گناهان روزمره

بسم الله الرحمن الرحیم گناهان روزمره به خدا قسم، خداوند از مردم جز دو خصلت و خوی نخواسته: به نعمت‌ها اعتراف کنند که برای ایشان می‌افزاید، و به گناهان اقرار نمایند که آنها را می‌آمرزد. «حضرت امام محمد باقر(ع)» البته اقرار به گناهان به این معنا نی

بسم الله الرحمن الرحيم

گناهان روزمره

به خدا قسم، خداوند از مردم جز دو خصلت و خوي نخواسته: به نعمت‌ها اعتراف كنند كه

براي ايشان مي‌افزايد، و به گناهان اقرار نمايند كه آنها را مي‌آمرزد.

«حضرت امام محمد باقر(ع)»

البته اقرار به گناهان به اين معنا نيست كه انسان گناهان خويش را براي ديگران بازگو كند، زيرا اين كار خود از گناهان كبيره است، بلكه بايد در نزد خداوند سبحان معترف به گناهان خويش باشد.

خدايا! گناهان روزمره مرا ببخش.

بارخدايا! از كارهايي كه كرده‌ام به تو پناه مي‌برم از جمله:

1- از اين كه حسد ورزيدم.

2- از اين كه تظاهر به دانستني كردم در حالي كه اصلا نمي‌دانستم.

3- از اين كه زيبايي قلمم را به رخ كسي كشيدم.

4- از اين كه در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم.

5- از اين كه مالي را كه به تو تعلق داشت، از آنِ خودم حساب كردم.

در حقيقت مالك اصلي خداست

اين امانت بهر روزي دست ماست

6- از اين كه مرگ را فراموش كردم.

7- از اين كه قاه قاه خنديدم و سختي آخرت را فراموش كردم.

8- از اين كه در راهت سستي و تنبلي كردم.

9- از اين كه عفت زبان را به لغات بيهوده آلودم.

10- از اين كه براي دوستم آرزوي كفر كردم كه ايمانم نمايان‌تر شود.

11-از اين كه به كسي دروغ گفتم، در صورتي كه آن جا حق اين بوده است كه راست بگويم.

12-از اين كه در سطح پايين‌ترين افراد جامعه زندگي نكردم.

13- از اين كه منتظر بودم تا ديگران به من سلام كنند.

14- از اين كه امامم را نشناختم و محبت او را در دل نداشتم و به گفتة پيغمبر(ص):«هر كس بميرد و امام خويش را نشناسد مانند كسي است كه در جاهليت مرده است».

15- از اين كه ديگري را وادار كردم كه به بزرگي من اعتراف كند و از بزرگي تو باز ماند.

16- از اين كه شب بهر نماز شب بيدار نشدم.

17- از اين كه ديگران را به كسي خندانم، غافل از آن كه خود خنده دارتر از همه هستم.

18- از اين كه لحظه‌اي به ابدي بودن دنيا و تجملاتش فكر كردم.

19- از اين كه حق والدينم را ادا نكردم.

20- از اين كه در مقابل متكبرها، متكبرتر؛ و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم.

21- از اين كه همواره خشم من بر عقلم غلبه داشت.

22- از اين كه با تكبر و بي‌سلام از پهلوي دوستم رد شدم، با اين كه متوجه‌اش شده بودم.

23- از اين كه چشمم گاه به ناپاكي آلوده شد.

24- از اين كه شكمم سير بود و ياد گرسنگان نبودم.

25- از اين كه زبانم گفت بفرماييد؛ ولي دلم گفت نفرماييد.

26- از اين كه حرف حق، شنيدنش برايم مشكل بود و منطقي نبودم.

27- از اين كه نشان دادم كاره‌اي هستم (خدا كند كه پُست و مقام پَستمان نكند).

28- از اين كه ايمانم به بنده‌ات بيشتر از ايمانم به تو بود.

30- از اين كه منتظر تعريف و تمجيد ديگران بودم، غافل از اين كه تو بهتر از ديگران مي‌نويسي و با حافظه تري.

31- از اين كه سعي داشتم كار بدم را در حضور جمعي توجيه كنم، با آن كه مي‌دانستم غلط است.

32- از اين كه در سخن گفتن و در راه رفتن اداي ديگران را در آوردم.

33- از اين كه رسوا شدن در دنيا برايم دشوارتر از رسوايي‌هاي آخرت بود.

34- از اين كه حق محبت ديگران را ادا نكردم.

35- از اين كه غيبت دوستم را كردند و من از ته قلب خوشحال شدم.

36- از اين كه در نظريه‌ام شك نكردم، تعمق نكردم و فكر كردم هر چه مي‌گويم صحيح است.

37- از اين كه پولي بخشيدم و دلم خواست از من تشكر كنند.

38- از اين كه سر قراري بايد مي‌رفتم، دير رفتم، يا اصلا نرفتم.

39- از اين كه خلاف وعده‌اي كه داده بودم عمل كردم، يا زير قولم زدم.

