سوغاتهایی برای خودم !
سوغاتهایی برای خودم ! &nb
سوغاتهايي براي خودم !<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />
( دستاوردهايي كه بايد نگهش دارم)
محسن قنبريان
خداوند بر سر در ايان الله حج در قرآن نوشته است :" برشماست كه توشه برگيريد و بهترين توشه پرهيزگاري است " (197/ بقره) ببدين طريق مناسك و شعائر الهي حج را مثل يك خوان گسترده نعمت قرار داده است كه انسان مشتاق زاد و توشه يك عمر زندگي معنوي و ديني خود را برگيرد . در لابي هتل هم جمله اي از آيت الله خامنه اي ديدم كه نوشته اي بدين مضمون داشت: انسان مستعد مي تواند از اين سفر توشه تا آخر عمر خود را بردارد . اما واقعا چگونه ؟؟ اين تعارف نيست؟! امروز كه دارم بر مي گردم اين حرفها را درباره خود درست مي بينم :
الف) هنوز جاي توشه برداشتن بيشتر بود كاش از وقت و مواقف بيشتر استفاده مي كردم
ب) اما با همه قصور و تقصير به فضل الهي چند دستاورد مهم به كف آورده ام :
1- دلم احساس آشنايي و رفاقت بيشتر با خدا ميكند
2- حالت تضرع،گريه و توبه عميق را تجربه كردم
3- سحرخيزي و بيداري قبل از نماز صبح را پيدا كردم
4- وقت خاص براي نماز نهادن و مهياي آن شدن و به موقع به جماعت حاضر شدن حتي زير آفتاب گرم را نزديك يك ماه تمرين كردم
5- ساعتي خلوت كردن در بقيع زيارت خواندن و در بيت الله قرآن خواندن را برخود هموار كردم ...
اما نگرانم ! نگران اينكه آيا مي توانم همين دستاوردها را حفظ كنم؟ مي دانم بسياري از خوبي هاي ديگر از همينها متولد مي شود . دل با خدا پي شيطان نمي رود . به خيرات و خوبي ها هم مشتاق است و .. واقع اش اين است توصيه ها براي حاجي ماندن پس از مكه از سوي روحانيون و ... مطمئنم نكرده است. كمي فكر كردم چرا اينجا معنوي تر شدم؟ اهل عبادت و رعايت شدم اما در شهر و روستايم نمي توانم اينگونه باشم ؟ آيا اين خصوصيت مهماني و همجواري با كعبه است كه لاجرم تمام ميشود؟! به خود گفتم خداي كعبه اينجا و آنجا ندارد .لا مكان است .بين انسان و قلب اوست( 24/ انفال) از رگ گردن به او نزديكتر است(ق/16) . همين خدا در شهر و بازرا و خانه هم هست اما من همين بنده نيستم؟ چرا؟ سعي كردم مثل يك محقق به اين بيانديشم چون واقعا برايم مهم بود . ... به يك مشكل و معضل برخوردم كه شايد لااقل بهانه رها كردن اين خوبيها و دستاوردها از سوي حاجيان در شهر و روستا باشد و آن اينكه اينجا همه چيز براي خدا "خالي" و "خلوت" شده بود . اگر حاجي زني است خانه دار اينجا تكاليف خانه داري نداشت كه نگران شام و ناهار خانه باشد و آمدن و رفتن و مشكلات بچه ها و مدرسه و ... مشغولش كند پس نه حرم رفتن با مانعي روبرو بود نه به موقع در جماعت بودن و طواف كردن ياا بقيع زيارت خواندن و طول دادن ...
اگر مرد و شاغل ،اينجا فارغ بود نه مغازه منتظرش بود ونه مشتري مانع . نه ساعت اداري با برنامه هاي معنوي تداخل داشت و نه ...
