ذکر خدا، تنها نیایش زائر 101 ساله شوشتری
ذکر خدا، تنها نیایش زائر 101 ساله شوشتری مهران بهروز فغانی «ماه نو حسن زاده» از سفر به حج میگوید هزاران خوشه گندم درو کرد، هزاران دانه کاشت در دل سفت و سخت زمین، هزاران بار داس بیرحم، دستانش را مجروح کرد و ابروانش را چین انداخت تا تو، تا من
ذكر خدا، تنها نيايش زائر 101 ساله شوشتري
مهران بهروز فغاني
«ماه نو حسن زاده» از سفر به حج ميگويد
هزاران خوشه گندم درو كرد، هزاران دانه كاشت در دل سفت و سخت زمين، هزاران بار داس بيرحم، دستانش را مجروح كرد و ابروانش را چين انداخت تا تو، تا من و هزاران نفر كه نميشناسي، از بركت زمين حاصلخيزش سيراب شوند.
گندم كاشت، آرد شد. دانه كاشت، غذا شد و خدا را خواست و كعبه نصيبش شد. «ماه نو حسنزاده» زائر 101 ساله ايراني، يك عمر كاشته است و غير از دعاي خير مردم و خدايي كه پشتوانهاش بوده و هست، هيچ چيز نصيبش نشد؛ و حالا سفري كه آرزويش را داشت.
در روستاي سوفان عليا، نقطهاي در دل شهرستان شوشتر خوزستان كه زبان مردمش لُري است، به دنيا آمده است. همانجا كودكيهايش را بدون آنچه كه امروز بچههايمان دارند، گذراند. بزرگ شد و بزرگتر. به مدرسه نرفت. پس سواد ندارد، اما تا حدودي سواد قرآني دارد.
اگر حافظهاش ميتوانست گذشتهاي را به ياد آورد، حالا در اين سن و سال حوصلهاي نمانده است براي او. آنچه از قديم به ياد ميآورد و هر روز هم تكرارش ميكند، شكر خداوند است. خداوندي كه گندم به اراده او در دل خاك جان ميگيرد و باران به امر او، بر سر مردمش ميبارد. «ماهنو» خوب به ياد دارد كه در يك قرن عمري كه خدا به او داده، كشاورزي در روستايشان هميشه ديم بوده است، مگر همين چند وقت اخير كه اهالي روستا، آنها كه هنوز گندم ميكارند تا روزي حلال نصيبشان شود، صاحب تراكتور و كمباين شدهاند.
لحظههاي زائر 101 ساله ايراني، اين روزها در مكه تنها به دعا و نيايش ميگذرد و از نيايش، تنها ذكر لطف و شكر خداوند را ميداند و زمزمه ميكند.
از جلسه جشن كاروان شوشتريها صدايش ميكنند. لحظههايي كه باقي مانده تا او را ببيني، با خود فكر ميكني، 101 سال عمر، زمان كمي نيست تا خود را و خدا را بشناسي. آيا با پُشتي برآمده و قدي خميده از راه ميرسد؟ آيا عصايي زير دست دارد؟ اصلاً چطور ممكن است زائري 101 ساله، توان و ناي سفر به خانه خدا را داشته باشد؟
«ماهنو حسنزاده» اما قدمهاي بلند و قامتي استوار دارد. دستانش پر از آرزوي رسيدن است و اينك او رسيده و همين او را بس است.
چطور شد كه آمدي؟
- چهار سال پيش پسر كوچكم اسم من و پدرش را نوشت، گفتيم حتماً سالها طول ميكشد تا زيارت خانه خدا نصيب ما شود، اما تنها چهار سال گذشت و آمدم مكه.
مگر تنها آمدهاي؟
- قسمت من اين بوده و حكمت خدا چيزي است كه نميشود در آن ترديد كرد. شوهرم نيامد. ميگفت توان ندارم. وقتي به سفر حج ميآمدم خيلي احساس تنهايي ميكرد و ميگفت چطور ميخواهي در اين سفر تك و تنها از خودت مراقبت كني. خوشبختانه تا اينجاي سفر هم آمدهام.
شوهرت چند سال دارد؟
- دو سال از من كوچكتر است. دوست داشت به اين سفر بيايد، ولي قسمت نبود. من خيلي آرزو داشتم كه به اين سفر بيايم. خدا را شكر كه آمدم و موفق شدم خانه خدا را زيارت كنم.
چند دفعه به زيارت مسجدالحرام رفتي؟
- سه بار. اعمالم را هم تنها انجام دادم، البته هم كاروانيها هم خيلي كمكم كردند. ولي خدا را شكر، همه چيز تا اينجا به لطف خداوند، خوب پيش رفت. موقع انجام اعمال گفتند ميخواهي از صندلي چرخدار استفاده كني كه گفتم هنوز سرپا هستم و نيازي به آن ندارم. دوست داشتم همه اعمالم را خودم انجام بدهم.
دعاهايت چه بود؟
- از اينكه به اين سفر آمدم، خيلي خدا را شكر كردم. بچههايم و بچههايشان و همه اقوام و همسايهها را دعا كردم.
چرا زودتر از اين مثلاً در جواني نيامدي؟
- ما كشاورزيم. كشاورز هم كه درآمد بالايي ندارد. قبلاً با همين كشاورزي ميشد زندگي خوبي داشت، ولي حالا نه. ما آن زمان از اين ماشينها و تراكتور و كمباين كه امروز كشاورزان دارند، نداشتيم. هميشه با گاوآهن زمين را شخم ميزديم. پسرم هم كشاورز است ولي درآمدش خوب است. خدا را شكر توانسته زندگياش را سروسامان بدهد. اما آن زمانها از اين خبرها نبود. خلاصه اينكه قسمت اين بود در اين سن و سال بيايم سفر حج. من ساليان سال پايم را از روستايمان بيرون نگذاشتم. تنها يك بار توانستم بروم مشهد و زيارت امام رضا(ع)، تازه آن هم به همت دختر و دامادم بود كه رفتم.
يعني اصلاً از روستاي سوفان عليا بيرون نرفتيد؟
- غير از سفر به مشهد و هر از گاهي ديدن بچههايم در شوشتر، جايي نرفتم. روستاي زادگاهم بعد از مكه، بهترين جاي دنياست. برادرم كه از روستا رفته بود، دوباره برگشت و در گوشهاي از زمين كشاورزي پدرمان، خانهاي ساخت تا زادگاهش را تنها نگذارد.