40- از اين كه مبالغه در حرف زدن كردم و چيزي را بزرگ‌تر از آن چه بود نشان دادم.

41- از اين كه حرف‌هاي غير لازم زدم و پر حرفي كردم.

42- از اين كه شكر نعمت را به جا نياوردم.

43- از اين كه رعايت بهداشت جمعي را نكردم (حمام، مسواك، ناخن، خانه، غذا و...).

44- از اين كه ملاك بزرگي را مقام، پول، تحصيلات، زيبايي، كلام و … قرار دادم.

45- از اين كه فقر مادي، بي‌سوادي يا موقعيت اجتماعي كسي اين اجازه را به من داد كه خودم را بالاتر از او بدانم.

46- از اين كه جايي كه بايد امر به معروف و نهي از منكر كنم، نكردم.

47- از اين كه كاري كه بايد في سبيل الله مي‌كردم، نفع شخصي، مصلحت يا رضايت ديگران را نيز در نظر داشتم.

48- از اين كه نماز را بي‌معني خواندم و حواسم جاي ديگري بود؛ در نتيجه دچار شك در نماز شدم.

49- از اين كه در اثر غرور، آزادي عمل و آزادي فكر را از ديگران سلب كردم.

50- از اين كه كار واجب را به خاطر كار مستحب رها كردم.

51- از اين كه وقتي غيبت دوستم را كردند، در صدد بيان خوبي‌هاي او نبودم و از او دفاع نكردم.

52- از اين كه كسي را سرزنش بي‌جا كردم، يا اگر به جا بود در جمع او را سرزنش كردم.

53- از اين كه فراموش كردم بايد خدا گونه شوم، بلكه دوست داشتم كاري بكنم كه شبيه ديگري بشوم.

54- از اين كه وقتي ديگران در كارها موفق نشدند، خوشحال شدم.

55-از اين كه بر كوچك‌ترها سالاري كردم.

56- از اين كه در كار ديگران تجسس كردم و دوست داشتم از حرف‌ها و اسرار آنها سر در بياورم.

57- از اين كه از خودم تعريف كردم، يا حرف‌هاي نگفتني را براي ديگران توجيه كردم.

58- از اين كه در موقع خواندن كتاب در اين فكر بودم كه به ديگران يا به خودم بگويم فلان كتاب را خوانده‌ام؛ و به فكر يادگيري و به كاربستن آن نبودم.

59- از اين كه «شايد امروز آخرين روز عمر من باشد» را در كارهايم دخالت ندادم.

60- از اين كه حاضر نشدم بگويم نمي‌دانم، حتي در لحظه‌اي كه ناداني‌ام بر ملا شده بود.

61- از اين كه اسراف كردم و اقتصاد و ميانه روي را رعايت نكردم.

62-از اين كه حجاب چشم، گوش، دست و پا و دل را فراموش كردم.

63- از اين كه در سخن كساني پريدم و حرف‌شان را قطع كردم.

64- از اين كه بدون اجازه به چيزي كه مال خودم نبود دست زدم و در آن دخالت كردم.

65- از اين كه به ديگران اجازه دست زدن به چيزي يا انجام كاري دادم كه مسؤولش نبودم.

66- از اين كه به امانتي خيانت كردم.

67- از اين كه از تو نااميد شدم و فكر كردم مشكلم را نمي‌تواني حل كني:«إنّ الله علي كلِّ شي‌ءٍ قدير» در حالي كه يأس از رحمت تو خود گناهي بزرگ است.

68- از اين كه پوزش خواستن و معذرت خواستن برايم مشكل بود و نكردم.

69- از اين كه روزه را فقط در چيزي نخوردن و ننوشيدن دانستم، در حالي كه ديگر اعضايم روزه دار نبودند.

70- از اين كه روزه خواري كردم.

71- از اين كه در نظرم كميت چيزي، با ارزش‌تر از كيفيت آن بود.

72- از اين كه كاري را عمدا كردم كه ديگران ببينند و يا خواستم هدف كاري را وارونه جلوه دهم.

73- از اين كه كسي را مسخره كردم.

74- از اين كه كسي با من حرف مي‌زد و من بي‌اعتنا بودم.

75- از اين كه كسي صدايم زد، اما من خودم را از روي ترس، جهل، حسد يا … به نشنيدن زدم.

76- از اين كه چيزي را كه بايد مي‌گفتم آن جا لب فروبستم، و جايي كه بايد سكوت مي‌كردم لب به سخن گشودم.

77- از اين كه حرفي را با كنايه يا طعنه و يا زخم زبان زدم.

78- از اين كه چيزي را بلد نبودم و از سوال كردن آن عار داشتم.

79- از اين كه جايي را كه حق با من نبود، لجبازي كردم.

80- از اين كه به غذا خوردن ديگران طوري نگاه كردم كه گويي من روزي دهنده هستم نه «تو».

81- از اين كه كسي خواست چيزي يادم دهد، به شخص او توجه كردم، نه به سخن او.

82- از اين كه زود باوري كردم و حرفي را بدون دليل و برهان و ملاك پذيرفتم.