رفيقان و همراهان اينجا در يك چيز مشترك بودند و آن اينكه آنها هم مثل من قصد خدا كرده بودند كه اصلاا حج يعني قصد كردن. ولو در توان و همت متفاوت بودند ولي همّ و غم اصلي آنها زيارت خانه و نزديكي به خدا بود. اما در شهر اينگونه نيست . رفيقان و همراهان برخي خداي ناكرده اهل گناه و مريد دنيايند . دنبال تكاثرند . حلال و حرام را قاطي كرده و همتشان سود بيشتر است . تفريح و فراغتشان هم ... برخي هم غافلند .خلاصه حرف و حديث شهر و نقل مجالس آنها حرفها و حديثهاي اينجا نيست از اينرو اشتياق آدم آب رفته كم و كمتر ميشود و چند هفته بعد آدمي معمولي مي شود!
اينجا بازار و خريدش از كعبه و خدايم غافلم مي كرد اما چون كم بود و نماز و سحر در پيش حاجي ام نگه مي داشت. اما چه كنم آنجا همه اش بازار است و خريد صبح و شامم هم كعبه و بقيع را سر راه ندارد . پس حق دارم حاجي نمانم !
ديدم مشكل حاجي ماندن اين رقم چيزهاست پس بايد برايش كاري مي كردم ...
1- اول كاري كه به ذهنم آمد اين بود كه با دل شكسته و هنوز رفيق خدايي كه داشتم عاجزانه و مكرر بخواهم خداوند مرا از خود جدا نكند و شهرم را هم برايم مطاف خويش قرار دهد. مي دانستم علي كل شي قدير است.
2- انگار خداوند همينجا سهمي از دعايم را مستجاب كرد . ذهنم به مطلبي روشن شد ديدم حج فشرده ايام الله و شعائري است كه در طول سال پراكنده است .
- مساجد خانه هاي ديگر خدايند و من اينقدر ظاهر بين و خشك نيستم كه فقط كعبه را براي خدا بدانم
پس ريلضت سخت اولم براي حاجي ماندن اين است كه بجاي بيت الله هر روز در مسجد محل يا محل كار براي نماز جماعت حاضر شوم و در اين راه هيچ بهانه اي نپذيرم ...
- ديدم ذكر و ياد معصومين در بقيع كه آنهمه در دلم شيدايي و شوريدگي مي ساخت هم در شهرم شعبه دارد: هياتهاي مذهبي . از يكي از رفقا هم تعريف و تمجيد برخي از اين جلسات را شنيده بودم . قصد دوم حضور هفتگي در اين جلسات شد . اينقدر محبت عترت كه با خودم از بقيع آورده ام ظاهرا كافي باشد كه در جلسات هيات هم آن چهار قبر غريب را تصور كنم و همان ارتباط قلبي با صاحبان آن مزارهاي شريف برقرار نمايم.
- خدا لطف كرده بود كه نزديك محرم مي رسيدم و ملحق به اين محافل شدن را آسانتر مي نمود . ديدم اگر خدا توفيق دهد زيارت امام رضا(ع) يا كربلا هم سالي يكبار كار نشدي نيست اينها دوباره مرا با صفا نگه مي دارد .
- ديدم در اين مجالس و محافل رفيقاني از جنس خود اما اهل معنويت و دين مي شود يافت كه حاجي ماندنم را كمك كنند ...
- شايد شاعرانه بپنداري اما ديدم حتي برائت از مشركين را كه حاج آقا از آيات اول سوره توبه لزومش را در حج ثابت مي كرد هم در شهر دارم! راهپيمايي هايي عليه همين مستكبرين و دشمنان اسلام كه در روز قدس و 22 بهمن و ... برگزار مي شود . اگر من با همان قصد ونيت عرفات در آنها شركت كنم همان حال و ثواب را برايم خواهم داشت...
- ديدم ...
پس حاجي ماندن اول يك نگاه عميقتر به زندگي پيش رو مي خواهد تا شعائر و مناسك حج را در زندگي ديني غير ايام حج هم ببيني
بعد يك عزم و همت مي خواهد كه آنها را اداء نمايي و فاصله نگيري چيزي از جنس همان همتي كه براي ثبت نام و آمدن به حج كردي .
خدايم كمكم كند . سالن انتظار پرواز جده