سفرنامه ناصر خسرو

سفرنامه ناصر خسرو بیش از هزار سال قبل، کودکی در شهر قبادیان در نزدیکی مرو (جایی که امروز کشور ترکمنستان نامیده می‌شود) به دنیا آمد و او را ناصر نام نهادند. ناصر خسروی قبادیانی پس از کسب علم و دانش، به کارهای اداری و درباری پرداخت. اما وقتی چهل و سه

سفرنامه

ناصر خسرو


بيش از هزار سال قبل، كودكي در شهر قباديان در نزديكي مرو (جايي كه امروز كشور تركمنستان ناميده مي‌شود) به دنيا آمد و او را ناصر نام نهادند. ناصر خسروي قبادياني پس از كسب علم و دانش، به كارهاي اداري و درباري پرداخت. اما وقتي چهل و سه ساله بود، خوابي ديد كه در پي آن، شغل و ثروت و زندگي گذشته را رها كرد و به سفر حج رفت. اين سفر هفت ساله، با عبور از شهرهايي كه امروز جزء خاك ايران، ارمنستان، تركيه، سوريه، فلسطين، مصر، عربستان و يمن است، همراه شد. چهار بار در مراسم حج شركت كرد و سه سال در مصر، در كنار شيعيان اسماعيلي ساكن شد و تا پايان عمر به تبليغ آيين اسماعيلي در ميان اهل سنت پرداخت.

او به جز سفرنامه، شعرهاي بسياري هم درباره حج دارد. ناصر خسرو در سال 481 ق وقتي هشتاد و هفت ساله بود، در بدخشان (شهري در شرق افغانستان امروز) از دنيا رفت.

قسمتي از سفرنامه‌اش را كه وصف شهر مكه است و همين طور، يكي از شعرهايش درباره حج را مي‌خوانيم.

شهر مكه در ميان كوه‌ها

شهر مكه اندر ميان كوه‌ها نهاده است بلند، و هر جانب كه به شهر روند تا به مكه نرسند، نتوان ديد؛ و بلندترين كوهي كه به مكه نزديك است، كوه ابوقبيس است؛ و آن چون گنبدي گرد است، چنان كه اگر از پاي آن تير بيندازند بر سر رسد؛ و در مشرق شهر افتاده است، چنان كه چون در مسجد حرام باشند به دي ماه آفتاب از سر آن برآيد؛ و بر آن ميلي است از سنگ برآورده؛ گويند ابراهيم(ع) برآورده است؛ و اين عرصه كه در ميان كوه است، شهر است، دو تير پرتاب در دو بيش نيست؛ و مسجد حرام به ميانة اين فراخناي اندر است، و گرد بر گرد مسجد حرام شهر است و كوچه‌ها و بازارها، و هر كجا رخنه‌اي به ميان كوه در است ديوار باره ساخته‌اند و دروازه بر نهاده؛ و اندر شهر هيچ درخت نيست مگر بر در مسجد حرام كه سوي مغرب است كه آن را باب ابراهيم خوانند، بر سر چاهي درختي چند بلند است و بزرگ شده؛ و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاري بزرگ كشيده است از جنوب سوي شمال، و بر سر بازار از جانب جنوب كوه ابوقبيس است، و دامن كوه ابوقبيس، صفاست و آن چنان است كه دامن كوه را همچون درجات بزرگ كرده‌اند و سنگ‌ها به ترتيب رانده كه بر آن آستان‌ها روند خلق و دعا كنند؛ و آنچه مي‌گويند صفا و مروه كنند، آن است؛ و به آخر بازار از جانب كوه مروه است و آن اندك بالاي است و بر او خانه‌هاي بسيار ساخته‌اند و در ميان شهر است و در اين بازار بدوند ازين سر تا بدان سر، چون و كسي عمره خواهد كرد از جاي دور آيد، به نيم فرسنگي مكه هرجا ميل‌ها كرده‌‌اند و مسجدها ساخته كه عمره را از آنجا احرام گيرند. و احرام گرفتن آن باشد كه جامة دوخته از تن بيرون كنند و ازاري بر ميان بندند و ازاري ديگر يا چادري بر خويشتن درپيچند و به آوازي بلند مي‌گويند كه «لبيك اللهم لبيك» و سوي مكه مي‌آيند؛ و اگر كسي به مكه باشد و خواهد كه عمره كند تا بدان ميل‌ها برود و از آنجا احرام گيرد و لبيك مي‌زند و به مكه درآيد به نيت عمره و چون به شهر آيد به مسجد حرام درآيد و نزديك خانه رود و بر دست راست بگردد؛ چنان كه خانه بر دست چپ او باشد؛ و بدان ركن شود كه حجرالاسود در اوست؛ و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همان ولا بگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد؛ يك طواف باشد؛ و بر اين ولا هفت طوف بكند؛ سه بار به تعجيل بدود و چهار بار آهسته برود؛ و چون طواف تمام شد به مقام ابراهيم(ع) رود كه برابر خانه است و از پس مقام بايستد، چنان كه مقام مابين او و خانه باشد و در آنجا دو ركعت نماز بكند. آن را نماز طواف گويند. پس از آن در خانة زمزم شود و از آن آب بخورد يا به روي بمالد و از مسجد حرام به باب الصفا بيرون شود و آن دري است از درهاي مسجد كه چون از آن جا بيرون شوند، كوه صفاست. بر آن آستان‌هاي كوه صفا شود و روي به خانه كند و دعا كند؛ و دعا معلوم است. چون خوانده باشد فرو آيد و درين بازار سوي مروه برود و آن چنان باشد كه از جنوب به سوي شمال رود و درين بازار كه مي‌رود بر درهاي مسجد حرام مي‌گردد؛ و اندرين بازار آنجا كه رسول، عليه الصلو? والسلام، سعي كرده است و شتافته و ديگران را شتاب فرموده گامي پنجاه باشد. بر دو طرف اين موضع چهار مناره است از دو جانب كه مردم كه از كوه صفا به ميان آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا ميان دو مناره ديگر كه از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند تا به كوه مروه؛ و چون به آستان‌ها رسند بر آنجا روند و آن دعا كه معلوم است بخوانند و باز گردند؛ و ديگر بار در همين بازار درآيند، چنان كه چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا. چنان كه هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از كوه مروه فرود آيند همان جا بازاري است، بيست دكان روي بر روي باشند، همه حُجّام نشسته، موي سر تراشند. چون عمره تمام شد و از حرم بيرون آيند، درين بازار بزرگ كه سوي مشرق است درآيند و آن را سوق العطارين گويند. بناهاي نيكوست و همه داروفروشان باشند. و در مكه دو گرمابه است، فرش آن سنگ سبز كه فسان مي‌سازند و چنان تقدير كردم كه در مكه دو هزار مرد شهري بيش نباشد؛ باقي قريب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به يك دينار مغربي بود.

نهم ذي الحجه سنة اثني و اربعين و اربع مائه حج چهارم به ياري خداي سبحانه و تعالي، بگزاردم.


| شناسه مطلب: 80871