عطر حضور یار

عطر حضور یار چشم باز کردم خودم را در مدینه الرسول دیدم. باورش برایم سخت بود ولیکن واقعیّت داشت. باز من بودم و مدینه  و گنبد خضرای مسجدالنبی و قبور ائمه مظلوم و غریب بقیع. در مدینه قدم زدم. عطر حضور یار به مشامم رسید و آرزو کردم: ای کاش چشمی زلال در

عطر حضور يار

چشم باز كردم خودم را در مدينه الرسول ديدم. باورش برايم سخت بود وليكن واقعيّت داشت. باز من بودم و مدينه  و گنبد خضراي مسجدالنبي و قبور ائمه مظلوم و غريب بقيع. در مدينه قدم زدم. عطر حضور يار به مشامم رسيد و آرزو كردم: اي كاش چشمي زلال در شأن رؤيت آن بدر تمام مي‌داشتم. به خود گفتم: تفكّر كن! بينديش! كجا ايستاده‌اي؟ اين فيض حضور را به چه بهائي به تو عنايت كرده‌اند؟ خيل چشمان اشك‌بار و آرزومند زيارت بقيع در لحظه وداع به يادم آمد و هر چه در خود دقّت كردم فضيلتي كه مستحق اين نعمت عظيم باشد نيافتم. خجلت زده سر به سوي آسمان بلند كردم؛ در برابر عظمت لطف الهي حس كردم درك اين موهبت بسيار بزرگتر از ظرفيت فكر و انديشه من است.


| شناسه مطلب: 81302