آيه44.
2 ) تفسير نورالثقلين ، ج5، ص282، ح34.
6 ) همان، ص283، ح41.
1 ) همان.
1 ) همان، ح46.
) سوره بقره (2) آيه129.
0 ) همان، ح45.
) سوره نسا (4) آيه59.
) تفسير نورالثقلين، ج5، ص278، ح22.
) سوره بقره(2) آيه130.
7 ) بحارالانوار، ج44، ص326.
) تفسير نورالثقلين همان.
) همان، ص279، ح25.