دلها او را بهانه کند...
دلها او را بهانه کند... انسان در همه حال دل در پی جانانی دارد و او را غایتی برای وصل بهعالم حقیقت میداند و آگاه هیچگاه به غیر خدا قناعت نمی کند، تا سرانجام حضرت رحمن او را دست گیرد و به مقصد رساندش، لباس وصل بر تن اش پوشانده و محرمش کند. بزرگان
دلها او را بهانه كند...
انسان در همه حال دل در پي جاناني دارد و او را غايتي براي وصل بهعالم حقيقت ميداند و آگاه هيچگاه به غير خدا قناعت نمي كند، تا سرانجام حضرت رحمن او را دست گيرد و به مقصد رساندش، لباس وصل بر تن اش پوشانده و محرمش كند.
بزرگان گفته اند كه بايد دل هميشه او را بهانه كند و هيچ وعده و منظري مايه و آرامش و غفلتش نشود مگر كه به او برسد.
تا در آغوشش بكشاند و لذت مهر و محبت الهي را به او بچشاند.
چونان كودكي كه بهانه پدر گرفته و هر وسيله بازي و تنقلاتي كه به او مي دهند پس مي زند ودست از لجبازي بر نميدارد.
آن قدرگريه ميكند تا پدر او را در آغوش بگيرد و نوازش نمايد، تا آرام شود كه« الا به ذكر الله تطمئن القلوب»
لذاچنان چه دل زرق و برق دنيا را نخواهد و فقط بهانه او را بگيرد، در نهايت خداوند متعال دستگيرش شود و انسان را از زمين بلند مي كند
و انسان در آغوش عرش الهي «عند رب هم يرزقون» آرام مي گيرد.
مسلم است كه هنگامي انسان شايستگيمناجات و گفت و گو با خداوند متعال را پيدامي كند كه محبت غير خدا را از دل بيرونكند، و تلاش كند تا عشق انديشي و عشق طلبي بيواسطهتر و با شيدايي وشيفتگي بيشتري همراه باشد.
اينبدان معناست كه تمام روح عاشقاش را به جانان خويش هديه و فديه داده و ديگر ازآخرين شبهات و خودطلبيها و «منيت»ها رهايي يافته است. او از اين پس نمايه كاملاين حقيقت ميشود كه خود او هم معنا شده عشق است، چرا كه عشق از عشق خيزد.
اين عشق الهي در صورت تكامل سرمايه اي را نصيب انسان مي كند كه در درك نمي گنجد.
و اين جاست كه از خدا خواسته اند، «الهي هبلي كمال الانقطاع اليك....»
انقطاع همخانواده با قَطع است، به معناي بريدن، جدايي و جدا شدن.
و انقطاع دو جهت دارد، يك سر آن به مبدا وصل است و يك سر آن به مقصد و سادهتر آنكه بايد بدانيم كه از چه جدا ميشويم و به چه متصل ميشويم.