سرمستی جاودانه

سرمستی جاودانه وابسته شده‌ای. عاشق تر از آنکه فکرش را می‌کردی. این جا میان این چشم‌ها فکر می‌کنی گنبدالخضرا به چشم‌های تو خیره شده است و تو را نگاه می‌کند. گاهی از شرم چشم‌هایت را می‌بندی، اما احساس می‌کنی کسی دوباره تو را به سمت خودش می‌کشد. کمی که می‌گ

سرمستي جاودانه

وابسته شده‌اي. عاشق تر از آنكه فكرش را مي‌كردي. اين جا ميان اين چشم‌ها فكر مي‌كني گنبدالخضرا به چشم‌هاي تو خيره شده است و تو را نگاه مي‌كند. گاهي از شرم چشم‌هايت را مي‌بندي، اما احساس مي‌كني كسي دوباره تو را به سمت خودش مي‌كشد. كمي كه مي‌گذرد حنجره ات به عاشقانه باز مي‌شود. سلام مي‌كني و درست در همان ابتداي راه با تمام وجود مي‌فهمي كه اين جا حرف‌هاي تنهايي است خريدار دارد.

اين احساس غريب را پيش تر از اين شايد تجربه نكرده باشي. احساسي كه بيشتر شبيه عاشق شدن است، شايد هم كمي فراتر از عاشقي. به دنبال واژه مي‌گردي تا اين خنكاي دلپذير را در قالب كلمه‌اي در جانت حفظ كني. دايرة واژگانت ته كشيده است و هيچ كلمه‌اي را نمي‌يابي كه اين لحظات تو را به تصوير بكشد.

دوستش داري... عاشقانه... با تمام وجود... با تمام مهرباني‌هايي كه در جانت رسوخ كرده اند. چشم‌هايت از شوق باريدن مي‌گريد؛ وقتي نام او با صلوات بر لبانت جاري مي‌شود. در اين همه لطافت و مهرباني تنها يك نگراني جانت را مي‌آزارد و آن اين سؤال بزرگ است كه:

اگر از جانب معشوق نباشد كششي

كوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد

حالا تو عاشقي و نمي‌داني كشش معشوق تا كي تو را به همراه مي‌برد... تا يك روز بعد از سفر... تا يكسال بعد از آن... تا سال‌ها بعد... تا كي؟ نمي‌داني. هميشه انسان دلگير تمام شدن سرخوشي‌هاست و اين سرخوشي با تمام آنهاي ديگري كه تا به حال تجربه كرده‌اي متفاوت است. مي‌خواهي در اين سرخوشي جاودانه شوي. تا ابد... تا مرگ... تا برزخ... تا قيامت.

امير مؤمنان علي(ع) مي‌فرمايد: مردي از انصار به رسول خدا(ص) گفت: توان فراق شما را ندارم. هر گاه هوايي شما مي‌شوم كار و زندگي‌ام را رها مي‌كنم و براي ديدار شما به محضرتان مي‌شتابم. خُلق شما مرا سودايي كرده است، حالا از فرط شيدايي به اين مي‌انديشيم كه در قيامت آنگاه شما به اعلي عليين عروج كرديد من چه كنم؟

در اين هنگام آيه 69 سوره نساء نازل شد؛ پيروان خدا و پيامبر، با انبياء‌ و صديقان و شاهدان و صالحان مشحور مي‌شوند. آنها همراهان خوبي هستند چرا كه خستگان قافله بهشت را پشت سر نمي‌گذارند بلكه تا مرز امكان آنها را همراه خود مي‌برند.

آنگاه پيامبر آن مرد را به حضور طلبيد چشم در چشم او مهرباني آيات را بر جانش بارانيد و او سرخوشانه اين نويد شد.1

حامد حجتي

1- روايت برگرفته از صهباي حج، آيت الله جوادي آملي ص 501


| شناسه مطلب: 81097