83- از اين كه كاري را مي‌توانستم بكنم و به ديگران گفتم بكنند.

84- از اين كه كاري را با اخم و گرفتگي چهره انجام دادم؛ در حالي كه مي‌توانستم اصلا نكنم.

85- از اين كه وقتي كسي چيزي را كه به آن چندان احتياج نداشتم از من خواست و به احتمال اينكه شايد به آن احتياج پيدا كنم، به او ندادم.

86- از اين كه براي كسي از روي كينه، دعاي بد يا نفرين كردم.

87- از اين كه وقتي كسي كار بدي كرده بود و خود ناراحت بود، آن را به رُخش كشيدم.

88- از اين كه به برنامه‌اي كه براي كارهاي خود گذاشته بودم و قراري كه با خود داشتم عمل نكردم.

89- از اين كه تعصب بي‌جا داشتم و خواستم توجيه كنندة اشتباهات ديگران باشم.

90- از اين كه از گذشته براي آينده استفاده نكردم و از اشتباهات خود يا ديگران عبرت نگرفتم.

91- از اين كه وقتي از كنار مستضعفي عبور مي‌كردم، خود را به نديدن زده و رد شدم.

92- از اين كه وقتي چيزي ا از دست دادم خيلي ناراحت شدم، حتي بيشتر از موقعي كه ثوابي را از دست مي‌دادم.

93- از اين كه از هنر يا استعدادم در راه خدا استفاده نكردم.

94- از اين كه وقتي از يك حكم خبر نداشتم بر آن ايراد گرفته يا آن را حق پنداشتم.

95- از اين كه به كسي بيش از اندازه اصرار كردم كه چيزي را بگويد، كاري را بكند يا چيزي را نشانم دهد.

96- از اين كه در زمان نبودم و دغدغة مسائل اجتماعي را نداشتم و فراموش كردم كه براي رسيدن به «الله» بايد از «ناس» گذشت.

97- از اين كه كاري را نه از روي شناخت و علاقه، بلكه از روي عادت انجام دادم.

98- از اين كه براي هر كاري با همه مشورت كردم جز «تو».

99- از اين كه «خدا مي‌بيند» را در همه كارهايم دخالت ندادم.

100- از اين كه در غم ديگران شريك نبوده، بلكه از ناراحتي آنها خوشحال بودم.

101- از اين كه چيزي را كه به درستي آن اطمينان نداشته گفته، بعد متوجه شدم كه اشتباه گفته‌ام و اصلاح نكردم.

102- از اين كه حاضر نشدم خود را به زحمت بياندازم تا ديگري در آسايش باشد (ايثار نكردم.)

103- از اين كه در داوري‌ها به جاي اين كه بسنجم «حق كدام است»، به جانبداري پرداختم.

104- از اين كه در سختي‌ها ابتدا به ماديات متوسل شدم نه به «خدا».

105- از اين كه سخن گفتم، بدون اين كه فكر كنم چه مي‌گويم.

106- از اين كه تعهد كردم مواظب اعمالم باشم، ولي نشدم.

107- از اين كه كاري را براي عزيز كردن خود انجام دادم.

108- به جاي اين كه اميدوار باشم، نااميد شدم.

109- از اين كه براي فخر فروختن چيزي ياد گرفتم.

110- از اين كه به جاي پيروي از عقل، از نفس پيروي كردم.

111- از اين كه به مقامي رسيدم و دامنگير غرور شدم.

112- از اين كه قلم به دست گرفتم، ولي حق قلم را ادا نكردم.

113- از اين كه كار مردم را به عهده گرفتم، ولي در انجام آن كوتاهي كردم.

114- از اين كه در محل كارم با مراجعين برخورد تندي كردم.

115- از اين كه در مقابل انجام كار، رشوه دريافت نمودم.

116- از اين كه در محل كار بي‌اعتنايي به مراجعه كننده فقيري نمودم.

117- از اين كه كار دوست را سريع، ولي كار ديگران را با معطلي انجام دادم.

118- از اين كه تقوي الهي را در محل كار و بازار و غيره فراموش نمودم.

119- از اين كه باعث تضعيف دولت اسلامي (كه رهبر انقلاب آن را حرام دانستند) شدم.

120- از اين كه مانع ايثار خدمت و فداكاري مردم نسبت به اسلام و انقلاب شدم.

121- از اين كه باعث تضعيف علاقة مردم نسبت به اسلام، انقلاب و رهبري شدم.

122- از اين كه دوستم به مقامي رسيد، حسادت وجودم را فرا گرفت.

123- از اين كه قبول منصب نمودم و با تقواتر از من وجود داشت.

124- از اين كه احترام اساتيدم را نگه نداشتم.

خدايا! اگر گناهان من نزد تو بزرگ است امّا عفو و بخشش تو بزرگتر از گناهان من است. خدايا! اگر من سزاوار و لايق رحمت‌ات نيستم ولي رحمت تو شايسته است كه به من برسد.

خدايا مرا ببخش.


| شناسه مطلب: 80877