من خود سزاوارترم!

من خود سزاوارترم! روزی امام سجاد(ع)نزد یاران و اصحاب خویش نشسته بود که یکی از بستگان ایشان آمد و با دیدن صمیمیت امام با یارانش عصبانی شد و به امام ناسزا گفت و رفت. امام چیزی نگفت. وقتی مرد رفت،‌ امام رو به اصحاب خود کرد و فرمود: «آنچه را که این مرد

من خود سزاوارترم!

روزي امام سجاد(ع)نزد ياران و اصحاب خويش نشسته بود كه يكي از بستگان ايشان آمد و با ديدن صميميت امام با يارانش عصباني شد و به امام ناسزا گفت و رفت. امام چيزي نگفت. وقتي مرد رفت،‌ امام رو به اصحاب خود كرد و فرمود: «آنچه را كه اين مرد گفت، شنيديد. اكنون دوست دارم به همراه من بياييد تا نزد او برويم و من نيز پاسخم را به او بگويم». همگي پذيرفتند و گفتند: «ما حاضريم؛ اما دوست داشتيم شما همان­جا پاسخش را مي‌داديد و ما نيز هر آنچه مي‌خواستيم به او مي‌گفتيم». امام(ع)  به اتفاق حاضران به راه افتادند. حضرت در راه اين آيه را زير لب مي‌خواند: وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنْ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.1  امامبه در خانه مرد رسيد و او را صدا زد و فرمود: «به او بگوييد علي بن الحسين آمده و با تو كار دارد». مرد همين كه متوجه شد، امام سجاد آمده است، در حالي كه آماده دفاع و مقابله بود، بيرون آمد. هنگامي كه چشم امام به او افتاد، فرمود: «اي برادر! ساعتي پيش نزد من آمدي و آنچه را كه خواستي به من نسبت دادي و رفتي. اگر آن نسبت­هايي كه به من دادي، در من هست، هم اكنون استغفار مي‌كنم و از خدا مي‌خواهم كه مرا ببخشايد؛ اما اگر آنچه گفتي در من نيست، از خداوند مي‌خواهم كه تو را ببخشايد». مرد كه از سخنان امام سخت غافلگير شده بود، نزديك آمد و پيشاني حضرت را بوسيد و عرض كرد: «آنچه گفتم، در شما نيست و خود بدان­چه كه به شما نسبت دادم،‌ سزاوارترم». سپس از امام طلب بخشش نمود.2

1. آل عمران (3): 134.

2. بحارالانوار، ج 46، ص 54.


| شناسه مطلب: 81299